مناظره حضرت زهرا با ابوبکر
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
مناظره حضرت
زهرا (علیهاالسّلام) با
ابوبکر، در مورد
فدک غصب شده توسط خلیفه وقت، که
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) در زمان حیاتش به حضرت زهرا (علیهاالسّلام)
هبه کردند، بود.
پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) به
امر خداوند متعال، فدک را به دخترش
فاطمه (علیهاالسّلام) بخشید و لذا به
علی (علیهالسّلام) دستور داد تا اینکه قبالهای در این مورد بنویسد و آن نوشته را علی (علیهالسّلام) و
امام حسن (علیهالسّلام) و
امام حسین (علیهالسّلام) و
امّ ایمن و
امّ سلمه (دو تن از زوجات صالحه پیامبر (صلیاللهعلیهوآله)) امضاء نمودند و قباله فدک به حضرت زهرا (علیهاالسّلام) سپرده شد و از سال هفت تا اواخر سال دهم هجری که سال رحلت رسول گرامی اسلام (صلیاللهعلیهوآله) است به مدت سه سال در آمد این اراضی را برای فاطمه زهرا (علیهاالسّلام) میآوردند و او به میل خود بین
فقرا و مستمندان تقسیم میکرد.
چون
سقیفه بنی ساعده ایجاد شد و ابوبکر بعنوان خلیفه تراشیده شد، مسلمین اختلاف کردند و چند
فرقه شدند، و یک دسته که حاضر به
بیعت با ابوبکر نبودند
زکات نمیدادند؛ ابوبکر پس از تسلّط بر اوضاع متوجه شد که درآمد او کفاف مخارج اداره مسلمین را نمیدهد، از طرف دیگر دیدند که از فدک همه ساله عائدات زیادی نصیب حضرت زهرا (علیهاالسّلام) و علی (علیهالسّلام) میشود و آن مخدّره هم مازاد از
نفقه خودشان را به مساکین و فقراء تقسیم میکند و از باب اینکه گفتهاند: «النّاسُ عبیدُ الدنیا» لذا جمع زیادی از اهل مدینه که غالباً هم فقیر بودند به منزل علی (علیهالسّلام) آمدوشد داشتند.
ابوبکر به تحریک
عمر بیم آن یافت که اگر فدک در دست فاطمه باشد ممکن است کم کم مردم به دور علی (علیهالسّلام)» گرد آیند و خلافتی که با زحمات بسیاری بدست آوردهاند بخطر افتد و لذا عاملین زهرا را که در فدک کار میکردند بیرون نمودند و فدک را تصرف کردند.
«طرفداران علی (علیهالسّلام) و هواخواهان
اهل بیت (علیهمالسّلام) که تعداد آنها از ۲۷۰ نفر تجاوز میکرد حاضر به بیعت با ابوبکر نبودند، ابوبکر ترسید که چون اهل بیت (علیهمالسّلام) درآمد سرشاری از
خمس و نخلستانهای فدک دارند، یک روزی بر او بشورند و لذا در وهله اول تصمیم گرفت دست آنها را تهی نگاه دارد تا
قدرت قیام نداشته باشند و دنیاپرستان از اطراف آنها پراکنده شوند.»
«چون عمر در حمایت از ابوبکر زمینه خلافت رابرای خود استوار میساخت به ابوبکر گفت: جز از راه علی کسی در کار تو خللی نمیتواند بنماید، این مردم بنده پول و مال
دنیا هستند، باید علی و خاندانش را تهیدست نگاه داشت تا مردم دنیاپرست از دور آنها متواری شوند و تا فدک در دست آنان است درآمد سرشاری خواهند داشت، و مردم اطراف آنان را میگیرند و شاید روزی بر
حکومت تو قیام کنند بهتر است حق خمس و فدک را از آنها برگردانی تا پیروانشان از آنها روی بگردانند.» ابوبکر بیدرنگ این پیشنهاد را به مرحله اجرا گذاشت و عُمّال فاطمه (علیهاالسّلام) را از فدک بیرون کرد.
