آقامحمدخان قاجار
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
آقامُحَمَّدْخان، (ح ۱۱۵۵-۱۲۱۱ق/۱۷۴۲-۱۷۹۷م)، رئیس ایل، بنیانگذار و نخستین شاه
سلسله قاجار (د ح۱۲۱۰-۱۲۱۱ق/۱۷۹۵-۱۷۹۷م) بود.
وی پسر بزرگ
محمدحسنخان قُوانْلو بود که در استرآباد زاده شد. مادرش دختر
اسکندرخان قوانلو بود.
محمدحسنخان بعد از پدر خود فتحعلیخان
که در ۱۱۳۸ق/۱۷۲۶م کشته شد، ریاست تیره قوانلو (اَشاقه باش)
ایل قاجار را در استرآباد و
گرگان برعهده داشت. وی در کشمکشهای ملوکالطوایف، در دفاع از
صفویان (سلطنت شاهاسماعیل سوم) یا بهطور مستقل، ادعای پادشاهی داشت و در نبرد با
زندیان و آزادخان افغان،
اصفهان را گرفت و
شیراز را محاصره کرد، لیکن به علت رقابتهای درونی ایل به دست محمدعلیخان، یکی از سران تیره دَوَلویِ قاجار (یوخاریباش) که پیوسته بر تیره دیگر ایل (اشاقهباش) ریاست داشتند. در ۱۱۷۲ق/۱۷۵۸م کشته و سرش نزد شیخعلیخان سردار زند فرستاده شد. کریمخان زند با اینکه از گزند یکی از مزاحمان حکومت خود آسوده گشت، به شیوهای انسانی با
قاجاریان رفتار کرد؛ وی دستور داد سرمحمدحسنخان را با گلاب بشویند و با احترام فراوان در زاویه
حضرت عبدالعظیم به
خاک سپارند (۱۱۷۲ق/۱۷۵۸م).
فرزندان محمدحسنخان از بیم سپاهیان زند به ترکمانان پناه بردند و آقامحمدخان که پس از کشته شدن پدر رئیس تیره قوانلو گردیده بود در منطقه خود لشکری فراهم آورد، ولی نتوانست در نبرد با حاکم نیرومند گرگان محمدحسینخان قاجار دَوَّلو (د ۱۱۷۷ق/۱۷۶۳م) کاری از پیش ببرد و از اینرو متواری گردید، لیکن محمدخان سوادکوهی
حاکم مازندران که محل اختفای وی و یارانش را میدانست، او و یارانش را در اشرف (بهشهر) دستگیر کرد و به
تهران نزد کریمخان فرستاد. وکیل پس از دلجویی از آنان، آقامحمدخان و خاندان او را ۲ سال در
دامغان زیرنظر نگاه داشت، ولی به علت عدم اطمینان کافی به توصیه محمدحسینخان آنان را را دوباره به تهران آورد و گروهی از جمله حسینقلیخان برادر آقامحمدخان را به
قزوین تبعید کرد و دسته دیگر را که آقامحمدخان نیز در میان آنان بود، به شیراز گسیل داشت. پارهای از افراد برجسته خاندان آقامحمدخان نیز به مرور زمان خود را به شیراز رساندند و به وی پیوستند. منابع حاکی است که همه آنها در دربار زند با احترام روزگار میگذراند و حسینقلیخان به دستور کریمخان به حکومت دامغان منصوب گردید. وی پس از چندی از محل حکومت خود به مازندران و گرگان رفت و با جمع کردن سپاهیانی از
ترکمانان و قاجاریان، با نام جهانسوزشاهادعای سلطنت کرد و بارفروش (بابل) را مرکز حکومت خویش ساخت، اما در برابر لشکریان زند شکت خورد و گروه بسیاری از مردم مازندران به دستور زکیخان زند (پسرعموی کریمخان) کشته شدند. حسینقلیخان که او را «پادشاه بیتخت و تاج» نامیدهاند، در ۱۱۸۱ق/۱۷۶۷م توسط دو تن از غلامان خود کشته شد و این امر موجب شد که برادرش آقامحمدخان برای مدتی در دربار کریمخان در شیراز تحت مراقبت شدیدتری قرار گیرد.
آقامحمدخان نزدیک به ۱۶ سال (۱۱۷۷-۱۱۹۳ق/۱۷۶۴-۱۷۷۹م) در شیراز به سر برد.
