قیام امام حسین (دیدگاه اهلسنت)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
قیام امام حسین یکی از وقایع بزرگ و جانسوز جهان
اسلام است. غالب
اهلسنت جزء موافقان و تأییدکنندگان قیام حسینی هستند و
بر این باورند که قیام
امام حسین (علیهالسلام) و خاندان و یارانش برحق و صحیح بوده است. در این مقاله به برخی مسائل در زمینه قیام
عاشورا از منظر اهلسنت و
شیعه پاسخ داده میشود.
در زمینه واقعه
عاشورا برخی شبهات در بین
اهلسنت وجود دارد که از منابع خود اهلسنت میتوان به آنها پاسخ داد. در اینجا به برخی از این شبهات و پاسخهای آن اشاره میشود.
در مورد نوحهسرایی روایات مختلفی در منابع اهلسنت آمده است که در اینجا به چند مورد اشاره میکنیم.
در
صحیح بخاری اين
روایت آمده است كه:
حدثنا سُلَيْمَانُ بن حَرْبٍ حدثنا حَمَّادٌ عن ثَابِتٍ عن أَنَسٍ قال لَمَّا ثَقُلَ النبي صلي الله عليه وسلم جَعَلَ يَتَغَشَّاهُ فقالت فَاطِمَةُ (عليهاالسلام) واكرب أَبَاهُ فقال لها ليس علي أَبِيكِ كَرْبٌ بَعْدَ الْيَوْمِ فلما مَاتَ قالت يا أَبَتَاهُ أَجَابَ رَبًّا دَعَاهُ يا أَبَتَاهْ من جَنَّةُ الْفِرْدَوْسِ مَأْوَاهْ يا أَبَتَاهْ إلي جِبْرِيلَ نَنْعَاهْ فلما دُفِنَ قالت فَاطِمَةُ (عليهاالسلام) يا أَنَسُ أَطَابَتْ أَنْفُسُكُمْ أَنْ تَحْثُوا علي رسول اللَّهِ صلي الله عليه وسلم التُّرَابَ.
وقتي كه بيماري
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) سنگين شد، از هوش ميرفت؛
فاطمه (سلاماللهعلیها) گفت «واي از مصيبت و اندوه پدرم»؛ پيامبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمودند: پدر بعد از امروز مصيبتي نخواهد داشت. و وقتي كه پيامبر (صلیاللهعلیهوآله) از دنيا رفت فاطمه گفت: واي به خاطر پدري كه دعوت پروردگاري كه او را خواست، اجابت كرد؛ واي به خاطر پدري كه
بهشت جايگاه او است! واي به خاطر پدري كه
جبریل را به خاطر رحلت او تسليت ميگوييم! و وقتي كه از دفن فارغ شد، فاطمه (عليهاالسلام) گفت: اي
انس ! چگونه دلتان آمد كه خاك
بر روي پيامبر (صلیاللهعلیهوآله) بريزيد؟
ابنسعد در
الطبقات اين روايت را نقل ميكند كه
عائشه براي
ابوبکر مراسم نوحهخواني
بر پا كرد:
قال أخبرنا عثمان بن عمر قال أخبرنا يونس بن يزيد عن الزهري عن سعيد بن المسيب قال لما توفي أبو بكر أقامت عليه عائشة النوح فبلغ عمر فجاء فنهاهن عن النوح علي أبي بكر فأبين أن ينتهين فقال لهشام بن الوليد أخرج إلي ابنة أبي قحافة فعلاها بالدرة ضربات فتفرق النوائح حين سمعن ذلك
وقتي كه ابوبكر از دنيا رفت عائشه براي او نوحهخواني
بر پا كرد! خبر به
عمر رسيد و آمد و ايشان را از نوحهخواني
بر ابوبكر نهي كرد! ولي دست
بر نداشتند! عمر به
هشام بن ولید گفت: به نزد عائشه برو و او را با شلاق بزن! و زنهاي نوحهخوان وقتي اين سخنان را شنيدند پراكنده شدند!
ابنحجر عسقلانی اين روايت را مطرح كرده و سند آن را صحيح ميداند:
وصله بن سعد في الطبقات بإسناد صحيح من طريق الزهري عن سعيد بن المسيب قال لما توفي أبو بكر أقامت عائشة عليه النوح فبلغ عمر فنهاهن فأبين فقال لهشام بن الوليد أخرج إلي بيت أبي قحافة يعني أم فروة فعلاها بالدرة ضربات فتفرق النوائح حين سمعن بذلك
شبيه همين روايت را
سیوطی در
جامع الاحادیث نقل كرده و صحيح ميداند:
۱۱۶۱۲ عن سعيد بن المسيَّب قَالَ : ( لَمَّا مَاتَ أَبُو بَكْرٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ بُكِيَ عَلَيْهِ ، فَقَالَ عُمَرُ : إنَّ رَسُولَ اللَّهِ قَالَ : إنَّ المَيِّتَ يُعَذَّبُ بِبُكَاءِ الْحَيِّ ، فَأَبَوْا إلاَّ أَنْ يَبْكُوا ، فَقَالَ عُمَرُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ لِهِشَامِ ابْنِ الْوَلِيدِ : قُمْ فَأَخْرِجِ النِّسَاءَ فَقَالَتْ عَائِشَةُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهَا : أُخْرِجُكَ ، فَقَالَ عُمَرُ : ادْخُلْ فَقَدْ أَذِنْتُ لَكَ فَدَخَلَ فَقَالَتْ عَائِشَةُ : أَمُخْرِجِيَّ أَنْتَ يَا بُنَيَّ فَقَالَ : أَمَّا لَكِ ، فَقَدْ أَذِنْتُ لَكِ ، فَجَعَلَ يُخْرِجُهُنَّ امْرَأَةً امْرَأَةً وَهُوَ يَضْرِبُهُنَّ بِالدِّرَّةِ حَتّي خَرَجَتْ أُمُّ فَرْوَةَ وَفَرَّقَ بَيْنَهُنَّ ) . (ابن راهويه وهو صحيح) .
متقی هندی نيز در
کنز العمال روايت را صحيح ميداند:
عن سعيد بن المسيب قال : لما مات أبو بكر بكي عليه فقال عمر : إن رسول الله صلي الله عليه وسلم قال : إن الميت يعذب ببكاء الحي ، فأبوا إلا أن يبكوا ، فقال عمر لهشام بن الوليد : قم فأخرج النساء ! فقالت عائشة : أخرجك ، فقال عمر : ادخل فقد أذنت لك ! فدخل ، فقالت عائشة . أمخرجي أنت يا بني ! فقال : أما لك ، فقد أذنت لك ، فجعل يخرجهن امرأة امرأة وهو يضربهن بالدرة حتي خرجت أم فروة وفرق بينهن ( ابن راهويه وهو صحيح ).
در منابع اهلسنت در مورد سینهزنی نیز روایات مختلفی آمده است که در اینجا به چند مورد اشاره میکنیم.
اين روايت در بسياري از كتب اهلسنت آمده است كه:
ان رَسُولَ اللَّهِ صلي الله عليه وسلم قُبِضَ وهو في حجري ثُمَّ وَضَعْتُ رَأْسَهُ علي وِسَادَةٍ وَقُمْتُ أَلْتَدِمُ مع النِّسَاءِ واضرب وجهي.
رسول خدا از دنيا رفت در حالي سرش در دامن من بود، من سر او را
بر بالشي نهادم و سپس برخواستم و
بر سر و سينه زدم.
علماي اهلسنت اعتراف به اعتبار سند روايت كردهاند:
حمزه احمد الزین میگوید روايت
صحیح است
حسین سلیم اسد در حاشيه
مسند ابییعلی میگوید روايت
مسند احمد بن حنبل در مورد سينهزني صحيح است
ارنؤوط میگوید روايت به خاطر وجود
ابناسحاق،
حسن است
البانی میگوید روايت حسن است
ابنتیمیه اشكال وهابيون را وارد نميداند و طبق مبناي او سند صحيح است
البته اشكال علماي وهابي به اين روايت، كه در آن ابناسحاق است پس سند حسن است ، بهانه جويي است! زيرا خود ابنتيميه گفته است كه وقتي ابناسحاق بگويد «حدثني» روايت او صحيح است!
سهیلی در ذيل روايت میگوید سينهزني نكردن در عزاي پيامبر (صلیاللهعلیهوآله) مذموم است!
قال السهيلي وغيره : الالتدام : ضرب الخد باليد ، واللادم : المرأة التي تلدم والجمع : اللدم بتحريك الدال وقد لدمت المرأة تلدم لدما ولم يدخل هذا في التحريم ، لأن التحريم ، إنما وقع علي الصراخ والنوح ، ولعنت الخارقة والحالقة والصالقة - وهي الرافعة لصوتها - ولم يذكر اللدم لكنه وإن لم يذكر فإنه مكروه في حال المصيبة ، وتركه أحمد إلا علي أحمد صلي الله عليه وسلم فالصبر يحمد في المصائب كلها إلا عليك فإنه مذموم
سهيلي و ديگران گفته اند «التدام» به معني زدن با دست
بر صورت است ؛ و لادم زني است كه به صورتش ميزند ؛ و جمع آن لدم است .... و اين كار
حرام نيست ؛ زيرا حرمت تنها
بر فرياد كشيدن و نوحهخواني آمده است!!! و پيامبر (صلیاللهعلیهوآله) زناني كه به صورت خويش ميزنند را
لعنت نكرده است ! و درست است كه مطرح نشده است ولي اين كار در زمان مصيبت
مکروه است ! و ترك آن شايستهتر است ! اما براي پيامبر (صلیاللهعلیهوآله) كه صبر در همه مصائب شايسته است ، جز براي پيامبر (صلیاللهعلیهوآله) كه در مصيبت او صبر ناشايست است!
قالوا ... وأقام عمر بن سعد يومه والغد، ثم أمر حميد بن بكير الأحمري، فنادي في الناس بالرحيل إلي الكوفة، وحمل معه أخوات الحسين وبناته ومن كان معه من الصبيان، وعلي بن الحسين الصغر مريض، فلطمن النسوة، وصحن حين مررن بالحسين، وجعلت زينب بنت علي تقول:
يا محمداه صلي عليك ملك السما
هذا حسين بالعرا، مزمّلٌ بالدما، مقطع الأعضا
يا محمداه، وبناتك سبايا وذريتك مقتلةٌ تسفي عليها الصّبا
عمر بن سعد، آنروز و آنشب در
کربلا ماند؛ سپس به
حمید بن بکیر دستور داد كه به سمت
کوفه به راه بيفتند؛ و به همراه خود خواهران حسين و دختران او و پسربچهها و
علی بن الحسین كوچك بيمار را نيز برد؛ زنان وقتي كه به كنار پيكر حسين رسيدند به صورت خود زده و فرياد كشيدند. و
زینب دختر علي ميگفت: اي پيامبر؛ ملائكه آسمان
بر تو درود فرستند؛ اين حسين است كه در بيابان است، با خون رنگين شده است؛ و اعضاي او تكه تكه شدهاند!اي محمد، دختران تو به اسارت گرفته شدهاند، و خاندان تو كشته شده است و باد صبا
بر پيكر آنان ميوزد!
بلاذری اين عبارت را به صورت «قالوا» مطرح ميكند و اين جمله از بلاذري به معني اجماعي بودن اين ماجرا است؛ دكتر نجدة خماش در مورد كلمه «قالوا» در كتاب
أنساب الأشراف ميگويد:
مصادر البلاذري في «أنساب الأشراف»، تعتمد علي المؤلفات المكتوبة والروايات الشفهية التي يوردها دوماً مع ذكر الأسانيد، ويكتب أحياناً «قالوا…» ويعني ذلك أن نوعاً من الإجماع قد تم حول قبول بعض الروايات
مدارك بلاذري در انساب الاشراف؛ وي
بر روايات نوشته شده و همچنين روايات شفاهي تكيه ميكند و غالبا سند را ميآورد؛ ولي بعضي اوقات مينويسد: «قالوا» و مقصود او اين است كه در مورد قبول اين روايت، تقريبا اجماع موجود است!
هركس براي امام حسين (عليهالسلام)، يك قطره اشك بريزد، پاداشش بهشت خواهد بود.
احمد بن حنبل در
فضائل الصحابه مينويسد:
حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ إِسْرَائِيلَ، قَالَ: رَأَيْتُ فِي كِتَابِ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ حَنْبَلٍ رَحِمَهُ اللَّهُ بِخَطِّ يَدِهِ، نا أَسْوَدُ بْنُ عَامِرٍ أَبُو عَبْدِ الرَّحْمَنِ، قثنا الرَّبِيعُ بْنُ مُنْذِرٍ، عَنْ أَبِيهِ، قَالَ: كَانَ حُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ، يَقُولُ: " مَنْ دَمَعَتَا عَيْنَاهُ فِينَا دَمْعَةً، أَوْ قَطَرَتْ عَيْنَاهُ فِينَا قَطْرَةً، أَثْوَاهُ اللَّهُ الْجَنَّةَ.
امام حسين (عليهالسلام) فرمود: هر كس كه چشمانش براي ما پر اشك شود و يا يك قطره اشك بريزد
خداوند او را در بهشت جاي خواهد داد.
طبری نيز اين روايت را در
ذخائر العقبی از
ربیع بن منذر نقل ميكند.
اين روايت به صورت قطعي به احمد بن حنبل نسبت داده شده است، يعني علماي اهلسنت سند روايت را تا احمد بن حنبل صحيح ميدانند و
احمد بن اسرائیل را ثقه ميدانند:
أخرج أحمد في المناقب عن الربيع بن منذر عن أبيه قال : كان حسن بن علي يقول : من دمعت عيناه فينا دمعة أو قطرت عيناه فينا قطرة آتاه الله عز وجل الجنة
احمد اين مطلب را در
مناقب از
ربیع بن منذر از پدرش نقل كرده است كه ...
ابنمنظور افریقی میگوید:
أحمد بن إسرائيل بن الحسين أبو جعفر الكاتب ... وكان ضابطاً لأموره جزلاً موصوفاً بالذكاء.
