• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

ابونصر سامانی

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



ابونصر احمد بن اسماعیل سامانی، (۲۹۵ تا ۳۰۱ (قمری)) یکی از امیران سامانی قرن سوم قمری بود. وی برخلاف پدر ضعیف‌النفس و بی‌بهره از کیاست بود، اما امیراسماعیل به‌رغم این ناشایستگی او را به ولیعهدی برگزید. زمان خلافتش به قول مسعودی شش سال و شش ماه و شانزده روز و مدّت حیاتش سی و سه سال و هشت ماه‌ بود.



پس از درگذشت "امیراسماعیل" پسرش "ابونصراحمد" در زمان خلافت "خلیفه مستکفی" به جای او به فرمانروایی ماورالنهر و خراسان و بخش‌هایی از مرکز ایران رسید. احمد بر خلاف پدر ضعیف‌النفس و بی‌بهره از کیاست بود. بی‌کفایتی او را ابوالعباس در جنگ با علویان طبرستان به پدرش گزارش داده بود و پدر او را از فرماندهی برداشته و به بخارا فراخوانده بود. اما امیراسماعیل به رغم این ناشایستگی او را به ولیعهدی برگزید.
[۱] گردیزی، عبدالحی بن ضحاک، زین الاخبار، ص۱۴۸، مصحح عبدالحی حبیبی، تهران، دنیای کتاب، ۱۳۶۳.



ابونصر احمد بن اسماعیل که در سال ۲۹۵ (ه. ق) به جای پدر در بخارا به امارت نشست، ظاهرا هنگام مرگ پدرش حکومت خراسان را داشت. "خلیفه مکتفی" امارت ماورالنهر و خراسان را به نام او فرستاد. خلیفه که در برابر روند روبه رشد قدرت سامانیان چاره‌ای جز تن دادن به فرستادن فرمان امارت نداشت، روز ۱۴ ربیع الاول سال ۲۹۵ به دست خود پرچمی‌ بست و آن را همراه خلعت به "طاهر بن علی" سپرد تا برای امیر احمد سامانی ببرد. مکتفی عهد خراسان را به احمد فرستاد «و لوای به دست خویش بست و چون به بخارا رسید احمد بن اسماعیل او را نیکو فرود آورد و با او نیکویی کرد و مال بسیار بخشید او را.»
[۲] طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۱۵، ص۶۷-۷۲، مصحح ابولقاسم پاینده، تهران، اساطیر، ۱۳۷۵.

