• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

عرفان سرخ‌پوستی

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



عرفان سرخپوستی از انواع عرفان‌های طبیعت‌گرا یا ابتدایی است. مروّج گونه معاصر عرفان سرخپوستی، شخصی به نام «کارلوس کاستاندا» است.
عرفان کارلوس کاستاندا نمونه بارزی از جهانی‌شدن گرایش‌های ادیان و عرفان‌های طبیعت‌گراست که در بستر تعلیم‌های سرخپوستانه متبلور شده است. هرچند کارلوس کاستاندا در چینش تعلیم‌های عرفانی خود، دارای نوآوری‌ها و ابتکارات منحصر به فردی است، ولی بررسی و کنکاش نظام عرفانی او، بدون در نظر گرفتن تعلیم‌های ادیان طبیعت‌گرا و عرفان‌های سرخپوستی، کم‌فایده و حتی بی‌فایده است.

فهرست مندرجات

۱ - ابعاد معنویت در ادیان طبیعت‌گرا
۲ - اصول اولیه در ادیان طبیعت‌گرا
۳ - خصوصیات ادیان ابتدایی
۴ - عرفان سرخپوستی و ماجرای کاستاندا
       ۴.۱ - تألیفات کاستاندا
       ۴.۲ - شرح حال مختصر کاستاندا
       ۴.۳ - ارتباط کاستاندا و دون خوان
       ۴.۴ - نکته مهم
۵ - تعالیم عرفانی کاستاندا
۶ - اشتراکات عرفان‌های نوظهور
۷ - ویژگی کتاب‌های کاستاندا
۸ - انواع آگاهی
۹ - مراحل سیر و سلوک در عرفان کاستاندا
۱۰ - ویژگی‌های سلوک در عرفان کاستاندا
       ۱۰.۱ - اصالت ناگوال
       ۱۰.۲ - عقل‌ستیزی
       ۱۰.۳ - جنگجویی
       ۱۰.۴ - شکارچی‌گری
       ۱۰.۵ - جنون اختیاری
       ۱۰.۶ - اتّحاد با روح جهان
       ۱۰.۷ - انتخاب راه به کمک دل
       ۱۰.۸ - بی‌اهمیّت دانستن همه چیز
       ۱۰.۹ - به کارگیری حقّه و نیرنگ
       ۱۰.۱۰ - مرگ
۱۱ - دستورات عملی در عرفان کارلوس کاستاندا
۱۲ - توضیح برخی واژه‌ها و اصطلاحات
       ۱۲.۱ - هنر روءیا دیدن
       ۱۲.۲ - گیاهان روان گردان
       ۱۲.۳ - از دست دادن اهمیّت شخصی
       ۱۲.۴ - خیره شدن
       ۱۲.۵ - درست راه رفتن
       ۱۲.۶ - عمل بدون چشمداشت منفعت
       ۱۲.۷ - به کارگیری دومین دقّت
۱۳ - سخن پایانی
۱۴ - پانویس
۱۵ - منبع


مهم‌ترین مسئله در بررسی ابعاد معنوی ادیان طبیعت گرا - در چارچوب مطالعات معاصر - مربوط به رابطه اخلاق و عرفان است. تعریف اخلاق و عرفان، همانند بسیاری از کلمات کلیدی در حوزه علوم انسانی، در قالب انواع مکاتب، رنگارنگ، گوناگون و بعضاً متقابل معنا شده است. امّا آنچه کم و بیش در مکاتب اخلاقی و عرفانی نمایان است، گواه بر وجود تفاوت‌هایی در آن دو است.
عرفان، به عنوان یک نظام فرهنگی، به دو بخش عملی و نظری تقسیم می‌شود: عرفان نظری نسبت به عرفان عملی، در مقایسه با اخلاق، دارای تفاوت‌های زیادی است. به عبارت دیگر، عرفان عملی شباهت‌های زیادی با اخلاق دارد، که برخی به اشتباه همواره عرفان عملی و اخلاق را یکی می‌دانند.

میان عرفان عملی و اخلاق، تفاوت‌هایی وجود دارد که مهم‌ترین آنها عبارتند از:
۱. هدف اصلی عرفان عملی، بیان رابطه انسان با خدا و نحوه رسیدن به اوست، در حالی که اکثر نظام‌های اخلاقی ضرورتی نمی‌بینند که درباره رابطه انسان با خدا بحث کنند، و فقط اخلاق مذهبی است این جهت را مورد توجّه قرار می‌دهد.
۲. عرفان عملی، بر اساس عرفان نظری و بینش خاصّی از خدا و عالم بنا می‌شود، در حالی که اخلاق، بر اساس بینش عرفانی شکل نمی‌گیرد و اصول موضوعه آن با عرفان عملی متفاوت است.
۳. اهداف عرفان و اخلاق متفاوت است. هدف اصلی عرفان عملی، برداشتن حدود وجودی انسان و گسترش ظرفیّت وجودی، و در پایان، رسیدن به مرحله فنای در خداوند است، امّا در اخلاق، هدف اصلی، تهذیب نفس و اصلاح روح و رفتار آدمی است.
[۱] توفیقی، حسین، آشنایی با ادیان بزرگ، ص‌۱۸.


با تامّل در موءلّفه‌ها و انواع گرایش‌های ادیان ابتدایی، تفاوت‌ها و خصوصیات متمایز فوق یافت نمی‌شود. به عبارت دیگر، اختلافی میان عرفان عملی و اخلاق در حوزه ادیان طبیعت‌گرا وجود ندارد، با آن که برخی افراد موءلّفه‌های ادیان طبیعت‌گرا را با موازین اخلاقی موافق‌تر می‌دانند و دستورات آنان را بیشتر، اخلاقی می‌پندارند تا عرفانی، ولی قدر مسلّم، این همان رابطه اخلاق و عرفان عملی در ادیان طبیعت‌گراست.
از این رو، انتخاب و استفاده از لفظ «عرفان» در این مقاله، بیشتر از جهت هم گروه دانستن تعالیم کارلوس کاستاندا با جریان‌های نوظهور عرفانی است.


رواج عرفان‌های طبیعت‌گرا، به مثابه افول به سمت ادیان ابتدایی یا ذهن ابتدایی انسان عارف است.
بازگشت به باورهای دینی عرفانیِ ماقبل تاریخ، می‌تواند نشان‌دهنده ایجاد بحران معنویّت و یا کوشش انسان برای یافتن راه نجات در برهوتِ لاادری‌گریِ معاصر باشد.

از نظر پژوهشگران علوم انسانی، نخستین نشانه‌های موجود از دین، گرایش انسان به پرستش طبیعت است، که هم اکنون نیز می‌توان نمونه‌هایی از این گرایش را در مناطق دور افتاده جهان و میان انسان‌های ابتدایی مشاهده می‌کرد. در این گرایش، به منظور رام کردن نیروهای طبیعت، باید از این نیروها تجلیل نمود و از آنها درخواست لطف و احساس داشت.
انسان‌های ابتدایی عصر ما، مراسمی دینی دارند که در آن لباس‌های عجیب و غریب می‌پوشند، ماسک به صورت می‌زنند، به حرکات موزون مشغول می‌شوند و ضمن آن از نیروهای طبیعت کمک می‌خواهند. به عنوان مثال به ابرها می‌گویند تا برای آنها ببارند، به رودخانه می‌گویند - به گونه‌ای مناسب و به دور از طغیان و طوفان - آنها را سیراب کند، به زمین می‌گویند تا برای آنها برویاند، و از مزارع و درختان می‌خواهند که محصول بهتر و بیشتری بدهد، و مانند اینها!

دین، در صورت نخستین خود، انسان‌ها را توانا ساخت که نسبت به حقایق عالم هستی، که محیط و مجاور او بودند- مانند قوای طبیعت، ارواح گذشتگان یا نیروی موجود در بشر- روشی خاص در پیش گیرد. پس از روزگاری که دامنه افکار انسانی وسعت گرفت و به یاری تجربه و نیروی آزمایش توانست امور طبیعی را در موقع خود بشناسد و در محل خود جای دهد و با دایره محیط خود رابطه وسیع‌تر ایجاد کند، در امر «خدایان بزرگ» و «خدایان طبیعی» و بالاخره درباره «آفریدگار آسمان» به فکر و‌ اندیشه فرو رفت.
[۲] ناس، جان بی، تاریخ جامع ادیان، ترجمه: حکمت، علی‌اصغر، ص‌۵.



