ضرورت فلسفه
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
دانش فلسفه، مانند هر دانش دیگری،
غریزه کنجکاوی انسان را در زمینه سوالات و پرسشهای مختلف ارضاء میکند. با کمی تامل میبینیم زیست بدون گزارههای فلسفی سخت و در حد
محال بوده، در این
علم کلینگری و ژرفنگری و جهانبینی و... و قضاوت بیطرفانه و قبول نکردن بدون
دلیل ارائه میشود.
خورشید تازه سر از بستر آبهای سبز
دریا برداشته و اشعه زرفام خود را بر چهرههای خوابآلوده سرنشینان کشتی تابانده است سرنشینانی که به تازگی از خواب دوشین بیدار شدهاند و با خیال راحت و بیخبر از همهجا به خوردن و آشامیدن و انواع سرگرمیها پرداختهاند و کشتی همچنان در اقیانوس کران ناپیدا پیش میرود. در این میان یک نفر که هشیارتر بنظر میرسد اندکی به
فکر فرو میرود و آنگاه رو به همنشینان کرده میپرسد ما به کجا میرویم دیگری که گویی از خواب پریده است حیرتزده همین سؤال را از دیگران میکند و... بعضی آن چنان سرمست شادی و سرگرمی هستند که وقعی به آن نمینهند و بدون اینکه به پاسخ آن بیندیشند به کار خود ادامه میدهند ولی این سؤال اندکاندک گسترش مییابد و به ملوانان و ناخدا هم میرسد آنها هم بدون اینکه پاسخی داشته باشند سؤال را تکرار میکنند و سرانجام علامت سؤالی بر فضای کشتی نقش میبندد و دلهره عجیب و پریشانی فراگیری پدید میآید. آیا این صحنه تخیلی داستان مردم جهان نیست که بر سفینه عظیم زمین سوارند و در حالی که در فضای کیهانی بدور خود میچرخند اقیانوس بیکران زمان را درمینوردند و آیا مثل ایشان مثل چارپایان سر در آخور نیست چنانکه
قرآن کریم میفرماید: «یتمتعون و یاکلون کما تاکل الانعام؛
بسان چارپایان بهره میگیرند و میخورند.» و نیز میفرماید: «لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم اعین لا یبصرون بها و لهم آذان لا یسمعون بها اولئک کالانعام بل هم اضل اولئک هم الغافلون؛
دلهایی دارند که با آنها حقایق را در نمییابند و چشمهایی دارند که با آنها نمیبینند و گوشهایی دارند که با آنها نمیشنوند ایشان مانند چارپایان بلکه گمراهتر از آنانند ایشان همان غافلانند.» آری! این داستان
انسان عصر ما است که همراه با پیشرفت شگرف تکنولوژی دچار حیرت و سردرگمی شده و نمیداند از کجا آمده و به کجا میرود و به کدام سوی باید رو کند و از کدام راه باید برود و این چنین است که در عصر فضا مکاتب
پوچگرایی و
نهیلیسم و
هیپیسم ظهور میکند و چونان
سرطان به جان فکر و
روح انسان متمدن میافتد و به مانند موریانه پایههای کاخ انسانیت را میخورد و سست میکند.
اما این سؤالات از سوی آگاهان مطرح شده و نیمه هشیاران را به خود آورده و اندیشمندان را برای یافتن پاسخ به اندیشیدن واداشته است گروهی که آمادگی لازم برای درست اندیشیدن را دارند به پاسخهای صحیح و روشنگر و جهتدهندهای دست مییابند و مقصد حقیقی را میشناسند و با
شوق به پیمودن راه مستقیم میپردازند ولی کسانی هم در اثر نارسایی فکر و عوامل روانی چنین میپندارند که این کاروان را نه آغازی است و نه انجامی و همواره کشتیهایی در پهنه اقیانوس پدید میآیند و به وسیله امواج خروشان و بیهدف به این سوی و آن سوی کشانده میشوند و پیش از آنکه به ساحل امن و آسودهای برسند در دل دریا غرق میگردند «و قالوا ان هی الا حیاتنا الدنیا نموت و نحیی و ما یهلکنا الا الدهر؛
گفتند که جز این زندگی دنیا حیاتی نیست میمیریم و زنده میشویم و کسی جز روزگار ما را نابود نمیسازد.»
به هر حال این پرسشها خواهناخواه برای انسان آگاه مطرح است که آغاز کدام است و انجام کدام و راه راست به سوی مقصد کدام.
