آرای حنفیه
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
حنفیّه
آرا و آموزههای
کلامی است.
ابوحنیفه اگرچه بیشتر در مقام
فقیهی صاحب
مکتب شناخته شده، دارای اندیشهها و آرای کلامی نیز بودهاست که شاگردانش از وی
روایت کردهاند.
و بعدها مبنای اندیشههای کلامی و
بنیاد اعتقادی شارحانش قرار گرفتهاست. البته مکتب کلامی حنفیه، چنانکه در ادامه دیده میشود، مستقلا ادامه نیافته و کم و بیش در
فرقههای دیگر مستحیل شدهاست. همچنانکه تعبیر «حنفی» در وصف اشخاص، غالبآ به
مذهب فقهی آنان اشاره دارد تا مشرب کلامیشان. آشنایی با این مکتب کلامی عمدتآ مبتنی است بر شناخت آرای ابوحنیفه و به ویژه آثار او که در حکم مجموعه مرجع متکلمان حنفی مشرب بودهاست. توجه به مباحثهها و مناظرههای عقیدتی ابوحنیفه، اولین مرزبندیهای مکتب کلامی حنفی را با دیگر مکاتب و فرق نشان میدهد.
ابوحنیفه از فعالان محافل علمی و اعتقادی
کوفه بوده و در فرصتهای گوناگون با صاحبان اندیشههای مختلف به
مناظره میپرداختهاست. او به
بصره ، دیگر مرکز عمده علمی
عراق در آن زمان، نیز
سفر کرده و با گروههای اعتقادی متمرکز در آن سامان به مناظره پرداخته، که مناظره او با
خوارج اِباضیه و
صُفْریه از آن جملهاست.
همچنین از وی مناظراتی با برخی اشخاص به ثبت رسیدهاست، از جمله با سفیان ثوری، شریک بن عبداللّه، حسن بن صالح، ابن ابیلیلی،
مؤمن الطاق، فضال بن حسن و هیثم بن حبیب صیرفی.
در کلام و عقاید نیز رسالههایی از ابوحنیفه یا منسوب به وی برجای مانده که مبنای کار حنفیه بودهاست.
مهمترین
رسالههایی که از وی روایت شده و به مثابه مهمترین اعتقادنامههای حنفیان و منبع کلامی آنان مورد توجه بوده این رسالههاست:
راوی این رساله، ابومقاتل
حفص بن سلم سمرقندی ، شاگرد ابوحنیفه است که در مقام متعلم از ابوحنیفه در مقام عالم، پرسشهایی کرده و ابوحنیفه نیز به او پاسخ گفتهاست. این رساله مسائل گوناگونی را دربردارد، اما مسئله محوری آن
ایمان و
کفر است که از بحث برانگیزترین مسائل آن زمان بودهاست.
در واقع، نام آن فقه اکبر بودهاست و برای تمیز آن از روایت دیگری از الفقه الاکبر، آن را الفقه الابسط نامیدهاند.
این رساله به روایت ابومطیع حکم بن عبداللّه بلخی، دیگر شاگرد ابوحنیفه، نقل شدهاست. محور آن نیز کفر و ایمان،
قضا و
قدر و
مشیت الهی است.
مشهورترین متن اعتقادی منقول از ابوحنیفه که آن را حماد، فرزند ابوحنیفه، روایت کردهاست.
بر این رساله
شروح و
حواشی متعددی نگاشته شده، که از مشهورترین آنهاست: شرح الفقه الاکبر، منسوب به ابومنصور ماتریدی، اما در واقع نگاشته ابواللیثِ سمرقندی؛ و شرح الفقه الاکبر ملاعلی قاری هروی. هرچند در استناد اصل این رساله به ابوحنیفه تردیدی نیست، اما نسخههایی از آن در دست است که با یکدیگر اندکی تفاوت دارند و به اعتقاد برخی محققان، بعضی از این نسخهها را در طول زمان پیروان ابوحنیفه، برای ایجاد هماهنگی با اندیشههای بعدی حنفیان، پدید آوردهاند.
نامهای از ابوحنیفه به عثمان بن سلیمان بن جرموز بتّی، فقیه کوفی، است که در هنگام نگارش این نامه در
بصره سکونت داشتهاست.
موضوع این رساله نیز
ایمان و
ارجاء است و ابوحنیفه در آن خود را از
اتهام ارجاء مبرا ساخته و منظور خود را توضیح دادهاست.
