تکفیر
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
تکفیر، اصطلاحی در
کلام و
فقه به معنای نسبت
کفر دادن به
مسلمان است.
«تکفیر» از «ک ـ ف ـ ر» به معنای نهان کردن و پوشاندن است.
اطلاق
کفر به فرد از این رو است که حقیقت را نهان میکند یا با کفرورزی بر
دل خود پوشش مینهد.
در تحلیلی ویژه گفتهاند: از آن جا که فرد حقایق و تاویلهای
دین خداوند را میپوشاند،
به او کفر نسبت مییابد. کفر متضاد
ایمان و در اصطلاح، انکار مطالبی است که
پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلّم آورده است.
به دیگر سخن، انکار قطعیات و
مسلمات دین، کفر است.
گاه از این مسلمات با عنوان «
ضروری دین» نام میبرند.
البته انکار ضروری دین اگر ملازم با انکار
اصول دین گردد و فرد به این ملازمه عنایت داشته باشد، موجب کفر است.
تکفیر در اصل به معنای پوشیدن و پوشاندن است، ولی در
عربی و
فارسی به معانی گوناگونی به کار رفته
که بر پایه آنها در
قرآن و
احادیث و منابع کلامی و فقهی چند مفهوم مصطلح یافته است، از جمله پاک کردن
گناهان و ابطال
عقاب (
عذاب)،
پرداختن
کفاره سوگند و مانند آن
و
کافر خواندن کسی
یا نسبت کفر دادن به
مسلمان.
در برخی احادیث و به تبع آن در اصطلاح
فقها، تکفیر به معنای نهادن یک دست بر روی دست دیگر در هنگام ایستادن در
نماز و نیز در غیر نماز برای ادای احترام آمده است (یا اصطلاحاً «
تکتیف»)
که برخی فقهای امامی آن را
حرام و برخی دیگر
مکروه دانستهاند.
تکفیر به معنیِ نسبت دادن کفر به شخص یا گروه در
قرآن کریم مصادیق متعددی دارد، از جمله کسانی که
حضرت مسیح علیهالسلام را
خدا پنداشتند
و افرادی که به مردم
جادوگری میآموختند
تکفیر شدهاند. در احادیث نیز علل و عواملی که ممکن است سبب تکفیر گردد و موارد غیرمجاز و شرایط آن بتفصیل مطرح شده است.
پیشینه تکفیر در
جهان اسلام، به
صدر اسلام باز میگردد.
برخی حوادث مهم
تاریخ اسلام به سبب تکفیر روی داده، همچنانکه برخی رخدادهای سیاسی و اجتماعی زمینه تکفیر را فراهم آورده است.
از جمله رویدادهای مهم دوران پس از رحلت
پیامبر اکرم، جنگهای «
رِدّه» در زمان
ابوبکر بود که در این جنگها دستگاه
خلافت معارضانِ خود را کافر و خارج از دین خواند.
در باره اینکه واقعاً تمامی یا بعضی از کسانی که در آن دوره تکفیر شدهاند، از دیدگاه
فقه اسلامی کافرند یا خیر، تردید جدّی وجود دارد و برخی گزارشهای تاریخی تردیدهای بسیار در این باره، حتی تردید افراد نزدیک به
خلیفه، را نشان میدهد.
بنا بر برخی منابع تاریخی، عواملی مانند ندادن
زکات و نپذیرفتن اصل خلافت یا در نظر گرفتن کسانی دیگر برای این مقام، در انتساب کفر به «
اهل رِدّه» یا دست کم دستههایی از آنان نقش مهمی داشته است.
البته ادعای پیامبری نیز در میان آنان بسیار گزارش شده است که میتواند تکفیر را از دیدگاه فقهی توجیه کند.
واقعه مهم تاریخی دیگر در باره تکفیر، غائله
خوارج است.
بسیاری از فرقههای خوارج کسی را که مرتکب یکی از
گناهان کبیره میشد، و حتی
امت پیامبر را، تکفیر میکردند.
در مقابل، بعضی از
مسلمانان، از جمله برخی مذاهب
اهل سنّت، خوارج را تکفیر میکردند.
در احادیث،
غالیان یا
غُلات (آنان که در باره شخصیت
امامان علیهمالسلام
غلوّ و زیاده روی میکردند) و قائلان به
تفویض (
مفوّضه) خارج از
ایمان خوانده شدهاند.
بعضی از
معتزله و
اشاعره،
مشبّهه را تکفیر میکردند.
علاوه بر گروهها، افراد و شخصیتهای متعددی، چه بسا بعضی اشخاص سرشناس، را تکفیر کردهاند، از جمله در باره تکفیر برخی
خلفا و
همسران پیامبر اکرم روایاتی نقل شده است.
حتی ساحت مقدّس
معصومان علیهمالسلام نیز از تکفیر بر کنار نمانده است.
هر چند نمونههای فردی و جمعی تکفیر در تاریخ اسلام کم نیست و در برهههایی از تاریخ، این جریان شایع بوده است، نمی توان تکفیر را در میان فرقهها و نحلههای گوناگون اسلامی چندان عمده و سرنوشت ساز دانست.
