فلسفه مابعدالطبیعه ارسطو
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
فلسفه مابعدالطبیعه ارسطو، در واقع محتوای ۱۴ کتابی که
متافیزیک ارسطو را تشکیل میدهند، میباشد. در این محتوا سخن در آن است که
فلسفه یا حکمت، دانش و شناختِ مبادی و علتهای نخستین است. و اینکه در علتها و مبادی موجودات و پیدایش آنها نمیتوان به
تسلسل گرایید و همواره باید در سلسلۀ علتها به یک نقطۀ آغاز رسید، یعنی به یک مبدأ یا اصل. بعد نظریۀ بنیادی و ابتکاری خود را دربارۀ «موجود چونان موجود» (بما هو موجود) مطرح میکند. در ادامه فرهنگ اصطلاحات فلسفی که موضوع اصلی آن معانی مختلف واژهها و نامها، یعنی واژههای همنام (
متواطی) است که به وسیلۀ مفاهیم مختلف تعریف میشوند. از مهمترین
رسالههای
متافیزیک، پژوهش اصلی دربارۀ اوسیا (
جوهر)، و بهویژه جوهر دگرگون ناشدنی و فناناپذیر است که هستی واقعی افراد جوهرهای فناپذیر است. و
رسالهای شامل آموزش دربارۀ مفاهیم
موجود و واحد و مفاهیم پیوسته با آنها، مانند همان بودی (هو هو)، نه همان بودی، همانندی و ناهمانندی. بعد از آن بحث دربارۀ مفاهیم بنیادی
فلسفه طبیعت و بهویژه
قوه و
فعل است. و در ادامه مهمترین نوشته که آنرا در مجموعۀ متافیزیک ارسطو بهشمار میآورند، بهویژه از این لحاظ مهم است که اندیشهها و نظریات ارسطو را دربارۀ «
خداشناسی و الٰهیات» به معنای اخص و نیز
جهانشناسی متافیزیکی وی را در بر دارد. موضوع اصلی آن دربارۀ اوسیا (جوهر) و بهویژه «جوهرهای نامتحرک و جاویدان»، یعنی
مبادی حرکت است.
متافیزیک تاج فلسفۀ ارسطوست، اما از سوی دیگر، دشوارترین بخش فلسفۀ او نیز هست. پژوهش دربارۀ متافیزیک ارسطو از دو هزار سال پیش آغاز شده است و تاکنون ادامه دارد و شاید هرگز پایان نیابد، زیرا اختلاف برداشتها و تفسیرها دربارۀ این مجموعه از
نوشتههای ارسطو نه چندان است که بتوان میان آنها گونهای توافق و آشتی برقرار کرد. اما باید گفت که
ارسطو خود ــ دستکم تا آنجا که این نوشتهها در شکل کنونیشان نشان میدهد ــ مسبب اینگونه برداشتهای متضاد و ظاهراً آشتیناپذیر بوده است. پیش از هر چیز باید یادآوری شود که عنوان متافیزیک از خود ارسطو نیست. ارسطو در آثار دیگرش، به مطالبی که موضوعهای عمدۀ این نوشتهها را تشکیل میدهد، عنوان «فلسفۀ نخستین» داده است.
دربارۀ عنوان کنونی این نوشتهها (متافیزیک) نیز در میان مفسران و ارسطوشناسان اختلاف نظر هست: بعضی برآنند که
اودمس ردسی، نخستین گردآورنده و ویراستار آثار ارسطو به مجموعهای از نوشتههای وی که پس از نوشتههایش دربارۀ طبیعت و طبیعیات قرار گرفته است، عنوان متاتافوسیکا داده بوده است، یعنی آنچه پس از موضوعات و مباحث مربوط به
طبیعیات آمده است. اما آنچه از لحاظ تاریخی مسلم است، این است که تاریخنگار برجسته
نیکولائوس دمشقی (ح ۶۴ ـ پس از ۴قم)، برای نخستینبار ضمن نوشتهای با عنوان «دربارۀ فلسفۀ ارسطو»، آنگونه نوشتههای وی را با عنوان متاتافوسیکا میآورد. نوشتۀ نیکولائوس به
سریانی و
عربی نیز ترجمه شده بوده است، چنانکه
ابن ندیم از آن با عنوان اختصار فلسفة ارسطالیس نام میبرد
که
ابن زرعه (د ۳۹۸ق/ ۱۰۰۸م) آن را از سریانی به عربی ترجمه کرده بود.