بازماندگان صفاریان که هنوز در ایران قدرتی داشتند سیستان را تحت نفوذ خود قرار داده بودند. در زمان احمد یکی از اعقاب "یعقوب لیث" به نام "معدل بن لیث" برادرزاده یعقوب با تاکید خلیفه امارت سیستان را داشت، اما سرکشی را آغاز کرد. در آغاز سال ۲۹۸ (ه. ق) هنگامی‌ که امیراحمد سامانی در هرات به سرمی‌برد خلیفه منشور فرمانروایی سیستان را نیز برای او فرستاد و از او خواست تا عصیان امیرصفاری را بخواباند.
[۴] موالی، محمد، تاریخ سیستان، مصحح ملک الشعرا بهار، ص۲۹۰، تهران، پدیده خاور، ۱۳۶۶.
شاید هم خلیفه با آگاهی پیش‌دستی کرد و سیستان را به او داد. در واقع خلیفه در عوض سرکوب یک فرمانروای شورشی حکومت آن ولایت را به وی واگذار می‌کرد. سرکشی و نافرمانی هم؛ یعنی نپرداختن به موقع مالیات. امیراحمد در سال ۲۹۸ "حسین بن علی مرورودی" (صعلوک) را به همراه خواهرزاده‌اش برای به دست آوردن سیستان به آن سو فرستاد. امیرصفاری هم بیکار ننشست و برادر خود "ابوعلی محمد بن لیث" را برای گردآوری سپاه به "بست" و "رخج" فرستاد.
ابوعلی از یک سو با دشمنان سامانی مثل "فتح بن مقبل" هم پیمان شد، اما از یک سو این تدبیر را با چپاول مردم "بست" برای تامین سپاه
[۶] گردیزی، عبدالحی بن ضحاک، زین الاخبار، ص۳۲۶، مصحح عبدالحی حبیبی، تهران، دنیای کتاب، ۱۳۶۳.
بی‌اثر کرد. مردم با ستمی ‌که به آن‌ها روا شده بود به سمت سامانیان گرویدند.
[۷] نرشخی، محمد بن جعفر، تاریخ بخارا، ص۱۳۰، مصحح مدرس رضوای، تهرات، توس، ۱۳۶۳.
اوضاع به نفع امیراحمد تمام شد، چرا که مردم با رسیدن به بست خشنود شده و با همکاری امیراحمد، محمد بن علی را دستگیر کردند. امیر احمد ابتدا او را به هرات برد سپس به همراه "سبکری" عامل خلیفه که مورد غضب وی واقع شده بود و به سامانیان پناه آورده بود به تقاضای خلیفه به بغداد روانه کرد.
[۸] گردیزی، عبدالحی بن ضحاک، زین الاخبار، ص۱۴۸، مصحح عبدالحی حبیبی، تهران، دنیای کتاب، ۱۳۶۳.
نیز در این سال (۲۸۹) نامه احمد بن اسماعیل «سامانی‌» فرمانروای خراسان رسید که "سگستان" را گشوده، "محمد بن علی بن لیث صفاری" را اسیر کرده است. سپس نامه‌اش که اسیر شدن سبکری را گزارش می‌داد رسید. پس به وی نوشته شد که سبکری و محمد بن علی بن لیث را به پایتخت فرستد. در شوال همین سال سبکری و محمد بن علی بن لیث را سوار بر دو فیل کرده و به صورت نمایشی به بغداد بردند. پس به وزیر "ابن فرات" و سپس به "مرزبانی" نماینده فرمانروای خراسان خلعت داده شد و همراه فرستادگان که سبکری و محمد بن علی بن لیث را آورده بودند پیشکش‌ها و خلعت و عطر و جواهر برای فرمانروای خراسان فرستاده شد.
به دستور امیراحمد دارایی‌های چپاول شده مردم را به آن‌ها بازگرداندند و فرمانداری عادل و منصف به نام "حاتم بن عبدالله الشاشی" را بر حکومت بست گمارد و فرمان داد تا مقرری سپاهیان را بدهند تا بدین وسیله اوضاع مردم بست رونق بگیرد و این گونه پرونده فرمانروایی سیستان بدست صفاریان بسته شد.
[۱۰] فرای، ریچارد، بخارا در قرون وسطی، ص۷۸-۷۹، ترجمه محمود محمودی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۸.
البته بازماندگان آن‌ها تا چندین سال برای به دست آوردن سرزمین‌های موروثی تلاش کردند.
[۱۱] مهرآبادی، میترا، سرگذشت علویان طبرستان و آل زیار، ص۲۲۵، تهران، دنیای کتاب، ۱۳۸۴.
امیراحمد، "ابوصالح منصور بن اسحاق" را به سیستان فرستاد «باز "احمد بن اسماعیل" عمل سیستان "بو صالح منصور بن اسحاق" را داد پسر عم خویش را، و‌ اندر آمد بو صالح روز پنجشنبه دوازده روز گذشته از ربیع‌الاول ۲۷۷ق اما حدیث ابو صالح منصور بن اسحق، او چون به سیستان آمد مردمان را بسیار نیکوئی گفت.»
[۱۲] موالی، محمد، تاریخ سیستان، مصحح ملک الشعرا بهار، ص۲۹۵-۲۹۶، تهران، پدیده خاور، ۱۳۶۶.

