پادشاهی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
پادشاهی از شیوههای مسلط سیاسی
و قدیمیترین شکل
حکومت به ویژه در
شرق باستان بوده است
و به طور مشخص در نظریههای مربوط به «طبقه بندی حکومتها»
و «خاستگاه دولت» مورد بررسی اندیشه وران
علوم سیاسی قرار میگیرد.
پادشاهی یا پادشائی، حاصل مصدر
و پادشاه به کسر یا سکونِ «دال» از واژگان مرکب فارسی است.
دهخدا پادشاه را همان واژه پهلوی پاتَخْشایْ (Pہtkhshہi) یا پاتَخشاهْ (Pہtkhshہh) به معنای خدیو
و فرمانروا
و معادل آن را در فارسیِ باستان (= هخامنشی) «پَتی خَشای ثیه» (Pati_ Khshہiya_ Thiya_)
و «پَتی خشای» به معنای فرمانروای مقتدر میداند.
در مقابل،
ابن خلف تبریزی ، آن را از واژگان فارسی باستان
و مرکب از «پاد»
و «شاه» دانسته، بر اساس معانی متعدد پاد (= پاسبان، پائیدن، دارندگی)
و شاه (= اصل، خداوند، داماد
و هر چیزی که در سیرت
و صورت از همتایان خود بهتر
و بزرگ تر باشد) برای پادشاه معانی
و وجه نامگذاری چندی یاد میکند؛ از جمله پاسبان بزرگ، به اعتبار اینکه سلاطین در راس حافظان مردماند؛ اصل
و خداوند ، با توجه به اینکه مردم نسبت به پادشاه فرع
و او صاحب اختیار آنان است،
و خداوند
و دارنده تخت
و اورنگ شاهی که از همه معانی مناسب تر است،
بنابراین، رایجترین معنای پادشاهی،
سلطنت و فرمانروایی کردن است
و گاه در معنایِ مجازیِ صاحب اختیار، دارای تسلط، خدا
و مالک یک چیز نیز کاربرد دارد.
معادل پادشاهی
و پادشاه در
زبان عربی واژه مُلْک
و مَلِک است.
واژه مُلْک در اصل به معنای تسلّط بر یک چیز
و اختیاردار شدن آن است که گاه
مطلق و فراگیر
و گاه محدود
و با دامنه معینی است. تسلّط
و صاحب اختیار بودن خداوند نسبت به پدیدههای هستی از نوع نخست
و تسلط
و مالکیت افراد بشری نسبت به یک
سرزمین و مقدرات سیاسی
و اجتماعی مردمان آن
و نیز انواع داراییها
و منافع گوناگون از گونه دوم است، بنابراین مَلِک کسی را گویند که با تسلط بر یک سرزمین، زمام امور آن را در دست گرفته، بر ساکنان آنجا فرمانروایی کند.
واژه «سلطنت» نیز در عربی به معنای پادشاهی کاربرد دارد
و معنایِ توانِ قهر
و غلبه،
و قدرت برتر برای آن گفته شده است، بر این اساس پادشاه را به سبب توان برتر
و قدرت غلبه او بر دیگران، سلطان میگویند.
تاریخ سلطنت یک دست
و پیوسته نیست. برای دستیابی به یک داوری دقیق، باید پادشاهی هر دوره را در چارچوب تاریخی خود آن قرار داد، بنابراین درباره انواع نظامهای سلطانی، خاستگاه پادشاهی
و آنچه که مقوّمات سلطنت
و خصایص شهریاری خوانده میشود، نمیتوان به نظریه عمومی
و قابل انطباق بر همه نظامها
و گونههای پادشاهی در ادوار مختلف تاریخی دست یافت. نظامهای سلطنتی در طول تاریخ
و متاثر از شرایط
و تحولات سیاسی
و اجتماعی، گونههای متفاوتی به خود دیده
و بر اساس معیارهای گوناگون، دسته بندی مختلفی از آن ارائه شده است. اهداف سلطنت، میزان سهیم کردن مردم در
حکومت ، مطلق
و مقید بودن قدرت شاه
و موروثی
و انتخابی بودن وی، معیارهایی هستند که در دسته بندی گونههای پادشاهی به چشم میخورند.
در نظریه باستانی
و کلاسیک
ارسطو (۳۲۲-۳۸۴ ق. م). حکومتها به سه دسته پادشاهی (Monarchy)؛ آریستوکراسی (Aristocracy)
و پولیتی (Polity) تقسیم شدهاند. بر اساس این دسته بندی که بر
مبنای شمار افراد
و طبقه اجتماعی فرمانروایان استوار است، در پادشاهی، یک نفر، در آریستوکراسی،
اشراف و در پولیتی، تودههای مردم حکومت میکنند.
ارسطو با توجه به اهداف حکومتها، به طبقه بندی کیفی آن نیز میپردازد، بر این اساس اگر دولتها در خدمت منافع
و خیرعمومی باشند، طبیعی
و بهنجار
و در صورتی که به منافع شخصی
و گروهی حاکمان توجه کنند،
فاسد و منحرفاند، بر همین اساس، شکل فاسدِ پادشاهی، آریستوکراسی
و پولیتی را به ترتیب تیرانی، اُلیگارشی
و دمکراسی مینامد؛ با این توضیح که در تیرانی، منافع
و تمایلات شخص شاه، در الیگارشی، منافع
اشراف و در دموکراسی، منافع تودههای تهیدست
جامعه مد نظر حکومت است.
در رده بندی ارسطو، پادشاهی، بهترین
و پولیتی بدترین نوع حکومتهای طبیعی
و بهنجار
و دمکراسی
و تیرانی بدترین شکل حکومتهای فاسد به شمار میرود؛ گویا از دیدگاه وی تغییر شکل حکومتها مبتنی بر یک چرخش دورانی است؛ یعنی نخستین شکل حکومت، پادشاهی است که دیر یا زود به تیرانی <= آریستوکراسی <= الیگارشی <= پولیتی <= دموکراسی <=پادشاهی تبدیل خواهد شد.
طبقه بندی ارسطو که در آثار دانشمندان پیش از وی از جمله
افلاطون و هرودت نیز به چشم میخورد، تا زمان منتسکیو بر
اندیشه سیاسی غرب حاکم بود
و هنوز هم پایه تاریخی طبقه بندیهای صورت گرفته است. نظریه پردازان نامی بدون تغییر در اساس این دسته بندی بر جزئیات آن افزودند؛ به عنوان مثال «بدن» (Bodin) در ترکیب تازهای با انطباق آن بر اشکال دولتها
و حکومتها، پادشاهی را به رغم حاکمیت یک نفر در صورت برخورداری از پایههای مردمی
و بهره مندی مساوی همه شهروندان از مشاغل دولتی، حکومتی دمکراتیک میخواند؛ اما اگر مشاغل دولتی در انحصار
اشراف باشد، پادشاهی، الیگارشی خواهد بود.
با پیدایش دکترین
حاکمیت عمومی برای محدودسازی قدرت شاهان
و ظهور جنبشهای مشروطه خواه
و قانونگرا، معیار
و دسته بندی دیگری برای نظامهای سلطانی ارائه شد؛ در این دوره، سلطنت به مطلقه در برابر مشروطه تقسیم گردید. در سلطنت مطلقه یا استبدادی (Absolute_ Monarchy) تفکیک قوا
و توزیع
قدرت وجود ندارد
و همه قدرتهای دولتی در شخص شاه متمرکز است
و بدون نظر او هیچ تصمیم کلانی گرفته نشده، هیچ مقام
و مسئول مهمی نصب نمیشود. پادشاه قدرتی مطلق
و نامحدود، فراقانونی
و غیر مسئول دارد
و در برابر مردم، نمایندگان یا نهادهای دیگر پاسخگو نیست
و اساساً قدرت وی مقدّس، ودیعه الهی
و غیر قابل انتقاد تلقّی میشود. در زمینه ارتباط
و مناسبات سلطنت با مردم، شاه، صاحب اختیار، مالک رقاب
و قیّم مردم است نه نماینده
و منتخب آنان. مهمترین وظیفه مردم، اطاعت بی چون
و چرا از شاه است. در چنین نظامی اصلیترین وظیفه سلطنت، ایجاد
و حفظ
نظم و امنیّت با هر شیوه ممکن است
و تامین حقوق مردم در شمار وظایف سلطان نیست. این گونه نظام، به رغم دعوی
عدالت ، نظامی ظالمانه است، زیرا تمرکز قدرت، اختیارات نامحدود، نظارت ناپذیری، غیر مسئول
و مادام العمر بودن سلطنت، اغلب در انسانهای عادی به
استبداد ، خودکامگی
و ظلم و فساد میانجامد.
