ابنفورک ابوبکر محمد بن حسن انصاری اصفهانی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
اِبْنِ فورَک، ابوبکر محمد بن حسن بن فورک انصاری اصفهانی (د ۴۰۶ق/ ۱۰۱۵م)، متکلم، فقیه، مفسر، ادیب و واعظ
اشعری شافعی است.
سمعانی در الانساب فورک را به ضم فاء و فتح راء ضبط کرده و گفته است که فورک نام
جد جماعتی است که به او منسوب هستند و «فورکی» خوانده میشوند.
صاحب [[
تاج العروس]] نیز این نام را
بر وزن «فُوفل» ضبط کرده است.
همه محدّثانی که
سمعانی ذیل فورکی نقل کرده است، از
اصفهان و تقریباً در
سده ۴ق بودهاند، ولی نام ابن فورک را جزو این عده ذکر نکرده و احتمالاً آن را فراموش کرده است. احتمال میرود که ابن فورک هم به قرینه اصفهانی بودن، از افراد خاندان فورکی بوده است. یکی از افراد خاندان فورکی موسی بن مَردویه بن فورک (د ۳۵۰ق) است. دیگری
پسر او احمد بن موسی بن مردویه مؤلف تاریخ اصبهان و متوفی در ۴۱۰ق است.
ابونعیم در ذکر
اخبار اصبهان یکی از محدثان اصفهان را عبدالله بن حسن بن فورک گفته است، ولی چون او به گفته ابونعیم از عَبّاد بن ولید غُبَری (د ۲۶۲ یا ۲۶۸ق) روایت میکند، باید از محدثان
سده ۳ق باشد و نمیتواند
برادر محمد بن حسن بن فورکِ موضوع این مقاله باشد.
ابن فورک در
فقه پیرو
مذهب شافعی بود و به همین جهت سبکی شرحِ حال او را در
طبقات الشافعیة آورده است،
اما ابن قُطْلوبُغا در
تاریخ التراجم فی طبقات الحنفیة او را از
فقهای حنفیه شمرده است. شاید ذکر نام ابن فورک در طبقات حنفیان به سبب کتابی باشد که وی در شرح کتاب
العالم و المتعلّمابوحنیفه نوشته است.
ابن فورک تحصیلات خود را در اصفهان آغاز کرده است. از خود او نقل شده است که در اصفهان نزد فقیهی
درس میخوانده است. روزی معنی حدیث «اَلْحَجرُ یمینُ اللّهِ فی الارض» را از آن فقیه پرسید. وی نتوانست پاسخ درستی بدهد و ابن فورک ناچار از یکی از علمای
کلام معنی این
حدیث را پرسید و جواب قانع کنندهای دریافت داشت و از آن پس تصمیم به یاد گرفتن علم کلام گرفت.
ابن فورک
سالها پس از این واقعه کتابی با عنوان
مشکل الحدیث نوشت و حدیث مذکور را در آن
تفسیر کرد.
سبکی میگوید ابن فورک کلام
اشعری را در
عراق از ابوالحسن باهِلی فراگرفته است.
ابن فورک با باقِلاّنی و ابواسحاق اسفراینی (د ۴۱۸ق) به درس ابوالحسن باهلی حاضر میشدهاند و این
هفتهای یک بار در روزهای
جمعه بوده است.
شرح حال این ابوالحسن باهلی و تاریخ وفات او معلوم نیست.
ابن عساکر از قول ابن فورک نقل میکند که ابوالحسن باهلی در آغاز
شیعه امامی و رئیس و مقدم بود. بعد در نتیجه
مناظرهای که با ابوالحسن اشعری کرد، «خطای»
مذهب امامیه
بر او آشکار گردید و آن را ترک گفت و از شاگردان اشعری شد و علمش را در
بصره منتشر ساخت. این شخص غیر از ابوالحسن محمد بن محمد بن عبدالله بن نفّاح باهلی (د ۳۲۴ق) است، زیرا این شخص پس از اشعری درگذشته است.
ابن فورک همچنین مذهب اشعری را همراه باقلانی و دیگران از ابوعبدالله محمد بن احمد بن طائی (د ۳۷۰ق)
شاگرد مستقیم اشعری در
بغداد یاد گرفته بود
حاکم نیشابوری (د ۴۰۵) گفته است که ابن فورک در بصره و بغداد سماع
حدیث کرده است.
او مسند طیالسی را از ابومحمد عبدالله بن جعفر بن احمد بن فارس اصبهانی (د ۳۴۶ق) استماع کرده و نیز از قاضی ابوبکر احمد بن محمود بن زکریا بن خُرّزاذ اهوازی (د ۳۵۶ق) حدیث یاد گرفت.
حاکم نیشابوری در تاریخ
نیشابور از جمله شیوخ او «دَیبُلی» را نام برده و گفته است که ابن فورک در
مکه از او سماع حدیث کرده است. ابوجعفر محمد بن ابراهیم بن عبدالله دیبلی ساکن مکه بود و در ۳۲۲ق وفات یافته است.
بنابراین بعید مینماید که ابن فورک از او حدیث شنیده باشد.
محمد ابوالفضل ابراهیم
از تلخیص ابن مکتوم (ه م) نقل میکند که ابن فورک پیش از ۳۶۰ق در اصفهان از مختصان صاحب بن عباد
وزیر آل بویه بوده و برای او چند کتاب تألیف کرده است، پس از آن به
شیراز رفت و به
عضد الدوله پیوست و برای او نیز چند کتاب نوشت.