ادیان ابتدایی، به لحاظ موقعیّت‌های جغرافیایی، فرهنگ قومی قبیله‌ای و... دارای صفات و خصوصیّات منحصر به فردی هستند، که از این میان، می‌توان به موارد ذیل اشاره کرد:

۱. شی ء مقدّس: طوایف ابتدایی، همواره یک نوع عقیده یا احترام مذهبی نسبت به مکانی خاصّ یا شخصی معیّن یا چیزی مخصوص با اعمال و افعالی مشخّص دارند، که می‌توان گفت آن را مقدّس می‌شمارند و همیشه نسبت به آن، حالت احترامِ آمیخته با احتیاط به خود می‌گیرند.
۲. اعتقاد به مانا: قدرت ساکت و نامعلوم در هر شیء موجود را «مانا» می‌گویند؛ همانند یک نیروی مافوق طبیعی که به خودی خود دارای فعالیّت و مافوق قوّه حیاتی موجود در اشیا است و به وسیله اشخاص معیّن یا در وجود اشیای زنده و متحرک ظاهر می‌شود و دارای این خاصیت است که می‌توان آن را از اشیای جامد به افراد جاندار منتقل ساخت، یا از یک شخص به شخص دیگر سرایت داد، و یا از اشخاص جاندار به اشیای جامد بازگرداند.
۳. سحر: کاری است که می‌توان به وسیله دمیدن، تکرار بعضی از کلمات و یا انجام بعضی از اعمال، قوای فوق‌العاده عظیم جهان را به نفع خود قبضه کرد.
۴. تابو: شخص و یا چیزی خاصّ است که نزد افراد قبیله دارای قوّه و نیروی غیبی است، که مردم تصوّر می‌کنند دست زدن به بدن یا جامه یا ابزار و اثاث او یا حتی فرش یا کف جایی که وی بر آن گام نهاده خطرناک است؛ زیرا بدن آن سرشار از قوّه غیبی ماناست.
۵. آداب تصفیه و تطهیر.
۶. آنیمیزم: نوعی حس پرستش ارواح (آنها معتقدند که تمام موجودات اعم از متحرک یا ساکن، مرده یا زنده، دارای روحی هستند که درون آنها مخفی و مستور است).
۷. پرستش طبیعت و روح.
۸. احترام به اموات یا پرستش اجداد.
۹. قربانی‌کردن: قربانی، راه دیگری است که به واسطه آن قوای فوق طبیعت به تسخیر در می‌آیند.
۱۰. توتم‌پرستی: احساس نزدیکی و موءالفت با سایر اشیا، حتّی موجودات بی‌جان.
۱۱. اساطیر: در همه جا، اسطوره از آن ناشی شد، که به‌ اندیشه‌های مافوق طبیعت وزن و ارزشی خاصّ می‌دهند و یا برای تشریفات، آداب و عبادات قبیله، یک نوع حقّانیت و استدلال ایجاد می‌کنند.
[۳] ناس، جان بی، تاریخ جامع ادیان، ترجمه: حکمت، علی‌اصغر، ص۲۵.



عرفان سرخپوستی از انواع عرفان‌های طبیعت‌گرا یا ابتدایی است. بسیاری از موءلّفه‌های ادیان ابتدایی، در این عرفان به وضوح یافت می‌شود. این عرفان دارای پیشینه‌ای قدیمی در حوزه قبایل سرخ پوست است. امّا مدّت زمانی است از مرز جغرافیایی سرخپوستان عبور کرده، با اقبال برخی مواجه شده و بر سر زبان‌ها جاری گشته است. اکنون، عرفان سرخپوستی، در بسیاری از کشورهای اروپایی و آسیایی رواج یافته و طرفداران متعصّبی پیدا کرده است.

۴.۱ - تألیفات کاستاندا

مروّج گونه معاصر عرفان سرخپوستی، شخصی به نام «کارلوس کاستاندا» است. کارلوس کاستاندا، خود را شاگرد مرشدی به نام «دون خوان» معرفی می‌کند. حاصل رابطه استاد و شاگرد ایشان، به وجودآوردن تعلیم‌هایی است که در کتاب‌های گوناگون به طبع رسیده، که از آن جمله می‌توان به کتاب‌های زیر اشاره کرد:

۱) آموزش‌های (تعلیمات) دون خوان
۲) سفر به دیگر سو
۳) افسانه قدرت
۴) حلقه قدرت
۵) هدیه عقاب
۶) آتشی از درون
۷) قدرت سکوت
۸) هنر روءیا دیدن
۹) حرکات جادویی
۱۰) چرخ زمان
۱۱) جنبه فعّال بی‌نهایت
۱۲) حقیقتی دیگر

۴.۲ - شرح حال مختصر کاستاندا


کارلوس کاستاندا در ۲۵ دسامبر ۱۹۳۵ میلادی در روستای جوکری، نزدیک سائوپائولو، یکی از شهرهای پرجمعیّت برزیل، دیده به جهان گشود. پدرش «سزار آنا برونگاری» و مادرش «سوزانا کاستاندا» نام داشت. وی تحصیلات خود را در مدرسه‌ای در بوینس آیرس آغاز کرد و در سن شانزده سالگی (۱۹۵۱م.) به لوس آنجلس آمریکا سفر کرد. او به مجسّمه‌سازی علاقه زیادی نشان می‌داد، از این رو، مدتی در رشته مجسّمه‌سازی و نقاشی تحصیل کرد، امّا چنان که او می‌گفت، خود را فاقد خلّاقیت و قدرت تخیّل کافی برای این کار یافت. پس از مدّتی مجسّمه‌سازی را رها کرد و در دانشگاه کالیفرنیا در رشته مردم‌شناسی به تحصیل خود ادامه داد.

کاستاندا در سال ۱۹۶۰ میلادی به مکزیک سفر کرد تا رساله دکتری خود را با موضوع «گیاهان دارویی» سامان بخشد، او می‌گوید:
در تابستان ۱۹۶۰ میلادی، به عنوان دانشجوی مردم‌شناسی دانشگاه کالیفرنیای لوس آنجلس، چندین سفر به جنوب غربی [آمریکا] کردم تا اطّلاعاتی درباره گیاهان طبّی جمع آوری کنم که سرخپوستان این منطقه استفاده کردند. رویدادهایی را که در اینجا وصف می‌کنم در خلال یکی از سفرهایم رخ داد. در شهری مرزی منتظر یک اتوبوس سریع السّیر بودم و با دوستی صحبت می‌کردم که راهنما و دستیار تحقیقاتی من بود.

ناگهان دوستم به طرفم خم شد و زمزمه‌کنان گفت: مرد پیر و سپید موی سرخپوستی که جلوی پنجره نشسته است، اطلاعات زیادی درباره گیاهان و به خصوص درباره پیوته (Peyote) دارد. از دوستم خواستم تا مرا به این پیرمرد معرفی کند. دوستم به او سلام گفت و سپس به سویش رفت و با او دست داد. پس از آن که کمی صحبت کردند، دوستم اشاره کرد تا به آنها ملحق شوم، ولی فوراً مرا با پیرمرد تنها گذاشت، حتّی آن قدر به خود زحمت نداد تا ما را به یکدیگر معرّفی کند.
سرخپوست اصلاَ دستپاچه به نظر نمی‌رسید. من اسم خود را به او گفتم و او هم گفت اسمش جان Juan است و حاضر است به من خدمت کند. او به زبان اسپانیایی حرف می‌زد و طرز تکلّمش رسمی بود. ابتدا من به او دست دادم و بعد مدّتی ساکت ماندیم. سکوتی مصنوعی نبود، بلکه هر دو طرف آرامش طبیعی و راحتی داشتیم. گرچه چهره تیره و گردن او پر از چین و چروک بود و سن زیاد او را نشان می‌داد، ولی بدن چابک و ورزیده‌ای داشت.
[۴] کاستاندا، کارلوس، آموزش‌های دون خوان، ترجمه: کندری، مهران، ص‌۹.


۴.۳ - ارتباط کاستاندا و دون خوان

میان کارلوس کاستاندا و دون خوان دوستی ژرف و استواری پدید می‌آید، که پس از مدّتی، دون خوان خود را «استاد ساحری» معرّفی می‌کند. شخصی که صاحب معرفت عظیمی است.

اطلّاعات زیادی در مورد شخصیت دون خوان وجود ندارد؛ زیرا تنها مجرای شناخت دون خوان، ادّعاهای کارلوس کاستانداست. دون خوان ظاهراً در سال ۱۸۹۱ میلادی در جنوب غرب آمریکا، واقع در آریزونای مکزیک به دنیا آمد. و پدرش در جنگ میان اقوام مکزیکی کشته شده است. از این رو، خویشاوندانش پرورش دون خوان ده ساله را بر عهده گرفتند. دون خوان در ۲۵ سالگی با ساحری به نام جولیان Julian آشنا می‌شود و راه ساحری را فرا می‌گیرد. در گروهی از ساحران به آموزش‌های خود ادامه می‌دهد تا به مقام استادی می‌رسد. سپس آشنایی او با کارلوس کاستاندا آغاز می‌شود.

کاستاندا به تدریج از هدف اصلی سفر به مکزیک، یعنی گردآوری اطلّاعات در مورد گیاهان طبّی، دست بر می‌دارد و برای آشنایی با اصول و اسرار ساحری، شاگردی دون خوان را می‌پذیرد. دوران آموزش کاستاندا از سال ۱۹۶۱ تا ۱۹۷۱ میلادی به طول می‌انجامد. به نظر می‌رسد کاستاندا در سال ۱۹۶۵ میلادی به میل خود، آموزش‌ها را قطع کند، امّا دوباره به آموزه‌های دون خوان تن می‌دهد.
و سرانجام اینکه، کارلوس کاستاندا در سال ۱۹۷۳ میلادی موفّق به کسب درجه دکتری در رشته مردم‌شناسی از دانشگاه کالیفرنیا شد و در سال ۱۹۸۸ و در سن ۷۳ سالگی بر اثر سرطان کبد در منطقه وست وود درگذشت.
در همان سال مرگ کاستاندا، یعنی ۱۹۸۸، سازمان کاستاندا برای حمایت از آثار و افکار او تشکیل و دو حلقه فیلم به نام «گذر جادویی کاستاندا» تولید کرد. همچنان فیلمی درباره زندگی کاستاندا به کارگردانی توروجان بر روی پرده‌های سینمایی آمریکا به نمایش درآمد.
[۵] کاستاندا، کارلوس، حلقه قدرت، ترجمه: کندری، مهران، ص‌۷.


۴.۴ - نکته مهم

آنچه گذشت، براساس اظهارات خود کاستاندا بود. امّا اسناد مربوط به مهاجرت وی به ایالات متّحده آمریکا حکایت از آن دارد که او متولّد ۱۹۲۵ میلادی است و زاده برزیل نیست، بلکه در کشور پرو متولد شده است. او مدّعی بود که پدرش ادیب است، امّا مجلّه Time پدر کاستاندا را طلاساز معرّفی می‌کند. او خود گفته است که هیچ گونه علاقه‌ای به مکاتب عرفانی و راز آلود ندارد، امّا همسر سابقش مدّعی است که عرفان و مکاتب راز آلود تنها موضوعی است که سالیان دراز درباره آن گفتگو می‌کرده‌اند.
[۶] کاستاندا، کارلوس، حقیقتی دیگر، ترجمه: مکلا، ابراهیم، ص۲.