اما درسلطنت مشروطه (Constitutional Monarchy)؛ قدرت
و اختیارات شاه به وسیله طبقات ممتاز، پارلمان یا
قانون محدود میشود
و او به موجب قانونی معین یا
اراده ملت اعمال قدرت میکند.
در دسته بندی دیگری، بر اساس چگونگی انتخاب شاه
و انتقال قدرت
و حاکمیت، پادشاهی به موروثی (Hereditary_ Monarchy)
و انتخابی (Elective_ Monarchy) تقسیم میشود. در سلطنت موروثی،
حکومت ، مانند مِلک شخصی شاه است
و پس از وی اغلب به پسر بزرگ او میرسد. سلطنت، ادواری
و موقت نیست
و به دست آوردن
و انتقال آن از راه مسالمت آمیز انجام نمیگیرد
و تنها با
مرگ شاه یا از راه زور به دیگری منتقل میشود، بر این اساس، در هر سلسله پادشاهی، اغلب، شاه نخست با غلبه
و زور
و شاهان پس از وی به شکل موروثی به قدرت میرسند؛ اما در سلطنت انتخابی، پادشاه از طرف ملت
و مادام العمر انتخاب میشود. پادشاهی انتخابی با گذر
زمان به موروثی تبدیل میشود.
زمان
و چگونگی پیدایش پادشاهی از نظر تاریخی چندان روشن نیست
و نظریههای خاستگاه
دولت به سبب فقدان دادههای معتبر تاریخی، اغلب زاییده تاملات نظری است. در این میان نظریه «خاستگاه الهی» دولت شاید کهن تر از نظریههای دیگر باشد. بر اساس این نظریه، دولت، آفریده
خداوند ، شاه نایب
و نماینده او ومردم موظف به
اطاعت از سلطان
و احترام به وی هستند. کسی فراتر از شاه نیست
و فرمان او قانون، همه کارهایش بر حق
و نافرمانی وی مخالفت با اراده خداوند
و گناه است.
نظریه خاستگاه الهی، تاریخی بسیار کهن دارد. در گذشتههای دور، اقتدار سیاسی را در پیوند با نیروهای ناپیدا میپنداشتهاند. گفته میشد: وقتی که مردم به ستوه آمدند، از خدا خواستند برای حمایت از آنان رئیسی بگمارد. در
عهد عتیق اشارههایی
مبنی بر انتخاب، انتصاب، برکناری
و حتی نابودی فرمانروایان به دست خداوند وجود دارد. عبرانیان نخستین سامان حکومتی خود را آفریده خدا میدانستند. نظریه خاستگاه الهی از سوی
مسیحیت نیزتقویت شد. مسیحیان نخستین بر این باور بودند که خداوند دولت را به عنوان کیفر گناه نخستین
و به دنبال
هبوط آدم ، بر بشر مقرر کرد. این نظریه در امپراطوریهای شرق باستان نیز وجود داشت
و فرمانروایان، زادگان خدایان پنداشته میشدند. در سراسر سدههای میانه هیچ پرسش
و تردیدی درباره خاستگاه جاودانی دولت مطرح نمیشد. با پیدایش دکترین حاکمیت عمومی برای محدود ساختن قدرت شاهان، این نظریه بیشتر موردتاکید آنان قرار گرفت.
نظریه خاستگاه الهی سه تفسیر متداول دارد:
۱. خداوند برگزیدگان خود را برای فرمانروایی در
جهان میفرستد
و فرمانروایان نماینده نظم الهی هستند.
۲. گروهی چون یهودیان معتقد به حکومت مستقیم خدا بر خود هستند.
۳. خداوند یا طبیعت غرایزی را در
انسان نهاده است که به موجب آن برخی شایستگی رهبری
و تمایل به آن
و دیگران روحیه فرمانبری دارند
و این درگذر زمان زمینه ساز پیدایش دولت
و حکومت میشود.
ستیز میان پاپها
و امپراتوران در سدههای میانی
و تبدیل آن به ستیز مردم
و شاهان در سدههای ۱۶
و ۱۷ میلادی، نظریه خاستگاه الهی را اعتباری تازه بخشید
و موجب پیدایش نظریه «حقوق الهی» شاهان شد. بر اساس این دکترین، شاه اقتدار خود را از خدا میگیرد، در برابر مردم مسئول نیست، فراتر از قانون، اختیاردار مرگ وزندگی افراد
و فقط تابع خداست. مردم حتی حق
شورش بر شاه شریر
و بدکار را ندارند
و نافرمانی او شورش بر خداست.
نظریه حقوق الهی شاهان امروزه اعتبار خود را از دست داده است. عواملی چون پیدایش نظریه
قرارداد اجتماعی
و تاکید آن بر اراده عمومی، جدایی
کلیسا و دولت
و در نتیجه کاهش نقش دین در
جامعه و سیاست ، همچنین پیدایش دموکراسی
و آگاهی مردم از حقوق خود در این باره نقش آفرین بوده است.
فقدان ادله تاریخی
مبنی بر دخالت مستقیم خداوند در پیدایش دولت، منطقی نبودن
و توجیه ناپذیری نظریه مزبور درباره پادشاهان ستمگر
و خودکامه، نادیده انگاشتن رضایت عمومی
و نقش انسان در پیدایش دولت از اشکالات پیش روی این نظریه است
و به ویژه آن را از نظر سیاسی خطرناک خواندهاند، چرا که
اعتقاد به اقتدار الهی شاهان میتواند توجیه کننده مدعیات فرمانروایان خودکامه شده، اصل مسئولیت نهایی آنان در برابر مردم را نابود کند.
درباره خاستگاه پادشاهی به نظریههای زور، ژنتیک، نظریه طبیعی ارسطو
و قرارداد اجتماعی نیز استناد شده است.
برای فهم
و گزارش دیدگاه
قرآن درباره پادشاهی، بررسی تعابیر
و اصطلاحات
قرآنی در این باره راهگشاست. واژگانی چون مُلْک (پادشاهی)؛ مَلِکْ (پادشاه)؛ مُلوک (= پادشاهان)
و تَمْلکُهم (بر آنان سلطنت میکند) به صراحت در
قرآن آمده است.
افزون بر واژگان مزبور، برخی از لوازم
و نمادهای پادشاهی مانند «عرش»
و «کرسیّ» به معنای تخت
و اریکه سلطنت
و به عنوان معروفترین نماد قدرت پادشاهی نیز یاد شده است.
واژه سلطان به رغم کاربرد فراوان آن در
قرآن، نه به معنای پادشاه بلکه به معنای
قدرت و به ویژه قدرت نافذ
و گاهی به معنای «حجت»
و اغلب همراه با
صفت «مُبین» (سلطان مبین = حجت روشن) آمده
و همچنین به معنای سلطه شخصی بر شخص دیگر به کار رفته است.
واژگان مُلک، مَلِک،
عرش و کرسی افزون بر نمونههای مثبت
و منفی پادشاهی، درباره خداوند نیز به کار رفته است،
بر این اساس میتوان گفت که مفهوم پادشاهی به خودی خود از نظر
قرآن بار منفی ندارد.
یادکرد برخی نمونههای پادشاهی
و پادشاهان در
قرآن اغلب متفاوت ازمباحث ونظریههای رایج بوده، در راستای اهداف هدایتی
و تربیتی
قرآن است. در بخشی از آیات، پادشاهی، نعمتی الهی یاد میشود؛ اشاره
حضرت یوسف علیهالسّلام به فرمانروایی خویش در مقام شکر خداوند، یادآوری پادشاهی
بنی اسرائیل از زبان
موسی علیهالسّلام برای تشویق آنان به اطاعت از فرمان الهی
و ابراز شگفتی از دعوی الوهیت نمرود به عنوان ناسپاسی در برابر سلطنتی که خداوند به او داد، از این قبیل است.
اشاره به زمینههای نیاز
بنی اسرائیل به پادشاه، معیارهای مورد نظر آنها در گزینش فرمانروا
و تفاوت آن با معیارهای الهی، انتخاب پادشاه آنها از سوی خداوند
و ارائه نشانهای برای آن، محتوای برخی دیگر از
آیات است.