صاحب بن عباد در اصفهان از ۳۴۷ق به بعد کاتب مؤید الدولة دیلمی بود
و در ۳۶۰ق به وزارت او رسید.
بنابراین ابن فورک در زمانی که صاحب بن عباد کاتب رسایل مؤیدالدوله بود، در خدمت او بوده است. صاحب بن عبّاد قدر ابن فورک را نیکو میشناخته است و از او روایت شده که چون ذکر امام باقلانی و ابن فورک و ابواسحاق اسفراینی میرفته، میگفته است: «ابن الباقلانی بَحرُ مُغرِقٌ و ابن فورک صِلٌّ مُطرِقٌ و الاسفراینی نارٌ مُحْرِقٌ» : ابن باقلانی دریایی فرو برنده و ابن فورک
ماری تیزنگر و
اسفراینی آتشی سوزان است.
سُبْکی از قُشَیری نقل کرده است که زمانی ابن فورک را در بند به شیراز بردند و این به جهت
فتنهای بود که درباره
دین پیدا شده بود،
اما پس از آن به زودی آزاد شد. احتمالاً ابن فورک را در یکی از اختلافاتی که در اصفهان میان
شیعه و
سنی روی میداده، گرفته و به شیراز برده بودند این ظاهراً به فرمان عضدالدوله دیلمی بود که در آن هنگام در شیراز حاکم بوده است. در ۳۴۵ق فتنهای میان مردم سنّی اصفهان و
قمیان شیعه مقیم آن شهر روی داده بود که رکنالدوله پدر عضدالدوله (که در ری بود) آن را خوابانید.
ابن فورک هم مانند قاضی ابوبکر باقلانی اشعری که از سوی عضدالدوله به شیراز فراخوانده شده بود، مورد احترام این امیر
دانش پرور واقع شد و برای او کتابهایی تألیف کرد. ابن فورک در جایی دیگر گفته است که در شیراز کسانی را از اصحاب ابوعبدالله حمویه سیرافی - از شاگردان اشعری - و شاگردان او دیده است.
احتمال میرود که این مطلب از کتاب
طبقات المتکلّمین ابن فورک که در دست نیست، نقل شده باشد.
پس از شیراز خبر ابن فورک را از
ری میشنویم، اما در ری که در آن زمان در دست
آل بویه شیعی مذهب بوده است، او را که اشعری و شافعی بوده، آرام نگذاشته و به قول نویسندگان شرح حالش درباره او سعایت کردهاند. یکی از بزرگان اهل ری به نام ابومحمد
عبدالله بن محمد ثقفی،
مجلسی برای
مناظره در مدرسه «رجا» ترتیب داد.
ابن عبدالله بن محمد ثقفی شناخته نشد، نتیجه مناظره را هم ذکر نکردهاند و ظاهراً به سود ابن فورک تمام نشده است و به همین جهت حاکم نیشابوری از امیر ناصرالدوله محمد بن ابراهیم سیمجور حاکم
خراسان خواسته است که ابن فورک را به نیشابور فراخواند.
زیرا نیشابور از بزرگترین مراکز
اهل سنت و
حدیث در آن زمان بود.
به گفته گردیزی
امیر ابوالحسن محمد بن ابراهیم سیمجور دواتی در
ذیحجه ۳۵۰ بار دیگر امیر
خراسان شد و پس از
فوت امیر سدید منصور بن نوح (۳۶۵ یا ۳۶۶ق) و جلوس ابوالقاسم نوح بن منصور با
لقب ناصرالدّوله،
سپهسالار خراسان و
قهستان گردید.
چون او به هنگام درخواست حاکم نیشابوری از او برای دعوت ابن فورک لقب ناصرالدوله داشته است، باید این دعوت پس از ۳۶۶ق صورت گرفته باشد. امیر ناصرالدوله سیمجور به گفته گردیزی «همیشه با اهل علم نشستی»
و درخواست حاکم نیشابوری از او به همین دلیل صورت گرفته است. قشیری گفته است که چون ابوعثمان سعید بن سَلاّم مغربی را در ۳۷۳ق وفات نزدیک شد، وصیت کرد تا ابن فورک
بر او
نماز گزارد.
بنابراین رفتن ابن فورک به نیشابور میان سالهای ۳۶۶ و ۳۷۳ق بوده است.
ابوالحسن سیمجور در نیشابور برای ابن فورک
خانه و مدرسهای از
خانقاه ابوالحسن بوشَنْجی
ساخت و او در آنجا به تدریس مشغول گردید و کار او با تأیید اشعریان و شافعیان رونق گرفت و به گفته قشیری انواع علوم به دست او در نیشابور احیا شد و طالبان علم از او
فقه یاد گرفتند.
