هابیل و قابیل
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
"هابیل و قابیل" نام دو
فرزند از فرزندان
حضرت آدم ابوالبشر است.
نام این دو
برادر در
قرآن نیامده، بلکه با تعبیر "إبنی آدم" از آن دو یاد شده که
خطاب به
پیامبر اسلام میفرماید:«وَاتْلُ عَلَیهِمْ نَبَأَابْنَی آدَمَ بِالْحَق»
«و داستان دو فرزند آدم را به حق بر آنها بخوان»
اما در
روایات نام آنها بیان شده که نامشان، "هابیل و قابیل" بوده است.
ماجرای آن دو برادر فقط در آیات ۲۷ إلی ۳۱
سوره مائده ذکر شده با بیان اینکه، وقتی
حضرت آدم(ع) اولین
پیامبر الهی، از طرف
خدا مأمور شد که "هابیل" را به عنوان
وصی و
جانشین خود انتخاب کند،
حسادت قابیل که ناشی از انتخاب هابیل به عنوان وصی آدم و إعطای
اسم أعظم و اختصاصات
نبوت به هابیل بود، او را به مخالفت با این دستور خدا برانگیخت و به این امر اعتراض کرد؛ چون توهّم شایستگی خود بر هابیل را داشت، اما خداوند جهت نشان دادن
مقام و
منزلت "هابیل" بر "قابیل"، دستور داد که برای خدا قربانی انجام دهند،
قربانی هر کس پذیرفته شد، وصی حضرت آدم است؛ در نتیجه قربانی هابیل پذیرفته شد، اما قربانی قابیل مورد قبول واقع نشد و این امر موجب شد که قابیل دست به
قتل برادر خود بزند.
قرآن از این مسأله سخنی به میان نیاورده و فقط از قربانی سخن گفته است ولی در روایتی،
امام صادق(ع) به
زراره فرمودند: خداوند به آدم
وحی فرمود که اختصاصات
نبوّت را به هابیل
تسلیم نماید و إسم اعظم را به او تعلیم دهد و او را وصیّ خود قرار بدهد؛ قابیل، چون از حیث سنی بزرگتر از هابیل بود و خود را شایسته تر از برادرش می دانست، به هابیل حسادت کرد. حضرت آدم بنا به فرمان خداوند به آن دو برادر دستور داد که در راه خدا قربانی کنند؛ قربانی هر کدام مورد قبول واقع شد وصی و جانشین پدر گردد؛ نتیجه ی
آزمایش الهی به نفع هابیل شد، به همین سبب حسادت قابیل شعله ور شد.
بر اساس
آیات و
روایات ، آنچه در انتخاب وصی مهم است، اراده و انتخاب الهی است که بر اساس لیاقت و شایستگی افراد است نه خواست خود افراد.
در ابتدای همین روایت، وقتی زراره به حضرت عرض میکند: مردم
عقیده دارند که اختلاف هابیل و قابیل به خاطر
ازدواج آنها با خواهرشان بوده.
زراره به امام(ع) عرض کرد: مردم عقیده دارند که قابیل، هابیل را به این دلیل به قتل رساند که آدم خواهر قابیل لوزا را که دختری زیبا بود به هابیل داد و اقلیما را که زشت بود به قابیل تزویج نمود؛ سپس خداوند
تزویج خواهر بر
برادر را
حرام فرمود؛ لذا این جریان سبب شد که قابیل نسبت به برادرش هابیل کینه ورزی نمود و او را به قتل رسانید.
حضرت در جواب این سخن زراره میفرماید: این عقیده، نادرست و سخیف است که با کمال بی شرمی چنین نسبت ناروائی به حضرت آدم، اولین پیغمبر و
خلیفه ی خدا می دهند و حال آن که ده هزار سال پیش از
خلقت آدم خداوند به
قلم قدرت، حوادث و اموری را که تا روز
قیامت در
عالم باید جاری شود، در
لوح محفوظ نوشته و حلالها و حرامها تعین نموده که از جمله ی
محرّمات، ازدواج برادر با خواهر و فرزند با
مادر است که تا روز قیامت حرام خواهد بود.
بعد از ماجرای حسادت، که زمینه ی اصلی حسادت قابیل، وصایت و اختصاصات نبوت بر هابیل بود که او با این اعطای الهی از این بهره ی عظیم بی نصیب می ماند و بااعتراض قابیل، قرار بر این شد که آنها برای خدا قربانی انجام دهند و پذیرش قربانی دلیل بر برتری او نزد خداست:
«وَاتْلُ عَلَیهِمْ نَبَأَابْنَی آدَمَ بِالْحَق إِذْ قَرَّبا قُرْباناً...»
«و داستان دو فرزند آدم را به حق بر آنها بخوان، در آن هنگام که هر کدام، کاری برای تقرب (به پروردگار) انجام دادند...»