بخاری در صحیح خود از
عایشه نقل میکند: «فاطمه چند نفر را فرستاد نزد ابوبکر و
شکایت از عُمّال او کرد و پیغام داد فدک میراث من است و آنچه از خمس
خیبر باقی مانده بهره ما میباشد، دستور بده تا فدک را برگردانند.»
ابوبکر به نمایندگان دختر پیغمبر گفت: «من از پیغمبر شنیدم که فرمود: «نحنُ معاشرَ الانبیاء لا نُورَثْ» یعنی ما جماعت پیغمبران ارث نمیگذاریم.»
ابن ابی الحدید معتزلی میگوید: «من از این حدیث و جواب ابوبکر در شگفتم زیرا فاطمه در
احتجاج خود با ابوبکر بر سر فدک گفت: تو وارث پیغمبری یا اهل او؟»
ابوبکر جواب داد: «اهل او.»
فاطمه (علیهاالسّلام) فرمود: «اگر چنین است که اهل او ارث میبرند این خلاف حدیثی است که از پدرم نقل میکنی
»
باری چون
خبر برای فاطمه (علیهاالسّلام) آوردند که ابوبکر چنین میگوید،
دختر پیغمبر چادر و مقنعه خواست و زنان
بنیهاشم را خبر کرد و خویشان و نزدیکان را طلبید و به اتفاق همه آنها به
مسجد رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) وارد شد. نکته قابل تامل اینکه: بانویی که در حیات پدر بزرگوارش حتی یکبار هم به مسجد نرفت و بلکه از باب «مسْجِدٌ المرءةِ بیتها» همواره در منزل
نماز میخواند و از طریق دو فرزندش
حسن و
حسین (علیهماالسّلام) از منبر و سخنان پدرش در مسجد مطلع میگشت اینک باید عازم مسجد گردد تا حق مسلّم خود را از غاصبان و دشمنانش طلب کند.
در کتاب
ناسخ التواریخ در این مورد چنین آمده است:
«فاطمه زهرا (علیهاالسّلام) پس از کسب
اجازه از علی (علیهالسّلام) در حالی که جمعی از زنان بنیهاشم آن مخدّره را همراهی مینمودند وارد مسجد گردید و در پشت پرده قرار گرفتند.»
چون چشم آن حضرت به
قبر پدر افتاد و ملاحظه نمود که ابابکر در عرشه منبر به جای پدر بزرگوارش نشسته است، «انَّتْ انَّةً اجهَشَ القومُ لها بالبُکاء» نالهای از دل پر درد کشید و ناله آن مخدره را چون اهل مجلس شنیدند، و دانستند که فاطمه (علیهاالسّلام) است که با آنان
قصد صحبت دارد، بیاختیار صدا به ناله بلند کردند؛ حضرت قدری مکث کرد تا اینکه صدای
گریه مردم فرونشست، سپس شروع نمودند به انشاء این
خطبه شریفه که ما به قدر
حاجت از آن بیان میکنیم:
«فقالت (علیهاالسّلام): الحمدُلله علی ما اَنْعَمَ و له الشُّکْرُ بما اَلْهَمَ مِن عمومِ نِعَمِ ابتلاها و مَسبوغِ آلاءٍ اسْلاها» حمد خداوند راست که، ابر رحمت بیمنتهای او بر ما ریزش دارد و سپاسگزاری مینمایم از نعمتهای او که شامل حال ما گردیده و هرگز نعمتهای او به بنبست منتهی نخواهد گردید.
«و اشهدُ اَنْ لا اله الاَ اللّهُ وحده لا شریک له کلمه جَعَلَ الاخلاصَ تاویلُها و ضَمّنَ القلوبَ موصولُها و انارَ فی الفکرِ مَعقولُها» شهادت میدهم که خداوند یگانه و بیشریک است و دلهای ما را به خلوص عمل و
توحید و یگانگی خویش متصف نموده است و عقول بندگان خود را به صفت
توحید و
پرستش خویش منّور نموده است.