در این که چرا کاستاندا سال تولد، کشورش و... را پنهان کرده، محلّ بحث است! و شاید به دلیل وجود اصل «نفی گذشته شخصی» در آموزه‌های دون خوان باشد. این اصل، قسمتی از ناوالیسم است که در آن از بین بردن گذشته شخصی توصیه می‌شود؛ زیرا آگاهی دیگران از زندگی سالک، باعث ایجاد توقّع در نحوه رفتار می‌شود. سالک تحت فشار قرار می‌گیرد و در دام دنیا فرو رفته، از رسیدن به حقیقت باز می‌ایستد. کارلوس کاستاندا می‌گوید: «وقتی می‌پرسی زندگی‌ام را با دادن آماری به تو تایید کنم، مثل آن است که از علم برای معتبر ساختن ساحری استفاده کنم.
این امر، خصلت جادویی آن را می‌رباید و از همه ما مسافت نما می‌سازد»
[۷] کاستاندا، مارگارت راینان، سفر جادویی با کارلوس کاستاندا، ترجمه: کندری، مهران، ص۳۴.
و یا به خاطر آن که محل تولّد کاستاندا (کاحامارکا) مکانی مملو از گیاهان دارویی و درمان گران محلّی است. شاید این نکته به مثابه آگاهی قبلی او از آموزه‌های سنّتی باشد. آیا این ادّعا می‌تواند آموزه‌های کاستاندا را تضعیف کند! ؟


عرفان ساحری، جادوگری، آیین شمنی، ناوالیسم، درمانگری، پیش‌گویی، عرفان عقاب و... از جمله نام‌های عرفانی است که کاستاندا پایه‌گذار آن بوده است. به نظر می‌رسد که از این میان، انتخاب نام «عرفان ساحری» با ساز و کار کاستاندا هماهنگ‌تر است؛ هرچند ساحری، مفاهیم دیگری را نیز در دل خود جای می‌دهد.
وی در تعریف ساحری می‌گوید: ساحری، توانایی درک و مشاهده چیزهایی است که دریافت معمولی ما، قادر به درک و مشاهده آن نیست. ساحری، ذخیره انرژی است تا با میدان‌های انرژی که در دسترس نیستند سر و کار داشته باشی.
[۸] کاستاندا، کارلوس، قدرت سکوت، ترجمه: کندری، مهران، ص...

او می‌گوید: قصد تأسیس نظام فلسفی یا ارایه نظرات تئوری ندارم، بلکه می‌خواهم نظام عملی را بیان کنم؛ نظامی که بر پایه معرفت از نوع شهودی است. کاستاندا، دون خوان را فردی وابسته به معرفت شهودی می‌داند و در بیان شیوه نگارش کتاب‌های خود می‌گوید:
در هنگام نگارش کتاب‌ها، هرگز به یادداشت‌های خود مراجعه نکرده‌ام، بلکه آنها را با سیستم دیگری از شناخت نوشته‌ام.
[۹] کاستاندا، کارلوس، چرخ زمان، ترجمه: کندری، مهران، ص‌۳۰.


در جایی دیگر می‌گوید:
هرچه بیشتر در عمق مسایل پیچیده ساحری فرو می‌روم، درمی یابم، آنچه در ابتدا نظام اعتقادات بدوی و عملی به نظر می‌رسید، اکنون به جهانی عظیم و بغرنج بدل شده است. برای آن که با جهان ساحری آشنا شوم و بتوانم درباره آن گزارش دهم، باید از راه‌های پیچیده‌تر و پالوده‌تری استفاده کنم. آنچه برای من اتّفاق می‌افتد، دیگر نه چیزی است که بتوانم از قبل پیش‌بینی کنم و نه چیزی که با اطّلاعات مردم‌شناسان دیگر در مورد نظام‌های اعتقادی سرخپوستان مکزیک منطبق باشد.
در نتیجه، من در وضعیّت دشواری قرار گرفته‌ام. در چنین شرایطی تنها کاری که از من ساخته است بازگو کردن دقیق حوادثی می‌باشد که بر من گذشته است. در مورد صدق گفتارم نمی‌توانم هیچ گونه تضمینی بدهم، جز این که باز هم تاکید کنم که من زندگی دوگانه‌ای ندارم و خود را موظّف می‌دانم تا از اصول نظام فکری دون خوان در زندگی روزمرّه‌ام پیروی کنم.
[۱۰] کاستاندا، کارلوس، هدیه عقاب، ترجمه: کندری، مهران و کاظمی، مسعود، ص۱۰.



نکته حایز اهمیّت آن که، نه تنها در عرفان کارلوس کاستاندا، بلکه در بسیاری از گرایش‌های نوظهور عرفانی سعی می‌شود که سبک و سیاق آموزه‌ها بر پایه نوعی ادراک و معیار خاصّ معرفتی معرّفی شود؛ روش معرفتی‌ای که با تفکّرات عقلی- فلسفی و حتّی عقاید عرفی جامعه مغایر است.
یکی از اشتراکات مهم در این گونه جریانات عرفانی، استواری آموزه‌ها بر پایه نوعی ادراک غیر عقلی است. این که در برخی موارد، عقاید عرفانی با گزاره‌های عقلی- فلسفی موافق و همخوان نیست، قابل قبول است، امّا در مسیر تایید و اعتماد به این گونه آموزه‌ها می‌بایست گزاره‌های عرفانی بر تکیه‌گاهی از تفکّرات عقلی استوار باشد.

به عبارت دیگر، ممکن است آموزه‌های صحیح عرفانی در ظاهر با عقل ناسازگار باشد، امّا در مقدّمات خود، بر اصول استدلالی قائم است. از این رو، گزاره‌های صحیح عرفانی همواره می‌بایست بر پایه معارف عقلی- برهانی شکل گیرد.


خواننده می‌تواند کتاب‌های کارلوس کاستاندا را بخواند، لذّت ببرد و انتظار بیشتری نداشته باشد؛ زیرا آموزش‌های وی نه آن‌ اندازه واقعی است که بتوان بر آن اعتماد کرد - همان طور که خود کاستاندا در مقدّمه کتاب هدیه عقاب اقرار می‌کند - و نه چندان با عقل سلیم و مقتضای درک شهودی هماهنگی دارد که بتوان سر سپرده آن شد. علاوه بر آن، به گفته دون خوان، پیمودن راه، نیاز به مرشد ساحر دارد؛ مرشدی که خود باید شاگرد خویش را پیدا کند و جستجوی شاگرد، پی استاد سودی ندارد؛ که به طور طبیعی این شرط برای ما دست نیافتنی است.
[۱۱] واعظی‌نیا، حسین، «عرفان سرخ پوست»، مجلّه حوزه، شماره۱۲، ص۱۵۵.



در عرفان کارلوس کاستاندا، انسان بسان تعداد بی پایانی از میدان‌های انرژی است که همانند گوی درخشانی متجلّی می‌شود از این رو، انسان دارای دو نوع آگاهی است:
۱. یک نوع مربوط به امور عالم مادّی و تفاسیر گوناگون از عالم دنیوی است، که در عرفان کاستاندا، غیر واقعی و بی ارزش شمرده می‌شود. به اعتقاد دون خوان، دنیایی که ما در آن زندگی می‌کنیم برای شخص عادی بسیار واقعی و برای یک ساحرِ حقیقی، غیر واقعی است.
کاستاندا می‌گوید:
دون خوان بر این نکته پافشاری می‌کرد که ذهن کودک پاک است، امّا هر فردی به هنگام برخورد به یک کودک، به معلّمی برای او تبدیل می‌شود و دنیا را برای او وصف می‌کند تا زمانی که کودک قادر می‌شود دنیا را همان گونه که برایش وصف کرده‌اند ببیند. هیچ یک از ما آن زمان را به یاد نداریم، امّا قطعاً این لحظه در زندگی هر کودک وجود داشته است.
از آن لحظه به بعد، کودک هم عضوی از ما می‌شود. در اینجاست که دون خوان می‌گوید: تمایزی میان بودش مصنوعی و بودش حقیقی وجود دارد، توصیفاتی که از دنیا برای ما می‌شود و ما دنیا را امر خارجی می‌پنداریم، اینها بودش مصنوعی است. واقعیّت یا بودش حقیقی، کل است و مطلق.
[۱۲] لوتگه، لوتارار، کاستاندا و آموزش‌های دون خوان، ترجمه: کندری، مهران، ص۲۱.

دون خوان می‌گوید:
ساحران معتقدند که ما در یک حباب ادراک هستیم. و این حبابی است که به هنگام تولّد و پس از آن به دور ما کشیده‌اند تا ما را در خود مهر و موم کنند. ما تمام عمر، درون این حباب هستیم و هرچه می‌بینیم بازتاب ماست. انسان‌ها با دو حلقه اقتدار محصورند: یکی منطق، که با آن صحبت می‌کنند، و دیگری، توصیفاتی است که برای ما از دنیا کرده‌اند و از همین جا صحیح یا غلط، زشت و زیبا، خوب و بد، باید و نباید و تمام الگوها درست می‌شود.
[۱۳] لوتگه، لوتارار، کاستاندا و آموزش‌های دون خوان، ترجمه: کندری، مهران، ص۲۳.


