ابتریه
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
اَبْتَریّه، یا بَتْریّه، یکی از فِرق
زیدیه که به سبب اعتدال در عقایدشان در میان سایر گروههای
شیعه جایگاه ویژهای دارند.
زیدیه نیز همچون پیروان مذاهب دیگر به چند فرقه تقسیم شدهاند، چنانکه شمار فرقههای آن را بعضی سه،
برخی چهار
یا پنج
گفتهاند، و حتی تا هشت فرقه
نیز برای آن شمردهاند که ابتریه یکی از این چند فرقه است.
ابتریه با آنکه همچون فرق دیگر زیدیه (ﻫ م) در
تشیع استوارند، و مخالفان
علی علیهالسلام را گمراه و دوزخی میدانند،
از گروههای دیگر شیعی به
اهل تسنن نزدیکترند
و این بدان سبب است که خلافت دو خلیفه اول را میپذیرند. ابتریه و نیز
سلیمانیه (نزدیکترین گروه فکری به ابتریه در بین زیدیه) از
شیخین تبرّی نجستهاند و هر دو
جارودیه (گروه دیگری از زیدیه) را که شیخین را
تکفیر میکردند،
کافر شمردهاند.
لیکن نزدیکی ابتریه به اهل تسنن از سلیمانیه نیز بیشتر است، زیرا با آنکه هر دو گروه در اغلب موارد نظریات مشابهی داشتهاند، سلیمانیه از
عثمان برائت جسته و ابتریه در مورد او سکوت و توقف کردهاند.
طوسی در این باب حکایتی به این صورت آورده است: روزی کُثَیر النواء و چند تن دیگر نزد
امام باقر علیهالسلام رفتند که
زید بن علی برادر
امام نیز در مجلس حضور داشت. اینان به امام اعلام داشتند که اولاً
علی ،
حسن و
حسین علیهمالسلام را و ثانیاً
ابوبکر و
عمر را ولی خود میشناسند. در این هنگام زید رو به سوی آنان کرد و گفت: آیا از
فاطمه علیهاالسلام
تبری میجویید؟ امر ما را خراب و منقطع کردید (بترتُم امرَنا) که خدا کارتان را خراب و منقطع کند (بترکم اللـه) و از آن زمان ایشان «بتریه» نامیده شدند.
این حکایت را ظاهراً مخالفان ابتره ساختهاند، زیرا اینان نیز چون سایر فرق زیدیه، زید
بن علی
بن حسین را پیشوای خود و
امامت را خاص فرزندان علی علیهالسلام از بطن حضرت فاطمه علیهاالسلام میدانستند.
چنین به نظر میرسد که ابتریه و مخفف آن «بتریه» منسوب باشد به «ابتر» که لقب کثیرالنواء بوده و این لقب را
مغیره بن سعد ــ مؤسس فرقه
مغیریه ــ به وی داده بوده است.
ابتریه را «
صالحیه» نیز گفتهاند، زیرا که یکی دیگر از شخصیتهای برجسته این گروه «حسن
بن صالح بن حیّ» است، و لفظ
صالحیّه از نام او گرفته شده است.
سخن مقریزی دربارۀ نام پیشوای ابتریه آشفته است. وی ابتریه را پیروان حسن
بن صالح بن کثیر الابتر پنداشته است.
این شخص را بیشتر کثیرالنواء خواندهاند،
اما کثیرالنوی
و کثیرالنّوبی
و اختصاراً کثیرالابتر
نیز گفتهاند. نام کامل او باید
کثیر بن اسماعیل النواء یا کثیر
بن اسماعیل
بن نافع النواء
باشد، که ظاهراً همان کثیربن کارَوَند
یا کثیربن قارَوَند
است. کنیه وی ابواسماعیل
و از موالی قبیله بنی تیماللـه کوفی بوده است.
نام این شخص را مغیره
بن سعد یا مغیره
بن سعید هم ذکر کردهاند
که نباید درست باشد، خاصه آنکه ابوالمعالی میگوید که او ادعای امامت داشت و در
کوفه بر خالد
بن عبداللـه
بن قسری خروج کرد،
و معلوم است که او کثیرالنواء را با مغیره
بن سعید خلط کرده است. زمان تولد و وفات کثیرالنواء را با مغیره
بن سعید خلط کرده است. زمان تولد و وفات کثیرالنواء دقیقاً معلوم نیست، وی را از معاصران
امام باقر و
امام صادق علیهالسلام شمردهاند.
