ابوموسی اشعری
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
ابوموسی اشعری (متوفای ۵۲ ق) از اصحاب
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود که به واسطه تاثیرش در امر حکمیت پس از
جنگ صفین و انتقال
خلافت به
بنی امیه،
شهرت خاصی یافت.وی در دانش
قضا تبحر داشت و از فقهای دوران پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) ، و از
اصحاب فتوی در روزگار
عمر و
عثمان به شمار میرفت.
ابو موسی نامش عبدالله پسر
قیس بن سلیم بن حضار، از مردم قریه رمع یکی از قرای
یمن و
اشعریان آن جا بود
و در سال بیست و یکم قبل از
هجرت در یمن متولد شد.
مادرش ظبیه دختر وهب از
قبیله بنی عک بود که
اسلام آورد و در
مدینه درگذشت.
ابو موسی مردی کوتاه قامت، لاغر اندام و
کوسه بود و چهار زن قریشی از جملهام کلثوم دختر ابی الفضل
بن عباس
بن عبدالمطلب را در
حباله خود داشت.
اولین فرزند ابوموسی در مدینه متولد شد. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) او را ابراهیم نامید و با
خرما کام او را برداشت.
گویند صدای دل نشنی داشت، آن گونه که صدای وی در
نماز جماعت مامومین را به
تعجب وامی داشت.
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) صدای نیکوی وی را به صدای نیهای
آل داود (علیهالسّلام) تشبیه کرد.
وی به خاطر صوت زیبایش در
قرآئت قرآن نیز مهارت داشت.
گویند: هر گاه
عمر در مجلسی ابوموسی را میدید، میگفت: ای ابوموسی
خدا را بیادمان بیانداز. ابوموسی نیز چند
آیه از قرآن را با صوت و لحن میخواند.
پیش از یکی شدن مصاحف ابو موسی برای خود مصحفی داشت که بیشتر اهل یمن از آن پیروی میکردند و آن را معتبر میدانستند. هنگامی که مصحف ارسالی
عثمان نزد ابوموسی آمد، وی اجازه نداد اضافات نسخه خودش حذف گردد و تنها درخواست کرد، اضافات نسخه عثمان بر مصحف وی افزوده شود.
ابو موسی به مسائل ظاهری شرع پایبند بود و میگفت اگر دو سال خراج
عراق را در برابر نوشیدن شرابی بدو دهند چنین نخواهد کرد. او مردم را به گریستن سفارش میکرد و به وعدههای خود پایبند بود.
وی در دانش
قضا تبحر داشت و از فقهای دوران پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) ، و از اصحاب فتوی در روزگار عمر و عثمان به شمار میرفت. عمر سفارشهای
قضایی وی را تایید میکرد.
بنا به قولی وی در
علم فقاهت در کنار افرادی؛ همانند
ابن مسعود و
زید بن ثابت قرار داده شده است.
برخی منابع او را جزء شش نفری دانستهاند که از عالمترین اصحاب بودهاند. چنان چه اگر میان عمر و عبدالله(
بن مسعود) و زید
بن ثابت اختلافی پدید میآمد،
عبدالله(بن مسعود) و زید
بن ثابت تابع عمر بودند و اگر میان
علی (علیهالسّلام) و
ابی بن کعب و ابو موسی اشعری، اختلافی پدید میآمد، نظر آن دو تابع نظر علی (علیه
السّلام) بود.
حال آن که عمل کرد او از بدو خلافت امام علی (علیه
السّلام) تا واپسین دقایق عمرش به گونهای بود که از هیچ جفایی بر امام دریغ نورزید.
علماء
امامیه تعابیری تند به نقل از پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) و معصومان (علیهم
السّلام) درباره ی وی به کار بردهاند و از کسانی برشمردهاند که علی (علیه
السّلام) پس از
حکمیت او را در
قنوت نماز مورد
لعن قرار داد.
گزارشهای متفاوتی درباره ی چگونگی و زمان
اسلام آوردن وی وجود دارد. بنا به گزارش برخی از مورخین، ابوموسی برای پیمان بستن با سعید
بن عاص
بن امیة (ابو احیحة) به
مکه آمد و در آن جا
مسلمان شد و در سال پنجم
بعثت به دستور پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) همراه
جعفر بن ابیطالب به
حبشه هجرت کرد.