۲. نوع دیگر، حصول آگاهی و ادراک در حالت غیر طبیعی است، که منجر به آشنایی انسان با واقعیّت اصلی می‌شود. در این صورت، انسان صاحب ادراکی بی‌واسطه و اصیل می‌شود. کاستاندا در مورد چگونگی تحصیل ادراک واقعی می‌گوید:
«جهان چنین و چنان است»، فقط از این رو که به خود می‌گوییم «دنیا چنین و چنان است». اگر از به خود گفتن این نکته که «جهان چنین و چنان است» باز ایستیم، جهان هم از چنین و چنان بودن باز می‌ماند. یک سالک مبارز، آگاه است که به محض آن که از حرف زدن با خود دست بردارد، دنیا دگرگون می‌شود... راهگشای دنیای ساحری، متوقّف کردن مناظره درونی است.
[۱۴] لوتگه، لوتارار، کاستاندا و آموزش‌های دون خوان، ترجمه: کندری، مهران، ص۲۶.



هر مسلک عرفانی، دارای ویژگی‌ها و خصوصیات منحصر به فردی است. البته این سخن بدان معنا نیست که هر آنچه در آن مصداق عرفانی می‌آید صرفاً، از نوآوری‌ها و ابتکارات آن مسلک بوده و در دیگر نحله‌های عرفانی یافت نمی‌شود. (هرچند ممکن است در برخی موارد این گونه باشد)، بلکه منظور اشاره به چارچوب‌های اساسی یک مسلک عرفانی است.
اصول اساسی‌ای که شاکله یک مسلک عرفانی را می‌سازد، ممکن است در دیگر عرفان‌های مشابه بیان شده باشد، امّا با این تفاوت که در عرفان مورد نظر، این اصول از ویژگی‌های مهم و جداناشدنی به حساب می‌آید.


سلوک در عرفان کاستاندا، همانند دیگر عرفان‌ها، دارای ویژگی‌ها و اهدافی است که در این قسمت به برخی از آنها اشاره می‌کنیم:

۱۰.۱ - اصالت ناگوال

مرشد در ادبیات عرفانی کاستاندا «ناگوال» نامیده می‌شود. نقش ناگوال در عرفان کاستاندا بسیار موءثّر و حیاتی است، به گونه‌ای که سالک بدون مرشد نمی‌تواند عمل موفّقی را انجام دهد. امّا وظیفه سالک برای شناخت و انتخاب ناگوال چیست؟
این موضوع، از توان شاگرد خارج است، زیرا تنها کسی می‌تواند ناگوال را بازشناسد که دارای ساختار انرژی همانند او باشد. در این صورت، خود او ناگوال و مرشد خواهد بود و نیاز به مرشد ندارد. بنابراین، شاگرد نباید در پی استاد برود، بلکه این استاد است که شاگرد خود را باز خواهد یافت و او را در چنبره حمایت و هدایت خویش قرار خواهد داد.
[۱۵] کاستاندا، مارگارت رایان، سفر جادویی با کارلوس کاستاندا، پیشگفتار.

در عرفان کاستاندا، میان رابطه استاد و شاگردی با دو لفظ «خودکامه» و «خرده خودکامه» آشنا می‌شویم.
دون خوان معتقد است:
صاحبان بصیرت در عهد جدید، با توجه به تجربیات خود، مناسب دیدند که طبقه‌بندی خویش را با سرچشمه اوّلیه نیرو، یعنی با یگانه فرمانروای جهان هستی، آغاز کنند و آن را به سادگی «خودکامه» خواندند. طبعاً بقیه مستبدان و قدرتمندان، به طور نامحدود در مرتبه‌ای فروتر از خودکامه جای گرفتند. در نتیجه آنها را «خرده خودکامه» نام نهادند.
[۱۶] کاستاندا، کارلوس، آتشی از درون، ترجمه: صالحی، ادیب، ص‌۳۱.


۱۰.۲ - عقل‌ستیزی

در عرفان کاستاندا، همانند بسیاری دیگر از عرفان‌ها، نه تنها عقل به عنوان فضل و کمال عارف معرّفی نمی‌شود، بلکه مانع رسیدگی سالک به حقیقت ناب عرفانی است. در این عرفان، تفکّرات عقلی- فلسفی، بزرگ‌ترین مانع در مسیر «کسب معرفت» و «توقّف گفتگوی درونی» است. از این رو، سالک فعالیّت‌های عقل را متوقّف کرده، صرفاً به تعالیم استاد عمل می‌کند.
دون خوان می‌گوید:
شمنان روحانی نیستند، اهل عمل‌اند. مردم آنان را عموماً نامعقول و دیوانه تلقّی می‌کنند. آری، چنین به نظررسند. برای آن که همواره می‌کوشند چیزهایی را شرح دهند که نمی‌تواند توضیح داده شود.
[۱۷] کاستاندا، کارلوس، حرکات جادویی، ترجمه: کندری، مهران، ص‌۱۳.
سالک مبارز، با عمل کردن زندگی می‌کند و نه با فکر کردن درباره آن، یا فکر کردن درباره چیزی که پس از انجام دادن عمل به آن فکر خواهد کرد.
[۱۸] کاستاندا، کارلوس، چرخ زمان، ص‌۴۶.


۱۰.۳ - جنگجویی

سالک برای رسیدن به معرفت همانند یک جنگجو عمل می‌کند؛ جنگجویی که به میدان جنگ می‌رود تا برای پیروزی تا آخرین نفس نبرد کند. دشمنان سالک در مسیر تحصیل معرفت و ادراک عبارتند از:
الف. ترس؛ در اوّلین قدم، سالک تمامی دانسته‌های خود را فراموش کرده، خود را برای آموختن چیزهای جدید آماده می‌کند. در این لحظه، ترس از آموختن چیزهای جدید به وجود می‌آید. سالک خود را برای مبارزه با ترس آماده می‌کند؛ زیرا ترس ما را از رسیدن به معرفت منحرف می‌کند.
ب. وضوح ذهنی؛ پس از شکست ترس، ذهن سعی می‌کند تا رسیدن به معرفت را آسان و تمام شده جلوه دهد، حال آن که سالک در ابتدای راه است. او باید با وضوح ذهنی مبارزه کند و در مسیر تحصیل معرفت، صبور و ثابت قدم باشد.
ج. اقتدار (قدرت)؛ تنها راه رسیدن به حقیقت، هدف قرار دادن معرفت است. در نتیجه، سالک تمام توانایی خود را برای کسب اقتدار به خدمت می‌گیرد تا معرفت را مورد هدف قرار دهد.
د. کهولت؛ کهولت، تنها دشمنی است که خواه ناخواه بر سالک پیروز می‌شود، امّا تلاش سالک، رسیدن به معرفت قبل از پیروزی کهولت است.

۱۰.۴ - شکارچی‌گری

سالک، یک جنگجو است که به نبرد دشمنان می‌رود تا به معرفت و ادراک دست یابد. شگرد سالک جنگجو، الگو برداری از شیوه شکارچی گری است. از این رو، سالک، همانند یک شکارچی، به دنبال کسب خصوصیّاتی همچون موارد ذیل می‌رود:
الف) خود را با شرایط سخت وفق دهد و در هر لحظه آمادگی زندگی در شرایط پیچیده را داشته باشد؛
ب) صبور و شکیبا باشد؛
مراقب خود است و از محیط اطراف آگاهی کامل دارد؛
د) زمان، ارزشمندترین چیز سالک است و....

۱۰.۵ - جنون اختیاری

جنون اختیاری شیوه‌ای برای بی‌اهمیّت دانستن همه چیز است. در آن زمان که کاستاندا در مورد چیستی جنون اختیاری استاد می‌پرسد، دون خوان می‌گوید:
خوشحالم که پس از این همه سال، سرانجام، از جنون اختیاری من پرسیدی؛ اگرچه برایم کمترین اهمیّتی هم نداشت، اگر هرگز نمی‌پرسیدی. با این همه، من بر آن شده‌ام که احساس شادی کنم. تو گویی برایم اهمیّت داشتی که بپرسی، یا مهم است که اهمیّت بدهم. همین، جنون اختیاری است.
- کاستاندا گفت: تو جنون اختیاری را با چه کس آزمایش می‌کنی؟
- با همه.
- و چه زمانی را برای این کار برمی گزینی؟
- هر وقت که بازی می‌کنم.
[۱۹] کاستاندا، کارلوس، حقیقتی دیگر، ص‌۹۰.

- آیا معنای جنونِ اختیاری این است که اعمال او هرگز صادقانه نبوده، بلکه فقط بازیِ یک بازیگر است؟
جواب داد: اعمال من صادقانه است، امّا فقط بازی یک بازیگر است.
-پس هر آنچه تو می‌کنی جنون اختیاری است؟
- بله، هر آنچه.
-این بدان معنا است که هیچ چیز برای تو اهمیّت ندارد و تو نسبت به هیچ کس و هیچ چیز پروا نداری؟ برای مثال، خود من؟ تو می‌خواهی بگویی برایت مهم نیست که من اهل معرفت بشوم یا نشوم، که بمانم یا بمیرم، و یا هرکار دیگری بکنم؟
-درست است! برایم مهم نیست. تو مثل لوچیو یا هرکس دیگر در زندگی منی؛ جنون اختیاری من.
- چنین احساس می‌کنم که ما درباره چیز واحدی صحبت نمی‌کنیم. نباید خودم را مثال می‌زدم. آنچه خواستم بگویم این است که به هر حال باید چیزی در جهان باشد که تو پروای آن را داشته باشی، امّا نه به صورت یک جنون اختیاری. به گمانم این شدنی نیست که ما به زندگی خود ادامه دهیم، در حالی که هیچ چیز برایمان اهمیّتی نداشته باشد.
دون خوان در جواب می‌گوید: این حرف درباره تو صادق است. برای تو همه چیز مهم است. تو از جنون اختیاری من پرسیدی و من به تو گفتم که آنچه نسبت به خود و مردم دور و برم می‌کنم جنون است؛ چرا که هیچ چیز اهمیّتی ندارد.
[۲۰] کاستاندا، کارلوس، حقیقتی دیگر، ص۹۱.