حتی در نگاهی کلان، موارد افراط آمیز تکفیر، چه آنان که تکفیر کردهاند و چه آنان که تکفیر شدهاند، اندک به نظر میرسد و امروزه شمار پیروان دیدگاه افراطی تکفیر، نسبت به کل جمعیت
مسلمانان، چندان نیست.
فقها فرمودهاند: اگر کسی به مسلمانی نسبت
کفر دهد
تعزیر میشود.
ظاهراً نظر
علما و فقهای
مذاهب مهم اسلامی در کاهش تکفیر مؤثر بوده است، زیرا فقها با استناد به احادیث
نسبت دادن بی دلیل کفر به مسلمان را مستوجب تعزیر دانستهاند.
حتی گاهی فقها با وجود نادرستی برخی عقاید، از تکفیر پیروان آنها استنکاف نمودهاند.
غزالی نیز ضمن توضیح معیار تکفیر، بر طایفهای از
متکلمان که با تنگ نظری عدهای از مسلمانان را تکفیر کردهاند، انتقاد و توصیه کرده است که حتی الامکان از تکفیر
اهل قبله احتراز شود.
با اینهمه، از دیدگاه فقهی در مواردی معیّن و با حصول شرایطی خاص، تکفیر مشروع است و آثاری ویژه در پی دارد.
گروهی از معتزله نظریّه
احباط و تکفیر را مطرح نموده؛ لیکن در چگونگی آن اختلاف کردهاند. برخی از آنان از طریق موازنه وارد شده و گفتهاند: به عنوان مثال اگر
مکلّف گناهی مرتکب شود که ده
جزء کیفر دارد، سپس طاعتی با بیست جزء
ثواب انجام دهد، ده جزء ثواب انجام گرفته، ده جزء از
کیفر گناه را از بین میبرد، در نتیجه ده جزء ثواب باقی میماند که به مکلّف به همان اندازه
پاداش داده میشود. عکس قضیه هم همین گونه است.
مشهور
متکلّمان امامیّه قائل به
بطلان نظریّه
احباط و تکفیر معتزلی و در مقابلِ «موازنه» آنان، قائل به «
موافات» هستند؛ یعنی اعطای ثواب بر
ایمان و
طاعت،
مشروط به
علم خداوند متعال بر مردن
مؤمن بر ایمان؛ و
عقاب بر کفر و
عصیان، منوط به
علم الهی به مردن کافر بر کفر و گناهکار بر عدم
توبه است.
برخی
امامیه گفتهاند: اصلِ سقوط ثواب ایمان به مردن بر کفر و سقوطِ عقاب کفر به مردن بر ایمان، غیر قابل انکار است و
روایات زیادی بر محو بسیاری از طاعتها بر اثر ارتکاب گناهانی و
کفّاره قرار گرفتن برخی طاعتها برای بسیاری از
گناهان،
دلالت دارد؛ لیکن عمومیت و فراگیری این مسئله نسبت به همه
طاعات و
معاصی معلوم نیست و نیز معلوم نیست مبنای این سقوط،
اِحباط و تکفیر است و یا موافات.
برخی پنداشتهاند تقسیم گناه به
کبیره و
صغیره مبتنی بر نظریّه احباط و تکفیر معتزلی است؛ یعنی هر گناهی که به سبب طاعت از بین برود صغیره و هر گناهی که طاعت را از بین ببرد کبیره است. امّا این گمان
باطل است؛ زیرا مشهور امامیّه در عین تقسیم گناه به کبیره و صغیره قائل به
بطلان احباط و تکفیر معتزلی شدهاند.
بنابر قول مشهور ـ که گناه را به کبیره و صغیره تقسیم کردهاند ـ اجتناب از گناهان بزرگ (
کبائر) سبب تکفیر گناهان کوچک (
صغائر) از سوی
خداوند متعال است. چنانکه ظاهر برخی
آیات بر آن
دلالت دارد.
در تحقق
عدالت ـ بنابر قول
مشهور مبنی بر تقسیم گناه به دو قسم ـ اجتناب از کبائر و عدم اصرار بر صغائر کفایت میکند و صرف ارتکاب صغائر به عدالت
ضرر نمیرساند.
برخی گفتهاند: زیان نرساندن صغائر به
عدالت شخص در فرض یاد شده مبتنی بر تکفیر صغائر به سبب اجتناب از کبائر نیست، بلکه بر اساس مفاد ادلّه موجود است.
در تبیین ماهیت کفر، اختلاف نظر دارند. گمان میرود این اختلاف از تفاوت در برداشت از خود مفهوم
ایمان بر میخیزد.
از دیدگاه
خوارج که ایمان را تصدیق قلبی و اقرار زبانی و رفتاری میدانند، ارتکاب گناه، کفر است
؛ اما بیشتر متکلمان و
فقیهان ایمان را تصدیق همراه
اقرار میشمرند و رفتار را در شمار کمال و نه اصل ایمان میدانند.
گویا همین تفاوت دیدگاه، زمینه تقسیم کفر به دو گونه
اعتقادی و
عملی را فراهم کرده است. توجه نکردن به این تفکیک، زمینه نظری تکفیر را شکل میدهد.