ابن سعد این روایت را که توسط ابو برده فرزند ابو موسی نیز نقل شده، مخدوش میداند.
زیرا هیچ یک از سیره نگاران نخستین مانند
موسی بن عقبه،
ابن اسحاق و
ابو معشر که فهرستی از
مهاجران حبشه ارائه کردهاند، ابو موسی را از مهاجران به حبشه به شمار نیاوردهاند. علاوه بر آن اگر سن و سال وفات ابوموسی در حدود سال ۵۰ هجری و در ۶۳ سالگی رخ داده باشد،
میبایست وی در سال پنجم بعثت، کودکی ۵ ساله بوده باشد. بر این اساس زمان
اسلام آوردن وی نیز متاخرتر بوده و گزارشهایی چون هم پیمانی وی با سعید
بن عاص و هجرت به حبشه از اصل باطل خواهد بود.
بنابراین درستترین قول آن است که وی همراه تعدادی از اشعریان به مکه آمد و بعد از
اسلام آوردن به یمن بازگشت و تا سال هفتم هجری در یمن ماند. سپس در این سال (فتح
خیبر) همراه پنجاه نفر از بستگانش از راه
دریا راهی مدینه شد. کشتی حامل آنها همزمان با کشتی جعفر
بن ابیطالب به سواحل
حجاز رسید.
مهاجران حبشه و اشعریان با هم در خیبر نزد رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) رفتند.
این ورود همزمان باعث شد برخی از مورخین به اشتباه، ابوموسی را از مهاجران حبشه به شمار آورند.
این ادعای ابوموسی که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) از
غنائم خیبر به اشعریان و مهاجران حبشه داده است نیز دلالتی بر هجرت وی به حبشه نمیکند، زیرا این پرداخت هدیهای بود که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) به همه اشعریان و مهاجران به حبشه اعطا کرد.
ابو موسی پس از آمدن به مدینه در سال هفتم دیگر به یمن بازنگشت و در مدینه سکنی گزید. در نبرد
طائف، سال هشتم هجری ابوموسی پس از کشته شدن برادر یا پسر عمویش، ابوعامر، جانشین فرمانده سپاهی شد که پیامبر برای سرکوب قبایل
هوازن فرستاده بود. وی سپاه را تا پیروزی هدایت کرد.
گفته شده رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) او را سالار سوارکاران (سیدالفوارس) لقب داده است.
در همین سال او و
معاذ بن جبل از سوی پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) برای آموزش
قرآن و
فقه و مسائل دینی مردم مکه انتخاب شدند.
پیامبر در سال دهم هجری پیش از
حجةالوداع ابوموسی را به حکومت زبید (شهری است در یمن.)
[۲۴] و (
عدن رمع
(به کسر اول و فتح دوم)، جایی است در یمن. بعضی هم گفتهاند کوهی است در یمن. بنا به قولی سرزمین اشعریان است، که پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) ابو موسی اشعری را به
ولایت آن گماشت؛ بنابراین قول، رمع در جنوب
عربستان سعودی قرار دارد)و ساحل (مقصود از ساحل در این جا، ساحل دریایی است که یمن در مجاورت آن واقع است؛ زیرا این اماکن در یمن هستند. هر گاه از ساحل در حجاز یاد شود، مقصود ساحل
ینبع و
جده و رابغ است.)
و منصب قضا یی یمن گمارد.
ابوموسی تا دوران خلافت
ابوبکر بر امارت و قضای یمن باقی بود
و در واقعه ی اهل رده مرتدان آن نواحی را سرکوب کرد.
اما حضور فعال او در عرصه ی سیاست از روزگار
عمر آغاز شد. در سال ۱۷ (ه. ق) عمر،
مغیرة بن شعبه را از حکمرانی بصره برکنار و ابوموسی جز وقفهای کوتاه حدود ۱۲ سال بر آن جا حاکم بود
و در زمان خلیفه دوم در بسیاری از جنگها شرکت فعال داشت و از فرماندهان سپاه
مسلمانان در فتوحات
ایران و
شام و مورد اعتماد عمر بود
و نقش مهمی در گشودن بسیاری از شهرها داشت.