کریمخان با مهربانی بسیار با وی رفتار میکرد. وکیل به او اجازه داده بود که به شکارهای جرگه چندروزه رَوَد و او بیشتر با یکی از دو برادرش، جعفرقلی یا مهدیقلی، به
شکار میرفت. کریمخان گاه در کارهای سیاسی با وی رایزنی میکرد و با نوعی کنایه او را «پیران ویسه» (وزیرِ افراسیاب) خطاب میکرد. اعتماد وکیل به او تا آنجا بود که میخواست وی را برای سرکوب کردن شورش حسینقلیخان به مازندران بفرستد. خان قاجار توسط عمه (یا خواهر یا خاله) خود (خدیجهبیگم) که به اندرون شاهی راه یافته بود و نفوذی فراوان داشت،
از احوال درونی دربار و ماجراهای سیاسی شیراز باخبر میشد، تا اینکه از
بیماری و
مرگ قریبالوقوعخان زند آگاه گردید. پس به بهانه شکار از شهر بیرون شد و زمانی که نشانههای مرگ وی را دریافت، با نیرنگ و شتاب همراه ۲ برادرش جعفرقلیخان و مهدیقلیخان و چند تن دیگر که شمارشان را تا ۱۷ تن نوشتهاند، در ۱۳
صفر ۱۱۹۳ق/۲ مارس ۱۷۷۹م از منطقه
فارس بیرون آمد و با سختی و تنگدستی خود را به اصفهان و از آنجا به دولاب تهران رساند. در اصفهان و
ورامین گروهی از سران قاجار و خوانین ایلات به او پیوستند.
در سر راه خود به مازندران، یکی دو محموله «
مالیات و خزانه» حکومت را که به شیراز میبردند مصادره کرد.
از این قاجار اینان همراه وی بودند: باباخان (
فتحعلیشاه) پسر حسینقلیخان، محمدخان دایی آقامحمدخان، پسرش سلیمانخان اعتضادالدوله که هنگام فرار از شیراز دستگیر شده اما به علت خردسالی او انکشتند، موسیخان و عیسیخان پسران اسکندرخان قوانلو که هر دو هنگام فرار از شیراز کشته شدند، ذضاخان دولو، محمدامین آقا (عموزاده پدر آقامحمدخان) و چند تن دیگر که برخی از آنان تا استرآباد محمدخان را همراهی کردند.
با کشمکشهایی بین بردران، آقامحمدخان به سلطنت رسید.
آقامحمدخان ۳۶ تا ۳۸ سال داشت که به مازندران رسید. در اینجا گروهی از قاجاریان به وی پیوستند. برادرش مرتضی قلیخان که پیش از وی قدرتی در منطقه به دست آورده و خود را پادشاه خوانده بود، از ورود آقامحمدخان به گرگان جلوگیری کرد.
کشمکش میان آقامحمدخان پس از ۴ سال
جنگ و شکست و پیروزی بر برادر خود مرتضی قلیخان چیره شد. برادر به
روسیه گریخت و همداستان کاترین روم برابر خان گردید. در ۱۲۰۰ق/۱۷۸۵م گیلان و مازندران و
زنجان به زیر فرمان أقامحمدخان درآمد. در همان سال با مرگ علیمرادخان زند، منازع و رقیب نیرومند وی، قدرتِخان بدین سوی
البرز منتقل شد و
لرستان و
خوزستان نیز مسخر او گردید. بساط روسها که به بهانه بازرگانی به سرپرستی کنتوینوویچ در شهر اشرف (بهشهر) کارخانهای گشوده بودند و خواستههای سیاسی داشتند، یکسره برچیده شد. در ۱۲۰۱ق/۱۷۸۶م
کردستان و سال بعد یزد به قلمرو آقامحمدخان پیوست. در ۱۲۰۵ق/۱۷۹۰م، پس از جنگ و نیرنگ با افشارهای آذربایجان، آن خِطّه نیز تسخیر شد. آقامحمدخان پس از ۲ سال جنگ و نبرد پیگیر و تلاش برای یگانه ساختن تیرههای قاجار، بر بیشترین ایالات
ایران چیره گردید و تهران را به سبب نزدیکی به مازندران و مراتع ایل به جای
ساری مرکز حکومت خویش ساخت وی در این شهر در ۱۲۰۳ق/۱۷۸۸م بیآنکه تاج بر سر نهد بر تخت شاهی نشست (ایرانیکا)، ولی اعتمادالسلطنه این واقعه را در ذیلِ سال ۱۲۰۰ق/۱۷۸۵م آورده است. و همو مینویسد در ۱۲۰۴ق/۱۷۸۹م برادرزاده خویش باباخان (فتحعلیخان) را به ولیعهدی برگزید.