«و اشهد انَّ ابی محمداً عبدُه و رسولُه، اِختارَهُ و اصْطفاهُ قَبْلَ ان بَعَثَهْ» و شهادت میدهم که پدرم بنده و فرستاده خداست و خداوند قبل از تفویض
رسالت به او، شخص برازنده و منزّه از هر عیب و نقص اخلاقی بود و لذا منتخب خدا بود.
«فلّما اختارَ اللهُ لِنبیّه دارَ انبیائه و مَاوی اصفیائِه، ظهَر فیکم حَسیکةُ النفاق. هذا و العَهْدُ قریبٌ و الکَلِمُ رحیبٌ و الجرحُ لمَا یندمل و الرَّسول لمّا یقبر، کیف بکم انّی تؤفکون؟ ام بغیر الله تحکمون؟ بئسَ للظالمین بَدَلاً، و مَنْ یَبْتَغِ غیرَ الاسلامِ دیناً فلَن یُقبلُ منهُ و هو فی الاخرةِ من الخاسرینَ» و چون حضرت سبحان اختیار نمود از برای پیغمبر خود خانهای را که از برای تمام پیغمبران و برگزیدگان از عباد خویش تهیه نموده بود، (شما ای مردم آتش فتنهای را که در سینهیتان نهفته بود ظاهر ساختید) و
نفاق اندرونی خویش را بروز دادید و لذا از مرگ پیغمبر چیزی نگذشته بود و جرحه سینهها از
مصیبت آن جناب التیام نیافته بود و طولی از دفن پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) نگذشته بود که اظهار نفاق کردید، به کجا میروید؟! آیا به غیر از
حکم خداوند میخواهید حکمی را اجرا نمائید؟ بد راهی را انتخاب نمودهاید و بد جایی از برای خود تهیه کردهاید، کسی که به غیر از راه دین
اسلام راهی را بپیماید، هرگز از او پذیرفته نخواهد شد و اعمال او قبول نخواهد گشت و در
روز قیامت از زیانکاران خواهد بود.
«یابنَ ابی قحافه، افی کتابِ الله ان ترِثَ اَباکَ ولا اَرِثُ ابی، لقد جئتَ شیئاً فرّیاً، افعلی عمد ترکتم کتاب الله و نَبَذْ تُمُوهُ وراءَ ظهورِکم اذ یقول عزَّ اسْمُه «و وَرثَ سُلیمانُ داودَ» و قال فیما اقتصّ من خبر یحیی ابن زکریّا اذ قال «ربِّ هب لی مِن لَدُنْکَ وَلیّاً یَرِثُنی و یَرِثُ مِن آلِ یعقوبَ «و قال عَزَّ اسْمُه: «و اولو الارحامِ بعضُها اولی ببعضٍ فی کتاب الله» وقال عزّ اسْمه: «یوصیکم اللهُ فی لولادکم للذّکر مثلُ خطّ الاُنثیینِ و قال عزّ اسمه «انْ تَرَکَ خیراً الوصیّةُ لِلوالدیْنِ و الاقربینَ بِالمعروفِ حقّاً علی المتقینَ» و زَعَمْتُم انْ لا خُطْوَةَ لی ولا ارِثُ من ابی و لا رَحِمَ بیننا، اَفَحُکْمُ الله بآیة اخرِج منها ابی. ام هل تقولون اهل یقین لا یتوارثان و لستُ انا و ابی من اهلِ مِلَّةٍ واحدَةٍام انتم اعلَم بخصوصِ القرآنِ و عمومِه مِن ابی و ابْن عَمّی، تلقاکَ یوم حشرک، فنِعْمَ الحَکَمُ اللهُ و الزّعیمُ محمد (صلیاللهعلیهوآله) و الموعد القیامة و عند الساعة ما یخسرون و لا نفعکم اذ تندمون و لِکُلِّ نَبَاءِ مُسْتَقَرٌ و سوف تعلمون مَن یاتیه عذاب یُخزیه و یَحِلٌّ علیه عذابٌ مقیمٌ»
چه کسی گفته فاطمه از میراث
پدر محروم است؟ آن کیست که حصار قانونی ارث را شکسته و آیات قرآن را طبق میل خود تفسیر کرده است، من از گفتار این پیرمرد غرق حیرتم، او فکر میکند که خود میتواند میراث ابوقحانه (پدرش را) را در اختیار گیرد اما میراث محمد (صلیاللهعلیهوآله) بر فاطمه
حرام است؟!