در این زمان
کرّامیان و اشعریان سخت به جان یکدیگر افتاده بودند. کرّامیان که از سوی
سلطان محمود غزنوی حمایت میشدند، به ریاست ابوبکر محمد بن اسحاق بن مَحمشاد (د ۴۲۱ق)
بر پیروان مذاهب مخالف خود میتاختند. سبکی
میگوید: استاد
تیرهایی به سوی کرّامیان میانداخت که تاب تحمّل آن را نداشتند. پس برضد او متحد شدند و بارها از او (نزد سلطان محمود) سعایت کردند و او در هر بار برایشان غالب میآمد. سرانجام به سلطان محمود خبر دادند که این
مرد که تو را
بر ما میانگیزاند،
بدعت و
کفری بزرگتر از آنچه به ما نسبت میدهد، دارد، زیرا
بر این باور است که
حضرت رسول امروز دیگر پیغامبر نیست و
رسالتش با وفات او منقطع شده است. تو باید این مسأله را از خود او بپرسی. این سخن
بر سلطان گران آمد و گفت اگر این معنی درست باشد، او را میکشم و او را
طلب کرد. اما چون او نزد سلطان رفت و آن مسأله را از او پرسیدند، ناقل را تکذیب کرد و گفت این سخن هرگز اعتقاد اشعریان نیست و حضرت رسول در
قبر خود زنده است و همواره، از سوی حقیقت نه مجاز، زنده خواهد بود. در اینجا حقیقت امر
بر سلطان معلوم گردید و او را گرامی داشت و فرمود تا به
وطن خود بازگردد. چون کرامیان نومید شدند، سعی در قتل او کردند و کسی را برگماشتند تا او را
زهر داد».
سبکی مینویسد: مسأله انقطاع رسالت حضرت رسول را پس از فوت آن حضرت از دیرباز به اشعریان بستهاند و ابن حَزْم ظاهری در
کتاب النّصائح میگوید که سلطان محمود ابن فورک را به جهت اعتقاد به این مسأله کشت. سپس ابن حزم چنین پنداشت که همه اشاعره این عقیده را دارند.
این مسأله را از قدیم
بر اشعریان بسته بودند و قشیری در «رسالة شکوائیة» خود این مسأله را
بهتان عظیم و
دروغ محض میخواند که
بر اشعریان وارد ساختهاند و
آیات و اخبار زیادی در رد آن نقل میکند و میپرسد که چگونه این
تهمت را
بر اشعریان بستهاند. در پاسخ میگوید که این مسأله را یکی از کرّامیان در
مناظره با یکی از اشعریان مطرح کرده و او را ملزم به آن ساخته است، بدین گونه که گفته است: چون شما اشعریان معتقد هستید که
مرده حس و
ادراک ندارد و
ایمان هم
معرفت و
تصدیق است که فرع
ادراک است، باید معتقد باشید که حضرت رسول پس از مرگ فاقد
ایمان است، زیرا فاقد حس و ادراک و چنین کسی نمیتواند
نبیّ و
رسول باشد.
ابن حزم
پس از آنکه میگوید محمود غزنوی ابن فورک را به جهت همین اعتقاد به قتل رساند، آن را اعتقاد همه اشعریان میداند، زیرا آنان معتقدند که
ارواح عَرَض هستند و عرض پایدار نیست (لایبْقی زَمانین)، بنابراین روح ما در هر آن به جز روحی است که در آنِ پیش از آن بوده است و هر کس در هر
ساعت هزاران هزار روح عوض میکند.
نفس انسان هم
هوایی است که
سرد به درون تن میشود و
گرم از آن بیرون میآید. بنابراین نفس یا روح پس از مرگ فانی است و هیچیک از انبیا روح پایدار ندارند. به گفته ابن حزم این عقیده برخلاف
اجماع مسلمانان است.
پس ابن حزم هم این عقیده را از راه الزام
بر اشعریان میبندد و در واقع اظهار صریحی از خود اشعری درباره این مسأله در دست نیست. اما اعتقاد به عَرَض بودن
حیات در کتاب مجرّد مقالات اشعری منسوب به ابن فورک آمده است.
در آنجا از قول اشعری آمده است که حیات (در انسان) عَرَض است. اما در
خداوند قدیم است و عَرَض نیست. نیز میگوید اشعری روح را
باد (هوا) میداند و معتقد است انسان با حیات زنده است نه با روح. در جای دیگر میگوید اعراض فقط در یک «آن» هستند
که به همان معنی (العَرَضُ لایبقی زَمانَین) است. با این ترتیب اشاعره باید ملزم باشند که روح و حیات پس از مرگ باقی نیست و
رسالت حضرت رسول پس از وفات او منقطع است. اما چنانکه گفتیم
اشاعره این الزام را نمیپذیرند و حضرت رسول را زنده و در هر حال رسول
خدا میدانند.
ذهبی
به نقل از ابوالولید سلیمان باجی (سلیمان بن خلف ابن سعد، ۴۰۳-۴۹۴ق) که خود از اشاعره و
شاگرد قاضی ابوجعفر محمد بن احمد سمنانی اشعری (د ۴۴۴ق) بوده است، میگوید: چون محمود این مسأله را از ابن فورک پرسید، او در پاسخ گفت: «کان رسولَ الله و امّا الیومَ فلا: رسول خدا بود، ولی
امروز نیست». سلطان امر به کشتن او کرد ولی
شفاعت کردند و گفتند او
پیر است. پس فرمود تا او را
مسموم ساختند.