از احوال و زندگانی کثیر اطلاع چندانی در دست نیست، اینقدر معلوم است که وی
اهل حدیث بوده و بعضی او را از این لحاظ ضعیف و برخی از ثقات شمردهاند.
گویا او با امام باقر علیهالسلام مخالفتهایی داشته و در انکار وی میکوشیده، از جمله این گفته امام را: «ان الارض السبع تفتح به محمد صلیاللهعلیهواله و عترته» نپسندیده است.
امام صادق علیهالسلام خود را از کثیر بری دانسته.
و وی را کذاب، مکذّب و کافر خوانده است، و نیز امام باقر علیهالسلام فرموده که او (و دیگر یارانش) بسیاری کسان را به گمراهی افکندهاند.
با اینهمه کثیرالنواء در تشیع استوار بوده، تا جایی که برخی او را افراطی و حتی
غالی شمردهاند،
که البته این قول نیز بعید به نظر میرسد.
گرچه ابتریه نام خود را از کثیرالنواء الابتر گرفتهاند و او پیشگام این قوم بوده، لیکن شهرت و اهمیت این فرقه مرهون مرد مبارز و متفکر آن زمان
حسن بن صالح است.
حسن
بن صالح از رهبران ابتریه بود. بیشتر منابع نام وی را حسن
بن صالح بن حیّ گفتهاند. لیکن
ابن سعد او را حسن
بن حیّ و مسعودی وی را حسن ابن
صالح بن یحیی
نامیده است که ظاهراً اشتباه و تصحیف است.
کنیه حسن
بن صالح ابوعبداللـه بوده است.
وی از مردم کوفه بود
و او را هَمْدانی
و هَمْدانی ثوری دانستهاند.
حسن
بن صالح معاصر
عیسی بن زید بن علی بود. او در ۱۰۰ق/۷۱۸م به دنیا آمد
و در ۱۶۷ق/۷۸۳م
یا ۱۶۸ق
یا ۱۶۹ق
و در حال اختفا درگذشت. لیکن ابن سعد میگوید وی موقع مرگ ۶۲ یا ۶۳ سال داشت،
و با این حساب تولدش باید در ۱۰۴ یا ۱۰۵ق باشد.
وی مردی فقیه و زاهد بود از ائمه کوفه و از علما و متکلمین زیدیه شمرده میشد؛ گفتهاند که
اتقان ،
فقه ،
عبادت و
زهد در او جمع آمده بود
و با
فقر روزگار میگذرانید. خود وی در اینباره میگوید: چه بسیار که شب را به صبح آوردم و در همینداشتم در حالی که گویی دنیا در اختیار من بود.
حسن اهل حدیث نیز بوده است که برخی وی را ضعیف و بعضی ثقه و صحیحالخبر دانستهاند. نیز گفته شده که وی در میان ۸۰۰ محدث از همه فاضلتر بوده است.
کتابهای زیر منسوب بدوست: کتاب التوحید؛ کتاب امامه ولد علی من فاطمه؛ کتاب الجامع فی الفقه.
حسن
بن صالح مردی مبارز و از مخالفان خلفای بنی عباس بود.
مهدی در دستگیری وی کوشش فراوان کرد، اما بدو دست نیافت و سرانجام از خبر مرگش بسیار شاد شد.
با اینهمه او خود قیام به
سیف نکرد.
وی با عیسی
بن زید
بن علی که با دستگاه خلافت به دشمنی و ستیزه برخاسته بود، دوستی و خویشاوندی داشت، گفتهاند که عیسی دختر حسن را تزویج کرد
و یا دختر حسن را به عقد پسر خود درآورد.
هنگامی که کار بر عیسی تنگ شد، نزد حسن اختفا گزید
و یا هر دو با هم در خانه برادر حسن، علی
بن صالح بن حی، پنهان شدند.
به هر حال، هر دو در یک محل مخفی بودند تا عیسی درگذشت و مهدی با تمام جدیتی که برای دست یافتن به او داشت، نتوانست وی را گرفتار کند.
گویند حسن جمعاً ۷ سال در اختفا زندگی کرد
و وفات او دو ماه پس از مرگ عیسی
بن زید
و یا شش ماه پس از آن
روی داد.