این ابو اسحاق همانی است که "زکریای رازی" دانشمند بزرگ ری کتاب معروف و ارزشمند خود "طب منصوری" و یا "الکناشه" را با نام او تالیف کرد.
[۱۳] موالی، محمد، تاریخ سیستان، مصحح ملک الشعرا بهار، ص۲۹۵-۲۹۶، تهران، پدیده خاور، ۱۳۶۶.



"محمد بن هرمز" یکی از افراد سپاه امیراحمد معروف به "مولی صندلی" که خارجی مذهب هم بود با "ابوالحسن علی‌بن محمدالعارض" (متصدی امور مالی سپاه سامانی) برای دریافت حقوق خود مجادله کرد. ابوالحسن عارض به او گفت: «ترا آن صواب‌تر که به رباطی بنشینی که پیر شده‌ای و از تو کاری نیاید.» این گفته، مولی صندلی را بسیار خشمگین کرد و راهی سیستان شد و‌ اندر ایستاد و همه مردم و شورشیان و ناراضیان سیستان را با خود همراه کرد و بعد از آن با "عمرو بن یعقوب" بیعت کرد و سپس بر منصور بن اسحاق والی سیستان خروج کرد. منصور بن اسحاق، مولی صندلی و یکی از همراهانش به نام "محمد بن عباس" دستگیر شد. آن‌ها به نام عمرو بن یعقوب خطبه خواندند. امیر احمدسامانی پس از پی بردن از این رویداد "حسین‌بن‌علی مرورودی" را برای مقابله شورشیان به سیستان فرستاد. نبرد دو طرف نه ماه طول کشید تا این که مولی صندلی تسلیم شد و امان خواست و گفت: «گویید ابوالحسن عارض را که فرمان تو کردم و رباطی گرفتن دیگر چه فرمایی.»
[۱۴] گردیزی، عبدالحی بن ضحاک، زین الاخبار، ص۳۲۷، مصحح عبدالحی حبیبی، تهران، دنیای کتاب، ۱۳۶۳.



در این هنگام مالیات گرگان و طبرستان و ری از سوی "بارس" که با مغضوب شدن احمد از سوی امیراسماعیل به جای او به امارت گرگان رسیده بود و در طبرستان و ری نفوذ داشت. وی در راه تحویل به امیراسماعیل بود؛ اما به محض شنیدن خبر درگذشت امیراسماعیل چون رابطه خوبی با امیراحمد نداشت مالیات فرستاده شده را از میان راه بازگرداند و از بیم امیراحمد که اینک به نیشابور رسیده بود به بغداد رفت تا با دادن مالیات به [[خلیفه]،] حمایت او را جلب کند «بعد از او، ابو نصر احمد بن اسماعیل به امر حکومت قرار گرفت و مکتفی جهت او عهد و لوا فرستاد. احمد در مبدا سلطنت خود خواست که متوجّه خراسان شود. ابراهیم زید با او گفت که: اوّلا باید به سمرقند باید رفت و خاطر از عمّ خویش اسحاق، که دشمن خانگی است جمع ساخت. ابو نصر احمد بن اسماعیل به صواب‌دید ابراهیم زید به جانب سمرقند شتافته اسحاق را به دست آورده به بخارا آورده محبوس ساخت و از آن‌جا به صوب خراسان نهضت فرمود. چون به نیشابور رسید بارس‌ کبیر، که به نیابت امیر اسماعیل به حکومت جرجان مشغول بود، گریخته به بغداد رفت. منشا گریختن او آن بود که او را از خراج ری و طبرستان مال فراوان جمع آورده بود؛ چنان چه، در خزانه او هشتاد خروار زر مسکوک غیر از فلوری
[۱۵] قاضی تتوی، احمد، آصف خان قزوینی، تاریخ الفی، ج۳، ص۱۶۹۱، مصحح: غلامرضا طباطبایی مجد، علمی‌و فرهنگی، تهران ۱۳۸۲.
و نقره موجود بود و اجناس و امتعه او را حساب نبود و پیش از فوت امیر اسماعیل به ‌اندک مدّت این خزانه را بار کرده متوجّه بخارا گشت. اتّفاقا در اثنای راه خبر موت امیر اسماعیل را شنیده بازگشت و آن اموال را تصرّف نمود و داعیه استقلال از خاطرش سر بر زد و چون خبر توجّه امیر احمد بن اسماعیل «را» شنید مضطرب گشته رسولی پیش خلیفه مکتفی فرستاده رخصت طلبید که به خدمت شتابد. مکتفی رخصت داد و بارس‌ با چهار هزار سوار و خزینه‌ای چنین متوجّه بغداد شد. در حین رسیدن او به بغداد مکتفی خلیفه وفات یافت و این واقعه در ذیقعده این سال بود. زمان خلافتش به قول مسعودی شش سال و شش ماه و شانزده روز بود و مدّت حیاتش سی و سه سال و هشت ماه‌». (سکه رایج در هلند معادل پنجاه هزار شاهی عراقی.)
امیراحمد در سال ۲۹۶ (ه. ق) وارد ری شد در ری منشوری را که مقتدر خلیفه جدید برای او فرستاده بود دریافت کرد سپس امیرسامانی پس از گماردن ابوجعفر حسین بن علی یا همان صعلوک به نیابت از خود در سال ۲۹۷ راه بازگشت را پیش کشید و به هرات رفت.
[۱۶] گردیزی، عبدالحی بن ضحاک، زین الاخبار، ص۳۲۷، مصحح عبدالحی حبیبی، تهران، دنیای کتاب، ۱۳۶۳.


