عشق
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
محبت وقتی که به آن حالت برسد "
عشق " نامیده میشود، به یک حالتی که زمام فکر و
اراده انسان را می گیرد، بر
عقل و بر اراده تسلط پیدا میکند و لهذا حالتی میشود شبه
جنون ، یعنی عقل را دیگر در آن جا حکمی نیست:
قیاس کردم تدبیر عقل در ره
عشق ••• چو شبنمی است که بر بحر می کشد رقمی
در مسأله جنگ
عقل و
عشق میبینید که همیشه پیروزی را با
عشق دانسته اند و محکومیت را با عقل:
نیکخواهانم نصیحت میکنند ••• خشت بر دریا زدن بی حاصل است
شوق را بر صبر قوت غالب است ••• عقل را با
عشق دعوی باطل است
یکچنین حالتی را "
عشق " مینامند.عیب اساسی این حالت این است که از
اختیار انسان خارج است. این قابل توصیه نیست. برخی امور است که اگر پیدا بشود، به شرط این که انسان در برخورد با آن به نحو احسن رفتار کند مفید واقع میشود ولی خودش قابل توصیه نیست، مثل
مصیبت . مصیبت برای انسان میتواند آثار بسیار مفیدی داشته باشد اما قابل توصیه نیست که به انسان بگویند تو به دست خودت برای خودت مصیبت به وجود بیاور چون مصیبت و بلا یک کوره خیلی خوبی است برای اصلاح انسان. این مسألهای که به نام "
عشق " نامیده میشود نیز چیزی است که اگر پیش آمد ممکن است یک کسی را خراب کند، ممکن هم هست یک کسی را آباد کند، ولی به هر حال یک امر قابل توصیه نیست.
یک نظریه این است که میگوید
عشق به طور مطلق ریشه و غایت جنسی دارد، روی همان خط
غریزه جنسی حرکت میکند و ادامه مییابد و تا آخر هم جنسی است.
نظریه دیگر همان نظریهای است که حکمای ما این نظریه را تأیید میکنند که به دو نوع
عشق قائل هستند:
عشقهای جنسی و جسمانی، و
عشقهای روحانی، و میگویند زمینه
عشق روحانی در همه افراد
بشر وجود دارد.
نظریه سومی وجود دارد که خواسته جمع کند میان دو نظریه، نظریه فروید و نظریهای که به
عشق روحانی قائل است. فروید، این روانکاو معروف که همه چیز را ناشی از غریزه جنسی میداند علم دوستی را، خیر را، فضیلت را،
پرستش را و همه چیز را به طریق اولی
عشق را جنسی میداند.
نظریه دیگری پیدا شده است، آن نظریه دیده است که در "
عشق " احیانا کیفیاتی پیدا میشود که با جنبه های جنسی سازگار نیست یعنی وابسته به غلیان ترشحات جنسی نیست که دائر مدار آن باشد، چون امر جنسی مثل همان گرسنگی است، گرسنگی یک حالت طبیعی است، وقتی که
بدن احتیاج به غذا پیدا کند و یک سلسله ترشحات بشود گرسنگی هست و اگر چنین نباشد نیست، در احتیاج جنسی هم همین طور است، وقتی که این احتیاج مادی باشد، در هر حدی که ترشحات باشد هست و اگر نه نیست، ولی "
عشق " تابع این خصوصیات نیست، از این رو اینطور گفتند که
عشق از نظر مبدأ، جنسی است ولی از نظر منتها و کیفیت، غیرجنسی است، یعنی به طور جنسی شروع میشود، اولش
شهوت است ولی بعد تغییر کیفیت و تغییر حالت میدهد و در نهایت امر تبدیل به یک حالت
روحانی میشود.
ویل دورانت این مورخ معروف
فلسفه در کتاب لذات فلسفه بحثی درباره
عشق کرده است. او همین نظریه را انتخاب میکند و نظریه فروید را طرح و رد میکند. او میگوید حقیقت این است که
عشق بعدها تغییر مسیر و تغییر جهت و حتی تغییر خصوصیت و تغییر کیفیت میدهد، یعنی دیگر از حالت جنسی به طور کلی خارج میشود. او اساس نظریه فروید را صحیح نمیداند.
