ابوالعباس ابن عطاءالله سکندری جذامی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
اِبْن عَطاءُاللّه، ابوالعباس (ابوالفضل) تاجالدین احمد بن محمد ابن عبدالکریم سکندری جذامی (د ۷۰۹ق/۱۳۰۹م)، ملقب به شیخ کبیر،
عارف، شاعر، نحوی، محدث، مفسر و فقیه
مالکی و از مشایخ بزرگ
طریقت شاذلیه بود.
نیاکان او از مهاجران
بنی جذام بودند که در اسکندریه سکنی گزیده بودند.
ابن عطاءالله در
اسکندریه زاده شد
تاریخ ولادتش دانسته نیست، اما به یاری برخی شواهد و قرائن میتوان حدود آن را یافت.
ابن عطاءالله خود در لطائف گفته است که مدت ۱۲ سال در خدمت
ابوالعباس مرسی به سر برده
و این مصاحبت تا آخرین روز حیات مرسی ادامه داشته است.
مرسی در ۶۸۶ق/۱۲۸۷م درگذشته و بنابراین تاریخ آشنایی ابن عطاءالله با وی ۶۷۴ق/۱۲۷۵م بوده است.
از آنجا که وی پیش از آشنایی با مرسی فقیهی
معروف بوده، بیشک سالهای نوجوانی را پشت سر گذاشته بوده است.
از این رو تاریخ ولادت او باید در حدود ۶۵۰ق/۱۲۵۲م بوده باشد.
از وقایع دوران کودکی و جوانی وی اطلاع دقیقی در دست نیست. این دوران از زندگی او مصادف با استیلای ممالیک بر
مصر بود. خاندان وی از دیرباز در علوم دینی آوازهای یافته بودند.نیای او، عبدالکریم سردودمان خاندان ابن عطاءالله در اسکندریه بود.
ابن فرحون وی را امام در
فقه و
اصول و ادب خوانده و بنابر گفته او عبدالکریم مفصل
زمخشری و تهذیب را خلاصه کرده و شرحی نیز بر تهذیب با نام البیان و التقریب در ۷ مجلد به رشته تحریر درآورده بود
ابن عطاءالله در لطائف
بیآنکه نامی از وی ببرد، بارها از او یاد کرده و از پارهای از این اشارات چنین برمیآید که عبدالکریم در
صوفیه به دیده انکار مینگریسته است.
بیشک به همین سبب ابوالعباس مرسی، استاد ابن عطاءالله که عبداکریم را «فقیه اسکندریه» خوانده،
گفته است به خاطر ابن عطاءالله بر جد او (عبدالکریم)
صبر پیشه کرده است
دانستههای ما از زندگی محمد، پدر ابن عطاءالله، از این هم اندکتر است.
دیدار محمد با
ابوالحسن شاذلی ،
حاکی از آن است که وی، برخلاف عبدالکریم، مخالف صوفیه نبوده است، اما نظر دنر (مبنی بر آنکه وی مرید
ابوالحسن شاذلی بوده، درست نمینماید، خاصه آنکه فرزندش، تاجالدین، با وجود آنکه از خردسالی به تحصیل علوم مختلف اشتغال داشته، به گفته خود آشنایی درستی با تعالیم شاذلیه نداشته و با ایشان به مخالفت میپرداخته است.
اگر پدر ابن عطاءالله مرید ابوالحسن شاذلی بود، ابن عطاءالله، تا بدین پایه به تعالیم شاذلیه بیگانه نمیبود.
شهرت این خاندان در اسکندریه به سبب
فقهای مالکی آن بوده است و نه به سبب مشایخ شاذلی.
اگر چه از وقایع زندگی او پیش از آشنایی با مرسی اطلاع دقیقی در دست نیست، اما منابع به طور کلی به تحصیلات وی در
تفسیر ،
فقه ،
اصول ،
حدیث ،
لغت ،
نحو ،
بیان ،
کلام ، علوم دیگر رایج در آن عصر اشاره کردهاند.
فقه را احتمالاً نزد
ناصرالدین ابن مُنَیَّر که فقیهی نامدار بود، فراگرفت
حدیث را نزد
ابرقوهی و
دمیاطی آموخت
نحو را نزد مازونی
و اصول فقه، کلام و
فلسفه را ظاهراً نزد
شمسالدین اصفهانی آموخت
و در لطائف شمسالدین را ستوده و او را «شیخنا» خوانده است.
بدین سان ابن عطاءالله در اوان جوانی فقیهی
معروف شد و در همین هنگام بود که با صوفیان، خاصه اصحاب
ابوالعباس مرسی ، به مجادله میپرداخت و اموری را به ایشان نسبت میداد که به زعم وی با ظاهر شرع ناسازگار بود.