۴.۱ - عزل فرماندار طبرستان

قدم بعدی امیراحمد برداشتن "ابوالعباس" از فرمانداری طبرستان بود. انتظار دیگری هم جز این نمی‌رفت. این دو از سال‌ها پیش از یکدیگر کینه به دل داشتند. ابوالعباس پس عم امیراسماعیل همان کسی است که گزارش سستی و ناکارآمدی احمد به پدرش را داده بود و باعث رنجش خاطرش شده بود. سپس امیراحمد یکی از غلامان خود به نام "سلام" را به فرمانداری طبرستان نشاند؛ اما پس از چندی مردم طبرستان به سبب ستمکاری سر به شورش برداشتند. پس از آشوبی بزرگ و آتش زدن بازار به وسلیه سلام ترک مردم او را از شهر بیرون راندند و امیراحمد ناچار شد ابوالعباس را به طبرستان بازگرداند و یا به قولی طبرستان را به ابوالعباس بازپس دهد.
[۱۷] ابن اسفندیار، محمد، تاریخ طبرستان، ص۲۶۵-۲۶۶، مصحح عباس اقبال، تهران، پدیده خاور، ۱۳۶۶.



ابوالعباس پس از نه ماه و ۲۲ روز امارت در صفر ۲۹۸ (ه. ق) درگذشت و صعلوک به جای او نشست.
[۱۸] ابن اسفندیار، محمد، تاریخ طبرستان، ص۲۶۵-۲۶۶، مصحح عباس اقبال، تهران، پدیده خاور، ۱۳۶۶.