علت این نحوۀ زندگی و انگیزۀ خلیفه برای دستگیری او را باید در اندیشهها، آرا و دعوت وی دانست که از سویی باعث جلب خاندان
علی بن ابیطالب علیهالسلام و از سوی دیگر سبب بیم و نگرانی دستگاه خلافت میشد.
ابتریه پس از
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله حضرت علی علیهالسلام را برترین و فاضلترین مردم برای
امامت و
خلافت میدانستند. به عقیدۀ ایشان علی علیهالسلام به موجب فضل، سبقت، قرابت و علمش و از آن روی که پس از رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله سخیترین، پرهیزگارترین، زاهدترین و داناترین مردمان بود، سزاوارترین کس برای جانشینی وی بهشمار میرفت.
سرسپردگی ابتریه به علی علیهالسلام تا بدانجا بود که به قولی هرکس را که با وی به
جنگ برخاسته بود، کافر میشمردند.
با اینهمه اینان خلافت ابوبکر و عمر را میپذیرفتند، بدان سبب که علی علیهالسلام از حق خود گذشته و خلافت آن دو را پذیرفته بود
و چون آن امام به جانشینی ابوبکر رضا داد، خلافت او متضمن رشد و هدایت گشت وگرنه به خطا میافتاد و هلاک میشد.
بدینسان ابتریه حرمت شیخین را نگاه میداشتند و
تکفیر آنان را جایز نمیشمردند و حتی کسانی را که آن دو را تکفیر میکردند، کافر میدانستند.
درجه اخلاص آنان نسبت به شیخین را شاید بتوان از این خبر دریافت که
سالم بن ابی حفصه (از بزرگان ابتریه) هرگاه که میخواست به نقل حدیثی بپردازد، با ذکر فضائل ابوبکر و عمر آغاز میکرد.
این نکته نیز از جمله مواردی است که ابتریه را از سلیمانیه جدا میکند، زیرا
سلیمانیه بیعت با ابوبکر و عمر را خطا میدانستند، اما خطایی که به نظر آنان
فسق نبود، و فقط در این کار
اصلح را واگذاشتند.
اما در باب عثمان، ابتریه شرط احتیاط را از دست نداده دربارۀ او سکوت اختیار کردند و از مدح و ذمّش باز ایستادند و کار را به احکم الحاکمین واگذاردند
برعکس، سلیمانیه عثمان را به سبب بدعتهایی که آورد، تکفیر میکردند
لیکن سخن به همینجا ختم نمیشد و ابتریه ناچار از بحث در
بدعتهای (اَحداث) منسوب به عثمان شدند.
استبداد عثمان در امور و پر و بال دادن به بنیامیه به اعتقاد ابتریه از جمله بدعتهای اوست. ابتریه چون این اعمال عثمان را میدیدند، بر خود فرض میدانستند که حکم به
کفر او کنند و از سوی دیگر، چون بنا بر احادیث، وی از عَشَرۀ مبشَّره بود، لازم میآمد که به صحت ایمانش گواهی دهند؛ حسن
بن صالح، از عثمان مربوط به آن دوره از خلافت اوست که وی اینگونه بدعتها را آورد.
به گفته
ابوالفرج اصفهانی ابتریه ۶ سال اول خلافت عثمان را میپذیرفتند و برای باقی عمرش او را تکفیر میکردند.
مؤیّد این قول خبری است مربوط به سالم
بن ابی حفصه که از قتل عثمان اظهار خشنودی میکرد و حتی قاتل او را بزرگ میداشت.
بدینسان نظر ابتریه در باب سه خلیفه یکسان نبود: از عثمان تبرّی میجستند و یا لااقل دربارۀ او سکوت میکردند، به خلافت ابوبکر و عمر رضا داده بودند و حتی آن دو را ستایش میکردند، و در عین حال علی علیهالسلام را برتر از همه میدانستند. بدین جهت میتوان پرسید که با وجود امامی افضل و اولی، چگونه خلافت آن دو را پذیرفته بودند؟ پاسخ را باید در نظریۀ ایشان مبنی بر جواز امامت مفضول یافت.
همه زیدیه ظاهراً به امامت مفضول قائلند و ابتریه از آن جملهاند، لیکن آنان شرط را بر این گذاشتهاند که افضل به امامت مفضول رضا دهد.