وی معتقد بود که «لیس الاّ اهل العلم الظاهر»،
اما او خود در دورههای بعد میگوید که مخالفتش با مرسی پایه و اساس استواری نداشته و از همین روی بر آن شده است که برای درک حقیقت، خود به مجلس مرسی رود و از نزدیک سخنان او را بشنود.
مرسی در آن مجلس از «انفاسی» که شارع بدانها امر کرده یعنی
اسلام ،
ایمان و احسان سخن میگفت و آنها را همان
شریعت ، حقیقت و تحقق میدانست.
ابن عطاءالله که سخت تحت تأثیر این مجلس قرار گرفت، در بازگشت به خلوت پناه برد.پس بر آن شد که دیگر بار به نزد مرسی رود.و این بار حالات و احساسات قلبی خویش را آشکارا بیان کند.
نخستین تعلیمات مرسی به او در واقع همان اصول اولیه
طریقه شاذلیه بود.
چندی بعد ابن عطاءالله از اسکندریه به
قاهره رفت.
سبب این جلای وطن بر ما پوشیده است و روشن نیست که در این سفر همراه مرسی بوده است یا نه.
اما احتمالاً درگذشت مرسی در قاهره بوده است.
شعرانی پس از مرسی از
یاقوت عرشی به عنوان استاد ابن عطاءالله یاد کرده است.
ابن عطاءالله در قاهره به تدریس
علوم دینی و
تعلیم تصوف همت گماشت.
صفدی از ذوق، بیان دلنشین و آشنایی وی با کلام صوفیه و آثار گذشتگان سخن به میان آورده است.
به گفته صعیدی در تعطیر الانفاس کسانی که به مجلس ابن عطاءالله میرفتند، گفتههای او را مینوشتند و وی در آن مجالس
علم ظاهر و باطن میآموخت.
برخی از بزرگترین علمای آن عصر نیز در مجالس درس او حاضر میشدند که
تقیالدین سبکی ، پدر
تاجالدین سبکی ، از جمله ایشان است.
احتمالاً به همین سبب تاجالدین در طبقات الشافعیة خود ابن عطاءالله را
شافعی مذهب خوانده، گرچه
مالکی بودن وی را نیز محتمل دانسته است.
از شاگردان دیگر او باید
داوود بن باخلا را نام برد که خلیفه او در طریقت نیز بوده است.
وی در کتابی به نام اللطیفة المرضیة بشرح حزب الشاذلیة، ضمن بیان عقاید خود از استادش، ابن عطاءالله نیز سخن گفته است.
ابن عطاءالله نه تنها از طریق
وعظ به
تبلیغ اعتقادات صوفیه میپرداخت، که از جهات دیگر نیز در این راه اهتمام داشت.
دفاع وی از
ابن عربی در برابر
ابن تیمیه از این نوع است.
با اینکه او خود به پارهای از سخنان ابن عربی خرده میگرفت، دفاع از او را در برابر ابن تیمیه دفاع از تصوف در برابر اهل ظاهر میدانست، زیرا ابن تیمیه نه تنها به ابن عربی، بلکه به همه صوفیه، از جمله
ابوالحسن شاذلی ، تاخته بود.
صفدی در شرح احوال ابوالحسن شاذلی کتابی را در رد گفتههای شاذلی به ابن تیمیه نسبت داده است.
به گفته
ابن آلوسی ، ابن تیمیه در خلال تصانیف خویش به برخی از عبارات شاذلی خرده گرفته است.
در چنین احوال ابن عطاءالله بر آن شد که از ابن تیمیه شکایت کند.
جماعتی عظیم از صوفیان نیز با وی همراه شدند.
این گروه که شمارشان به ۵۰۰ تن میرسید، در نیمه اول
شوال ۷۰۷ بر در دارالاماره سلطان اجتماع کردند و از ابن تیمیه به سبب اهانت به مشایخشان، خصوصاً ابن عربی، شکایت کردند.
آوازه بلند ابن عطأالله در قاهره به سبب اشتیاق
ملک منصور (حک ۶۹۶ - ۶۹۸ق/۱۲۹۷-۱۲۹۹م) به دیدار او شد.
ابن عطاءالله که
امر به معروف و نهی از منکر را در مورد سلاطین از جمله کارهای بایسته صوفیه میدانست، این دیدار را به مجلس وعظ بدل کرد و در آن به نصیحت و ارشاد ملک منصور پرداخت.
بسیاری از منابع کراماتی به ابن عطاءالله نسبت دادهاند.
که دلیل بر اعتقاد و توجه عامه به اوست.
به روایت اغلب منابع، مرگ وی در ۷۰۹ق روی داده است.
سیوطی تاریخ دقیقتر ۱۳
جمادیالاخر ۷۰۹ را به دست میدهد.