حکم به کفر مسلمانی که ضروری دین را انکار کرده، موضوع مبحث
ارتداد و از دایره تکفیر بیرون است. فقیهان به تفصیل به مقوله ارتداد پرداختهاند وآن را «بیرون آمدن از دین» دانستهاند که با انکار ضروری دین تحقق مییابد و به دو گونه
ملی و
فطری تقسیم میشود. ارتداد فرد با وجود شرایطی چون
بلوغ،
عقل،
اختیار و
قصد و با اقرار خود او یا گواهی عادل اثبات میگردد
و احکامی چون
وجوب قتل و جدایی از همسر را برای وی به بار میآورد.
احکام و مسائل ارتداد، جز برخی جزئیات، را همه فقیهان
مذاهب اسلامی پذیرفتهاند.
تکفیر، نسبت دادن کفر به مسلمان یا گفتن جمله «کافر شدی» به او است.
پس با تکفیر، کسی از دیدگاه خود به دیگری نسبت کفر میدهد و او را کافر میداند.
تکفیر به ویژه از این جهت که موجب طرد کردن دیگران است،
در ماجرای رده در دوره
خلافت ابوبکر،
قتل عثمان، جنگهای دوره
خلافت علی علیهالسّلام،
فتنه ابن زبیر و
رخداد حره پیشینه دارد. روش فرقهها در طرد یکدیگر و نسبت کفر دادن به طرف مقابل، به رواج تکفیر انجامید.
در دوره کنونی،
وهابیان آشکارا تکفیر مسلمانان، به ویژه
شیعیان، را با توجیه دینی همراه میکنند.
برای شناخت مبانی مقوله تکفیر، به تقسیم کفر به اعتقادی و عملی باید توجه کرد.
کفر عملی موجب بیرون آمدن از دین نیست؛ اما کفر اعتقادی که همان انکار ضروری دین است، فرد را از دین بیرون میکند.
میتوان گفت کفر عملی یعنی این که فرد گناه نماید، تنها او را متصف به
فسق میکند.
کفران نعمت را نیز مصداقی از کفر عملی دانستهاند.
وهابیان که کفر اعتقادی را از کفر عملی تفکیک نکردهاند، مواردی چون ترک نماز را موجب کفر دانسته و به کافر بودن مسلمان
تارک نماز،
فتوا دادهاند.
دقت در مضمون روایات با تعبیر کفر و کافر، نشان میدهد که بسیاری از آنها به کفر اعتقادی ارتباط ندارد. روایاتی چون «من ترک قتل الحیات خشیة النار فقد کفر» در باره نکشتن
مار یا «ان الله ینزل الغیث فیصبح قوم به کافرین» در اشاره به
کفران نعمت باران و یا «من رغب عن ابیه فقد کفر» در زمینه بی توجهی به
پدر، مربوط به کفر عملی است. کلمه کفر در
آیه (و لله علی الناس حج البیت من استطاع الیه سبیلا و من کفر فان الله غنی عن العالمین)
نیز به کفر عملی اشاره دارد.
بنا بر این، تنها ارتکاب گناه موجب کفر نیست و نسبت دادن کفر به فرد گناهکار را
مشروع و
مجاز نمیکند و با تمسک به آن، نمیتوان
نسبت ناروا به
مسلمانان داد.
در
فقه شیعیان، ضمن مخالفت با تکفیر، برای تکفیر کننده
مجازات در نظر گرفتهاند. در باور
فقیهان شیعه، نسبت دهنده کفر به مسلمان، باید
تعزیر شود.
برخی بر آنند که در مسائل اختلافی، نباید کسی را تکفیر کرد.
در سخنان بسیاری از دانشوران مذاهب اسلامی، بر پرهیز از تکفیر تاکید شده است. آنان با عبارات گوناگون، از طرد یکدیگر و نسبت دادن
کفر و
فسق به
اهل قبله پرهیز داده و پیامدهای آن را هشدار دادهاند.
پس این
تهمت که
شیعیان دیگران را تکفیر میکنند، از اعتبار ساقط است.
به
اهل سنت نسبت میدهند که میان تکفیر مطلق و معین، تفاوت نهادهاند
؛ به این معنا که نسبت دادن کفر به فرد ویژه را جز با وجود شرایط و فقدان موانع، نپذیرفتهاند؛ اما
تکفیر مطلق را که به گفتار و رفتار کافرانه، صرف نظر از گوینده آن تعلق میگیرد، مشروع میدانند.
برای نمونه، گفتن این که هر کس به
خلق قرآن یا خلق اعمال باور داشته باشد، کافر است،
از نوع تکفیر مطلق است؛ زیرا کفر به شخص معین نسبت داده نشده است. از سخن آنان در باره شرایط تکفیر شامل بلوغ، عقل، اختیار و عرضه دلیل
بر میآید که مقصودشان از شرایط
تکفیر خاص همان شرایط یاد شده در مبحث ارتداد است
که در آن اختلاف راه ندارد. حتی جواز تکفیر مطلق هم به سبب بازگشت به انکار ضروری دین و همان مسئله ارتداد است. بر این اساس، بیرون از مبحث ارتداد، هیچ یک از مسلمانان شناخته شده به مشروعیت تکفیر باور ندارد؛ بلکه همگان با این پدیده مخالفت ورزیده و راه توجیه آن را بستهاند. از جمله، در انکار ضروریات دین یاد کردهاند که نه به صورت بدیهی و نه مستدل، نمیتوان انکار ضروری دین را ثابت کرد.