به هر حال باید علل و اسبابی در کار باشد تا بتوان مفضولی را با وجود افضل به امامت برداشت، زیرا امامت البته سزاوار کسی است که فاضلتر و مقدمتر باشد. اگر مفضول حائز شرایطی باشد که بتواند میان مردم
وحدت ایجاد کن و اختلافاتشان را از میان بردارد، از ریختن خون آنان پیشگیری کند و طمع دشمن به امت را برطرف نماید، و یا اگر در افضل کیفیتی موجود باشد که نتواند در صورت لزوم قیام کند (مثلاً به سبب بیماری و احوالی نظیر آن) مفضول بر افضل برتری مییابد؛ لیکن مفضول نباید بیاطلاع از
فقه و
علوم باشد، یا دربارۀ او گمان بد رود، بلکه باید خیّر، فاضل، شجاع و عالم باشد. تنها در این شرایط امامت منفضول جایز است وگرنه فاضل
اصلح است.
نیز باید علاوه کرد که اگر در دو تن شروط امامت جمع باشد و هر دو قیام کنند، میان آن دو، امام کسی است که فاضلتر و زاهدتر باشد، و اگر در این شرط هم تساوی برقرار شد، امام آن کسی است که از رأی استوارتری برخوردار است.
به هر تقدیر، به عقیدۀ ابتریه و
صالحیه، اگر در بخشی (قُطری) از عالم، امامی باشد، لازم است که مردم آن بخش مطیع امام خود باشند، و اگر فتوای دو امام خلاف یکدیگر بود، هر دو درست میگویند، حتی اگر یکی، ریختن خون دیگری را حلال بداند.
ابتریه بیش از این به تدقیق و باریکاندیشی در امر پیشوایی جامعه پرداختند و به اصالت شورا در انتخاب امام قائل شدند. اینان چنین میگفتند که از سوی
خداوند تبارک و تعالی و رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله کسی به نصّ به امامت برگزیده نشد. بنابراین باید بزرگان و فضلای امت در شورایی شایستهترین کس را از میان خود به
امامت برگزینند و با وی
بیعت کنند و پیش از این گزینش هیچکس الزاماً امام شمرده نخواهد شد، چنانکه علی علیهالسلام را نیز تنها پس از بیعت با او امام میدانند.
با اینهمه لازم است که
صالحترین کس برگزیده شود، و چون چنین شد، امامت وی ثابت است و برهمه
واجب است که از او
اطاعت کنند.
ابتریه و
صالحیه بر این رأی بودند که امام میتواند از
قریش یا از غیر آنان باشد،
اما غالباً گفتهاند که به عقیدۀ ایشان امام باید از اولاد علی علیهالسلام باشد و شرط است که وی در برابر حکام جور قیام به سیف کند و در عین حال عالم، زاهد و شجاع باشد و حتی بعضی وجاهت چهره را نیز از شروط دانستهاند.
آنان
تقیّه را نیز برای امام صحیح نمیدانستند و میگفتند که امام نباید جز به آنچه خدا واجب کرده،
فتوا بدهد. به گفته
عمر بن ریاح اهوازی ، یکی از برجستگان این فرقه، امام نباید فتوای باطل دهد و یا تقیه کند؛ امام نباید درِ خانهاش را به روی مردم ببندد، بلکه بر او واجب است که خروج کند و
امر به معروف و
نهی از منکر پیشه سازد. راجع به عمربن ریاح گفتهاند که چون از جانب امام باقر علیهالسلام تقیّه مشاهده کرد، از پیروی انصراف جست و به ابتریان پیوست.
پس ابتریان نیز مانند دیگر
زیدیه برای خروج و قیام اهمیت خاصی قائل بودند و آن را از ارکان پیشوایی میدانستند، و حتی در این راه بر کلیّه پیروان این مذهب واجب میدانستند که تا حد ممکن به مخالفت با زعمای جائر برخیزند.
حسن
بن صالح جهاد زیر لوای خلیفه و
نماز جمعه را ترک کرده بود، زیرا
نماز به امامت فاسق را درست نمیدانست.
سالم
بن ابی حفصه، از بیم
بنیامیه در
کوفه به اختفا زندگی میکرد و هنگامی که برای
ابوالعباس سفاح بیعت میگرفتند با امید به برافتادن حکومت بنی امیه، مخفیانه کوفه را ترک کرد. او را در حال
طواف خانه خدا دیده بودند که میگفت «لبیک مهلک بنیامیه».