این نامه به مثابه متنی اصیل از ابوحنیفه محل توجهاست.
وصیّة الامام ابیحنیفة فی التوحید (به اختصار: الوصیة). در این رساله به برخی مسائل اعتقادی، از جمله ایمان،
استطاعت ،
معاد ،
قرآن و کلام
خدا پرداخته شدهاست. شیخ محمد زاهد کوثری،
محقق حنفی
قرن چهاردهم، این رسالههای پنجگانه را، به همراه آثاری از دیگر
دانشمندان سنّی ، در مجموعهای با عنوان العقیدة و علم الکلام گردآوردهاست.
علاوه بر رسالههایی که از ابوحنیفه در کلام روایت شده، روایتهایی نیز درباره مسائل گوناگون کلامی و اعتقادی از وی نقل گردیدهاست که جزو منابع مکتب کلامی حنفیه به شمار میرود. این روایات در
آثار فقهی، حدیثی و کتابهای ملل و نحل و فرقه شناختی پراکندهاست و کمالالدین احمد بیاضی، از عالمان حنفی قرن یازدهم، در دو اثر اشارات المرام من عبارات الامام و الاصول المُنیفة للامام ابیحنیفة، به شرح و بسط آنها پرداختهاست.
مهمترین مباحث کلامی مکتب حنفی به این شرح است:
از دید ابوحنیفه،
توحید خداوند، به معنای توحید عددی نیست، بلکه توحید به معنای نفی
شریک و
شبیه از خداوند است.
تنزیه خداوند اصلی است که ابوحنیفه و حنفیان بر آن تأکید دارند. از دید آنان خدا شبیه هیچ مخلوقی نیست و هیچ مخلوقی نیز شبیه خدا نیست
و از هرگونه [[|جسمانیت]] و حد و
ضد و مِثل،
منزه است.
بیشترین
حجم آثار ابوحنیفه به موضوع ایمان و ارجاء اختصاص یافتهاست. بسیاری از نویسندگان، از مکاتب مختلف، ابوحنیفه را جزو
مرجئه و بلکه نظریهپرداز ارجاء دانستهاند.
در برابر
خوارج (قائلان به دخالت عمل در ایمان و
کافر بودنِ مرتکبِ
گناه کبیره ) و
اصحاب حدیث (قائلان به دخالت عمل در ایمان و در عین حال، کافر نبودنِ مرتکبِ گناه کبیره)، مرجئه عمل را از ایمان جدا، و ایمان را غیرقابل فزونی و کاستی میدانستند. مرجئان تندرو بر عمل تأکید نمیکردند و شخص
مؤمن را هر قدر هم گناهکار باشد، مستحق
دوزخ نمیدیدند. اما در نیمه نخست
قرن دوم، میان مرجئه و اصحاب حدیث گروه میانهای پدید آمد که، در عین تأکید بر ارزش عمل، در خصوص فزونی و کاستی نیافتن ایمان و جدایی عمل از ایمان، با مرجئه موافق بود. ابوحنیفه در زمره همین گروه قرار داشت. از منظر وی،
ایمانْ
تصدیق و شناخت و
یقین و
اقرار است. بنابراین،
عمل در ایمان دخالتی ندارد.
از دید ابوحنیفه
انسانها بر سه دستهاند: آنان که با
دل و
زبان به خدا و
دین الهی تصدیق و اقرار دارند، اینان در نزد خدا و مردم مؤمن محسوب میشوند؛ آنان که به زبان اقرار دارند و به دل تکذیب میکنند، اینان در نزد خدا کافر و در دید مردم مؤمن شمرده میشوند؛ و آنان که در دل خدا و پیامبر را تصدیق میکنند، اما برای
تقیه ، در نزد مردم، به زبان اظهار کفر میکنند، اینان در پیشگاه خدا مؤمن و در
چشم مردم کافرند. از منظر ابوحنیفه،
ایمان امری
بسیط است و در آن هیچگونه افزونی و کاستی راه ندارد.