ترجمۀ انگلیسی این نوشته را از سریانی درسارت لولفس، با عنوان «نیکولائوس دمشقی دربارۀ فلسفۀ ارسطو» با مقدمه و تفسیر در لیدن (۱۹۶۹م) منتشر کرده است.
ابن رشد نیز در تفسیر بزرگ خود بر مابعدالطبیعۀ ارسطو در چند جا از آن نوشتۀ نیکولائوس، پارههایی نقل میکند. (دربارۀ نامگذاری متافیزیک
دربارۀ نیکولائوس دمشقی
)
پیش از هر چیز باید یادآوری شود که مجموعۀ متافیزیک نیز، مانند برخی دیگر از آثار ارسطو، بهویژه از سوی خود وی به شکل کتابی مستقل نوشته، و ویراسته نشده بوده است. ارسطوشناس بزرگ معاصر
یگر در کتاب بنیادی خود «مطالعاتی دربارۀ تاریخ...» که پیش از این به آن اشاره شد، پژوهشی همهسویه دربارۀ این نوشتهها انجام داده، و به نتایجی رسیده است که تقریباً همۀ ارسطوشناسان آنها را پذیرفتهاند. وی مینویسد: ارسطو هرگز قصد نداشته، و نمیخواسته است که اثری ادبی با عنوان متافیزیک پدید آورد. به این عنوان در هیچیک از نوشتههای دیگر ارسطو اشاره نشده است. این نیز درست نیست که
آندرنیکس مجموعۀ نوشتههایی را که دربارۀ «فلسفۀ نخستین» بوده، در جریان ویراستاری آثار ارسطو، پس از نوشتههای «فیزیکی» وی با عنوان متاتافوسیکا قرار داده است، بلکه به احتمال زیاد پیش از وی حداکثر در سدۀ ۲قم مجموعهای از نوشتهها با عنوان متاتافوسیکا در ۱۰ کتاب در مکتب «
مشاء» و در
اسکندریه، وجود داشته است.
شیوۀ نگارش بغرنج این نوشتهها نیز، نشاندهندۀ آن است که منظور از آنها ارائه به عموم خوانندگان نبوده است.
ناپیوستگی ادبی آنها، این فرض را رد میکند که منظور از آنها یک اثر یگانۀ ادبی بوده است، یا ارسطو قصد داشته است آنها را همچون بخشهایی از یک نوشتۀ مستقل، حتى با عنوان فلفسۀ نخستین یا تئولوژی (الٰهیات) گرد آورد. در حالی که از دیدگاه ارسطو این این دو عنوان موضوعهای اصلی دانشی را تشکیل میدهند که در این نوشتهها عرضه شده است.
همچنین این نوشتهها را نمیتوان همچون رشتهای از سخنرانیها تلقی کرد که بتوان آنها را گرد آورد و به شکلی واحد منتشر ساخت؛ آنها یادداشتهایی هم نیستند که به منظور سخنرانی، یا به رسم یونانیان برای کمک به
حافظه تهیه شده باشند، زیرا ارجاعهای درهم در این نوشتهها، تغییر شیوۀ نگارش به حسب اقتضا و توجه بسیار به دقت در تعبیر و زبان همگی آن فرضها را نفی میکند.
پژوهشهای یگر نشان میدهند که این نوشتهها گونهای از کارهای ادبی ویژۀ دوران باستان است، یعنی آنچه یونانیان آن را «تقریرات» استاد مینامیدند که از سوی شاگردان یا شنوندگان، به حافظه سپرده، یا کتباً یادداشت میشده است. نمونههای آنها در برخی از آثار
افلاطون نیز یافت میشود. اینگونه یادداشتها پس از خواندن موضوع
مباحثه قرار میگرفته است. بدینسان آن «تقریرات» کار اصلی فعالیت مدارس بهشمار میرفته است.
و همواره مورد تجدید نظر، تغییر و افزودن قرار میگرفته است. هنگامی که سرانجام، آن نوشتهها از ارسطو بر جای ماندند، بعدها از سوی دیگران به شکل دستهبندیهای بزرگتر و جامع به منظور آموزش گردآوری شده بود. بقیۀ پارهها نیز طی ۳ سده پس از
مرگ ارسطو بر آنها افزوده شده است. این افزودهها از نوشتههایی از ارسطو که به نظر میرسیده است مربوط به موضوعهایی متعلق به مباحث متافیزیکی باشد، برگرفته شده است.