- نکته اینجاست، دون خوان! که اگر هیچ چیز برایت مهم نیست، پس چگونه به زندگی ادامه می‌دهی؟
دون خوان می‌گوید: شاید توضیح آن ممکن نباشد. در زندگی تو چیزهای معیّنی برایت اهمیّت دارند؛ چرا که مهم‌اند. اعمال تو بی شک برایت اهمیّت دارند، امّا برای من دیگر هیچ چیز مهم نیست، نه اعمال خودم، نه اعمال هیچ یک از مردم دور و برم. با این حال، به زندگی‌ام ادامه می‌دهم؛ چرا که از خود اراده دارم؛ چرا که در سراسر عمر اراده‌ام را جلا داده‌ام تا آنجا که اکنون ناب و سالم است و دیگر پروای این ندارم که هیچ چیز مهم نیست. اراده من جنون زندگی‌ام را جبران می‌کند.
[۲۱] کاستاندا، کارلوس، حقیقتی دیگر، ص۹۲.


۱۰.۶ - اتّحاد با روح جهان

سالک به کمک روءیابینی و کسب معرفت می‌تواند از همه چیز برتر شود و به قدرت عظیم طبیعت دست یابد.
دون خوان می‌گوید:
مرشدم، جادوگری با قدرت‌های عظیم بود. جنگاوری به تمام معنی بود. و اراده‌اش به واقع شکوهمندترین دستاورد او بود. امّا انسان می‌تواند که از این هم فراتر رود. انسان می‌تواند دیدن را فرا گیرد. با فراگرفتن دیدن، دیگر نیازی به این ندارد که مانند جنگاور زندگی کند یا جادوگر باشد. با فراگرفتن دیدن، انسان هیچ و همه چیز می‌شود. شاید بتوان گفت که محو می‌شود، درحالی که به جاست. به اعتقاد من، این است زمانی که انسان می‌تواند هرچه آرزو کند باشد، یا هرچه آرزو می‌کند به دست آورد.
امّا چنین انسانی هیچ آرزو نمی‌کند و به جای آن که با هم نوعانش چنان بازی کند که گویی بازیچه‌اند، با آنها در دل جنونشان روبه رو می‌شود. تنها فرق آنان این است که آنچه می‌بیند عنان جنونش را در اختیار دارد، در حالی که هم نوعانش چنین نتوانند کرد. انسانی که می‌بیند، دیگر دلبستگی چندانی به هم نوعانش ندارد؛ زیرا دیدن، او را از هرآنچه پیشتر می‌شناخته، مطلقاً وارهانده است.
[۲۲] کاستاندا، کارلوس، حقیقتی دیگر، ص۱۷۰.


۱۰.۷ - انتخاب راه به کمک دل

سالک، تنها به واسطه پیروی از امر و نهی دل خویش، راه حقیقت را می‌یابد.
دون خوان می‌گوید:
من از آن رو شادم که نگاه کردن به چیزهایی را بر می‌گزینم که مرا شاد می‌کنند. پس آن گاه چشمانم کران مضحک آنها را می‌قاپد و من می‌خندم. من این نکته را بارهای بی شماری به تو گفته‌ام: انسان باید راه خود را به کمک دل انتخاب کند تا شادمان‌ترین و سرزنده‌ترین باشد. ‌ای بسا که چنین کسی بتواند همیشه بخندد... بسیاری از اهل معرفت همین کار را می‌کنند. چه بسا که روزگاری به سادگی ناپدید شوند.
مردم ممکن است چنین بپندارند که آنها را به خاطر کارهایشان به دام‌انداخته و کشته‌اند، آنها مرگ را برمی گزینند؛ چرا که مرگ برایشان اهمیّتی ندارد. برعکس، من زندگی را برگزیده‌ام و خندیدن را نه از آن رو که برایم اهمیّت دارند، بلکه به این خاطر که این گزینش، طلب و تمنّای طبیعت من است.
[۲۳] کاستاندا، کارلوس، حقیقتی دیگر، ص۹۵.


۱۰.۸ - بی‌اهمیّت دانستن همه چیز

سالک در مسیر کسب معرفت همه چیز را بی اهمیّت می‌داند و بی نیازی خود را از همه چیز ابراز می‌دارد.
دون خوان می‌گوید:
ما می‌آموزیم که درباره همه چیز فکر کنیم و بعد چشم خود را عادت می‌دهیم که به هر چیز نگاه می‌کنیم، چنان نگاه کند که ما فکر می‌کنیم. ما در حالی به خویشتن نگاه می‌کنیم که پیش از آن فکر کرده‌ایم که مهم‌ایم. پس ناگزیریم که احساس اهمیّت کنیم! امّا هرگاه انسان دیدن را فرا می‌گیرد، درخواهد یافت که دیگر نمی‌تواند درباره چیزهایی فکر کند که به آنها می‌نگرد، و اگر نتواند به چیزهایی فکر کند که به آنها می‌نگرد، همه چیز بی‌اهمیّت خواهد شد.
[۲۴] کاستاندا، کارلوس، حقیقتی دیگر، ص۹۳.


۱۰.۹ - به کارگیری حقّه و نیرنگ

سالکی که در ابتدای راه، قصد رسیدن به معرفت شهودی را دارد، ممکن است در میان راه، در برخورد با مشکلات و سختی‌های سلوک و روءیت جاذبه‌های زندگی مادّی سست شود و یا از ادامه سیر و سلوک بازایستد. از این رو، ناوال متوسّل به نیرنگ و حقّه می‌شود تا به کمک آن بتواند سالک را در مسیر خود حفظ کند. بی گمان، زمانی فرا می‌رسد که سالک می‌یابد که گول خورده، امّا نفس این کار بسیار مفید است؛ زیرا موءیّد هدف اصلی، یعنی بقای سالک در مسیر یافتن معرفت و ادراک است.
دون خوان می‌گوید:
معلّم من، ناوال خولیان، به همین شیوه به من حقّه زد. او با استفاده از شهوت حرص من، به من حقّه زد. قول داد تمام زنان زیبایی را که دور و برش بودند به من بدهد و نیز قول داد مرا با طلا بپوشاند. به من قول بخت و اقبال داد و من گول خوردم. از دوران بسیار قدیم به تمام شمنان مکتب من همین حقّه زده شده است.
[۲۵] کاستاندا، کارلوس، چرخ زمان، ص۲۸.


۱۰.۱۰ - مرگ

در عرفان کاستاندا، اعتقاد به مرگ، دارای جایگاه پراهمیّتی است.
دون خوان می‌گوید:
مرگ، پیچ و تاب است. مرگ، ابر درخشانی در افق است. مرگ، منم که با تو صحبت می‌کنم. مرگ، تو و دفتر و دستکت هستی. مرگ، هیچ است، هیچ! مرگ، این جاست و با این حال، اصلاً در این جا نیست.
[۲۶] کاستاندا، کارلوس، حقیقتی دیگر، ص۶۲.

مرگ هر شخص، همواره در کنار او و به فاصله یک بازو از شانه چپش قرار دارد و هرگاه مرگ، شانه چپ را لمس کند خواهد مرد.
[۲۷] کاستاندا، کارلوس، سفر به دیگر سو، ترجمه: قهرمان، دل آرا، ص۴۹.

فکر مرگ، سالک را وارسته می‌کند. چنان که دون خوان می‌گوید:
تنها فکر مرگ است که انسان را به‌اندازه کافی وارسته می‌سازد تا آنجا که نمی‌تواند خود را به چیزی بسپارد. فقط فکر مرگ است که انسان را چندان که باید وارسته می‌سازد تا آنجا که نمی‌تواند خود را از چیزی محروم سازد. مردی از این گونه، باری، آرزویی ندارد؛ زیرا به شوری خاموش برای زندگی و همه چیزهای زندگی دست یافته است. او می‌داند که مرگش در کمین است و به وی فرصت نمی‌دهد که به چیزی دل ببندد، پس بی هیچ آرزویی همه چیز را آموزد.
[۲۸] کاستاندا، کارلوس، حقیقتی دیگر، ص۱۶۸.

سالک، از مرگ خود آگاه است. چنان که دون خوان می‌گوید:
کسی که راه جادوگری را می‌پیماید در هر خم راه با نابودی زودرس رو به روست و ناگزیر به فراست از مرگ خود آگاه می‌شود. بدون آگاهی از مرگ، چیزی نخواهد بود، جز انسانی معمولی که درگیر کارهای عادی است؛ انسانی فاقد توان و تمرکز لازم که عمر یکنواخت، او را بر روی زمین به قدرتی جادویی بدل کند.
پس انسان، برای جنگاوری، باید پیش از هرچیز و بحق، از مرگ خود به فراست آگاه باشد. امّا دلواپسی از مرگ ما را بر آن می‌دارد که به خود بپردازیم و این مایه ضعف است. بنابراین، چیز دیگری که هرکس برای جنگاوری به آن نیاز دارد وارستگی است، تا فکر مرگ زودرس، به جای آن که به صورت وسواس درآید، به بی تفاوتی بدل شود.
[۲۹] کاستاندا، کارلوس، حقیقتی دیگر، ص۱۶۷.