بر این اساس، ایمانِ مؤمنِ عادی با ایمان فرشتگان و انبیا و اولیا همانند است، زیرا وی به تمام آنچه ایشان ایمان دارند، ایمان دارد؛ هر چند که خداوند
ثواب ایمان آنان را از ایمان مؤمن عادی افزونتر قرار داده، درست همانگونه که خود ایشان را بر دیگران برتری دادهاست. به اعتقاد ابوحنیفه،
طاعت و
عصیان هر چند به ایمان نمیافزاید و از آن نمیکاهد، اهمیتی بسیار دارد، زیرا عمل در سرای دیگر
ثمر میدهد. طاعت در افزایش درجات انسان اثر میگذارد و گناه ممکن است باعث
عذاب شود. از نگاه ابوحنیفه، تنها یک گناه بهطور قطع بخشوده نمیشود و آن شرک است. اما برخلاف دیدگاه مرجئانِ تندرو، که هیچ
معصیتی را باعث
تعذیب انسان نمیدانستند، از دید ابوحنیفه بقیه گناهان (غیر از شرک)، تحت مشیت الهی قرار دارند و ممکن است بخشوده نشوند و انسان به سبب آنها عذاب شود؛
از اینرو، وی بر لزوم طاعت و پرهیز از معصیت و نیز بر لزوم
استغفار و
توبه تأکید میورزد.
با وجود این، اصحاب حدیث، بدون توجه به عنایت ابوحنیفه به طاعت و عصیان، او را در زمره دیگر مرجئان قرار داده و با توجه به وجود احادیثی در مذمت و تکفیر مرجئه، به اتهام ارجاء به قدح او پرداختهاند.
ابوحنیفه در نوشتههای خود، از جمله در رسالة به عثمان بتّی،
اتهام ارجاء به معنای افراطی خاصش را از خود دور ساخته،
هر چند در مواردی آن را ستوده و به معنایی که خود میپسندیده، حمل کرده است.
با گذشت زمان و نزدیکی گروههای موسوم به
اهل سنّت، ارجاء ابوحنیفه، ارجاء السنة نامیده شد و اتهام ارجاء از وی دفع گردید.
ابوحنیفه با اکثریت مسلمانان در پذیرش صفات خدا موافق است. او
تمام [[|صفات ذات]] (همچون
حیات ،
قدرت ،
علم و مانند آنها) و نیز
صفات فعل (همچون
خلق و روزی دادن) را میپذیرد؛ اما تمام صفات الهی، چه ذاتی چه فعلی، را قدیم و
ازلی و غیرمخلوق میداند. ظاهراً مسئله چگونگی رابطه ذات و صفات خدا در عصر ابوحنیفه مطرح نبودهاست، اما ظاهر عبارات الفقه الاکبر موجود (عالماً بعلمه...، قادراً بقدرته...)،
با نظریه زیادت صفات بر ذات و نیز قدیم بودن این صفات همخوانی بیشتری دارد. از منظر ابوحنیفه
تمام
صفات خبری به همان صورت که در قرآن آمده، پذیرفته شدهاست، اما کیفیت آنها دانسته نیست؛ بنابراین، وی
وجه ،
ید ،
نفس و مانند آنها را برای خدا بدون کیفیت میپذیرد و
تأویل آنها به معانی دیگر (مثلا تأویل ید به
قدرت یا
نعمت ) را نمیپذیرد و آن را ابطال این صفات میداند. این نظریه را بعدها
اشعریان پذیرفتند،
اما حنفیان ماتریدی درباره آن اختلاف دارند. برخی، ضمن سلب معانی ظاهری، معانی حقیقی آنها را به خدا
تفویض میکنند و برخی دیگر به تأویل آنها رضایت دادهاند.
مسئله
خلق قرآن از مباحث جنجال برانگیز در عصر ابوحنیفه بود. اصحاب حدیث او را متهم میکردند که به خلق قرآن قائل شدهاست، و حتی او را نخستین قائل به خلق قرآن معرفی میکردند
اما، مطابق روایات حنفیان، وی خلق قرآن را مردود میدانستهاست.
مطابق الفقه الاکبر موجود،
قرآن دو بُعد دارد: بُعد مخلوق، که همان الفاظ قرآن است که به
تلفظ و
قرائت و
کتابت درمیآید؛ و بُعد غیرمخلوق، که همان جنبه کلام الهی و حقیقت قرآن است. این نظریه را بعدها ماتریدیه تأیید کردند.
درباره
قضا و
قدر ، ابوحنیفه با نظریه اصحاب حدیث، مبنی بر شمول قضا و قدر الهی، همرأی بود.
