ابنابیالعوجاء
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
اِبْنِ اَبی الْعَوْجاء،
عبدالکریم،
زندیق معروف و آشنا به علم
کلام در
سده ۲ق/۸م (ق ۱۵۵ق/۷۷۲م) است.
از آغاز زندگی او اطلاعات روشنی در دست نیست و به ناچار باید به گفتههای مخالفان وی که با نقل سخنانش به ردّ و ابطال عقاید او پرداختهاند، بسنده کرد. اینگونه اشارات، گرچه غالباً بسیار کوتاه و در مواردی متناقض است، لیکن از خلال آنها میتوان به نکاتی درباره احوال و
آرای وی دست یافت.
نام او را بیشترِ منابع «
عبدالکریم» گفتهاند، ولی برخی از مآخذ وی را به نامهای دیگر ذکر کردهاند: در البدایة و النهایة
نام او «محمّد» و در الفهرست
«نعمان» آمده که به ظنّ قوی هر دو اشتباه است. بلاذری
پدرش را نُوَیره میخواند
که از بنی عمروبن ثعلبه بن عامر بن ذُهْل بن ثعلبه بوده است.
منابع موجود از زمان
تولد و اوایل زندگی او سخن نگفتهاند، ولی میتوان گفت که وی به خانودهای بزرگ تعلق داشته و
دایی مَعْن بن زائده شیبانی بوده است.
معن بن زائده در دستگاه خلافت
عباسی دارای قدرت و نفوذ بوده و در پیروزی
منصور بر
راوندیّه سهم بزرگی داشته است.
عبدالکریم نخست در
بصره میزیست
و مدتی شاگرد
حسن بصری بود، لیکن پس از چندی از استاد ببرید و به قولی از
دین برگشت.
گفتهاند که علت این انصرافِ نظر تناقضاتی بوده است که وی در گفتار حسن بصری در باب
جبر و
اختیار میدید و او را بر یک عقیده استوار نمییافت،
اما کار به همینجا خاتمه
نیافت و او به عللی نامعلوم به الحاد گرایید.
ابوجعفر محمد بن سلیمان، والی
کوفه از سوی منصور خلیفه عباسی وی را - که از بصره به کوفه نقل مکان کرده بود -
دستگیر کرد، و چون بیم هلاکش میرفت، بسیاری کسان به
شفاعتش نزد منصور برخاستند، و خلیفه به عامل خود نوشت که او را آزاد کند.
عبدالکریم چون به نفوذ و قدرت شفیعان خود اطمینان داشت، به ابوجعفر پیام فرستاد که در ازای ۱۰۰ هزار
درهم ، ۳ روز به او مهلت دهد. او که زندانی خود را فراموش کرده بود، بدینسان وی را به یادآورد و پیش از آنکه نامه منصور را دریافت کند، او را به قتل رساند و به گفته اسفراینی مصلوب کرد.
منصور چون از کشته شدن
عبدالکریم باخبر شد به خشم آمد، اما از
قصاص عامل آن خودداری کرد و به برکناری او اکتفا نمود.
بنابر روایتی دیگر،
عبدالکریم پس از شکست در مباحثهای، از شدت آزردگی درگذشت،
که نمیتوان به صحّت آن اطمینان داشت. از سوی دیگر
مسعودی
قتل او را بهزمان مهدی خلیفه عباسی (خلافت: ۱۵۸-۱۶۹ق/۷۷۵- ۷۸۵م) نسبت میدهد، ولی این روایت آشفته به نظر میرسد. همچنین روایت
بغدادی
که میگوید
نظّام (
متکلّم معتزلی ) با وی معاشرت داشته، نباید صحیح باشد، زیرا نظّام معاصر ابن ابی العوجاء نبوده و پس از او میزیسته است.
چنانکه از مجموعه اطلاعات مربوط به ابن ابی العوجاء برمیآید، کشته شدن او، سبب بالاگرفتنِ کار وی و افزایش شمار پیروانش بوده است. وی اعتقاد و
آیین خود را تبلیغ میکرد و جوانان را به راه خود فرا میخواند.