احمد بن اسرائيل بن حسين .... او در كارها بسيار دقيق بود ، بسيار عاقل و معروف به قدرت حافظه!
وي در
تاریخ الاسلام مينويسد:
وكان أحمد بن إسرائيل من أذكياء العالم لا يسمع شيئاً إلا حفظه.
أحمد بن اسرائيل از هوشمندان عالم بود كه هيچ چيزي نميشنيد جز اينكه آن را حفظ مي كرد!
همچنين در
سیر أعلام النبلاء ميگويد:
ابن الحسين الأنباري الكاتب وزير المعتز كان ذا مكانة رفيعة عند المعتز ... وكان يضرب بذكائه المثل لا يسمع شيئا الا حفظه ... وقد أحدث رسوما وقواعد في الكتابة بقيت بعده وترك ما قبلها.
حافظه او ضرب المثل بود و هيچ چيزي نميشنيد جز اينكه آن را حفظ ميكرد ... و قواعدي در باب نگارش ايجاد كرد كه بعد از او برجاي ماند و قواعد قبل از آن را منسوخ كرد!
ابنطقطقی نیز میگوید:
وزارة أبي جعفر أحمد بن اسرائيل الأنباري: كان أحد الكتاب الحذاق الأذكياء
او يكي از نويسندگان زبردست و هوشمند بود.
الفخري في الآداب السلطانيةج ۱ص ۹۱، اسم المؤلف: محمد بن علي بن طباطبا المعروف بابن الطقطقي (المتوفي : ۷۰۹هـ) الوفاة: ۷۰۹، دار النشر:
المعتز بالله خليفه عباسي. وقال بعض الجلساء سمعت المعتز بالله يقول ... وقال من يلومني علي حب أحمد بن إسرائيل ما سألته عن شيء إلا أجابني بقصته.
چه كسي من را به خاطر دوست داشتن احمد بن اسرائيل ملامت ميكند؟ من از او در هر زمينهاي سوال پرسيدم، ماجراي آن را كامل براي من جواب داد!
صفدی نیز میگوید؟
ابنإسرائیل الوزیر... وكان أذكي الناس لا يمر بسمعه شيء إلي حفظه...
او زيركترين مردم بود كه هرچيزي ميشنيد حفظ ميشد!...
الصابی نیز میگوید:
وحدث أبو القاسم بن زنجي قال : سمعت أبا الحسن علي بن محمد بن الفرات يقول : كثر القول في حفظ أبي جعفر أحمد بن إسرائيل الكاتب الأنباري ، فأحب أخي أبو العباس أن يقف علي صحة ذلك من بطلانه ، فمضي إليه ... فعلمنا أن الذي تحدث به عنه حق لا تزيد فيه.
شنيديم كه آنچه كه در مورد (حافظه) أحمد بن إسرائيل مطرح ميشود صحيح است!
بنابراين، او طبق مباني اهلسنت يا حسن الحديث و يا مستور و
موثق است.
و امام در مورد احمد بن حنبل گفته شده است:
وكان إمام المحدثين صنف كتابه المسند وجمع فيه من الحديث مالم يتفق لغيره وقيل إنه كان يحفظ ألف ألف حديث وكان من أصحاب الإمام الشافعي رضي الله تعالي عنهما وخواصه ... ولم يكن في آخر عصره مثله في العلم والورع.
او امام محدثين بود و در كتاب مسند خويش رواياتي آورده است كه ديگران چنين نكردهاند و گفته شده است كه او يك میليون حديث حفظ بود؛ و از اصحاب
شافعی و خواص او بود ... و در زمانش كسي مانند او در علم و تقوا نبود!
در مورد اسود بن عامر گفته شده است:
الأسود بن عامر الشامي نزيل بغداد يكني أبا عبد الرحمن ويلقب شاذان ثقة من التاسعة مات في أول سنة ثمان ومائتين ع.
در مورد الربِيع بن منذر گفته شده است:
الربیع بن منذر کوفی ثقة
و ابنحجر نيز ميگويد
ابنحبان او را در ثقات آورده است:
والربيع بن منذر لم يخرجوا عنه لكن ذكره البخاري وبن أبي حاتم ولم يذكرا فيه جرحا وذكره بن حبان في الثقات وأبوه متفق علي توثيقه والتخريج عنه
اما منذر، ابنحجر او را كسي ميداند كه همه اتفاق
بر وثاقت او دارند:
والربيع بن منذر لم يخرجوا عنه لكن ذكره البخاري وبن أبي حاتم ولم يذكرا فيه جرحا وذكره بن حبان في الثقات وأبوه متفق علي توثيقه والتخريج عنه
بنابراين سند اين روايت معتبر است.
حاکم نیشابوری در مورد فضائل نقل شده توسط احمد بن حنبل مينويسد:
وقد حدثنا السيد الأوحد أبو يعلي حمزة بن محمد الزيدي رضي الله عنه ثنا أبو الحسن علي بن محمد بن مهرويه القزويني القطان قال سمعت أبا حاتم الرازي يقول كان يعجبهم أن يجدوا الفضائل من رواية أحمد بن حنبل رضي الله عنه
از
ابوحاتم رازی شنيدم كه ميگفت: علما وقتي روايت فضائل را از روايت احمد بن حنبل مي يافتند، آن را ميپسنديدند!
تعدای علمای اهلسنت نیز برای مارد مختلف، عزاداری کردهاند که در اینجا به چند مورد اشاره میکنیم.
ابنجوزی در كتاب
التبصرة روضه مفصلي كه در روز
عاشورا براي حضرت
سیدالشهدا (علیهالسلام) نقل كرده است را به صورت كامل آورده است:
المجلس الأول في ذكر عاشوراء والمحرم ... إخواني : بالله عليكم من قبح علي يوسف بأي وجه يلقي يعقوب لما أسر العباس يوم بدر سمع رسول الله صلي الله عليه وسلم أنينه فما نام ، فكيف لو سمع أنين الحسين ؟ لما أسلم وحشي قال له : غيب وجهك عني . هذا والله والمسلم لا يؤاخذ بما كان في الكفر ، فكيف يقدر الرسول صلي الله عليه وسلم أن يبصر من قتل الحسين ؟ ... لقد جمعوا في ظلم الحسين ما لم يجمعه أحد ، ومنعوه أن يرد الماء فيمن ورد ... وسبوا أهله وقتلوا الولد ، ... هذا سوء معتقد . نبع الماء من بين أصابع جده فما سقوه منه قطرة كان الرسول صلي الله عليه وسلم يحب الحسين يُقَبّل شفتيه ويحمله كثيرا علي عاتقيه ، ولما مشي طفلا بين يدي المنبر نزل إليه ، فلو رآه ملقي علي أحد جانبيه والسيوف تأخذه والأعداء حواليه والخيل قد وطئت صدره ومشت علي يديه ودماؤه تجري بعد دموع عينيه لضج الرسول صلي الله عليه وسلم مستغيثا من ذلك ولعز عليه
مجلس اول در ذكر عاشورا و
محرم ... برادران، شما را به خدا قسم ميدهم؛ چه كسي به
یوسف اشكال مي گيرد كه چگونه به ديدار
یعقوب برود؟! وقتي كه
عباس در روز
بدر اسير شد ، پيامبر (صلیاللهعلیهوآله) ناله او را شنيد و به همين سبب خوابش نبرد! چگونه بود اگر ناله حسين را مي شنيد؟! وقتي كه
وحشی (قاتل حمزه) اسلام آورد، پيامبر (صلیاللهعلیهوآله) به او گفت: صورتت را از من بپوشان! اين با آن وجود است كه مسلمان را به خاطر كارهايي كه در زمان
کفر انجام داده است مورد مواخذه قرار نميدهند! حال اگر پيامبر (صلیاللهعلیهوآله) قاتل حسين (عليهالسلام) را ميديد چه ميكرد؟! ... آنقدر به حسين ظلم كردند كه
بر هيچكس ديگر چنين نشده بود! و به او اجازه ندادند كه با ساير كساني كه آب نوشيدند آب بنوشد!... و خاندان او را به اسارت گرفتند و فرزندانش را كشتند!... اين نشان اعتقاد خراب آنها است! آب از ميان انگشتان جدش نوشيد ولي به او اجازه ندادند يك قطره آب بنوشد! پيامبر (صلیاللهعلیهوآله) لبهاي او را ميبوسيد و او را روي دوش خود ميگرفت ! و وقتي پيامبر (صلیاللهعلیهوآله) روي منبر بود و حسين در حال كودكي در كنار او آمد ، از منبر پايين آمد! حال اگر در اين حال كه
بر پهلو روي زمين افتاده و شمشيرها او را تكه تكه ميكند و دشمنانش دور او را گرفتهاند و اسبها سينهاش را لگدمال كردهاند و او خود را با دست روي زمين كشيد و خونش
بر روي زمين مانند اشكش جاري شد، پيامبر (صلیاللهعلیهوآله) او را ميديد حضرت فرياد ناله
بر ميآورد و از اين ماجرا استغاثه ميكرد و براي او سنگين بود!
و بعد اين اشعار را در مورد
کربلا خواند:
كربلاء زلت كرباً وبلا ما لقي عندك أهل المصطفي
كم علي تربك لما صرعوامن دم سال ومن دمع جري
يا رسول الله لو عاينتهموهم ما بين قتل وسبا
من رميض يمنع الظل ومن عاطش يسقي أنابيب القنا
لرأت عيناك فيهم منظراللحشا شجوا وللعين قذي
ليس هذا لرسول الله ياأمة الطغيان والمين جزا
جزروا جزر الأضاحي نسلهثم ساقوا أهله سوق الإما
هاتقات يا رسول الله فيبهر السعي وعثرات الخطا
قتلوه بعد علم منهم أنه خامس أصحاب الكسا
كربلا هميشه مصيبت داشتي خاندان پيامبر (صلیاللهعلیهوآله) از تو چه كشيدند؟
چند نفر روي خاك تو كشته شدند؟ چه خونها و اشكها كه
بر خاك تو جاري شد؟!
اي پيامبر! اگر آنها را ميديدي كه يا كشته شده و يا به اسارت گرفته شده بودند
از گرما ديدهاي كه نميگذاشتند زير سايه برود و تشنهاي كه با نيزه سيراب شد
منظرهاي را ميديدي كه قلبت را پاره پاره و چشمت را پر از خار ميكرد!
اي امت سركش ، اين پاداش پيامبر نبود!
نسل او را مانند گوسفند قرباني تكه تكه كردند و خاندانش را مانند كنيزان به اسارت بردند
فرياد ميكشيدند كه اي پيامبر فرزندان لغزشها و حرامزادگان
او را زماني كشتند كه دانستند او پنجمين
اصحاب کسا است!
و همين ماجرا را علامه شيخ أحمد بن محمد بن أحمد حافي حسيني شافعي در كتاب "
التبر المذابص" نقل كرده است.
وقد سئل في يوم عاشوراء زمن الملك الناصر صاحب حلب أن يذكر للناس شيئا من مقتل الحسين فصعد المنبر وجلس طويلا لا يتكلم ثم وضع المنديل علي وجهه وبكي شديدا ثم أنشا يقول وهو يبكي
ويل لمن شفعاؤه خصماؤهوالصور في نشر الخلائق ينفخ
لا بد أن تردا لقيامة فاطموقميصها بدم الحسين ملطخ
ثم نزل عن المنبر وهو يبكي وصعد إلي الصالحية وهو كذلك رحمه الله
در روز عاشورا زمان ملك ناصر حاكم
حلب از
سبط بن جوزی خواستند كه براي مردم مقتل حسين (عليهالسلام) را بخواند، و از منبر بالا رفت و مدتي طولاني روي منبر نشست و پارچه روي صورت خود انداخت، و گريه شديدي كرد و در حال گريه گفت: واي
بر كسي كه شفيعان او دشمنانش باشند در روزي كه در
صور براي بيرون آمدن مردم از قبر دميده ميشود فاطمه در روز
قیامت خواهد آمد در حالي كه پيراهنش به خون حسين آغشته است ! سپس از منبر پايين آمده و در حال گريه به صالحيه رفت و در آنجا نيز گريست! خدا او را رحمت كند!
نقل أبو القاسم الفضل بن محمد المستملي : أن القاضي أبا بكر سهل بن محمد حدثه قال : قال أبو القاسم بكران بن الطيب : بلغني أن الشافعي (رحمه الله) أنشد
تأوب همي والفؤاد كئيب • وأرق عيني والرقاد غريب
ومما نفي نومي وشيب لمتي • تصاريف أيام لهن خطوب
تزلزلت الدنيا لآل محمد • وكادت لهم صم الجبال تذوب
وغارت نجوم واقشعرت ذوائب • وهتك أسباب وشق جيوب
فمن مبلغ عني الحسين رسالة • وإن كرهتها أنفس وقلوب
قتيل بلا جرم كأن قميصه • صبيغ بماء الأرجوان خضيب
نصلي علي المختار من آل هاشم • وتعزي بنوه إن ذا لعجيب
لئن كان ذنبي حب آل محمد • فذلك ذنب لست عنه أتوب
نعم ، شفعائي يوم حشري وموقفي • وحبهم للشافعي ذنوب
روايت شده است كه شافعي چنين سرود كه:
قلبم اندوهگين است و دلم درد مند • و چشمم اشك بار و در تنهايي هستم
و خواب را از من گرفته است و مرا پير كرد• گذشتن روزهايي كه ماجراها داشتند
دنيا براي آلمحمد به لرزه در آمد • و نزديك بود كه
كوهها براي آنها از ريشه ذوب شوند!
ستارگان مورد هجوم قرار گرفتند و دنباله دارها لرزيدند • و حرمت خيمههايي دريده شد و گريبانهايي چاك خورد
آيا كسي هست كه نامه من را به حسين برساند • حتي اگر گروهي از اين كار ناخشنود شوند
كسي كه بدون گناه كشته شد و انگار كه لباس او • با آب ارغوان رنگين شده بود
بر پيامبر (صلیاللهعلیهوآله) كه برگزيده از خاندان
هاشم است درود ميفرستيم • اما فرزندانش را داغدار ميكنند! اين عجيب است!