در آیات مربوط به پادشاهی داود
و جانشینی
سلیمان علیهالسّلام به جای او، الگویی بسیار طبیعی
و خردمندانه از انتقال مسالمت آمیز سلطنت، ارائه شده است
؛ اما یادکرد سلطنت بسیار باشکوه، مقتدر
و منحصر به فرد حضرت سلیمان علیهالسّلام ظاهراً بیشتر برای آن است که به این وسیله قدرت، عظمت
و شکوه خیره کننده خداوند در این زمینه نسبت به سلاطین دنیا روشن شود
و مردم متاثر از شکوه
و شوکت شاهان به بندگی
و سرسپردگی آنان نپردازند
و مواردی چون پادشاه معاصر یوسف علیهالسّلام؛
خضر علیهالسّلام
و ملکه سبا هم نه به طور مستقل بلکه به عنوان شخصیتهای نقش آفرین در داستان شخصیتهای اصلی یاد شدهاند.
از دیدگاه
قرآن، مُلک
و فرمانروایی مطلق جهان از آنِ خداست. اوست که مُلک بخشی میکند
و دستیابی افراد به فرمانروایی یا از دست دادن آن بر اساس اراده الهی صورت میگیرد: «قُلِ اللَّهُمَّ مــلِکَ المُلکِ تُؤتی المُلکَ مَن تَشاءُ وتَنزِعُ المُلکَ مِمَّن تَشاء».
مطلق بودن مُلک
و شمول یکسان آن نسبت به فرمانروایی حاکمان
و سلاطین
عادل و جائر و چگونگی ملک بخشی خدا به جائران از چالشهای پیش روی مفسران است
و آنان را در تفسیر آن به اختلاف کشانده است.
گروهی به پیروی از مجاهد
و ابن جبیر
آن را به معنای
نبوّت گرفتهاند که خداوند بر اساس
حکمت و مصلحت ، به کسی یا قومی داده
و از فرد
و قوم دیگری دریغ میدارد. بر اساس این تفسیر، مشرکان
قریش ، یهودیان
و منافقان
مدینه به ترتیب با انگیزه خود برتربینی، نژادپرستی
و حسادت ، اعطای نبوت به
پیامبر اسلام صلیاللهعلیه
وآلهوسلّم را که زمینه زوال سروری
و سیادت آنان را فراهم میساخت، خرده گرفتند. خداوند با نزول آیه، خود را مالک مطلق فرمانروایی میخواند که حق دارد آن را به کسی داده
و از دیگری دریغ کند.
دستهای دیگر مُلک را به معنای فرمانروایی
و آیه را در پاسخ منافقان
و یهودیان نازل دانستهاند. آنان پیشگویی پیامبر صلیاللهعلیه
وآلهوسلّم
مبنی بر دستیابی مسلمانان به فرمانروایی روم
و ایران را به دیده
تحقیر و تمسخر نگریستند
و نزول آیه مُهر بطلان بر پندار آنان زد.
بر اساس این تفسیر
و در پاسخ به چالش یاد شده گفتهاند که پادشاهی
و فرمانروایی نظر به کارکردهای سیاسی
و اجتماعی آن، به خودی خود
نعمت و موهبت الهی است
و گرایش به آن ریشه در
فطرت آدمیان دارد. دستیابی سلاطین خودکامه
و جائر به این نعمت هرچند برخلاف
اراده تشریعی خداست؛ ولی بر اساس اراده
و اذن تکوینی او صورت میپذیرد. در بینش عمیق
قرآنی در پس حوادث
و اسباب ظاهری، فاعل
و مؤثّر حقیقی
و مطلق، خداست.
بر همین اساس است که حضرت یوسف علیهالسّلام به رغم منصوب شدن از سوی پادشاه مصر، فرمانروایی خود را به خدا نسبت میدهد،
بنابراین انتساب فرمانروایی جائران به خداوند در معنای یاد شده درست است؛ اما بر اساس اراده تشریعی خداوند آنان غاصباند، حاکمیت
و اعمال اقتدارشان مورد تایید الهی نیست
و عذاب خدا در انتظار آنها
و پیروانشان است. گرفتن فرمانروایی از دست آنان از سوی جائری دیگر نیز بر اساس
اراده تکوینی الهی است
و به خدا نسبت داده میشود؛ اما فرمانروایی حاکمان عادل افزون بر اراده تکوینی، اذن
و اراده تشریعی خداوند را نیز به همراه دارد، برای همین مردم تنها در چارچوب آموزههای الهی،
مکلّف به
اطاعت آناناند.
چالش مزبور درباره انتساب فرمانروایی نمرود به خداوند نیز وجود دارد: «اَلَم تَرَ اِلَی الَّذی حاجَّ اِبرهیمَ فی رَبِّهِ اَن ءاتهُ اللّهُ المُلک...».
بلخی
و جبائی گفتهاند: سلطنت
و پادشاهی از
عهد و پیمانهای بزرگ الهی
و همان امر بسیار مهم قدرت سیاسی
و مدیریت
جامعه همراه با ثروتی انبوه است
و سپردن چنین مسئولیت مهمی به فردی کافر
و فاسق با آیه «لا یَنالُ عَهدِی الظّــلِمین»
نمیسازد.
در پاسخ به این چالش، مجاهد، مرجع ضمیر در «ءاتهُ اللّه»
را
ابراهیم علیهالسّلام
و ملک را به معنای نبوت دانسته است؛
اما اغلب مفسران، بازگشت ضمیر را به «الذی» (نمرود) دانستهاند.
شماری از این گروه گفتهاند که «مُلک» به دو معناست: ۱. برخورداری از قدرت،
ثروت ، رفاه فراوان مادی
و داشتن خادمان
و پیروان. ۲. زمامداری امور جامعه
و فرمانروای مردم شدن. به اعتقاد این گروه، ملک یاد شده در آیه به معنای نخست است
و دادن آن به
کافر ناروا نیست.
گروه دوم، ملک را به همان معنای رایج پادشاهی گرفتهاند.
ظاهر آیه، به ویژه ادعای خدایی نمرود مؤیّد این معناست
و نشان میدهد که او به راستی فرمانروا بوده
و مردم از وی اطاعت میکردهاند
و این با نسبت آن به خداوند منافاتی ندارد.
نظر به مُلک بخشی خداوند
و نعمت الهی بودن پادشاهی میتوان گفت که نظام سلطنتی به شرط حاکمیت افراد عادل، دست کم در دورههایی از
تاریخ ، مورد تایید خداست. وجود نمونههای مثبت پادشاهی
و نگاه ستایش آمیز خداوند به آنها، همچنین کاربرد واژگان مُلک، مَلِک، عرش
و کرسی درباره خداوند نیز مؤیّد این معناست (همین مقاله، پادشاهی در
قرآن و پادشاهان الهی)؛ بر این اساس، نظام سلطانی را نمیتوان از اساس مطرود
قرآن خواند.
توضیح اینکه گاه با استناد به آیه ۳۶
نمل گفته میشود که پادشاهان همواره مایه فساد
و تباهیاند
و نظام پادشاهی پذیرفته
قرآن نیست
و ناگزیر به استبداد
و خودکامگی میانجامد: «قالَت اِنَّ المُلوکَ اِذا دَخَلوا قَریَةً اَفسَدوها وجَعَلوا اَعِزَّةَ اَهلِها اَذِلَّةً
و کَذلِکَ یَفعَلون». ملکه سبا برای هشدار درباره پیامدهای ناگوار
جنگ با سلیمان علیهالسّلام با اشاره به یکی از شیوههای ناپسند شاهان، از ویرانی شهرهای مورد هجوم آنها
و خواری
و ذلّت بزرگان
و اشراف آن در نتیجه قتل،
اسارت ،
تبعید و تحقیر خبر داد.
سکوت
قرآن میتواند دلیلی احتمالی بر پذیرش گفتار ملکه باشد؛ همچنین گروهی از مفسّران، جمله «
و کذلک یفعلون» را سخن خدا در تایید گفته ملکه سبا دانستهاند
و دستهای دیگر سخن خود او
و تاکید بر این دانستهاند که چنین برخوردی، شیوه پایدار
و تغییرناپذیر شاهان است
و در مورد آنها نیز رخ خواهد داد.
به اعتقاد
علامه طباطبایی، جمله مزبور سخن خدا نیست.
اگر گفته او مورد تایید خداوند باشد، درستی آن در مورد سلیمان علیهالسّلام
و دیگر پادشاهان الهی با چالشی جدّی مواجه میشود. سخن یاد شده با توجه به درستی آن درباره عملکرد شاهان ستمگر
و خودکامه تاریخ، میتواند اشاره به آنان باشد؛ اکثر قریب به اتفاق سلاطین دنیا در این شمارند.