در این میان تنها
شعرانی ۷۰۷ق را تاریخ درگذشت او دانسته است.
جنازه ابن عطاءالله را پس از تشییع در مدرسه منصوریه قاهره و در زاویهای که عبادتگاه او بود، به
خاک سپردند و مقبرهاش که هم اکنون نیز برپاست زیارتگاه مردم است
در پیرامون مزار او بسیاری از بزرگان
فقه ،
حدیث و کسانی چون
ابن دقیق العید به خاک سپرده شدهاند.
«اسقاط اراده و تدبیر» از
انسان ، اساس آراء ابن عطاءالله است.
در نظر وی، مقامات، احوال،
معرفة بالله ،
عالم ذر ،
نفس و به دیگر سخن کل هستی تنها در دایره اسقاط
اراده و
تدبیر معنی مییابد.
اسقاط اراده و تدبیر به معنای نفی مطلق اراده و تدبیر انسان در برابر اراده و مصلحت الهی است.
سابقه اراده و تدبیر الهی نیز به پیش از خلقت انسان، به «عالم ذر» یا به عبارت دیگر به عالم علم و تقدیر میرسد.
ابن عطاءالله «عهد اَلَست» را عهد اسقاط اراده و تدبیر انسان در برابر خواست و تقدیر
خداوند و اسقاط تدبیر را لازمه اقرار به
ربوبیت او میداند.
«
شهود » احدیت جز با اسقاط اراده و تدبیر میسر نیست.
این امر خطیر نه در انتهای
سلوک ، که در هر یک از مقامات مطرح است.
مقامات نُهگانه ابن عطاءالله با «
توبه » آغاز و به «محبت» ختم میشود، ولی وی در میان این مقامات، مقامهای رضا و
توکل را تمامتر و کاملتر میداند، زیرا بهترین جلوه اسقاط اراده و تدبیر در این دو مقام است
فنا و بقا را که اکثر
عرفا آخرین مقامات میدانند، وی در شمار احوال آورده و
خوف و
رجاء و
زهد را از مقامات دانسته و شمار مقامات نزد او از ۷ به ۹ افزایش یافته است.
در نخستین قدم، سالک در مقام «
توبه » از
گناهان ، باید از تدبیر و اختیار نیز که از کبائر است، توبه کند.
در مقام زهد نیز ابن عطاءالله علاوه بر آنکه زهد را به خفی باطنی و جلی ظاهری تقسیم کرده است، حقیقت آن را خروج از تدبیر و زهد در تدبیر دانسته است.
صبر نیز که سومین مقام از مقامات اوست، در ۳ چیز است: صبر بر
محرمات ، صبر بر
واجبات و صبر بر تدبیرات و اختیارات.
به عبارت دیگر وی ترک تدبیر و اسقاط اختیار را در همه مقامات دخیل میداند و لازمه
سیر و سلوک عرفانی میشمارد.
در نظریات
عرفانی ابن عطاءالله «ذکر» جایگاه ویژهای دارد و به همین سبب وی کتابی نیز در این باب تألیف کرده است.
او ذکر را به مطلق و مقید تقسیم میکند: ذکر مقید دارای زمان و مکانی مشخص است (مانند ذکر در ایام
حج )، اما ذکر مطلق در همه حال امکان پذیر است
و نیز دارای مراتبی است چون
ذکر لسان، ذکر قلب و ذکر سِر.
ذکر سر، ذکر خفی است که در آن سالک از نفس خود غایب میگردد و از این رو وی آن را ذکر «غیبت از حضور» نیز نامیده است.
این ذکر موجد حال فناست که اگر ادامه یابد، سالک را به
معرفت خدای تعالی رهنمون خواهد شد.
شاید اهمیتی که ابن عطاءالله برای ذکر قائل است، سبب شده بیاشد که کسانی چون ابن تیمیه تلویحاً بر وی خرده گیرند.
ابن تیمیه ذکر خاصه را که ذکر به «اسم مفرد» است و ذکر خاصةالخاصة را که ذکر به «اسم مضمر» است مردود دانسته و اینگونه بدعتها را به غزالی و امثال او نسبت داده است، اما وی برخی از هم عصران خویش را نیز در این باب مورد انتقاد قرار میدهد
و با توجه به آنکه ابن عطاءالله کتابی به نام القصد المجرد فی
معرفة الاسم المفرد دارد و نیز در کتاب دیگری به نام مفتاح الفلاح به تفصیل آداب و اقسام ذکر را شرح داده است، چنین به نظر میرسد که اشاره ابن تیمیه به او بوده باشد.
ابن عطاءالله طی مقامات را برای همه سالکان ضروری نمیداند و معتقد است که در میان
عرفا کسانی هستند که بدون طی مراحل سلوک به معرفةالله نایل میشوند.