برخی از مهمترین شهرهای فتح شده توسط وی عبارتند از
اهواز در سال هفدهم
رها، سمیساط و حران، سال هیجدهم،
نصیبین در سال نوزدهم،
شوشتر
که به سبب استواری باروهایش مدتی طولانی در برابر مهاجمان
مقاومت ورزید و سرانجام در سال بیستم گشوده شد،
فتح
اصفهان،
در سال بیست و سوم
یا بیست چهارم
و نیز گشودن مجدد برخی از شهرها از جمله
ری،
شوش،
قم و
کاشان بوده است.
گویند ابوموسی اولین کسی است که به عمر، لقب امیرالمؤمنین داد و به عنوان امیرالمؤمنین، برای او دعا کرد.
یعقوبی در ذیل
حوادث سال ۱۸ هجری مینویسد: «در این سال، عمر، امیرالمؤمنین نامیده شد و پیش از آن، خلیفه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) گفته میشد. ابوموسی اشعری به او نوشت: به بنده خدا، عمر امیرالمؤمنین و چنین معمول شد.»
ابوموسی در جریان مراودات نزدیکش با عمر، از نامههای بدون تاریخی که از سوی خلیفه دریافت میکرد، گله کرد. عمر با مشورت اصحاب،
هجرت را مبدا تاریخ قرار دارد.
بعد از دستور منع کتابت حدیث توسط عمر، ابو موسی برای اظهار وفاداری به وی دستور داد تمام احادیث مکتوبی را که وی از پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) ثبت کرده بود،
محو و نابود کنند.
سپس عمر ابو موسی را به ولایت
کوفه انتخاب کرد و پس از مدتی وی را به دلیل اعتراضات مردمی برکنار کرد
و به منصب قضا در کوفه گماشت.
در روزگار
عثمان بنا بر وصیت عمر،
ابو موسی چهار و به قولی شش سال تا سال ۲۹ هجری، والی
بصره بود.
سپس عثمان ابو موسی را بر کنار کرد و پسر دایی خود عبدالله
بن عامر
بن کریز را بر آن کار گماشت.
علت عزل ابوموسی از حکومت بصره را بد رفتاری وی با مردم بصره و
شکایت از او عنوان کردهاند.
هر چند عثمان در دیگر بلاد نیز به تدریج حاکمان غیراموی را
عزل و
امویان را بر امور حکومت نهاد.
ابوموسی پس از برکناری تفقد مالی عثمان را نپذیرفت و در کوفه اقامت گزید.
در سال سی و چهار هجری مردم کوفه علیه فرماندار اموی آن شوریدند و از عثمان خواستند که ابوموسی را فرماندار کوفه گرداند.
عثمان ناگزیر تحت فشار کوفیان، ولایت ابوموسی بر کوفه را تایید کرد.
از آن پس ابوموسی برای زندگی به کوفه رفت و در سالهای پایانی خلافت عثمان به جای سعد
بن عاص اموی حاکم کوفه شد.
در این هنگام ابوموسی به
حمایت از عثمان در مقابل شورشیانی پرداخت که خواستار خلع عثمان بودند. عثمان چنان از این حمایت خشنود شد که گفت سالها او را بر امارت خواهد گماشت و از این رو تا
قتل عثمان در این سمت باقی بود.
.
ابو موسی اشعری همواره در خط مخالفان
امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) حرکت کرد.
.
