عبیدالله بن زیاد
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
اِبْن زیاد، ابوحفص عبیدالله (م ۶۷ق /۶۸۶م)، سردار مشهور امویان و والی
خراسان و
عراق میباشد. او امیر کوفه و از مسببان اصلی فاجعه
کربلا و از قاتلان درجه اول
اهل بیت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به شمار میرود.
عبیدالله با کنیۀ اباحفص،
به
سال ۳۹ (ه. ق)
در
بصره متولد شد.
زیاد پدر وی بود و مادرش مرجانه نام داشت.
نام پدر زیاد، عبید بود؛ ولی معروف بود که فرزند
ابوسفیان است.
از همین روی،
معاویه زیاد را برادر خود خواند.
گفته شده که زیاد قبل از آنکه ابوسفیان او را به خود ملحق کند،
زیاد بن عبید ثقفی نام داشت.
یک بار نیز که معاویه از او خشمگین و عصبانی بود، گفت: به خدا سوگند زیاد را به مادرش سمیه و پدرش عبید بر میگردانم.
از آنجا که مادر عبیدالله زنی بدکار بود، ( «(مرجانه) کانت من البغایا و قصتها مشهورة» البته طبری در کتاب خود در مورد مرجانه مینویسد: «کانت مرجانة امراه صدق، فقالت لعبید الله حین قتل الحسین (علیهالسّلام): ویلک! ما ذا صنعت! و ما ذا رکبت! » )
دشمنان عبیدالله در طعن وی، او را به مادرش ملحق کرده و وی را ابن مرجانه مینامند.
مادر عبیدالله بعد از
مرگ شوهرش، با شیرویۀ ایرانی
ازدواج کرد و عبیدالله به خاطر آنکه در خانۀ او بزرگ شد، دچار لکنت زبان گردید.
اشتباه او در تلفظ کلمات به گونهای بود که وقتی در یکی از جنگهایش خواست به سربازانش بگوید، شمشیرهایتان را بکشید، گفت: شمشیرهایتان را باز کنید. (کان قال مرة: «افتحوا سیوفکم»، یرید سلّوا سیوفکم) از همین روی ابنمفرغِ
شاعر، در وصف این واقعه میگوید: و یوم فتحت سیفک من بعید اضعت و کلّ امرک للضیاع
به خاطر داشته باش روزی که شمشیرت را از راه دور کشیدی و آن افتضاح را به بوجود آوردی، هر چند تمامی کارهای تو ضایع بود.
از فعالیتهای سیاسی وی در اوایل جوانی آگاهی در دست نیست، اما به نظر میرسد که در قلمرو پدرش
زیاد بن ابیه، والی
کوفه و
بصره، از امور حکومتی بر کنار نبوده است.
با این همه زیاد به هنگام مرگ (۵۳ق /۶۷۳م)
سمرة بن جندب و
عبدالله بن
خالد بن اسید را ولایت بصره و کوفه داد، ولی
معاویه در اواخر همان سال عبیدالله ۲۵ ساله را به حکومت
خراسان منصوب کرد.
اگرچه گفته است عبدالرحمان بن زیاد برادر عبیدالله در کتاب
ابو علی مسکویه آمده است که به
حکومت خراسان منصوب شد، ولی از غزای عبیدالله در خراسان یاد کرده است.
عبیدالله بن زیاد با عبور از
رود جیحون که برای نخستین بار از سوی عربها انجام گرفت،
توانست مناطقی چون رامیثن،
نسف و بیکند
از شهرهای
بخارا را تصرف کند و
قبج خاتون ملکه ثروتمند بخارا و لشکریان ترک را عقب براند، اما ولایت او بر
خراسان چندان به درازا نکشید و در ۵۵، ۵۶ یا ۵۷ ق به جای عبدالله ابن عمرو بن غیلان از سوی معاویه به امارت بصره منصوب شد.
ابن زیاد در حکومت بصره، خاصه در ۵۸ ق با شورش
خوارج رو به رو شد و با خشونت شگفتانگیزی آنان را سرکوب کرد و بسیاری را به
قتل آورد.