این
قرآن است که بر هر چه مخالف حق است خط بطلان کشیده است، اکنون آیاتی از قرآن کریم را بر شما میخوانم تا بنگرید که
روایت ابوبکر که میگوید «نحن معاشرَ النبیاء لا نُورِّث» با قرآن موافق است یا مخالف.
و اما کتب معتبره
اهل تسنن که متعرض قضیه
غصب فدک گردیدهاند بسیارند و اگر کسی خواسته باشد به آنها مراجعه کند به کتاب شریف
الغدیر، تالیف
علامه امینی (رحمه الله علیه) مراجعه کند و مع ذلک ما در اینجا به چند کتاب اشاره میکنیم:
آنگاه از
نمل خواند: «وَ وَرِثَ سُلیمانُ داودَ»، که قرآن از میراثخواری سلیمان و میراثگذاری داود سخن میگوید و
آیه ۵ و ۶
از
مریم که در مورد
زکریّا (علیهالسّلام) میفرماید: آنجناب به خداوند عرضه داشت: «پروردگارا؛ به من فرزندی عنایت کن تا از من و اولاد
یعقوب ارث ببرد» و در
انفال آیه ۷۵ میفرماید: «اقارب و ارحام میّت بعضی در ارث بردن بر برخی دیگر مقدماند»
و در
نساء آیه ۱۱ میفرماید:
«ارث و سهم
پسر را دو برابر
دختر بدهید»
و در
بقره آیه ۱۸۰ میفرماید: «هر گاه کسی از
دنیا رفت ارث او را در ما بین پدر و مادر و منسوبین او بدرستی تقسیم نمائید.»
با چنین آیات روشنی که خداوند راجع به ارث میفرماید چطور میگویید من از پدرم ارث و نصیبی ندارم؟ آیا بین ما رابطه پدر و فرزندی وجود ندارد؟ آیا من دختر او نیستم؟ یا اینکه میخواهید بگویید من با پدرم از یک ملت نیستیم و از این جهت ارث او را به من نمیدهید؟ یا میخواهید بگویید من از دین پدرم بیرون رفتهام و
کافر از
مسلمان ارث نمیبرد؟ یا میخواهید بگویید شما به
احکام قرآن از عموم و خصوص آن بهتر از پدرم و پسر عمویم علی (علیهالسّلام) اطلاع دارید؟
آنگاه با نگاه تندی به ابوبکر گفت:
«من در روز
رستاخیز گریبان ترا خواهم گرفت و حق خویش را از تو باز خواهم ستاند، در آن روزی که
حاکم خداست و شاهد محمد (صلیاللهعلیهوآله) است، روزی که
ندامت و پشیمانی بیفایده خواهد بود، زود است که متوجه شوید، چه کسی را
عذاب آخرت خوار و
ذلیل میکند.» پس از این
احتجاج محکم باز خطاب به
انصار فرمود:
«یا معشرَ الفتیة و اعضادَ المِلّة و انصارَ الاسلام! ما هذه الغمیزةُ فی حقّی؟ اما کانَ رسولُ الله (صلیاللهعلیهوآله) یقول «المرءُ یُحْفَظُ فی وُلْده» ااُهْضَمُ تُراثُ ابی و انتم بمَرْیءً منّی و مُسْمِعٌ و انتم ذوالعدد و العدة و عندکم السّلاحُ و الجُنَّة و تاتیکم الصّرخة، فلا تغیثون «الا تُقاتِلونَ قَوْماً نَکَثُوا ایمانَهُمْ وَ هَمُّوا بِاِخراج الرَّسولِ وَ هُمْ بَدَؤُکُمْ اَوَّلَ مَرَّةٍ، اتَخْشَوْنَهُمْ؟ فاللهُ اَحَقُّ انْ تَخْشَوْهُ ان کُنْتُمْ مؤمِنینَ».