سلیمان باجی خود از اشاعره بود و زمانش به زمان ابن فورک نزدیکتر است و اگر ابن فورک این اتّهام را انکار کرده بود، او در نقل این انکار درنگ نمیکرد، اما ناقل آن ذهبی است که اگرچه موثّق است، اما ظاهراً با اشعریان نظر خوبی ندارد و ابن فورک را «صاحب فلتة و بدعة» میشمارد، ولی به هر حال ابن فورک را بهتر از ابن حزم میداند.
سبکی شدیداً این اتهام امر سلطان را به قتل ابن فورک رد میکند و میگوید او
بر این اعتقاد نبود و گوینده آن را تکفیر میکرد و قشیری که نزدیکترین مردم به اوست، این واقعه را نقل نکرده است. سبکی در این باره
بر ذهبی نیز اعتراض کرده است.
باید گفت رد اتهام از سوی قشیری و سبکی برای
دفاع از ابن فورک و اشعریان در برابر کرّامیان و دیگران است و شاید چنانکه گفتیم نقل «باجی» به حقیقت نزدیکتر باشد و به هر حال قضیهای تاریخی در میان
ابرهای اعتقادی و مخاصمات دینی، مبهم و ناروشن مانده است.
از کلام سبکی برمیآید که کرامیان بارها ابن فورک را به حضور سلطان برده و با او به مناظره پرداختهاند و چون از غلبه
بر او نومید شدهاند، ناچار مسأله انقطاع رسالت را پیش کشیدهاند. در تأیید این مطلب کلام
ابن کثیر است
که گوید: میان ابن فورک و محمد بن هیصم، از بزرگان کرّامیه، مناظراتی در حضور سلطان درباره «
اِستِواء» (جلوس خداوند
بر عرش ) روی داد. ابن هیصم این مناظرات را در یکی از کتابهای خود چنین آورده است که سلطان به قول ابن هیصم گرایید و ابن فورک را به سبب عقیدهاش سرزنش کرد و به طرد و اخراج او
رأی داد. زیرا ابن فورک با عقیده جَهمیه موافق بود. ابن کثیر حنبلی در باب
استواء بر عرش با کرّامیان هم عقیده است و از این رو گزارش او گرایش به عقیده ابن هیصم دارد.
ابن تیمیه نیز
میگوید: ابن فورک در نامهای به ابواسحاق اسفراینی شرح آنچه را که
بر او در حضور سلطان گذشته، نقل کرده است. در آن مجلس سلطان از او عقیده وی را درباره
رؤیت خداوند، بدون جهت و سَمْت پرسیده بود. ابن فورک در پاسخ گفته بود که رؤیت خداوند در جهت و سمت نیست و خود
خداوند هم خود را در جهت معین نمیبیند و سمت و جهت شرط رؤیت نیست. ما اشیاء را در جهت خاص و با
رنگ،
اندازه،
بو و سنگینی معین میبینیم، ولی در رؤیت خداوند هیچیک از این امور معتبر نیست و بنابراین جهت هم معتبر نیست.
ابن فورک در آن
نامه نوشته است که سلطان محمود در آن روز و
شب و روز بعد با خود میگفته است که شیء بدون جهت و سمت چگونه با
عقل سازگار است. کرّامیان از این معنی خوشحال شدند، زیرا آنچه انسان از آغاز با آن خو گرفته است،
بر کندنش سخت و دشوار است. ابن فورک پس از آنکه به خانه برگشت، نامهای از سلطان محمود دریافت کرد به این مضمون: «
مذهب استاد این است که خداوند جهت ندارد، امّا آنچه جهت ندارد چگونه قابل رؤیت است؟».
ابن فورک در پاسخ نوشت که خبر رؤیت خداوند خبری صحیح است و آن
خبر دلالت دارد
بر اینکه رؤیت خداوند در جهت نیست. سلطان محمود پس از دریافت نامه آن را نزد ابومحمد ناصحی (قاضی القضاة عبدالله بن حسین ناصحی، د ۴۴۷ق) فرستاد و از او درباره این مسأله استفتا مرد. ناصحی جمعی از حنفیان و کرامیان را گرد آورد و در پاسخ
استفتا نوشت: هر کس معتقد باشد که دیدن خداوند در سمت و جهت نیست گمراه و
بدعت گذار است. این محضر (صورت مجلس) را که خطوط کرّامیان و حنفیان و گواهیهای آنان در آن نوشته شده بود، نزد سلطان محمود بردند و سلطان به ابن فورک نوشت: در این باره چه میگویی؟ ابن فورک در پاسخ نوشت که از این اشخاص باید در مسائل فقهی استفتا کرد، زیرا در مسائل فقهی است که عوام از علما
تقلید میکنند، اما علم
اصول دین (کلام) کار آنان نیست و
فتوا در آن باره درست نیست و خودشان نیز
اقرار دارند که اینگونه مسائل را نیک نمیدانند.
متأسّفانه ابن تیمیه همه نامه ابن فورک به اسفراینی را نقل نکرده است، ولی ظاهراً این نامه درباره مسأله انقطاع رسالت نبوده است، زیرا چنانکه میگویند سلطان محمود در آن مسأله امر به
قتل ابن فورک داده است. این امر دلیل
بر قول سبکی است که میگوید در حضور سلطان مناظرات متعدد با ابن فورک و کرامیان روی داده است و بنا به نقل محمد بن هیصم یکی از مسائل مطرح شده در این مناظرات مسأله
استواء بر عرش بوده است. بنابراین کرّامیان پس از آنکه در اتهامات دیگر خود برضد ابن فورک توفیقی نیافتهاند، مسأله مهم و خطرناک انقطاع رسالت را پیش کشیدهاند و ظاهراً موفق شدهاند.