امیراحمد جهت تحکیم موقعیت او وزیر مشهور خود "ابوالفضل بلعمی" را نیز از بخارا مامور طبرستان کرد تا حاکم جدید را در مقام خود مستقر کند. هنگامی‌ که بلعمی‌ به بخارا بازمی‌گردد "ناصرکبیر" حاکم زیدی طبرستان که در پی فرصت مناسبی است که طبرستان را دوباره به دست آورد از گیلان به "کلارستان" می‌رود تا سر به شورش گذارد و پسر عموی خود "ابوالحسین‌ احمد" را هم مامور تصرف "رویان" کرد. محمد بن صعلوک به محض اطلاع از شورش ناصرکبیر به جلوگیری آن‌ها شتافت؛ ولی در چالوس مغلوب ناصرکبیر شد.
[۱۹] ابن اسفندیار، محمد، تاریخ طبرستان، ص۲۵۹-۲۶۹، مصحح عباس اقبال، تهران، پدیده خاور، ۱۳۶۶.
در نتیجه ناصر بر تمام طبرستان مستولی شد. بعد از آن که امیراحمد از غلبه ناصر و شکست دست نشانده خود؛ یعنی "محمدبن صعلوک" آگاه شد. "محمد بن ‌عبدالله ‌بن عزیز" وزیر خود را با سپاهی به طبرستان فرستاد. ولی این سپاه نیز نتوانست در مقابل سپاهیان ناصرکبیر مقاومت کند. معروف است که امیراحمد هنگامی‌ که از شکست پی در پی سرداران خود مطلع شد به ‌اندازه‌ای از این خبر برآشفته شد که در همان ساعت از خدا مرگ خود را خواست اتفاقا در همان روز به دست چند تن از غلامان خویش در شکارگاه به قتل رسید. «از جرجان خبر رسید که اطروش العلوی بر طبرستان استیلا یافته و احمد به شنودن این خبر برآشفته شد گفت الهی اگر تقدیر چنان است که آن مملکت از تصرف من بیرون رود مرا مرگ ده به سبب اتفاق در همان شب احمد کشته شد... هر شب دو شیر بر دربارگاه پادشاهی می‌بستند اتفاقا در شب پنج‌شنبه جمادی الاخری آن قاده را مرعی نداشتند غلامان فرصت یافته به خرگاه آمدند و احمد را شربت فنا چشایندند و بعد از آن او را امیر شهید خواندند نعش او را به بخارا برده دفن کردند مدت دولت امیر شهید شش سال و ۴ ماه و چند روز بود.»
[۲۰] خواندمیر، غیاث الدین، حبیب السیر، ج۲، ص۳۵۶، تهران، کتابفروشی خیام، ۱۳۸۰.



در مورد انگیزه قتل امیر احمد نظرات زیادی وجود دارد. بیشتر منابع "ابوالحسن‌ نصر بن اسحاق" کاتب "ابوالحسن‌ دهقان" را محرک قاتلان دانسته‌اند. در "تاریخ طبرستان" آمده که امیراحمد سامانی که از رشوه‌گیری‌ها و خیانت‌های "ابوالحسن دهقان" آزرده خاطر بود. او را به ترک این کارها سوگند داد؛ اما ابوالحسن سوگند خود را شکسته و به کار خود ادامه می‌داد. وی پس از آن که از سوی امیراحمد فراخوانده و به خاطر آن مسائل سرزنش شد از ترس جان خویش پیش‌دستی کرد و با پرداخت هشت هزار دینار به چهار نفر از غلامان دربار آن‌ها را به کشتن امیرسامانی وادار کرد.
[۲۱] ابن اسفندیار، محمد، تاریخ طبرستان، ص۲۷۱، مصحح عباس اقبال، تهران، پدیده خاور، ۱۳۶۶.

"گردیزی" طراح توطئه را متهم می‌کند که به "ابوالحسن نصر بن اسحاق" تهمت زده‌اند و قتل را به گردن او‌ انداخته‌اند و ابوالحسن به نصر بن اسحاق کاتب را تهمت کردند که با غلامان مطابق بود و به کشتن "امیرشهید" او را گرفتند و دار زدند.
[۲۲] گردیزی، عبدالحی بن ضحاک، زین الاخبار، ص۳۲۹، مصحح عبدالحی حبیبی، تهران، دنیای کتاب، ۱۳۶۳.