سرانجام این نوشتهها در طی سدۀ ۱قم ویراستاری، و به شکل کتابی واحد به عامۀ خوانندگان عرضه شده است، درحالیکه در شکل آغازین خود، فقط برای استفادۀ اعضای مدرسۀ ارسطو، و پیشبرد شناخت فلسفی آنان بوده است.
بنابراین، میتوان گفت که آنچه امروز با عنوان متافیزیک ارسطو در دست داریم، نباید همچون یک کتاب متن، یا یک رشته سخنرانی، یا مجموعهای از یادداشتها برای سخنرانی تلقی شود، بلکه باید آنها را همچون نحوههای پرداختن به یک موضوع معین در نظر گرفت که در محیط فلسفی آتن در سدۀ ۴قم پدید آمده بوده است. بدینسان، بهترین روش برای شناخت متافیزیک ارسطو در نظر گرفتن همزمان شکل و محتوای آن است. باید کوشید که ارسطو را به وسیلۀ خود ارسطو ــ از راه مقایسۀ متنها در مجموعۀ آثار او ــ شناخت. توجه به شکل بیان و تعبیر ارسطو بهویژه مهم است تا نوشتههای متافیزیکی وی را در زمینه و قالبهای مفاهیم و گرایشهای جدید و امروزی فلسفی نگنجانیم؛ بهویژه باید توجه داشت که ارسطو سازندۀ یک «نظام یا سیستم فلسفی» نبوده است. او پیش از هرچیز، فیلسوفی «مسألهاندیش» است. وی همچنین «
نظریهپرداز» (تئوریسین) به معنای کنونی این واژه نیست. آنچه ارسطو «
نظریه» مینامد، نظر ناب یا تأمل نیست، بلکه تحقق بخشیدن به
شناخت است. لذتی که از نگرش یا «بینش» و آموزش دست میدهد، بینش و آموزش را گسترش میدهد.
چنانکه دیدیم، ارسطو زندگی آمیخته با بینش و مشاهده عقلی را ــ که گونهای فعالیت است ــ بهترین شکل زندگی میشمارد.
اکنون به محتوای ۱۴ کتابی که متافیزیک ارسطو را تشکیل میدهند، نگاهی گذرا میاندازیم:
آلفای بزرگ: در اینجا سخن در آن است که
فلسفه یا حکمت، دانش و شناختِ مبادی و علتهای نخستین است. کانون بحث مبادی یا اصلها، علتها و آغازها و بهویژه علتهای چهارگانۀ موجودات است. سپس گزارشهایی دربارۀ عقاید فیلسوفان پیشین و انتقاد از آنان است.
آلفای کوچک:
رسالهای است از لحاظ زبان و محتوا کاملاً ارسطویی، اما پارهای بیش نیست. موضوع اصلی آن درآمدی به آموختن مطالب فلسفه است. سخن اصلی این است که در علتها و مبادی موجودات و پیدایش آنها نمیتوان به
تسلسل گرایید و همواره باید در سلسلۀ علتها به یک نقطۀ آغاز رسید، یعنی به یک مبدأ یا اصل. این
رساله با وجود کوتاهی، شامل اندیشههای برجستۀ ارسطو دربارۀ دانش و
شناخت است.
بتا: ارسطو در این نوشته به مسائل بنیادی «فلسفۀ نخستین» در قالب ۱۴ دشواری یا «بیراهگی» میپردازرد. اندیشۀ مرکزی آن، به تعبیر ارسطو این است که تاکنون از چند دیدگاه به مسألۀ مبادی و علتهای موجودات پرداختهایم، اما باز میتوان پرسید که آیا در مبادی و علتهای موجودات پرداختهایم، اما باز میتوان پرسید که آیا در کنار دانشی دربارۀ جوهرها (اوسیاها)، دانشی هم یافت میشود که دربارۀ
اعراضِ جوهر بررسی کند؟ پاسخ به این پرسش «بسیار دشوار» را ارسطو در آغاز کتاب چهارم به بعد میدهد.