آقامحمدخان در نبردهای پراکندهای در اصفهان در برابر
علیمرادخان (برادرزاده کریمخان) و جعفرخان (پسر صادقخان، برادر کریمخان) شرکت جست، اما رقیب اصلی او
لفطعلیخان زند که در ۲۰ سالگی پس از تاراندن رقیبان خانگی به تخت پادشاهی نشسته بود. آقامحمدخان در دوران زد و خوردهای داخلی
زندیان، شمال ایران را یکپارچه ساخت و چون از اختلافهای جانشینان کریمخان و شخصیت ایشان آگاه بود، انقراض این سلسله را در نابود کردن لطفعلیخان شجاع و بیآلایش، اما کمسیاست و بیتجربه میداسنت. از اینرو همه نیروی خود را در این راه به کار انداخت. خانقاجار یکبار در ۱۲۰۳ق/۱۷۸۸م در هَزارِ بیضا (۳۰ کیلومتری شیراز) با سپاهیان زند نبرد کرد و توانست پایتخت را محاصره کند، اما نتوانست به درون آن راه یابد، پس به تهران بازگشت. بار دوم با نیروهای بیشتر و نظمی آراستهتر وارد معرکه شد و در همان هنگام با حاج
میرزاابراهیم کلانتر شیراز که با سران زندیه اختلاف پیدا کرده بود، تماسهای محرمانه برپا کرد و در نبرد سِمیرُم عُلّیا سپاه زندیه را شکست داد. از اینرو، چون لطفعلیخان به سوی شیراز رفت و دروازه شهر را به روی خود بسته یافت و پادگانهای پایتخت را خلع سلاح شده دید، دریافت که در نبرد سیاسی نیز شکست خورده است و حاجابراهیم کلانتر با رقیب او عهدی استوار بسته است. در آن زمان که
شهریار زند عازم
دشتستان بود، خان قاجار در تعقیب لشکریان وی تا شیراز
دشمن را شکست داد. بار دیگر نیز در دشت قبله لشکریان دیگری از قاجارها را که به ۰۰۰‘۲۰ تن میرسیدند تار و مار ساخت و برای فراهم آوردن آذوقه و کسب قدرت نظامی بیشتر عازم زَرقان گشت. آقامحمدخان با ۰۰۰‘۴۰ سپاهی عازم نبرد گردید و در «شهرک» (میان اصفهان و شیراز) با ۰۰۰‘۵ تن سپاه زندی روبهرو شد. در این نبرد لطفعلیخان با رشادت هرچه تمامتر خود را تا سراپرده آقامحمدخان رساند، لیکن به علت خیانت سرداران زندی و کمتجربگی خود شکست خورد، ولی خود را از معرکه بیرون آورد و به سوی
کرمان رفت. آقامحمدخان پیروزمندانه به شیراز آمد و دستور داد افراد خاندان زند را
اسیر کنند و همراه با استخوانهای کریمخان به تهران گسیل دارند. لطفعلیخان خود را به کرمان رساند، ولی به درون شهر راه نیافت. پس به
طبس رفت و با کمک امیرحسینخان زنگویی ۳۰۰ سوار فراهم و آهنگ
یزد کرد و با شکست
علینقیخان بافقی آنجا را بگشود و روانه شیراز گشت. وی در آنجا از قاجاریان به سرکردگی حاجابراهیم کلانتر و محمدحسینخان قوانلو شکست خورد و نومیدانه روی به سوی طبس،
بم و نَرْماشیر آورد. او در این پهنه به تکاپو افتاد و سپاهیانی فراهم آورد و به سوی کرمان رفت و در ۱۲۰۸ق/۱۷۹۳م شهر را گشود و خود را پادشاه نامید و سکه به نام خویش زد. آقامحمدخان آسیمهسر و کینهتوزانه باباخان را با ۰۰۰‘۵ سوار و عنوان جهانبانی به سوی کرمان فرستاد و خود نیز با لشکری در حدود ۰۰۰‘۶۰ تن به دنبال وی روانه شد. لطفعلیخان با ۳۰۰ مرد جنگی در برابر آن ارتش نیرومند جنگید. با اینکه مردم کرمان و همین ارتش اندک بیش از ۴ ماه، از ۱۷
ذیقعده ۱۲۰۸ تا اول
ربیعالثانی ۱۲۰۹ق/۱۷ ژوئن ۱۷۹۴ تا ۲۶ اکتبر ۱۷۹۴م پایداری کردند، اما زیر فشارهای نظامی آقامحمدخان و قحط و غلا در شهر، آخرین پناهگاه زندیان فرو ریخت و لطفعلیخان آواره بم گردید. آقامحمدخان در کرمان جنایت و سنگدلی را به نهایت رساند. شمار کشتگان، کور شدگان، زنان و دخترانی را که میان ارتشیان آزمند و خشمناک تقسیم شدند، چندین هزار تن برآورد کردهاند. حتی ملامحمدساروی مورخ دربار خان چون وقایع جمعه ۲۹
ربیعالاول ۱۲۰۹ق/۲۴ اکتبر ۱۷۹۴م را مینگارد، نمیتواند از یاد «شنایع و قبایح و مناهی و فضایح» خودداری کند (شهر در ۲۹ ربیعالاول سقوط کرد لیکن پایداری مردم تا اول ربیعالثانی به درازا کشید).
لطفعلیخان در بم ناجوانمردانه گرفتار شد و او را کت بسته به کرمان آوردند. آقامحمدخان با شادی و کینهتوزی، خود چشمان شهریار جوان را بیرون آورد و دستور انجام جنایت دیگری نیز در حق او داد که به گفته مورخی بیگانه، نگارش آن مایه «آلودگی صفحه تاریخ» میگردد.
پس از آن لطفعلیخان با خواری به تهران گسیل گشت و به دست محمدخان قاجار دولو بیگلربیگی کشته شد و بدینسان زندیان برافتادند. آقامحمدخان پس از فاجعه کرمان عازم قلعه بم شد و به جرم کمک رساندن مردم آن به لطفعلیخان، شهر را گشود و مردم را کشتار کرد و سپس به شیراز بازگشت. میرزاابراهیم کلانتر فارس با لقب اعتمادالدوله به عنوان صدراعظم ایران برگزیده شد و حکومت فارس به باباخان تفویض گشت و در
شعبان ۱۲۰۹ق/مارس ۱۷۹۵م خانِ پیروزِ قاجار به تهران آمد.