کارلوس کاستاندا، مرگ دون خوان را چنین توصیف می‌کند:
وقتی لحظه‌ای فرا رسید که دون خوان عملاً دنیا را ترک گفت، به نوعی درخشندگی بخار مانند رنگی مبدّل شد. او انرژی ناب بود که به آزادی در جهان شناور گشت. در آن لحظه، احساسم در خصوص فقدان وی چنان شدید بود که می‌خواستم بمیرم. به آنچه دون خوان گفته بود اعتنا نکردم و بی هیچ تردید و دودلی خود را به پرتگاه افکندم، امّا به دلیلی که وصف ناپذیر است، نمردم.
[۳۰] کاستاندا، کارلوس، چرخ زمان، ص۱۵۳.



در عرفان کارلوس کاستاندا، دستورات عملی گوناگونی طرح می‌شود، که هدف از آن تحصیل مواردی از قبیل ذیل است:
الف) رسیدن به معرفت شهودی و ادراک واقعی؛
ب) خاموشی ذهن و توقّف گفت وگوی درونی؛
ج) کسب قدرت و اقتدار.
مجموعه متون و دستورات عملی در عرفان کارلوس کاستاندا عبارتند از:
۱. روشی برای دویدن در تاریکی: سالک برای توقّف گفتگوی درونی، مسافت طولانی و پرپیچ و خمی را انتخاب می‌کند و با سرعت زیاد و بدون ایجاد آسیب دیدگی می‌دود.
۲. خودداری از آمیزش جنسی.
۳. تغییر نوع تصوّر از خود: سالک همواره تصوّر می‌کند که آن قدر صاحب قدرت است که می‌تواند هر لحظه در خود شگفتی ایجاد کند.
۴. ترک عادت.
۵. انتخاب مکان قدرت: جایگاهی روی زمین وجود دارد که فرد با قرارگرفتن در آن نقطه، صاحب قدرت و نشاط شود. هر سالک می‌بایستی به کمک استاد خود، جایگاه قدرت خود را بر روی زمین بیابد.
۶. هنر روءیابینی.
۷. گیاهان روانگردان: هدف از مصرف گیاهان روان گردان، ایجاد آمادگی و تحصیل معرفت است.
۸. نفی گذشته شخصی: نفی اطّلاعاتی که دیگران از زندگی سالک دارند.
۹. خیره شدن: خیره شدن به یک شی ء.
۱۰. درست راه رفتن: راه رفتن سالک بدون توجّه به اشیای پیرامون خود.
۱۱. عمل بدون چشمداشت.
۱۲. حماقت اختیاری: سالک در ظاهر سعی می‌کند تا خود را هم رنگ همنوعان خود نشان دهد و تظاهر، به اهمیّت دادن به کارها و توجّه به ثمربخشی افعال خود دارد، امّا در واقع، چنان مشغول کارهای خود می‌شود که گویی همه چیز بی معنا وارزش است.
۱۳. بی عملی: فرآیندی که در آن سالک ادراک خود را تغییر می‌دهد تا آن را با گزارشی که از دنیا توسّط دیگران یافته سازگاری دهد.
۱۴) حرکات تنسگریتی: سالک، عضلات بدنش را در حالتی آسوده قرار می‌دهد، سپس به بدن خود، به عنوان واحدی سالم فکر می‌کند.
۱۵. به کارگیری دومین دقّت:
[۳۱] واعظی‌نیا، حسین، مقاله «عرفان سرخ پوست»، مجلّه حوزه، شماره۱۲۰، ص۱۹۵.
به واسطه این قدرت، سالک از توهمات این دنیا تاثیر نمی‌گیرد و در حیطه واقعیّت باقی می‌ماند.
۱۶. روش شکار کردن و شکارچی بودن: سالک، همانند یک شکارچی، همواره آماده هرگونه مبارزه و کسب آگاهی است.
۱۷. دست نیافتنی بودن (بی نیاز بودن).
۱۸. هر عملی آخرین نبرد روی زمین است: سالک با فرض این مساله، اعمالش را با قدرت انجام می‌دهد و رابطه نزدیکی با مرگ برقرار می‌کند.
۱۹. متعادل کردن روح: سالک، نه خود را تحت سلطه عقل و منطق قرار می‌دهد و نه برده احساسات می‌شود، بلکه در خود تعادل ایجاد می‌کند.
۲۰. از دست دادن اهمیّت شخصی.
۲۱. پذیرش مسوءولیّت: سالک، مسوءولیّت تمامی اعمال خود را می‌پذیرد.
۲۲. مرگ به مثابه مشاور زندگی:
[۳۲] فعالی، محمّدتقی، آفتاب و سایه‌ها، ص‌۲۳۳.
سالک، مرگ را تنها مشاور خود می‌داند. از آن پس، از چیزهای کوچک عصبانی شود، وقت خود را هدر نمی‌دهد، منظّم شده، توجّه‌اش را به مسایل اساسی معطوف می‌کند.
در بررسی دستورات عملی این عرفان همواره این سؤال باقی است که به راستی کدامین مورد از دستورات عملی کاستاندا می‌تواند انسان امروزی را از بن بست معنوی معاصر نجات دهد؟ آیا برای خروج از بحران معنویت می‌بایست به ابتدایی‌ترین تعلیم‌های معنوی انسان مراجعه کرد؟ این مسئله نشان از آن دارد که انسان امروزی برای حل مسئله بحران معنا به این‌اندازه ناتوان و پریشان شده است و دچار اشتباه فاحشی شده که هرگز در خور پیشرفت او در دیگر جنبه‌های زندگی، از جمله پیشرفت تکنولوژی و رفاه مادی انسانی نیست.


آنچه گذشت، مجموعه‌ای از دستورات عملی مرسوم در عرفان کارلوس کاستاندا است، که البته برخی از متون، دارای اهمیّت و تاکید فراوانی است. از این رو، سعی می‌شود در مورد بعضی از واژه‌ها، توضیحات بیشتری مطرح شود.

۱۲.۱ - هنر روءیا دیدن

هنر روءیابینی، در حقیقت، تبدیل یک روءیا به آگاهی مهار شده است. کارلوس کاستاندا، در مورد تعریف روءیا دیدن می‌گوید:
دون خوان، «روءیا دیدن» را به شیوه‌های مختلف برایم تشریح کرده بود. اکنون به نظرم رسید که مهم‌ترین این شیوه‌ها، بهتر از همه، «روءیا دیدن» را تعریف می‌کند. او می‌گفت که روءیا دیدن فی نفسه «بی عملی» عمل خوابیدن است. بدین ترتیب، «روءیا دیدن» موجب می‌شود، که روءیا بین‌ها از آن بخش زندگی خود که در خواب می‌گذرد بهره گیرند. گویی دیگر روءیابین نمی‌خوابد، ولی این بی خوابی، روءیابین را بیمار نمی‌کند. روءیابین‌ها کمبود خواب ندارند. ولی ظاهراً روءیابین در اثر استفاده از قالب اضافی یا کالبد روءیای خود با روءیا دیدن، زمان بیداری‌اش را افزایش می‌دهد.
[۳۳] کاستاندا، کارلوس، هدیه عقاب، ص‌۳۲.

کارلوس کاستاندا، طبقه‌بندی احتمالی مراحل مختلف روءیا را چنین بیان می‌کند:
«بیداری پر آسایش» حالتی مقدّماتی است؛ حالتی که در آن حواس به خواب رفته، در عین حال، شخص بیدار است. من در این حالت، همیشه سیلی از نور قرمز مشاهده می‌کنم؛ درست مثل وقتی که شخص با چشم نیمه باز به نور خورشید می‌نگرد.
دومین مرحله روءیا دیدن را من «بیداری پویا» نامیدم. در این حالت، نور قرمز درست مثل مه از هم پراکنده شود و شخص، صحنه‌ای را می‌بیند؛ نوعی چشم‌انداز ساکن را. شخص، تصویری سه بعدی را می‌بیند؛ بخش یخ زده چیزی را، مانند، منظره، خیابان، خانه، شخص، چهره و یا هر چیزی دیگر.
سومین حالت را «مشاهده صرف» نامیدم. در این حالت، «روءیا بین» دیگر قسمتی از روءیای یخ بسته را نگاه کند، ولی به عنوان شاهد عینی ناظر اتّفاقی است که در مقابل چشمانش رخ می‌دهد. گویی برتری بینایی و شنوایی باعث می‌شود که این مرحله از روءیا دیدن عمدتاً کار چشم و گوش باشد.
حالت چهارم، برای من، حالتی بود که در آن خود را وادار به عمل می‌کردم. در این حالت، شخص مجبور به اقدام است. باید به جلو برود و از فرصت خود حدّاکثر استفاده را بکند. این حالت را من «ابتکار پویا» نامیدم.
[۳۴] کاستاندا، کارلوس، هدیه عقاب، ص‌۱۵۱.


۱۲.۲ - گیاهان روان گردان

تنها آموزه دون خوان که با هدف اصلی کارلوس کاستاندا هنگام سفر به مکزیک همخوان است، جمع آوری اطلاعات در مورد انواع گیاهان دارویی است.
کاستاندا می‌گوید:
هنگامی که دون خوان را ملاقات کردم، دانشجوی درس خوانده رشته مردم‌شناسی بودم و می‌خواستم شغل خود را در این زمینه با بیشترین حدّ نشر ممکن شروع کنم. تمایل داشتم که از نردبان آکادمیک بالا بروم و طبق محاسبات من، اولین گام، جمع آوری داده‌ها راجع به استفاده گیاهان طبّی توسّط سرخ پوستان جنوب غربی ایالات متحده بود.
[۳۵] کاستاندا، کارلوس، جنبه فعّال بی‌نهایت، ترجمه: علیزاده سقطی، فرامرز، ص‌۴۹.