و انا ابنةَ تذیر لکم بین یَدَیْ عذابٍ شدیدٍ.»
ای گروه مسلمین و ای بازوهای اسلام! این چه سستی است که درباره من اعمال میکنید؟ مگر از پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) نشنیدید که میفرمود: «مقام عظمت پدر، درباره اولادش باید رعایت گردد.» آیا ارث پدر را از من میگیرند و شما متوجه هستید و صدای مرا میشنوید و با اینکه صاحب قدرت و نفوذ میباشید و سلاحهای برّنده در دست دارید از من دادرسی نمیکنید و مبارزه و
جنگ آغاز نمینمائید، با مردمی که نقض
پیمان نمودند و پیروی میکنند از مردمی که در صدر اسلام پیغمبر را از خانه خود (
مکّه) بیرون کردند، آیا از این مردم میترسید با اینکه سزوار است فقط از خدا بترسید اگر واقعاً به او
ایمان دارید. و اینک من
دختر پیغمبر شما هستم (و در صورتی که مرا در گرفتن حقّم یاری نکنید) شما را از عذاب سختی که در پیش دارید میترسانم.
فقال: «یا ابْنةَ رسول الله، لقد کان ابوکَ بالمؤمنینَ عطوفاً، کریماً، رَؤُفاً، رحیماً و علی اکافرین عذاباً الیماً و عقاباً عظیماً، لا یُحِبُّکُمْ الاّ کلّ سعیدٍ ولا یُبْغِضُکُم الاّ کلّ شقیٍّ، فانتم عِترةُ رسول الله وانتِ یا خِیَرَةِ النساءِ و ابْنَةَ خِیَرَة الانبیاء، صادقةٌ فی قَوْلُکِ، سابقةٌ فی وُفورِ عقلُکِ، غیرُ مردودةٍ عن حقِّکِ، انّی اُشْهِدُ اللهَ و کفی به شهیداً، انیّ سمعتُ رسولَ الله (صلیاللهعلیهوآله) یقول: «نحن معاشرَ الانبیاء لا نُوَرِّثُ ذَهَباً و لا فِضَّةَّ ولا داراً و لا عقاراً و انما نُوَرِّثُ الکتابَ و الحکمةَ و العلمَ و النُّبُوَّةَ و ما کان لنا من طُعْمَةٍ فَلِوَلیِّ الامرِ بعدنا ان یَحْکُمَ فیهِ بِحُکْمِهِ» و انتِ سیَّدةِ اُمَّةِ ابیکَ و الشجرة الطَّیبةِ لنبیّکِ، لایُدْفَعُ مالُکِ من فَضْلکِ و لا یُرْصَعُ من فَرْعِکِ و اصْلِکِ، حُکْمُکِ نافِذٌ فیما مَلَکْتُ یَدایْ، فَهَلْترینَ ان اُخالِفُ فی ذالِکَ اباکِ»
ابابکر گفت: «ای دختر رسول خدا، همانا پدرت نسبت به مؤمنین، بسیار مهربان و با گذشت و رحیم دل و نسبت به کفار، بسیار شدیدالغضب و سختگیر بود و شما (خاندان پیامبر را) دوست ندارد، مگر شخص با
سعادت و دشمن ندارد، مگر شخص شقی و بد عاقبت؛ شما عترت پیغمبر ما هستید و تو ای فاطمه بهترین زنان عالم و پدرت بهترین انبیاء گذشته بود، و تو راستگو میباشی و هرگز
دروغ نمیگویی و در
عقل و خرد مقام شامخی را دارا هستی و هرگز سزاوار نیست که کسی تو را از حقّت محروم کند، و من خدا را شاهد میگیرم و خداوند بعنوان شاهد کافی است که من خود از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) شنیدم که فرمود: «ما انبیاء هرگز چیزی به ارث نمیگذاریم، از طلا و نقره و خانه و زمین و فقط از ما دانش و