نظر ما در طرح مسأله
عشق بیش تر به آن تمایلی است که
عاشق به فنای در
معشوق پیدا میکند که ما آن را "
پرستش " مینامیم. این هم چیزی است که با حسابهای مادی جور درنمیآید. غربیها اینگونه
عشقها یعنی فنای
عاشق در
معشوق را
عشقهای شرقی مینامند و حتی تقدیس هم میکنند. برتراند راسل در کتاب زناشویی و اخلاق میگوید: " ما امروزیها حتی در عالم تصور نمیتوانیم
روحیه آن شاعرانی را که در اشعارشان از فنای خود سخن میراندند بی آن که کوچکترین التفاتی از محبوب بخواهند درک بکنیم. "
میخواهد بگوید که ما معمولا در
عشقهایی که خودمان سراغ داریم
عشق را وسیلهای و مقدمهای برای وصال میدانیم. (در این زمینه جملههای زیادی دارد.) میگوید در
عشقهای شرقی اساسا
عشق وسیله نیست و خودش فی حد ذاته هدف است، و بعد خیلی هم تقدیس میکند، میگوید این عشقهاست که به
روح انسان عظمت و شکوه و شخصیت میدهد.
ویلیام جیمز در کتاب دین و روان میگوید: به دلیل یک سلسله تمایلات که در ما هست که ما را به طبیعت وابسته کرده است، یک سلسله تمایلات دیگری هم در ما وجود دارد که با حسابهای مادی و با حسابهای طبیعت جور درنمیآید و همین تمایلات است که ما را به ماوراء طبیعت مربوط میکند، که توجیه و تفسیرش همان است که حکمای اسلامی کرده اند.
و معتقدند که این حالت فنایی که
عاشق پیدا میکند در واقع مرحله تکامل اوست، این فنا و نیستی نیست، اگر
معشوق واقعیاش همین شیء مادی و جسمانی میبود، فنا و غیرقابل توجیه بود که چطور یک شییء به سوی فنای خودش تمایل پیدا میکند؟ ولی در واقع
معشوق حقیقی او یک واقعیت دیگر است و این (
معشوق ظاهری) نمونهای و مظهری از اوست و این در واقع با کاملتر از خودش و با یک مقام کاملتر متحد میشود و به این وسیله این نفس به حد کمال خودش میرسد.
اگر
عرفا عشق را توصیه کرده اند آنها یک ادعایی دارند، ادعاشان این است که میگویند آدم کامل مثل یک آدمی است که
شنا را خوب بلد است که اگر یک کسی را که شنا بلد نیست در دریا هم بیاندازد، اگر دید غرق میشود میتواند او را بگیرد و بیرون بیاورد. آنها معتقدند که یک آدم کامل اگر بر یک ناقص اشراف داشته باشد، میتواند مراقب و مواظب او باشد و نگذارد هلاک بشود.
مثل آن تمرینی که بچهها را در استخر میدهند. به بچه نمیشود توصیه کرد که به تنهایی برو در استخر، اما تحت مراقبت یک نفر مربی مانعی ندارد، او مراقبش است، اگر دید دارد غرق میشود نجاتش میدهد. همچنین اینها معتقدند که این (
عشق) یک امری است که اگر رخ بدهد، در
انسان وحدت و تمرکز ایجاد میکند، یعنی او را از هزاران رشته تعلق جدا میکند.
یک عیب اساسی در ما این است که در
روح ما صدها رشته وابستگی به صدها شیء وجود دارد نه به یک شیء، به صدها شیء. از نظر
روح و معنا وابسته هستیم، مثل یک انسانی یا یک حیوانی که با رشته های مختلف به صد جا بسته باشد، اگر یکی از آنها بریده شود نود و نه تای دیگر هست، دو تا بریده شود نود و هشت تای دیگر هست. انسان برای این که به خدا از نظر عمل موحد باشد و همه رشته های متصل به او از
خدا سرچشمه بگیرد باید همه اینها را قطع بکند تا بتواند به او وصل بکند و مصداق " «فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن بالله» "
(پس کسی که به
طاغوت کافر شد و به خدا
ایمان آورد) بشود.
اینها معتقد هستند که همین چیزی که اسمش "
بلا " است (یعنی
عشق)، سبب میشود که انسان از همه آن صد شیء میبرد، به همان یکی وصل میشود و این حالت تمرکز در او پیدا میشود. آنگاه مدعی هستند همین قدر که این تمرکز ولو نسبت به یک مظهر و یک شیء باطل در او پیدا شد بعد امکان این که این تمرکز تحت مراقبت یک " کامل " از اینجا برداشته شود و به مرکز اصلی خودش گذاشته شود هست. آنچه گفتهاند روی این حساب است.
عشق و محبت در آثار
امام خمینی جایگاه ویژهای دارد و افزون بر مباحث عرفان نظری در مباحث عرفان عملی نیز توجه داشته به حقیقت و آثار
عشق پرداخته است
البته اوج بحث از
عشق و محبت در کلام امام در دیوان شعر ایشان میباشد که بیانگر
عشق و دلباختگی ایشان به حقتعالی است.
امام خمینی معتقد است در فطرت تمام موجودات،
حب ذاتی و
عشق جبلی به خداوند وجود دارد که بهواسطه آن متوجه کمال مطلق هستند.