پس از مرگ زیاد بن ابیه در سال ۵۳ (ه. ق)،
فرزندش عبیدالله بن زیاد به حکومت خراسان منصوب شد. ماجرای به حکومت رسیدن عبیدالله از این قرار بود که عبیدالله پس از
مرگ پدرش، به دیدار معاویة بن ابیسفیان رفت. در این دیدار معاویه از عبیدالله در مورد حاکم
کوفه و بصره پرسش نمود و به عبیدالله بن زیاد گفت: اگر پدرت تو را در امور حکومتی به خدمت گرفته و حاکم نموده بود، من نیز در امور حکومتی از تو استفاده میکردم. عبیدالله به معاویه گفت: تو را به خدا سوگند میدهم کاری نکنی که پس از تو، به من بگویند اگر
پدر و عمویت تو را به حکومت منصوب میکردند، ما نیز تو را به حکومت میگماشتیم!
با این سخن از جانب عبیدالله، معاویه او را به حکومت خراسان منصوب کرد و به او گفت:
وصیت من به تو همان وصیتم به دیگر کارگزارانم است. اما تو را به خاطر قرابت و خویشاوندی وصیت ویژه میکنم و آن اینکه؛ بسیار را به اندک مفروش و خود مراقب خویش باش. از کسی که با تو موافق نیست به همان مقداری که کارش را انجام میدهد راضی باش تا هم خود آسوده باشی و هم برای ما ایجاد مشکل نکنی. درب خانهات را به روی مردم باز بگذار تا بتوانید یکدیگر را بشناسید. هنگامیکه تصمیم به انجام کاری گرفتی، آن را برای مردم بیان کن تا هیچ کس در حکم تو طمع نکند و تقاضای تغییر در آن را نداشته باشد. هنگامیکه با دشمن روبرو شدی و دشمن بر تو غلبه کرد و روی
زمین بر تو تنگ شد، در زیر زمین نمیتوانند بر تو غلبه کنند (کنایه از آنکه همیشه راه چارهای وجود دارد). اگر یارانت نیاز به کمک تو داشتند از کمک کردن به آنان دریغ مکن.
پس از نصب عبیدالله بن زیاد به حکومت خراسان، او که در این زمان مردی ۲۵ ساله بود، در اواخر سال ۵۳ هجری به همراه سپاهش به سوی خراسان حرکت کرد. عبیدالله به همراه سپاه خود که ۲۵ هزار تن بودند به سوی
بخارا حرکت کرد و برای اولین بار از رود جیحون گذشت و مناطقی چون
رامثین،
رامدین،
نسف و
بیکند را به تصرف خود درآورد. وی در بخارا با نیروهای ترک درگیر شد و ترکان در این
جنگ از عبیدالله و سپاه وی شکست خوردند.
عبیدالله به مدت دو سال در خراسان حکومت کرد.
عبیدالله بن زیاد پس از حکومت بر خراسان، در
سال ۵۵ هجری، از طرف معاویه به حکومت بصره منصوب شد.
علت انتخاب عبیدالله بن زیاد برای حکومت بر بصره آن بود که روزی عبدالله بن عمرو بن غیلان، حاکم بصره، بر روی
منبر در حال سخنرانی بود که ناگاه شخصی از قبیلۀ
بنی ضبه سنگی را به سوی او پرتاب کرد. عبدالله بن عمرو از این عمل خشمگین شد و دستور داد دست آن شخص را قطع کنند.
پس از گذشت مدتی از زمان وقوع این حادثه، عبدالله بن عمرو به دیدار معاویه رفت و برخی از افراد بنیضبه نیز برای دادخواهی به ملاقات معاویه رفتند و ماجرای قطع دست هم قبیلهای خود را به اطلاع معاویه رساندند و دادخواهی نمودند. معاویه در پاسخ آنها گفت که عاملان خود را در هیچ صورتی
قصاص نمیکند؛ اما در عوض، آنها میتوانند دیۀ دست قطع شده دوست خود را دریافت نمایند. بنیضبه با دریافت
دیه موافقت کردند و با پرداخت دیه، عبدالله بن عمرو نیز از حکومت بصره
عزل شد. با عزل عبدالله بن عمرو از حکومت بصره، عبیدالله بن زیاد از طرف معاویه به حکومت بصره منصوب شد.
پس از گذشت مدّتی از حکومت عبیدالله بن زیاد بر بصره، وی به همراه افرادی از قبایل مختلف بصره که
احنف بن قیس نیز در میان آنان بود، نزد معاویه آمد. پس از ورود بصریان به نزد معاویه، همگی شروع به تعریف و تمجید از معاویه نمودند؛ ولی احنف بن
قیس که رابطهاش با عبیدالله چندان خوب نبود، ساکت بود و سخن نمیگفت. معاویه رو به احنف کرد و از او پرسید که چرا ساکت است و سخن نمیگوید؟ احنف گفت: اگر سخن بگویم با افراد قوم خود مخالفت کردهام! با این سخن، معاویه گفت: برخیزید و بروید که عبیدالله را از
حکومت بر شما عزل کردم. به دنبال حاکمی باشید که مورد رضایت شما باشد.