بنابراین آنچه که بد
و مذموم است نه اصل فرمانروایی
و پادشاهی، بلکه به دست آوردن
و عهده دار شدن آن از راههای نامشروع
و به وسیله افراد ناصالح
و اعمال اقتدار برخلاف آموزههای وحیانی است.
هرچند
قرآن به صراحت ومستقلا به طبقه بندی نظامهای سلطانی نپرداخته است؛ اما فرمانروایان
و پادشاهان یاد شده در آن را میتوان بر اساس مؤلفههایی چون ویژگیهای مثبت
و منفی شخصیتی، مشروعیت دینی
قدرت سیاسی و نوع عملکرد حکومتی آنان به دو دسته الهی
و غیر الهی دسته بندی کرد
و بر این اساس به طبقه بندی مورد تایید
قرآن درباره نظامهای سلطنتی
و مبنای آن دست یافت.
در بینش
قرآنی، حکومت در قالب فرمانروایی
و پادشاهی انسانِ مورد تایید
خداوند بر دیگران به این منظور است که زندگی فردی
و اجتماعی
بشر بر اساس آموزههای الهی
و به سمت هدف آفرینش سامان پذیرد، برای همین در این نوع نظام سیاسی، مرجعیت ِ همه جانبه آموزههای وحیانی در عرصه حکومت
و اداره
جامعه پذیرفته شده است
و پادشاه، دولتمردان
و نهادهای گوناگون حکومتی، خود را در برابر تعالیم
وحی متعهد دانسته، تلاش میکنند تا در برنامه ریزیها، سیاست گذاریها، آموزش، قانونگذاری، شیوه سلوک با مردم، چگونگی زندگی
و تنظیم روابط اجتماعی بر اساس آن عمل کرده، همه شئون حکومتی را با
دین هماهنگ سازند، بر این اساس چنین سلطنتی، حکومت الهی
و به دنبال تاسیس جامعهای مبتنی بر دین الهی است
و میخواهد همه روابط اجتماعی، اعم از فرهنگی، اقتصادی، سیاسی
و نظامی را بر اساس آموزههای وحیانی شکل دهد.
حضرت یوسف علیهالسّلام نخستین نمونه از فرمانروایان الهی یاد شده در
قرآن است: «رَبِّ قَد ءاتَیتَنی مِنَ المُلک...».
اینکه «مُلک» یاد شده در آیه به معنای پادشاهی است یا بخشی از فرمانروایی
و یکی از مناصب عالی حکومتی در مصر، چندان مورد اتفاق مفسّران نیست؛
طبری،
طوسی و دیگران،
«مِن» را به معنای «بعض»
و «من المُلک» را اشاره به بخشی از حاکمیت مصر دانستهاند.
زمخشری ،
طبرسی و فخر رازی هم این دیدگاه را یکی از دو معنای درست دانستهاند،
بر این اساس وی پادشاه به معنای شناخته شده آن نبوده است
و تعبیر «من المُلک» اشاره به سرپرستی خزانههای مصر
و عنوان عزیزی مصر خواهد بود. .
اطلاق لقب «عزیز» به سران
و بلند پایگان حکومتی
مصر همانند همسر
زلیخا و حضرت یوسف،
تفاوت کاربردی آن با عنوان پادشاه
و عدم کاربرد صریح «مَلِک» درباره یوسف علیهالسّلام مؤیّد این دیدگاه است. کتاب مقدس نیز از یوسف علیهالسلام به عنوان شخص دوم پس از پادشاه یاد کرده است.
در مقابل، گروهی، مُلک را اشاره به پادشاهی یوسف علیهالسّلام پس از سلطان یاد شده در داستان وی دانستهاند. شماری از این مفسران، «مِن» را به معنای «بعض»
و «من الملک» را به معنای پادشاهی مصر به عنوان بخشی از
سلطنت روی زمین گرفتهاند.
این معنا پذیرفتنی نیست؛ زیرا در آیاتی چون «ءاتهُ اللّهُ المُلک»،
«لَکُمُ المُلکُ الیَوم»
و «مُلکـًا لا یَنـبَغی»
نیز پادشاهی در بخشی از روی
زمین مراد است؛ ولی «مِن» به معنای بعض به کار نرفته است، افزون بر این اگر معنای مزبور مراد بود، باید تعبیری چون «اوتوا نصیباً من الملک» به کار میرفت. دسته دوم از این مفسران، «مِن» را همانند کاربرد آن در «فاجتَنِبُوا الرِّجسَ مِنَ الاَوثـن»
برای بیان جنس دانستهاند. برخی این معنا را که ظاهراً قیاسی مع الفارق است نپذیرفتهاند،
زیرا برخلاف این آیه، در آیه مربوط به فرمانروایی یوسف علیهالسّلام؛ «جنسی» که نیازمند بیان باشد، نیامده است.
برخی در استدلالی شکننده، آیه۵۶ یوسف
را مؤیّد این دیدگاه دانستهاند: «
و کَذلِکَ مَکَّنّا لِیوسُفَ فِی الاَرضِ یَتَبَوَّاُ مِنها حَیثُ یَشاء...»؛ با این توضیح که آیه، آزادی
و اختیار کامل یوسف علیهالسّلام در هرگونه تصرف
و امر ونهی را میرساند
و این جز با مقام سلطنت سازگار نیست.
برخورداری یوسف از «عرش»
که اغلب آن را به معنای تخت پادشاهی دانستهاند، میتواند مؤیّد احتمالی این دیدگاه باشد. در برخی احادیث هم، یوسف علیهالسّلام با عنوان پادشاه یاد شده است.
بنی اسرائیل پس از رسیدن به مرزهای سرزمین مقدس (
فلسطین) به سبب ترس از ساکنان ستمگر
و نیرومند آن
و به رغم فرمان الهی، از ورود به آنجا
و نبرد با دشمنان خودداری کردند.
حضرت موسی علیهالسّلام برای ترغیب آنان، نعمتهای ویژه خداوند بر
بنی اسرائیل از جمله دادن حاکمیت
و فرمانروایی به آنان را یادآوری کرد: «یـقَومِ اذکُروا نِعمَةَ اللّهِ عَلَیکُم اِذ جَعَلَ فیکُم اَنبِیاءَ
و جَعَلَکُم مُلوکـًا».
ظاهر آیه به ویژه تفاوت تعبیرِ «جَعَلَکُم مُلوکـًا» با «جَعَلَ فیکُم اَنبِیاء» از دادن فرمانروایی به همه
بنی اسرائیل حکایت میکند
و این به معنای واقعی آن امکان پذیر نیست.
مفسران در تلاش برای تفسیری هماهنگ با واقعیت خارجی، در معنای «ملوک» به اختلاف گراییدهاند؛ مفسّرانی چون ابن عباس، حسن، مجاهد، عکرمه، قتاده
و سدّی با توسعه در معنایِ «مَلِک» ـ هرچند با اندکی تفاوت ـ نسبت آن به همه
بنی اسرائیل را حقیقی
و آن را به معنای کسی دانستهاند که دارای خانه، خادم
و همسر بوده، صاحب اختیار خود، خانواده
و دارایی خویش باشد.
این معنا را که در برخی
احادیث منسوب به پیامبر نیز آمده است
برخی مفسران نپذیرفتهاند، با این دلیل که اولا همه افراد
بنی اسرائیل چنین شرایطی نداشتند
و ثانیاً اقوام دیگر نیز از آن برخوردار بودند، در حالی که آیه در مقام امتنان، آن را از نعمتهای ویژه الهی بر
بنی اسرائیل یاد میکند.
زمخشری،
ماوردی،
بیضاوی،
شوکانی
وبرخی دیگر
«ملوک» را به همان معنای پادشاهان
و سلاطین
و آن را اشاره به افرادی از
بنی اسرائیل دانستهاند که پس از نابودی فرعونیان
و نیز تصرف
سرزمین مقدس، در مناطق مزبور به فرمانروایی رسیدند. در این دیدگاه به طور مشخص از
طالوت ،
داود و سلیمان (علیهما السلام) یاد شده
و وجود پادشاهان فراوان در میان
بنی اسرائیل را همانند شمار زیادی از
انبیا ، از امتیازات ویژه
بنی اسرائیل و نعمت خداوند بر آنان دانستهاند.