وی اینان را «مجذوب» خوانده است.
سالک با تفکر و استدلال و از طریق سیر در مقامات، وجود حق را درمییابد، حال آنکه مجذوب با جذبه و از طریق کشف به مقصود میرسد.
از این رو مجذوبان برگزیدگان حقند
و از اینجاست که گوید مردم بر دو قسمند: آنانکه از کرامت به طاعت نایل میشوند و آنانکه از طاعت به کرامت میرسند.
به عبارت دیگر، سالک با «ترقی» به حق میرسد و مجذوب با «تدّلی».
سالک از وجود آثار به وجود اسماء و از وجود اسماء به ثبوت اوصاف و از وجود اوصاف به وجود ذات میرسد، حال آنکه مجذوب به عکس از کشف
کمال ذات به شهود صفات و اسماء و آثار میرسد.
پس نهایت سالکین بدایت مجذوبین است و بدایت سالکین نهایت مجذوبین.
به نظر او اگر چه مجذوب بیهیچ سلوک و مجاهدهای در ابتدای کار واصل است و سالک درپی سعی و مجاهدت و به سبب طی طریق به این مقام میرسد، اما نمیتوان سالک را از مجذوب برتر دانست، زیرا مجذوب از راه جدا نیست و راه خود از برای او پیموده میشود و او از رنج راه و طی طریق فارغ است.
وی همچنین سالک را به سائر و واصل
و متجرد و متسبب
تقسیم کرده است.
به گفته ابن عطاءالله سالک چون به طاعات و
عبادات خویش مغرور شود، همانها حجاب راه او و موجب «
استدراج » میگردد.
استدراج، بدین معنا، غفلت از
امتحان الهی و گرفتار شدن در دام
نعمت هایی است که در حقیقت حجاب راهند.
ابن عطاءالله
با استناد به
آیه «سَنَسْتَدْرِ جُهُمْ مِنْ حَیْثُ لایَعْلَمونَ»،
سالک را از استدراج الهی در قالب «
احسان » برحذر میدارد.
وی استدراج را بر ۳ نوع دانسته است: استدراج به عقوبت جلیه، به عقوبت خفیه و به کرامات و خوارق.
البته وی با قائل شدن به
کرامات معنوی ، در برابر کرامات ظاهری، اینگونه استدراج را به کرامات ظاهری نسبت میدهد.
نگرش خاص ابن عطاءالله به مسأله وجود و اعتقاد وی به اسقاط اراده و تدبیر انسان در برابر خداوند و نیز بهرهگیری او از پارهای مصطلحات خاص ابن عربی، در کتاب حکم خود، سبب شد که برخی از شارحان اقوال وی، از جمله شرقاوی، او را
وحدت وجودی بخوانند.
در واقع سخنان ابن عطاءالله گاه چنان به اقوال ابن عربی نزدیک میگردد که تشخیص گوینده سخن دشوار مینماید.
فی المثل این سخن ابن عطاءالله
را که «الاکوان ثابتة باثباته و مَمْحُوَّة با حدیّة ذاته» به آسانی میتوان با آراء ابن عربی منطبق دانست.
شرقاوی «احدیت» را در این عبارت همان احدیت مصطلح قائلان به وحدت وجود و مقصود از «اکوانِ ثابته» را همان «اعیانِ ثابته» دانسته است.
البته کسانی چون
ابن عباد رندی و
ابن عجیبه اینگونه عبارات ابن عطاءالله را ناظر به معانی وحدت وجودی ندانستهاند.
به هر حال، اگر چه بعضی از اقوال ابن عطاءالله به افکار و دیدگاه وحدت وجودی نزدیک میشود، لیکن به طور کلی نمیتوان او را متعلق به این مکتب دانست، چنانکه این سخن او: «فلو شهدوه فی کل شیء لم یستوحشوا من شیء»
را نیز بعضی از معاصران دلیل بر حلولی بودن او دانستهاند،
در حالی که مراد مشاهده ظهورات حق در مجالی و مظاهر اکوان است در مقام
شهود و ربطی به حلول و اتحاد ندارد.
با وجود تفاسیر متفاوتی که از برخی از اقوال ابن عطاءالله شده است، به طور کلی وی را میتوان در زمره
عارفانی دانست که سخت پایبند
شریعت بودهاند.
چنانکه گفته شد، وی پیش از آنکه به سلک صوفیه درآید، فقیهی بلند آوازه بود و احتمالاً به همین سبب - به رغم آنکه مکتب خویش را بر پایه اسقاط اراده و تدبیر انسان بنا کرده بود - مآلاً به نوعی تدبیر در انسان قائل گردید و آن را مذمومه و محموده نیز تقسیم کرد.