گاما: موضوع اصلی دربارۀ
طبیعت یا کُنه هر جوهری است. ارسطو در اینجا نظریۀ بنیادی و ابتکاری خود را دربارۀ «موجود چونان موجود» (بما هو موجود) مطرح میکند. سپس بررسی مهمی است دربارۀ اصل عدم تناقض و گرفتاریها و دشواریهایی که دامنگیر منکران آن میشود.
دلتا: این
رساله پیش از هر چیز یک فرهنگ اصطلاحات فلسفی است. موضوع اصلی آن معانی مختلف واژهها و نامها، یعنی واژههای همنام (
متواطی) است که به وسیلۀ مفاهیم مختلف تعریف میشوند. ارسطو چندینبار در این
رساله بازنگری کرده، و گاه پارههایی از نوشتههای پیشین و گاه پارههایی از نوشتههای بعدی خود را، در آن گنجانده است.
اپسیلن: در این
رساله مسائل گوناگونی دربارۀ «موجود چونان موجود» بررسی میشود. ساختار آن نیز با کنار هم نهادنِ متنهای پراکنده به وسیلۀ یک ویراستار (به احتمال زیاد
اندرنیکس ردسی) تنظیم شده است.
زِتا، اِتا و ثِتا: این ۳ کتاب که با هم یک مجموعۀ به هم پیوسته را تشکیل میدهند، از مهمترین
رسالههای متافیزیک بهشمار میروند. پژوهش اصلی دربارۀ اوسیا (
جوهر)، و بهویژه جوهر دگرگون ناشدنی و فناناپذیر است که هستی واقعی افراد جوهرهای فناپذیر است. مباحث بنیادی دربارۀ هستی یا وجود در این ۳ کتاب یافت میشوند.
یوتا: این
رساله شامل آموزشهایی است دربارۀ مفاهیم موجود و واحد و مفاهیم پیوسته با آنها، مانند همان بودی (هو هو)، نه همان بودی، همانندی و ناهمانندی.
کاپا: از دیر زمان در میان ارسطوشناسان دربارۀ اصالت این
رساله، اختلاف نظر وجود داشته است. بعضی آن را نوشتۀ خود ارسطو میدانند و برخی دیگر برآنند که مطالب آن به وسیلۀ یکی از شاگردان یا پیروان ارسطو گردآوری شده است و در آن از یک سو، مطالب
رسالههای دیگر این مجموعه (بتا، گاما و اپسیلن)، و از سوی دیگر، مطالبی از کتابهای ۳ و ۵ فیزیک ارسطو بر هم نهاده، و گونهای متن آموزشی مباحث بنیادی «فلسفۀ نخستین» ساخته شده است. اما ارسطو شناسانی مانند
یگر و
راس، فصلهای یکم تا هشتم آن را نوشتۀ اصیل ارسطو میدانند. زمینۀ آن بحث دربارۀ مفاهیم بنیادی فلسفۀ طبیعت و بهویژه
قوه و
فعل است.
لامبدا: این
رساله که از جهاتی آن را مهمترین نوشته در مجموعۀ متافیزیک ارسطو بهشمار میآورند، بهویژه از این لحاظ مهم است که اندیشهها و نظریات ارسطو را دربارۀ «
خداشناسی و الٰهیات» به معنای اخص و نیز
جهانشناسی متافیزیکی وی را در بر دارد. موضوع اصلی آن دربارۀ اوسیا (جوهر) و بهویژه «جوهرهای نامتحرک و جاویدان»، یعنی
مبادی حرکت است. این
رساله یکی از نخستین نوشتههای ارسطو، و
رسالهای مستقل است که وی آن را در زمان حضورش در مدرسۀ افلاطون نوشته بوده است و میتوان آن را متن یک درس یا تقریرات مستقل و کامل دربارۀ فلسفۀ مبادی یا اصلهای نخستین دانست. این کتاب پیوند آشکاری با کتاب یکم فیزیک ارسطو دارد و احتمالاً از نظر زمان مقدم بر آن، و همچنین مقدم بر کتاب هشتم فیزیک است.
مو تا فصل نهم A: در این
رساله سخن بر سر این است که در کنار
محسوسات، گونهای وجود دیگر یافت میشود که دگرناشدنی و جاویدان است. زمینۀ اصلی آن انتقاد از نظریۀ
ایدهها (مُثُلِ جدا یا مفارقِ) افلاطون و نیز نظریۀ او دربارۀ
عدد است.