"قربان" به معنی چیزی است که موجب تقرب به پروردگار میشود؛ اما در قرآن کریم درباره ی نوع قربانی آن دو برادر اسمی به میان نیامده، بلکه بر مبنای روایات اسلامی،
. حضرت آدم، طبق فرمان خدا به آنها دستور داد که به درگاه خدا قربانی تقدیم کنند، آنها قبول کردند؛ پس هابیل که دارای گوسفندانی بود، بامدادان بهترین گوسفند را انتخاب کرد و قابیل که صاحب مزرعهای بود، قسمتی از بدترین
زراعت خود را جدا کرد و بر سر کوهی رفتند و قربانیها را بر سر کوه نهادند؛ در این وقت آتشی آمد و قربانی هابیل را بسوزانید و به قربانی قابیل نزدیک نشد.
"هابیل" چون
دامداری داشت یکی از بهترین
گوسفندان و فراوردههای آن را برای این کار انتخاب نمود، و "قابیل" که مردی کشاورز بود، از بدترین قسمت زراعت خود (خوشه یا آرد) برای این منظور تهیه کرد.
در قرآن کریم از نحوه ی پذیرش قربانی نیز سخن به میان نیامده، بلکه به طور مطلق فرموده:«...فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْیتَقَبَّلْ مِنَالْآخَر»
«...اما از یکی پذیرفته شد و از دیگری پذیرفته نشد»
در روایات اینگونه آمده که قربانی هر کس را آتش سوزاند، قربانی او پذیرفته شده است؛ بنابراین وقتی هابیل و قابیل قربانی خود را تقدیم کردند، آتشی نازل شد و قربانی هابیل را سوزاند و معلوم شد که از بین این دو قربانی، قربانی هابیل پذیرفته شده و قربانی قابیل مورد قبول واقع نشده است.
قابیل از پذیرفته شدن قربانی هابیل بسیار ناراحت شد، در نتیجه تصمیم به قتل ایشان گرفت و به هابیل گفت: «به خدا
سوگند که تو را خواهم کشت.»
اما هابیل در پاسخ برادرش، به تقوای الهی اشاره کرده و گفت:«...قالَ إِنَّما یتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ»
«...(برادر دیگر) گفت: (من چه گناهی دارم؟ زیرا) خدا، تنها از پرهیزگاران میپذیرد».
هابیل در حقیقت با این کلام اراده ی داشت که برادرش را هدایت کند تا وی دست از اذیت و جنایت بردارد؛ پس این تعلیل که خداوند قربانی اهل
تقوا را میپذیرد، ضابطه ی قطعی است که استثنا پذیر نیست؛ یعنی این نوع قضاوت بر اساس معیار تقواست که وابسته به اعمال خود انسانهاست؛
و در ادامه افزود: «اگر تو برای کشتن من، دست دراز کنی، من هرگز به قتل تو دست نمی گشایم و مرتکب این گناه نمی شوم.»
بعد هابیل دلیل عدم ارتکابش به این گناه عظیم را، به قابیل گوشزد کرده و می گوید:«إِنِّی أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِینَ»
«چون از پروردگار جهانیان می ترسم.»
هابیل در ادامه ی این گفتگو، به حقیقت این نقشه ی شوم قابیل(تصمیم وی به قتل برادر) اشاره کرده و خطاب به او گفت: «اگر تو مرا ظالمانه بکشی، گناه خودت و گناه من نیز به گردن تو خواهد بود و خواست من این است که تو مرتکب این جنایت بزرگ شوی و اگر این گناه را عملی کنی، از ستمگران خواهی بود و پاداش ستمگران، آتش جهنم است.»
جواب اهل این است که "هابیل" اراده نکرد که برادرش کار قبیح انجام دهد و او را بکشد؛ بلکه اراده اش این بود که "قابیل" جزاء و
عقاب آن کار قبیحی را که خواست اقدام آن را دشت، به دوش بکشد؛ پس قبیح نیست بر اینکه کسی اراده بر نزول
عذاب بر شخصی بکند که مستحق آن است؛ لذا مراد از "أن تَبُوأَ بِإثمِی" در آیه ی شریفه، به دوش کشیدن عقوبت قتل هابیل است که جواز این اراده، مشروط به تحقق و وقوع این امری است که مستحق عقاب بوده و مراد از "إثمِکَ" به دوش کشیدن عقاب معصیتی است که قابیل قبل از این عمل اقدام کرده بود و موجب عدم پذیرش قربانی وی شده بود؛ چون قرآن دارا بودن تقوای الهی را تعلیل بر پذیرش قربانی انسانها از ناحیه خدای تبارک آورد.
در روایتی از
امام باقر(ع) نقل شده که هر کس مؤمنی را به عمد بکشد، خداوند همه ی گناهان
مقتول را به اسم
قاتل می نویسد و مقتول از گناهان پاک میشود و این همان قول خدای متعال است.