کسانی از عبارت «استحلال الحرام» بهره برده
و گفتهاند که تکفیر مسلمانی که بر گناه اصرار ورزد و به حلیت آن باور نداشته باشد، صحیح نیست.
نیز اختلاف عقیدتی فرقهها که به انکار ضروری دین نینجامد، موجب کفر نیست.
همچنین نمیتوان به فرد یا گروهی که در
عقاید غلو کرده، نسبت کفر داد؛ زیرا به یقین همه حقیقت را نمیدانیم و بر گمان هم نباید تکیه کرد.
تحقق
اسلام و مسلمانی با اظهار
شهادتین صورت میگیرد
و در
سیره پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلّم نیز همین برای اثبات مسلمان بودن فرد کافی است
و نشان میدهد که قلمرو ورود به اسلام پهناور است و با اقرار فرد به
توحید و
نبوت، باید به مسلمانی او حکم نمود.
بر پایه این
روایت نبوی: «امرت ان اقاتل الناس حتی یقولوا «لا اله الا الله محمد رسول الله فاذا قالوها فقد عصموا...»
در امان بودن و محفوظ ماندن، از آثار اظهار شهادتین است.
حتی پارهای از فقیهان در باره فردی که شهادتین را بر زبان جاری کرده، اما قلبا آن را نپذیرفته، حکم به مسلمانی کردهاند.
برخی نیز تصریح نمودهاند که شهادتین هر چند با باور و رفتار هماهنگ نباشد، برای حکم به مسلمانی فرد، کافی است.
برخی از
متکلمان در مخالفت با تکفیر، به این مهم که نباید اهل قبله را تکفیر کرد، تمسک نمودهاند
؛ زیرا همه پیشینیان با
تکفیر اهل قبله، سخت مخالف بودهاند.
آنان بر این باور بودند که گمراهی در عقیده، موجب جواز تکفیر نمیشود. از این رو، از تکفیر اهل
تجسیم پرهیز میکردند.
معیار دیگر برای محدود کردن تکفیر، اصل تکذیب پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلّم است.
ابوحامد غزالی (م. ۵۰۵ق.) مفهوم تکذیب را توضیح میدهد و برای آن مراتبی یاد میکند و بر آن است که جز با تکذیب صریح
نمیتوان به کسی نسبت کفر داد. او تکفیر را مقولهای فقهی میداند که از
دلیل شرعی یا
اجتهاد بر میخیزد و هر کس که آن را به کار میبرد، بر اصل قطعی تکذیب پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلّم تکیه میکند.
گذشته از این مباحث نظری، تکفیر در
آیات و
روایات نهی شده است. میتوان ضرورت پرهیز از تکفیر را به پشتوانه آیاتی چون: (و لا تقولوا لمن القی الیکم السلام لست مؤمنا)
(و لا یرضی لعباده الکفر)
توضیح داد. مضمون آیه نخست، بیانگر اراده و
امر تشریعی خداوند در پرهیز از انتساب کفر به دیگران است.
در آیه دوم بیان میکند که خداوند به کفر بندگانش راضی نیست. کفر هر چند به
علم خداوند تعلق میگیرد، بر خلاف
اشاعره،
به اراده و رضایت او تعلق نمیگیرد.
از این رو، باید از نسبت دادن کفر به مسلمان که مورد اراده و رضایت خداوند نیست و از آن نهی کرده، پرهیز کرد.
بر پایه پارهای
روایات نبوی که برخی آنها را صحیح دانستهاند،
از تکفیر کردن مسلمانان
نهی شده؛ زیرا هرکس «لا اله الا الله» گوید، مال و جانش در امان خواهد بود.
نیز در
روایت آمده است: «هم کیشان خود را تکفیر نکنید، حتی اگر گناهان بزرگ مرتکب شوند.»
در برخی
جوامع حدیثی، بابی با عنوان «اثم من کفر مسلما» برای پرهیز دادن از تکفیر مسلمانان گشوده شده است.
از پیوند این دسته از روایات با احادیثی مانند «اذا قال الرجل لاخیه یا کافر فقد باء بها احدهما»
یا «ملعون ملعون من رمی مؤمنا بکفر»
و احادیثی که در موضوع شهادت، بدون ایجاد تفاوت میان
شهادت حق و
شهادت باطل، از نسبت دادن کفر به مسلمانان پرهیز میدهند،
آشکار میشود که تکفیر کاری نکوهیده است.
برخی در توضیح این روایات گفتهاند که تکفیر روش متکبران روزگار جاهلیت بود و از این رو، پیامبر مسلمانان را از همانندی به آنها بازداشته و پرهیز داده است.
گاه نیز این روایات را این گونه توضیح دادهاند که فرد با پذیرش اسلام از کفر بیرون میشوند و از این رو، نسبت دادن کفر به او صحیح نیست، زیرا این دو نسبت با هم جمع نمیشوند.