و بدیهی است که دانشهای طبیعی و ریاضی پاسخی برای آنها ندارند پس چه باید کرد و پاسخ درست این سؤالات را از چه راهی باید به دست آورد.
راه یافتن پاسخ این پرسشها معلوم است یعنی هر یک از این سؤالات اساسی سهگانه مربوط به شاخهای از
فلسفه است که باید با روش تعقلی مورد بررسی قرار گیرد و همه آنها نیازمند به متافیزیک و
فلسفه اولی است پس باید از
شناختشناسی و
هستیشناسی آغاز کنیم و سپس به سایر علوم فلسفی بپردازیم تا پاسخهای صحیح این سؤالات و مانند آنها را بیابیم.
سرگردانی و حیرتی که دامنگیر انسان عصر فضا شده در مسائل فردی و شخصی محدود و محصور نگشته و مسائل اجتماعی را نیز در بر گرفته و در مکتبها و سیستمهای سیاسی اقتصادی مختلفی متبلور شده است و با اینکه این نظامهای دستبافت بشر بارها امتحان نارسایی و ناشایستگی خود را دادهاند هنوز هم جوامع سرگردان بشری دست از آنها برنداشتهاند و کسانی هم که از آنها سرخورده شدهاند در همان مسیرهای انحرافی گام برمیدارند و به دنبال دستبافتهای جدیدی از همان قماشها میگردند و هر بار که ایسم تازهای در صحنه ایدئولوژیها ظاهر میشود گروهی گمراه را به سوی خود جذب میکند و جنجال و غوغائی به راه میاندازد و طولی نمیکشد که ناکام و شکستخورده سقوط مینماید تا چه وقت با نام و رنگ و بوی دیگری ظاهر شود و عدهای دیگر را بفریبد.
گویی این گمراهان نگونبخت
سوگند یاد کردهاند که هرگز به
ندای حق، گوش فرا ندهند و سخن رهبران الهی را نشنوند و بر ایشان همی خرده گیرند که چرا دست شما از زر و سیم و زرق و برق جهان تهی است و اگر راست میگویید چرا کاخهای سفید و سرخ جهان در اختیار شما نیست.
آری، اینان دنبالهرو کسانی هستند که قرآن کریم داستانهایشان را پیدرپی در گوش جهانیان فرو خوانده و همگان را به
عبرت گرفتن از سرنوشت شوم آنان دعوت کرده است اما گوش شنوا کجا است.
باری از باب
دعوت با شیوه حکمت میبایست گفت نظامهای اجتماعی میبایستی بر اساس آگاهی از ساخت فطری انسان و همه ابعاد وجودی وی و با توجه به
هدف آفرینش و
شناخت عواملی که او را در رسیدن به هدف نهائی کمک میکند تنظیم شود و یافتن چنین فرمول پیچیدهای در توان مغزهای انسانهای عادی نیست و آنچه از اندیشه ما میتوان انتظار داشت
شناختن مسائل بنیادی و شالودههای کلی این نظامها است که میبایست هر چه محکمتر و استوارتر پیریزی گردد یعنی
شناخت آفریننده جهان و انسان و
شناخت هدفداری زندگی بشر و
شناخت راهی که آفریننده حکیم برای سیر و حرکت به سوی هدف نهائی فراروی بشر گشوده است آنگاه نوبت دل به او سپردن است و سر در راه آوردن و از راهنماییهای الهی پیروی کردن و گام استوار برداشتن و بدون هیچ تردید و تزلزلی راه پیمودن و شتاب گرفتن.
اما اگر کسانی از نعمت خدادادی
عقل بهره نگرفتند و به آغاز و انجام هستی نیندیشیدند و مسائل بنیادی زندگی را حل نکردند و به دلخواه خود راهی برگزیدند و نظامی پدید آوردند و نیروهای خود و دیگران را بر سر آن گذاشتند چنین کسانی باید به پیآمدهای خودخواهیها و نابخردیها و هویپرستیها و کژاندیشیها و کجرویهای خودشان هم ملتزم شوند و سرانجام نباید کسی را بر ناکامیها و بدبختیهای جاودانهشان
سرزنش کنند.
آری! یافتن ایدئولوژی صحیح در گرو داشتن
جهانبینی صحیح است و تا پایههای جهانبینی استوار نگردد و مسائل بنیادی آن به صورت درست حل نشود و وسوسههای مخالف دفع نگردد نمیتوان به یافتن ایدئولوژی مطلوب و کارساز و راهگشایی امید بست و تا هستها را نشناسیم نمیتوانیم بایدها را بشناسیم.