خداوند درباره ی تعلیم و تهدید بشر هرگز به
حکم فطرت اکتفاء نمیکند؛ یعنی به مجرد حکم عقل، کسی را به سبب گناهی عقوبت و عذاب نمی کند؛ تا پیامبری را بفرستد که
بشر را تهدید و
انذار کرده و از عواقب آن جرم آگاه سازد. در این ماجرا نیز هابیل زبان به نصیحت قابیل گشود و عواقب ننگین قتل را به قابیل گوشزد نمود و خود از آن تبرّی جست؛ اما وقتی نصایح دلسوزانه و تهدید او، بر دل آهنین قابیل اثری نکرد و
آتش حسدِ او را فرو ننشاند، دست به جنایت برادر زد و پروردگار متعال نیز او را رسوای جهان ساخت تا وسیله ی عبرت برای انسانهای دیگر گردد.
سخنان هابیل همان ندای فطرت پاک هر انسانی است؛ اما وقتی این ندای توحیدی تأثیری در قلب قابیل نگذاشت، مرتکب قتل برادر خود شده و نسبت به برادرش حسادت ورزید که ریشه ی آن پذیرش قربانی هابیل و ردّ قربانی او بود.
طغیان نفسِ سرکشِ قابیل، او را به سوی
گناه بزرگ کشاند و موجب شد که اولین
جنایت و
خونریزی را روی این کره ی خاکی رقم زند و در زمره ی زیانکاران قرار بگیرد:
«فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِیهِ فَقَتَلَهُ...»
«نفس سرکش تدریجا او را مصمّم به کشتن برادر کرد، و او را کشت...»
کلمه ی "طوع" به معنای مطیع بودن است؛ یعنی نفس قابیل، او را سرکش و رام کرده و
تسلیم خود نمود و مسأله ی کشتن برادر را برای او
زینت داده و
حیا را از وی برداشت، در نتیجه مطیع نفس شد.
قابیل با ارتکاب قتل برادر مؤمن خود، موجب خسارت بزرگی شد؛ چون قتل و گناهان مثل آن، سبب زیان در
دنیا و
آخرت میشود:
«...فَأَصْبَحَ مِنَ الْخاسِرِینَ»
«...و از زیانکاران شد»
قابیل که مرتکب اولین قتل روی
زمین شد، با این عمل شوم خود، در دنیا و آخرت زیانکار شده و از خیر دنیا و آخرت محروم گشت.
وقتی که قابیل برادر خود را کشت، او را در
بیابان رها کرد و نمی دانست با او چه کند؟ تا اینکه حیوانات درنده، قصد دریدن آن را نمودند؛ از این رو مدّتی جسد برادر را بر دوش خود حمل میکرد، تا این که بوی آن جسد بلند شده و پرندگان و حیوانات درنده اطراف جسد را گرفتند؛ در آن هنگام خداوند دو
کلاغ را فرستاد و آنها با یکدیگر جنگیدند، تا این که یکی از آن دو، دیگری را کشت؛ آن گاه با
منقار و دو پای خود گودالی را حفر کرد و جسد کلاغ مرده را درون گودال گذاشت و او را پوشاند؛ قابیل که ناظر این صحنه بود، درس خوبی از کلاغ گرفته و برادرش را
دفن کرد:
«فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً یُبْحَثُ فِی الْأَرْضِ لِیرِیهُ کیفَ یوارِی سَوْأَةَ أَخِیهِ...»
«سپس خداوند زاغی را فرستاد که در زمین جستجو (و کند و کاو) میکرد تا به او نشان دهد چگونه جسد برادر خود را دفن کند...»
قابیل بعد از آموزش و تعلیمی که از کلاغ دید و فهمید که جسد برادرش را چگونه پنهان کند، به عجز و ناتوانی خود پی برده و درک و شعور خود را ضعیف تر از کلاغ دیده و ناله ی عجز و ضعفش بلند شد:
«قالَ یا وَیلَتی أَعَجَزْتُ أَنْ أَکونَ مِثْلَ هذَا الْغُرابِ فَأُوارِی سَوْأَةَ أَخِی»
«او گفت: وای بر من! آیا من نتوانستم، مثل این زاغ باشم و جسد برادرم را دفن کنم؟»
ظلم، بالآخره گریبان ظالم را میگیرد و انسانی که مرتکب ظلمی شده و نمی خواهد مردم بر عمل او آگاه شوند، پشیمان شده و سرگردان می ماند؛ چون چنین اعمالی طبیعتاً از اموری است که نظام جاری
جامعه آن را نمی پذیرد؛ چرا که اجزای یک جامعه، به هم پیوسته و مرتبط است و خواه ناخواه اثر چنین کارهایی که با نظام جامعه ی بشری منافات دارد، ظاهر میشود؛ مثل تغذیه ی طعام سمّی و بروز اثر آن در بدن انسان.