او برای توجیه شمول قدر الهی و سازگاری آن با اختیار انسان، این دیدگاه را مطرح ساخت که انسان دارای قدرت و استطاعتی است که همراه با فعل است، نه پیش یا پس از فعل، زیرا اگر پیش از فعل باشد، مستلزم بینیازی انسان از خدا میشود و اگر پس از فعل باشد، مستلزم حصول فعل بدون استطاعت و توان است و این نیز
محال است.
این قدرت که همراه با فعل است، صلاحیت تعلق به
ضدین را دارد.
ابوحنیفه درباره جبر و اختیار ــ برخلاف قدریه و جبریه که به اختیار مطلق یا جبر مطلق قائل بودندــ موضعی میانی اتخاذ کرده و از «لاجبر و لا تفویض و لا تسلیط، بل امر بین الامرین» سخن گفتهاست. مطابق گزارش کمال الدین احمد بیاضی،
ابوحنیفه این نظریه را از
امام محمدباقر علیهالسلام آموخته و
روایت کردهاست.
بر این اساس، ابوحنیفه و پیروان او با
نظریه امامیه درباره جبر و اختیار همرأیاند.
در دوران ابوحنیفه، پذیرش
ابوبکر و
عُمَر و تفضیل آن دو بر دیگر
صحابه پیامبر ، در میان غیر
شیعیان امری رایج بوده و او نیز چنین اعتقادی داشتهاست. اما درباره
حضرت علی علیهالسلام و
عثمان اختلاف بود. طبق الفقه الاکبر
و الوصیة،
ابوحنیفه هر چهار
خلیفه را به ترتیب خلافت میپذیرفته و فضیلت ایشان را نیز به ترتیب تصدی
خلافت میدانستهاست.
اما، برپایه برخی گزارشها، وی درباره دو خلیفه متأخر توقف کرده
و براساس برخی دیگر، حضرت علی را بر عثمان مقدّم میداشتهاست
.
پس از ابوحنیفه مکاتب مختلفی شکل گرفت که خود را حنفی میدانستند و آرای وی را، البته با برداشتی که خود داشتند، معیار دیدگاههایشان قرار میدادند.
از آن جمله، دو گرایش کم و بیش متقابل بود که یکی صبغه معتزلی و دیگری صبغه
اشعری داشت.
کانون گروه نخست، که در مسائلی چون ایمان و ارجاء پیرو ابوحنیفه بودند، بلخ و ماوراءالنهر بود و در برخی شهرهای
ایران ، از جمله
ری ، نیز رد پایی از آنان میتوان یافت.
کسانی چون ابومطیع بلخی، سلم بن سالم بلخی، ابواسحاق زیّات بلخی، ابومقاتل حفص بن سالم سمرقندی، محمد بن شجاع خراسانی معروف به ابنثَلْجی و بِشر بن غیّاث مَریسی از جمله شخصیتهای این مکتب به شمار آمدهاند.
این مکتب تا حدود پایان
قرن پنجم دوام یافت و به تدریج تحت نفوذ ماتریدیه قرار گرفت و از میان رفت.
از اواخر قرن سوم تا اواخر قرن پنجم در
ماوراءالنهر و
خراسان گروه دیگری حضور داشتند که عقاید خود را به ابوحنیفه منتسب میکردند، اما با کلام و تفکر عقلی به شدت مخالف، و به لحاظ اعتقادی به اشاعره نزدیک بودند. از دید آنان خداوند پیش از
بعثت انبیا چیزی را بر انسان
واجب نساختهاست؛ از اینرو صرفاً به وجوب شرعی شناخت خدا قائل بودند.
آنان، همچون اهل حدیث، ایمان را غیرمخلوق میدانستند.
کانون این اندیشه
بخارا بود. ابوبکر محمد فضل، ابومحمد اسماعیل بن حسین زاهد، شیخ ابوحفص سفکودری، صاعد بن محمد استوایی (متوفی ۴۳۲)، ابوبکر خوارزمی (متوفی ۴۰۳) و ابوعبداللّه دامغانی (متوفی ۴۷۸) از جمله افراد این گروه بودند.
این مکتب نیز در حدود اواخر قرن پنجم، تحت نفوذ مکتب ماتریدیه، از میان رفت.