نصیحت و علم و
فضیلت باقی میماند، و آنچه از متاع دنیویّه از ما باقی بماند مربوط به خلیفه بعد از ما خواهد بود و بهر نحو که خواسته باشد در آن تصرف میکند». آنگاه ابوبکر چنین ادامه داد: ای فاطمه! تو بزرگترین زنان عالم هستی و بمنزله درختی هستی که طیّب و طاهر است و صاحب گلهای طیّب است، هرگز کسی حق ندارد تو را از مال و اموالت منع کند و تو را از اصلت (که از نسل پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) هستی) جدا کند، حکم تو ای فاطمه نسبت به اموالت نافذ است و حتی تمام اموال من در تحت اختیار توست و امر تو در مورد اموال من هم نافذ است لکن هرگز گمان مبر که من نسبت به دستورات پدرت قدمی بر خلاف بر میدارم. (یعنی بیجهت،
استدلال میآوری و من هرگز
فدک را به تو باز نخواهم گرداند.)
مضمون کلمات حضرت
فاطمه (علیهاالسّلام) در پاسخ ابابکر به نحو فشرده بدین شرح است: «سبحان الله! آیا پدر من بر خلاف قرآن مجید سخنی میگوید؟ پس با اینکه در قرآن آیات ارث بسیار است، (چنانچه اشاره شد) و بخصوص اینکه قرآن بالصراحه میفرماید: «اولادهای انبیاء گذشته از پدرانشان ارث میبرند» چطور ممکن است که پدر من بر خلاف صریح قرآن فرموده باشد: «ما انبیاء ارث نمیگذاریم.»
و اما اینکه ادعا کردی پیغمبران ارث نمیگذارند و آنچه از آنان باقی بماند
صدقه است و امر آن صدقات بعد از پیغمبر محوّل به خلیفه او خواهد بود، از چند جهت مخدوش و باطل است:
این حدیث را پیغمبر کجا فرموده که به غیر از تو و چند نفر از حامیانت، کسی دیگر نشنیده است؟ اگر بگویی من این حدیث را در حضور مردم، در بالای منبر در جواب تو گفتم و اگر حدیث حقیقت نداشت مسلمین
اعتراض میکردند خواهم گفت:
«اولاً اکثر اهل
مسجد مردمی منافقند و اسلامشان بغیر از لقلقه زبان چیزی نیست و این کسانی که در مسجد در گرد منبر تو نشستهاند همان کسانی هستند که میخواستند پیغمبر را در درّه «
عقبه»
شهید کنند.
ثانیاً: وقتی عمر
خالد را موظف کرده تا با یکصد نفر با شمشیرهای برهنه روی زانوان، به گرد منبر تو بنشینند، چه کسی
جرات میکند بر سخنان تو ایرادی بگیرد، هر چند بر خلاف قرآن باشد؟»
میبایست این
حدیث که جعل نمودهاید در مورد اینکه پیغمبران ارث نمیگذارد، طوری جعل میکردید که بر خلاف صریح قرآن نباشد و لذا باید میگفتید: «انا مِن بین الانبیاء لا اُوَرَّثُ» یعنی فقط من از میان انبیاء ارث نمیگذارم، اما اینکه جعل کردهاید «نحن معاشرَ الانبیاء لا نُوِّرَّث» یعنی «ما طائفه انبیاء ارث نمیگذاریم» بر خلاف منطق قرآن است زیرا قرآن میفرماید: «و وَرِث سلیمانُ داودَ».
و «اولوا الارحام بعضُها اولی بِبَعْضٍ فی کتابِ اللهِ».
و «یوصیکُمُ اللهُ فی اولادِکُم للذَّکَرِ مثلُ حَظِّ الاُنْثَیَیْنِ».