این نکته را هم باید متذکر شد که کرّامیان از زدن اتهام ابایی نداشتهاند و قاضی ابوبکر ابن محمشاد کرّامی در حضور سلطان
اعتراف کرده بود که
تهمت اعتزال را بدون دلیل
بر قاضی صاعد اشعری بسته است و این برای مقابله با قاضی صاعد بوده که
بر او تهمت
تشبیه و
تجسیم بسته بود.
جنازه ابن فورک پس از مرگ به نیشابور حمل شد و در گورستان
حیره از محلات شهر نیشابور به
خاک سپرده شد.
عبدالغافر فارسی مؤلّف
السَّیاق گفته است که
قبر او در
نیشابور زیارتگاه بود و
دعا در کنار آن مستجاب میشد و مردم برای
استسقا به آنجا میرفتند.
در المنتخب من السیاق آمده است که ابن فورک
فرزند ذکور نداشت و
نسل و عقب او از راه
دختران است.
یکی از نوادگان او ابوبکر احمد بن محمد بن حسن فورکی نیشابوری است که
داماد ابوالقاسم قشیری بود و در
مذهب اشعری استاد بود. او در
بغداد در مدرسه نظامیه
وعظ میکرد و در ۴۷۸ق در آن شهر وفات یافت.
به گفته ابن جوزی
او متکلم و واعظ و اهل
مناظره بود و به سبب وعظ او در نظامیه میان پیروان مذاهب مخالف
فتنه افتاد. طالب
دنیا بود و از پوشیدن
لباس حریر تحاشی نمیکرد. در شصت واند سالگی مرد و در مَشْرَعَةُ الروایا در کنار
قبر اشعری به
خاک سپرده شد. ابن جوزی که
حنبلی بود، نظر مساعدی به این
عالم اشعری نداشته است.
پسر او ابوعلی فورکی (محمد بن احمد) نیز از محدّثان بود و در ۵۱۴ق وفات یافت.
دیگر از نوادگان دختری او ابوالحسن عبیدالله بن طاهر حسنی روقی است که از علمای طابِران
طوس بود و در ۴۹۶ق وفات یافت.
حاکم نیشابوری گفته است که ابن فورک پس از آنکه در نیشابور مسکن گزید، برکت او
بر جماعتی از
طالبان فقه ظاهر شد و نزد او فقه و دانش یاد گرفتند. نام عدّهای از شاگردان او که از معاریف زمان خود شدهاند، در دست است:
از معروفترین شاگردان او ابوالقاسم عبدالکریم بن هوازن بن عبدالملک بن طلحه قُشیری (د ۴۶۵ق) صاحب تألیفات مشهور و از جمله الرسالة است. او به اشاره امام ابوبکر محمد بن بکر طوسی به درس ابن فورک حاضر شد و علم کلام را از او یاد گرفت و پس از وفات او به درس امام ابواسحاق اسفراینی رفت و طریقه او را با طریق ابن فورک جمع کرد
۲. شاگرد بسیار معروف دیگر او احمد بن حسین بن علی بن عبدالله نیشابوری خسرو جِردی معروف به ابوبکر بیهقی (د ۴۵۸ق) صاحب تصانیف مهم و معتبر در
حدیث است.
۳. طاهر بن حسین بن محمد روقی طوسی که داماد و از شاگردان معروف ابن فورک بود.
۴. ابومنصور محمد بن حسن (یا حسین) بن ابی ایوب ایوبی نیشابوری (د ۴۲۱ق) و داماد ابن فورک بود که با
دختر بزرگ از
ازدواج کرده بود و به قول
ابن عساکر از استاد خود شجاعتر و بانفوذتر بود. او پدر ابوبکر احمد فورکی است که ذکرش گذشت.
۵. ابوبکر احمد بن علی بن عبدالله بن خلف شیرازی نیز از جمله شاگردان معروف او بوده است که در مدرسه نظامیه مجلس املا داشت، اما تولّد او را در ۳۹۸ق گفتهاند، یعنی او به هنگام وفات ابن فورک در ۴۰۶ق فقط ۸
سال داشته است و این سن برای شاگردی در سطوح بالا بسیار کم است.
همچنین از جمله مشایخ ابوبکر احمد بن علی بن خلف، حاکم نیشابوری متوفی در ۴۰۵ق را دانستهاند که باز بسیار بعید مینماید. احتمال میرود که اشتباهی در سال تولد او روی داده باشد.