علما از همنشینی با او به سبب بدزبانی و تباهی نهادش اجتناب میکردند،
لیکن وی در خود برتری خاص میدید و تنها متکلمان را شایسته
بحث و
جدل با خویش میدانست،
چنانکه ابوالفرج اصفهانی هم
وی را یکی از ۶ متکلم آن عصر در بصره میخواند و نامش را در کنار عمرو بن عُبید و
واصل بن عطا ذکر میکند. معلوم است که شاگردان و مریدانی داشته و ظاهراً تعداد آنان در خور توجه هم بوده است، چنانکه پس از شکست او در مباحثهای، گروهی از مریدانش به
اسلام گرویدند و گروهی به پیروی او ادامه دادند.
بجز مریدان، از دوستی و تحسین کسانی مانند ابن مقفع هم برخوردار بوده است.
به گفته
ثعالبی، ابن ابی العوجاء - همانند دیگر زندیقان زمان منصور و مهدی - هیأت و ظاهری آراسته و پاکیزه داشت، کلامش فصیح بود و از ظرفای زمان خود شمرده میشد.
از مجموع احتجاجات منسوب به او میتوان دریافت که
مردی جسور و بیباک بود و از محیط نسبتاً آزاد زمان خویش بهره گرفته، به تبلیغ عقاید الحادی خود پرداخت. از آن گذشته، در عقاید خود سخت استوار بود و با اینکه در مباحثاتی مغلوب میشد، از اندیشههای خویش دست بر نمیداشت و تا دم مرگ بر نظراتش باقی بود.
وی هم مانند بسیاری دیگر از زنادقه در تخریب مبانی اعتقادی مسلمانان کوشا بود، به جعل اخبار و
احادیث و پراکندن آنها در میان مردم اهتمام تمام داشت.
به گفته بغدادی احادیث مجعول او همگی در
تشبیه،
تعطیل و بعضی هم در تغییر و تحریف
احکام شریعت بود.
وی هنگام مرگ از این کار خویش پرده برداشت واعلام کرد که ۴ هزار
حدیث
جعل کرده تا
حرام حلال و
حلال را حرام نماید و با این کار خصوصاً حساب ماه
رمضان را به هم ریخته، اعتبار رؤیت
هلال را مخدوش و به جای آن شمارش روزها را برقرار کرده است،
لیکن به راستی افکار ابن ابی العوجاء چه بود؟ بیشتر مؤلّفان کتب تاریخ و کلام و ملل و نحل او را در شمار زنادقه آوردهاند،
و قتل او نیز به همین
اتهام بوده است.
بغدادی وی را متمایل به
رافضیان خوانده است
اما
زندیق و رافضی
مفاهیمی چندان دقیق نیستند. نظر صریحتر این است که او ثنوی و از پیروان مانی بوده است و حتی
گوید که
ثنویّه او را از
پیامبران خود میدانند.
بیرونی
او را در زمره مانویان برشمرده است. بغدادی،
و
اسفراینی
نیز به این نکته اشاره دارند اسفراینی
تألیف کتاب یا کُتبی را در تأیید
دین مانوی به وی نسبت میدهد. ابن ندیم
هم او را از «رؤسای متکلّمان مانوی»، اما متظاهر به اسلام میشمارد. مقدسی
او را در کنار مانی قرار میدهد و
عقیده وی در مبدأ دوگانه
جهان (نور و ظلمت) و امتزاج آن دو را که به حدوث این جهان انجامیده، منطبق با آرای مانویان میداند. بغدادی و اسفراینی او را از اهل
تناسخ دانستهاند که مؤید گرایشهای مانوی اوست. همچنین بغدادی او را
قَدَری مذهب نیز میخواند، اما اسفراینی بر آن است که او در ظاهر خود را قَدَری و رافضی وانمود میکرده است.