بسیاری از عالمان دینی به ریشهیابی تکفیر در جوامع اسلامی پرداختهاند و عوامل آن را نیز یادآور شدهاند.
امام خمینی نیز به عوامل تکفیر پرداخته و سپس برای از میان برداشتن این معضل، رهنمودهایی ارائه کردهاند که به برخی از آنها اشاره میشود:
۱- هواهای نفسانی: از نگاه امام خمینی هواهای نفسانی و
دنیادوستی را از مهمترین عوامل رواج تکفیر و
تفسیق میداند
ایشان با اشاره به حدیث «راس کل خطیئه حبّ الدنیا» یادآور شده است عدهای بر اساس حب نفس،
حضرت مهدی (علیهالسلام) را تکفیر خواهند کرد.
ایشان در مواردی دنیاگرایی را از موجبات مخالفت با عرفا و لعن و طعن و
تفسیق و تکفیر و غیبت آنان شمرده و یادآور شده برخی
صدرالمتألهین را که سرآمد اهل توحید بود، زندیق خواندهاند و با اینکه وی در ردّ صوفیه کتاب
کسر اصنام الجاهلیة فی الرد علی الصوفیه را نوشته بود، وی را صوفی خواندهاند و لعن کردند.
۲- ناآگاهی: امام خمینی جهالت به مکتب
اهلبیت (علیهمالسّلام) را از موجبات تکفیر پیروان آن در سخن برخی از گروهها معرفی کند. ایشان از امت اسلامی میخواهد با مکتب اهلبیت (علیهمالسّلام) بیشتر آشنا شوند و به گفتههای ناروای فرقههای تکفیری و ناآشنای با دین که سد راه مردم برای استفاده از علم و دانش اهلبیت شدهاند، گوش ندهند.
۳- تعصب و تنگنظری: امام خمینی تفکر ناصبیگری را از ریشههای تکفیر شیعیان شمرده است و متهم کردن مسلمانان ایرانی به
شرک و کفر از ناحیه وهابیان آل سعود و کشتن آنان را ناشی از تفکر سفیانی و با هدف حفظ سیاستهای استکبار میداند.
امام خمینی برای برطرف شدن فضای تکفیر و تهدید گفتگوی عقلانی و منطقی را لازم میداند، بههمین دلیل به حاجیان ایرانی یادآور شده است با دیگر مسلمانان برادرانه و با موعظه حسنه برخورد کنند و با آنان مدارا کنند.
۴- استبداد و استعمار: دشمنان اسلام بهویژه حاکمان مستبد و استعمارگران از مهمترین عوامل ایجاد تکفیر در میان مسلمانان به شمار میآیند آنان با دامنزدن به زمینههای تنازع و اختلاف، زمینه تکفیر را فراهم ساخته و از آن بهعنوان بهترین راه مقابله با
اسلام استفاده میکنند.
بررسی تکفیریهها نشان میدهد که تکفیر همواره موجب تفرقه میان مسلمانان و
هتک حرمت آنان شده است.
عامل اصلی این تکفیرها بیشتر
تعصب مذهبی بوده است. گروههایی از
معتزله و اشاعره به سبب تعصب مذهبی، سخت یکدیگر را تکفیر میکردند.
اما آموزههای اسلامی همواره مسلمانان را از
تفرقه بازداشته و بر وحدت تاکید کرده است.
تفاوت دیدگاه در باره ارتکاب گناه بزرگ،
دشنام به پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلّم و
صحابه،
تاویل نصوص،
مخلوق بودن قرآن، رابطه
صفات و
ذات خداوند،
رؤیت خداوند،
عصمت پیامبران،
و بدعت زمینه رواج تکفیر را فراهم کرد. بررسی منابع فرقه شناختی نشان میدهد که به کارگیری سلاح تکفیر، رفتاری رایج میان فرقهها بوده است.
نخستین بار، رخداد ارتداد در خلافت
ابوبکر موجب شد افرادی بسیار به جرم پرداخت نکردن
زکات، تکفیر شوند.
مسئله تکفیر پس از فتنه اول (قتل
عثمان) رواج بسیار یافت و در اندک زمانی میان گروههای مسلمان، به اوج رسید.
چنان که از منابع فرقه شناسی بر میآید،
خوارج بیشتر و پیشتر از دیگران این حربه را به صحنه
سیاست کشاندند و هر موضع مخالف را گناه بزرگ و مرتکب آن را
کافر میدانستند.
در برابر، معتزله به اصل «منزلة بین المنزلتین» باور داشتند و نمیپذیرفتند که وضع گناهکار همانند کافر و
منافق باشد.
آوردهاند که پیشینیان اهل سنت، وضع و حال مرتکب گناه بزرگ را به
خدا وا گذار کردهاند
یا باور داشتهاند که داوری در باره سرنوشت فرد،
بدعت است.
در مسئله انکار
امامت، بیشتر فقیهان و
متکلمان امامی، اعتقاد به کفر منکران امامت را رد کرده و از اسلام و
طهارت منکران امامت دفاع نمودهاند.
کسانی از اهل حدیث در موضعی سختگیرانه،
قدریه (معتقدان به خلق کارها به دست بندگان) و باورداران به
خلق قرآن را کافر و قتلشان را
واجب دانستهاند.