آقامحمدخان در ۱۲۰۹ق/۱۷۹۵م پس از آسودگی خیال از جانب زندیان و دیگر مدعیان برای رام کردن ابراهیمخان جوانشیر که حاکم قراباغ در
قفقاز بود، و دفع هراکلیوس (ارکلی دوم والی گرجستان) که با روسها از در همکاری درآمده و بر پایه پیمان ۱۷۸۳م (۱۱۹۷ق) سرپرستی آنان را پذیرفته بود، روانه قفقاز گردید. حاکم قراباغ پل ارس را ویران کرد تا سپاهیان قاجار نتوانند از آن بگذرند، اما به فرمان آقامحمدخان در ۲ ماه پل مرمت شد و لشکریان بدان سوی رسیدند و با تاکتیکهای نظامی حساب شده، پیشروی در ۳ جبهه آغاز گردید:
سمت راست به سوی شیروان، سمت چپ به سوی
ایروان پایتخت
ارمنستان و مرکز به سوی شوشا (یا شیشه، شوشی، پناهآباد) از قراباغ. پس از یک رشته نبردهای محلی در ایروان و شوشا و شیروان، شهر
تفلیس گشوده شد (۱۲۰۹ق/۱۷۹۵م). آقامحمدخان در اینجا نیز دست به جنایات هراسناک زد ازجمله کشتار ۰۰۰‘۱۵ تن، انداختن کشیشان به رود کورا، ویران کردن کلیساها، تصرف اموال مردم و ذخایر مالی و نظامی هراکلیوس و اسیر کردن ۰۰۰‘۲۵ مسیحی. او در
رمضان ۱۲۱۰ق/مارس ۱۷۹۶م در دشت مغان، محل تاجگذاری
نادرشاه، تاج کیانی بر سر نهاد و در
اردبیل بر مزار
شیخصفیالدین اردبیلی شمشیر تشریفاتی شاهان صفوی را به میان بست.
شاید بلندپروازیهای جاهطلبانهاش به سوی دستیابی به قدرت و شوکت شاهان صفوی و نادرشاه افشار، انگیزه وی در این کار بوده است.
در ۱۲۱۰ق/۱۷۹۵م، همه مناطق کشور بهجز خراسان در قلمرو آقامحمدخان قرار داشت. در این زمان، وی به بهانه زیارت بارگاه
امام رضا (علیهالسلام) لشکریانش را آماده کارزار ساخت. گروهی از راه معمولی مشهد و گروهی دیگر از راه فیروزکوه و
ساری و گرگان عازم شدند و در راه پس از سرکوب ترکمانان و نافرمانان محلی وام و رام ساختن آنان، از راه جاجرم و اسفراین وارد
سبزوار شدند و راه را به سوی مشهد دنبال کردند. حاکمان خراسان که ظاهراً از نادر میرزای افشار، فرزند شاهرخ، فرمان میبردند یکی پس از دیگری وارد اردوی آقامحمدخان شدند. نادرمیرزا پدر نابینای خود را در مشهد گذاشت و از بیم خان قاجار به
افغانستان گریخت و شاهرخ به پیشواز آقامحمدخان شتافت. خان قاجار پس از زیارت حرم امام برای گردآوری ثروت نادری هرکس را که دربارهاش گمانی میبرد احضار کرد و شکنجه داد. شاهرخ گرچه زیر شکنجههای بسیاری از اندوختههای نادری را نشان داد، امّا شکنجه وی دمادم بیشتر میشد تا آنجا که دور سرش را خمیر گرفتند و بر آن سرب گداخته ریختند
تا جای گوهرهای یکتای نادری و از آن میان یاقوت بزرگ اورنگ زیب را که آقامحمدخان به دنبال آن بود. نشان دهد. خان پس از دستیابی به این گنجینه در حالی که که در خانهای خلوت روی جواهرات نادری میغلتید و لذت میبرد، شاهرخ کور و شکنجه دیده را به مازندران (یا تهران) فرستاد که البته تا دامغان بیشتر زنده نماند. آقامحمدخان ۲۰ تا ۲۳ روز در مشهد ماند. محمدحسن قراگزلو و اسماعیل آقای مکری را که از معتمدان وی بودند، به نزد پسران تیمورشاه (زمان شاه و محمودشاه درانی) به
کابل و هات فرستاد و خواستار تمکین از حکومت مرکزی و عدم دخالت در کارهای
ماوراءالنهر و تسلیم شهر
بلخ شد. نیز رسولی پیش بگی (بیگی) جان ازبک، خان بخارا، فرستاد و او را به سبب کشتن بیرامعلیخان قاجار (عزالدینلو) و ویران ساختن مرو و به اسارت بردن گروهی از
ایرانیان بیم داد و از او خواست افزون بر تحویل
مرو و رها ساختن اسیران، از حکومت جدید ایران تمکین کند. بگیجان میدانست که «اختهخان گوید و کند». از اینرو هراسناک شد و و به چارهجویی برخاست.