ابن فورک نزدیک به ۱۰۰ تألیف داشته است، ولی از اینهمه شمار اندکی در دست است و نسبت بعضی از آنها به وی محل تردید است. از جمله آثار او اینها را میتوان نام برد:
۱. معروفترین کتاب او که در دست است، در
تأویل و
تفسیر احادیثی است که ظاهر آنها دالّ
بر تشبیه و
تجسیم است. ظاهراً خود مؤلف
بر این کتاب که با عنوان
مشکل الحدیث و بیانه به چاپ رسیده است، نامی ننهاده بود و از این رو در نسخههای مختلف آن عناوین گوناگونی برای آن ذکر شده است. مؤلّف در مقدمه میگوید که این کتاب در ردّ اهل
بدعت از
جَهْمیه،
معتزله،
خوارج،
رافضه و
جسمیه است که با نقل اخبار به ظاهر دالّ
بر تشبیه به
دین اسلام طعنه میزنند و آن را نکوهش میکنند.. معلوم است که جسمیه یا اهل تجسیم خود با نقل این اخبار به اسلام طعنه نمیزنند، بلکه موجبات طعن دیگران را فراهم میکنند، اما ظاهراً مقصود ابن فورک از اهل بدعت فقط اهل تشبیه و بیشتر کرامیان است که مخالفان سرسخت و معاصر او بودهاند. ولی در سرتاسر کتاب ذکری از کرامیان به
چشم نمیخورد و گویا قوت و شوکت آنان در نیشابور مانع از این شده است که ابن فورک از این فرقه نام ببرد. قسمت عمده کتاب در تأویل و تفسیر احادیثی است که برای
خدا اثبات وجه و
ید و
ساق و غیر آن میکند. نخستین حدیث آن حدیث معروف «اِنَّ اللّهَ خَلَقَ آدَمَ عَلی صورَتهِ» است. ابن فورک می گوید که ممکن است ضمیر «صورته» به خود آدم برگردد، زیرا
حضرت رسول این سخن را برای کسی گفته است که پسر یا
بنده خود را میزده و میگفته است: «قَبَّحَ اللهُ وَجْهَکَ و وَجْهَ مَن اَشْبَهَ وَجْهَک» و حضرت رسول او را
نهی کرده و فرموده است: صورت انسان همان صورت
آدم یا انبیای دیگر است، و یا آنکه میخواسته است بگوید که انسان به صورت آدم است، یعنی او را پدری است که همه مردم از نسل اویند، نه مانند قول طبیعیون که برای انسان
پدر نخستینی قایل نیستند و یا آنکه انسان از روی صورت و طبیعت معینی ساخته نشده است و صورت او همان صورت آدم است... و از این قبیل تأویلات.
قسمت دیگر کتاب ردّ
بر کتاب
التّوحید تألیف ابوبکر محمد بن اسحاق بن خُزَیمه بن مُغیره سُلَمی نیشابوری (۲۲۳-۳۱۱ق) از ائمه حدیث است. ابن فورک میگوید که ابن خزیمه در
التوحید اخبار دالّ
بر صفات تشبیهی را آورده و آن را صفات خداوند دانسته، اما گفته است که خداوند در صفات مذکور شباهتی با انسان ندارد.. فصل دیگر این کتاب درباره کتاب
الاسماء و الصّفات تألیف ابوبکر محمد بن اسحاق بن ایوب صِبغی نیشابوری (د ۳۵۴ق) است. ظاهراً در
کنیه و نام میان او و برادرش اشتباهی رخ داده است. زیرا آن کسی که کنیه او ابوبکر بود به گفته سمعانی احمد بن اسحاق بن ایوب صبغی (۳۴۲ق) است و آنکه اسمش محمد بن اسحاق است، کنیهاش ابوالعباس و
برادر بزرگتر احمد بن اسحاق است.
این کتاب در ۱۹۴۳م در حیدرآباد دکن و در ۱۴۰۵ق در بیروت چاپ شده است.
۲. اثر دیگری با عنوان
مجرّد مقالات الشیخ ابی الحسن الاشعری در ۱۹۸۷م به تحقیق دانیل ژیماره به نام ابن فورک چاپ و منتشر شده است. این کتاب از روی نسخه کتابخانه عارف حکمت واقع در مدینه منوره چاپ شده و در آن نسخه نام مؤلف ابوبکر محمد بن حسن بن مبارک ذکر شده است. ژیماره با دلایلی این کتاب را از ابن فورک میداند و کلمه «مبارک» را تحریفی از «فورک» میشمارد، زیرا شخصی به نام ابوبکر محمد بن حسن بن مبارک که از طرفداران سرسخت اشعری باشد، شناخته نیست.
دلایل ژیماره تا اندازهای قانع کننده است، ولی باز به صورت
قطع و
یقین نمیتوان آن را پذیرفت. این کتاب درباره عقاید خود اشعری است و از این جهت مهم است و برخلاف آنچه برخی گفتهاند،
خلاصة مقالات الاسلامیین تألیف اشعری نیست.
۳. ابن فورک کتابی در تفسیر قرآن داشته است که به گفته سزگین جلد سوم آن در حدود ۲۰۰ ورقه در کتابخانه فیضالله موجود است) ابن فورک از کتاب تفسیر اشعری که به گفته قاضی ابوبکر ابن عربی به ۵۰۰ مجلد بالغ میشده، بسیار نقل کرده است.
این نقل قولها شاید در همین کتاب تفسیر ابن فورک باشد.
۱. کتاب دیگر منسوب به ابن فورک
انتقاء است که از احادیث ابومسلم محمد بن احمد بن علی کاتب بغدادی (د ۳۹۹ق) است، انتساب این کتاب به ابن فورک محل تردید است.