چنان که بیان شد، گیاهان روان گردان نزد دون خوان بسیار مهم و ارزشمند است؛ زیرا مسیر رسیدن معرفت به حساب می‌آید. دون خوان، برای تعلیم معرفت خود و اثبات بیشتر و بهتر آن، از سه گیاه «روان گردان» بسیار شناخته شده استفاده می‌کرد: ۱. پیوت Peyot))؛ ۲. تاتوره Datura inoxia))؛ ۳. جنس خاصّی از قارچ وابسته به نوع Psylocebe.
با بلعیدن هریک از این گیاهان توهّم زا، دون خوان در من، به عنوان شاگرد خود، حالات خاصّی از ادراک غیرعادی یا آگاهی دیگرگونی ایجاد می‌کرد، که من این حالت را «حالت واقعیّت غیرعادی» نام نهاده‌ام. واژه «واقعیت» را از آن رو به کار گرفته‌ام که در نظام باورهای دون خوان، این یک فرض بنیادین بود که حالات آگاهی حاصل از بلعیدن هریک از این سه گیاه، «توهمّات» نبوده، بلکه وجوهی عینی از واقعیّت‌های روزمرّه‌اند؛ اگرچه غیر عادی باشند. دون خوان، به این حالت واقعیت غیر عادی، همچون واقعیّت می‌نگریست؛ نه چنان که گویی واقعیّت است.
دون خوان، چنین می‌انگاشت و توضیح می‌داد که گیاهان، گردونه‌هایی هستند که انسان را به نیروها یا قدرت‌های غیر شخصی ویژه‌ای رهبری و هدایت می‌کنند و حالاتی که در انسان به وجود می‌آورند، دیدارهایی است که هر جادوگر باید آن قدرت‌ها را داشته باشد تا توان چیرگی بر آنها را به دست آورد.
[۳۶] کاستاندا، کارلوس، حقیقتی دیگر، ص‌۱۰.

دون خوان، پیوت را «مسکالینو» می‌نامید و آن را آموزگاری خیرخواه و نگهبان انسان بر می‌شمرد. مسکالینو «راه درست زندگی» را می‌آموزد. پیوت معمولاً در مجالس جادوگران خورده می‌شد، که «میتوت» نام داشت و شرکت کنندگان در آن، به خصوص به قصد گرفتن درسی در جهت راه درست زندگی کردن، جمع می‌آمدند.
امّا تاتوره و قارچ را دون خوان قدرت‌هایی از گونه‌ای دیگر می‌دانست. او آنها را «دلیلAlly)») می‌نامید و می‌گفت که قابل رام شدن و دست آموز شدن هستند و هر جادوگر، در واقع، قدرت خود را از دست آموز کردن «دلیل» به دست آورد. به خاطر همین دو «دلیل»، دون خوان، قارچ را برتر می‌شمرد و مدّعی بود که قدرت نهفته در قارچ دلیل شخصی اوست، و این دلیل را «دود» یا «دودک» می‌خواند.
روش کار دون خوان برای بهره‌وری از قارچ این بود که قارچ‌ها را در یک کدوی قلیانی کوچک می‌گذاشت تا خشک شوند و به صورت گردی نرم درآیند. سر کدو را برای مدّت یک سال مهر می‌کرد و پس از برآمدن یک سال تمام، گرد نرم را با پنج گیاه خشک شده دیگر می‌آمیخت و معجونی آماده کشیدن در چپق فراهم می‌کرد.
[۳۷] کاستاندا، کارلوس، حقیقتی دیگر، ص۱۱.


۱۲.۳ - از دست دادن اهمیّت شخصی

این فن یکی از زیر مجموعه‌های دستورالعمل «از بین بردن گذشته شخصی» است؛ زیرا اهمیّت شخصی، انسان را با گذشته خود پیوند می‌دهد.
دون خوان، پیرامون نحوه از دست دادن اهمیّت شخصی می‌گوید:
شیر، موش آبی و همنوع خود را در یک ردیف قرار دادن، برترین عمل ذهن یک سالک مبارز است. انجام دادن چنین عملی، اقتدارمی خواهد... از این پس، باید با گیاهان صحبت کنی تا هرگونه احساس مهم بودن را از دست بدهی. آن قدر با آن‌ها حرف بزن تا بتوانی در حضور دیگران نیز این کار را انجام دهی. به گیاهان بگو که دیگر خود را مهم نمی‌شماری... شخص چگونه می‌تواند خود را چنین مهم به شمار آورد، در حالی که می‌دانیم مرگ، ما را احاطه کرده است.
[۳۸] لوتگه، لوتارار، کاستاندا و آموزش‌های دون خوان، ص‌۸۰.


۱۲.۴ - خیره شدن

سالک تمام حواسش را «به دیدن یک چیز» معطوف می‌کند. در این حالت، چیزهای اطراف بر سالک اثری ندارند. او از دنیای ساخته خویش جدا می‌شود و گفت گوی درونی او متوقّف می‌گردد.
کاستاندا می‌گوید:
اولین کارِ ناوال دون خوان این بود که برگ خشکی را به زمین می‌انداخت و به من می‌گفت ساعت‌ها به آن خیره شوم. این کار را هر روز ادامه می‌داد. امّا من فکر می‌کردم همان برگ است، ولی بعد متوجّه شدم که برگ‌ها متفاوت‌اند. ناوال گفت: اگر متوجّه تفاوت شَدید نشدید، نگاه نکرده‌اید، بلکه خیره شده‌اید.
[۳۹] لوتگه، لوتارار، کاستاندا و آموزش‌های دون خوان، ص۷۰.

دون خوان می‌گفت: اگر ساعت‌ها مثل من به توده‌ای از برگ خیره شوی، افکارت خاموش می‌شود. فقدان فکر و دقّت، تونال را کاهش می‌دهد و آنها به چیز دیگری بدل می‌شوند. البته در خلال تمرین، باید بدن در وضع و حالت خوشایندی قرار گیرد؛ حالتی بسان حالت‌های مراقبه کلاسیک در نظام‌های عرفانی شرقی.
[۴۰] لوتگه، لوتارار، کاستاندا و آموزش‌های دون خوان، ص۷۴.


۱۲.۵ - درست راه رفتن

درست راه رفتن، در توقّف گفتگوی درونی موءثّر است.
کاستاندا می‌گوید:
در اوایل آشنایی مان، دون خوان، روش دیگری را برایم شرح داده بود. بدین ترتیب که باید بدون آن که نگاهم را روی چیز به خصوصی متمرکز کنم، در مسیری طولانی راه بروم و مستقیماً به چیزی نگاه نکنم. چشم‌ها را کمی چپ کنم تا از آنچه به خودی خود در زاویه دید قرار می‌گیرد، تصویر گسترده تری داشته باشم. گرچه آن موقع نفهمیدم، امّا او اصرار داشت، که اگر بدون تمرکز به نقطه‌ای در نزدیکی افق، نظر بیندازم، مشاهده تمام چیزهایی که در میدانِ دید قرار دارد، در یک آن، امکان پذیر می‌گردد.
سال‌ها این کار را بدون آن که تغییری در آن ببینم تمرین کردم. منتظر تغییر و تحوّلی نیز نبودم، ولی روزی در کمال تعجّب دریافتم که حدود ده دقیقه است راه می‌روم، بی آن که کلمه‌ای به خود گفته باشم. در آن حالت، آگاه شدم که متوقّف کردن مناظره درونی، مستلزم چیزی بیش از تنها با خود حرف نزدن است. در آن موقعیّت، افکارم را از دست داده بودم و عملاً حس می‌کردم که در خلا غوطه ورم.
[۴۱] لوتگه، لوتارار، کاستاندا و آموزش‌های دون خوان، ص۶۶.


۱۲.۶ - عمل بدون چشمداشت منفعت

این روش برای توقف گفتگوی درونی و خاموشی ذهنی موءثّر است. در این حالت، هدف سالک، انجام خودِ «عمل کردن» است، نه عمل برای چشمداشت و پاداش. سالک، با کارِ بدون عوض، به حقیقت نزدیک شده، بلکه به هدف که همان ورود به ناوال و جهان حقیقت است، می‌رسد.
کودکان، در هنگام بازی، فعالیّت‌هایی انجام می‌دهند. آنان در قبال عملکرد خود چشمداشتی ندارند، بلکه صرفاً به خاطر بازی، بازی می‌کنند. از این رو، در عرفان کاستاندا، مظهر عمل بدون چشمداشت، بازی کودکان است.

۱۲.۷ - به کارگیری دومین دقّت

دون خوان، آگاهی را به سه بخش نامساوی تقسیم می‌کرد:
کوچک‌ترین بخش آن را «اولین دقّت» می‌نامید. او می‌گفت که این همان آگاهی است که هر فرد عادی آن را پرورش می‌دهد تا خود را با زندگی روزمره‌اش وفق دهد. جسم فیزیکی ما به این بخش تعلّق دارد.
بخش بزرگ تر را «دومین قدرت» می‌نامید و آن را به عنوان نوعی ادراک و آگاهی وصف می‌کرد، که ما برای درک پیله درخشان خود و عمل کردن به عنوان یک موجود فروزان به آن نیاز داریم. به گفته او، دقّت دوم، در تمام مدّت زندگی مان پنهان می‌ماند، مگرآن که در اثر تربیت آگاهانه و یا ضربه‌ای تصادفی پدیدار شود. این بخش، جسم درخشان ما را شامل می‌شود.
او سومین بخش، یعنی بزرگ‌ترین آن را، «دقّت سوم» می‌نامید؛ نوعی آگاهی بی کران که جنبه‌های نامشخّص آگاهی از جسم مادّی و درخشان ما را شامل می‌شود.
[۴۲] کاستاندا، کارلوس، هدیه عقاب، ص۲۷.

در جایی دیگر، دون خوان می‌گوید: هنر روءیا دیدن مهارتی است که شخص به کمک آن از روءیاهای روزمره خود استفاده و به وسیله شکل خاصّی از دقّت، آنها را به آگاهی مهار شده تبدیل می‌کند. این دقّت را دقّت دوم نامیم.
[۴۳] کاستاندا، کارلوس، هدیه عقاب، ص۱۳.