پس از سخنان معاویه و پایان جلسه، هر یک از افرادی که در جلسه حضور داشتند به دنبال شخصی از
بنیامیه یا بزرگان
شام بودند تا برای خودشان حاکمی انتخاب نمایند؛ اما احنف بن
قیس به نزد هیچکس نرفت و در منزل خود باقی ماند. با گذشت چند روز از ماجرا، همگی بصریان به نزد معاویه رفتند و هر گروهی از آنان نام شخصی را به عنوان حاکم جدید میبرد و در این میان باز هم احنف ساکت بود. معاویه از او پرسید که چرا ساکت است و سخن نمیگوید؟ احنف به معاویه گفت: اگر میخواهی یکی از افراد خاندان خودت را بر ما حاکم کنی، ما هیچکس را با عبیدالله برابر نمیدانیم؛ اما اگر کسی غیر از خاندان خود را میخواهی حاکم بر ما نمایی، خود انتخاب کن! معاویه گفت: عبیدالله را به حاکمیت بصره بازمیگردانم.
عبیدالله بن زیاد در
سال ۵۸هق بسیاری از
خوارج را دستگیر نمود
و سیزده هزار نفر، از جمله برخی بزرگان آنان را به قتل رسانید و چهار هزار تن از آنان را زندانی نمود.
از جمله کسانی که در جریان کشتار خوارج به قتل رسیدند
عروة بن ادیه و برادرش
مرداس بن ادیه بودند. ماجرای قتل عروه از این قرار بود که روزی عبیدالله بن زیاد برای شرکت در مسابقه اسب دوانی خارج شد و زمانی که منتظر رسیدن اسبها بود، عدهای به نزد او آمدند که عروة بن ادیّة نیز در میان آنها بود. عروه، عبیدالله بن زیاد را
موعظه کرد و به او گفت: آیا شما بر هر مکان مرتفعی نشانهای از روی هوا و هوس میسازید؟! و قصرها و قلعههای زیبا و محکم بنا میکنید شاید در دنیا جاودانه بمانید؟! و هنگامی که کسی را مجازات میکنید همچون جبّاران
کیفر میدهید! (اَ تَبْنُونَ بِکلِِّ رِیعٍ ءَایَةً تَعْبَثُونَ وَ تَتَّخِذُونَ مَصَانِعَ لَعَلَّکُمْ تخَْلُدُونَ وَ اِذَا بَطَشْتُم بَطَشْتُمْ جَبَّارِین،
)
عبیدالله فهمید که عروة بن ادیّة به خاطر حضور یارانش چنین سخنانی را بیان نموده و در غیر این صورت جرأت بیان این سخنان را نداشت. به همین منظور برخاست و مسابقه را ترک کرد. پس از آن عبیدالله به جستجوی عروه پرداخت و عروة بن ادیّة نیز از
ترس مجازاتِ عبیدالله بن زیاد فرار کرد؛ اما توسط مامورین عبیدالله در کوفه دستگیر شد و به فرمان او به قتل رسید.
مرداس بن ادیّة نیز از جمله افراد دیگری بود که در سال ۵۸ (ه. ق) و در جریان کشتار خوارج به قتل رسید. مرداس فردی عابد و از بزرگانِ خوارج و از کسانی بود که در
جنگ نهروان حضور داشت.
مرداس در زندان عبیدالله به سر میبرد؛ ولی پس از تصمیم عبیدالله به کشتار خوارج، با وساطت یکی از نزدیکان عبیدالله از
زندان آزاد گردید. مرداس بن ادیّة پس از آزادی از زندان به همراه ۴۰ تن از یارانش به سوی
اهواز رفت ولی آنان همگی پس از مقابلۀ با سپاه ابن زیاد کشته شدند.
پس از مرگ معاویه در سال ۶۰هجری،
یزید بن معاویه نامهای برای حاکم مدینه،
ولید بن عتبه نوشت تا افرادی را به
بیعت با او فراخواند. از جملۀ این افراد
امام حسین بن علی (علیهالسّلام) بودند. ولید بن عتبه پس از دریافت نامۀ یزید، امام حسین (علیهالسّلام) را برای بیعت با یزید فراخواند؛ اما امام از او برای
بیعت مهلت خواستند و پس از خروج از نزد حاکم
مدینه به سوی
مکه حرکت کردند.