ناسازگاری این تفسیر با ظاهر آیه از یک سو
و فقدان گزارش
قرآنی مبنی بر حاکمیت
بنی اسرائیل بر مصر پس از
فرعون از سوی دیگر، از چالشهای پیش روی آن است. ظاهر آیه به دوره تاریخی پیش از موسی علیهالسّلام اشاره دارد.
دسته سوم مفسران با اشاره به دوران بردگی
بنی اسرائیل در مصر، «جَعَلَکُم مُلوکـًا» را اشاره به رهایی
و حاکمیت یافتن آنان بر سرنوشت
و مقدرات خویش پس از نابودی فرعونیان دانستهاند.
این تفسیر با معنای ظاهری «ملوک» سازگار نیست.
به نظر میرسد در آیه یاد شده، حضرت موسی علیهالسّلام به پیامبرانی چون
یعقوب ،
اسحاق ، یوسف، اسباط
و فرمانروایی یوسف اشاره میکند. حاکمیت یوسف در مصر، خاندان یعقوب
و نیاکان نخست
بنی اسرائیل را از قحطی
و بادیه نشینی نجات داد
و زمینه رفاه
و آسایش آنان را در مصر فراهم آورد، از این رو با نعمت ویژه بودن
و نسبت مجازی آن به همه
بنی اسرائیل نیز سازگاری دارد؛ به ویژه آنکه نسبت دادن ویژگی برجسته برخی افراد یک قوم به همه آنان در خطابهای
قرآن به ویژه درباره
بنی اسرائیل رایج است.
در دوران پیامبری
سموئیل،
بنی اسرائیل در پی شکست از قوم
جالوت و دادن کشتهها
و اسیران فراوان، از سرزمین خویش رانده شدند. نیاز قوم به ساماندهی، انسجام
و یکپارچگی در نبرد با دشمنان
و بازپس گیری سرزمینشان،
بزرگان
بنی اسرائیل را بر آن داشت تا از
پیامبر خویش بخواهند که فرمانروایی برای آنان برگزیند
و او به فرمان الهی، طالوت را به این سِمَت برگزید: «اَلَم تَرَ اِلَی المَلاَِ مِن
بَنی اِسرء
یلَ مِن بَعدِ موسی اِذ قالوا لِنَبِیّ لَهُمُ ابعَث لَنا مَلِکـًا نُقـتِل فی سَبیلِ اللّه...
و قالَ لَهُم نَبِیُّهُم اِنَّ اللّهَ قَد بَعَثَ لَکُم طالوتَ مَلِکـًا...».
تامل در
آیات به ویژه یادکرد از
جهاد در راه خدا به عنوان منشا نیاز به فرمانروا ونیز اشاره به توان جسمانی برتر طالوت، نشان میدهد که واژه «مَلِک» در این آیه بیشتر با صبغه نظامی آن مطرح
و به معنای فرمانروای نظامی نزدیک تر است تا معنای شناخته شده پادشاه.
البته در گزارش
تورات از این داستان، بزرگان
بنی اسرائیل با اثرپذیری از اقوام
و ملل دیگر، خواستار پادشاهی شدند که بر آنان حکومت کند. خداوند ضمن ابراز ناراحتی از این درخواست
و با یادآوری مفاسد پادشاهی، در این باره به آنها هشدار داد. طالوت که به دست
سموئیل به پادشاهی منصوب شد، در ابتدا توانست
بنی اسرائیل را از دست دشمنان برهاند
و پس از آن با افزایش قدرت نظامی
و سیاسی، فرمانروایی وی از میدانهای نبرد به درون جامعه کشیده
و او رسماً پادشاه شد.
داود از مهمترین نمونههای مثبت پادشاهی است که
قرآن نه به عنوان واقعهای تاریخی، بلکه به عنوان نمونهای موفق در امر فرمانروایی آن روزگار یاد میکند.
قرآن در اشارهای بسیار گذرا او را از سپاهیان طالوت میخواند که کشتن جالوت زمینه ساز پادشاهی او پس از طالوت گردید: «
و قَتَلَ داوودُ جالوتَ
وءاتهُ اللّهُ المُلک...».
قرآن،
سلطنت داود را مقتدرانه میخواند: «واذکُر عَبدَنا داوودَ ذَا الاَیدِ اِنَّهُ اَوّاب...
و شَدَدنا مُلکَه...».
مفسران در تفسیر «ذَا الایَد»
و «شَدَدنا مُلکَه» از مواردی چون سپاهیان انبوه
و نیرومند، ثروت
و سلاح فراوان، قدرت زیاد جنگاوری، رهبری داهیانه
و عظمت
و شکوه به عنوان زمینههای اقتدار در پادشاهی داود یاد کردهاند.
حضرت سلیمان پس از پدرش
داود نبی (علیهما السلام) به پادشاهی
بنی اسرائیل رسید:
«
و ورِثَ سُلَیمـنُ داوودَ...».
سلطنت سلیمان علیهالسّلام بسیار عظیم، فراگیر
و منحصر به فرد بوده است: «قالَ رَبِّ اغفِر لی وهَب لی مُلکـًا لا یَنـبَغی لاَِحَد مِن بَعدی...».
یادکرد
قرآن از سپاهیان انبوه
و نیرومند سلیمان علیهالسّلام با ترکیبی از افراد بشری، جنّیان، شیاطین، پرندگان
و فرمانروایی او بر پدیدههای طبیعی همچون باد، بیانگر شکوه
و عظمت بی نظیر پادشاهی اوست: «
و حُشِرَ لِسُلَیمـنَ جُنُودُهُ مِنَ الجِنِّ والاِنسِ والطَّیرِ فَهُم یوزَعون».
وی همچنین دارای قصر شاهی
و تخت سلطنتی بوده است.
با
بعثت پیامبر اسلام ،
و شکل گیری جامعه اسلامی با ترکیب حدّ اکثری از «امّیها» (غیر اهل کتاب)
و حاکمیت یافتن
اسلام در مدینه، زمینههای سیادت فرهنگی
و اقتصادی یهود از بین رفت؛ همچنین پندار آنان
مبنی بر بعثت پیامبر موعود از میان
بنی اسرائیل و دستیابی دوباره آنان به عظمت، قدرت
و سیادت دینی از دست رفته خویش باطل شد،
از این رو آنان در انکار رسول خدا، بت پرستان
مکه را هدایت یافته تر از مسلمانان خواندند.
خداوند آنها را برای چنین اظهار نظری بی صلاحیت خوانده است: «اَم لَهُم نَصیبٌ مِنَ المُلکِ فَاِذًا لاَ یُؤتونَ النّاسَ نَقیرا»،
چراکه آنان هیچ بهرهای از حق حاکمیت، داوری
و ولایتی همانند پیامبر اسلام ندارند تا چنین حکمی بکنند. در صورت بهرهمندی نیز اندکی از آن را هم به دیگران نمیدادند.
خداوند داوری یاد شده را ناشی از حسادت نسبت به رسول خدا
و مسلمانان میخواند
و در ادامه با اشاره به ملک عظیمی که به آل ابراهیم (شامل
بنی اسرائیل) داد، آنان را به سبب این حسادت بی مورد سرزنش کرده، از قدر ناشناسیشان میگوید: «اَم یَحسُدونَ النّاسَ عَلی ما ءاتهُمُ اللّهُ مِن فَضلِهِ فَقَد ءاتَینا ءالَ اِبرهیمَ الکِتـبَ والحِکمَةَ
وءاتَینـهُم مُلکـًا عَظیمـا».
مفسران نخست
و متاخر
با اختلاف در تفسیر «مُلْک عظیم» آن را اشاره به مواردی چون فرمانروایی
و پادشاهی یوسف، داود
و سلیمان علیهمالسّلام
و نبوت و امامت در خاندان ابراهیم علیهالسّلام دانستهاند، بر این اساس، همچنین با توجه به سبب حسادت
یهود نسبت به پیامبر صلیاللهعلیه
وآلهوسلّم
و مسلمانان میتوان گفت که مراد از «مُلکـًا عَظیمـا» مفهومی است که معانی سیادت، فرمانروایی، پیشوایی
و پادشاهی را دربرمی گیرد
و در واقع همان «امامت» وعده داده شده به ابراهیم علیهالسّلام درباره نوادگان اوست که در هر دورهای به گونهای متفاوت زمینه سروری، سیادت
و فرمانروایی آنان در امور مادی
و معنوی را فراهم ساخت
و در مورد کسانی چون یوسف، داود
و سلیمان علیهمالسّلام با فرمانروایی
و پادشاهی به معنای شناخته شده آن نیز همراه بود.