جدا از دیدگاه ابتریه در مورد خلافت و امامت، در سایر زمینهها چندان سخنی از آنان در دست نیست. آنان نیز چون دیگر زیدیه کوشش خود را بیشتر مصروف فعالیتها و مبارزات سیاسی میکردند، اما با
شیعه امامیه و با
امامان و رهبرانشان همراهی نداشتند. ابتریه در نیمه اول سدۀ ۶ق/۱۲م از لحاظ اصول اعتقادی پیرو ائمه
معتزله بودند و در فروع از
ابوحنیفه و گاهی هم از
شافعی و یا از
شیعه (
امامیه ) پیروی میکردند.
از اعتقادات فقهی که به آنان نسبت داده شده یکی فتوا به جواز شهادت ولدزنا بوده که به
حَکَم بن عُتیبه (از بزرگان این گروه) نسبت داده شده است
و دیگر،
مسح از روی
کفش (خفّین)، نوشیدن
شراب نبیذ و خوردن
ماهی جِرّی است.
پس از رهبران اصلی این طایفه،
کثیرالنواء و حسن
بن صالح، نام چند تن از بزرگان آنان در طبقه اول میآید. بعضی از علما نام سالم
بن ابی حفصه، ابوالمقدام ثابت الحداد، حکم ابن عتیبه و سلمه
بن کُهیل را در کنار آن دو تن میآوردند.
حلی
نکته قابل ذکر اینکه چون علمای
رجال و
حدیث از گروههای مذهبی مخالف زیدیه و ابتریه بودهاند، اغلب اوقات از بزرگان این فرقه به نیکی یاد نکرده و در مخالفت با آنان سخن راندهاند.
سالم
بن ابی حفصه اهل کوفه و مولای بنی عِجل بوده
و در حوالی ۱۴۰ق/۷۵۷م
یا ۱۳۷ق
درگذشته است. چنانکه گفته شد وی ابوبکر و عمر را ستایش میکرد، لیکن با عثمان دشمنی میورزید، با وجود این او را در تشیّع افراطی و غالی گفتهاند.
برقی وی را از اصحاب
امام باقر علیهالسلام شمرده است،
اما درحقیقت او با امام مخالفت داشته و امام نیز به ترک و دوری از مصاحبت وی حکم کرده است، زیرا به فرمودۀ امام وی بسیاری را به گمراهی کشیده بود.
امام صادق علیهالسلام نیز وی را گمراه و نادان خطاب کرده و
کذاب و مکذب و
کافر خوانده است.
سالم اهل حدیث بود، اما بعضی او را قلیل الحدیث گفتهاند، گروهی وی را
ثقه و برخی متروک دانستهاند،
و ظاهراً کتابی نیز داشته است.
وی از مخالفان شدید بنیامیه بود و مخالفت خود را پنهان نمیداشت،
اما سرانجام ناچار شد که مدتی در اختفا زندگی کند و بالاخره شهر خود کوفه را ترک گوید.
پس از سالم میتوان از سلمه
بن کُهیل سخن گفت. وی اهل کوفه و مکنّی به ابویحیی بوده است.
برقی وی را از اصحاب
امیرالمؤمنین علی علیهالسلام و
امام زینالعابدین علیهالسلام شمرده
که اشارۀ اول دور از احتمال است.
ابن حجر تولد او را در ۴۷ق/۶۶۷م و وفاتش را در ۱۲۱ق/۷۳۹م، ۱۲۲ق یا ۱۲۳ق گفته است و
ابن حبان مرگ او را در عاشورای ۱۲۱ق میداند. سلمه نیز از محدّثین بوده و غالباً وی را از ثقات دانستهاند.
وی مکنّی به ابوالمقدام و نام پدرش هرمز بوده است.
او را عجلی
و مولای
بکر بن وائل نیز خواندهاند، اما
حلی وی را ثابت
بن هرمز الفارسی مینامد. او شیعه افراطی
و از محدثین بوده است. گروهی وی را ثقه و بعضی ضعیف دانستهاند.
حکم
بن عتیبه، مکنّی به ابومحمد است.
وی اهل کوفه و گویا در آنجا صاحب منصب قضا بوده است.
حَکَم را از فقهای عامه، ار
مرجئه و استاد زراره و حمران و طیّار گفتهاند.