اگر گناه من محبت آلمحمد است • اين گناهي است كه از آن
توبه نميكنم!
آري آنان شفيعان من در
محشر و قيامت هستند • اما محبت آنان گناه شافعي به حساب ميآيد!
ونقل سبط بن الجوزي ( رح ) ان ابن الهبارية الشاعر اجتاز كربلا فجلس يبكي علي الحسين وأهله:
أحسين والمبعوث جدك بالهدي قسما يكون الحق عنه مسايل
لو كنت شاهد كربلا لبذلت في تنفيس كربك جهد بذل الباذل
وسقيت حد السيف من أعدائكم عللا وحد السمهري الذابل
لكنني أخرت عنك لتشوقي فبلابلي بين الغري وبابل
هبني حرمت النصر من أعدائكم فأقل من حزن ودمع سايل
ثم نام في مكانه فرأي رسول الله ( ص ) في المنام فقال له: يا فلان جزاك الله عني خيرا ، إبشر فان الله قد كتبك ممن جاهد بين يدي الحسين
سبط بن جوزي نقل كرده است كه
ابنهباریه شاعر از كربلا ميگذشت و نشست و
بر حسين و اهل بيتش گريست.
اي حسين ، كه جد شما براي هدايت مبعوث شده بود
قسم به خدا كه اگر در كربلا بودم جان خود را براي زدودن مصيبتها از چهره تو فدا ميكردم
و تيزي شمشير خود را با خون دشمنان شما سيراب ميكردم؛ و همچنين تيزي نيزه خود را
ولي من به زمان شما نرسيدم؛ و بلبل غزلخوان من بين
نجف و
بابل به خاطر شما در رفت و آمد است
به من ببخش اين را كه نتوانستم شما را در مقابل دشمنانتان ياري كنم، و از اندوه شما و اشك جاريتان بكاهم
سپس در جاي خويش خوابيد و پيامبر (صلیاللهعلیهوآله) را ديد كه به او فرمود: اي فلاني خدا به تو از من پاداش نيكو دهد؛
بر تو بشارت بايد كه جزو كساني نوشته شدي كه در مقابل حسين از او دفاع كردند.
عبدالمؤمن بن خلف، از فقيهان مذهب ظاهري و پيرو مكتب محمد بن داود است. نسفي قضيه تشييع جنازه و عزاداري او را نقل كرده است.
قال جعفر المستغفري أخبرنا أبو جعفر محمد بن علي النسفي قال شهدت جنازة الشيخ أبي يعلي بالمصلي فغشيتنا أصوات طبول مثل ما يكون من العساكر حتي ظن جمعنا أن جيشا قد قدم فكنا نقول ليتنا صلينا علي الشيح قبل أن يغشانا هذا فلما اجتمع الناس وقاموا للصلاة وأنصتوا هدأ الصوت كأن لم يكن.
در تشييع جنازه ابويعلي درنماز خانه بودم كه آنچنان صداي طبل آمد كه از لشگر چنين صدايي
بر ميخواست! حتي گمان كرديم كه لشگري ميآيد! و با خود گفتيم اي كاش
بر شيخ نماز ميخوانديم قبل از اينكه لشكر برسد! اما وقتي كه مردم جمع شدند و نماز خوانده شد صدا آرام شد انگار صدايي نبوده است !
ذهبی از درگذشت جويني و مراسم سوگواري او چنين ياد ميكند:
فدفن بجنب والده، وكسروا منبره، وغلقت الأسواق، ورثي بقصائد، وكان له نحو من أربع مائه تلميذ، كسروا محابرهم وأقلامهم، وأقاموا حولا، ووضعت المناديل عن الرؤوس عاما، بحيث ما اجترأ أحد علي ستر رأسه، وكانت الطلبه يطوفون في البلد نائحين عليه، مبالغين في الصياح والجزع.
او را كنار قبر پدرش به خاك سپردند، و در عزاي او منبرش را شكستند، و بازارها را بستند، و در رثاي او قصيدهها گفتند، و او كه حدود چهار صد شاگرد داشت، آنها همه قلم و دوات ها را شكستند، و يك سال اقامه عزا نمودند، و نيز يك سال تمام مناديل هايشان (پارجههايي شبيه به چفيه) را از سر برداشتند، و در اين كار به حدي اسرار داشتند كه أحدي جرئت گذاردن پارچه به روي سر را نداشت. و در طول اين مدت طلبههاي او در كوچه و بازار شهر ميچرخيدند و نوحهسرايي ميكردند و در صيحه و جزع افراط ميكردند.
ذهبي درباره بازتاب مرگ او مينويسد:
وحضر غسله شيخنا بن سكينة وقت السحر وغلقت الأسواق وجاء الخلق وصلي عليه ابنه أبو القاسم علي اتفاقا لأن الأعيان لم يقدروا من الوصول إليه ثم ذهبوا به إلي جامع المنصور فصلوا عليه وضاق بالناس وكان يوما مشهودا ... وباتوا عند قبره طول شهر رمضان يختمون الختمات بالشمع والقناديل... وأصبحنا يوم السبت عملنا العزاء وتكلمت فيه وحضر خلق عظيم وعملت فيه المراثي ومن العجائب أنا كنا بعد انقضاء العزاء يوم السبت عند قبره وإذا بخالي محيي الدين قد صعد من الشط وخلفه تابوت فقلنا نري من مات وإذا بها خاتون أم محيي الدين وعهدي بها ليلة وفاة جدي في عافية فعد الناس هذا من كرماته لأنه كان مغري بها
براي
غسل او شيخ ابنسكينه در وقت سحر آمد! و بازارها تعطيل شد؛ و مردم زيادي براي غسل او در هنگام سحر آمدند! و بازار تعطيل شد و مردم زيادي آمده و فرزندش ابوالقاسم علي
بر او نماز خواند؛ چون بزرگان نتوانستند به جنازه او برسند! سپس او را به
مسجد منصور بردند و در آنجا نيز
بر وي
نماز خوانده شد. و جا براي مردم تنگ بود، و همه حاضر بودند.... و در طول
ماه رمضان در كنار قبر او ماندند و با شمع
قرآن ميخواندند !و در روز شنبه براي او مراسم عزا گرفتيم و من براي او سخنراني كردم! و گروه زيادي حاضر بودند و مرثيههاي فراواني در مورد او گفتند! و عجيب اينكه بعد از مراسم عزا در روز شنبه، دايي من از رود بيرون آمد و همراه او تابوبي بود...
تعدادی از صحابه برای صحابه عزاداری کردهاند که به برخی از آنها اشاره میکنیم.
ابنسعد در الطبقات اين روايت را نقل ميكند كه عائشه براي ابوبكر مراسم نوحهخواني
بر پا كرد:
قال أخبرنا عثمان بن عمر قال أخبرنا يونس بن يزيد عن الزهري عن سعيد بن المسيب قال لما توفي أبو بكر أقامت عليه عائشة النوح فبلغ عمر فجاء فنهاهن عن النوح علي أبي بكر فأبين أن ينتهين فقال لهشام بن الوليد أخرج إلي ابنة أبي قحافة فعلاها بالدرة ضربات فتفرق النوائح حين سمعن ذلك.
وقتي كه ابوبكر از دنيا رفت عائشه براي او نوحهخواني
بر پا كرد! خبر به عمر رسيد و آمد و ايشان را از نوحهخواني
بر ابوبكر نهي كرد! ولي دست
بر نداشتند!
عمر به
هشام بن ولید گفت : به نزد عائشه برو و او را با شلاق بزن! و زنهاي نوحهخوان وقتي اين سخنان را شنيدند پراكنده شدند!
ابنحجر عسقلاني اين روايت را مطرح كرده و سند آن را صحيح ميداند:
وصله بن سعد في الطبقات بإسناد صحيح من طريق الزهري عن سعيد بن المسيب قال لما توفي أبو بكر أقامت عائشة عليه النوح فبلغ عمر فنهاهن فأبين فقال لهشام بن الوليد أخرج إلي بيت أبي قحافة يعني أم فروة فعلاها بالدرة ضربات فتفرق النوائح حين سمعن بذلك
شبيه همين روايت را سيوطي در جامع الاحاديث نقل كرده و صحيح ميداند:
۱۱۶۱۲ عن سعيد بن المسيَّب قَالَ : ( لَمَّا مَاتَ أَبُو بَكْرٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ بُكِيَ عَلَيْهِ ، فَقَالَ عُمَرُ : إنَّ رَسُولَ اللَّهِ قَالَ : إنَّ المَيِّتَ يُعَذَّبُ بِبُكَاءِ الْحَيِّ ، فَأَبَوْا إلاَّ أَنْ يَبْكُوا ، فَقَالَ عُمَرُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ لِهِشَامِ ابْنِ الْوَلِيدِ : قُمْ فَأَخْرِجِ النِّسَاءَ فَقَالَتْ عَائِشَةُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهَا : أُخْرِجُكَ ، فَقَالَ عُمَرُ : ادْخُلْ فَقَدْ أَذِنْتُ لَكَ فَدَخَلَ فَقَالَتْ عَائِشَةُ : أَمُخْرِجِيَّ أَنْتَ يَا بُنَيَّ فَقَالَ : أَمَّا لَكِ ، فَقَدْ أَذِنْتُ لَكِ ، فَجَعَلَ يُخْرِجُهُنَّ امْرَأَةً امْرَأَةً وَهُوَ يَضْرِبُهُنَّ بِالدِّرَّةِ حَتّي خَرَجَتْ أُمُّ فَرْوَةَ وَفَرَّقَ بَيْنَهُنَّ ) . ( ابن راهويه وهو صحيح ) .
متقي هندي نيز در كنز العمال روايت را صحيح ميداند:
عن سعيد بن المسيب قال : لما مات أبو بكر بكي عليه فقال عمر : إن رسول الله صلي الله عليه وسلم قال : إن الميت يعذب ببكاء الحي ، فأبوا إلا أن يبكوا ، فقال عمر لهشام بن الوليد : قم فأخرج النساء ! فقالت عائشة : أخرجك ، فقال عمر : ادخل فقد أذنت لك ! فدخل ، فقالت عائشة . أمخرجي أنت يا بني ! فقال : أما لك ، فقد أذنت لك ، فجعل يخرجهن امرأة امرأة وهو يضربهن بالدرة حتي خرجت أم فروة وفرق بينهن ( ابن راهويه وهو صحيح ).
بخاري در تاريخ خويش با سند صحيح در مورد خالد نقل ميكند كه:
حدثنا عمر بن حفص ثنا أبي ثنا الأعشي عن شقيق قال قيل لعمر إن نسوة بني المغيرة اجتمعن في دار خالد فقال عمر ما عليهن أن يرقن من أعينهن علي أبي سليمان.
به عمر خبر رسيد كه زنان
بنیمغیره در خانه
خالد بن ولید جمع شدهاند! عمر گفت اشكالي ندارد كه آنها از چشمان خويش براي ابوسليمان (خالد بن وليد) اشك بريزند!
و ابنعساكر با چندين سند ماجرا را چنين نقل ميكند:
قال وأنا محمد بن سعد نا محمد بن عمر أنا أبو بكر بن عبد الله نا ابن أبي سبرة عن عبد الله بن عكرمة قال عجبا لقول الناس إن عمر بن الخطاب نهي عن النوح لقد بكي علي خالد بن الوليد بالمدينة ومعه نساء بني المغيرة سبعا يشققن الجيوب ويضربن الوجوه وأطعموا الطعام تلك الأيام حتي مضت ما ينهاهن عمر. أخبرنا أبو الحسن علي بن محمد الخطيب أنا محمد بن الحسن النهاوندي نا أحمد بن الحسين النهاوندي نا عبد الله بن محمد بن الأشقر نا محمد بن إسماعيل البخاري نا عمر بن حفص نا أبي نا الأعمش عن شقيق قال قيل لعمر أن نسوة بني المغيرة اجتمعن في دار خالد فقال عمر ما عليهن أن يرقن أعينهن علي أبي سليمان. أخبرنا أبو غالب وأبو عبد الله ابنا الحسن بن البنا قالا أنا أبو جعفر بن المسلمة أنا أبو طاهر المخلص نا أحمد بن سليمان نا الزبير بن بكار قال قال محمد بن سلام حدثني أبان بن عثمان قال لم يبق امرأة من بني المغيرة إلا وضعت لمتها علي قبر خالد يقول حلقت رأسها.
عبدالله بن عکرمه ميگفت: تعجب ميكنم كه چگونه مردم ميگويند عمر از نوحهسرايي نهي كرده است! خود عمر در مدينه
بر خالد گريست و همراه او زنان بنيمغيره هفت روز عزاداري كردند و گريبان چاك كردند و غزا دادند تا اينكه اين هفت روز گذشت و عمر آنان را نهي نكرد! به عمر خبر رسيد كه زنان در خانه خالد جمع شدهاند! گفت اشكالي ندارد كه
بر خالد گريه كنند! وقتي كه خالد از دنيا رفت، هيچ زني از بنيالمغيره باقي نماند مگر اينكه موهاي سر خود را تراشيد و روي قبر خالد ريخت!
پیامبر گرامی اسلام نیز در موارد متعددی به عزاداری پرداختهاند که به چند مورد آن اشاره میکنیم.
حمزه فرزند
عبدالمطلب، از چهرههاي برجسته و قهرمان اسلام بود كه در نبرد
احد به شهادت رسيد. رسول خدا (صلّياللهعليهوآلهوسلّم) در شهادت عموي خويش بسيار غمگين شد و او را سيدالشهداء ناميد و در فراقش گريست. در جنگ اُحد خبر شهادت حمزه عموي رسول خدا (صلّياللهعليهوآلهوسلّم) تأثيري شگرف
بر قلب و روح آن حضرت گذاشت، زيرا يكي از بزرگترين مدافعان مكتب توحيد و حاميان راستين خويش را از دست داده بود. بنابراين، عكس العمل فرستاده حق و پيامبر بزرگ الهي در مقابل اين حادثه دردناك سرمشقي جاودانه براي پيروان او خواهد شد.