در مسئله خلق قرآن، به «
جهمیه» نسبت کفر دادهاند.
هنگامی که مسئله خلق قرآن به یکی از جدلهای کلامی جامعه تبدیل شد، این تکفیرها رواج داشت.
پیشوایان حنبلی در اختلافها و جدلهای کلامی، فراوان به حربه تکفیر چنگ میزدند.
در سدههای پنجم و ششم ق. فضای تکفیر میان اشاعره و
حنبلیان برقرار بود و گزارشهای بسیار از نسبت دادن کفر به یکدیگر در میان آنان در دست است.
مسئله
تاویل دو صورت داشته است: یکی بیان جملهای بود که نتیجه اش کفرآمیز به شمار میرفت؛ مانند این که در نفی
زیادت صفات از ذات، برخی با کاربرد عبارت «خداوند عالم نیست»،
علم خدا را نفی میکردند.
مورد مهم تر، تاویل ظاهر آیات بود که به رواج تکفیر دامن میزد. گاه کتابهایی در تکفیر تاویل گران مینوشتند
و استدلال میکردند که چون تاویل گران همانند مشرکانند،
کافرند
؛ اما بیشتر مسلمانان و متکلمان از تکفیر اهل تاویل دوری میگزیدند.
آنها بر این باور بودند که تاویلات و دیدگاههای منسوب به فرقهها و مذاهب، در موارد بسیار، معانی متفاوت داشته و تنها با تاویل نمیتوان صاحبان آنها را تکفیر کرد.
آوردهاند که نبرد
حضرت علی علیهالسّلام با خوارج، نبرد برای تاویل بوده است.
اهل سنت، مخالفان حاضر در این جنگها را
اهل بغی دانستهاند؛ ولی
فقیهان امامی «بغی» را به بغض
امیر مؤمنان ملحق کرده و به کفر اهل بغی، باور یافتهاند.
در باره دشنام به صحابه، دیدگاهها تعارض دارند. معمولا دشنام به صحابه را گناهی بزرگ میدانستند که برخلاف باور خوارج، موجب کفر نیست.
برخی، روایات مربوط به تکفیر دشنام دهنده به صحابه را ضعیف شمردهاند.
آوردهاند که
احمد بن حنبل و شماری از
اصحاب حدیث،
بیزاری از صحابه را فقط
بدعت میدانند.
گاه دشنام ندادن و طعن نزدن به صحابه را جزئی از عقیده لازم یک
مسلمان میدانستند.
البته انکار اجماعهای صحابه را موجب کفر و
فسق نمیشمردند.
مخالفان، تکفیر و دشنام صحابه را به
شیعیان نسبت داده و به حدیثی ضعیف استناد کردهاند که طبق آن، پس از پیامبر، جز چند تن، همه صحابه
مرتد شدند.
این اتهام را دانشوران
شیعه سخت رد نموده و در پاسخ تصریح کردهاند که شیعیان به بسیاری از صحابه احترام ویژه مینهند و هیچ گاه آنها را تکفیر یا
تفسیق نمیکنند.
شاید این اتهام از دیدگاه شیعیان در باره
عدالت صحابه برخاسته باشد. در مسئله عدالت صحابه، شیعیان بر این باورند که دلیل روشنی بر عدالت همه صحابه که نام بسیاری از آنها در منابع ثبت نشده، در دست نیست.
اندیشه تکفیر از سده گذشته به سبب تحولات گوناگون، به ویژه سکولار شدن جامعه
مصر،
نخست در آن سرزمین و سپس در دیگر بومهای اسلامی رواج یافت. در میان دانشوران اثرگذار مصر،
سید قطب (م. ۱۳۸۷ق.) حامی اندیشه تکفیر بود و خود، از
ابوالاعلی مودودی، دانشور پاکستانی، اثر پذیرفته بود. موقعیت سید قطب در میان اسلام گرایان، در رواج تکفیر اثر نهاد.
اندیشه تکفیر در مواضع جند الله، طلائع الجهاد و حزب التحریر الاسلامی مصر به فراوانی دیده شده است. اخوان المسلمین با اندیشه تکفیر مخالف هستند و آن را نشانه غلو، تحجر و کوته بینی میدانند.
میثاق نامههای سلفیان، فتاوا، و اندیشههای تکفیری اسلام گرایانی که در مصر ظهور کردند و دست به ترور مخالفان زدند، در مجموعهای دو جلدی با عنوان النبی المسلح گردآوری و نخستین بار به سال ۱۹۹۱م. در لندن منتشر شد.
در
جزیرة العرب، شکلی دیگر از سلفی گری به رهبری
محمد بن عبدالوهاب (م. ۱۲۰۶ق.) رشد کرد. برخی او را که به آسانی مسلمانان را تکفیر میکرد، آورنده آیینی تازه دانستهاند.
او دریافتی تنگ از اسلام را تبلیغ میکرد.
سران
آل سعود با محمد بن عبدالوهاب هم پیمان و همراه شدند و باور کردند که
شرک سراسر جهان را فرا گرفته و آنها وظیفه دارند
مشرکان را بکشند.