ابن عطاءالله برای
فرقه شاذلیه اصولی تدوین کرد و مایه رشد و گسترش آن در اندلس، مغرب، آسیای صغیر و نقاط دیگر شد.
آراء وی نه تنها بر صوفیه، بلکه بر
عرفای مسیحی نیز تأثیر نهاده و آسین پالاسیوس تأثیر آراء او را بر یوحنای صلیبی محتمل دانسته است.
اهمیت ابن عطاءالله در تاریخ
تصوف اسلامی علاوه بر ارائه نظریات بدیعی که خاص اوست، کوششی است که در نظام بخشیدن به آراء صوفیه پیش از خویش به کار برده است.
ابن عطاءالله برخلاف استاد خود
ابوالعباس مرسی و پیر او
ابوالحسن شاذلی که آثاری از خود بر جای نگذاشتند، تألیفات بسیاری داشته
که تنوع مطالب آنها حاکی از احاطه وی به شعب مختلف
علوم آن زمان است.
وی
شعر نیز میسروده، اما اکنون جز دو قصیده و چند بیت پراکنده از او بر جای نمانده است.
از برخی تألیفات وی نیز نامی در دست نیست.
آثار عمدهای که از او به طبع رسیده، اینهاست:
۱.
الحکم العطائیة (حکم ابن عطاءالله السکندری)، که مهمترین اثر اوست.
تاریخ تألیف آن دانسته نیست، اما از آنجا که مؤلف در کتب دیگر خویش بارها از آن یاد کرده،
به یقین میتوان گفت که از نخستین تألیفات او بوده است و نیز از آنجا که وی این کتاب را به استاد خویش ابوالعباس مرسی تقدیم داشته،
قاعدتاً تاریخ تألیف آن باید پیش از ۶۸۶ق/۱۲۸۷م، تاریخ درگذشت مرسی بوده باشد.
برخی بر آنند که حکم خلاصه آراء و تعالیم ابن عطاءالله در
تصوف است و آنچه پس از آن نوشته است، در واقع جز شرح و تفصیل آن نیست.
از این رو ابن عطاءالله به «صاحب الحکم» شهرت یافت
و آوازه این کتاب به مغرب و اندلس نیز رسید.
یکی از عوامل مهمی که حکم را در میان آثار ابن عطاءالله و سایر کتب
عرفانی ممتاز ساخته، آن است که این کتاب آمیزهای است از احکام شرعی و آداب سلوک با
فلسفه و
حکمت و
علم المعرفه که در قالب مواعظ و کلمات قصار و به شیوه صوفیان با ایهام و استعاره و مجاز بیان شده است.
از این رو حکم نه تنها در میان صوفیه، بلکه نزد فقها نیز اعتبار خاص حاصل کرد و در زمره کتابهایی درآمد که فقها به تدریس آن «اجازه» میدادند.
بیسبب نیست که مرسی آن را با احیاءالعلوم غزالی مقایسه کرده و گفته است که ابن عطاءالله مقاصد مؤلف احیاءالعلوم را نیکوتر از خود او بیان داشته است.
ابن عطاءالله در نوشتن حکم نه به ترتیب منطقی موضوعات و فصلبندی کتاب توجه داشته و نه به هماهنگی و یکدست بودن اسلوب نگارش.
اصولاً حکم به شیوه کتب دیگر آن عصر تألیف نشده است.
شاید به همین سبب باشد که مطالب آن را حاصل احوالی دانستهاند که بر ابن عطاءالله عارض شده و او بیآنکه قصد تألیف داشته باشد، به ثبت آنها پرداخته است.
در این کتاب گاهی یک معنی به چند صورت مختلف بیان شده است (عطاءالله مقاصد مؤلف احیاءالعلوم را نیکوتر از خود او بیان داشته است.
و گاهی از یک جمله آن میتوان معانی مختلف استنباط کرد و همین امر سبب شده که بر این کتاب کوچک تفاسیری مفصل و مختلف و گاه متضاد نوشته شود.
در پارهای از موارد شیوه بیان مؤلف به شعر نزدیک میشود و علاوه بر آوردن تشبیهات و استعارات از سجع، جناس، مقابله و صناعی بدیعی دیگر بهره میجوید
این کتاب از همان آغاز مورد توجه اهل
عرفان و ادب بوده و تاکنون بیش از ۲۴ شرح بر آن نوشته شده و چندین بار نیز به نظم درآمده و به زبانهای مختلف ترجمه شده است.
مهمترین شروح حکم ابن عطاءالله اینهاست:
۱.شرح ابن عباد رندی (د ۷۹۲ق/۱۳۹۰م) به نام غیث المواهب العلیة فی شرح الحکم العطائیة، که در میان شروح حکم جایگاهی خاص دارد.