آقامحمدخان حاکمان منطقه اعم از ترک و ترکمان و کرد و فارس را رام خود کرد و آماده لشکرکشی به ماوراءالنهر شد که تغییراتی در وضع سیاسی
اروپا پیش آمد و خان بیآنکه به کارهای
خراسان و ماوراءالنهر و مطیع ساختن بگیجان پایان دهد، روانه تهران شد و محمد ولیخان را با ۰۰۰‘۱۰ سوار به سرداری کل خراسان گماشت و در مشهد بداشت.
روسها از پیش در فکر تسخیر قفقاز بودند و از اینرو با حاکمان محلی پیوندها و پیمانهای نهان و آشکار بسته، در برخی نقاط قوای نظامی مجهز مستقر کرده بودند. در نخستین حمله آقامحمدخان به تفلیس و قفقاز، حدود ۰۰۰‘۶ سرباز به فرماندهی سرهنگ گوداویچ در
داغستان آماده بودند که هراکلیوس متواری از او کمک خواست. این فرمانده در برابر قدرتنمایی آقامحمدخان از دربار کاترین دوج اجازه خواست که به هراکلیوس یاری رساند. کاترین بر پایه پیمان خود با فرمانروای گرجستان اجازه داد. نیز سرداری ۲۲ ساله به نام زوبوف را با ۰۰۰‘۳۵ سپاهی روانه منطقه کرد. هر دو سپاه به دنبال پیروزیهایی در ناحیه رود ترک به هم پیوستند و حاکمان محلی را رام کردند و دربند،
باکو، بخشی از طالش و شَماخی و گنجه تسخیر شد. دستهای از سپاه روس پس از عبور از جلگه شیروان وارد دشت مغان گشت و از رود ارس گذشت و
آذربایجان را زیر فشار گذاشت. سپاه دیگر پس از اشغال لنکران از راه دریا،
بندر انزلی و
رشت و بخشی از گیلان را به زیر سیطره خود درآورد. در این وضع بسیار پیچیده، آقامحمدخان پس از احضار باباخان به تهران و دادن زمام امور شهر به
میرزاشفیع مازندرانی و ابقای محمدخان قاجار دولو در مقام بیگلربیگی تهران و دادن مسئولیت حفاظت شهر به او، خود در اواسط
ذیقعده ۱۲۱۱ق/مه ۱۷۹۷م با لشکری مجهز عازم آذربایجان گشت. در این هنگام خبر درگذشت کاترین و جانشینی پسرش پل و فرمان عقبنشینی ارتش روس از سوی او رسید.
ابراهیم خلیلخان جوانشیر، حاکم قراباغ، باز دستور خراب کردن پل ارس را داد تا آقامحمدخان و سپاهیانش نتوانند وارد منطقه حکومتی او گردند. لیکن او با استفاده از مشکها و قایقها و به بهای به آب دادن بسیاری از لشکریان، از ارس که هنگام طغیان بهاری آن بود، گذشت و پس از عبور از آدینه بازار در ۱۷
ذیحجه ۱۲۱۱ق/۱۳ ژوئن ۱۷۹۷م قلعه شوشا را گشود و بر آن شد که نواحی اشغالی را تصرف کند.
آقامحمدخان ۳ روز پس از ورود به شوشا از خطای کوچک ۳ تن از فراشان خلوت خود به نامهای صادق گرجی، خداداد اصفهانی و عباس مازندرانی و سستی آنان در انجام کارها خشمگین شد و دستور کشتنشان را داد. صادقخان شقاقی که یکی از سرداران سپاه بود، و شاید به قول پارهای از مورخان در جریان توطئه بود، خواهش کرد که چون
شب جمعه است، اجرای فرمان را به شنبه واپس افکنند. سرجان ملکم مینویسد: «در آن ایام مغزش به نوعی آشفته بود که به سرحد جنون میرسید و حرکتی که در این مقام از وی سرزد، دلالت کلی بر این معنی دارد» پس خان قاجار فریب خورد و اجازه داد آن ۳ تن همچنان به کار مشغول باشند، اما آنان از بیم جان، شبانه به خوابگاهش تاختند و با کارد و دشنه او را از پا درآوردند. درباره روز، ماه و سال
قتل وی اختلاف کردهاند: شنبه ۲۱ ذیحجه ۱۲۱۲
شب جمعه ۲۱ ذیحجه ۱۲۱۲
شب جمعه ۱۲۱۱
۲۱ ذیقعده
گفته شده، ولی بنابر دلایل و قراین موجود تاریخ شنبه ۲۱ ذیحجه ۱۲۱۱/۱۸ ژوئن ۱۷۹۷م صحیح به نظر میرسد
کشندگان جواهراتی را که خان همواره همراه خود داشت ازجمله بازوبندهای مرصع، شمشیر گوهرآگین و دریای نور و تاج ماه را برداشتند و نزد صادقخان شقاقی آوردند و به وی دادند. نعش آقامحمدخان ابتدا در شوشا به خاک سپرده شد ولی پس از استقرار فتحعلیشاه بر تخت سلطنت، حسینقلیخان عزالّدینلویِ قاجار که از بزرگان قاجاریه بود، مأمور آوردن نعش از شوشا به تهران گردید. نعش چندی در حضرت
عبدالعظیم به امانت سپرده شد و سپس در ۲۶
جمادیالاول ۱۲۱۲ق/۱۶ دسامبر ۱۷۹۷م طی تشریفاتی خاص به
نجف اشرف حمل گشت و پشت سر ضریح مطهر
حضرت علی (علیهالسلام) دفن گردید.