و مسائل بنیادی جهانبینی همان پرسشهای سهگانهایست که وجدان بیدار و فطرت آگاه انسان پاسخهای قطعی و قانعکنندهای برای آنها میجوید و بیجهت نیست که دانشمندان اسلامی آنها را
اصول دین نامیدهاند
خداشناسی در پاسخ آغاز کدام است
معادشناسی در پاسخ انجام کدام است و
وحی و
نبوتشناسی در پاسخ راه کدام است و راهنما کیست.
و ناگفته پیدا است که حل صحیح و قطعی آنها مرهون اندیشههای عقلی و فلسفی است و بدین ترتیب از راه دیگری به اهمیت و ضرورت مسائل فلسفی و پیشاپیش آنها
شناختشناسی و هستیشناسی پی میبریم.
راه سومی برای
شناختن اهمیت و ضرورت فلسفه وجود دارد که میتواند انسانهای والاهمت و تعالیجو را برانگیزاند و آن این است که اساسا انسانیت حقیقی انسان در گرو دستاوردهای فلسفه است و بیانش این است همه حیوانات با این ویژگی
شناخته میشوند که افعال خود را با
شعور و
اراده برخاسته از
غرایز انجام میدهند و موجودی که هیچ نحو شعوری ندارد از صف حیوانات خارج است در میان حیوانات نوع ممتازی وجود دارد که نه درک او منحصر به درک حسی است و نه اراده وی تابع غرایز طبیعی بلکه نیروی درککننده دیگری به نام عقل دارد که ارادهاش در پرتو راهنمایی آن شکل میگیرد و به دیگر سخن امتیاز انسان به نوع بینش و گرایش اوست پس اگر فردی تنها به ادراکات حسی
قناعت ورزد و نیروی عقل خود را درست بکار نگیرد و انگیزه حرکات و سکناتش هم همان غرایز حیوانی باشد در واقع حیوانی بیش نیست بلکه به تعبیر قرآن کریم از چهارپایان هم گمراهتر است.
بنابراین انسان حقیقی کسی است که عقل خود را در راه مهمترین مسائل سرنوشتساز به کار گیرد و بر اساس آنها راه کلی زیستن را بشناسد و سپس با جدیت به پیمودن آن بپردازد و از بیانات گذشته معلوم شد که ریشهایترین مسائلی که برای هر انسان آگاه مطرح است و در سرنوشت فردی و اجتماعی بشر نقش حیاتی را ایفاء مینماید همان مسائل بنیادی جهانبینی است مسائلی که حل قطعی و نهائی آنها مرهون تلاشهای فلسفی است.
حاصل آنکه بدون بهرهگیری از دستاوردهای فلسفه نه سعادت فردی میسر است و نه سعادت اجتماعی و نه رسیدن به کمال حقیقی انسانی.
در برابر این بیانات ممکن است شبهاتی مطرح شود که به ذکر مهمترین آنها و جواب هر یک میپردازیم:
این بیانات هنگامی میتواند ضرورت فلسفه را اثبات کند که جهانبینی را منحصر به جهانبینی فلسفی و راه
شناختن مسائل بنیادی آن را منحصر در فلسفه بدانیم در صورتی که جهانبینیهای دیگری هم وجود دارد مانند جهانبینی علمی جهانبینی دینی و جهانبینی عرفانی.
چنانکه بارها توضیح دادهایم حل اینگونه مسائل در توان علوم تجربی نیست و بنابراین جهانبینی علمی به معنای صحیح واقعیتی ندارد و اما جهانبینی دینی در صورتی کارساز خواهد بود که ما
دین حق را
شناخته باشیم ولی این
شناخت متوقف بر
شناختن پیامبر و فرستنده او یعنی خدای متعال است و روشن است که به استناد محتوای
وحی نمیتوان فرستنده و گیرنده آنرا اثبات کرد و مثلا نمیتوان گفت چون
قرآن میگوید
خدا هست پس
وجود او ثابت میشود و اما جهانبینی عرفانی چنانکه در رابطه فلسفه و
عرفان اشاره شد متوقف بر
شناخت قبلی خدای متعال و
شناخت راه صحیح
سیر و سلوک است که میبایست بر اساس اصول فلسفی اثبات شود پس همه راهها در نهایت به فلسفه منتهی میشود.