۱) جریانات معنوی متجدّد، در بسیاری از موارد، تکیه بر تعلیم‌های عرفانی کهن زده‌اند. بسیاری از عرفان‌های نوظهور شرق و غرب، به شدّت، متاثر از گرایش‌های عرفانی هندوئیسم، بودیسم و... هستند. در عرفان کارلوس کاستاندا، گزاره‌های عرفانی و آداب و رسوم قبایل سرخ پوستی به وضوح نمایان است، تا جایی که می‌توان گفت کاستاندا در تدوین عرفان خویش، خواسته یا ناخواسته، از تخصّص دانشگاهی خود (مردم شناسی) به شدّت تاثیر پذیرفته است. به عبارت دیگر، عرفان کاستاندا، به همان‌اندازه که اخلاقی- عرفانی است، پژوهشی در زمینه آداب و رسوم، فرهنگ، ارزش‌ها و عرف قبایل سرخ پوستی نیز هست.
۲. چنان که بیان شد، عرفان کاستاندا، تبلوری از عرفان‌های ابتدایی طبیعت گراست. این بدین معنا نیست که عرفان او عیناً همان عقاید کهن طبیعت گرایانه است. در واقع، برخی از آموزه‌های عرفان کاستاندا، متاثر از آموزش‌های ادیان طبیعت گرا و رسوم قبایل سرخ پوستی است، ضمن این که دیگر باورها، برگرفته از عقاید عرفانی شرقی و جریانات نوظهور متشابه است. مابقی، ذوق و تخیّل ژرف ادبی کاستاندا در نوشتن این کتاب‌هاست، و البتّه، تازگیِ برخی از گزاره‌های عرفانی، که به اسم دون خوان در پاره‌ای از کتاب‌های او یافت می‌شود.
۳. اغلب دستورات عملی - عرفان کاستاندا، شکل‌گیری از مراقبه‌های عرفان‌های شرقی است، که البتّه با قلم اصیل فرهنگ آمریکای جنوبی، بالاخص سرخ پوستان، نوشته شده است. دستورات عملی این عرفان بیشتر در جهت کسب معرفت و ادراک شهودی است؛ حتّی «خاموشی ذهن» و «توقّف گفتگوی درونی» اهدافی است در مسیر وصول به معرفت شهودی.
امّا به راستی، هدف عرفان کارلوس کاستاندا چیست؟ آیا رسیدن به معرفت شهودی تنها هدف عرفان کاستاندا است؟ به نظر چنین می‌رسد. امّا نکته در این است که آیا با کسب معرفت شهودی، سعادت انسان تامین می‌شود؟
برای پاسخ به این سؤال، ابتدا می‌بایست معنای سعادت روشن شود. به عبارت دیگر، دستورات عملی عرفان کاستاندا، راه رسیدن به معرفت شهودی است، و کسب ادراک و معرفت شهودی، همان سعادت مطلوب معنا می‌شود. امّا سؤال در این است که به راستی آیا انسان با کسب معرفت شهودی، به سعادت می‌رسد؟ برای پاسخ به این سوءال، نخست، باید معنای سعادت انسانی روشن شود.
سعادت هر چیز، رسیدن به خیر و کمال وجودی اوست، و سعادت انسان، به عنوان یک موجود متشکّل از روح و جسم، رسیدن به خیرات جسمانی و روحانی، بهره‌مندی از آن خیرات و کمالات و متلذّذ شدن از آنهاست. فارابی، سعادت را چیزی جز «طلب کمال» نمی‌داند و سعادت را خیر معرّفی می‌کند.
[۴۴] فارابی، محمّد، السیاسة المدینة، تحقیق: فوزی متری نجار، ص‌۷۲.

با این حال، آیا دستورات عملی عرفان کارلوس کاستاندا، منجر به وصول معرفت شهودی است؟ معرفت و ادراک شهودی تعریف شده در عرفان او، تا چه میزان ما را به سعادت می‌رساند؟
نگارنده، به این سوءالات، مستقیم و قاطعانه پاسخ نمی‌گوید. با وجود این، پس از مطالعه کتاب‌های کارلوس کاستاندا و تدوین این مقاله، به شخصه، مسیر کمال و سعادت انسانی را در عرفان کاستاندا نمی‌یابد.


۱. توفیقی، حسین، آشنایی با ادیان بزرگ، ص‌۱۸.
۲. ناس، جان بی، تاریخ جامع ادیان، ترجمه: حکمت، علی‌اصغر، ص‌۵.
۳. ناس، جان بی، تاریخ جامع ادیان، ترجمه: حکمت، علی‌اصغر، ص۲۵.
۴. کاستاندا، کارلوس، آموزش‌های دون خوان، ترجمه: کندری، مهران، ص‌۹.
۵. کاستاندا، کارلوس، حلقه قدرت، ترجمه: کندری، مهران، ص‌۷.
۶. کاستاندا، کارلوس، حقیقتی دیگر، ترجمه: مکلا، ابراهیم، ص۲.
۷. کاستاندا، مارگارت راینان، سفر جادویی با کارلوس کاستاندا، ترجمه: کندری، مهران، ص۳۴.
۸. کاستاندا، کارلوس، قدرت سکوت، ترجمه: کندری، مهران، ص...
۹. کاستاندا، کارلوس، چرخ زمان، ترجمه: کندری، مهران، ص‌۳۰.
۱۰. کاستاندا، کارلوس، هدیه عقاب، ترجمه: کندری، مهران و کاظمی، مسعود، ص۱۰.
۱۱. واعظی‌نیا، حسین، «عرفان سرخ پوست»، مجلّه حوزه، شماره۱۲، ص۱۵۵.
۱۲. لوتگه، لوتارار، کاستاندا و آموزش‌های دون خوان، ترجمه: کندری، مهران، ص۲۱.
۱۳. لوتگه، لوتارار، کاستاندا و آموزش‌های دون خوان، ترجمه: کندری، مهران، ص۲۳.
۱۴. لوتگه، لوتارار، کاستاندا و آموزش‌های دون خوان، ترجمه: کندری، مهران، ص۲۶.
۱۵. کاستاندا، مارگارت رایان، سفر جادویی با کارلوس کاستاندا، پیشگفتار.
۱۶. کاستاندا، کارلوس، آتشی از درون، ترجمه: صالحی، ادیب، ص‌۳۱.
۱۷. کاستاندا، کارلوس، حرکات جادویی، ترجمه: کندری، مهران، ص‌۱۳.
۱۸. کاستاندا، کارلوس، چرخ زمان، ص‌۴۶.
۱۹. کاستاندا، کارلوس، حقیقتی دیگر، ص‌۹۰.
۲۰. کاستاندا، کارلوس، حقیقتی دیگر، ص۹۱.
۲۱. کاستاندا، کارلوس، حقیقتی دیگر، ص۹۲.
۲۲. کاستاندا، کارلوس، حقیقتی دیگر، ص۱۷۰.
۲۳. کاستاندا، کارلوس، حقیقتی دیگر، ص۹۵.
۲۴. کاستاندا، کارلوس، حقیقتی دیگر، ص۹۳.
۲۵. کاستاندا، کارلوس، چرخ زمان، ص۲۸.
۲۶. کاستاندا، کارلوس، حقیقتی دیگر، ص۶۲.
۲۷. کاستاندا، کارلوس، سفر به دیگر سو، ترجمه: قهرمان، دل آرا، ص۴۹.
۲۸. کاستاندا، کارلوس، حقیقتی دیگر، ص۱۶۸.
۲۹. کاستاندا، کارلوس، حقیقتی دیگر، ص۱۶۷.
۳۰. کاستاندا، کارلوس، چرخ زمان، ص۱۵۳.
۳۱. واعظی‌نیا، حسین، مقاله «عرفان سرخ پوست»، مجلّه حوزه، شماره۱۲۰، ص۱۹۵.
۳۲. فعالی، محمّدتقی، آفتاب و سایه‌ها، ص‌۲۳۳.
۳۳. کاستاندا، کارلوس، هدیه عقاب، ص‌۳۲.
۳۴. کاستاندا، کارلوس، هدیه عقاب، ص‌۱۵۱.
۳۵. کاستاندا، کارلوس، جنبه فعّال بی‌نهایت، ترجمه: علیزاده سقطی، فرامرز، ص‌۴۹.
۳۶. کاستاندا، کارلوس، حقیقتی دیگر، ص‌۱۰.
۳۷. کاستاندا، کارلوس، حقیقتی دیگر، ص۱۱.
۳۸. لوتگه، لوتارار، کاستاندا و آموزش‌های دون خوان، ص‌۸۰.
۳۹. لوتگه، لوتارار، کاستاندا و آموزش‌های دون خوان، ص۷۰.
۴۰. لوتگه، لوتارار، کاستاندا و آموزش‌های دون خوان، ص۷۴.
۴۱. لوتگه، لوتارار، کاستاندا و آموزش‌های دون خوان، ص۶۶.
۴۲. کاستاندا، کارلوس، هدیه عقاب، ص۲۷.
۴۳. کاستاندا، کارلوس، هدیه عقاب، ص۱۳.
۴۴. فارابی، محمّد، السیاسة المدینة، تحقیق: فوزی متری نجار، ص‌۷۲.



پایگاه اطلاع‌رسانی حوزه، برگرفته از مقاله «عرفان سرخپوستی ۱»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۷/۱۲/۰۷.    
پایگاه اطلاع‌رسانی حوزه، برگرفته از مقاله «عرفان سرخ پوستی ۲»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۷/۱۲/۰۷.    






جعبه ابزار