قرآن درباره نام
و تاریخ زندگی
و سلطنت این پادشاه الهی گزارشی ندارد. آیات نشان میدهد که وی سلطنتی بسیار فراگیر داشته، بر شرق تا غرب آن روز فرمان میرانده است؛ همچنین از تایید
و هدایت الهی در قالب یکی از اموری چون الهام،
وحی یا ارتباط با پیامبر برخوردار بوده است.
مفسران متأخر
و معاصر او را از جمله بر اسکندر مقدونی
و کورش کبیر (۵۳۹-۵۶۰ ق. م.) تطبیق کردهاند.
از نظر تاریخی نخستین پادشاه یاد شده در
قرآن، معاصر ابراهیم خلیل علیهالسلام بوده است. مفسران
و مورخان
مسلمان او را پادشاه بابل
و نامش را نمرود گفتهاند. وی در مواجهه با دعوت توحیدی ابراهیم علیهالسّلام ادعای خدایی
و در این باره با آن حضرت احتجاج کرد: «اَلَم تَرَ اِلَی الَّذی حاجَّ اِبرهیمَ فی رَبِّهِ اَن ءاتهُ اللّهُ المُلکَ اِذ قالَ اِبرهیمُ رَبِّیَ الَّذی یُحیی ویُمیتُ قالَ اَنَا اُحیی
و اُمیت...».
مجاهد
و دیگران او را نخستین کسی خواندهاند که استبداد
و خودکامگی پیشه کرد
و دعوی
الوهیت داشت.
گویند: وی در اثبات خدایی خویش
و اینکه میتواند مانند خدای ابراهیم علیهالسّلام منشا مرگ
و زندگی باشد، دستور داد دو زندانی را آورده، یکی را بکشند
و دیگری را آزاد سازند
؛ گویا مغالطه وی در اقناع مردم کارگر افتاد، برای همین
حضرت ابراهیم علیهالسّلام برهان دیگری آورد
و دعوی دروغین او آشکار شد.
به
اعتقاد مفسّران، خداوند با اشاره به مُلک بخشیِ خویش
و ادعای الوهیت نمرود، در مقام ابراز شگفتی از کار اوست؛ زیرا وی بدون قدرت
و سلطنت، امتیازی بر دیگران نداشت
و او به جای سپاس
و استفاده درست، با تکیه بر آن سر به طغیان نهاد.
خداوند برای تحقیر او
و تقبیح کردارش، به نام وی تصریح نکرده است.
برخی احادیث، نمرود را در کنار
ذوالقرنین ، سلیمان
و بخت النصر یکی از ۴ پادشاهی خواندهاند که بر همه سرزمینهای آن روز حاکم بودهاند
و قلمرو وسیعی داشته است.
قرآن در داستان یوسف علیهالسّلام بدون ذکر نام از پادشاه معاصر آن حضرت در مصر، همچنین
خواب دیدن او
و تعبیر آن به وسیله یوسف علیهالسّلام خبر میدهد: «
و قالَ المَلِکُ اِنّی اَری سَبعَ بَقَرت سِمان یَاکُلُهُنَّ سَبعٌ عِجافٌ وسَبعَ سُنـبُلـت خُضر واُخَرَ یابِسـت...».
مفسران نام او را رَیّان بن ولید گفتهاند.
آیات
قرآن از بت پرست بودن، شرابخواری، مرجع دادرسی بودن او دست کم هنگام شکایت از درباریان، همچنین دیدن رؤیای صادقه به وسیله او
و ارج نهادنش به ارزشهایی چون
دانش ، امانتداری
و پاکدامنی حکایت میکند.
از آیات
قرآن میتوان به دورنمایی کلی از ساختار نظام سلطانی مصر درزمان یوسف دست یافت؛ یادکرد
قرآن از پادشاه
و عزیز
مصر در کنار یکدیگر
و به عنوان دو شخصیت جداگانه
و با وظایف
و اختیارات متفاوت، نشان میدهد که عزیزی مصر منصبی جدای ازپادشاهی
و چیزی همانند وزیر ارشد بوده وبه وسیله پادشاه انتخاب میشده است،
به ویژه آنکه آیات از عدم شناخت پادشاه مصر نسبت به یوسف علیهالسّلام
و بی اطلاعی او از ماجرای آن حضرت
و زنان مصر حکایت میکند: «
و قالَ المَلِکُ ائتونی بِهِ فَلَمّا جاءَهُ الرَّسولُ قالَ ارجِع اِلی رَبِّکَ فَسـَلهُ ما بالُ النِّسوَةِ الّـتی قَطَّعنَ اَیدِیَهُن... قالَ ما خَطبُکُنَّ اِذ رودتُنَّ یوسُفَ عَن نَفسِه... قالَتِ امرَاَتُ العَزیز...» ،
در حالی که به تصریح
قرآن، یوسف در خانه عزیز مصر بود
و او ماجرای آن حضرت با همسرش را میدانست: «
و قالَ نِسوَةٌ فِی المَدینَةِ امرَاَتُ العَزیزِ تُروِدُ فَتـها عَن نَفسِهِ قَد شَغَفَها حُبـًّا...»؛
همچنین در گزارش نقشه یوسف برای نگهداری
بنیامین در نزد خود از ممنوع بودن آن بر اساس آیین پادشاه یاد
و یوسف علیهالسّلام با عنوان عزیز مصر
و شخصی غیر از پادشاه خوانده میشود.
درخواست پادشاه مصر از درباریان برای تعبیر خواب خود، انتخاب یوسف علیهالسّلام به عنوان
امین و مورد اعتماد خویش
و نیز برای سرپرستی خزاین مصر
و توزیع غلات نشان میدهد که در نظام سلطنتی مزبور، افزون بر عزیزی مصر، مشاورانی برای شاه
و صاحب منصبانی همانند وزیر دارایی یا خزانه داری هم بوده است.
وی بارزترین نمونه یک پادشاه منفی
و غیر الهی
و معاصر
حضرت موسی علیهالسّلام است
و قرآن با نام فرعون که لقب عمومی سلاطین مصر است از او یاد میکند. وی پادشاهی به تمام معنا خودکامه، مستبدّ
و خودرای، ستمگر
و سرکش،
فاسد و خونریز خوانده میشود که دعوی خدایی کرد.
وی وزیری به نام هامان، مشاورانی در دربار، سپاهی نیرومند
و سرزمینی آباد
و پرنعمت داشت
و به رغم مشاهده انبوهی از آیات
و معجزات الهی، بر
کفر و طغیانگری خویش پای فشرد
و با عذاب الهی نابود گردید.
قرآن از ملکهای معاصر با حضرت سلیمان
و سلطنت وی بر
سرزمین سبا یاد میکند: «...
و جِئتُکَ مِن سَبَا بِنَبَا یَقین• اِنّی وجَدتُ امرَاَةً تَملِکُهُم واوتِیَت مِن کُلِّ شَیء ولَها عَرشٌ عَظیم».
مشهور مفسران
و مورخان
مسلمان، نام او را بلقیس گفتهاند.
آیات قرآن نشان میدهد که وی حکومتی به نسبت مقتدر، سپاهی انبوه، نیرومند
و کاملا فرمانپذیر، تختی باشکوه
و سرزمینی با رونق
و پرنعمت داشته
و زنی با درایت، اهل مشورت
و در عین حال خورشیدپرست بوده است: «قالوا نَحنُ اولوا قُوَّة
و اولوا بَاس شَدید».
قرآن در حکایت داستان همراهی حضرت موسی علیهالسّلام با خضر علیهالسّلام از فرمانروایی یاد میکند که کشتیهای سالم را به زور تصاحب میکرده است: «اَمَّا السَّفینَةُ فَکانَت لِمَسـکینَ یَعمَلونَ فِی البَحرِ فَاَرَدتُ اَن اَعیبَها وکانَ وراءَهُم مَلِکٌ یَاخُذُ کُلَّ سَفینَة غَصبـا».
