پیری اصحاب کهف (قرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
از
امام صادق علیهالسلام روایت شده:
اصحاب کهف ،
سالمند بودند و خدا آنان را به سبب ایمانشان
جوان نامید.
قرآن کریم در مورد پیر و
سالمند بودن اصحاب کهف و جوان نامیدن خداوند ایشان را به سبب ایمانشان چنین می فرماید: «اذ اوی الفتیة الی الکهف... • نحن نقص علیک نباهم بالحق انهم فتیة ءامنوا بربهم وزدنـهم هدی» (از
امام صادق علیهالسلام روایت شده: اصحاب کهف،
سالمند بودند و خدا آنان را به سبب ایمانشان جوان نامید.
)
فتیة جمع
فتی در اصل به معنی جوان نوخاسته و شاداب است، ولی گاهی به افراد صاحب سن و سالی که روحی جوان و شاداب دارند نیز گفته میشود، و معمولا این کلمه با یک نوع مدح بخاطر صفات جوانمردی و مقاومت و شهامت و
تسلیم در مقابل حق همراه است.
شاهد این سخن حدیثی است که از
امام صادق علیهالسلام نقل شده است : امام علیهالسلام از یکی از یاران خود پرسید فتی به چه کسی میگویند؟ او در پاسخ عرض کرد: فتی را به
جوان میگوئیم، امام علیهالسلام فرمود: آیا تو نمیدانی که اصحاب کهف همگی کامل مرد بودند، اما خدا از آنها به عنوان فتیه نام برده چون
ایمان به پروردگار داشتند.
در
تفسیر قمی از امام صادق علیه السلام روایت شده است که: اصحاب کهف و
رقیم در زمان پادشاهی جبار وستمگر زندگی میکردند که
اهل مملکت خود را به پرستش بتها دعوت میکرد وهر که سر باز میزد اورا میکشت، و اصحاب کهف در آن کشور مردمی با
ایمان وخداپرست بودند. پادشاه مأمورینی در دروازه شهر گمارده بود تا هر کس خواست بیرون شود، اول به بتها
سجده بکند، این چند نفر به عنوان
شکار بیرون شدند، ودر بین راه به شبانی برخوردند اورا به
دین خود دعوت کردند نپذیرفت ولی
سگ او دعوت ایشان را پذیرفته به دنبال ایشان به راه افتاد.
سپس امام فرمود: اصحاب کهف به عنوان شکار بیرون آمدند، اما در واقع از کیش
بت پرستی فرار کردند. چون شب فرا رسید با سگ خود داخل غاری شدند خدای تعالی
خواب را بر ایشان مسلط کرد، همچنانکه فرموده : «فضربنا علی اذانهم فی الکهف سنین عددا» پس در
غار خوابیدند تا روزگاری که خدا آن پادشاه واهل آن شهر را هلاک نمود وآن روزگار را سپری کرد وروزگاری دیگر ومردم دیگری پیش آورد.
در این عصر بود که اصحاب کهف از خواب بیدار شده یکی از ایشان به دیگران گفت : به نظر شما چقدر خوابیدیم؟ نگاه به آفتاب کردند دیدند بالاآمده گفتند: به نظر ما یک روز ویا پارهای از یک روز خواب بوده ایم. آنگاه به یکی از نفرات خود گفتند این
پول را بگیر وبه درون شهر برو اما به طوری که تو را نشناسند پس در بازار مقداری خوراک برایمان خریداری کن زنهار که اگر تورا بشناسند، وبه نهانگاه ما پی ببرند همه ما را میکشند ویا به
دین خود بر میگردانند. آن مرد پول را برداشته وارد شهر شد لیکن شهری دید بر خلاف آن شهری که از آن بیرون آمده بودند ومردمی دید بر خلاف آن مردم هیچ یک از افراد آنان را نشناخت وحتی زبان ایشان را هم نفهمید، مردم به وی گفتند: توکیستی واز کجا آمده ای؟ اوجریان را گفت اهل شهر با پادشاهشان به راهنمایی آن مرد بیرون آمده تا به در غار رسیدند، وبه جستجوی آن پرداختند بعضی گفتند سه نفرند که چهارمی آنان سگ ایشان است. بعضی گفتند پنج نفرند که ششمی آنان سگشان است. بعضی دیگر گفتند: هفت نفرند که هشتمی آنان سگشان میباشد.
آنگاه خدای سبحان با حجابی از رعب و
وحشت میان
اصحاب کهف و مردم شهر حائلی
ایجاد کرد که احدی قدرت بر داخل شدن بدانجا را ننمود غیر از همان یک نفری که خود از اصحاب کهف بود. اووقتی وارد شد دید رفقایش در هراس از اصحاب
دقیانوس اند وخیال میکردند این جمعیت همانهایند که از مخفیگاه آنان با خبر شدهاند، مردی که از بیرون آمده بود جریان را به ایشان گفت که در حدود چند صد
سال است که ما در خواب بودهایم وسرگذشت ما معجزهای برای مردم گشته، آنگاه گریسته از خدا خواستند دوباره به همان خواب اولیشان برگرداند.
مرکز فرهنگ و معارف قرآن، فرهنگ قرآن، ج۷، ص۲۷۵، برگرفته از مقاله «پیری اصحاب کهف».