برقی ابوالمقدام و حکم را در شمار اصحاب امام زینالعابدین علیهالسلام و امام باقر علیهالسلام ذکر کرده است.
عمربن ریاح یکی از اینان است. کنیه وی ابوحفص بود
و او را بصری
و اهوازی
گفتهاند. چنانکه قبلاً گفته شد وی ظاهراً نخست از اصحاب امام باقر علیهالسلام بود، ولی بعداً به ابتریان پیوست. عمربن ریاح محدّث بود و گروهی در رد و انکارش، وی را متروک الحدیث و حتّی دجال خواندهاند.
دیگری مسعده
بن صدقه العبدی است که کنیهاش ابومحمد بود و کتاب خطب امیرالمؤمنین را به او نسبت دادهاند.
او را از لحاظ حدیث متروک و ضعیف خواندهاند.
دیگری عمرو
بن جُمَیع الاسدی (یا الازدی) مکنی به ابوعثمان
یا ابوالمنذر است.
وی
قاضی ری بوده
و ضعیف الحدیث، غیرموثق و حتّی متروک خوانده شده است.
برقی هر سه تن را از اصحاب امام صادق خوانده است.
قیس
بن ربیع الاسدی کوفی و مکنّی به ابومحمد نیز از ابتریان بوده و دربارۀ صحت احادیث او آرای متعارض نقل شده است.
طوسی عمروبن قیس الماصر را نیز از ابتریان میگوید،
اما وی را از مرجئه و حتی پیشوای فرقهای از ایشان به نام «
ماصریه » دانستهاند.
طوسی
و حلی
مقاتل بن سلیمان (ﻫ م) را نیز ابتری میدانند و از کتاب او، الاشباه و النظائر، نیز به وضوح تمایل وی به زیدیه مشهود است. ابوالحسن مقاتل
بن سلیمان
بن بشیر الازدی،
خراسانی و اصلاً از
بلخ بود که به
مرو رفت و سرانجام در
عراق (
بصره ) درگذشت.
تاریخ مرگ او را ۱۵۰ق/۷۶۷م
یا پس از آن
نوشتهاند. مقاتل از مفسران بوده و گروهی علم و مقام او را در تفسیر بسیار ستودهاند، تا جایی که شافعی او را در تفسیر پیشوا میشناسد،
اما برخی گویند که وی علم
قرآن را از
یهود و
نصاری فرا گرفته و بر طبق کتب آنان تفسیر کرده است.
در حدیث نیز کسانی وی را ضعیف، متروک، مهجورالقول، و حتّی ناموثق، کذّاب و جاعل خواندهاند. دجّال و جسور نیز از دیگر عناوین اوست.
کتابهایی به مقاتل منسوب است که ابن ندیم فهرستی از آنها را آورده است
و از آن میان الاشباه و النظائر او به چاپ رسیده است. مقاتل را از
مشبهه و
مجسمه گفتهاند، یعنی ذات باری را همچون خلق تصور کرده است و تأکید بیش از حدّش بر صفات باعث شده بود که خداوند را جسم و به شکل انسان، و با اعضاء و جوارح تصور کند، و از این روی او را مبدع طریقهای از اهل تشبیه به نام «
مقاتلیه » شمردهاند.
لیکن این نظریات با آرا و مبانی فکری زیدیه مغایرت دارد. از کتب باقیمانده از مقاتل نیز چنین بر میآید که این نسبتها چندان موجه نیست، چنانکه در اشباه و النظائر او هیچجا سخنی مؤید این معانی دیده نمیشود، تنها شاید بتوان از گرایش معتدل به برخی نظریات مرجئه در این اثر او سراغ گرفت.
(۱) ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الانساب، قاهره، ۱۳۵۷ق/۱۹۳۸م.
(۲) ابن جوزی، عبدالرحمن
بن علی، الضعفاء و المتروکین، بیروت، ۱۴۰۶ق/۱۹۸۶م.
(۳) ابن حبّان، محمد
بن احمد، الثقات، حیدرآباد دکن، ۱۴۰۱ق/۱۹۸۱م.
(۴) ابن حجر عسقلانی، احمد
بن علی، تهذیب التهذیب، حیدرآباد دکن، ۱۳۲۵-۱۳۲۷ق.
(۵) ابن حزم، علی
بن احمد، الفصل فی الملل و الاهواء والنحل، بیروت، ۱۳۹۵ق/۱۹۷۵م.