پس از کشته شدن آقامحمدخان، در لشکر وی آشوب افتاد. میرزاابراهیم کلانتر (اعتمدالدوله) گروهی از سپاهیان را مرخص کرد و بخشی را به سرداری
حسینقلیخان قاجار (برادر فتحعلیشاه). و سلیمانخان اعتضادالدوله قاجار و نیز دستههایی از تفنگچیان فارسی و مازندرانی را از راه اردبیل به تهران گسیل داشت. باباخان (فتحعلیشاه) که از پیش آماده سفر به تهران بود، به دنبال خبر شدن از مرگ عموی خود، از شیراز به پایتخت آمد و با زمینهچینیهای اعتمادالدوله و سران قاجار پادشاهی خود را آغاز کرد. وی در همان اوان پس از جنگ با صادقخان شقاقی و شکست او جواهرات سلطنتی را بازگرفت. قاتلان آقامحمدخان نیز که در ربیعالاول ۱۲۱۲ق/اوت ۱۷۹۷م دستگیر شده بودند، به زشتترین صورت (جدا کردن مفاصل و سوزاندن آنها) به دستور شاه تازه بر تخت نشسته
کیفر شدند.
در تحلیل شخصیت آقامحمدخان افزون بر عوامل تاریخی و اجتماعی، باید وضع جسمی و روحی خاص او را نیز در نظر داشت. وی در ۶ سالگی به فرمان
علیقلیخان افشار (عادلشاه، برادرزاده نادر) مقطوعالنسل گردید و به نام اختهخان شهرت یافت. این کار همچون خاری در تن و جان او خلید و او را زشت رخسار و پرآزار و دژرفتار به بار آورد. آقامحمدخان از لحاظ جسمی ضعیف و علیلالمزاج مینمود.
بیماری سرع داشت و یکبار هم در ۱۲۰۵ یا ۱۲۰۶ق/۱۷۹۰ یا ۱۷۹۱م سکته کرد و ۳ روز در حال بیهوشی بود تا با درمان دو پزشک دانا، میرزامسیح تهرانی و میرزااحمد اصفهانی، بهبود یافت. با اینهمه ارادهای قوی داشت و میکوشید کاستیهایش آشکار نگردد. ولی هرکس او را از دور میدید، نوجوانی ۱۴، ۱۵ سالهاش میپنداشت. آقامحمدخان از این امر ناراحت میشد و بسیار بدش میآمد که کسی به چهره یا چشمانش بنگرد. با اینکه میدانست دیگران به احوالش واقفند، کوشش میکرد تا ندانند یا بنمایانند که نمیدانند. از همینرو، تشکیل حرمسرا داد و زنی چند به همسری برگزید.
با همه گرفتاریها، به شکار و مطالعه هم علاقهمند بود. شبها در کنار بسترش شاهنامه میخواندند. به امور مذهبی معتقد بود.
نماز و
نوافل و
نماز شب (گاه با گریه) بهجا میآورد و
ادعیه، اذکار و
زیارت عاشورا میخواند.
روزه میگرفت و گاه در حال اضطرار هم روزه خویش را نمیشکست. نسبت به
ائمه اطهار (علیهمالسلام) ارادت داشت. تذهیب گنبد
حضرت امام حسین (علیهالسلام) و ضریح نقره نجف اشرف، مرمت
آستان قدس رضوی در مشهد و تعمیر چندین
مسجد در قزوین و تهران به فرمان او انجام گرفت در عین حال، چون دیگر شاهان
شراب نیز مینوشید.