بعضی دیگر
تنها به ذکر اینکه وی از ثنویّه بوده است، اکتفا کردهاند. بنابر قول قاضی عبدالجبّار،
عبدالکریم با اینکه در دو گرایی با دیگر ثنویّه مشترک بود، در بعضی فروع با آنها اختلاف داشت، برای مثال به ابن ابی العوجاء این اعتقاد را نسبت میدهد که برای هر یک از دو اصل جهان به ۵
حسّ جدا از هم قائل بوده است.
ازین روی میتوان گفت که وی در مذهب خود - هرچه باشد - صاحبنظر و رأی بوده و به
تقلید صرف و پیروی اکتفا نمیکرده است. احتجاجاتی چند از ابن ابی العوجاء هم در دست است که از خلال آنها اعتقادات وی با وضوح بیشتری نمایان میشود. او بارها با
امام جعفر صادق (علیه السلام) گفت و گو داشته و پرسشهایی کرده است که میتواند تلویحاً حاکی از چگونگی افکار و عقاید او باشد. آنچه از این احتجاجات برمیآید، در بعضی موارد مطابقتی با طریقه مانویّه و ثنویّه ندارد و بیشتر گرایشهای دهری را آشکار میکند، حتی مفضّل
و ابوحیّان
بر دهری بودن او تصریح میکنند.
از احتجاجات مزبور چنین به نظر میرسد که او به وجود آفریدگار اعتقادی نداشته،
یا درباره
خداوند به بحث و جدل میپرداخته
و در جایی خدا را غایب شمرده است.
درگفت و گویی میان وی و
امام صادق (علیهالسلام)، امام او را
متهم میکند که نه به خداوند اعتقاد دارد و نه به
پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم).
عبدالکریم نیز این گفته را رد نمیکند
و حتی در مواردی سعی در نفی وجود صانع دارد.
وی در جایی میپرسد که اگر خدایی هست، چرا خود را آشکار نمیکند و به توسط میانجیها (پیامبران) مردمان را به
پرستش خویش دعوت مینماید
و یا درجای دیگر سؤال میکند که چگونه خداوند در دو یا چند جا تواند بود.
برخلاف انتساب ابن ابی العوجاء به ثنویت، او خود را یک
دهری مینمایاند. زمانی از امام (علیه السلام) میپرسد: «ما الدّلیل علی حَدَث الاجسام؟»
که میتواند دلالت بر اعتقاد وی بر قِدم جهان داشته باشد. در گفت و گویی دیگر معلوم میشود که معتقد به ازلّیت اشیا بوده است
و یا خود را غیر مخلوق میگوید.
در گفت و گویی در حضور مفضّل سخن را به نفی صنع و صانع میکشاند و میگوید که همه چیز به اقتضای طبیعت خود موجود شده است، نه
مدبّری در کار است و نه صانعی، عالم پیوسته چنین بوده و خواهد بود.
او میپنداشت که پس از مرگ بازگشتی نیست.
در بحثی، امام صادق (علیهالسلام) انکار روز واپسین و
بهشت و
دوزخ را به او نسبت میدهد و او این قول را رد نمیکند. ابن ابی العوجاء از
طعنه به
قرآن کریم خودداری نمیکرد.
رسالت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و اله و سلم) و به طور کلّی
نبوّت را منکر بود.
طبرسی گوید که ابوشاکر دیصانی، عبدالملک بصری و ابن المقفّع به پیشنهاد ابن ابی العوجاء برآن شدند که هر کدام یک ربع از قرآن را نقض کنند، زیرا با این کار نبوّت
حضرت محمد (صلی الله علیه و اله و سلم) و سپس
اسلام باطل میشد، ولی البته نتوانستند.
وی احکام دین را بیاعتبار میدانست و حتی به تمسخر میپرداخت، چنانکه گهگاه حُجّاج را استهزا میکرد و
مناسک حج را خوار و وضع چنین آدابی را ناروا میشمرد.