پس از ورود امام حسین (علیهالسّلام) به مکه، کوفیان که خبر عدم بیعت امام حسین (علیهالسّلام) با یزید را شنیده بودند، به نزد ایشان آمدند و آمادگی خود را برای بیعت با حضرت اعلام داشتند.
با اعلام آمادگی گستردۀ کوفیان و ارسال نامههای فراوان، امام حسین (علیهالسّلام) پسر عمویشان،
مسلم بن عقیل را فراخواندند و از او خواستند به کوفه برود و از صحت و سقم آمادگی کوفیان ایشان را آگاه گرداند.
هنگامیکه مسلم بن عقیل به کوفه رسید و مردم از ورود او آگاهی یافتند به سوی او شتافتند و ۱۲ هزار نفر با او بیعت کردند.
با این بیعت و استقبال گسترده، مسلم به امام حسین (علیهالسّلام) نامه نوشت و امام را از دعوت کوفیان آگاه ساخت و از ایشان خواست تا به
کوفه بیاید.
با ورود مسلم به کوفه و بیعت گستردۀ مردم با او، یزید بن معاویه، عبیدالله بن زیاد را علاوه بر حکومت بصره به حکومت کوفه نیز منصوب کرد و از او خواست تا مسلم بن عقیل را دستگیر کند و به قتل برساند.
پس از ورود عبیدالله به کوفه، وی به جستجوی مسلم بن عقیل پرداخت و
هانی بن عروه را به خاطر میهمانی از مسلم دستگیر و زندانی نمود.
با دستگیری هانی، قبیلۀ وی (مذحج) برای دفاع از هانی به سوی قصر عبیدالله رفتند؛ اما عبیدالله توسط یکی از افراد دورن قصر به آنان اطمینان داد که هانی تنها برای پرس و جو به قصر فراخوانده شده است.
قبیله مذحج با شنیدن این سخن متفرق شدند.
مسلم بن عقیل با شنیدن خبر دستگیری هانی بن عروه، به همراه چهار هزار نفر به سوی قصر عبیدالله حرکت کرد. هنگامیکه مسلم و یارانش به قصر عبیدالله رسیدند، سران قبایل از بالای قصر به صحبت با هم قبیلهایهای خود پرداختند و آنان را از ادامۀ اعتراض منصرف کردند. به این ترتیب با فرا رسیدن شب تنها سیصد نفر به همراه مسلم باقی ماندند که آنها نیز در طول شب از او جدا شدند. (و طبری تعداد این افراد را پانصد نفر ذکر کرده است)
مسلم که اینک تنها و بییاور در کوفه مانده بود، شب را در خانۀ زنی تنها سپری کرد؛ اما بواسطۀ فرزند آن زن، مخفیگاه مسلم به اطلاع عبیدالله رسید و سپاهیان عبیدالله خانه را
محاصره کردند و پس از مقداری زد و خورد و دادن امان به مسلم، او را دستگیر کردند و به قصر بردند و به دستور عبیدالله بن زیاد، پس از کشتن مسلم او را از بالای قصر به پایین پرتاب کردند.
پس از به
شهادت رسیدن مسلم بن عقیل، هانی بن عروه را نیز در
بازار کوفه به دار آویختند و او را نیز پس از مسلم به شهادت رساندند و سر آنها را به نزد یزید فرستاد.
یکی از بزرگترین جنایات عبیدالله بن زیاد، به شهادت رساندن
امام حسین (علیهالسّلام) و یاران ایشان و به اسارت گرفتن حرم رسول خداست.
همانطور که اشاره شد، پس از
مرگ معاویه و به حکومت رسیدن فرزندش یزید، مردم کوفه از امام حسین (علیهالسّلام) دعوت کردند تا در میان آنان حضور یابد و رهبری
قیام بر علیه امویان را به دست گیرد. امام حسین (علیهالسّلام) به منظور اگاهی و اطمینان از دعوت کوفیان مسلم بن عقیل را به کوفه فرستادند. مسلم پس از ورود به کوفه اوضاع را مساعد دید و به امام نامه نوشت و از ایشان خواست تا به کوفه بیایند. با ورود عبیدالله بن زیاد به کوفه ماجرا تغییر کرد و مسلم به شهادت رسید و این در حالی بود که امام حسین (علیهالسّلام) به
کوفه نزدیک میشدند.
عبیدالله برای جلوگیری از ورود امام به کوفه، تمامی راههای منتهی به کوفه را مسدود کرد
و
حر بن یزید را به سرپرستی سپاهی برای جلوگیری از ورود امام حسین (علیهالسّلام) به کوفه اعزام کرد.