ابن عباد رندی خود میگوید که غیث المواهب را به خواهش برخی از شاگردان وی به رشته تحریر درآورده است
این شرح نخستین بار در بولاق (۱۲۸۵ق) به چاپ رسید و پس از آن بارها در بولاق و قاهره منتشر شده است؛
۲.شرح شهابالدین احمد بن محمد البرنسی
معروف به زروق (د ۸۹۹ق/۱۴۹۴م)، به نام تنبیه ذولی الهمم.
به گفته
حاجی خلیفه وی چندین بار حکم را
تدریس کرده و هربار شرحیتازهبرآن نوشته
که تنبیه هفدهمین آنهاست
این شرح در ۱۲۸۸ و ۱۲۸۹ق در قاهره به چاپ رسیده است؛
۳.شرح ابن عجیبه فاسی (د ۱۲۲۴ق/۱۸۰۹م) به نام ایقاظ الهمم فی شرح الحکم، که در محرم ۱۲۱۱ آغاز شده و در پایان همان سال به اتمام رسیده است.
این کتاب نخستین بار در ۱۳۲۴ق به طبع رسید؛
۴.شرح عبدالله بن حجازی شرقاوی (د ۱۲۲۷ق/۱۸۱۲م)،
معروف به المنح القدسیّة علی الحکم العطائیة، که در حاشیه شرح رندی و نیز جداگانه بارها به چاپ رسیده است.
از جمله کسانی که حکم را به نظم درآوردهاند ابن عباد رندی است که به گفته شاگردش، ابویحیی ابن سکاک افزون بر شرح حکم آن را به نظم نیز درآورد.
زروق این نظم را «ارجوزه» ای در ۸۰۱ بیت ذکر کرده است.
ترجمههایی نیز از حکم در دست است.
نخستین بار آسین پالاسیوس۱ و آربری (پارهای از حکم را به اسپانیایی و انگلیسی ترجمه کردند.
سپس دنر ترجمه کامل آن را به انگلیسی با حواشی و توضیحات و نیز فهرستی از اصطلاحات خاص ابن عطاءالله در حکم و مقدمهای در شرح حال و عقاید و آثار او، در لاهور (۱۹۸۵م) منتشر ساخت.
۲.نویا نیز ترجمه فرانسوی آن را با مقدمهای مبسوط در احوال و آراء ابن عطاءالله و شرح اصطلاحات حکم همراه با اصل عربی کتاب در بیروت (۱۹۸۶م) به چاپ رساند.
۲.المناجاة العطائیة، مناجات
عرفانی ابن عطاءالله است که با توجه به مشابهت شیوه نگارش آن با نثر حکم احتمال میرود که در زمان تألیف حکم یا در همان حدود نوشته شده باشد.
متن مناجاه را نویا در ترجمه خود از حکم آورده است.
ابن عطاءالله در این رساله نیز از اسقاط اراده و تدبیر انسان در برابر خداوند سخن رانده است.
بعضی از شارحان حکم به شرح این کتاب نیز پرداختهاند.
مناجاه بارها به ضمیمه حکم و تاجالعروس به چاپ رسیده است.
۳.الوصیة الی الاخوان بالاسکندریة.
ابن عطاءالله آن را برای یاران و مریدان اسکندرانی خویش ارسال داشته و در ضمن آن به شرح بعضی از مفاهیم و موضوعات
عرفانی از قبیل
شکر ،
توبه و
خلوت پرداخته است.
این وصیتنامه که غنیمی
تاریخ ارسال آن را اوایل
ربیعالاول ۶۹۴/ ژانویه ۱۲۹۵ دانسته است، نخستین بار در ۱۳۲۲ق به ضمیمه لطائف المنن به چاپ رسید.
۴.التنویر فی اسقاط التدبیر.
این تألیف یکسره به بحث درباره فلسفه اسقاط اراده و تدبیر انسان در برابر
اراده خداوند اختصاص یافته است.
بروکلمان آغاز تألیف آن را در مکه و خاتمه آن را در دمشق (۶۹۵ق/ ۱۲۹۶م) دانسته است.
این کتاب نخستین بار در قاهره (۱۲۸۱ق) به چاپ رسید و از آن پس بارها چاپ و منتشر شده است.
علی بن حسامالدین متقی هندی (د ۹۷۷ق) بخشی از آن را در رساله کفایت اهل الیقین به فارسی ترجمه کرده است.
۵.لطائف المنن فی مناقب الشیخ ابی العباس المرسی و شیخه الشاذلی ابی الحسن.
ابن عطاءالله این کتاب را پس از تنویر به رشته تحریر درآورده است.
از پارهای اشارات وی در لطائف
چنین برمیآید که تاریخ تألیف آن پس از درگذشت سلطان لاچین (د ۶۹۸ق) بوده است.