سران سعودی در آغاز قیام و تصرف
حجاز، در نامه به مسلمانان، به صراحت آنها را مشرک خطاب میکردند.
آنان نبرد خود با مسلمانان را جهاد بر ضد شرک و بدعت خواندهاند.
مهمترین باورهای محمد بن عبدالوهاب و پیروانش در پیروی از صحابه و
تابعین سده دوم و سوم ق. و مخالفت با تاویل و گسترش مفهوم کفر و شرک خلاصه میگردد. محمد بن عبدالوهاب دریافتی متفاوت از
قرآن داشت و به سیره فقیهان و مسلمانان بی اعتنا بود و بسیاری از رفتارهای دینی زمانه اش را شرک میدانست. او خون و مال زائران قبرهای صالحان را
حلال و
جایز شمرد.
در باور او، هرکس به
زیارت قبر پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلّم یا یکی از صالحان برود و از او حاجت بخواهد، این رفتار او شرک صریح است و باید
توبه کند؛ وگر نه، باید کشته شود.
صراحت سخن محمد بن عبدالوهاب در مشرک خواندن
مسلمانان به گونهای است که جای هیچ توجیهی باقی ننهاده است. او بیش از ۲۴ بار کلمه شرک و مشرکین و بیش از ۲۵ بار کلمات کفر،
الحاد، مرتد، منافق و
بت پرست را در باره مسلمانان به کار برده است.
در باور او،
دعا،
استغاثه،
نذر و
ذبح برای غیر خدا
شرک اکبر است و همان گونه که
نماز بی طهارت باطل است،
عبادت با شرک هم توحید فرد را باطل میکند و او را سزاوار عذاب جاودان مینماید. وی بر این باور است که شرک اکبر در دو دوره، یکی روزگار
جاهلیت و دیگری عصر کنونی، تحقق یافته است. شرک دوران جاهلیت تنها در عبادت بود و مشرکان فقط در خوشیها به بتها متوسل میشدند؛ اما مشرکان کنونی در همه حال به غیر خدا
توسل میجویند و در شرک همیشگی به سر میبرند.
اشاره محمد بن عبدالوهاب به بسیاری از مسلمانان، به ویژه شیعیان، است که به زیارت قبرها میروند. به این ترتیب، با پیوند دادن کارهای مسلمانان با شرک اکبر،
خون و
مال و آبروی آنها بر تکفیرگران حلال میگردد. وهابیان این باور او را با صراحت در آثار خود آورده، از آن دفاع میکنند.
پیروان محمد بن عبدالوهاب، خود را «
سلفیه» یا «
الموحد» میخوانند
؛ ولی نزد محققان و مستشرقان به
وهابی شهرت یافتهاند.
آنان به صراحت از مقوله تکفیر دفاع میکنند و از آیه ۷۴
توبه/۹: (قالوا کلمة الکفر و کفروا بعد اسلامهم)
این مفهوم را برداشت میکنند که خداوند کسانی از مسلمانان نماز گزار و حج گزار را که با پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
جهاد کرده،
زکات میدادند، کافر خواندهاند و بر آنند که خداوند اجازه بهره گیری از این تعبیر را داده است.
این تحلیل چندان صحیح نیست؛ زیرا آیه در باره مسلمانان کافر شده، سخن نمیگوید؛ بلکه به منافقانی اشاره میکند که در دل ایمان ندارند. وانگهی علم خداوند به وجود مقتضی و نبود مانع، سبب بیان این سخن شده است؛ اما ما که چنین دانشی نداریم، نمیتوانیم در باره دیگران داوری کنیم.
بر پایه این مبانی فکری، هیئت عالی افتای سعودی، شیعیان را تکفیر کرده است. در باور این عالمان، گوینده «یا
علی و یا
حسن و یا
حسین» مشرک و از
دین اسلام بیرون است. ذیل این
فتوا، امضای این افراد به چشم میخورد: عبدالعزیز بن عبدالله بن باز، عبدالرزاق عفیفی، عبدالله بن غدیان، و عبدالله بن قعود. این گونه نظرها و استدلالها در آثار و فتاوای
وهابیان، فراوان یافت میگردد.
باورهای محمد بن عبدالوهاب از آغاز با انتقاد سخت دانشوران اسلامی روبه رو شد و برخی از نزدیکان او، از جمله استاد و برادرش
سلیمان بن عبدالوهاب، باورهای او را با مبانی دین در تعارض شمردند و او را به سبب فتوا بر ضد مسلمانان نکوهیدند.
سلیمان در رد نظر و فتوای برادرش گفته است: «توسل و
زیارت در روزگار پیشوایان اهل سنت و پیش از
احمد بن حنبل رواج داشت و هیچ یک از آنان مردم را به این سبب کافر و مرتد نمیدانست و سرزمین مسلمانان را سرزمین شرک یا دار الحرب نمینامید.»
نیز که دیدگاهها و فتاوای محمد بن عبدالوهاب از آنها ریشه میگرفت،
از همان آغاز با انکار دانشوران اهل سنت روبه رو شد.
از جمله،
شمس الدین ذهبی (م. ۷۴۸ق.) گفته است که ریشه دیدگاههای او در انتساب کفر به مسلمانان، از القائات دروغ گویان و بی سوادانی ریشه گرفته که روایات
صحیح مسلم و
بخاری در پرهیز از تکفیر را ضعیف قلمداد کردهاند.