۲. کتاب دیگر منسوب به او:
اسماء الرجال نام دارد که نسخهای از آن در کتابخانه برلین موجود است. در این نسخه نام مؤلّف «حافظ ابی بکر بن فورک» ذکر شده است و همین امر انتساب این کتاب را به ابن فورک (موضوع این مقاله) مشکوک میسازد، زیرا ابن فورک به «حافظ» بودن شهرت ندارد. این کتاب برطبق نامهای راویان و به ترتیب عده احادیثی است که روایت کردهاند، یعنی ابتدا «اصحاب الالوف» یا کسانی که چندین هزار حدیث روایت کردهاند (مانند ابوهریره)؛ بعد «اصحاب الالف» یا کسانی که در حدود هزار حدیث روایت کردهاند (مانند ابن عباس که ۱۶۶۰ حدیث دارد) و بعد اصحاب المئتین و اصحاب المائة تا اصحاب الاحاد و اصحاب الواحد. آلوارت هم در انتساب این کتاب به ابن فورک تردید دارد، زیرا حاجی خلیفه و ابن خلکان از آن سخنی نگفتهاند. میتوان گفته که
اسماء الرجال کتابخانه برلین تألیف ابوبکر احمد بن موسی بن مردویه بن فورک اصفهانی باشد که بنابر الانساب سمعانی (ذیل فورکی) و ذکر اخبار اصبهان
«حافظ» بوده است. این شخص «احادیث
ائمه و شیوخ» را جمع کرده بود
که احتمال میرود همین کتاب
اسماء الرجال باشد.
۳. کتاب دیگر منسوب به او شرح کتاب
العالم و المتعلم لابی حنیفة است که به گفته سزگین در کتابخانه مراد ملا موجود است.
۴. کتابی با عنوان
رسالة فی علم التوحید در
مدینه، کتابخانه عارف حکمت موجود است که به ابن فورک نسبت دادهاند.
۵.
کتاب الحدود فی الاصول، که در ۱۳۲۴ق در
بیروت به طبع رسیده و شامل تعریف اصول فقه
حنفی است، شاید این کتاب همان باشد که ابن حزم در الفصل
به نام کتاب
الاصول ابن فورک یاد کرده است. زیرا به نقل ابن حزم ابن فورک در
کتاب الاصول گفته است که «حدود» (تعریف) درباره قدیم (خدا) و محدَث یکسان است.
۶.
النظامی فی اصولالدین، که به گفته حاجی خلیفه
ابن فورک آن را برای خواجه نظامالملک وزیر تألیف کرده است و از همین بیان، عدم انتساب آن به ابن فورک ظاهر میگردد، زیرا نظام الملک در ۴۰۸ یا ۴۱۰ق متولد شده است، یعنی دو یا چهار
سال پس از مرگ ابن فورک.
۷. ابن خلکان در شرح حال فرزدق از کتابی به نام
الفصول تألیف ابن فورک نام میبرد.
۸. از
ابن تیمیه در
تفسیر سوره النور نقل شده است که ابن فورک کتابی دارد در مقارنه میان آراء اشعری و
ابن کلاّب.
۹. به گفته ابومعین نَسَفی در
تبصرة الادلة، ابن فورک کتابی داشته است به نام
اختلاف الشیخین (یعنی اشعری و ابوالعباس قلانسی).
۱۰.
الابانة عن طرق القاصدین و الکشف عن مناهج السالکین و التوفر الی عبادة رب العالمین.
۱۱.
دقائق الاسرار.
۱۲.
طبقات المتکلمین.
ظاهراً شرح بعضی از احوال و تألیفات ابوالحسن اشعری که ابن عساکر در تبیین
کذب المفتری از ابن فورک نقل کرده است، از همین کتاب باشد. ابن عساکر پس از ذکر تألیفات ابوالحسن اشعری از کتاب خود او به نام
العُمُد دنبالة فهرست تألیفات او را از قول ابن فورک میآورد.
اشعری نام تألیفات خود را در کتاب مذکور تا ۳۲۰ق آورده است و ابن فورک دنباله این فهرست را تا ۳۲۴ق میآورد و از آنجا برمیآید که اشعری در ۳۲۴ق وفات یافته است.
۱۳. ابن تیمیه به نامهای اشاره میکند که ابن فورک درباره مناظراتش با کرامیه به ابواسحاق اسفراینی نوشته است.
ابن تیمیه میگوید: او در این کتاب از مجالس متعددی (مجلساً بعد مجلس) که در حضور وزیر با کرامیه داشته است، حکایت میکند.
معلوم میشود که مباحثات او با کرامیان هم در حضور سلطان محمود و هم در حضور وزیرش صورت گرفته است. این
وزیر باید خواجه احمد ابن حسن میمندی معروف باشد که در ۴۰۱ق به وزارت سلطان محمود رسیده بود.
چنانکه در شرح حال ابن فورک اشاره شد، او از پیروان متعصب اشعری بوده است و بنابراین عقاید کلامی او همان عقاید اشعری است و اختلاف او با اشعری و سایر اشاعره در مسائل جزئی است، مانند مسأله
استواءِ بر عرش که ابن تیمیه آراء او را در این باره متناقض میداند و میگوید: آنچه در غزنه در حضور سلطان گفته، در مخالفت با کرامیان بوده است و آنچه در نیشابور گفته، برای مخالفت با
معتزله بوده است
و یا قول او درباره اینکه از
انبیا معاصی کبیره جایز نیست، ولی
معاصی صغیره میتواند از آنان سر بزند.