سابقه خانوادگی نیز در ساخت شخصیت او اثر خود را بر جای نهاده بود. فتحعلیخان قاجار، جدّ او در ۴۲ سالگی به دست قاجاری از تیره دولو، احتمالاً به تحریک نادرشاه افشار کشته شد. محمدحسنخان پدر او در ۴۴ سالگی به دست قاجارهای دیگری از دولو به تحریک زندیان به قتل رسید. حسینقلیخان برادر او در ۲۷ سالگی به دست طایفه ترکمان کوکلان با توطئه دولوها و تحریک زندیان کشته شد. وی قدرت دولوها را که غالباً بر ایل قاجار سیادت داشت کاهش داد و ترکمانان را سرکوب کرد، یا به خدمتهای سپاهی کشاند. آقامحمدخان فرزند ایل و مرد جنگ و ستیز بود. وی مردی شجاع، فرزانه، با تدبیر و کیاست بود. گرچه شمشیرزن بود، اما میکوشید از فکرش بیشتر استفاده کند. بنابر گفته اعتمادالدوله، صدراعظم او «سرش کاری برای دستش باقی نمیگذاشت» در سرکوبی دشمنان هر نیرنگی را روا میدانست و برای بقای
سلطنت قاجار و مصلحتهایی که تشخیص میداد، به هیچکس رحم نمیکرد و عزیزترین برادران و یاران و کسان خود را در این راه سربه نیست میکرد. بسیار سنگدل و کینهجوی بود. جنایات او در کرمان و بم و تفلیس وحشتناک بود و رفتارش با لطفعلیخان زند، شرمآور. پولدوست،
خسیس و ازمند بود، اما نسبت به سربازان و نظامیان و هزینههای مذهبی سختگیری نمیکرد. به سادهترین پوشاکها و خوراکها بسنده میکرد و از تجمل دوری میگزید. استقبال مردم در شهرها از او، خوشآیند وی نبود. از نگارشهای متکلف و منشیانه و فتحنامههای اغراقآمیز بیزاری میجست. برخورد و رفتارش با مردم عادی و سربازان بهتر بود تا بزرگان و گردنکشان. آقامحمدخان در دورهای که شیوه ملوکالطوایفی ایران را به آشوب کشانده بود، آهنگ پادشاهی کرد. هزاران ستمگر کوچک، سران طوایف چادرنشین و زورمندان شهری در سراسر ایران اغتشاشها برپا کرده بودند و بازرگانی و کشاورزی از یک سوی و
فرهنگ از دیگر سو، دچار وقفه گشته بود. وی دو نیروی سلطنتی زندیان و
افشاریان را به کلی برانداخت و سران بسیاری از عشایر و ایلات را یا به خود جذب کرد یا نابود گردانید. اعراب خُزَیمه در قاینات، کردهای زعفرانلو در
قوچان، شادلوها در
بجنورد، کردهای غیلیچی در سبزوار، بیاتها در نیشابور، بختیاریها در مرکز، پارهای قبایل بلوچ و سیستانی و
عرب در جنوب و ذوالفقار خان افشار خمسهای، هدایتالله خان گیلانی، محمدخان طبسی، میرحسینخان حیدری، باقرخان نوری مازندرانی، احمدعلیخان (از مدافعان
باقرخان)، قمیشخان چنارانی، اسحاقخان قرایی، خسروخان اردلان کردستانی و دهها گردنکش دیگر در برابر خان قاجار تسلیم شدند.
از لحاظ قدرتهای خارجی،
بریتانیا سرگرم پایگیری در
هندوستان و برخی توطئهها در افغانستان و
آسیای مرکزی (ماوراءالنهر) بود و عثمانیها گرفتار دشواریهای درونی و رویارویی با قدرتهای اروپایی بودند. تنها روسیه بود که سر تسخیر ایران داشت و آقامحمدخان بود که با استواری، این اندیشه را نقش بر آب کرد و به جِد در راه حفظ مرزهای ایران کوشید. آقامحمدخان تعلق به تیره قوانلو (اشاقهباش) قاجار داشت و رئیس ایل قاجار بود. پس دفاع سیاسی آغازین او از
سلسله صفویه، دلیل تعلق خانوادگی به آن سلسله نبود. نه واژه آغا خصی بودن را میرساند و نه آقا لزوماً به معنای سید است. بدین اعتبار، برداشتهای محمدهاشم رستمالحکماء مبنی بر سیادت قاجاریه و انتساب آنان به دودمان صفوی، به افسانه بیشتر میماند،
هرچند که وی نیز بهسان
نادرشاه و
کریمخان از محبوبیت نسبی صفویان و اشتهار آنان بهره جست. بنیانگذار سلسله قاجار قدرتهای کشور را در قاجاریان ادغام کرد و اینان را در تیره قوانلو قدرت داد و همه مدعیان و رقیبان، حتی عزیزترین برادران را، از میان برداشت تا ولایتعهدی پسر برادرش بیمنازع بماند. خان کوشید تا نهاد سلطنت بهگونه سنتی و تاریخی پا گیرد و امور دیوانی سر و سامان پیدا کند، اما نتوانست کاملاً به این امر بپردازد. سازمان اداری قاجار در زمان فتحعلیشاه، پایهگذاری شد و کسب نیرو کرد. میرزااسماعیل، پیشکار ایل، کارهای کشوری را میچرخاند و میرزااسدالله نوریِ لشکرنویس، عهدهدار کارهای نظامی بود.
میرزاابراهیم کلانتر با عنوان اعتمادالدوله، پس از تسخیر شیراز، همواره در کنار آقامحمدخان وظایف صدارت عظمی را برعهده داشت.
میرزا شفیع مازندرانی، میرزا
محمدزکی علیآبادی، ملامحمد
ساروی مازندرانی و کسان دیگری با عنوانهای وزارت، قوللر آقاسی، ایشیک آقاسی، منشیالممالک، مستوفیالممالک و جز اینها که مورخان نوشتهاند، انجام وظیفه میکردند. این عنوانها نه رسمی بود. نه در آن زمان از نر دیوانی و اداری سر و سامانی داشت. با اینکه تقایدهایی از دوران صفویه میشد، نظام ایلی تفوق بیشتری داشت. همچنین نشانههایی از ۲ مجلس دیده میشد. یکی مکلف به رایزنی در کارهای کشوری و انجام اصلاحات بود که بیشتر پیران و ریشسفیدان و کلانتران و کدخدایان در آن شرکت داشتند و دیگری مأمور کارهای لشکری بود که جوانان و جنگاوران و سرداران نظامی از اعضای آن بودند. تصمیمگیرنده اصلی در هر ۲ مجلس آقامحمدخان بود که به عنوان
پادشاه و شخص اول مملکت و رئیس ایل حضور میداشت.