حلبی در سيره خود مينويسد:
لما رأي النبي حمزه قتيلا، بكي فلما راي ما مثّل به شهق.
پيامبر چون پيكر خونين حمزه را يافت گريست و چون از مثله كردن او آگاهي يافت با صداي بلند گريه سر داد.
اين گريه و ناله از سوي آن حضرت براي عزاي عمويش حمزه آن قدر شديد بوده است كه
ابنمسعود ميگويد:
ما رأينا رسول اللّه صلّي الله عليه و آله وسلّم باكياً أشدّ من بكائه علي حمزه، وضعه في القبله، ثمّ وقف علي جنازته، وانتحب حتّي بلغ به الغشي، يقول: يا عمّ رسول اللّه! يا حمزه! يا أسد اللّه! وأسد رسوله! يا حمزه! يا فاعل الخيرات! يا حمزه! يا كاشف الكربات! يا حمزه! يا ذابّ عن وجه رسول اللّه!.
نديديم پيامبر
بر كسي گريه كند، آن گونه كه با شدّت در شهادت عمويش حمزه اشك ميريخت، بدن حمزه را به طرف
قبله قرار داد، سپس كنار آن قرار گرفته و با صداي بلند گريه كرد تا حال غش به آن حضرت دست داد، و خطاب به جسد عمويش ميفرمود: اي عموي پيامبر خدا، اي حمزه! اي شير خدا و شير پيامبر خدا، اي حمزه! اي كسي كه كارهاي نيكو انجام ميدادي، اي حمزه! اي كسي كه سختيها و مشكلات را برطرف ميكردي، اي حمزه! اي كسي كه سختيها را از رسول خدا دور ميكردي.
اما اصل جريان گريه رسول خدا (صلّياللهعليهوآلهوسلّم)
بر حمزه از اين جا آغاز شد كه رسول خدا (صلّياللهعليهوآلهوسلّم) در بازگشت از احد صداي گريه را از خانههاي مردم
مدینه بر شهدا شنيد:
ومر رسول الله صلي الله عليه وسلم بدار من دور الأنصار من بني عبد الأشهل وبني ظفر فسمع البكاء والنوائح علي قتلاهم فذرفت عينا رسول الله صلي الله عليه وسلم فبكي ثم قال لكن حمزه لا بواكي له فلما رجع سعد بن معاذ وأسيد بن حضير إلي دار بني عبد الأشهل أمرا نساءهم أن يتحزمن ثم يذهبن فيبكين علي عم رسول الله صلي الله عليه وسلم
رسول خدا (صلّياللهعليهوآلهوسلّم) از كنار خانههايي از
انصار (
بنیعبدالأشهل و
بنیظفر) عبور ميكردند كه صداي بكاء و نوحه
بر كشتهگان خودشان را شنيدند. چشمان رسول خدا (صلّياللهعليهوآلهوسلّم) پر از اشك شد و فرمود: عمويم حمزه گريه كن ندارد. و چون
سعد بن معاذ و
اسید بن حضیر به خانههاي بنيعبدالأشهل بازگشتند زنانشان را أمر كردند تا غم و اندوه خود را در سينهها حبس كنند و ابتدا براي عموي رسول خدا (صلّياللهعليهوآلهوسلّم) عزاداري كنند.
از آن به بعد كساني كه سخن پيامبر را شنيده بودند قبل از گريه
بر هر شهيدي اوّل براي حمزه عزاداري ميكردند:
فلم تبك امرأه من الأنصار علي ميّت بعد قول رسول اللّه صلّي الله عليه و آله وسلّم لكنّ حمزه لابواكي له إلي اليوم إلّا بدأت البكاء علي حمزه.
هيچ زني از انصار بعد از شنيدن فرمايش رسول خدا كه عمويم حمزه گريه كن ندارد،
بر مردهاي گريه نميكرد، مگر اين كه اوّل براي حمزه عزاداري ميكرد.
ابنکثیر به نقل از
احمد بن حنبل ميگويد: تا به امروز زنان انصار پيش از گريه
بر مردگان خويش، نخست
بر حمزه ميگريند.
أحمد بن حنبل عن ابن عمر أن رسول الله صلي الله عليه وسلم لما رجع من اُحد فجعلت نساء الأنصار يبكين علي من قتل من أزواجهن قال فقال رسول الله صلي الله عليه وسلم ولكن حمزه لا بواكي له قال ثم نام فاستنبه وهن يبكين. قال فهن اليوم إذا يبكين يندبن بحمزه.
ابنعمر روايت نموده رسول الله (صلّياللهعليهوآلهوسلّم) چون از اُحد بازگشت زنان أنصار را مشاهده نمود كه
بر كشتههاي خود گريه ميكنند. رسول الله (صلي الله عليه وآله وسلم) فرمود: حمزه گريه كن ندارد. رسول خدا (صلّياللهعليهوآلهوسلّم) بعد از مقداري استراحت متوجه شدند كه زنها براي حمزه گريه ميكنند.از آن روز تاكنون زنان ابتدا براي حمزه و سپس براي كشتههاي خود عزاداري ميكنند.
ابنكثير بعد از نقل اين خبر اين گونه نظر ميدهد:
وهذا علي شرط مسلم.
اين روايت شرط صحت را
بر اساس قواعد مسلم را دارد.
واقدی نيز ميگويد تا زمان ما اين رويه ادامه دارد كه ابتدا براي حمزه و سپس براي كشتههاي خود عزاداري ميكنند:
قال الواقدي فلم يزلن يبدأن بالندب لحمزه حتي الآن.
از آن زمان تاكنون زنان ابتدا براي حمزه گريه و عزاداري ميكنند.
ابنسعد نيز خود ميگويد :
فهن إلي اليوم إذا مات الميت من الأنصار بدأ النساء فبكين علي حمزه ثم بكين علي ميتهن.
از آن روز به بعد است كه انصار ابتدا براي حمزه و سپس براي كشته خود گريه ميكنند.
حاكم نيشابوري متوفاي ۴۰۵ نيز ميگويد:
أخبرنا أبو عمرو عثمان بن أحمد بن السماك ثنا الحسن بن مكرم ثنا عثمان بن عمر ثنا أسامة بن يزيد حدثني الزهري عن أنس بن مالك قال : لما رجع رسول الله صلي الله عليه و سلم من أحد سمع نساء الأنصار يبكين فقال : لكن حمزة لا بواكي فبلغ ذلك نساء الأنصار فبكين لحمزة فنام رسول الله صلي الله عليه و سلم ثم استيقظ و هن يبكين فقال : يا ويحهن ما زلنا يبكين منذ اليوم فليسكتن و لا يبكين علي هالك بعد اليوم، هذا حديث صحيح علي شرط مسلم و لم يخرجاه و هو أشهر حديث بالمدينة فإن نساء المدينة لا يندبن موتاهن حتي يندبن حمزة و إلي يومنا هذا
اين روايت طبق نظر مسلم صحيح است ولي بخاري و مسلم آن را نياوردهاند؛ و اين مشهورترين حديث مدينه است! و زنان مدينه تا امروز هيچ يك از آنان براي مرده خويش گريه نميكند مگر اينكه اول براي حمزه گريه كند!
اين مطلب را كه در كتب اهلسنت با سند صحيح (طبق مباني آنان) آمده است كه اگر شخصي
بر حاكم (حتي ظالم) خروج كند به مرگ جاهليت مرده است را چگونه توجيه ميكنيد؟! آيا ميگوييد امام حسين (عليهالسلام) به مرگ
جاهلیت مرده است؟ يا روايات صحيح بخاري و مسلم و قواعد
علم رجال اهلسنت را زير سوال ميبريد؟!
در صحیح بخاري آمده است هر كس يك وجب از سلطان دور شود، به مرگ جاهلي ميميرد:
حدثنا مُسَدَّدٌ عن عبد الْوَارِثِ عن الْجَعْدِ عن أبي رَجَاءٍ عن بن عَبَّاسٍ عن النبي صلي الله عليه وسلم قال: من كَرِهَ من أَمِيرِهِ شيئا فَلْيَصْبِرْ فإنه من خَرَجَ من السُّلْطَانِ شِبْرًا مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً.
هركس از اميرخويش بدي ببيند بايد صبر كند، زيرا هركس از حكومت سلطان خارج شود به مرگ جاهليت مرده است
حدثنا أبو النُّعْمَانِ حدثنا حَمَّادُ بن زَيْدٍ عن الْجَعْدِ أبي عُثْمَانَ حدثني أبو رَجَاءٍ الْعُطَارِدِيُّ قال سمعت بن عَبَّاسٍ رضي الله عنهما عن النبي (صلیاللهعلیهوآله)قال: من رَأَي من أَمِيرِهِ شيئا يَكْرَهُهُ فَلْيَصْبِرْ عليه فإنه من فَارَقَ الْجَمَاعَةَ شِبْرًا فَمَاتَ إلا مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً.
هركس از اميرخويش چيزي ناخشنود ديد بايد صبر كند، زيرا هركس كه از جماعت به اندازه يك وجب دور شود به مرگ جاهليت مرده است!
و شبيه همين روايات در صحيح مسلم نيز آمده است.
حدثنا شَيْبَانُ بن فَرُّوخَ حدثنا جَرِيرٌ يَعْنِي بن حَازِمٍ حدثنا غَيْلَانُ بن جَرِيرٍ عن أبي قَيْسِ بن رِيَاحٍ عن أبي هُرَيْرَةَ عن النبيe أَنَّهُ قال من خَرَجَ من الطَّاعَةِ وَفَارَقَ الْجَمَاعَةَ فَمَاتَ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً وَمَنْ قَاتَلَ تَحْتَ رَايَةٍ عِمِّيَّةٍ يَغْضَبُ لِعَصَبَةٍ أو يَدْعُو إلي عَصَبَةٍ أو يَنْصُرُ عَصَبَةً فَقُتِلَ فَقِتْلَةٌ جَاهِلِيَّةٌ وَمَنْ خَرَجَ علي أُمَّتِي يَضْرِبُ بَرَّهَا وَفَاجِرَهَا ولا يتحاش من مُؤْمِنِهَا ولا يَفِي لِذِي عَهْدٍ عَهْدَهُ فَلَيْسَ مِنِّي وَلَسْتُ منه
وحدثني زُهَيْرُ بن حَرْبٍ حدثنا عبد الرحمن بن مَهْدِيٍّ حدثنا مَهْدِيُّ بن مَيْمُونٍ عن غَيْلَانَ بن جَرِيرٍ عن زِيَادِ بن رِيَاحٍ عن أبي هُرَيْرَةَ قال قال رسول اللَّهِ e من خَرَجَ من الطَّاعَةِ وَفَارَقَ الْجَمَاعَةَ ثُمَّ مَاتَ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً وَمَنْ قُتِلَ تَحْتَ رَايَةٍ عِمِّيَّةٍ يَغْضَبُ لِلْعَصَبَةِ وَيُقَاتِلُ لِلْعَصَبَةِ فَلَيْسَ من أُمَّتِي وَمَنْ خَرَجَ من أُمَّتِي علي أُمَّتِي يَضْرِبُ بَرَّهَا وَفَاجِرَهَا لَا يَتَحَاشَ من مُؤْمِنِهَا ولا يَفِي بِذِي عَهْدِهَا فَلَيْسَ مِنِّي
حدثني أبو بَكْرِ بن نَافِعٍ وَمُحَمَّدُ بن بَشَّارٍ قال بن نَافِعٍ حدثنا غُنْدَرٌ وقال بن بَشَّارٍ حدثنا محمد بن جَعْفَرٍ حدثنا شُعْبَةُ عن زِيَادِ بن عِلَاقَةَ قال سمعت عَرْفَجَةَ قال سمعت رَسُولَ اللَّهِ e يقول إنه سَتَكُونُ هَنَاتٌ وَهَنَاتٌ فَمَنْ أَرَادَ أَنْ يُفَرِّقَ أَمْرَ هذه الْأُمَّةِ وَهِيَ جَمِيعٌ فَاضْرِبُوهُ بِالسَّيْفِ كَائِنًا من كان.
پيامبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: بعد از من فتنههايي خواهد بود و اگر كسي خواست كه امر امت را در حالي كه اجتماع صورت گرفته است، به تفرقه بگرواند او را با شمشير بزنيد، هر كس ميخواهد باشد!
وحدثني عُثْمَانُ بن أبي شَيْبَةَ حدثنا يُونُسُ بن أبي يَعْفُورٍ عن أبيه عن عَرْفَجَةَ قال سمعت رَسُولَ اللَّهِ صلي الله عليه وسلم يقول من أَتَاكُمْ وَأَمْرُكُمْ جَمِيعٌ علي رَجُلٍ وَاحِدٍ يُرِيدُ أَنْ يَشُقَّ عَصَاكُمْ أو يُفَرِّقَ جَمَاعَتَكُمْ فَاقْتُلُوهُ
پيامبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: اگر كسي به نزد شما آمد و شما
بر يك خليفه اتفاق نظر داشتيد و او مي خواست تفرقه ايجاد كند، او را بكشيد!
و از خليفه دوم نيز با سند صحيح نقل شده است كه گفت:
حَدَّثَنَا وَكِيعٌ، قَالَ: حَدَّثَنَا سُفْيَانُ، عَنْ إبْرَاهِيمَ بْنِ عَبْدِ الْأَعْلَي، عَنْ سُوَيْدِ بْنِ غَفَلَةَ، قَالَ: قَالَ لِي عُمَرُ: يَا أَبَا أُمَيَّةَ، إنِّي لَا أَدْرِي لَعَلِّي أَنْ لَا أَلْقَاكَ بَعْدَ عَامِي هَذَا، فَاسْمَعْ وَأَطِعْ وَإِنْ أُمِّرَ عَلَيْكَ عَبْدٌ حَبَشِيٌّ مُجَدَّعٌ، إنْ ضَرَبَكَ فَاصْبِرْ، وَإِنْ حَرَمَكَ فَاصْبِرْ، وَإِنْ أَرَادَ أَمْرًا يَنْتَقِصُ دِينَكَ، فَقُلْ: سَمْعٌ وَطَاعَةٌ، دَمِي دُونَ دِينِي، فَلَا تُفَارِقِ الْجَمَاعَةَ.