عمل کرد ابو موسی در آغاز حکومت علی (علیه
السّلام) به روشنی نمایانگر نارضایتی وی از
بیعت مردم با
امام است. پس از کشته شدن عثمان و بیعت
مهاجر و
انصار مدینه با امیرالمؤمنین علی (علیه
السّلام) در بیست و پنجم
ذیالحجه ، سال ۳۵ هجری، کوفیان نزد ابوموسی که در این هنگام والی کوفه بود، رفتند و از او پرسیدند که چرا با امیرالمؤمنین علی (علیه
السّلام) بیعت نمیکند و مردمان را به بیعت او نمیخواند؟ حال آن که مهاجر و انصار، همه با او بیعت کردهاند؟
ابوموسی گفت: در این معنی توقف میکنم و مینگرم تا بعد از این چه شود؟
هاشم
بن عتبه
بن ابی وقاص به او گفت: ... مهاجر و انصار و
خاص و
عام با امیرالمؤمنین علی (علیه
السّلام) بیعت کردهاند. میترسی اگر با علی (علیه
السّلام) بیعت کنی، عثمان از آن
جهان باز آید؟
پس چون هاشم
بن عتبه با امام بیعت کرد، ابوموسی که دیگر بهانهای نداشت به ناچار با امام بیعت کرد.
این در حالی بود که امام علی (علیه
السّلام) با وجود برکناری کارگزاران عثمان و واگذاری مناصب به افراد شایسته و
پرهیزکار، ابوموسی اشعری را بر خلاف میل باطنی خود به پیشنهاد
مالک اشتر بر سمت خود باقی گذاشته بود.
در نبرد
جمل هنگامی که امام علی (علیه
السّلام) ، به قصد مقابله با
فتنه در توقفگاه ذی قار در نزدیکی کوفه، محمد
بن جعفر و محمد
بن ابی بکر را برای جمع آوری نیرو به کوفه فرستاده بود، ابوموسی با این سخن که
جنگ دنیا طلبی و راه
آخرت در گرو خانه نشینی است و هنوز بیعت عثمان در گردن ماست و تا کشندگان عثمان مجازات نشدهاند، با کسی نخواهیم جنگید از تجهیز سپاه جلوگیری و حتی پیک امام را به
زندان و قتل
تهدید کرد.
امام علی (علیه
السّلام) برای دومین بار
عبدالله بن عباس و مالک اشتر را به کوفه فرستاد. اما ابوموسی نه تنها حمایتی نکرد، بلکه از فرمان امام سرپیچی کرد و اهل کوفه را به این بهانه که این کار فتنه انگیزی است،
از یاری رساندن به
امام برحذر داشت و کوفیان را به عدم همراهی امام تشویق کرد.
زیرا
عایشه طی نامهای از او چنین خواسته بود.
حضرت علی این بار فرمان عزل او را به فرزندش
حسن (علیهالسّلام) داد و او را همراه با
عمار یاسر به کوفه فرستاد. دیگر بار ابوموسی با ایراد خطبهای کوفیان را از مداخله در آن چه وی آن را نزاعی بین
قریش نامید که میبایست خود به
اصلاح آن بپردازند، برحذر داشت، با ابلاغ فرمان عزل او توسط حسن
بن علی (علیه
السّلام) ، مالک اشتر او را از قصر حکومتی بیرون راند و مانع
غارت اموال او به وسیله ی مردم شد.
اما مهمترین فراز اسف بار زندگی سیاستی ابوموسی، حضور وی در جریان حکمیت پس از نبرد
صفین بود که به مدت ۱۱۰ روز در سال ۳۷ هجری
میان سپاهیان امیرالمؤمنین علی (علیه
السّلام) و
معاویه ـ فرمانروای معزول
شام- رخ داد و موجب
انتقال خلافت به بنی امیه شد.
سپاه معاویه در آستانه شکست به نیرنگ عمرو
بن عاص قرآنها را بر
نیزه کردند و سپاه علی (علیه
السّلام) را به داوری
قرآن میان دو گروه فرا خواندند. امام علی (علیه
السّلام) که سخت از ساده دلی بخشی از
سپاه دل گیر بود، فرمود: به
خدا سوگند ما با اینان میجنگیم تا به
کتاب خدا ایمان آورند زیرا کتاب خدا را به یکسو افکندهاند.
مسعر بن فدک تمیمی و
زید بن حصین طائی که در شمار
خوارج درآمدند خطاب به امام گفتند: به حکمیت کتاب خدا گردن نه و الا همه ی شما را
تسلیم آنان میسازیم یا با تو آن خواهیم کرد که با عثمان
بن عفان کردیم.