مو، فصل نهم b و کتاب نو: ارسطو در این بخش انتقاد از نظریۀ مبادی و بهویژه نظریۀ افلاطونی «واحد» و «بزرگ و کوچک» را همچون علتهای موجودات مطرح میکند و سپس به بررسی نظریهای میپردازد که «ایدهها» را «اعداد» میداند، و از آن سخت انتقاد میکند.
از لحاظ زمانبندی
رسالههای متافیزیک، یعنی تعیین تقدم و تأخر آنها، هرچند نمیتوان به نتیجهای قطعی رسید، امابنابر شواهدی، چنانکه اشاره شد،
رسالۀ دوازدهم، در این مجموعه بر
رسالههای دیگر زماناً مقدم است. فصل نهم b از کتاب «مو» و کتاب «نو» و نیز فصل یکم تا نهم a از کتاب «مو» و کتابهای «آلفای بزرگ»، «بتا» و «یوتا» پس از آن، و در همان مرحلۀ اقامت ارسطو در
آکادمیای افلاطون پدید آمدهاند. در مرحلهای بعد، ارسطو پس از پایان دادن به نوشتههای زیستشناسی،
رسالههای «گاما» و مجموعۀ «زتا، اتا و ثتا» را تقریر کرده بوده است. کتاب «اپسیلن» نیز متعلق به همین مرحله است.
چنانکه در آغاز اشاره شد. مجموعۀ نوشتهها یا تقریرات ارسطو که اکنون آنها را با عنوان متافیزیک میشناسیم، از دیرباز تاکنون انگیزۀ سرگشتگیهای بسیار بوده است. برداشتهای گوناگون و غالباً متضاد از آن، بخش چشمگیری از تاریخ اندیشۀ فلسفی را تشکیل میدهد و بیش از دو هزار سال اندیشۀ فلسفی را به خود مشغول داشته است. جای شگفتی نیست که تقریباً از اندکی پس از مرگ ارسطو تاکنون، تفسیرها و شرحهای بسیاری پدید آمده که همۀ آنها کوششهایی برای حل مسألۀ متافیزیک بوده است. بدینسان، بهتر است که در این موضوع نیز کوشش شود که پدیدهشناسانده آنچه را متافیزیک خوانده میشود، به یاری خود ارسطو بیابیم.
چنانکه گفته شد، ارسطو خود، موضوعهایی را که در مجموعۀ متافیزیک وی یافت میشوند، «
فلسفه نخستین» مینامید. وی در برخی از نوشتههای دیگرش نیز به این نامگذاری اشاره میکند. در یک جا میگوید: تعیین دقیق و کامل مبدأ برحسب صورت، و اینکه آیا یکی یا بسیار است، و اینکه چیست یا چیستند، کار فلسفۀ نخستین است. بنابراین آن را برای آن فرصت نگه داریم.
در جای دیگر آمده است که تعیین چگونگی آنچه جدا (از ماده) است، و اینکه چیست، کار فلسفۀ نخستین است.
همچنین در جای دیگری، پس از بررسی دربارۀ حرکت طبیعی
اجسام بسیط، و اینکه سرانجام حرکتهای مکانی باید در جایی بازایستند و نمیتوانند تا بیپایان ادامه یابند، گفته میشود که باز همین نکته میتواند از راه فلسفۀ نخستین نشان داده شود.
نیز در جایی گفته میشود که چگونگی نخستین متحرک سرمدی و اینکه محرک نخستین چگونه آنرا به
حرکت میاندازد، در مباحث پیرامون فلسفۀ نخستین، معین شده است.
ارسطو در جای دیگری، پژوهش دربارۀ موجودات فناناپذیر و جاویدان را موضوع فلسفۀ پیرامون امور الٰهی مینامد،
و باز در جای دیگری پرداختن به چیزهای جدا از
ماده را کار «فیلسوف نخستین» میشمارد.
اکنون میتوان پرسید که منظور ارسطو از «نخستین» چیست؟ پاسخ این پرسش را نزد خود ارسطو مییابیم. در جایی که میگوید: (واژۀ) نخستین دربارۀ حرکت ــ همچنانکه دربارۀ همۀ چیزها ــ به چندین معنا گفته میشود: پیشین یا مقدم، یعنی چیزی که بیوجود آن، چیزهای دیگر وجود نخواهند داشت، اما آن چیز، بیوجود دیگران وجود دارد. سپس پیشینی (تقدم) بر حسب
زمان و اوسیا (جوهر) است.