اي
ابوامیه ، شايد من تو را بعد از امسال نبينم؛ اما حتي اگر يك بنده حبشي بيني بريده امير
بر تو شد، از او بشنو و اطاعت كن؛ اگر تو را زد صبر كن اگر تو را محروم ساخت صبر كن؛ و اگر به تو دستوري داد كه دينت را نقص ميكرد، بگو به روي چشم! خونم را حفظ ميكنم و نه دينم را! و از جماعت جدا نشو!
ابنتيميه نیز میگوید هر كس
بر حاكمان جور خروج كند، اهل
جهنم است:
وأما أهل العلم والدين والفضل فلا يرخصون لأحد فيما نهي الله عنه من معصية ولاة الأمور وغشهم والخروج عليهم بوجه من الوجوه كما قد عرف من عادات أهل السنة والدين قديما وحديثا ومن سيرة غيرهم.
اهل علم و دين و فضل مخالفت با هيچ حاكمي را به هيچ وجه جايز نميدانند، همانطور كه از عادت اهلسنت در قديم و جديد اين ديده شده است!
شیعیان نیز به تعدادی از شبهات مطرح شده در باب قیام عاشورا و شهادت امام حسین پاسخ دادهاند که به آن میپردازیم.
ابنتيميه میگوید مقصود از شيعيان در زمان صدر
اسلام همان طرفداران ابوبكر و عمر و
عثمان است!
ابنتيميه جملهاي دارد كه به خوبي نشان ميدهد كه مقصود از شيعيان در زمان خلافت حضرت علي (عليهالسلام) و دوران نزديك به آن، همان كساني است كه حضرت را به عنوان
خلیفه چهارم (و نه
امام از جانب خدا) ميشناختند :
واتهم طائفة من الشيعة الأولي بتفضيل علي علي عثمان ولم يتهم أحد من الشيعة الأولي بتفضيل علي علي أبي بكر وعمر بل كانت عامة الشيعة الأولي الذين يحبون عليا يفضلون عليه أبا بكر وعمر لكن كان فيهم كائفة ترجحه علي عثمان وكان الناس في الفتنة صاروا شيعتين شيعة عثمانية وشيعة علوة وليس كل من قاتل مع علي كان يفضله علي عثمان بل كان كثير منهم يفضل عثمان عليه كما هو قول سائر أهل السنة
گروهي از شيعيان اوليه متهم شدهاند كه
علی را از عثمان برتر ميدانستند؛ اما هيچ يك از شيعيان اوليه علي را
بر ابوبكر و عمر برتر نميدانستند! بلكه عموم شيعيان اوليه، علي را دوست داشتند و ابوبكر و عمر را از او برتر ميدانستند! ولي در بين آنها گروهي بودند كه علي را
بر عثمان ترجيح ميدادند! و مردم در زمام
فتنه دو گروه شدند! گروهي شيعه عثمان و گروهي شيعه علي؛ و هر كسي كه در كنار علي به جنگ پرداخته است، او را از عثمان برتر نميدانست! بلكه بسياري از آنان عثمان را
بر علي برتري ميدادند همانطور كه اين نظر ساير اهلسنت است!
پس اين ادعا كه گروهي از قاتلين امام حسين (عليهالسلام) در لشگر حضرت علي (عليهالسلام) بودهاند يا از مردم
کوفه بودهاند پس شيعهاند ، صحيح نيست و در واقع به اقرار ابنتيميه آنها ابوبكر و عمر را از حضرت علي (عليهالسلام) برتر ميدانستند و بسياري از آنان عثمان را نيز
بر حضرت برتري ميدادند!
آيا اين اعتقاد شيعيان است؟! يا ...
امام حسين آنها را شيعه آل
ابیسفیان ميداند.
« ويلكم يا شيعة آل أبي سفيان ، إن لم يكن لكم دين ، وكنتم لا تخافون يوم المعاد ، فكونوا احراراً في دنياكم هذه ، وارجعوا إلي احسابكم ، إن كنتم عرباً كما تزعمون »
واي
بر شما اي طرفداران خاندان ابوسفيان؛ اگر
دین نداريد و از روز قيامت نميترسيد در دنياي خودتان آزاده باشيد؛ و به اصل خود بازگرديد اگر عرب هستيد - همانطور كه گمان ميكنيد -
گروهي از صحابه در بين قاتلين حضرت سيدالشهدا (عليهالسلام) به چشم ميخورند! آيا آنها نيز شيعه بودند؟
عبدالرحمن بن ابی سبرة جعفی در كتاب
الاستیعاب به عنوان صحابي معرفي شده است:
عبد الرحمن بن أبي سبرة الجعفي واسم أبي سبرة زيد بن مالك معدود في الكوفيين وكان اسمه عزيرا فسماه رسول الله صلي الله عليه وسلم عبد الرحمن وقال أحب الأسماء إلي الله عبد الله وعبد الرحمن هو والد خيثمة بن عبد الرحمن روي عنه الشعبي وابنه خيثمة بن عبد الرحمن وقد ذكرنا أبا سبرة وأخاه بن أبي سبرة في بابيهما من هذا الكتاب ونسبنا أبا سبرة في بابه والحمد لله.
اسم او عزير بود و پيامبر (صلیاللهعلیهوآله) او را عبدالرحمن ناميد.
او در كشتن امام حسين (عليهالسلام) مشارکت داشته است. ابناثير در تاريخ خويش مينويسد:
وجعل عمر بن سعد علي ربع أهل المدينة عبد الله بن زهير الأزدي وعلي ربع ربيعة وكندة قيس بن الأشعث بن قيس وعلي ربع مذحج وأسد عبد الرحمن بن أبي سبرة الجعفي وعلي ربع تميم وهمدان الحر بن يزيد الرياحي فشهد هؤلاء كلهم مقتل الحسين إلا الحر بن يزيد فإنه عدل إلي الحسين
عمر بن سعد بر گروه اهل مدينه،
عبدالله بن زهیر را فرمانده كرد؛ و فرمانده ربيعه و كنده،
قیس بن اشعث بود؛ و فرمانده
مذحج و
اسد، عبدالرحمن بن ابيسبرة جعفي ... و همه اينها در كشتن حسين (عليهالسلام) مشاركت داشتند؛ جز حر بن يزيد كه به سوي حسين باز گشت!
صحابی دیگر
عزرة بن قیس احمسی است. ابنسعد او را در
الاصابه به عنوان صحابي معرفي ميكند:
عزرة بن قيس بن غزية الأحمسي البجلي وسكن حلوان في عهد عمر روي عنه أبو وائل قال الأعمش عن أبي وائل عن عزرة بن قيس خطبنا خالد بن الوليد فقال ان عمر بعثني إلي الشام الحديث في الفتن وفيه قول خالد انها لا تكون وعمر حي قال علي بن المديني لم يرو عنه غير أبي وائل وقال بن أبي خيثمة عن بن معين بقي إلي أيام معاوية فيما بلغني وذكره بن سعد في الطبقة الأولي
وي از كساني است كه به سيد الشهدا (عليهالسلام) نامه نوشت و حضرت را به كوفه دعوت كرد:
قالوا: وكتب إليه أشراف أهل الكوفة شبث بن ربعي اليربوعي، ومحمد بن عمير بن عطارد بن حاجب التميمي، وحجار بن أبجر العجلي، ويزيد بن الحارث بن يزيد بن رويم الشيباني، وعزرة بن قيس الأحمسي، وعمرو بن الحجاج الزبيدي: أما بعد فقد اخضر الجناب، وأينعت الثمار، وطمت الجمام، فإذا شئت فأقدم علينا فإنما تقدم علي جند لك مجند، والسلام.
بزرگان كوفه از جمله
شبث بن ربعی و
محمد بن عمیر و
حجار بن ابجر و
یزید بن حارث و
عزره بن قیس براي حسين نامه نوشتند كه اگر ميخواهي به سمت ما بيا كه ما لشگر آماده تو هستيم!
اما همين شخص در كربلا با
حبیب بن مظاهر و
زهیر بن قین صحبت كرده و تلاش ميكند كه آنها را از دفاع حرم حسيني باز بدارد!
وقال لهم حبيب بن مظهر. والله لبئس القوم عند الله قوم قتلوا ذرية نبيهم وعترته، وعباد أهل المصر. فقال له عزرة بن قيس: انك لتزكي نفسك. وقال عزرة لزهير بن القين: كنت عندنا عثمانياً فما بالك ؟ فقال: والله ما كتبت إلي الحسين ولا أرسلت إليه رسولاً ولكن الطريق جمعني وإياه فلما رأيته ذكرت به رسول الله صلي الله عليه وسلم وعرفت ما تقدم عليه من غدركم ونكثكم وميلكم إلي الدنيا، فرأيت أن أنصره وأكون في حزبه حفظاً لما ضيعتم من حق رسول الله
حبيب بن مظاهر به آنان گفت: چه بد قومي شما هستيد كه ذريه پيامبرتان و خاندان او و عابدان شهرتان را ميكشيد! عزرة بن قيس به او گفت : تو ميخواهي خودت را مدح كني ( و عابد بداني)! و عزرة به زهير بن قين گفت : تو در نزد ما عثماني بودي؛ تو را چه شده است؟! گفت: قسم به خدا من نه به حسين نامه نوشتم و نه كسي را به نزد او فرستادم! ولي در راه با او همراه شدم؛ وقتي كه او را ديدم، ياد پيامبر (صلیاللهعلیهوآله) افتادم، و دانستم كه او به سمت نيرنگ و پيمانشكني و دنياطلبي شما روان شده است! خواستم كه او را ياري كنم و در حزب او باشم؛ تا او را در مقابل حقي كه از خاندان پيامبر (صلیاللهعلیهوآله) تضييع كرديد از او دفاع كنم!
او فرمانده سواره نظام لشگر عمر بن سعد بود:
وجعل عمر بن سعد علي ميمنته عمرو بن الحجاج الزبيدي، وعلي ميسرته شمر بن ذي الجوشن الضبابي، وعلي الخيل عزرة بن قيس الأحمسي
عمر بن سعد
بر ميمنه،
عمرو بن حجاج را گمارد و
بر ميسره،
شمر بن ذی الجوشن را، و
بر سواره نظام، عزرة بن قيس احمسي را!
و او بود كه سرهاي بريده را به نزد ابنزياد برد!
واحتزت رؤوس القتلي فحمل إلي ابن زياد اثنان وسبعون رأساً مع شمر بن ذي الجوشن، وقيس بن الأشعث وعمرو بن الحجاج الزبيدي، وعزرة بن قيس الأحمسي من بجيلة، فقدموا بالرؤوس علي ابن زياد.
سر كشتهگان از بدن جدا شده و به نزد ابنزياد رفت! هفتاد و دو سر به همراه شمر بن ذيالجوشن و قيس بن اشعث و عمرو بن حجاج و عزرة بن قيس بود كه با سرها به نزد ابنزياد رفتند!
ابنجوزي عالم سني ميگويد:
إنما رحل الحسين إلي القوم لأنه رأي الشريعة قد رفضت ، فجد في رفع قواعد أصلها الجد صلي الله عليه وسلم فلما حضروه حصروه فقال : دعوني أرجع . فقالوا : لا ، انزل علي حكم ابن زياد . فاختار القتل علي الذل ، وهكذا النفوس الأبية .
حسين تنها به اين علت به نزد اين گروه رفت، زيرا ديد كه دين كنار گذاشته شده است! پس در راه بالا بردن پايههايي كه جد او آنها را بنا نهاده بود تلاش كرد؛ اما وقتي كه به نزد او آمدند او را محاصره كردند! گفت : بگذاريد بازگردم! اما قبول نكردند! و گفتند بايد تابع حكم ابنزياد شوي! اما او مرگ را
بر ذلت ترجيح داد ! و انسانهاي عزيز اين چنين هستند!
مواردي از دين كه كنار گذاشته شده بود:
تمام سنتهاي رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) تغيير يافت، حتي نماز:
بخاري در صحيح خود مينويسد:
حَدَّثَنَا عَمْرُو بْنُ زُرَارَةَ، قَالَ أَخْبَرَنَا عَبْدُ الْوَاحِدِ بْنُ وَاصِل أَبُو عُبَيْدَةَ الْحَدَّادُ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ أَبِي رَوَّاد، أَخِي عَبْدِ الْعَزِيزِ قَالَ سَمِعْتُ الزُّهْرِيَّ، يَقُولُ دَخَلْتُ عَلَي أَنَسِ بْنِ مَالِك بِدِمَشْقَ وَهُوَ يَبْكِي فَقُلْتُ مَا يُبْكِيكَ فَقَالَ: لاَ أَعْرِفُ شَيْئًا مِمَّا أَدْرَكْتُ إِلاَّ هَذِهِ الصَّلاَةَ، وَهَذِهِ الصَّلاَةُ قَدْ ضُيِّعَتْ.
زهری ميگويد :
بر انس بن مالك وارد شدم؛ در حالي كه گريه ميكرد! به او گفتم: چرا گريه ميكني؟ گفت: چيزي از آنچه درك كردم را نميبينم جز نماز را كه آن را نيز تضييع كردند!