حر بن یزید سپاه امام را متوقف کرد و مدتی امام را از حرکت نگاه داشت تا اینکه سپاه دوم امویان به فرماندهی عمر بن سعد و به دستور عبیدالله بن زیاد به راه افتاد و سپاه امام حسین (علیهالسّلام) را در
کربلا محاصره نمود.
آنگاه
عمر بن
سعد بن ابی وقاص را با لشکری به سوی وی گسیل داشت.
مورخان خاطرنشان ساختهاند که عمر بن سعد پیش از آن از سوی ابن زیاد به حکومت
ری مأمور شده بود و در صدد عزیمت به سوی ری بود که ابن زیاد او را مأمور بیعت گرفتن از حسین (علیهالسلام) برای یزید یا جنگ با او کرد، و چون عمر خواست که وی را از آن کار معذور دارد، ابن زیاد حکومت او را بر ری، به مقابله با حسین بن علی (علیهالسلام) منوط کرد.
با این همه عمر بن سعد پس از مذاکره ای نسبتاً طولانی با حسین بن علی (علیهالسلام)، ابن زیاد را آگاهانید که حسین (علیهالسلام) خواهان بازگشت است و بنابراین نیازی به
جنگ نیست. گویا ابن زیاد در آغاز از این خبر شادمان شد ولی
شمر بن ذی الجوشن او را از پذیرش
صلح بازداشت. ابن زیاد نیز در نامهای به عمر بن سعد نوشت که اگر از
حسین (علیهالسلام) بیعت گرفت او را به کوفه فرستد وگرنه با او پیکار کند و اگر طالب جنگ با حسین (علیهالسلام) نیست، فرماندهی را به شمر بازنهد.
پس از گذشت چند روز از محاصرۀ سپاه حسینی در کربلا، عبیدالله بن زیاد طی نامهای از عمر بن سعد خواست مانع دسترسی سپاه امام به
آب شود.
عبیدالله در نامهای دیگر به عمر بن سعد نوشت که اگر حسین بن علی (علیهالسّلام) تسلیم شد، او و یارانش را به کوفه، نزد عبیدالله ببرد. در غیر این صورت اگر او یارانش مقاومت کردند آنها را بکشد و اعضایشان را ببرد و بر سینه و پشت حسین بن علی (علیهالسّلام)
اسب بدواند.
اما امام حسین (علیهالسّلام) تسلیم نشدند و
جنگ آغاز شد و امام و همگی یاران ایشان به شهادت رسیدند. با پایان یافتن جنگ، عمر بن سعد خانوادۀ سیدالشهداء را به نزد عبیدالله برد
و عبیدالله بن زیاد نیز آنها را به
اسارت سوی یزید بن معاویه فرستاد.
این حرکت ابن زیاد موجب برانگیختن
خشم بسیاری از
مسلمانان به ویژه کوفیان نسبت به وی شد. چنانکه
عبدالله بن عفیف ازدی، در میان نخستین
خطبه ابن زیاد پس از
واقعه کربلا برپا خاست و او را و یزید را دشنام های سخت داد
و حتی گفتهاند که پس از وقوع فاجعه کربلا، مرجانه مادر عبیدالله بن زیاد به او گفت: ای خبیث! به خاطر کشتن فرزند
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، هیچگاه
بهشت را نخواهی دید. («قالت مرجانة لابنها عبید اللّه: یا خبیث، قتلت ابن رسول اللّه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، لا تری الجنة ابدا.»)
اما ابن زیاد به رغم
نفرت عراقیان، به پشتگرمی نیروی نظامی و مالی خود و دستگاه خلافت یزید، به حکومت ادامه داد تا آنگاه که یزید درگذشت و
عبدالله بن زبیر در
حجاز دعوی
خلافت کرد (۶۴ق) و ابن زیاد ناچار عراق را به سوی
شام ترک گفت.
پس از مرگ یزید بن معاویه در
سال ۶۴ (ه. ق)،
عبیدالله بن زیاد در
بصره منبر رفت و خطاب به مردم گفت: ای مردم، کسی که ما با اطاعت او میجنگیدیم مرده است، اگر شما مرا به عنوان حاکم و امیر خود انتخاب کنید خراج شما را میگیرم و با دشمنان شما نبرد میکنم.