کوته فکری و دسته بندیهای فرماندهان سپاه
عراق و اصرار بخشی از سپاه علی (علیه
السّلام) ، سرانجام نبرد را به حکمیت کشاند.
ابوموسی که در واقعه ی
صفین از جنگ کناره گرفته بود و در عرض - بین تدمر و رصافه در شام- اقامت داشت، با ارائه ی وجههای بی طرفانه و صلح جویانه، توسط یاران یمنی امام علی (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) از جمله
اشعث بن قیس،
یزید بن الحصین و
مسعر بن فدکی،
به عنوان حکم برگزیده شد.
این انتخاب از سوی امام که به
ابن عباس تمایل داشت و نیز یاران برجسته ی امام چون
شریح بن هانی،
احنف بن قیس و ابن عباس، با مخالفت شدید مواجه شد. زیرا آنان ابو موسی را به ساده اندیشی شناخته و او را هماورد مناسبی برای عمرو
بن عاص که به
کید و غدر مشهور بود، نمییافتند.
اما اشعث و یارانش با انتخاب ابن عباس به عنوان حکم مخالف بودند و سخنشان این بود که در این قضیه نباید دو مضری به حکمیت بنشینند بلکه باید یک طرف یمنی باشد.
هر چند
امام با اصل حکمیت و نحوه ی عمل کرد بخش بزرگی از سپاه آشکارا مخالف بود؛ اما ناگزیر پیمان حکمیت میان امام علی (علیه
السّلام) و معاویه در روز چهارشنبه سیزده شب باقی مانده از
صفر سال سی و هفتم نوشته شد و با انتخاب ابوموسی به عنوان حکم از سوی اهل عراق و عمرو
بن عاص، حکم اهل
شام سند آن به امضای بزرگان دو طرف رسید. از جمله گواهان اهل شام، عبدالله
بن عمرو
بن عاص بود.
بر اساس
حکمیت، مقرر شد هر یک از طرفین در ماه
رمضان همراه چهار صد تن از پیروان خویش در
دومةالجندل در نزدیکی
دمشق گرد آیند تا در فاصله ی حداکثر یک سال بر وفق آن چه مقتضای کتاب خداو
سنت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) بود، اعلام نظر نمایند و بر
امنیت هر یک از حکمها پس از اعلام رای تاکید شد.
مذاکرات حکمین در دو مرحله و دو منطقه دومة الجندل و اذرح که نیمه راه عراق و شام قرار داشت،
انجام شد.
معاویه که از مخالفت اصحاب برجسته امام علی (علیه
السّلام) با انتخاب ابوموسی اطلاع داشت، برای جلب نظر ابوموسی در نامهای به او نوشت: عمرو
بن عاص با من بیعت کرده است، به
خدا سوگند اگر تو نیز با من بیعت کنی دو پسرت را یکی بر کوفه و دیگری را بر بصره میگمارم و هیچ دری بر روی تو بسته نخواهد شد و همه خواستههای تو برآورده میشود. اما ابوموسی پیشنهاد معاویه را نپذیرفت.
نظر ابوموسی آن بود که عبدالله پسر
عمر بن خطاب را به خلافت برگزینند که
داماد وی بود. اما عمرو عاص معاویه را پیشنهاد کرد که ابوموسی گفت که وی شایستگی آن را ندارد.
عمرو عاص از
مظلوم کشته شدن عثمان و ولی دم بودن معاویه و خویشاوندی او با پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) سخن گفت (منظور وی
امحبیبه دختر
ابو سفیان بود که پس از درگذشت عبید الله
بن جحش، در سال هفتم هجرت به همسری پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) درآمد.)
و سرانجام پسرش عبدالله را به خلافت پیشنهاد کرد که بار دیگر با مخالفت ابوموسی مواجه شد.
پس از بحث و مذاکره طی روزهای متوالی میان حکمین و نگرانی یاران وفادار امام علی (علیه
السّلام) از عمل کرد ابوموسی و هشدار آنان درباره ی نیرنگ عمرو عاص به ابوموسی، دو حکم نتوانستند بر شخص واحدی اتفاق نمایند، نهایتا ابوموسی پیشنهاد کرد که: علی (علیه
السّلام) و معاویه را از خلافت خلع کنیم و کار را میان مسلمانان به
شوری واگذاریم. عمرو موافقت کرد و گفت: «کاری است که
صلاح مردم در آن است.»