در نمونههای سلطنت الهی، کسب یا انتقال قدرت نه بر اساس زور
و غلبه یا وراثت به مفهوم رایج آن، بلکه در یک فرایند طبیعی
و مسالمت آمیز، با نصب آشکار یا هدایت تکوینی
خداوند و بر اساس شایستگیهای لازم صورت میگرفت. پادشاهان الهی از منابع مشروعیتی چون ویژگیهای کاریزماتیک (برجسته
و منحصر به فرد)؛
دین و کارآمدی برخوردار بودند، آنها به رغم داشتن قدرتی متمرکز
و اختیاراتی گسترده، هرگز فراتر از چارچوب آموزههای الهی عمل نکرده، به خودکامگی
و استبداد نمیگراییدند، بر این اساس میتوان گفت که پادشاهی لزوماً با خودکامگی
و استبداد یکی نیست
و نظام خودکامه
و مستبد در هر شکلی میتواند ظهور کند، بنابراین ویژگیهای عمومی سلطنت الهی عبارتند از: شایسته سالاری،
شریعت محوری
و مشروع بودن:
بر اساس آیات
قرآن گزینش الهی پادشاهان
و فرمانروایانی چون یوسف، طالوت، داود، سلیمان
و ذوالقرنین منحصراً به سبب وجود شایستگیهای مورد نظر خداوند در آنها بوده است؛ یعنی انتقال قدرت به آنها هرچند با
اراده خاص الهی ولی کاملا در روندی طبیعی انجام پذیرفته است. به قدرت رسیدن یوسف علیهالسّلام به وسیله پادشاه مصر، به سبب سرآمدی وی در دانش، پاکدامنی، راستگویی
و امانتداری او بود
و به رغم موقعیت فروتر اجتماعی
و بیگانه بودن، وی در مسالمت آمیزترین شکل ممکن به قدرت رسید
و پذیرش عام یافت.
در انتخاب الهی طالوت
و دستیابی وی به
قدرت ، افزون بر «دانش فراگیر» بر «تنومندی»
و قدرت برتر جسمانی او نیز تاکید شده است: «قالَ اِنَّ اللّهَ اصطَفهُ عَلَیکُم
و زادَهُ بَسطَةً فِی العِلمِ والجِسم».
شرایط جنگی، تنومندی
و نیرومندی فرمانده سپاه دشمن، نقش برتر قدرت بدنی به عنوان مهمترین مؤلفه قدرت نظامیِ آن روز
و لزوم ساماندهی
بنی اسرائیل و حکومت
و جامعه ازهم پاشیده آنان، چنین گزینشی را کاملا منطقی
و خردمندانه مینمایاند.
آیات
و روایتهای تفسیری نشان میدهد که
بنی اسرائیل فرمانروایان خود را بر اساس دو معیار «ثروت»
و «وراثت» برمی گزیدهاند
و طالوت، فاقد هر دو بوده است: «اَنّی یَکونُ لَهُ المُلکُ عَلَینا
و نَحنُ اَحَقُّ بِالمُلکِ مِنهُ
و لَم یُؤتَ سَعَةً مِنَ المال...».
برخی مفسران گفتهاند: پیامبران
بنی
اسرائیل از میان نوادگان «لاوی»
و فرمانروایان از بین
نسل یهودا برگزیده میشد؛ ولی طالوت افزون بر
فقر و نداری، از نسل بنیامین بود
و این به روشنی دلالت دارد که موروثی بودن قدرت
و حاکمیت به مفهوم رایج آن از منظر
قرآن مردود است.
پس از طالوت، داود علیهالسلام به پادشاهی رسید. او از سپاهیان طالوت بود
و اموری مانند کشته شدن جالوت، فرمانده نامی
سپاه دشمن به دست وی، او را به عنوان قهرمانی نظامی، محبوب
بنی اسرائیل ساخته، راه فرماندهی
و سپس پادشاهی وی را هموار ساخت:
«فَهَزَموهُم بِاِذنِ اللّهِ
و قَتَلَ داوُدُ جالوتَ
وءاتهُ اللّهُ المُلکَ والحِکمَةَ وعَلَّمَهُ مِمّا یَشاء...».
تنها موردی که
قرآن درباره جانشینی پادشاهی به جای دیگری، مفهوم وراثت را به کار برده، حضرت سلیمان است: «
و ورِثَ سُلَیمـنُ داوود...».
میراث مورد اشاره این آیه با اختلاف، به مواردی چون
دانش ،
نبوت ، دارایی،
و سلطنت داود علیهالسّلام تفسیر شده است.
گروهی از مفسّران
شیعه با استناد به اینکه نبوت
و دانش ویژه انبیا، فقط از جانب خداوند داده میشود
و قابل انتقال موروثی به مفهوم رایج آن نیست، میراث یاد شده را سلطنت
و فرمانروایی گفتهاند.
بخش نخست این دیدگاه به وضوح مورد تایید
قرآن است. در هیچ موردی، از انتقال وراثتی نبوت
و دانش ویژه انبیا سخن به میان نیامده است،
در هر صورت روشن است که وراثت یاد شده در آیه هرگز به مفهوم شناخته شده آن در سلطنتهای موروثی نیست
و جانشینی حضرت سلیمان علیهالسّلام یقیناً به سبب دارا بودن شرایط لازم انجام پذیرفته است،
بنابراین انتقال وراثتی سلطنت
و قدرت سیاسی به مفهوم رایج آن قطعاً مورد تایید
قرآن نیست
و جانشینی فرزند پادشاه
و فرمانروا در صورتی مورد تایید خداوند است که شایستگیهای لازم
و مورد نظر
قرآن را داشته باشد.
پادشاهان الهی قدرت متمرکز
و اختیارات گستردهای داشتهاند؛ اما
قرآن هیچ گزارشی درباره خودکامگی،
استبداد و اِعمال قدرت آنان بر اساس تمایلات شخصی ارائه نکرده است. آیات مربوط نشان میدهد که نه فقط اندیشهها
و عملکرد سیاسی بلکه افکار
و رفتارهای خرد
و کلان آنان در ارتباط با خود، خدا، مردم
و حتی
طبیعت نیز کاملا در چارچوب آموزهها
و قوانین الهی بوده است، در حالی که در حکومتی خودکامه،
قانون و چارچوب مشخص
و پیش بینی پذیری برای تنظیم روابط میان حاکمان
و مردم وجود ندارد.
حضرت یوسف علیهالسّلام در داستان اتهام دزدی به
بنیامین ، پیشنهاد برادران
مبنی بر نگهداری یکی از آنها به جای وی را ردّ
و آن را ستمگری میخواند
و در اوج قدرت
و بسیار مؤدبانه
و بزرگوارانه از حق خود گذشته، با نادیده گرفتن خطای برادران، بارها به آنان آذوقه میدهد. فرمانروایی خود را نعمتی الهی خوانده، با یادکرد دیگر نعمتها، آن را سپاس میگوید. وی با عهده دار شدن مسئولیت تولید، ذخیره سازی
و توزیع شایسته ارزاق عمومی در طول ۱۴
سال بزرگترین خدمت
و نیکی را به مردم میکند.
درباره
طالوت ،
قرآن هیچ رفتار مستبدانه
و برخلاف قوانین الهی گزارش نمیکند
؛ اما بر اساس گزارش کتاب مقدس، وی با افزایش قدرت نظامی
و سیاسی خویش به استبداد
و خودکامگی گرایید؛ او به پیروی از خدا تظاهر
و در برابر انتقاد
سموئیل نبی علیهالسّلام کارهایش را توجیه میکرد. جوّی از رعب
و وحشت پدید آورد، به گونهای که
سموئیل علیهالسّلام از ترس جان، آشکارا سخن نمیگفت. برتری داود را تحمل نکرد
و برای از بین بردن وی
و حفظ قدرت خویش به
دروغ ، ریاکاری،
خیانت و دسیسه چینی دست یازید.
ارائه چنین تصویری از طالوت دست کم با گزینش الهی او برای فرماندهی دچار چالش است.
درباره حضرت داود
و سلیمان (علیهما السلام) نیز نه فقط هیچ گونه خودکامگی
و رفتار مستبدانهای در
قرآن گزارش نشده است، بلکه آیات، نهایت انتقادپذیری
و پای بندی آنان به قوانین الهی را نشان میدهد، بر همین اساس
حضرت داود علیهالسّلام در ماجرای داوری میان دو برادر
و حضرت سلیمان علیهالسّلام در داستان سان دیدن از اسبان جنگی
و افتادن جسدی بر تخت
سلطنت او، به سبب نوعی بی توجهی غیر عمدی به برخی اولویتها، به درگاه خداوند انابه کرده، آمرزش طلبیدند
و خداوند به همین سبب آنها را به شدت ستایش کرده، به نیکی یاد میکند.