تلاش برای حل مسائل جهانبینی و فلسفه در صورتی شایسته است که شخص به نتیجه تلاش خود امیدوار باشد ولی با توجه به عمق و گستردگی این مسائل چندان امیدی به موفقیت نمیتوان داشت بنابراین بهتر است بجای صرف عمر در راهی که پایان آن معلوم نیست به بررسی مسائلی بپردازیم که امید بیشتری به حل آنها داریم.
اولا امید به حل این مسائل به هیچ وجه کمتر از امید به نتایج تلاشهای علمی دانشمندان در کشف اسرار علمی و
تسخیر نیروهای طبیعت نیست و ثانیا ارزش احتمال تنها تابع یک عامل یعنی مقدار احتمال نیست بلکه عامل دیگری را نیز باید منظور داشت و آن مقدار محتمل است و حاصل ضرب این دو عامل است که ارزش احتمال را تعیین میکند و با توجه به اینکه محتمل در اینجا
سعادت بینهایت
انسان در جهان ابدی است مقدار احتمال هر قدر هم ضعیف باشد باز هم ارزش احتمال بیشتر از ارزش احتمال موفقیت در هر راهی است که نتیجه آن محدود و متناهی باشد.
چگونه میتوان به ارزش فلسفه مطمئن بود در حالی که دانشمندان زیادی با آن مخالفت کردهاند و حتی روایاتی نیز در
مذمت آن نقل شده است.
مخالفت با فلسفه از طرف اشخاص مختلف و با انگیزههای متفاوتی انجام گرفته است ولی مخالفت دانشمندان آگاه و بیغرض
مسلمان در واقع به معنای مخالفت با مجموعه اندیشههای فلسفی رایجی بوده که بعضی از آنها دستکم به نظر ایشان با مبانی اسلامی موافق نبوده است و اگر روایت معتبری هم در نکوهش از فلسفه رسیده بود قابل حمل بر این معنی بود اما منظور ما از تلاش فلسفی عبارت است از بکار گرفتن عقل در راه حل مسائلی که تنها با روش تعقلی قابل حل است و ضرورت این کار مورد تاکید
آیات محکمه قرآن کریم و روایات شریفه میباشد چنانکه نمونههای فراوانی از این تلاش در
روایات و حتی در متن
قرآن کریم ملاحظه میشود مانند استدلالهایی که در باب
توحید و
معاد در کتاب و
سنت شده است.
اگر مسائل
جهانبینی با روش تعقلی و فلسفی در کتاب و سنت بررسی شده دیگر چه نیازی هست که ما به کتب فلسفی و مباحث مطرح شده در آنها بپردازیم مباحثی که غالبا از یونانیان اقتباس شده است.
اولا طرح مباحث فلسفی در کتاب و سنت ماهیت فلسفی آنها را تغییر نمیدهد ثانیا استخراج این دسته از مسائل و تنظیم آنها در شکل یک
علم هیچ مانعی ندارد چنانکه در مورد
فقه و
اصول و سایر
علوم اسلامی انجام گرفته است و سابقه این مباحث در کتب یونانیان و حتی اقتباس از آنها از ارج این مسائل نمیکاهد چنانکه
حساب و
طب و
هیئت نیز چنین است ثالثا در کتاب و سنت تنها شبهاتی مورد بررسی قرار گرفته که در آن عصر شایع بوده است و این مقدار برای پاسخگوئی به شبهاتی که نوبنو از سوی مکتبهای الحادی القاء میشود کافی نیست بلکه میبایست طبق تاکیدات قرآن کریم و سخنان پیشوایان دینی تلاشهای عقلانی گسترش یابد تا آمادگی کافی برای
دفاع از عقاید حقه و پاسخگوئی به هرگونه شبههای درباره آنها حاصل شود.
بهترین دلیل بر نقص فلسفه اختلافاتی است که در میان خود فلاسفه وجود دارد و توجه به آنها موجب سلب اطمینان از صحت روش ایشان میشود.
اختلاف در مسائل نظری هر علمی امری اجتنابناپذیر است چنانکه فقهاء نیز در مسائل فقهی اختلافاتی دارند در صورتی که اینگونه اختلافات دلیل بطلان
علم فقه و روش ویژه آن نمیشود چنانکه اختلاف دو نفر ریاضیدان هم درباره یک مساله ریاضی دلیل بطلان ریاضیات نیست و توجه به این اختلافات باید انگیزه نیرومندی برای اندیشمندان متعهد باشد که بر
تلاش و کوشش و
استقامت و پشتکار خود بیفزایند تا به نتایج مطمئنتری دستیابند.