به
روایت دیگر آن دو با توافق در مورد انتصاب عبدالله
بن عمر به خلافت از یک دیگر جدا شدند.
در پی اقدام ابوموسی برای معرفی عبدالله
بن عمر به خلافت، ابن عمر طی نامهای به ابوموسی اظهار داشت، کاری که عمر وی را از آن نهی کرده بدان وارد نخواهد شد. ابن عمر در این نامه -که در اصالت بخشهایی از آن میتوان تردید کرد- امام علی (علیه
السّلام) را شایسته تر از خود به
خلافت دانست و ابوموسی را به تندی سرزنش کرده و در نزاع امام علی (علیه
السّلام) و معاویه، امام را بر
حق دانست. ابوموسی به ابن عمر جواب داد که این کار را برای
رضای خدا انجام داده و قصد قربت به خداداشته نه قصد قربت به وی.
در این هنگام گروهی از سپاه امام به نشانه اعتراض بر قبول حکمیت به رهبری
ابن الکواء در
حروراء گرد آمدند، امام علی (علیه
السّلام) نزد آنان رفت و از آنها پرسید: شما را به خدا سوگند میدهم، آیا این حکمیت رای شما نبود. پس من
شرط کردهام که حکمین به حکم
قرآن داوری کنند. اگر چنین کردند که بحثی نیست و اگر چنین نکردند ما به حکمشان گردن نخواهیم نهاد. اکنون به شهر خود بازگردید. شش ماه درنگ میکنیم تا مالی فراهم شود، آن گاه با دشمنان خود کارزار میکنیم.
اما پس از
خیانت بزرگ ابوموسی در حق
مسلمانان که منجر به دو دستگی در سپاه امام شد، سپس حملات خوارج بر
جان و
مال مسلمانان و
اصرار آنان بر گمراهی خویش،
غارت مناطق تحت حاکمیت امام توسط عمال معاویه
و در نهایت
شهادت امام علی (علیه
السّلام) به دست مردی از خوارج، مجالی برای تحقق تدبیرهای امام باقی نگذاشت.
عمرو فردای آن روز در
مسجد نخست ابوموسی را بر منبر فرستاد. ابوموسی به مردم گفت نظری بهتر از آن ندیدیم که این دو مرد را از حکومت خلع کنیم و کار را به
شورا واگذاریم من علی (علیه
السّلام) و معاویه را از خلافت خلع کردم، تا شما خود هر که را دوست دارید، انتخاب کنید. آن گاه عمرو عاص به منبر رفت و گفت:
"این شخص سالار خود را از
خلافت خلع کرد، من نیز سالار او را همان گونه که او خلع کرد خلع میکنم و سالار خویش، معاویه را بر خلافت پایدار میدارم که او صاحب خون عثمان و سزاوارترین کس به مقام اوست. "
امام علی (علیه
السّلام) تصمیم حکمین را که بر پایه
نیرنگ بود و نه کتاب خدا
محکوم کرد. ابوموسی پس از ناسزاگویی به عمرو که او را سخت
فریفته بود بر مرکب خود سوار شد و به
مکه گریخت و مردم
شام بر معاویه به خلافت
تهنیت گفتند.
زمانی که ابوموسی در
مکه بود
معاویه برای وی نامهای بدین مضمون نوشت: «آنانی که تو را ناخشنود کردهاند من نیز آنان را ناخشنود دارم. به
شام بیا، من از علی برای تو بهتر هستم.»
اما ابوموسی پیشنهاد او را نپذیرفت و در پاسخ به معاویه نوشت: «همان نظری را که عمرو در مورد تو دارد، من نیز درباره علی دارم، بجز این که هر چه کردم برای خدا کردم و عمرو هر چه کرده است برای تو بوده است.»