و «انَّ تَرَکَ خَیْراً الوصیّةُ لِلْوالِدَیْنِ و الاقرَبینَ بالمعروفِ حقاً علی المتّقینَ».
و از قول یحیی میفرماید: «ربَّ هَبْ لی مِنْ لَدُنْکَ وَلیّاً، یَرِثُنی وَ یَرِثُ مِن آلِ یَعقُوبَ»
میگویی ارث پیغمبران اموال نیست بلکه فقط
علم و
حکمت و
نبوت است، اگر میخواستی حدیث جعل کنی لا اقل «نبوت، را جزو میراث پیغمبران قرار نمیدادی، زیرا یکی از پیغمبران پدر من است و هرگز از آن حضرت نبوت به کسی بعنوان ارث انتقال نیافت، زیرا بر همه معلوم است که او خاتم پیغمبران است و پس از او پیغمبری نخواهد آمد.
چطور همسران پدرم همه از شوهر ارث میبرند و اکنون در منزل پدرم از باب به ارث بردن منزل ساکنند، لکن من که
دختر او میباشم از پدرم ارث نمیبرم؟!
مگر فراموش کردی روزی را که شوهرم علی (علیهالسّلام) با عمویش عباس از برای
احتجاج نزد تو آمدند و هر یک ادعای ارث پیغمبر را مینمودند، تو در پاسخ آنان گفتی: پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله)
فرزند دارد و با وجود فرزند نه
عمو ارث میبرد و نه پسر عمو.»
اگر پیغمبر ارث نمیگذارد پس چرا دختر تو
عایشه، گفت: پیغمبر را در حجره من دفن نمائید و بنابر عدم ارث خانههای آن حضرت باید تمامی فروخته شود و جزو صدقات تقسیم بر فقراء و مساکین گردد، پس چرا زوجات آن حضرت را از خانههاشان بیرون نمیکنی تا فقراء و مساکین مدینه در خانه، جایگزین شوند؟!
اگر (بنابر قبول
حدیث جعلی) پیغمبران فرموده باشند ما خانه و عقار و ذهب و فضه به ازث نمیگذاریم مراد آنان این است که مال
دنیا آنقدر ارزش ندارد که ما به آن دل خوش کنیم و بعنوان ارث به کسی دهیم بلکه ارثی که از ما باقی میماند برازنده و در خور شان ماست و آن ارث، علم و حکمت و دانش و
فقاهت است.
ای ابابکر! به من میگویی تو راستگوی در قول و رفتار میباشی، اگر مرا راستگو میدانی، چرا ادعای مرا در مورد ارث بردن از پدر قبول نمیکنی؟!
مگر قلاع خیبر در سال هفتم
هجرت فتح نشد و
آیه «و آتِ ذالقربی حقَّهُ».
در همان سال بعد از فتح خیبر بر پیغمبر نازل نگردید و آن حضرت از طرف خدا مامور نگشت تا اینکه فدک را به من بدهد؟ از طرفی فدک در حیات پدرم رسول الله (صلیاللهعلیهوآله) سه سال در دست من بود و فدک «نِحله» پدرم میباشد «و النّحلةُ هیَ الاعطاءُ من طیب النّفس» یعنی نحله، بخششی است که از روی طیب نفس و کمال
رضایت به کسی بدهند، و پدرم فدک را در حال حیاتش به من بخشید و بخشش به «ذی رحم» شرعاً لزوم آور «یعنی دیگر قابل باز پس گرفتن نیست.» است و بنابراین حتی خود پیغمبر هم
حق رجوع به فدک را نداشته است، پس تو به چه دلیلی حق مسّلم مرا
غصب کردی؟
اگر من فدک را ارث خود میدانم به جهت این است که خواستم به مدارک قرآن بر تو احتجاج کرده باشم (و این از باب مماشات با خصم است) و الاّ فدک حتی در زمان حیات پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) متعلق به من بوده و پس از نزول آیه «و آت ذالقربی حقّه» از ملک پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) خارج شده است، و تو ای ابابکر به چه حقّی مِلک متصرّفی مرا در حیات پدرم پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) از من گرفتی؟!
