ابن سمعون
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
ابوالحسين محمد بن احمد بن اسماعيل (متوفای ۳۸۷ق)، معروف به
اِبْنِ سَمْعون عارف و زاهد بغدادی قرن چهارم قمری که با وعظ مردم را به
زهد میخواند. او سرانجام به سال
۳۸۷ق در
بغداد درگذشت.
ابوالحسین، محمد بن احمد بن اسماعیل بن عنبس، معروف به ابن سمعون به واعظ شهرت داشت. او یکی از عالمان صالح بود و الناطق بالحکمه (گوینده به حکمت) خوانده میشد. در وعظ و
خطابه، چیرهدست، در معاملات، دقیق، و دارای کرامات و مکاشفاتی بود.
هنگامی که
عضدالدوله دیلمی وارد بغداد شد، فرمان ممنوعیت وعظ و قصهگویی را صادر کرد، زیرا می پنداشت واعظان به اختلاف میان مذاهب دامن میزنند. چون ابن سمعون از فرمان عضدالدوله آگاه شد از آن سرپیچید و بدون توجه به فرمان او، به پند و اندرز خود ادامه داد. عضدالدوله او را فراخواند، و چون در محضر سلطان حاضر شد، سلطان تغییر عقیده داده بود. در این هنگام، ابن سمعون آیه شریفه «وَكَذَٰلِكَ أَخْذُ رَبِّكَ إِذَا أَخَذَ الْقُرَىٰ وَهِیَ ظَالِمَةٌ ۚ إِنَّ أَخْذَهُ أَلِيمٌ شَدِيدٌ»
و آیه «ثُمَّ جَعَلْنَاكُمْ خَلَائِفَ فِی الْأَرْضِ مِنْ بَعْدِهِمْ لِنَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ»
را قرائت و سلطان را موعظه کرد. عضدالدوله به سختی گریست و چون ابن سمعون محضر سلطان را ترک کرد، سلطان، حاجب خود را گفت: «سه هزار
درهم و ده دست جامه برگیر و به او بده! اگر قبول کرد، سرش را نزد من بیاور!»
حاجب، به سوی ابن سمعون شتافت و هدایا را به او داد، اما وی قبول نکرد و گفت: «مرا حاجتی به آن ها نیست. این تن پوش چهل ساله من است که از روزگار پدرم به من رسیده است. هنگامی که میان مردم میآیم، آن را میپوشم و چون به خانه باز میگردم، آن را درآورده، کناری میگذارم و از پدرم خانه ای به من رسیده است که از اجاره آن ارتزاق میکنم، لذا از هدایای سلطان بی نیازم!»
حاجب دیگر بار به او گفت: «به خویشان مستمند هدیه کن!»
گفت: «خویشان مستمند سلطان سزاوارتر و محتاج تر از خویشان مستمند منند!»
حاجب نزد سلطان بازگشت و ماجرا را باز گفت. سلطان گفت: «سپاس خدای را که او و ما را ایمن داشت.»
ابن سمعون سرانجام به سال ۳۸۷ق در ۸۷ سالگی از دنیا رفت.
عبدالسلام ترمانینی، رویدادهای تاریخ اسلام، ترجمه پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، ج۲، ص۳۴۰.