"زرین‌کوب" دخالت سپاهیان ناراضی از دشمنی امیراحمد با زیدیه طبرستان را مطرح می‌کند، سپاهیانی که هواخواه زیدیه طبرستان بوده‌اند و از جنگ امیراحمد با آن‌ها خرسند نبودند.
[۲۳] زرین کوب، عبدالحسین، تاریخ مردم ایران، ص۱۹۲، تهران، امیرکبیر، ۱۳۷۳.

"اشپولر" نظر دیگری دارد او سپاهیان را دخیل می‌داند سپاهیانی که از مراقبت دقیق امیر احمد در امور مملکت ناراضی بودند. نقشه‌ای برای از میان برداشتن او کشیدند. مولف "تاریخ بخارا" نیز چنین نظری دارد: «او به سیرت پدر خویش می‌رفت و عدل می‌کرد و انصاف رعیت به تمامی‌داد.»
[۲۴] نرشخی، محمد بن جعفر، تاریخ بخارا، ص۱۲۸، مصحح مدرس رضوای، تهرات، توس، ۱۳۶۳.

در "تاریخ گزیده" علم‌دوستی و عالم‌پروری امیر سامانی دلیلی بر دشمنی غلامان با او دانسته شده است و بیشتر با صواب‌دید آن‌ها امور مملکت را می‌گرداند.
[۲۵] فرای، ر. ن، کمبریج (تاریخ ایران)، ج۴، ص۱۲۴، مترجم حسن انوشه، تهران، امیرکبیر، ۱۳۸۹.
در مجالست او با علما بودی بدین سبب غلامان از او متنفر بودند.
[۲۶] مستوفی، حمدالله، تاریخ گزیده، ص۳۷۸.

بارتولد هم به کاربرد مجدد زبان عربی در مجالست رسمی‌ در عهد امیراحمد معتقد است که به احتمال زیاد حمایت امیراحمد از ماموران عربی‌دان یکی از علل ناخشنودی غلامان و نگهبانان وی بوده است.
[۲۷] بارتولد، واسیلی، ترکستان نامه، ج۱، ص۵۱۴، مصحح کریم کشاورز، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، ۱۳۵۲.

و بالاخره بعضی اخلاق تند و سخت امیراحمد را انگیزه قتل او می‌دانند، «سخت عظیم‌خوی بود و تند و ناسازگار و خاص و عام از او ستوه شدند و در جامه خواب بکشتندش.»
[۲۸] ابن شادی، مجمل و التواریخ و القصص، مصحح ملک الشعرا، ص۳۸۷، تهران، خاور، ۱۳۱۸