(۶) ابن خلکان، وفیات الاعیان، به کوشش احسان عباس، بیروت، ۱۹۶۸م.
(۷) ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، به کوشش احسان عباس، بیروت، دارصادر.
(۸) ابن قتیبه، عبداللـه
بن مسلم، المعارف، به کوشش ثروت عکاشه، قاهره، ۱۹۶۰م.
(۹) ابن ندیم، الفهرست.
(۱۰) ابوالفرج اصفهانی، علی ابنالحسین، مقاتل الطالبیین، قاهره، ۱۳۶۸ق/۱۹۴۹م.
(۱۱) ابوالمعالی، محمد
بن عبیداللـه، بیان الادیان، به کوشش هاشم رضی، تهران، ۱۳۴۲ش.
(۱۲) اسفراینی، شهفور
بن طاهر، التبصیر فیالدین، به کوشش محمد زاهد
بن الحسن الکوثری، قاهره، ۱۹۴۰م.
(۱۳) اشعری، علی
بن اسماعیل، مقالات الاسلامیین، به کوشش محمد محییالدین
بن عبدالحمید، قاهره، ۱۳۶۹ق/۱۹۵۰م.
(۱۴) برقی، احمد
بن محمد، کتاب الرجال، به کوشش جلالالدین حسینی «محدث»، تهران، ۱۳۴۲ش.
(۱۵) بغدادی، عبدالقاهر
بن طاهر، الفرق بین الفرق، به کوشش محمدزاهد الکوثری، قاهره ۱۳۶۷ق/۱۹۴۸م.
(۱۶) حلی، حسن
بن علی، رجال، به کوشش جلالالدین حسینی «محدث»، تهران، ۱۳۴۲ش.
(۱۷) حمیری، ابوسعید
بن نشوان، الحورالعین، به کوشش کمال مصطفی، قاهره، ۱۹۴۸م.
(۱۸) خوارزمی، محمد
بن احمد، مفاتیح العلوم، به کوشش فان فلوتن، لیدن، ۱۸۹۵م.
(۱۹) ذهبی، محمد
بن احمد، میزان الاعتدال، به کوشش علی محمد البجاوی، قاهره، ۱۳۸۲ق/۱۹۶۳م.
(۲۰) سمعانی، عبدالکریم
بن محمد، الانساب، حیدرآباد دکن، ۱۳۹۷ق/۱۹۷۷م.
(۲۱) شمسالدین آملی، محمد
بن محمود، نفایس الفنون فی عرایس العیون، تهران، ۱۳۷۹ق.
(۲۲) شهرستانی، محمد
بن عبدالکریم، الملل و النحل، به کوشش محمد
بن فتحاللـه بدران، قاهره، ۱۳۷۰ق/۱۹۵۱م.
(۲۳) طوسی، محمد
بن حسن، اختیار معرفه الرجال، به کوشش حسن المصطفوی، مشهد، ۱۳۴۸ش.
(۲۴) علم الهدی، مرتضی
بن داعی، تبصره العوام، به کوشش عباس اقبال، تهران، ۱۳۱۳ش.
(۲۵) قاضی عبدالجبار
بن احمد، المغنی فی ابواب التوحید و العدل، به کوشش عبدالحلیم محمود سلیمان دنیا، قاهره، الدارالمصریه للتألیف و الترجمه.
(۲۶) مسعودی، علی ابنالحسین، مروج الذهب، بیروت، ۱۳۸۵ق/۱۹۶۵م.
(۲۷) مقاتل
بن سلیمان، الاشباه و النظائر، به کوشش عبداللـه محمود شماته، قاهره، ۱۳۹۵ق/۱۹۷۵م.
(۲۸) مقدسی، مطهر
بن طاهر، البدء و التاریخ، به کوشش کلمان هوار، پاریس، ۱۸۹۹-۱۹۰۶م.
(۲۹) مقریزی، احمد
بن علی، مواعظ و الاعتبار، بولاق، ۱۲۷۰ق/۱۸۵۴م.
(۳۰) نجاشی، احمد
بن علی، رجال، قم، ۱۴۰۷ق/۱۹۸۷م.
(۳۱) نوبختی، حسن
بن موسی، فرق الشیعه، نجف، ۱۳۵۵ق/۱۹۳۶م.
دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «ابتریه»، ج۲، ص۶۰۳.