مردم بصره نیز با او
بیعت کردند
و عبیدالله به همین منظور و برای بیعت گرفتن از مردم کوفه، مقاتل ابن مسمع و سعید بن قرحا را به کوفه فرستاد؛ اما نمایندگان وی توسط کوفیان سنگباران شدند.
عکسالعمل منفی مردم
کوفه در مقابل نمایندگان عبیدالله موجب خشم مردم بصره شد و آنان نیز علیه عبیدالله سر به شورش برداشتند.
با شورش بصریان و ناآرامی شهر، عبیدالله بن زیاد از ترس کشته شدن به
مسعود بن عمرو ازدی پناهنده شد و چهل روز پس از مرگ یزید بن معاویه نزد او باقی ماند. پس از آن، مسعود بن عمرو را به عنوان جانشین خویش در بصره نمود و رهسپار شام شد. (طبری مدت توقف ابن زیاد در بصره را نود روز میداند)
درباره سرنوشت عبیدالله بعد از
مرگ یزید میان نویسندگان و تاریخنگاران اختلاف هست:
به روایت
بلاذری،
پس از مرگ یزید، ابن زیاد در بصره مردم را به بیعت با خود خواند تا آنگاه که
مسلمانان برخلافت یک تن اتفاق کنند. چون بصریان با او
بیعت کردند، وی کسانی به کوفه فرستاد تا از کوفیان نیز برای او بیعت گیرند، ولی کوفیان نپذیرفتند و در پی آن بصریان نیز از پذیرش امارت او سر باز زدند.
اما به نوشته طبری
و نیز
ابوعلی مسکویه ابن زیاد شب قبل از ایراد خطبه، مالی فراوان میان بزرگان بصره چون شَقیق بن ثَور و مالک بن مِسع و حصین بن منذر پراکند و همین کسان پس از خطبه وی بپاخاستند و خواهان ادامه حکومت او شدند. با این همه اندکی بیش بر نیامد که مردم از او روی برگرداندند و خواستار
بیعت با عبدالله بن زبیر شدند.
ابن زیاد پس از آن، عطایا و مقرریهای مردم را قطع کرد و باقیمانده
بیت المال را برداشت.
او خواست با بصریان به مخالفت و با مأمور
عبدالله بن زبیر در بصره به پیکار برخیزد، اما برادرش عبیدالله او را از آن کار بازداشت.
دینوری از این وقایع سخنی به میان نیاورده و تنها اشاره کرده که ابن زیاد پس از مرگ یزید، به اشاره
حارث بن
عباد بن زیاد برادرزاده خود و مهران
غلام و به روایتی کاتب خود
از ازدیان پناه خواست و
حارث بن قیس ازدی را برای این کار به نزد خود خواند.
حارث و ابن زیاد برای وادار کردن
مسعود بن عمرو رئیس ازد به پذیرش این پناهندگی نیرنگی به کار بردند که سرانجام مسعود را به رغم آنکه سخت خشمناک شد، به پذیرش آن مجبور کرد.
از یک سو بصریان که ابن زیاد را در
دارالاماره نیافتند، به
زندان شهر هجوم بردند و زندانیان را آزاد ساختند و سپس
عبدالله بن حارث بن نوفل را به
امارت برداشتند.
از سوی دیگر تمیمیان و
قیسیان با ازدیان که ابن زیاد را پناه داده بودند، به نزاع برخاستند. این واقعه ابن زیاد را بیش از پیش بیمناک و مجبور به فرار از
شهر ساخت. سرانجام مسعود بن عمرو چند تن را گماشت تا وی را به
شام رسانند.
خود مسعود اندکی بعد گویا به دست
خوارج به قتل رسید.
هنگام ورود عبیدالله بن زیاد به شام، ضحاک بن
قیس که حاکم دمشق بود، مردم را برای بیعت با عبدالله بن زبیر دعوت میکرد.
پس از ورود عبیدالله بن زیاد به شام، وی به نزد
مروان بن حکم رفت و او را برای جنگ با ضحاک تشجیع نمود. مروان علی رغم آنکه مردم
شام با او بیعت کرده بودند، تصمیم گرفته بود به نزد ابن زبیر رود و با او بیعت کند.
اما عبیدالله به مروان گفت که او رئیس و بزرگ قریش است و ضحاک بن
قیس در حال به قدرت رسیدن است. عبیدالله با این سخنان مروان را از بیعت با
عبدالله بن زبیر منصرف کرد و او را برای جنگ با ضحاک تشجیع نمود. سخنان عبیدالله بن زیاد موجب تحریک مروان شد و با فرمان مروان بن حکم سپاه امویان با سپاه ضحاک بن
قیس در
مرج راهط درگیر شدند. این جنگ تلفات بسیاری از دو طرف بر جای گذاشت و منجر به شکست سپاه ضحاک گردید.