سبکی (م. ۷۵۶م. ق.) ضمن مخالفت با
ابن تیمیه، شبهات او را در باره زیارت و توسل و
شفاعت پاسخ گفته و نشان داده که این مقولات نسبتی با شرک ندارند.
نیز
ابن حجر مکی، ابن تیمیه را گمراه و بدعت گذار و غیر معتدل خوانده است.
به تدریج دیدگاههای تکفیری محمد بن عبدالوهاب و فتاوای تند او مبنای رفتار گروههای تکفیری شد که سعودیان از آنان حمایت میکردند. همین سبب اندوه و ناخرسندی متفکران و واکنش مسلمانان گشت. وهابیان، به ویژه متاخرین آنها، از مشکلات دیدگاههای بنیان گذار وهابیت آگاه گشتند و با شیوههای گوناگون در صدد بازسازی افکار محمد بن عبدالوهاب و حذف اندیشه تکفیر هستند. آنان حتی در مقدمه کتابهای محمد بن عبدالوهاب میکوشند تا چهره خشن و تکفیری او را نفی کنند. یک توجیه آنها این است که تکفیر در دیدگاه او تنها به موارد
کفر شمرده شده در
اجماع مسلمانان، اختصاص دارد.
کتاب مصباح الظلام فی الرد علی من کذب علی الشیخ الامام و نسبه الی تکفیر اهل الایمان و الاسلام
نمونهای از توجه وهابیان جدید به این معضل است که گریبان آنها را گرفته است.
(۱) قرآن.
(۲) ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، قم ۱۴۰۴.
(۳) ابن اعثم کوفی، کتاب الفتوح، چاپ علی شیری، بیروت ۱۴۱۱/۱۹۹۱.
(۴) ابن طاووس، الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف، چاپ جلال الدین حسینی، قم ۱۴۰۰.
(۵) ابن قتیبه، الامامة و السیاسة، المعروف بتاریخ الخلفاء، قاهره ۱۳۸۸/ ۱۹۶۹، چاپ افست قم ۱۳۶۳ ش.
(۶) عبدالرحمان جزیری، کتاب الفقه علی المذاهب الاربعة، بیروت ۱۴۱۰/ ۱۹۹۰.
(۷) رسول جعفریان، تاریخ سیاسی اسلام: تاریخ خلفاء، قم ۱۳۷۷ ش.
(۸) حرّعاملی، وسائل الشیعة.
(۹) علی اکبر دهخدا، لغت نامه.
(۱۰) عبدالرحمان بن ابی بکر سیوطی، تاریخ الخلفاء، بیروت ۱۳۹۴/ ۱۹۷۴.
(۱۱) نوراللّه بن شریف الدین شوشتری، الصّوارم المهرقة فی نقد الصّواعق المحرقة، چاپ جلال الدین محدث ارموی، تهران ۱۳۶۷.
(۱۲) محمدبن عبدالکریم شهرستانی، الملل و النحل، چاپ محمد سیّدکیلانی، قاهره ۱۳۸۷/۱۹۶۷.
(۱۳) زین الدین بن علی شهیدثانی، الروضه البهیه فی شرح اللمعة الدمشقیة، چاپ محمد کلانتر، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳.
(۱۴) طبری، تاریخ (بیروت).
(۱۵) محمد فؤاد عبدالباقی، المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الکریم، قاهره ۱۳۶۴، چاپ افست تهران (۱۳۹۷).
(۱۶) عبداللّه عیسی ابراهیم غدیری، القاموس الجامع للمصطلحات الفقهیة، بیروت ۱۴۱۸/ ۱۹۹۸.
(۱۷) غزالی، فیصل التفرقة بین الاسلام الزندقة، چاپ ریاض مصطفی عبداللّه، دمشق ۱۴۱۷/.
(۱۸) محمدبن یعقوب فیروزآبادی، القاموس المحیط، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷.
(۱۹) احمدبن محمد فیّومی، المصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر للرافعی، بیروت: دارالفکر.
(۲۰) مجلسی، بحار الانوار.
(۲۱) محمود عبدالرحمان عبدالمنعم، معجم المصطلحات و الالفاظ الفقهیة، قاهره ۱۹۹۹.
(۲۲) لویس معلوف، المنجد فی اللّغة و الاعلام، بیروت ۱۹۹۶.
(۲۳) محمدبن محمد مفید، الفصول المختارة من العیون و المحاسن، قم ۱۴۱۳.
(۲۴) الموسوعه الفقهیّه، کویت: وزارت الاوقاف و الشئون الاسلامیة، ۱۴۰۸/ ۱۹۸۸.
(۲۵) حسن بن موسی نوبختی، فرق الشیعة، چاپ محمدصادق آل بحرالعلوم، نجف ۱۳۵۵/۱۹۳۶.
•
دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «تکفیر»، شماره۳۷۹۷. •
فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت، ج۲، ص۶۰۱. •
حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، برگرفته از مقاله «تکفیر». • دانشنامه امام خمینی، تهران، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۴۰۰ شمسی.