در صورتی که ابن مجاهد که شیخ ابن فورک بوده است، مطلق معاصی را از انبیا منع میکند.
و یا قول به استثنا در
ایمان (بنابر اینکه ایمان عبارت از تصدیق است) که برخلاف بسیاری از
اصحاب حدیث، ابن فورک به آن معتقد بوده است (یعنی مؤمن میتواند بگوید که من مؤمن هستم انشاءالله یا در حال حاضر، در صورتی که بسیاری معتقدند که ایمان باید بدون
شرط و استثنا و توقیت باشد).
مناظرهای از او با ابوعثمان مغربی یا با ابوعلی دقّاق نقل کردهاند، درباره اینکه آیا ولی باید بداند که ولیّ است یا نه. ابن فورک معتقد بوده است که ولی نباید از ولایت خود آگاه باشد، زیرا این امر سبب میشود که او خود را در امن و آرامش حس کند. قشیری در این مسأله با او مخالف است و سبکی هم او را تأیید میکند.
سیوطی
میگوید که ابن فورک و اشعری معتقد بودند که «زبان» یا
لغت را خداوند وضع کرده است.
(۱) محمد ابوالفضل ابراهیم، تعلیقات
بر انباه الرواة قفطی، قاهره، ۱۳۷۴ق/ ۱۹۵۵م.
(۲) ابن اثیر، الکامل.
(۳) احمد ابن تیمیه، تفسیر شیخ الاسلام ابن تیمیة، به کوشش عبدالصمد شرفالدین، بمبئی ۱۳۷۴ق/ ۱۹۵۴م.
(۴) عبدالرحمان ابن جوزی، المنتظم، حیدرآباد دکن، ۱۳۹۹ق.
(۵) علی ابن حزم، الفصل فی الملل، قاهره، ۱۳۸۴ق/ ۱۹۶۴م.
(۶) ابن خلکان، وفیات.
(۷) علی ابن عساکر، تبیین کذب المفتری، همراه با مقدمه و حواشی محمد زاهد کوثری، دمشق، ۱۳۴۷ق.
(۸) عبدالحی ابن عماد، شذرات الذهب، قاهره، ۱۳۵۰ق.
(۹) محمد ابن فورک، مجرد مقالات الشیخ ابی الحسن الاشعری، به کوشش دانیل ژیماره بیروت، ۱۹۸۶م.
(۱۰) محمد ابن فورک، مشکل الحدیث و بیانه، به کوشش موسی محمد علی، بیروت، ۱۴۰۵ق/ ۱۹۸۵م.
(۱۱) قاسم ابن قطلوبغا، تاج التراجم، بغداد، ۱۹۶۲م.
(۱۲) ابن کثیر، البدایة.
(۱۳) احمد ابو علی مسکویه، تجارب الامم، به کوشش ف آمد روز، قاهره، ۱۳۳۳ق/ ۱۹۱۵م.
(۱۴) احمد ابونعیم اصفهانی، ذکر اخبار اصبهان، لیدن، ۱۹۳۴م.
(۱۵) بغدادی، ایضاح.
(۱۶) عبدالقاهر بغدادی، الفرق بین الفرق، به کوشش محمد زاهد کوثری، قاهره، ۱۳۶۷ق/ ۱۹۴۸م.
(۱۷) تاج العروس.
(۱۸) ناصح جرفادقانی، ترجمه تاریخ یمینی، به کوشش جعفر شعار، تهران، ۱۳۵۷ش.
(۱۹) حاجی خلیفه، کشف.
(۲۰) محمد ذهبی، تاریخ الاسلام، نسخه عکسی موجود در کتابخانه مرکز.
(۲۱) دانیل ژیماره، مقدمه
بر مجرد مقالات (نک: ابن فورک در همین مآخذ).
(۲۲) عبدالوهاب سبکی، طبقات الشافعیة الکبری، به کوشش عبدالفتاح محمد حلو و دیگران، قاهره، ۱۳۸۵ق/ ۱۹۶۶م.
(۲۳) عبدالکریم سمعانی، الانساب، حیدرآباد دکن، ۱۳۹۹ق/ ۱۹۷۹م.
(۲۴) سیوطی، المزهر فی علوم اللغة، به کوشش احمد جاد المولی بک و دیگران، بیروت، ۱۹۸۶م.
(۲۵) ابراهیم صریفینی، المنتخب من السیاق فی تاریخ نیسابور عبدالغافر فارسی، به کوشش محمدکاظم محمودی، قم، ۱۴۰۳ق.
(۲۶) موسی محمد علی، مقدمه
بر مشکل الحدیث (نک: ابن فورک در همین مآخذ).
(۲۷) فروزانفر، بدیع الزمان، مقدمه
بر ترجمه رساله قشیریه، تهران، ۱۳۶۱ش.
(۲۸) عبدالکریم قشیری، الرسالة القشیریة، قاهره، ۱۳۷۹ق/ ۱۹۵۹م.
(۲۹) محمد زاهد کوثری، مقدمه و حواشی
بر تبیین کذب المفتری (ابن عساکر در همین مآخذ).
(۳۰) عبدالحی گردیزی، زین الاخبار، به کوشش عبدالحی حبیبی، تهران، ۱۳۴۷ش.
دانشنامه بزرگ اسلامی، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «ابنفورک»، ج۴، ص۱۶۱۰.