حذیفة بن الیمان (قرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
حذیفة بن الیمان بن حسل (حسیل) از صحابه بزرگوار
پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلّم و صاحب اسرار آن حضرت است.
حذیفة بن الیمان بن حسل (حسیل) از صحابه بزرگوار
پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلّم و صاحب اسرار آن حضرت است.
برخی مفسران،
شأن نزول آیه ۱۰۸ سوره بقره را در پی آن دانستهاند که شماری از احبار یهود، قصد فریب حذیفه و عمار را داشتند و این دو، در برابر فریبهای آنان مقاومت کردند.
نیز
آیه ۱۷۲
آل عمران را درباره حذیفه و دیگر صحابه دانستهاند که به رغم جراحت شان در غزوه احد آمادگی خویش را برای حمله به دشمن
اعلام داشتند.
محمد بن کعب میگوید: حذیفه بن الیمان گفت : به خدا سوگند در ایام خندق آنقدر در فشار بودیم که جز
خدا کسی نمیتواند از مقدار خستگی و گرسنگی و ترس ما آگاه شود، شبی از آن شبها رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلّم برخاست، و مقداری
نماز گزاشته سپس فرمود: آیا کسی هست برود و خبری از این قوم برای ما بیاورد و در عوض رفیق من در
بهشت باشد؟ حذیفه سپس اضافه کرد: و چون شدت ترس و خستگی و گرسنگی به احدی
اجازه پاسخ نداد، ناگزیر مرا صدا زد، و من که چارهای جز پذیرفتن نداشتم، عرضه داشتم : بله یا رسول الله صلیاللهعلیهوآلهوسلّم ، فرمود: برو و خبری از این قوم برای ما بیاور، و هیچ کاری مکن تا برگردی، من به طرف لشکرگاه دشمن رفتم، دیدم (با کمال تعجب) در آنجا باد سردی و لشکری از طرف خدا به لشکر دشمن مسلط شده، آن چنان که بیچاره شان کرده، نه خیمهای برایشان باقی گذاشته، و نه بنایی، و نه آتشی و نه دیگی میتواند روی اجاق قرار گیرد.
همان طور که ایستاده بودم و وضع را میدیدم، ناگهان
ابوسفیان از خیمه اش بیرون آمد، فریاد زدای گروه قریش! هر کس رفیق بغل دستی خود را شناسد، مردم در تاریکی شب از یکدیگر پرسیدند تو کیستی؟ من پیش دستی کردم و از کسی که در طرف راستم ایستاده بود پرسیدم تو کیستی؟ گفت : من فلانیم. آنگاه ابوسفیان به منزلگاه خود رفت، و دوباره برگشت، و صدا زد: ای گروه
قریش ! به خدا دیگر این جا جای ماندن نیست، برای اینکه همه چهار پایان و مرکبهای ما هلاک شدند، و
بنی قریظه هم با ما بی وفایی کردند، این باد سرد هم چیزی برای ما باقی نگذاشت، و با آن هیچ چیزی در جای خود قرار نمیگیرد، آن گاه به عجله
سوار بر مرکب خود شد، آنقدر عجول بود که بند از پای مرکب باز نکرد، و بعد از
سوار شدن باز کرد.
میگوید: من با خود گفتم چه خوب است همین الان او را با تیر از پای در آورم، و این
دشمن خدا را بکشم، که اگر این کار را بکنم کار بزرگی کرده ام، پس زه کمان خود را بستم و تیر در کمان گذاشتم، همین که خواستم رها کنم، و او را بکشم به یاد دستور رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلّم افتادم، که فرمود: هیچ کاری صورت مده، تا برگردی، ناگزیر کمان را به حال اول برگردانده، نزد رسول خدا برگشتم، دیدم همچنان مشغول نماز است، همین که صدای پای مرا شنید، میان دو پای خود را باز کرد، و من بین دو پایش پنهان شدم، و مقداری از پتویی که به خود پیچیده بود رویم انداخت، و با همین حال
رکوع و
سجده را به جا آورد، آنگاه پرسید: چه خبر؟ من جریان را به عرض رساندم .
فرهنگ قرآن، مرکز فرهنگ و معارف قرآن، برگرفته از مقاله «حذیفة بن الیمان».