حدثنا عُمَرُ بن حَفْصٍ قال حدثنا أبي قال حدثنا الْأَعْمَشُ قال سمعت سَالِمًا قال سمعت أُمَّ الدَّرْدَاءِ تَقُولُ دخل عَلَيَّ أبو الدَّرْدَاءِ وهو مُغْضَبٌ فقلت ما أَغْضَبَكَ فقال والله ما أَعْرِفُ من أُمَّةِ مُحَمَّدٍ صلي الله عليه وسلم شيئا إلا أَنَّهُمْ يُصَلُّونَ جميعا
به نزد
ابودرداء رفتم در حالي كه غضبناك بود؛ گفتم براي چه خشمگيني؟ گفت: قسم به خدا از امت پيامبر (صلیاللهعلیهوآله) چيزي را جز اينكه نماز را به جماعت ميخوانند نميبينم!
و در روايت ديگر مينويسد:
حَدَّثَنَا مُوسَي بْنُ إِسْمَاعِيلَ، قَالَ حَدَّثَنَا مَهْدِيٌّ، عَنْ غَيْلاَنَ، عَنْ أَنَس، قَالَ مَا أَعْرِفُ شَيْئًا مِمَّا كَانَ عَلَي عَهْدِ النَّبِيِّ صلي الله عليه وسلم. قِيلَ الصَّلاَةُ. قَالَ أَلَيْسَ ضَيَّعْتُمْ مَا ضَيَّعْتُمْ فِيهَا.
از انس روايت شده است كه هيچ چيزي از آنچه در زمان پيامبر (صلیاللهعلیهوآله) بود را نمييابم! به او گفتند: نماز چه؟ پاسخ داد: آيا در نماز نيز آنچه تضييع كرديد رخ نداد؟
و ابنحجر عسقلاني مينويسد:
عَن مُعَاوِيَةَ بن قُرَّةَ ، قَالَ : دَخَلْتُ أنا وَنَفَرٌ مَعِي عَلَي أنسِ بنِ مَالِكٍ ، فَقَالَ : مَا اُمَراؤُكم هؤلاءِ عَلَي شيءٍ مِمَّا كَانَ عَلِيهِ مُحَمَّدٌ وَأَصْحَابُهُ ، إلّا أنّهُم يَزْعَمُونَ أنَّهُم يُصَلُّون ويَصُومُونَ رَمَضَانَ.
از
معاویه بن قرة روايت شده است كه من و گروهي به نزد انس بن مالك رفتيم؛ او گفت : امراي شما هيچ چيزي از دين پيامبر (صلیاللهعلیهوآله) و اصحاب او ندارند! جز اينكه گمان ميكنند نماز ميخوانند و در ماه رمضان روزه ميگيرند!
نماز اميرمؤمنان (علیهالسلام)، يادآور نماز رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله):
بخاري در صحيح خود مينويسد:
حدثنا إِسْحَاقُ الْوَاسِطِيُّ قال حدثنا خَالِدٌ عن الْجُرَيْرِيِّ عن أبي الْعَلَاءِ عن مُطَرِّفٍ عن عِمْرَانَ بن حُصَيْنٍ قال صلي مع عَلِيٍّ رضي الله عنه بِالْبَصْرَةِ فقال ذَكَّرَنَا هذا الرَّجُلُ صَلَاةً كنا نُصَلِّيهَا مع رسولِ اللَّهِ ... .
عمران بن حصین گفت: با علي در بصره نماز خواندم، و گفت: نماز اين شخص ما را به ياد نمازي انداخت كه با پيامبر (صلیاللهعلیهوآله) ميخوانديم!
عدهای از علماي سني كه را لعنت كردهاند.
جلال الدين سيوطي مينويسد:
وبعث أهل العراق إلي الحسين الرسل والكتب يدعونه إليهم فخرج من مكة إلي العراق في عشر ذي الحجة ومعه طائفة من آل بيته رجالا ونساء وصبيانا فكتب يزيد إلي واليه بالعراق عبيد الله بن زياد بقتله فوجه إليه جيشا أربعة آلاف عليهم عمر بن سعد بن أبي وقاص فخذله أهل الكوفة كما هو شأنهم مع أبيه من قبله فلما رهقه السلاح عرض عليهم الاستسلام والرجوع والمضي إلي يزيد فيضع يده في يده فأبوا إلا قتله فقتل وجيء برأسه في طست حتي وضع بين يدي ابن زياد لعن الله قاتله وابن زياد معه ويزيد ايضا.
يزيد به
عبیدالله بن زیاد والي و فرماندار خود در عراق، دستور قتال و جنگيدن با حسين را صادر كرد.... خدا قاتل او را و ابنزياد را و يزيد را لعنت كند!
احمد بن حنبل نیز لعن يزيد را جايز ميداند.
شبراوي شافعي مينويسد:
امام ابنجوزي گفته است كسي از من در مورد يزيد پرسيد: گفتم همان كارهايي كه كرده است براي او كفايت ميكند! گفت : آيا جايز است او را لعنت كرد؟ پاسخ دادم: علماي اهل تقوا از جمله احمد بن حنبل لعن او را جايز دانستهاند؛ او در مورد يزيد چيزي گفته است كه از لعن نيز بدتر است !و سپس با سند خويش تا صالح فرزند احمد بن حنبل مينويسد: به پدرم گفتم: گروهي ما را متهم به دوست داشتن يزيد ميكنند! گفت : آيا كسي كه به خدا ايمان دارد ميتواند يزيد را دوست بدارد؟! گفتم: چرا او را لعنت نميكني ؟ گفت اي فرزند آيا ديدهاي من چيزي را لعنت كنم؟ اما چرا كسي كه خدا او را در
قرآن لعنت كرده است لعنت نشود؟! گفتم خدا در كجاي
قرآن يزيد را لعنت كرده است؟ گفت: در آن آيه كه گفته است «آيا نزديك است كه اگر قدرتمند شديد در زمين فساد كنيد؟ آنها كساني هستند كه خدا آنها را لعنت كرده است و چشمهاشان را نابينا ساخته است!» و آيا فسادي بالاتر از كشتن حسين (رضياللهعنه) است؟!
ابنتيميه نيز مينويسد :
قال صالح بن أحمد بن حنبل قلت لأبي إن قوما يقولون إنهم يحبون يزيد قال يا بني وهل يحب يزيد أحد يؤمن بالله واليوم الآخر فقلت يا أبت فلماذا لا تلعنه قال يا بني ومتي رأيت أباك يلعن أحدا.
صالح بن احمد بن حنبل ميگويد : به پدرم گفتم: كه گروهي ميگويند ما يزيد را دوست داريم! گفت اي فرزند آيا كسي كه به خدا و روز آخر ايمان دارد يزيد را دوست ميدارد؟! گفتم پس چرا او را لعنت نميكني؟ گفت: آيا پدرت را ديدهاي كه كسي را لعنت كند؟ (من كسي را لعنت نميكنم و گرنه يزيد را نيز لعنت ميكردم!)
ابنطيفور نیز لعن یزید را جایز دانسته است.
قال لما كان من أمر أبي عبد الله الحسين بن علي عليهما السلام الذي كان وانصرف عمر بن سعد لعنه الله بالنسوة والبقية من آل محمد صلي الله عليه وسلم وآله ووجههن إلي ابن زياد لعنه الله فوجههن هذا إلي يزيد لعنه الله وغضب عليه فلما مثلوا بين يديه أمر برأس الحسين (عليهالسلام) فأبرز في طست فجعل ينكث ثناياه بقضيب في يده ...
عمر سعد زنان و باقي مانده خاندان اهلبيت را به نزد ابنزياد (لعنهالله) فرستاد و او نيز آنان را به نزد يزيد (لعنهالله) فرستاد!
ابنجوزي و ابويعلي و
تفتازانی او را لعن كردهاند.
وقد جزم بكفره وصرح بلعنه وصرح بلعنه جماعة من العلماء منهم الحافظ ناصر السنة ابن الجوزي وسبقه القاضي أبو يعلي وقال العلامة التفتازاني : لا نتوقف في شأنه بل في إيمانه لعنة الله تعالي وعلي أنصاره وأعوانه.
يقين به
کفر او پيدا كرده و تصريح به لعن او كردهاند گروهي از علما از جمله حافظ السنة ابن جوزي و قبل از او ابويعلي ، و تفتازاني نيز گفته است، ما در مورد او نيز در بحث ايمان او شكي نداريم؛ لعنت خدا
بر او و ياران و اعوانش!
تفتازاني نیز يزيد و طرفداران او را لعنت ميكند.
شیخ صدوق در كتاب شريف ثواب الأعمال روايتي را نقل ميكند كه سند آن صحيح اعلايي است و ثابت ميكند كه گريه كردن و حتي فرياد زدن در مصيبت اهلالبيت پاداش عظيمي دارد:
أَبِي ره قَالَ حَدَّثَنِي سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ قَالَ:
دَخَلْتُ عَلَي أَبِي عَبْدِ اللَّهِp وَهُوَ فِي مُصَلَّاهُ فَجَلَسْتُ حَتَّي قَضَي صَلَاتَهُ فَسَمِعْتُهُ وَهُوَ يُنَاجِي رَبَّهُ فَيَقُولُ:
يَا مَنْ خَصَّنَا بِالْكَرَامَةِ وَوَعَدَنَا الشَّفَاعَةَ وَحَمَّلَنَا الرِّسَالَةَ وَجَعَلَنَا وَرَثَةَ الْأَنْبِيَاءِ وَخَتَمَ بِنَا الْأُمَمَ السَّالِفَةَ وَخَصَّنَا بِالْوَصِيَّةِ وَأَعْطَانَا عِلْمَ مَا مَضَي وَعِلْمَ مَا بَقِيَ وَجَعَلَ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْنَا اغْفِرْ لِي وَلِإِخْوَانِي وَزُوَّارِ قَبْرِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ' الَّذِينَ أَنْفَقُوا أَمْوَالَهُمْ وَأَشْخَصُوا أَبْدَانَهُمْ رَغْبَةً فِي بِرِّنَا وَرَجَاءً لِمَا عِنْدَكَ فِي صِلَتِنَا وَسُرُوراً أَدْخَلُوهُ عَلَي نَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ۹ وَإِجَابَةً مِنْهُمْ لِأَمْرِنَا وَغَيْظاً أَدْخَلُوهُ عَلَي عَدُوِّنَا أَرَادُوا بِذَلِكَ رِضْوَانَكَ فَكَافِهِمْ عَنَّا بِالرِّضْوَانِ وَاكْلَأْهُمْ بِاللَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَاخْلُفْ عَلَي أَهَالِيهِمْ وَأَوْلَادِهِمُ الَّذِينَ خُلِّفُوا بِأَحْسَنِ الْخَلَفِ وَاصْحَبْهُمْ وَاكْفِهِمْ شَرَّ كُلِّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ وَكُلِّ ضَعِيفٍ مِنْ خَلْقِكَ وَشَدِيدٍ وَشَرَّ شَيَاطِينِ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ وَأَعْطِهِمْ أَفْضَلَ مَا أَمَّلُوا مِنْكَ فِي غُرْبَتِهِمْ عَنْ أَوْطَانِهِمْ وَمَا آثَرُوا عَلَي أَبْنَائِهِمْ وَأَبْدَانِهِمْ وَأَهَالِيهِمْ وَقَرَابَاتِهِمْ.
اللَّهُمَّ إِنَّ أَعْدَاءَنَا أَعَابُوا عَلَيْهِمْ خُرُوجَهُمْ فَلَمْ يَنْهَهُمْ ذَلِكَ عَنِ النُّهُوضِ وَالشُّخُوصِ إِلَيْنَا خِلَافاً عَلَيْهِمْ فَارْحَمْ تِلْكَ الْوُجُوهَ الَّتِي غَيَّرَتْهَا الشَّمْسُ وَارْحَمْ تِلْكَ الْخُدُودَ الَّتِي تَقَلَّبَتْ عَلَي قَبْرِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَيْنِp وَارْحَمْ تِلْكَ الْعُيُونَ الَّتِي جَرَتْ دُمُوعُهَا رَحْمَةً لَنَا وَارْحَمْ تِلْكَ الْقُلُوبَ الَّتِي جَزِعَتْ وَاحْتَرَقَتْ لَنَا وَارْحَمْ تِلْكَ الصَّرْخَةَ الَّتِي كَانَتْ لَنَا اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْتَوْدِعُكَ تِلْكَ الْأَنْفُسَ وَتِلْكَ الْأَبْدَانَ حَتَّي تُرَوِّيَهُمْ مِنَ الْحَوْضِ يَوْمَ الْعَطَشِ. فَمَا زَالَ يَدْعُو بِهَذَا الدُّعَاءِ وَهُوَ سَاجِد... .
«
معاویة بن وهب گويد:
بر امام صادق (علیهالسلام) وارد و آن حضرت مشغول نماز بود؛ منتظر ماندم تا نمازش را تمام كند، شنيدم كه در نمازش با پروردگار راز و نياز ميكرد و ميگفت:
اي خدائي كه ما را احترام ويژه عطا كردي، به ما وعده
شفاعت دادي، پيام رسالت را
بر عهده ما نهادي، ما را وارثان پيامبران قرار دادي، پيامبري امّتهاي پيشين را با ما به پايان بردي، ما را براي جانشيني و وصايت پيامبر انتخاب كردي، دانش پيشينيان و دانش و آيندگان را به ما ارزاني فرمودي، دلهاي مردمان را شيفته ما ساختي؛ من و برادرانم و زائران امام حسين را ببخش، همانها كه به خاطر اشتياق در نيكي به ما و اميد به پاداشهايي كه در دوستي و پيوند با ما نزد توست و براي شادمان نمودن پيامبر تو محمّد و پذيرفتن فرمان ما و خشمگين ساختن دشمنان ما دارايي خويش را انفاق نموده و به سوي ما رهسپار شدهاند و از اين انفاقگري و راهسپاري، خشنودي تو را ميجويند.