دو فرقه حنفی مشرب دیگر هم بودند:
طحاویه و
ماتریدیه . فرقه نخست را در اواخر قرن سوم ابوجعفر طحاوی (متوفی ۳۲۱) در
مصر به وجود آورد. وی، که معاصر ابوالحسن اشعری و ماتریدی بود، همانند آندو، اندیشههای خود را عقاید «اهل سنّت و جماعت» نامید و آنها را بر پایه اندیشههای ابوحنیفه بنا نهاد.
عقاید او در میان حنفیان مصر به مثابه عقاید حنفی پذیرفته شد. این مکتب نیز از اواخر قرن ششم به بعد، تحت نفوذ ماتریدیه، از میان رفت.
فرقه ماتریدیه را در اواخر قرن سوم ابومنصور ماتریدی به وجود آورد. این فرقه راه میانه دو گروه عقلگرا و حدیثگرای مذکور را پیمود و از قرن پنجم به بعد، به تدریج، بر دیگر گرایشهای حنفی غلبه یافت و به مثابه مهمترین
وارث مکتب اعتقادی ابوحنیفه، به
حیات خود ادامه داد.
امام خمینی به مکاتب کلامی در آثار خویش توجه داشته و درباره هر مکتبی، مبانی و اصول آن را مورد تحلیل و بررسی قرار داده است از جمله این مکاتب:
۱-
اهل حدیث: نخستین جریان عام فکری در اسلام نصگرایی است که در قرون اولیه شکل گرفته است که بعدها گرایشهای تجسیمی و تشبیهی فراوانی در این مکتب ایجاد شد؛ ازجمله اینکه خداوند در جهتی قرار دارد و بر عرش خود مستقر است. امام خمینی با به رسمیت شناختن تفکر عقلی در ردّ نظریه اهل حدیث بر این باور است که تمسک اهل حدیث به برخی آیات الهی به فهم عرفی و اصرار بر حفظ ظاهر آنها، نادرست است و باید مبادی آنها را تفسیری عقلی و تاویل باطنی کرده، آنها را به اهلش واگذار کرد.
۲-
معتزله: روش معتزله بهکاربردن نوعی استدلال در فهم و درک اصول دین است امام خمینی در آثار خود در ضمن بحثهای مربوط به قضاوقدر، اراده الهی و اختیار انسان، مبانی معتزله را بررسی و نقد کرده است.
۳-
اشاعره: امام خمینی با اشاعره بحث روایی یا کلامی نمیکند؛ بلکه با مبانی فلسفی و بر مبنای اصالت وجود، بساطت ذات حقتعالی و اینکه هرگونه تغییر و تجدد در ذات و صفات او قابلتصور نیست، به ابطال مذهب جبر میپردازد.
امام در آثار خویش برخی مبانی و مسائل اشاعره را بررسی و نقد کرده است ازجمله انکار اصل علیت، کلام نفسی، جبرگرایی و طلب و اراده.
۴-
امامیه: امام خمینی در آثار خود به برخی مبانی و اصول مذهب امامیه اشاره کرده و از منابع کلامی شیعی چون
توحید صدوق،
مرآت العقول،
شوارق الالهام و
تجرید الاعتقاد استفادههای فراوان کرده است.
امام خمینی نظریه متکلمان امامیه را همان قول حکما میداند هرچند در مواردی به قلم فلسفی و عرفانی آن را ارتقا داده است.
(۱) ابوحنیفه، رسالة ابیحنیفة الی عثمان البتی، چاپ محمدزاهد کوثری، در العقیدة و علم الکلام من اعمال الامام محمدزاهد الکوثری، بیروت: دارالکتب العلمیة، ۱۴۲۵.
(۲) ابوحنیفه، العالم و المتعلِّم، چاپ محمدزاهد کوثری، در العقیدة و علم الکلام من اعمال الامام محمدزاهد الکوثری، بیروت: دارالکتب العلمیة، ۱۴۲۵.
(۳) ابوحنیفه، الفقه الابسط، چاپ محمدزاهد کوثری، در العقیدة و علم الکلام من اعمال الامام محمدزاهد الکوثری، بیروت: دارالکتب العلمیة، ۱۴۲۵.
(۴) ابوحنیفه، الفقه الاکبر، چاپ محمدزاهد کوثری، در العقیدة و علم الکلام من اعمال الامام محمدزاهد الکوثری، بیروت: دارالکتب العلمیة، ۱۴۲۵.