عبیدالله بن زیاد در این جنگ در سمت چپ سپاه مروان میجنگید.
پس از آنکه شام به تصرف مروان بن حکم درآمد و بر این منطقه مستولی شد، دو سپاه را به سوی
حجاز و
عراق روانه کرد. فرماندۀ سپاه مروان به سوی عراق عبیدالله بن زیاد بود. مروان، عبیدالله را فرماندۀ سپاه خود کرد و به او دستور داد در صورتی که به کوفه دست یافت، به مدت سه روز این شهر را
غارت کند.
عبیدالله با سپاه خود حرکت کرد و در راه به منطقهای به نام
جزیره رسید. او به علت مخالفت مردم
جزیره با مروان و پسرش عبدالملک، به مدت یک
سال مشغول رسیدگی به اوضاع این منطقه و مطیع کردن مردم آن بود. علت مخالفت مردم
جزیره با مروان و فرزندش آن بود که مردم
جزیره از طرفداران و بیعتکنندگان با عبدالله بن زبیر بودند و مروان برخی از مردم
جزیره را در
جنگ با ضحاک بن
قیس کشته بود.
عبیدالله بن زیاد پس از رسیدگی به اوضاع
جزیره و فراقت از امور آن به سمت
موصل رفت. با ورود عبیدالله به موصل، عبدالرحمن بن سعید که از طرف مختار عامل موصل بود، به مختار نامه نوشت و ورود عبیدالله بن زیاد و سپاه او را به موصل به اطلاع مختار رساند. مختار پس از اطلاع از ورود عبیدالله بن زیاد به موصل، یزید بن انس را به همراه سپاهی سه هزار نفری به سوی وی اعزام کرد.
سپاه عبیدالله و یزید بن انس در سال ۶۶ (ه. ق) در موصل با یکدیگر برخورد کردند.
جنگ سختی میان دو سپاه درگرفت و سپاه یزید شکست سنگینی به سپاه عبیدالله تحمیل نمود؛ ولی در نهایت، سپاه
یزید بن انس به علت مرگ یزید و نداشتن قدرت کافی برای مقابله با سپاه ابن زیاد عقبنشینی کرد و به کوفه بازگشت.
با شروع قیام
توابین در سال ۶۵ (ه. ق)،
مروان بن حکم خلیفه دمشق نیز ابن زیاد را به مقابله فرستاد و حکومت
عراق را به شرط غلبه بر آن به وی داد.
این امر مصادف بود با قیام توابین به رهبری
سلیمان بن صُرَد خزاعی که به خونخواهی امام حسین بن علی (علیهالسّلام) قیام کرده بود و اینک با سپاه خود در منطقۀ
عینالورده حضور داشت.
سلیمان قبل از حرکت خود، مسیّب بن نَجبة فزاری را به فرماندهی سپاهی به سوی سپاه عبیدالله فرستاد و مسیّب موفق شد سپاه عبیدالله بن زیاد به فرماندهی
شرحبیل بن ذیالکلاع را که قبل از ورود عبیدالله به صحنۀ جنگ وارد شده بود، شکست دهد.
با شکست شرحبیل، عبیدالله بار دیگر سپاهی را به فرماندهی حصین بن نمیر به سوی میدان جنگ فرستاد.
حصین بن نمیر با سپاه سلیمان بن صُرَد درگیر شد و با آشکار شدن نشانههای شکست حصین بن نمیر، عبیدالله بن زیاد خود وارد جنگ شد و علیرغم رشادت سلیمان بن صُرَد و یارانش، سپاه عبیدالله بن زیاد پیروز شد و سلیمان و یارانش به
شهادت رسیدند و قیام توابین در این مرحله با شکست مواجه شد.
ابن زیاد پس از این پیروزی مشغول مطیع ساختن شهرهای
جزیره بود که پیش از آن با ابن زبیر بیعت کرده بودند، و به عراق که
مختار ثقفی در آنجا برضد
امویان و به خونخواهی حسین بن علی (علیهالسلام)
قیام کرده بود، نمی پرداخت.
او سرانجام به
موصل تاخت که در دست
عبدالرحمن بن
سعد بن قیس، عامل مختار بود. عبدالرحمان به
تکریت عقب نشست و مختار را از حمله ابن زیاد آگاه کرد.