ذوالقرنین نیز تصویری بسیار مثبت در
قرآن دارد. آیات مربوط نشان میدهد که وی روابط خود را با مردم بر اساس معیارهای الهی تنظیم
و در چارچوب آن اعمال قدرت میکرده است. رفتار نیک وی با یکی از اقوام در قالب کیفر ستمگران
و پاداش نیک به مؤمنان صالح
و همچنین ساختن سدی نفوذناپذیر برای حفاظت از قومی دیگر در برابر یورش
یاجوج و ماجوج مؤیّد این معنا
و توجه وی به منافع مردم است.
بنابرآنچه گذشت میتوان گفت که
قرآن نه تنها با این ایده سیاسی که وجود
حاکمیت الهی را زمینه پیدایش استبداد میداند، مخالف است، بلکه نبود آن را مهمترین عامل پیدایش حکومتها
و جوامع مستبد میداند. البته این هرگز به معنای نفی سوء استفاده از انتساب به خداوند در برپایی برخی نظامهای مستبد نخواهد بود.
مشروعیت ترجمهای غلط انداز
و غیر دقیق از واژه legitimacy
و مفهومی فراگیرتر از «شرعی» است
و میتوان با اندکی تساهل، آن را به پذیرش درونی
و حقیقی قدرت حاکم از سوی افراد تحت سلطه معنا کرد، بر این اساس، حکومت هنگامی مشروعیت دارد که مردم حقیقتاً باور داشته باشند که ساختارها، تصمیمات، سیاستها، عملکردها، مقامات
و رهبران آن از شایستگی، درستکاری یا خیر اخلاقی برخوردارند
و بدون هرگونه
اکراه ، آن را تقدیس کرده، شایسته
احترام دانسته، از آن
اطاعت کنند.
ماکْس وبر از
سنّت، ویژگیهای کاریزماتیک
و قانون به عنوان سه منبع کسب مشروعیت یاد میکند.
در همه این منابع پذیرش شایستگی اعمال قدرت از سوی مردم به گونهای مشروعیت بخش است، زیرا دین باوران، حکومت منتسب به
شرع ، افراد سنّتی، حکومتهای برگفته از سنتها
و... را شایسته اطاعت میدانند.
بررسی آیات نشان میدهد که حکومت سلاطین
و فرمانروایان الهی همه منابع مشروعیت را داشته است؛ از یک سو امتیازاتی چون
حکمت ، دانش برتر دینی، ارتباط وحیانی، آگاهی از علوم غیر متعارف از قبیل تعبیر خواب
و زبان حیوانات
و اَخبار غیبی، توان برتر جسمی
و نظامی، نهایت پای بندی به ارزشهای اخلاقی
و آموزههای دینی، فرمانپذیری پدیدههای طبیعی
و موجودات غیر بشری از آنها، نشان دادن
معجزات و غیره از آنان شخصیتی کاریزما ساخته بود.
از سوی دیگر با توجه به نقش گسترده
دین در جوامع سنتی
و به عنوان یگانه منبع سنتها
و قوانین، سلطنت فرمانروایان الهی کاملا بر اساس سنتها
و قوانین پذیرفته شده جامعه استوار بود. دقیقاً بر اساس نقش یاد شده است که
بنی اسرائیل با دیدن نشانه الهی
مبنی بر گزینش طالوت از سوی خداوند، فرمانروایی او را گردن نهادند، با اینکه بنابر سنت رایج، داشتن ثروت از معیارهای لازم برای فرمانروایی بوده است.
افزون بر موارد یاد شده، از کارآمدی سلاطین
و فرمانروایان الهی نیز میتوان به عنوان منبع دیگری از مشروعیت آنان نام برد؛ نقش برجسته یوسف در مدیریت تولید، ذخیره سازی
و توزیع ارزاق عمومی در سالهای قحطی
و کارآمدی نظامی طالوت، داود،
ذوالقرنین و سلیمان علیهالسّلام در دفاع از مردم،
استقلال ، اقتدار
و تمامیت ارضی کشور از این قبیل است.
با توجه به ویژگیهای عمومی شاهان غیر الهی، بسیاری از مؤلّفههای سلطنت مطلقه
و استبدادی را میتوان در حکومت آنان یافت؛ اوصافی چون
تمرکز قدرت و اختیارات نامحدود در کنار فقدان هرگونه عامل درونی
و بیرونی برای مهار قدرت
و نیز ساختار اجتماعی
و فرهنگی حاکم بر جوامع سنتی، اغلب شاهان یاد شده را به خودکامگی شدید، ستمگری، فساد، بی عدالتی، سلب آزادیهای مدنی، ایجاد فضایی از
وحشت و خفقان
و سرکوب شدید
و خونین مخالفان سوق میداد.
نمرود دراوج خود برتربینی
و خود بنیادانگاری، دعوی خدایی
و پدید آوردن
مرگ و زندگی داشت
و مردم را به بندگی خویش میخواند. او ابراهیم علیهالسّلام را به عنوان سرکرده جریان معارض در کیفری بسیار سخت به آتش افکند
و سرانجام چنان عرصه را بر او
و پیروانش تنگ کرد که آنها ناگزیر به جلای وطن شدند.
فرعون گوی سبقت را از نمرود نیز ربود، به گونهای که رفتارهایی مانند تحقیر مردم برای فرمانپذیر ساختن آنان، شکنجه، نسل کشی
و استثمار شدید مخالفان، ستیز سرسختانه با دعوت توحیدی، تکذیب شدید آیات روشن الهی، ایراد انواع تهمتهای ناروا به
موسی و هارون (علیهما السلام)
و تلاش همه جانبه برای شکست دادن آنان، سلب آزادیهای مدنی، ایجاد جوّ شدیدی از وحشت
و خفقان برای جلوگیری از گسترش جریان معارض
و سرکوب
و کشتار فجیع مخالفان، او را در شمار مستبدترین
و خودکامهترین سلاطین تاریخ قرار میدهد
و این در حالی بود که فرعون
و اطرافیانش به حقانیت دعوت موسی
یقین داشتند.
در این میان از پادشاه معاصر یوسف علیهالسّلام
و ملکه سبا چهرهای نسبتاً مثبت
و دور از استبداد کامل گزارش شده است. اموری چون ارج نهادن به ارزشهایی مانند
علم و دانش، پاکدامنی،
امانت ،
مشورت در تصمیم گیریهای کلان، اقدام بر اساس
مصالح و منافع ملی
و چگونگی برخورد با یوسف علیهالسّلام
و سلیمان علیهالسّلام تاییدی بر این مدعاست.
احکام
القرآن، جصاص؛ الاصفی فی تفسیر
القرآن؛ املاء ما من به الرحمن؛ انوار التنزیل
و اسرار التاویل، بیضاوی؛ البحر المحیط فی التفسیر؛ برهان قاطع؛ بنیادهای علم سیاست؛ تاریخ الامم
و الملوک، طبری؛ تاریخ الیعقوبی؛ التبیان فی تفسیر
القرآن؛ التحقیق فی کلمات
القرآن الکریم؛ تفسیر التحریر
و التنویر؛ تفسیر جوامع الجامع؛ بحرالعلوم، سمرقندی؛ تفسیر الصافی؛ تفسیر العیاشی؛ تفسیر
القرآن؛ التفسیر الکبیر؛ تفسیر کنزالدقائق
و بحرالغرائب؛ تفسیر مجاهد؛ تفسیر نمونه؛ تفسیر نورالثقلین؛ جامع البیان عن تاویل آی
القرآن؛ الجامع لاحکام
القرآن، قرطبی؛ جامعه شناسی سیاسی؛ حقائق التاویل فی متشابه التنزیل؛ روح المعانی فی تفسیر
القرآن العظیم؛ زادالمسیر فی علم التفسیر؛ فتح القدیر؛ فرهنگ بزرگ سخن؛ فرهنگ جهانگیری؛ فرهنگ علوم سیاسی، آقابخشی؛ فرهنگ فارسی؛ قدرت، دانش
و مشروعیت در اسلام؛ کتاب مقدس؛ الکشاف؛ الکشف
و البیان، ثعلبی؛ لسان العرب؛ لغت نامه؛ مجمع البیان فی تفسیر
القرآن؛ المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز؛ مدارک التنزیل
و حقائق التاویل، نسفی؛ المصباح المنیر؛ المعارف؛ معالم التنزیل فی التفسیر والتاویل، بغوی؛ مفردات الفاظ
القرآن؛ مواهب الرحمن فی التفسیر
القرآن، سبزواری؛ المیزان فی تفسیر القرن.
دائرةالمعارف قرآن کریم جلد ششم، برگرفته از مقاله«پادشاهی».