خداوندا! به راستي دشمنان ما
بر درآمدن آنان از وطن خرده ميگيرند و اين خردهگيري آنان را از راهسپاري به سوي ما باز نداشته است. پس
بر رخسارهايي كه آفتاب رنگش را ديگرگون ساخته رحم آور و
بر اين گونهها كه
بر روي مزار امام حسين نهاده شده رحم آور و چشم ها را كه به خاطر محبت به ما اشك از آن جاري شده رحمت كن و اين دلهاي را كه براي ما بي قراري ميكنند و شعله ميكشند رحمت كن. خدايا اين نالههاي را كه براي ما سر ميدهند رحمت كن. خداوندا! اين جانها و پيكرها را به تو سپردم تا در روز تشنگي از
حوض کوثر سيرابشان نمايي. راوي گويد: امام پيوسته در
سجده اين
دعا را زمزمه ميفرمود...».
در اینجا به بررسي سند روايت میپردازیم.
علي بن الحسين بن بابويه:
قال النجاشي: شيخ القميين في عصره ومتقدمهم، وفقيههم، وثقتهم... وقال الشيخ: كان فقيها، جليلا، ثقة.
«
نجاشی ميگويد: او بزرگ و پيشكسوت مردم
قم و فقيه آنها در عصر خود بود و مورد اعتماد آنان به شمار ميرفت.
شیخ طوسی ميگويد: وي فقيه، گرانقدر و مورد اعتماد بود».
سعد بن عبد الله اشعری:
قال النجاشي: شيخ هذه الطائفة وفقيهها ووجهها... وقال الشيخ: جليل القدر، ثقة.
«نجاشي ميگويد: بزرگ، فقيه و چهره سر شناس
شیعه بود. نجاشي ميگويد: گرانقدر و مورد اعتماد بود».
یعقوب بن یزید:
قال النجاشي: وكان ثقة صدوقا... وقال الشيخ: كثير الرواية، ثقة.
«نجاشي در باره وي ميگويد: مورد اعتماد و بسيار راستگو بود. شيخ ميگويد: روايات زيادي از وي نقل شده و مورد اعتماد است».
محمد بن ابی عمیر:
قال النجاشي: جليل القدر، عظيم المنزلة فينا وعند المخالفين... وقال الشيخ: وكان من أوثق الناس عند الخاصة والعامة، وأنسكهم نسكا، وأورعهم وأعبدهم.
«نجاشي ميگويد: وي بسيار گرانقدر است و نزد ما و حتي مخالفانش از جايگاه بلندمرتبهاي برخوردار است. شيخ طوسي ميگويد: او در ميان شيعه و سني مورد اعتمادترين، عابدترين، با تقواترين و زاهدترين مردم است».
معاویة بن وهب بجلی:
قال النجاشي : معاوية بن وهب البجلي ، أبو الحسن: عربي، صميم، ثقة، حسن الطريقة.
«نجاشي] گفته: معاويه بن وهب، از نژاد عربي خالص، مورد اعتماد و نيك كردار بود».
وَلَوْ كَانَ فِي الدُّنْيَا يَوْمَئِذٍ حَيّاً لَكَانَ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ هُوَ الْمُعَزَّي بِهِمْ
شيخ
محمد بن مشهدی در كتاب شريف
المزار الکبیر روايتي را با سند صحيح اين چنين نقل كرده است:
أَخْبَرَنَا الشَّيْخُ الْفَقِيهُ الْعَالِمُ عِمَادُ الدِّينِ مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي الْقَاسِمِ الطَّبَرِيُّ قِرَاءَةً عَلَيْهِ وَأَنَا أَسْمَعُ فِي شُهُورِ سَنَةِ ثَلَاثٍ وَخَمْسِينَ وَخَمْسِمِائَةٍ بِمَشْهَدِ مَوْلَانَا أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ، عَنِ الشَّيْخِ الْمُفِيدِ أَبِي عَلِيٍّ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ وَالِدِهِ الشَّيْخِ أَبِي جَعْفَرٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ الشَّيْخِ الْمُفِيدِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ النُّعْمَانِ، عَنِ ابْنِ قُولَوَيْهِ وَأَبِي جَعْفَرِ بْنِ بَابَوَيْهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَعْقُوبَ الْكُلَيْنِيِّ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ، قَالَ: دَخَلْتُ عَلَي سَيِّدِي أَبِي عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِمَا السَّلَامُ فِي يَوْمِ عَاشُورَاءَ، فَأَلْفَيْتُهُ كَاسِفَ اللَّوْنِ ، ظَاهِرَ الْحُزْنِ، وَدُمُوعُهُ تَنْحَدِرُ مِنْ عَيْنَيْهِ كَاللُّؤْلُؤِ الْمُتَسَاقِطِ، فَقُلْتُ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مِمَّ بُكَاؤُكَ لَا أَبْكَي اللَّهُ عَيْنَيْكَ، فَقَالَ لِي: أَ وَ فِي غَفْلَةٍ أَنْتَ، أَمَا عَلِمْتَ أَنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ (عليهالسلام) قُتِلَ فِي مِثْلِ هَذَا الْيَوْمِ...
فَإِنَّهُ فِي مِثْلِ ذَلِكَ الْوَقْتِ مِنْ ذَلِكَ الْيَوْمِ
تَجَلَّتِ الْهَيْجَاءُ عَنْ آلِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَانْكَشَفَتِ الْمَلْحَمَةُ عَنْهُمْ، وَمِنْهُمْ فِي الْأَرْضِ ثَلَاثُونَ صَرِيعاً فِي مَوَالِيهِمْ، يَعِزُّ عَلَي رَسُولِ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ مَصْرَعُهُمْ، وَلَوْ كَانَ فِي الدُّنْيَا يَوْمَئِذٍ حَيّاً لَكَانَ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ هُوَ الْمُعَزَّي بِهِمْ قَالَ: وَبَكَي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (عليهالسلام) حَتَّي اخْضَلَّتْ لِحْيَتُهُ بِدُمُوعِهِ .
«
عبدالله بن سنان گويد: من در روز عاشورا خدمت امام جعفر صادق رسيدم و ديدم كه رنگش تغيير نموده و اشكهايش همانند دانههاي مرواريد از چشمان مقدسش فرو ميريزد، عرض كردم: اي فرزند رسول خدا! براي چه گرياني؟ خدا چشمان تو را گريان نكند! فرمود: مگر تو غافلي، آيا نميداني كه حسين بن علي 'در چنين روزي به شهادت رسيده است؟... در چنين ساعتي بود كه جنگ و جدال از آل رسول دست برداشت و ابتلاء آنان خاتمه يافت. با اين كه سي جنازه از مردان اهلبيت روي زمين افتاده بود و اين مصيبت براي پيامبر خدا (صلّياللَّهعليهوآله) خيلي ناگوار بود. اگر آن روز رسول خدا در دنيا زنده ميبود شخصا در عزاي آنان مينشست. راوي ميگويد: امام جعفر صادق به اندازهاي گريه كرد كه محاسن شريفش به وسيله اشکهايش تر شد».
البته همين روايت در كتاب
مصباح المتهجد شيخ طوسي نيز نقل شده است
اما از آن جايي كه اين شيخ بزگوار سلسله سند خود را ذكر نكرده، ما آن را از كتاب المزار الكبير نقل كرديم كه تمام سلسله سند را نيز آورده است .
بررسي سند روايت
نويسنده كتاب در مقدمه آن مينويسد:
اما بعد، فاني قد جمعت في كتابي هذا من فنون الزيارات للمشاهد المشرفات ... مما اتصلت به من ثقات الرواة إلي السادات.
مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي الْقَاسِمِ الطَّبَرِيُّ:
الشيخ الامام عمادالدين محمد بن ابيالقاسم بن محمد بن علي الطبري الاملي الكجي.
فقيه ، ثقة ، قرأ علي الشيخ ابي علي بن الشيخ ابي جعفر الطوسي رحمهم الله ، وله تصانيف منها كتاب " الفرج في الاوقات " و " المخرج بالبينات " " شرح مسائل الذريعة " قرأ عليه الشيخ الامام قطب الدين أبو الحسين الراوندي و روي لنا عنه.
الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدٍ المفيد الطوسي:
الشيخ الجليل أبو علي الحسن بن الشيخ الجليل الموفق ابي جعفر محمد بن الحسن الطوسي . فقيه ، ثقة ، عين ، قرء علي والده جميع تصانيفه، اخبرنا الوالد عنه رحمهم الله.
علی بن
ابراهیم بن هاشم قمی:
او از اساتيد
شیخ کلینی است، نجاشي در باره او ميگويد: «علي بن ابراهيم قمي، در نقل
حدیث مطمئن و مورد اعتماد است و مذهب صحيحي دارد».
القمي، ثقة في الحديث، ثبت، معتمد، صحيح المذهب.
ابراهيم بن هاشم:
آيت الله العظمي خوئي ايشان را توثيق كرده و مينويسد:
أقول: لا ينبغي الشك في وثاقة إبراهيم بن هاشم، ويدل علي ذلك عدة أمور:
۱. أنه روي عنه ابنه علي في تفسيره كثيرا، وقد التزم في أول كتابه بأن ما يذكره فيه قد انتهي إليه بواسطة الثقات. وتقدم ذكر ذلك في (المدخل) المقدمة الثالثة.
۲. أن السيد ابن طاووس ادعي الاتفاق علي وثاقته، حيث قال عند ذكره رواية عن أمالي الصدوق في سندها إبراهيم بن هاشم: " ورواة الحديث ثقات بالاتفاق ".
۳. أنه أول من نشر حديث الكوفيين بقم. والقميون قد اعتمدوا علي رواياته، وفيهم من هو مستصعب في أمر الحديث، فلو كان فيه شائبة الغمز لم يكن يتسالم علي أخذ الرواية عنه، وقبول قوله.
«به اعتقاد من: شايسته نيست كه در وثاقت ابراهيم بن هاشم ترديد شود، براي اثبات اين مدعا چند دليل وجود دارد:
۱. علي بن ابراهيم فرزند وي در تفسير خود روايات زيادي از پدر نقل كرده است؛ در حالي كه در اول كتاب خود عهد كرده هر چه در اين كتاب ميآورده، از طريق افراد مورد اعتماد باشد. شرح اين موضوع در كتاب «المدخل» مقدمه سوم گذشت.
۲.
سید بن طاووس ادعا ميكند كه بين عالمان درباره وثاقت او اجماع و اتفاق نظر است؛ وي هنگام ذكر روايتي كه در سندش ابراهيم بن هاشم وجود دارد ميگويد: تمام راويان اين حديث به اتفاق علماء مورد اعتماد هستند.
۳. او نخستين كسي است كه حديث مردم كوفه را در قم منتشر كرد. قميها نيز به روايات او اعتماد كردهاند درحالي كه ميان قميها كساني بودند كه درباره روايت سختگير بودند، اگر در مطمئن بودن وي اندكي شك وجود داشت، تمام قميها در پذيرش روايت از او اتفاق نظر نداشتند».
محمد بن أبيعمير:
وي از برترين راويان شيعه و از اصحاب اجماع به شمار مي رود؛ يعني از افرادي است كه هر روايتي كه با سند صحيح به آن ها برسد، شيعيان اتفاق
بر قبول آن دارند.
نجاشي در باره او ميگويد: وي از نظر ما و حتي مخالفان، عالمي گرانقدر و والامقام است:
جليل القدر، عظيم المنزلة فينا وعند المخالفين...
و شيخ طوسي ميگويد: وي مطمئنترين، زاهدترين، با تقواترين و عابدترين شخص نزد شيعه و سني است:
وكان من أوثق الناس عند الخاصة والعامة، وأنسكهم نسكا، وأورعهم وأعبدهم.
عبدالله بن سنان:
نجاشي در باره او ميگويد: وي اهل كوفه و از علماي مورد اطمينان ما شيعيان و بسيار گرامي است و هيچ عيبي از آن نميتوان جست... بسياري از علماي ما از وي رواياتي نقل كردهاند؛ زيرا نزد بزرگان شيعه، مردي بزرگ و مورد اطمينان به شمار ميرود:
كوفي، ثقة، من أصحابنا، جليل لا يطعن عليه في شئ.... روي هذه الكتب عنه جماعات من أصحابنا لعظمه في الطائفة، وثقته وجلالته.
شيخ طوسي ميگويد: عبدالله بن سنان مردي مورد اعتماد است.
عبدالله بن سنان، ثقة له كتاب.
و در ادامه اين دو روايات ، روايات ديگري كه با سند صحيح آمده است بدون بررسي سندي بيان ميكنيم:
كل الجزع والبكاء مكروه سوي الجزع والبكاء علي الحسين وعنه ، عن أبيه ، عن المفيد ، عن ابن قولويه ، عن أبيه ، عن سعد ، عن أحمد بن محمد ، عن الحسن بن محبوب ، عن أبي محمد الأنصاري ، عن معاوية بن وهب ، عن أبي عبد الله ( (عليهالسلام) ) - في حديث - قال : كل الجزع والبكاء مكروه سوي الجزع والبكاء علي الحسين ( (عليهالسلام) ) .
امام صادق (عليهالسلام) فرمودند : هرگونه بيتابي (يا گريه با صداي بلند) و گريه
مکروه است مگر براي حسين (عليهالسلام)
من أنشد في الحسين بيتا فبكي وأظنه قال : أو تباكي فله الجنة.
وعن محمد بن موسي بن المتوكل ، عن محمد بن يحيي ، عن محمد بن أحمد ، عن محمد بن الحسين ، عن محمد بن إسماعيل ، عن صالح بن عقبة ، عن أبي عبد الله (عليهالسلام) قال : من أنشد في الحسين بيتا من الشعر فبكي وأبكي عشرة فله ولهم الجنة ، ومن أنشد في الحسين بيتا فبكي وأبكي تسعة فله ولهم الجنة ، فلم يزل حتي قال : من أنشد في الحسين بيتا فبكي وأظنه قال : أو تباكي فله الجنة . جعفر بن محمد بن قولويه في ( المزار ) عن محمد بن جعفر، عن محمد بن الحسين مثله، وعن أبي العباس، عن محمد بن الحسين و ذكر الحديثين اللذين قبله. و عن محمد بن الحسن، عن الصفار، عن محمد بن الحسين وذكر حديث أبي هارون أيضا مثله.