ابن عطاءالله به گفته خود،
نخستین کسی است که به گردآوری آراء و اقوال و احوال اسلاف خویش در
طریقت شاذلیه ، خصوصاً
ابوالحسن شاذلی (مؤسس طریقه) پرداخته است.
مؤلف در این کتاب نه تنها به شرح احوال مشایخ شاذلی، که به تدوین اصول این طریقه و نیز بیان نظریات خاص خویش در باب موضوعات مختلف تصوف از قبیل
فنا ، بقا،
معرفت و
عشق الهی توجه خاص مبذول داشته است و از این رو لطائف در میان پیروان طریقت شاذلیه جایگاهی ویژه دارد.
مطالب آن برخلاف کتب دیگر ابن عطاءالله منسجم و دارای ترتیبی منطقی است.
این کتاب نخستین بار در تونس (۱۳۰۴ق) و پس از آن بارها در قاهره به چاپ رسیده است.
۶.تاجالعروس الحاوی لتهذیب النفوس، مجموعهای است از مواعظ و اندرزهای ابن عطاءالله به مریدان در رعایت
آداب شرعی در سلوک.
این کتاب که عناوین دیگری نیز دارد، پس از لطائف نوشته شده است.
بروکلمان از آن با نام تاجالعروس و
قمع النفوس یاد کرده است.
غنیمی نسخههایی از آن را با عناوین النبذة فی التصوف و التحفة فی التصوف و نیز الطریق الجادة الی نیل السعادة در دارالکتب مصر و کتابخانة الازهر دیده است.
بروکلمان به خطا التحفة و الطریق را دو اثر مستقل انگاشته است.
احتمال غنیمی مبنی بر آنکه ابن عطاءالله خود بر این اثر نامی ننهاده و مریدان وی آن را گردآوری کردهاند
، درست مینماید، زیرا به احتمال قوی شاگردان وی در وقت استماع مواعظ و وصایا، آنها را مینوشته و نگهداری میکردهاند.
این کتاب بارها در حاشیه تنویر به چاپ رسیده است.
۷.القصد المجرد فی
معرفة الاسم المفرد، رسالهای است فلسفی - کلامی که در آن درباره ذات، صفات، اسماء و
افعال خداوند به شیوه اشاعره سخن رفته است.
نظریات ابن عطاءالله در باب «اسم مفرد» مورد مخالفت ابن تیمیه قرار گرفت.
ابن عجیبه از این تصنیف با نام القول المجرد فی
معرفة الاسم المفرد یاد کرده است.
۸.مفتاح الفلاح و مصباح الارواح، مجموعهای است درباره آداب عملی سلوک و در بیان ذکر و خلوت و انواع، آداب و اوقات آن.
مفتاح الفلاح نخستین بار در حاشیة لطائف المنن شعرانی در قاهره (۱۳۳۱ق) به چاپ رسید.
۹.عنوان التوفیق فی آداب الطریق، شرح قصیده شیخ ابومدین غوث تلمسانی است در آداب صحبت.
عنوان التوفیق در قاهره (۱۳۵۳ق) به چاپ رسیده است.
افزون بر اشعار پراکنده ابن عطاءالله که در تذکرهها و طبقات نقل شده است، دو قصیده نیز از وی بر جای مانده که یکی مشتمل بر ۶۲ بیت، به ضمیمة لطائف و دیگری در ۲۲ بیت، به ضمیمه تنویر به چاپ رسیده است.
۱.رسالة، درباره آیه کریمه «وَاِذا جاءَکَ الَّذینَ یُؤمِنونَ بَآیاتِنا فَقُلْ سَلامٌ...»، که رسالهای است مختصر در باب معانی و مراتب ایمان و ذات و صفات الهی.
۲.رسالة فی القواعد الدینیة؛
۳.مواعظ؛
۴.حزب النجاة؛
۵.رسالة فی التصوف (رسالة التصوف)
۶.تنبیه فی طریق القوم؛
۷.رسالة فی السلوک؛
۸.حزب النور و تمام السرور؛
۹.دعاء؛
۱۰.تحفة الخلان فی شرح نصیحة الاخوان.
برای اطلاع از نسخ خطی آثار ابن عطاءالله به بروکلمان مراجعه شود.
۱.المرقی الی القدس الابقی
۲.مختصر تهذیب المدونة للبرادعی، در فقه
۳.اصول مقدمات الوصول.
(۱) قرآن مجید.
(۲) ابن ایاس، محمد، بدائع الزهور فی وقائع الدهور، به کوشش محمد مصطفی، قاهره، ۱۴۰۲ق/۱۹۸۲م.
(۳) ابن تغری بردی، النجوم.