تا اینجا روشن میشود که «فلسفۀ نخستین» نزد ارسطو، دانشی است که با نخستین اصلها یا مبادی و موجودات جدا از ماده، نامتحرک و جاویدان، یا به دیگر سخن با «امور الٰهی» سر و کار دارد. این همان نتیجهای است که صد و اندی سال پیش،
بونیتس، در «فهرست ارسطویی»، به آن رسیده بود: فلسفۀ نخستین، یعنی فلسفهای دربارۀ نخستینها، امور الٰهی، موجودات نامتحرک و
موجودات مفارق یا جدا از ماده.
ارسطو فلسفههای نظری را به ۳ گونه تقسیم میکند: طبیعی،
ریاضی و الٰهی.
دانش طبیعی، دانشی نظری است، زیرا با چیزهایی سر و کار دارد که از یکسو، مبدأ حرکت و سکون را در خود دارند و از سوی دیگر، جدا از ماده نیستند. ریاضیات نیز دانشی نظری است که برخی شاخههای آن با چیزهای نامتحرک، اما آمیخته با ماده سر و کار دارند. موضوع هر دو دانش اوسیاها یا جوهرهای مادی است. اما در کنار جوهرهای مادی، جوهری هم جاویدان یا سرمدی، نامتحرک، یعنی دگرگون ناشدنی و جدا از ماده یافت میشود که شناخت آن نیز کار دانشی نظری است، اما این دانش نه فیزیک است، نه ریاضیات، بلکه دانشی است که بر هر دو آنها مقدم است. ارسطو آن را دانش نخستین، شناخت نخستین، یا علم اول مینامد. ارجمندترین دانش باید دربارۀ ارجمندترین جنس (از موجودات) باشد. پس دانشهای نظری باید بر دانشهای دیگر، و دانش
الٰهیات باید بر دیگر دانشهای نظری برتری داده شود. آیا فلسفۀ نخستین کلی است، یا اینکه دربارۀ یک جنس معین یا یکگونه طبیعت معین است؟ اگر اوسیای دیگری در کنار اوسیاهایی که طبیعتاً به هم گرد آمدهاند، یافت نمیشد، در آن صورت، دانش طبیعی میتوانست دانش نخستین باشد. اما از آنجا که یک جوهر نامتحرک وجود دارد، پس آن جوهر مقدم است، و دانش آن فلسفۀ نخستین است که فلسفۀ کلی است، زیرا نخستین است.
از سوی دیگر، ارسطو
حکمت را ارجمندترین دانش میداند، زیرا الٰهیترین دانش، ارجمندترین است. دانشی که برای داشتن آن،
خدا شایستهترین است، دانش الٰهی یا دانشی است که به امور الٰهی میپردازد.
پس فلسفۀ نخستین، عنوان خود را مدیون برتری و ارجمندتر بودن موضوع آن است. البته برتری این دانش، به هیچروی از اهمیت دانشهای دیگر، بهویژه دانش طبیعت نمیکاهد. درواقع همۀ دانشهای دیگر از این دانش ضروریترند، اما بهتر از این نیستند.
از اینجاست که ارسطو، فلسفۀ طبیعی را «فلسفۀ دومین» مینامد.
از سوی دیگر، اگر جوهری (اوسیایی) مفارق یا جدا از ماده و نامتحرک در جهان اعیان وجود داشته باشد، پس وجود الٰهی نیز باید در این جهان، در جایی یافت شود و اوست که باید نخستین و قاهرترین مبدأ باشد.
ارسطو در کتاب دوازدهم، فصلهای ششم و هفتم، میکوشد که وجود او را اثبات کند.