مختار نیز
یزید بن انس را به مقابله فرستاد. یزید ابن انس که از بیماری شدیدی رنج میبرد حمله را رهبری کرد. این سپاه به رغم مرگ یزید بن انس، ربیعة بن مُخارق و عبدالله بن حمله خثعمی را که ابن زیاد به سوی آنان فرستاده بود، در هم شکست (۱۰
ذیحجه ۶۶).
پس از آن ابن زیاد خود با سپاه به سوی آنان آمد، ولی
رقاء بن عازب جانشین یزید بن انس، عقب نشست. مختار که اساساً در پی هلاک ابن زیاد و کسان دیگری بود که در
واقعه کربلا دست داشتند،
ابراهیم بن مالک اشتر را با سپاه به مقابله ابن زیاد فرستاد.
با شکست یزید بن انس از عبیدالله بن زیاد، مختار، ابراهیم بن اشتر را به همراه سپاهی متشکل از بهترین فرماندهان و سربازانش روانۀ جنگ با عبیدالله نمود. نیروهای دو طرف در ذیالحجۀ سال ۶۶ (ه. ق) در منطقۀ خازر که در فاصلۀ پنج فرسخی موصل بود با یکدیگر برخورد نمودند.
نیروهای دو طرف آن روز را به استراحت پرداختند و فردای آن روز جنگ آغاز شد و دو طرف به شدت به نبرد پرداختند که در نهایت
سپاه ابراهیم توانست با رشادت و از جان گذشتگی، سپاه ابن زیاد را شکست دهد.
پس از پایان
جنگ، عبیدالله بن زیاد را در کنارۀ رود خازر و در حالی که بر اثر ضربۀ
شمشیر ابراهیم بن اشتر دو نیم شده بود و دستانش به سویی و پاهایش نیز به سویی افتاده بود یافتند.
براساس روایتی از
ابومخنف، گویا ابراهیم بن اشتر خود در جنگ تن به تن، ابن زیاد را به قتل رسانید.
هلاکت او موجی از شادی را در میان اهل بیت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پدید آورد.
به دستور
ابراهیم بن اشتر سر عبیدالله بن زیاد را از تنش جدا کردند و جسدش را به آتش کشیدند.
پس از آن ابراهیم سرِ عبیدالله را به نزد مختار فرستاد و مختار نیز آن را به سوی
امام سجاد (علیهالسّلام) و
محمد بن حنفیه و سایر
بنیهاشم ارسال کرد.
هنگامیکه سر عبیدالله بن زیاد و یارانش را نزد مختار آوردند، مشاهده کردند که ماری از میان سرها گذشت تا اینکه وارد دهان عبیدالله شد و از بینی او خارج شد. مار بار دیگر وارد بینی عبیدالله شده و از آن خارج میشد.
(۱) ابن سعد، محمد، طبقات الکبری، به کوشش احسان عباس، بیروت، ۱۳۸۸ق/ ۱۹۶۸م.
(۲) ابن طاووس، علی، اللهوف فی قتلی الطفوف، نجف، ۱۳۶۹ق.
(۳) ابن قتیبه، عبدالله، المعارف، به کوشش ثروت عکاشه، قاهره، ۱۳۸۸ق /۱۹۶۹م.
(۴) ابوعلی مسکویه، احمد، تجارب الامم، تهران، ۱۳۶۶ش.
(۵) ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، به کوشش احمد صقر، قاهره، ۱۳۶۸ق.
(۶) بلاذری، احمد، انساب الاشراف، به کوشش احسان عباس، بیروت، ۱۴۰۰ق.
(۷) بلاذری، احمد، فتوح البلدان، لیدن، ۱۸۶۵م.
(۸) جاحظ، عمرو، البیان و التبیین، قاهره، ۱۳۵۱ق.
(۹) دینوری، احمد، اخبار الطوال، به کوشش عبدالمنعم عامر، بغداد، ۱۳۷۹ق.
(۱۰) طبری، تاریخ الطبری.
(۱۱) مفید، محمد، الارشاد، تهران، ۱۳۵۱ش.
(۱۲) یاقوت حموی، معجم البلدان.
(۱۳) یعقوبی، احمد، تاریخ، بیروت، دارصادر.
دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «عبیدالله بن زیاد»، ج۳، ص۱۲۸۰. سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «قاتلان امام حسین(علیهالسلام)»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۳/۲۲. سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «عبیدالله بن زیاد تا سال ۶۱»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۰۴/۱۹. سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «عبیدالله بن زیاد پس از مرگ یزید»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۰۴/۱۹.