کسانی دیده شدهاند که در علوم فلسفی تحقیقات قابل تحسینی داشتهاند ولی هم در مسائل شخصی و اخلاقی دارای نقطه ضعفهایی بودهاند و هم در مسائل اجتماعی و سیاسی پس چگونه میتوان فلسفه را کلید سعادت فردی و اجتماعی دانست.
تاکید بر اهمیت و ضرورت فلسفه به این معنی نیست که این علم
علت تامه و شرط کافی برای داشتن ایدئولوژی صحیح و رفتار عملی بر طبق آن است بلکه به این معنی است که شرط لازم برای دستیابی به ایدئولوژی مطلوب میباشد یعنی پیمودن راه راست متوقف بر
شناختن آن است و
شناخت راه مستقیم متوقف بر داشتن جهانبینی صحیح و حل مسائل فلسفی آن و اگر کسی گام اول را درست برداشت ولی در گام دوم ایستاد یا منحرف شد دلیل آن نیست که در گام اول هم منحرف بوده است بلکه باید علت توقف یا انحراف او را در گام دوم، پیجویی کرد.
۱. انسان عصر فضا علیرغم پیشرفت شگرف در زمینههای تجربی و صنعتی در حل مسائل بنیادی جهانبینی که شالوده زندگی انسانی را تشکیل میدهند ناتوان است و بعضی مانند چهارپایان سر در آخور تنها به ارضاء غرایز حیوانی پرداختهاند و اصلا توجهی به این مسائل ندارند و بعضی دیگر در حل آنها واماندهاند و پوچگرا شدهاند.
۲. مکتبهای متناقض سیاسی اجتماعی و نظامهای اقتصادی سرمایهداری و
سوسیالیسم نیز نمونههایی از سرگردانی انسان در حل مسائل اجتماعی است که به نوبه خود از فقدان بینش صحیح در مسائل فلسفی نشات میگیرد.
۳. انسان واقعی کسی است که نخست عقل خود را در راه
شناخت هستی و حل مسائل بنیادی جهانبینی بکار گیرد و بفهمد کیست و از کجا و در کجا و به سوی کجا است و آنگاه بر اساس
شناخت این هستها به
شناختن راه صحیح برای رسیدن به هدف نهائی یعنی
شناختن بایدها بپردازد و سپس با جدیت آن راه را بپیماید.
۴. همه این مطالب ضرورت تلاش عقلانی برای حل مسائل بنیادی جهانبینی
اصول دین را ثابت میکند و در یک جمله سعادت فردی و اجتماعی و رسیدن به کمال انسانی مرهون دستاوردهای فلسفه است.
۵. مسائل جهانبینی از سنخ مسائل فلسفی است بنابراین جهانبینی علمی سرابی بیش نیست و جهانبینیهای دینی و عرفانی هم نیازمند به فلسفه هستند.
۶. امید موفقیت در حل مسائل فلسفی به هیچ وجه کمتر از امید به کشف اسرار طبیعت نیست علاوه بر اینکه چون نتیجه آن ارزش نامحدود دارد هر قدر احتمال رسیدن به آن ضعیف باشد باز هم ارزشمندتر از احتمال موفقیت در هر کاری است که نتیجه محدودی داشته باشد.
۷. مخالفت بعضی از دانشمندان آگاه و بیغرض
مسلمان با فلسفه در حقیقت به معنای مخالفت با مجموعه آراء فلسفی رایجی بوده که بعضی از آنها با مبانی اسلامی موافق نبوده است.
۸. طرح بعضی از مسائل فلسفی در کتاب و سنت ماهیت فلسفی آنها را تغییر نمیدهد و ما را بینیاز از تلاشهای فلسفی برای دفع همه شبهات الحادی نمیسازد.
۹. اختلاف در مسائل فلسفی مانند هر علم دیگر امری اجتنابناپذیر است و نمیتوان آنرا دلیلی بر بطلان روش فلسفی و تعقلی قلمداد کرد بلکه باید با توجه به آن بر تلاش و کوشش برای دستیابی به نتایج مطمئنتر افزود.
۱۰. ضرورت فلسفه به معنای تامین همه شرایط لازم برای سعادت فردی و اجتماعی نیست بلکه به معنای تحصیل شرط لازم و اساسی آن است.
سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «ضرورت فلسفه»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۶/۱۱/۱۶