بنیادیترین مسأله متافیزیک ارسطو، مسألۀ هستی (وجود) است. این مسأله بهطور سنتی و تاریخی و نیز هماکنون انگیزۀ مجادلات حاد و اختلاف نظرهای بسیار در میان پژوهشگران شده است. آیا
ارسطو بنیانگذار یک «هستیشناسی» ویژه خود است؟ آیا در این نوشتههای او متافیزیکی «عام» و متافیزیکی «خاص» یافت میشود؟ به هر روی، یک نکته مسلم است و آن این است که مسألۀ هستی یا وجود و هست یا موجود در همۀ مراحل گسترش فلسفیش، برای ارسطو ــ هر چند نه به یک نحو ــ مطرح بوده است. این مسأله در
متافیزیک به شکلی گسترده و مشخص بیان میشود. مشخصترین شکل آن در جایی است که گفته میشود: درواقع آنچه از دیرباز و اکنون و همیشه جستوجو شده، این است که موجود چیست ؟ و این بدان معناست که اوسیا (جوهر) چیست؟
ارسطو دانش ویژهای را به این کاوش اختصاص میدهد و میگوید: دانشی هست که به موجود چونان موجود (بما هو موجود) و متعلقات یا لواحق آن به خودی خود نگرش دارد، اما هیچیک از آن (دانشهایی) نیست که پاره دانش نامیده میشوند، زیرا هیچیک از دانشهای دیگر موجود چونان موجود را در کلیت آن بررسی نمیکنند، بلکه پارهای از موجود را جدا کرده، به بررسی اعراض آن میپردازند.
همۀ آن دانشها «فلان موجود» و «فلان جنس» را مشخص میکنند و به آن اشتغال میورزند، اما نه «
موجود» بهطور مطلق را، یا موجود چونان موجود (بما هو موجود) را.
پس دیگر پرسش این نیست که فلان چیز چیست؟ بلکه این است که هستی یا بودن چیست؟ از سوی دیگر، هستی امری بدیهی است. اما دربارۀ این پرسش نیز که چرا چیزی خودش است، هیچگونه جستوجویی لازم نیست؛ زیرا این «که هست» یا «کهای» و هستی همچون موجود باید بدیهی باشند. پس
هستی را باید چیزی موجود و داشته بگیریم.
از سوی دیگر ارسطو میگوید که واژۀ موجود در معناهای بسیار به کار میرود، اما همۀ آن معانی به اصل یا مبدأی یگانه باز می گردند؛ زیرا برخی چیزها، موجود نامیده میشوند، چون اوسیا یا جوهرند و برخی چون عوارض جوهرند و بعضی چون راه به سوی جوهرند، یا چون کیفیاتند، یا سازنده و مولد جوهر یا چیزهایی هستند که در پیوند با جوهرند.
آنگاه ارسطو در توضیح معناهای «بودن»، کاربرد آن را بهطور کلی ۴گونه میداند: ۱. بودن از یک سوی به معنی عرضی (
بالعرض) و از سوی دیگر به معنی ذاتی (
بالذات) است. بودن بالعرض مانند اینکه بگوییم عادل موسیقیدان است، یا انسان موسیقیدان است. ۲. بودن بالذات درست بهشمار چیزهایی است که
مقولات بر آنها دلالت دارند. ۳. همچنین بودن، یا «هست» دلالت بر آن دارد که چیزی حقیقی یا راست است. ۴. نیز بودن دلالت بر آن دارد که چیزی
بالقوه یا
بالفعل است.
از سوی دیگر، پیوند میان «موجود» و «واحد» یکی از مسائل محوری فلسفۀ ارسطوست. وی در یکی از نوشتههای خود، موجود و واحد را به حسب دلالت لفظی، یکی میشمارد، زیرا موجود و واحد بر همۀ موجودات حمل میشوند، بنابراین مفهوم آنها نیز چنین است
و نیز موجود و واحد صفاتِ همراه همه چیزند.
در متافیزیک نیز گفته میشود که موجود و واحد، یک چیز و یک طبیعتند، به این معنا که مانند مبدأ و
علت همراه یکدیگرند.
(۱) ابن ندیم، الفهرست، به کوشش گوستاو فلوگل، لایپزیگ، ۱۸۷۱م.
(۲) ارسطو، متافیزیک، ترجمه شرفالدین خراسانی (شرف)، تهران، ۱۳۶۳ش.
(۳) .Aristotle، De Anima
(۴) .Aristotle، De Caelo
(۵) .Aristotle، De motu animalium
(۶) .Aristotle، De partibus animalium
(۷) .Aristotle، Ethica Nicomachea
(۸) .Aristotle، Metaphysica
(۹) .Aristotle، Physica
(۱۰) .Aristotle، Topica
(۱۱) .Bonitz، Index Aristotelicus، Berlin، ۱۸۷۰
شرف الدین خراسانی، دائرة المعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «ارسطو».