۱. گردیزی، عبدالحی بن ضحاک، زین الاخبار، ص۱۴۸، مصحح عبدالحی حبیبی، تهران، دنیای کتاب، ۱۳۶۳.
۲. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۱۵، ص۶۷-۷۲، مصحح ابولقاسم پاینده، تهران، اساطیر، ۱۳۷۵.
۳. مسکویه، احمد بن محمد، تجارب الامم، تحقیق ابوالقاسم امامی، ج۵، ص۵۰، تهران، سروش، ط الثانیه.    
۴. موالی، محمد، تاریخ سیستان، مصحح ملک الشعرا بهار، ص۲۹۰، تهران، پدیده خاور، ۱۳۶۶.
۵. ابن خلدون، ابوزید عبدالرحمن، تاریخ ابن خلدون، ج۴، ص۴۳۱، ترجمه عبدالحمید آیتی، موسسه مطالعات و تحقیقات اسلامی، چ اول، ۱۳۶۳.    
۶. گردیزی، عبدالحی بن ضحاک، زین الاخبار، ص۳۲۶، مصحح عبدالحی حبیبی، تهران، دنیای کتاب، ۱۳۶۳.
۷. نرشخی، محمد بن جعفر، تاریخ بخارا، ص۱۳۰، مصحح مدرس رضوای، تهرات، توس، ۱۳۶۳.
۸. گردیزی، عبدالحی بن ضحاک، زین الاخبار، ص۱۴۸، مصحح عبدالحی حبیبی، تهران، دنیای کتاب، ۱۳۶۳.
۹. ابن مسکویه، احمد بن محمد، تجارب الامم، ج۵، ص۷۱، مصحح علی‌نقی منزوی، تهران، توس، ۱۳۶۹.    
۱۰. فرای، ریچارد، بخارا در قرون وسطی، ص۷۸-۷۹، ترجمه محمود محمودی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۸.
۱۱. مهرآبادی، میترا، سرگذشت علویان طبرستان و آل زیار، ص۲۲۵، تهران، دنیای کتاب، ۱۳۸۴.
۱۲. موالی، محمد، تاریخ سیستان، مصحح ملک الشعرا بهار، ص۲۹۵-۲۹۶، تهران، پدیده خاور، ۱۳۶۶.
۱۳. موالی، محمد، تاریخ سیستان، مصحح ملک الشعرا بهار، ص۲۹۵-۲۹۶، تهران، پدیده خاور، ۱۳۶۶.
۱۴. گردیزی، عبدالحی بن ضحاک، زین الاخبار، ص۳۲۷، مصحح عبدالحی حبیبی، تهران، دنیای کتاب، ۱۳۶۳.
۱۵. قاضی تتوی، احمد، آصف خان قزوینی، تاریخ الفی، ج۳، ص۱۶۹۱، مصحح: غلامرضا طباطبایی مجد، علمی‌و فرهنگی، تهران ۱۳۸۲.
۱۶. گردیزی، عبدالحی بن ضحاک، زین الاخبار، ص۳۲۷، مصحح عبدالحی حبیبی، تهران، دنیای کتاب، ۱۳۶۳.
۱۷. ابن اسفندیار، محمد، تاریخ طبرستان، ص۲۶۵-۲۶۶، مصحح عباس اقبال، تهران، پدیده خاور، ۱۳۶۶.
۱۸. ابن اسفندیار، محمد، تاریخ طبرستان، ص۲۶۵-۲۶۶، مصحح عباس اقبال، تهران، پدیده خاور، ۱۳۶۶.
۱۹. ابن اسفندیار، محمد، تاریخ طبرستان، ص۲۵۹-۲۶۹، مصحح عباس اقبال، تهران، پدیده خاور، ۱۳۶۶.
۲۰. خواندمیر، غیاث الدین، حبیب السیر، ج۲، ص۳۵۶، تهران، کتابفروشی خیام، ۱۳۸۰.
۲۱. ابن اسفندیار، محمد، تاریخ طبرستان، ص۲۷۱، مصحح عباس اقبال، تهران، پدیده خاور، ۱۳۶۶.
۲۲. گردیزی، عبدالحی بن ضحاک، زین الاخبار، ص۳۲۹، مصحح عبدالحی حبیبی، تهران، دنیای کتاب، ۱۳۶۳.
۲۳. زرین کوب، عبدالحسین، تاریخ مردم ایران، ص۱۹۲، تهران، امیرکبیر، ۱۳۷۳.
۲۴. نرشخی، محمد بن جعفر، تاریخ بخارا، ص۱۲۸، مصحح مدرس رضوای، تهرات، توس، ۱۳۶۳.
۲۵. فرای، ر. ن، کمبریج (تاریخ ایران)، ج۴، ص۱۲۴، مترجم حسن انوشه، تهران، امیرکبیر، ۱۳۸۹.
۲۶. مستوفی، حمدالله، تاریخ گزیده، ص۳۷۸.
۲۷. بارتولد، واسیلی، ترکستان نامه، ج۱، ص۵۱۴، مصحح کریم کشاورز، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، ۱۳۵۲.
۲۸. ابن شادی، مجمل و التواریخ و القصص، مصحح ملک الشعرا، ص۳۸۷، تهران، خاور، ۱۳۱۸



سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «امیراحمد سامانی»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۰۳/۰۶.    






جعبه ابزار