انسانی که در انجام
واجبات الهی و مراقبت آنچه رعایتش لازم است، نقص تدبیر داشته باشد، در موقع خود اثر نقص ظاهر شده و انسان دچار پشیمانی می گردد و اگر بخواهد آن نقص را جبران کند، خرابی دیگری پیدا می شود. این گناهان و حرمت شکنی های پی درپی همچنان ادامه می یابد، تا خدای تعالی او را در أنظار عموم رسوا سازد.
چون عاقبت هر جنایتی، رسوایی است.
«...فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِین»
«...و سرانجام (از ترس رسوایی و بر اثر فشار وجدان، از کار خود) پشیمان شد.»
پشیمانی قابیل یا به خاطر این بود که عمل زشت و ننگینش، سرانجام بر پدر و مادر و دیگران آشکار شده و مورد سرزنش قرار خواهد گرفت، یا به دلیل بر دوش کشیدن جسد برادر بود که چرا مدتی آن را دفن نکرده است، و یا به این دلیل است که اصولا انسان بعد از انجام هر کار زشتی یک نوع حالت ناراحتی و ندامت در دل خویش احساس میکند؛ ولی روشن است که انگیزه ی ندامت او به هر احتمالی که باشد، دلیل بر توبه ی وی از گناهش نخواهد بود؛ چون
توبه ی واقعی این است که شخص گناهکار از ترس خدا و به خاطر زشتی عمل توبه کند و در آینده هرگز به سراغ چنین اعمال زشت و ننگینی نرود؛ اما در قرآن هیچ نشانهای از وقوع چنین توبه ای از جانب قابیل، به چشم نمی خورد.
خدای متعال بعد از بیان
داستان عبرت آموز دو تا از فرزندان حضرت آدم(ع)، طی بیان یک حکم کلی میفرماید:
«مِنْ أَجْلِ ذلِک کتَبْنا عَلی بَنِیإِسْرائِیلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِیالْأَرْضِ فَکأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً وَ مَنْ أَحْیاها فَکأَنَّما أَحْیا النَّاسَ جَمِیعا...»
«بخاطر همین موضوع بر
بنی اسرائیل مقرر داشتیم که هر گاه کسی انسانی را بدون ارتکاب قتل، و بدون
فساد در روی زمین به قتل برساند، چنان است که گویا همه ی انسانها را کشته است و کسی که انسانی را از مرگ نجات دهد، گویا همه ی انسانها را از مرگ نجات داده است...»
ظهور سیاق آیه اشاره به اینست که مراد از "من أجل ذلک" داستان پسران
حضرت آدم(ع) است که در آیات قبل بیان شد؛ یعنی وقوع آن حادثه ی فجیع سبب شد تا خدای متعال بر بنی اسرائیل همچون حکمی را بکند؛ و وجه اشاره اش به طبیعت نوع انسانی است که انسان را به پیروی از هوای نفس، حسد و
کینه توزی می کشاند؛ پس افراد در نوع انسانیت حقیقت واحدی دارند که یک
انسان، حقیقت همه ی انسانها را بر دوش خود دارد و اراده ی الهی بر این است که این حقیقت و طبیعت انسانیت با کثرت
نسل بشریت حفظ شود؛ بنابراین شخص قاتل با قتل خود در خلقت بشریت فساد به وجود آورده و غرض الهی را که بقاء کثرت افراد و انسانیت بر طریق جانشینی آنهاست، باطل میکند که "هابیل" در منطق خود به این قتل ناحق که در حقیقت منازعه ی با خداست، اشاره نمود. لذا حقیقت انسانیت است که زنده می شود و می میرد و آن حقیقت در تمام بشریت، یک حقیقت است و لازمه اش اینست که قتل یک فرد، به منزله ی کشتن نوع انسانیت و حقیقت بشریت است و در مقابل زنده کردن یک فرد، به منزله ی زنده کردن حقیقت تمام بشریت است.
دو روایت تفسیری که مربوط به بطون آیات بوده و جنبه ی هدایتی و تربیتی دارد:
۱. اگر کسی یک
نفر را گمراه نماید، مثل آن است که تمام مردم را گمراه کرده، و اگر یک نفر را هدایت نماید، گویا تمام
مردم را
هدایت کرده که هدایت مانند
حیات و گمراهی مانند قتل است.
۲. هر کس
پیغمبر یا
امام عادلی را بکشد، گویا همه ی مردم را به قتل رسانده؛ چرا که مردم را از هدایت ایشان محروم گردانیده و هر که نبی یا امامی را یاری کند، مانند این است که همه ی مردم را زنده گذاشته است.
دانشنامه موضوعی قرآن سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «هابیل و قابیل».