به اعتقاد امام خمینی اگرچه موجودات بهواسطه محدودیت و تعینی که در قول نزول، به عالم طبیعت پیدا کردند، از جمال مطلق الهی محجوب ماندند و گرفتار حجابهای ظلمانی و نورانی شدند، اما این نور فطری و آتش
عشق الهی که در موجودات قرار داده شده است، سبب میشود آنها از این حجابها رها شوند و بهسوی مقصد حقیقی و جوار محبوب حرکت کنند.
به باور امام خمینی انسان برحسب
فطرت اصلی خود،
عاشق کمال مطلق است و اگر حجاب طبیعت نباشد، به هیچ موجودی جز ذات مقدس حق متوجه نمیگردد و به آنها میل پیدا نمیکند و اگر متوجه غیر میشود، به سبب همین حجابی است که در توجه به
عالم طبیعت و پیروی از شهوات و مقاصد حیوانی پیدا میکند.
به عقیده امام
عشق فطری مرکب سیر و عروج انسان بهسوی مقصد و مقصود اصلی
و مانند قبلهنماست که جهت وصول را به انسان نشان میدهد بنابراین قوس نزول و صعود عالم، همواره با
عشق همراه است؛ زیرا
تجلیات الهی در قوس نزول، زاییده
عشق و محبت حق است و سالکان نیز در قوس صعود، با
عشق سیر میکنند. امام خمینی معتقد است
عشق به کمال مطلق در همه موجودات وجود دارد ولی درجات و مراتب آن مختلف است. جذبه الهی، آتش
عشق را در بنده شعلهور میسازد و عبد پیوسته به حق تقرب میجوید تا آنجا که
فنای کلی برای او حاصل شود.
نوشته اند که این کلمه در زبان عربی به همین معنا به کار میرود و مع الوصف در تمام قرآن و روایات اسلامی این کلمه و مشتقات آن به چشم نمیخورد. اولا که به این قرصی نیست که این کلمه و مشتقات آن (در تمام
قرآن و
روایات اسلامی) به چشم نمیخورد. در روایات هم (استعمال این کلمه را) داریم، زیاد نداریم ولی داریم. در مورد «
عبادت » حدیث هست که «طوبی لمن
عشق العبادة و احبها بقلبه و باشرها بجسده...»؛ خوشا به حال کسی که
عاشق عبادت است و آن را با قلبش دوست دارد و
بدن خود را به عبادت وامیدارد.
همچنین در آن روایت معروف دارد که
امیرالمؤمنین ظاهرا در وقتی که میرفتند به
صفین ، یعنی در جنگ صفین در مسیری که از
کوفه به طرف
شام به طرف لشکرگاه
معاویه حرکت میکردند، رسیدند به همین سرزمین نینوا (سرزمین
کربلا )، در آن جا یک مشت از این خاک را برداشتند و بوییدند و بعد فرمودند: «ایه لک ایتها التربه، لیحشرن منک اقوام یدخلون الجنه بغیر حساب»؛ یعنی خوشا به تو که از میان تو گروهی محشور خواهند شد که بدون حساب وارد بهشت میشوند. بعد فرمود: «مناخ رکاب و مصارع
عشاق»؛ اینجا بارانداز سواران و قتلگاه
عاشقان است، که نسبت به
اصحاب امام حسین کلمه "
عشاق " تعبیر شده. این روایت در کتب مقاتل از جمله کتاب نفس المهموم مرحوم
حاج شیخ عباس قمی هست.
پس به این قرصی که اصلا در قرآن کریم و روایات اسلامی، این کلمه و مشتقات آن به چشم نمیخورد، به این شدت نیست، هست ولی کم است. و ثانیا یک وقت میگویید که خود این کلمه به چشم نمیخورد، در این صورت میگوییم لفظ که نمیتواند موضوع بحث باشد، اگر چیزی مورد اکراه
اسلام باشد معنای آن مورد اکراه است نه لفظ آن که بگوییم اسلام از این لفظ تنفر دارد.
حال گیرم که این لغت (
عشق) به کار نرفته است، معنا چطور؟ این لغت در مورد خدا هم به کار برده نشده است الا همان جمله «من
عشق العباده و احبها» یا کم به کار برده شده است، ولی این معنا به کار برده شده است. مگر در دعای کمیل نمیخوانیم: «و اجعل قلبی بحبک متیما»؛
قلب مرا از محبت خودت لبریز کن. " متیم " همان حالتی را میگویند که ما "
عشق " مینامیم. در چند تعبیر دیگر نیز در
دعای کمیل نظیر این مطلب هست.
(۱)قرآن کریم.
•
کتابخانه طهور • دانشنامه امام خمینی، تهران، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۴۰۰ شمسی.