نهایت کلام اینکه در احتجاجات، ابن ابی العوجاء خود را نه مانوی و ثنوی، بلکه یک دهری و ضد
شرع مُبین اسلام نشان میداد، و اگرچه اولیای عظیم الشأن دین نسبت به او تسامح و تساهل روا میداشتند، لیکن کارگزاران دستگاه خلافت تحمل عقاید وی را نکردند و او را به قتل رساندند.
(۱) ابن اثیر، الکامل.
(۲) محمد ابن بابویه، التوحید، قم، ۱۳۹۸ق.
(۳) علی ابن حزم، جمهرة انساب العرب، بیروت، ۱۴۰۳ق/۱۹۸۳م.
(۴) ابن خلکان، وفیات الاعیان، به کوشش احسان عباس، بیروت، ۱۹۶۸م.
(۵) محمد ابن طقطقی، تاریخ فخری، ترجمه محمد وحید گلپایگانی، تهران، ۱۳۶۰ش.
(۶) ابن کثیر، البدایة و النّهایة، قاهره، ۱۳۵۱- ۱۳۵۸ق.
(۷) ابن ندیم، الفهرست.
(۸) علی ابوحیان توحیدی، الامتاع و المؤانسة، به کوشش احمد امین و احمد الزین، قاهره، ۱۹۴۲م.
(۹) علی ابوالفرج اصفهانی، اغانی، قاهره، ۱۳۸۳ق/۱۹۶۳م.
(۱۰) علی اربلی، کشف الغّمة فی معرفة الائمة، بیروت، ۱۴۰۱ق/ ۱۹۸۱م.
(۱۱) ابی المظفر اسفراینی، التبصیر فی الدّین، به کوشش عزت العطار الحسینی، ۱۹۴۰م.
(۱۲) عبدالقاهر بغدادی، الفرق بین الفرق، به کوشش عزت العطار الحسینی، ۱۳۶۷ق - ۱۹۴۸م.
(۱۲) عبدالقاهر بغدادی، الملل و النحل، به کوشش البیر نصری نادر، بیروت، ۱۹۸۶م.
(۱۳) احمد بلاذری، انساب الاشراف، به کوشش عبدالعزیز الدوری، بیروت، ۱۳۹۸ق/۱۹۷۸م.
(۱۴) ابوریحان بیرونی ، الآثار الباقیة، به کوشش ادوارد زاخائو، لایپزیگ، ۱۹۲۳م.
(۱۵) ابوریحان بیرونی، تحقیق ماللهند، بیروت، ۱۴۰۳ق/۱۹۸۳م.
(۱۶) عبدالملک ثعالبی، ثمار القلوب، قاهره، مطبعة الظاهر.
(۱۷) عمرو جاحظ، رسائل الجاحظ، به کوشش حسن سندوبی، قاهره، ۱۳۵۲ق/۱۹۳۳م.
(۱۸) احمد طبرسی، الاحتجاج، بیروت، ۱۴۰۱ق/۱۹۸۱م.
(۱۹) طبری، تاریخ، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، ۱۹۶۱- ۱۹۶۸م.
(۲۰) علی علم الهدی، امالی المرتضی، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم قاهره، ۱۳۷۳ق/ ۱۹۵۴م.
(۲۱) قاضی عبدالحبار، المغنی، به کوشش محمود محمد خضری و دیگران، قاهره، ۱۹۶۵م.
(۲۲) محمد کلینی، اصول کافی، به کوشش علیاکبر غفاری، تهران، ۱۳۶۳ش.
(۲۳) علی مسعودی، مروج الذّهب، به کوشش یوسف اسعد داغر، بیروت، ۱۳۸۵ق، ۱۹۶۵م.
(۲۴) مفضل بن عمر جعفی، توحید، به کوشش کاظم المظفر، بیروت، ۱۴۰۴ق/۱۹۸۴م.
(۲۵) مطهر مقدسی، البدء و التاریخ، به کوشش کلمان هوار، پاریس، ۱۸۹۹-۱۹۰۶م.
دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «ابنابیالعوجاء»، ج۲، ص۸۴۵.