از امام صادق (عليهالسلام) روايت شده است كه فرمود: هر كسي كه در راه حسين بيت شعري بگويد ، و ده نفر را بگرياند جاي همه آنها بهشت است! و اگر بيت شعري بگويد و نه نفر را بگرياند جايگاه همه آنها بهشت است ، و آنقدر گفت تا اينكه فرمود: و اگر كسي در مورد حسين بيت شعري را بگويد و خود بگريد، - و به گمانم فرمود يا خود را به گريه بزند- جايگاه او بهشت است!
من ذكرنا عنده ففاضت عيناه ولو مثل جناح الذباب غفر الله له ذنوبه ولو كانت مثل زبد البحر.
أحمد بن محمد البرقي في ( المحاسن ) عن يعقوب بن يزيد ، عن محمد بن أبي عمير ، عن بكر بن محمد ، عن فضيل بن يسار ، عن أبي عبد الله (عليهالسلام) قال : من ذكرنا عنده ففاضت عيناه ولو مثل جناح الذباب غفر الله له ذنوبه ولو كانت مثل زبد البحر.
امام صادق (عليهالسلام) فرمود: اگر ياد ما در نزد شخصي شد و از چشمان او به اندازه بال مگسي اشك بيرون آمد خدا تمام گناهان او را ميبخشد حتي اگر به اندازه كف درياها باشد!
رفتن اهلبیت به همراه امام حسین دلایل متعددی داشته است که به مواردی از آن اشاره میکنیم.
اسارت خاندان مقدر الهي بود، و حضرت براي دفع اتهام فرار و رها كردن خاندان ، آنها را با خود برد.
بسياري از مشاهير زمان همچون «
محمد حنفیه»، «
عبدالله بن عباس» و ... با بردن اهلبيت همراه امام حسين (عليهالسلام) مخالفت ميكردند و به ظاهر، حق با آنها مينمود؛ ولي امام (عليهالسلام)
بر اين مسئله اصرار داشت كه حتماً بايد اهل و عيال خود را همراه ببرد، از اينرو در اين زمينه فرمود:
مَا أَرَي إِلَّا الْخُرُوجُ بِالْأَهْلِ وَ الْوَلَدِ.
من راهي جز خروج با اهل و فرزندانم را در پيش رو نميبينم.
در جاي ديگر فرمود:
فقال : إن جدي ( ص ) أتاني بعدما فارقتك وأنا نائم ، فضمني إلي صدره وقبل ما بين عيني وقال لي : " يا حسين يا قرة عيني أخرج إلي العراق فالله ( عز وجل ) قد شاء أن يراك قتيلا مخضبا بدمائك " .
فبكي محمد بن الحنفية بكاء شديدا فقال : يا أخي إذا كان الحال هكذا فلا معني لحملك لهؤلاء النسوة .
فقال : قال لي جدي ( ص ) أيضا : " إن الله ( عز وجل ) قد شاء أن يراهن سبايا ، مهتكات ، يساقون في أسر الذل " وهن أيضا لا يفارقنني ما دمت حيا .
جد من به خوابم آمد و مرا در آغوش گرفت و بين دو چشم مرا بوسيد و فرمود: اي حسين، اي نور چشمم، به سوي
عراق برو كه خداوند (عزوجل) خواسته است كه كه تو را آغشته به خون ببيند! محمد بن حنيفه گريست و گفت: اي برادر اگر چنين است پس معني به همراه بردن اين زنان چيست؟ فرمود : جد من به من فرمود: خداوند (عزوجل) خواسته است كه آنان را اسير و هتك حرمت شده در حالي كه اسير ذليلان شدهاند ببيند و به همين جهت تا من زندهام از من جدا نخواهند شد!
از اين روايت چنين برداشت ميشود كه بحث اسارت خاندان اهلبيت (عليهمالسلام) امري حتمي و قطعي و مقدر الهي بوده است و اگر حضرت آنان را به همراه نميبرد، در مدينه يا در
مکه به اسارت حكام يزيد در ميآمدند ، و آن زمان ننگ رها كردن زن و فرزند و فرار كردن را به حضرت ميزدند، اما با اين كار راه اين طعن
بر حضرت بسته شد!
روايتي كه گذشت به خوبي نشان ميدهد كه اهلبيت آنقدر مظلوم بودند كه حتي در مدينه و در شهر پيامبر (صلیاللهعلیهوآله) نيز مورد تعرض قرار ميگرفتند!
اگر در مدينه خاندان حضرت به اسارت گرفته ميشدند، از آنان به عنوان ابزاري براي فشار به حضرت استفاده ميشد.
اين روش يعني روش مقابله با ظالم در حالي كه نيروها برابري نميكند، به عنوان راهكاري براي همه عصور به جهانيان آموخته شد.
اين كار نشانگر اهميت بحث حفظ دين است كه حتي اگر تمامي افراد خانواده نيز در اين زمينه دچار مشكل شوند باز نبايد از حفظ دين و تلاش براي احياي آن دست كشيد.
حضور و مشاركت خاندان حضرت در اين قيام، نشانگر اين است كه هر فردي در هر سني ميتواند در حفظ دين موثر باشد و از خود گذشتگي كند!
انقلاب امام حسين (علیهالسلام) تا عصر عاشورا مظهر خون و شهادت بود و رهبري و پرچم داري
بر عهده ايشان قرار داشت. پس از آن، بخش دوم به پرچمداري
امام سجاد (علیهالسلام) و
حضرت زینب (سلاماللهعلیها) آغاز گرديد. آنان با سخنان آتشين خود، پيام انقلاب و شهادت سرخ حضرت سيدالشهدا و يارانش را به آگاهي افكار عمومي رسانيدند و طبل رسوايي حكومت پليد اموي را به صدا درآوردند. و به همين دليل بود كه افراد زيادي در شام ، بعد از شنيدن سخنان امام سجاد (عليهالسلام) و حضرت زينب كبري (سلاماللهعليها) ، پي به ماهيت ضد ديني يزيد بردند و همين موجبات تزلزل حكومت بنياميه را فراهم كرد .
با توجه به تبليغات بسيار گسترده و دامنهداري كه حكومت اموي از زمان معاويه، عليه اهلبيت (علیهمالسلام) - به ويژه در منطقه
شام به راه انداخته بود - بي شك اگر بازماندگان امام حسين (علیهالسلام) به افشاگري و بيدارسازي نميپرداختند، دشمنان اسلام و مزدوران قدرتهاي وقت، نهضت بزرگ و جاويدان آن حضرت را در طول تاريخ، كمارزش و چهره آن را وارونه نشان ميدادند.
اما تبليغات گسترده بازماندگان حضرت سيدالشهدا (علیهالسلام) در دوران اسارت - كه كينه توزي سفيهانه يزيد چنين فرصتي را براي آنان پيش آورده بود - اجازه چنين تحريف و جنايتي را به دشمنان نداد.
برخي درباره شهادت حضرت علي اصغر (علیهالسلام) شبهه افكني ميكنند كه چرا امام حسين (علیهالسلام) او را جلو برد كه در نتيجه او را شهيد كردند؟ اين افراد بايد توجه داشته باشند كه بُعد ديگر علت حضور خاندان امام، نشان دادن چهره سفّاك، بيرحم و غيرانساني يزيد و حكومت وي بود.
در حادثه كربلا، نه مظلوم نمايي؛ بلكه حقيقت مظلوميت با فداكاري اهلبيت آميخته شد و آنان پيام سالار شهيدان و اصحاب را با عاليترين صورت به همه مردم ابلاغ كردند؛ به گونهاي كه امروز نيز صداي آنان، در وجدان بشريت به گوش ميرسد.
خردسالان و زنان، كه نه سلاح جنگي داشتند و نه توان رزم؛ ولي با قساوتبارترين شكل ممكن مورد ضرب و شتم و هتك حرمت و آزردگي عواطف و احساسات قرار گرفتند. طفل شش ماهه با لب هاي تشنه در كنار شط
فرات جان داد؛ دخترك خردسال كنار پيكر خونين و قطعه قطعه پدر كتك خورد؛ خيمههاي آنان به آتش كشيده شد و ... حالا ديگر
بر همه روشن شد كه يزيد چه جنايتكاري است.
عزاداري
بر حضرت فلسفههاي سازنده و تربيتي متعددي دارد، از جمله:
زنده داشتن ياد و تاريخ پرشكوه نهضت حسيني، كه الهام بخش روح انقلابي و ستمستيزي است.
يعني احيا و زنده داشتن نهضت عاشورا موجب زنده نگه داشتن و ترويج دائمي مكتب قيام و انقلاب در برابر طاغوتها و تربيتكننده و پرورشدهنده روح حماسه و ايثار است.
به عبارت ديگر در شكل يك پيوند روحي راه آنان به جامعه الهام گشته و پيوستگي پايداري بين پيروان مكتب و رهبران آن برقرار ميسازد و ديگر گذشت قرون و اعصار نميتواند بين آنان جدايي افكند.
همين مسأله موجب نفوذ ناپذيري امت از تأثيرات و انحرافات دشمنان ميگردد و مكتب را هم چنان سالم نگه ميدارد و يا تحريفات و اعوجاجات را به حداقل ميرساند.
عزاداري نوعي پيوند محكم عاطفي با مظلوم انقلابگر و اعتراض به ستمگر است و به تعبير
شهید مطهری: «گريه
بر شهید شركت در حماسه اوست».
يعني اين تحول روحاني كه در جلسات عزاداري ايجاد ميشود، زمينه را براي تحولات اجتماعي فراهم ساخته. و در واقع زمينه را براي حفظ آرمانهاي آن حضرت و پياده كردن آن فراهم ميسازد; چنان كه
امام خمینی ميفرمود: ما هر چه داريم از محرم و عاشورا داريم.
انقلاب اسلامی ایران و هشت سال دفاع سر فرازانه و پيروزمند ارتباط مستقيمي با مجالس سوگواري و عزاداري دارد. و در طول تاريخ نيز شيعيان با همين مجالس عزاداري، توانستهاند هويت جمعي خود را حفظ و در برابر ظالمان و فاسدان ايستادگي كنند.
گريه
بر امام حسين (عليهالسلام) و حزن و اندوه،
بر مصائب آن حضرت موجب تحول دروني گشته و به دنبال آن عامل رشد روحاني انسان ميگردد و پس از آن مقدمات تقوا و نزديكي آدمي را به خدا فراهم ميسازد.
در مجالس عزاداري با توجه به شعار حماسه آفرين امام حسين (عليهالسلام) در روز عاشورا كه فرمود:
فإنّي لا أري الموت إلا سعادة ولا الحياة مع الظالمين إلا برماً.
مردم از طرفي با انعقاد پيمان ناگسستني با مظلومي كه مرگ در راه عقيده را سعادت و سازش با ستمگر را مايه ننگ ميداند وفاداري خود را در عدم سازش با ظالمان و مبارزه بيامان با هرگونه مظاهر استبداد اعلام ميكنند. همين وفاداريها است كه ملتها را در برابر طمع استعمارگران بيمه ميكند و راه نفوذ استثماري را براي هميشه مسدود مي سازد. از طرف ديگر نفرت خود را با سياست اسلام زدايي دودمان ننگين بني اميه كه با نسبت دروغ به پيامبر گرامي احاديثي را در راستاي سركوبي نهضتها و قيام مردم در برابر حكومت ستمگران، جعل و در ميان مردم منتشر ساختهاند، ابراز ميدارند. حديثي را كه از قول خليفه دوم كه گفته است :
«فأطع الإمام وإن كان عبداً حبشيّاً ، إن ضربك فاصبر ، وإن أمرك بأمر فاصبر ، وإن حرَمَك فاصبر ، وإن ظلمك فاصبر ، وإن أمرك بأمر ينقص دينك فقل: سمع وطاعة ، دمي دون ديني.
در برابر رهبر جامعه اگر چه اجنبي هم باشد، فرمانبردار باش، اگر در حق شما ستم روا داشت صبر كنيد، اگر دستور ناروا صادر كرد، تحمل نماييد، و اگر شما را از حق مسلم خود محروم ساخت بردباري كنيد، و اگر فرمان ضد ديني داد بدون چون و چرا اجرا نماييد، و دين خود را فداي جان خويش گردانيد.
چقدر فرق است ميان پيشواي يك ملتي كه ميگويد:
فأطع الإمام... إن ضربك فاصبر ، وإن أمرك بأمر فاصبر ، وإن حرَمَك فاصبر ، وإن ظلمك فاصبر ، وإن أمرك بأمر ينقص دينك فقل : سمع وطاعة ، دمي دون ديني.
و ميان رهبر جامعهاي كه فرياد ميكند:
من رأي سلطانا جائرا... يعمل في عباد الله بالاثم والعدوان ثمّ لم يغيّر بقول ولا فعل ، كان حقيقاً علي الله أن يدخله مدخله.
و لذا امروز ميبينيم كه دشمنان اسلام بويژه امريكا با تمام توان و امكانات به مبارزه با اين فرهنگ شورش و قيام در برابر استبداد درآمده ولي سياستهاي اسلام كشورهاي ديگر را كه روحيه سازش با استبداد را از رهبران خويش به ارث بردهاند، تأييد ميكند.
يكي از بركات پربار عزاداري و گريه براي حضرت سيّدالشهداء (عليهالسلام)، وحدت و هماهنگي ميان اقشار مختلف اسلامي است كه در سايه گردهمايي مردم در ايام سوگواري حضرت در مساجد و تكايا و در سينه زنيهاي خيابانها است. و اين گردهماييها، نالهها و سينهزنيهاي هماهنگ، قلبهاي مردم را با يكديگر نزديك نموده و كدورتها را مرتفع ساخته و باعث يكپارچگي ملت اسلامي ميشود و از جمعيت پراكنده قدرت بزرگ ميسازد و ملت اسلامي را در برابر نفوذ دشمنان بيمه ميكند.
•
موسسه تحقیقاتی حضرت ولیعصر (عج)، برگرفته از مقاله «سؤالات و پاسخ های ویژه برنامه طوفان کربلا»، تاریخ بازیابی۹۹/۳/۲۱.