(۱) اعتمادالسلطنه، محمدحسنخان، صدرالتواریخ، به کوشش محمد مشیری، تهران، وحید، ۱۳۴۹ش.
(۲) اعتمادالسلطنه، محمدحسنخان، منتظم ناصری، تهران، ۱۳۰۰ق، ج۳، ص۲۴-۶۳.
(۳) بامداد، مهدی، تاریخ رجال ایران، تهران، زوار، ۱۳۴۷-۱۳۵۰ش.
(۴) پاکروان، امینه، آغامحمدخان قاجار، رجال ایران، تهران، زوار، ۱۳۴۸ش، جمـ.
(۵) حزین، شیخمحمد، سفرنامه (کوتاه شده)، به کوشش محمدملایری، تهران، ۱۳۴۳ش، جمـ.
(۶) خانملک ساسانی، احمد، سیاستگران دوره قاجار، تهران، طهوری، ۱۳۳۸ش، ص۱، مقدمه.
(۷) دنبلی، عبدالرزاقبیک مفتون، مآثرسلطانیه، تبریز، ۱۲۴۱ق، ۱۷-۲۴، ۲۹، ۳۳، ۷۲.
(۸) رستمالحکما، محمدهاشم، رستمالتواریخ، به کوشش محمدمشیری، تهران، امیرکبیر، ۱۳۵۲ش، ص ۲۷۴-۲۷۸.
(۹)
ساروی، محمد، تاریخ محمدی، نسخه خطی شورای ملی (سابق)، شمـ ۲۷۴-۲۷۸.
(۱۰)
ساروی، محمد، تاریخ محمدی، نسخه خطی شورای ملی (سابق)، شمـ ۱۰۷۰۵، جمـ.
(۱۱) سایکس، سرپرستی، تاریخ ایران، ترجمه محمدتقی فخرداعی گیلانی، تهران، وزارت فرهنگ، ۱۳۳۳ش.
(۱۲) سپهر، محمدتقی، لسانالملک، ناسخالتواریخ (بخش قاجار)، به کوشش محمدباقر بهبودی، تهران، اسلامیه، ۱۳۵۸ق، ج۱، ص۳۴-۸۴.
(۱۳) شمیم، علیاصغر، ایران در دوره سلطنت قاجار، تهران، ابنسینا، ۱۳۴۲ش، ص ۱۴-۳۱.
(۱۴) عضدالدوله، سلطاناحمدمیرزا، تاریخ عضدی، به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران، بابک، ۱۳۵۵ش، ص ۷۹، ۱۳۹، ۱۴۴.
(۱۵) کلانتر، میرزامحمد، روزنامه، به کوشش عباس اقبال، تهران، طهوری، ۱۳۶۲ش، جمـ.
(۱۶) گلستانه، ابوالحسن بن محمدامین، مجملالتواریخ، به کوشش محمدتقی مدرس رضوی، تهران، ابنسینا، ۱۳۴۴ش، ص ۲۰۸، ۳۰۵، ۳۵۳-۳۵۴، ۴۴۲، ۴۴۳.
(۱۷) مرعشی صفوی، میرزامحمدخلیل، مجمعالتواریخ، به کوشش عباس اقبال آشتیانی، تهران، طهوری و سنایی، ۱۳۶۲ش، ص ۹۸، ۱۴۹.
(۱۸) مستوفی، عبدالله، شرح زندگانی من، تهران، زوار، ۱۳۲۹ش، ص ۳-۳۵.
(۱۹) ملکی، جان، تاریخ ایران، ترجمه میرزااسماعیلخان حیرت، بمبئی، ۱۳۰۳ق.
(۲۰) موسوی نامی، محمدصادق، تاریخ گیتیگشا، به کوشش سعید نفیسی، تهران، اقبال ۱۳۶۳ش، ص ۵۱، ۸۸، ۱۷۰-۱۷۵، ۲۶۲-۲۷۱، ۲۹۳-۳۹۵.
(۲۱) نفیسی، سعید، تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دوره معاصر، تهران، بنیاد، ۱۳۴۴ش، ج۱، ص۴۲-۷۴.
(۲۲) واتسون، رابرت گرانت، تاریخ ایران از ابتدای قرن نوزدهم تا سال ۱۸۵۸م، ترجمه غ، وحید مازندرانی، تهران، امیرکبیر، ۱۳۴۸ش، ص ۵۰-۱۰۵.
(۲۳) هدایت، رضاقلیخان، روضةالصفای ناصری، تهران، خیام، ۱۳۹۹ش، ج۹، ص۷۵-۷۸، ۸۵-۸۷، ۱۲۲، ۲۴۰-۲۴۱، ۲۴۷-۲۵۰
دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرهالمعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «آقامحمدخان قاجار»، شماره۲۹۸.