چون سخنان قاطع و محکم حضرت زهرا (علیهاالسّلام) به اینجا رسید و ابوبکر خود را محکوم دید بناچار به آخرین حربه خود متوصل شد و گفت:
«آیا در این ادعا که میگویی پدرت فدک را به تو بخشیده است شاهدی هم داری؟» زهرا (علیهاالسّلام) فرمود: «ای ابوبکر تو با من بر خلاف تمام دستورات
شرع رفتار میکنی زیرا در اینکه فدک در حیات پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) به مدت سه سال در
تصرف من بوده، هیچ شکّی نیست و تو خود میدانی که تصرف
اماره ملکیّت است و از طرفی شما که مدّعی هستید فدک را پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) به من نداده است باید شاهد بیاورید، نه من، زیرا طبق قاعده «البیّنةُ علی المدّعی و الیمینُ علی من انکر» شما مدعی هستید و باید اقامه بیّنه و شاهد نمائید معذلک من شاهد هم میآورم.»
آنگاه حضرت زهرا (علیهاالسّلام) فوراً
امیرالمؤمنین علی (علیهالسّلام) و
امام حسن (علیهالسّلام) و
امام حسین (علیهالسّلام) و
امّ ایمن را حاضر کرد.
حضرت علی (علیهالسّلام) و حسنین (علیهماالسّلام) به حقانیت زهرا (علیهاالسّلام) شهادت دادند و چون نوبت به شهادت امّ ایمن رسید ابتدا رو به ابابکر کرده وگفت: «اول از تو سؤال میکنم، آیا از پیغمبر خدا (صلیاللهعلیهوآله) شنیدهای که درباره من فرمود: «اُمّ ایمن امرءَةٌ من اهل الجنّة» یعنی اُمّ ایمن از زنان بهشتی است؟» ابابکر گفت: «آری شنیدهام.» ام ایمن گفت: «فَاُشْهِدُ اَنَّ اللهَ عزَّوجل اَوحی الی رسولِ اللهِ (صلیاللهعلیهوآله) «فآتِ ذالقربی حقَّه» فجَعَلَ فدک لها طُعمةً بامرِالله.» یعنی: «پس من که به گفته پیامبر از زنان بهشتی خواهم بود شهادت میدهم به اینکه خداوند سبحان
وحی فرستاد به سوی پیغمبر خود به اینکه «حق ذالقربی را بده» و آن حضرت فدک را به امر الهی به زهرا داد.»
ابابکر به ناچار نوشت که فدک را تحویل فاطمه (علیهاالسّلام) دهند لکن در این اثنا
عمر دست دراز کرد و نامه را گرفت و پاره کرد و گفت:
«لا تُقْبَلُ شَهادةُ امرءَةٍ عَجَمِیَّةٍ لا تفصح و امّا علیُّ فجَرَّ النّارَ الی قُرصِهِ»
یعنی: «ما هرگز شهادت یک
زن عجمیّه را قبول نخواهیم کرد و اما علی هم آتش را به روی قرص نان خود میکشد تا نانش پخته گردد (
کنایه از اینکه قصد دارد تا با شهادت (نعوذ بالله)
دروغ ذینفع گردد) امام حسن (علیهالسّلام) و امام حسین (علیهالسّلام) هم که کودک خردسال بیش نیستند و لذا شهادت این دو کودک نیز مورد قبول نیست. (به
خدا پناه میبریم از هجویّات و مزخرفات و جسارات او).
در اینجا بود که زهرا (علیهاالسّلام)
حق خود را از دست رفته دید و لذا با
غضب و ناراحتی تمام مسجد را ترک کرد و پس از تضرع و زاری بر سر قبر پدر با دلی پر از
غم و شکسته خاطر به منزل بازگشت.
سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «مناظره حضرت زهرا با ابوبکر»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۰۸/۱۵.