هر چند عمل کرد ابوموسی چنین چیزی را تایید نمیکند؛ اما گفته شده که وقتی
امام علی (علیهالسّلام) از نامه ابو موسی به معاویه با خبر شد بر او
ترحم کرد و دوست داشت که ابوموسی به وی بپیوندد، بنابر این نامهای برای او فرستاد.
ابوموسی که هیچ بهانهای برای توجیه گناهش نداشت، ناخرسند از خود و برای دور ماندن از سرزنشهای اهل عراق، ماندن در مکه را برگزید.
در سال ۴۰ (ه. ق) معاویه بسر
بن ابی ارطاة را برای
بیعت گرفتن از کسانی که با حکمیت مخالفت کرده بودند، فرستاد. ابوموسی که در روز حکمیت حکم خلع او را داده بود، از مواجه با بسر هراسان شد، تا این که بسر به او امان داد.
ابوموسی با وجود اعترافش درباره ی جفای وی بر امام علی (علیه
السّلام) در ماجرای حکمیت،
پس از
شهادت امام و
صلح امام حسن (علیهالسّلام) برای درخواست
ولایت و
امارت نزد معاویه رفت که معاویه با آن موافقت نکرد و چون در بار اول بر وی به خلافت
سلام نکرد، از سوی معاویه
تهدید به
مرگ شد، ابوموسی
روز بعد بر او به امیری مؤمنان
سلام کرد، و رفتار روز گذشته خود را تصحیح نمود.
معاویه پس از آن همواره عمل کرد ابوموسی را در مسئله حکمیت میستود و حتی به فرزندش
یزید نیز سفارش کرد که اگر عهده دار کار مردم شدی در مورد ابوبرده سفارش به نیکی کن که پدرش برای من دوستی هم چون
برادر بود.
این رفتار ابوموسی حاکی از آن است که وی چندان هم از انتخاب شدن معاویه و کنار رفتن علی (علیه
السّلام) ناراضی نبوده است. چنان که
ابوبرده میگوید: پس از این که معاویه به حکومت رسید پیش او رفتم. هیچ دری به روی من بسته نشد و هیچ حاجتی نداشتم؛ مگر این که برآورده شد.
ابو برده که بعدها در شمار
اشراف کوفه و طرفداران
امویان قرار گرفت، همواره مورد لطف خاندان اموی قرار گرفت. وی در زمان
حجاج از طرف او به عنوان قاضی کوفه و پسرش بلال
بن ابی بردة به عنوان
قاضی بصره منصوب شد.
نگاهی به شیوه ی ولایت داری شهرها توسط ابوموسی در دوران خلفا چهره ی مزورانه ی او راروشن مینماید، از جمله؛ در سال ۲۹ هجری مردم ایذه و کردان از دین برگشتند و ابوموسی میان مردم ندا داد و آنان را به جهاد دعوت کرد و از فضیلت
جهاد پیادگان سخن گفت تا آن جا که کسانی بار بر چهار پایان نهادند و خود پیاده راهی شدند. آنان که زیرک تر بودند و از دو رویی وی خبر داشتند در انتظار ماندند تا ببینند ابوموسی خود چه میکند.
روز حرکت ابوموسی سواره بارهای خویش را از
مصر بر چهل
اسب بیرون آورد. عنان او را گرفتند و گفتند: «ما را بر این اسبان اضافی بنشان و به کار پیاده روی که ما را بدان تشویق میکردی، علاقه نشان بده.» آن گاه نزد عثمان رفتند و بر کناری او را خواستند و گفتند هر که بر ما
حکومت کند از این اشعری که
زمین ما را میخورد و کار
جاهلیت را میان ما
تجدید میکند بهتر است.
در
سال و محل درگذشت ابوموسی اختلاف است. بعضی درگذشت ابوموسی را در
مکه و بعضی دیگر در
ثویه موضعی به
کوفه ذکر کردهاند. سال های۴۲،
۴۴، ۴۵، ۴۹، ۵۲ و ۵۳ هجری
نیز به عنوان زمان درگذشت وی بنابر اختلاف مورخان ذکر شده است.
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «ابوموسی اشعری»، تاریخ بازیابی۹۵/۱/۲۸. سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «ابوموسی اشعری»، تاریخ بازیابی۹۵/۱/۲۸.