(۵) ابوحنیفه، وصیةالامام ابیحنیفة فی التوحید، چاپ محمدزاهد کوثری، در العقیدة و علم الکلام من اعمال الامام محمدزاهد الکوثری، بیروت: دارالکتب العلمیة، ۱۴۲۵.
(۶) محمد ابوزهره، تاریخ المذاهب الاسلامیة، قاهره (۱۹۷۶).
(۷) سعید بن عبداللّه اشعری، کتاب المقالات و الفرق، چاپ محمدجواد مشکور، تهران ۱۳۴۱ش.
(۸) علی بن اسماعیل اشعری، الابانة عن اصول الدیانة، چاپ بشیر محمد عیون، دمشق ۱۴۲۰/۱۹۹۹.
(۹) علی بن اسماعیل اشعری، کتاب مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلّین، چاپ هلموت ریتر، ویسبادن ۱۴۰۰/۱۹۸۰.
(۱۰) محمد بن محمد بزدوی، کتاب اصول الدین، چاپ هانس پیتر لینس، قاهره ۱۳۸۳/۱۹۶۳.
(۱۱) احمد بن حسن بیاضی، اشارات المرام من عبارات الامام، (قاهره) ۱۳۶۸/۱۹۴۹.
(۱۲) رسول جعفریان، مرجئه: تاریخ و اندیشه، قم ۱۳۷۱ش.
(۱۳) لطف اللّه جلالی، تاریخ و عقاید ماتریدیه، قم ۱۳۸۶ش.
(۱۴) خطیب بغدادی، تاریخ بغدادی.
(۱۵) دایرةالمعارف بزرگ اسلامی، زیرنظر کاظم موسوی بجنوردی، تهران ۱۳۶۷ش ـ، ذیل «ابوحنیفه» (از احمد پاکتچی).
(۱۶) اسحاق بن محمد سمرقندی، السواد الاعظم، ترجمه به فارسی در حدود ۳۷۰ هجری قمری، چاپ عبدالحی حبیبی، تهران ۱۳۴۸ش.
(۱۷) محمد بن عبدالکریم شهرستانی، الملل و النحل، چاپ محمد سید کیلانی، بیروت ۱۴۰۶/۱۹۸۶.
(۱۸) احمد بن محمود صابونی، کتاب البدایة من الکفایة فی الهدایة فی اصول الدین، چاپ فتح اللّه خلیف، اسکندریه ۱۹۶۹.
(۱۹) حسین بن علی صیمری، اخبار ابیحنیفة و اصحابه، بیروت ۱۴۰۵/۱۹۸۵.
(۲۰) احمد بن علی طبرسی، الاحتجاج، چاپ ابراهیم بهادری و محمد هادیبه، (تهران) ۱۴۲۵.
(۲۱) احمد بن محمد طحاوی، بیان السنة، چاپ ناصر البانی و زهیر شاویش، بیروت ۱۴۱۴.
(۲۲) عبدالجلیل قزوینی، نقض، چاپ جلالالدین محدث ارموی، تهران ۱۳۵۸ش.
(۲۳) علی بن سلطان محمد قاری، شرح الفقه الاکبر لابی حنیفة النعمان، چاپ مروان محمد شعّار، بیروت ۱۴۱۷/۱۹۹۷.
(۲۴) محمد بن عمر کشی، اختیار معرفةالرجال، المعروف برجال الکشی، (تلخیص) محمد بن حسن طوسی، تصحیح و تعلیق محمدباقر بن محمد میرداماد، چاپ مهدی رجائی، قم ۱۴۰۴.
(۲۵) محمد بن محمد ماتریدی، کتاب التوحید، چاپ فتح اللّه خلیف، استانبول ۱۹۷۹.
(۲۶) ویلفرد مادلونگ، مکتبها و فرقههای اسلامی در سدههای میانه، ترجمه جواد قاسمی، مشهد ۱۳۷۵ش.
(۲۷) محمد بن محمد مفید، کتاب الامالی، چاپ حسین استادولی و علی اکبر غفاری، قم ۱۴۰۳.
(۲۸) میمون بن محمد نسفی، تبصرة الادلة فی اصول الدین علی طریقة الامام ابیمنصور الماتریدی، چاپ کلود سلامه، دمشق ۱۹۹۰ـ۱۹۹۳.
•
دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «آرای حنفیه»، شماره۶۶۱۰. • دانشنامه امام خمینی، تهران، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۴۰۰ شمسی.