(۴) ابن تیمیه، تقیالدین، العبودیة، بیروت، ۱۴۰۱ق/۱۹۸۱م.
(۵) ابن تیمیه، «قاعدة فی المعجزات و الکرامات»، مجموعة الرسائل و المسائل، بیروت، ۱۴۰۳ق/۱۹۸۳م.
(۶) ابن حجر عسقلانی، احمد، الدرر الکامنة، حیدرآباد دکن، ۱۳۹۲ق/۱۹۷۲م.
(۷) ابن خلدون، العبر.
(۸) ابن دواداری، ابوبکر، کنز الدرر و جامع الغرر، به کوشش هانس روبرت رومر، قاهره، ۱۳۷۹ق/۱۹۶۰م.
(۹) ابن زیات، شمسالدین، الکواکب السیارة فی ترتیب الزیارة، مصر، ۱۳۲۵ق/۱۹۰۷م.
(۱۰) ابن شاکر کتبی، فوات الوفیات، بولاق، ۱۲۹۹ق.
(۱۱) ابن عباد رندی، محمد، غیث المواهب العلیة فی شرح الحکم العطائیة، به کوشش عبدالحلیم محمود و محمود، قاهره، ۱۳۸۰ق/۱۹۷۰م.
(۱۲) ابن عجیبه، احمد، ایقاظ الهمم فی شرح الحکم، بیروت، دارالفکر.
(۱۳) ابن عطاءالله، احمد بن محمد، التنویر فی اسقاط التدبیر، به کوشش موسی محمد و عبدالعال احمد عرابی، دارالتراث العربی للطباعة و النشر؛
(۱۴) ابن عطاءالله، «الحکم العطائیة» (نک: نویا در مآخذ لاتین)؛
(۱۵) ابن عطاءالله، لطائف المنن، به کوشش عبدالحلیم محمود، قاهره، ۱۹۷۴م.
(۱۶) ابن عطاءالله، «مناجاة» (نک: نویا در مآخذ لاتین)؛
(۱۷)ابن عطاءالله، «الوصیة الی الاخوان بالاسکندریة»، همراه با لطائف، قاهره، ۱۹۷۴م؛
(۱۸) ابن کثیر، البدایة، بشیر حسین، محمد، فهرست مخطوطات شفیع، لاهور، ۱۳۵۱ش.
(۱۹) بغدادی، ایضاح.
(۲۰) حاجی خلیفه، کشف.
(۲۱) زکی مبارک، التصوف الاسلامی فی الادب و الاخلاق، بیروت، دارالجیل.
(۲۲) سبکی، عبدالوهاب، طبقات الشافعیة الکبری، بیروت، دارالمعرفة.
(۲۳) سیوطی، حسن الحاضرة فی تاریخ مصر و القاهره، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، ۱۳۸۷ق/۱۹۶۷م.
(۲۴) شرقاوی، عبدالله، «شرح الحکم العطائیة»، در حاشیة غیث المواهب العلیة، بولاق، ۱۲۸۷ق.
(۲۵) شعرانی، عبدالوهاب، الطبقات الکبری، قاهره، ۱۳۷۴ق/۱۹۵۴م.
(۲۶) شوکانی، محمد، البدر الطالع، مصر، ۱۳۴۸ق.
(۲۷) شیال، جمالالدین، اعلام الاسکندریة فی العصر الاسلامی، قاهره، ۱۹۶۵م.
(۲۸) صفدی، خلیل، نکت الهمیان فی نکت العمیان، قاهره، ۱۳۲۹ق/۱۹۱۱م.
(۲۹) صفدی، الوافی بالوفیات، به کوشش محمد یوسف نجم، ویسبادن، ۱۳۹۱ق/۱۹۷۱م.
(۳۰) غزالی، محمد، احیاء علومالدین، قاهره، ۱۳۵۲ق/۱۹۳۳م.
(۳۱) غنیمی تفتازانی، ابوالوفا، ابن عطاءالله السکندری و تصوفه، قاهره، ۱۳۸۹ق/۱۹۶۹م.
(۳۲) محمود، عبدالحلیم، مقدمه بر لطائف (ابن عطاءالله در همین مآخذ).
(۳۳) مخلوف، محمد، شجرة النور الزکیة فی طبقات المالکیة، بیروت، ۱۳۵۰ق.
(۳۴) مقری تلمسانی، احمد، نفح الطیب، به کوشش احسان عباس، بیروت، ۱۳۸۸ق/۱۹۶۸م.
(۳۵)ابن فرحون، ابراهیم، ا۱۷لدیباج المذهب، به کوشش محمد احمدی ابوالنور، قاهره، ۱۹۷۴م.
دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «ابنعطاءالله»، ج۴،ص۱۵۲۳.