تبرک به معصومان در حال حیات
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
بحث از
مشروعیت یا عدم مشروعیت
تبرکجویی به آثار
اولیای الهی و آثار منتسب به آنان، همچون اماکن مقدس و اشیایی از این قبیل، پیشینهای کهن دارد؛ در اینباره، شبههافکنیهای فراوانی از طریق
وهابیت انجام گرفته است. آنها از
شیعیان مستندهای تبرک در منابع امامیه را مطالبه کردهاند. نوشتار پیشرو صرفاً با تمرکز بر میراث حدیثی امامیه، در خصوص تبرک به
معصومان (علیهمالسّلام) در حال حیاتشان به همراه بررسی ارزشمندی آنها بر پایه قواعد
دانش رجال پرداخته است.
تبرک در لغت
مشتق از برکت به معنای زیادی و فزونی است: البرکة: الزیادة والنماء.
تبرک در اصطلاح به معنای درخواست
برکت و زیادی از طریق
بندگان صالح خدا، آثار باقی مانده از آنان و چیزهایی است که
خداوند متعال برای آنها مقامهای خاص و امتیاز قرار داده است:
طلب الموحّدین افاضة النعم علیهم و زیادة البرکة من خلال التبرّک بالذوات الصالحة للنبی الاکرم و الصالحین من
عباده، او التبرّک بآثارهم الباقیة.
و التبرّک فی مفهومه الاصطلاحی یراد به طلب البرکة عن طریق اشیاء او معان میّزها
الله تعالی بمنازل و مقامات خاصة، و خصّها بالتبریک، و آثرها بعنایته علی سواها.
به دیگر سخن؛ تبرک، عبارت است از بهرهوری و انتفاع از شخص یا چیزی، که این انتفاع و بهرهوری اثر طبیعی آن شیء یا شخص نباشد و از راههایی مانند بوسیدن، دست کشیدن و خوردن حاصل میشود. در این فرایند، منشا اصلی برکت خداوند است و اشخاص و امور مقدسی که از آن برکت میطلبند تنها ظرفی برای تحقق برکت از جانب خداوند میباشند.
پیشینه تبرک و بهرهوری از آثار صالحان را میتوان در برخی
امتهای پیشین پیگیری نمود. نمونهای از آن، تبرک به پیراهن
یوسف توسط
یعقوب (علیهماالسّلام) است که در
آیه ذیل بدان سخن رفته است:
«فلما ان جاء البشیر القاه علی وجهه فارتد بصیرا؛
آنگاه که برادر یوسف (علیهالسلام) پیراهن او را آورد یعقوب آن را به روی صورتانداخت و بینا گشت.»
سیره
مسلمانان صدر
اسلام و
صحابه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) هم در این باره بسیار روشن است. در کتاب
بخاری که نزد
اهلسنت از معتبرترین منبع حدیثی به شمار میرود، در این خصوص بابی را تحت عنوان" باب ما ذکر من درع النبی صلی
الله علیه وسلم وعصاه وسیفه وقدحه وخاتمه وما استعمل الخلفاء بعده من ذلک مما لم یذکر قسمته ومن شعره ونعله وآنیته مما تبرک اصحابه وغیرهم بعد وفاته" گشوده است.
عدهای از دانشمندان اهلسنت همانند عالمان امامیه، بر
مشروعیت تبرک از آثار صالحان صحة گذاشتند. پیشوای حنبلیان،
احمد بن حنبل، مطابق روایتی که فرزندش نقل نموده، دست کشیدن
منبر رسول خدا (صلی
اللهعلیهوآلهوسلم) به جهت تبرک را امری کاملا
مشروع میداند. او میگوید:
سالته عن الرجل یمس منبر النبی صلی
الله علیه وسلم ویتبرک بمسه ویقبله ویفعل بالقبر مثل ذلک او نحو هذا یرید بذلک التقرب الی
الله جل وعز فقال لا باس بذلک.
نووی دانشمند معروف اهلسنت در شرح
صحیح مسلم میگوید:
هذا نحو ما اجمعوا علیه واطبق السلف والخلف علیه من التبرک بالصلاة فی مصلی رسول
الله صلی
الله علیه وسلم فی الروضة الکریمة
ابنقدامه مقدسی هم در
المغنی فی الفقه مینویسد:
ویستحب الدفن فی المقبرة التی یکثر فیها الصالحون والشهداء لتناله برکتهم.
در ابواب گوناگون میراث حدیثی
امامیه، روایتهای متنوع و قابل پذیرش مطابق با موازین
دانش رجال پیرامون تبرک به
معصومان (علیهمالسّلام) در حال حیاتشان به چشم میخورد. در ادامه این روایات را در دو بخش تبرک به شخص معصوم و آثارش پیگیری میکنیم:
معصومان (علیهمالسّلام) همواره به عنوان انسانهایی پر خیر و برکت در میان مردم شناخته شده بودند. به همین سبب از برکت وجود آنان در موارد متعدد بهره میجستند. در ادامه نمونههایی از این موارد تقدیم میگردد:
مطابق روایتی که صاحب کتاب
دلائل الامامه نقل میکند افرادی نابینا و... نزد
امام سجاد (علیهالسلام) آورده میشد امام (علیهالسلام) دست خود را بدان میمالید و بهبودی کامل حاصل میشد. بدیهی است که آوردن این افراد نزد امام (علیهالسلام)، همچنین دست کشیدن آن حضرت، به جهت تبرک و
استشفاء بوده است.
قال ابو جعفر حدثنا سفیان
بن وکیع عن ابیه وکیع عن الاعمش قال قال ابراهیم
بن الاسود التیمی رایت علی
بن الحسین (علیهالسّلام) وقد اوتی بطفل مکفوف فمسح عینیه فاستوی بصرهوجاءوا الیه بابکم فکلمه فاجابه وجاءوا الیه بمقعد فمسح علیه فسعی ومشی.
ابراهیم بن اسود میگوید: کودکی نابینا نزد امام سجاد آوردند آن حضرت دست مبارک را بر چشم او کشید و او بینا شد. همچنین طفلی که مبتلا به لکنت زبان بوده نزد آن حضرت آورده، امام (علیهالسلام) با او تکلم نمود و او شفا یافت. در یک مورد هم فردی را که توان راه رفتن نداشت، خدمت امام (علیهالسلام) آوردند امام (علیهالسلام) دست خود را بر او مالید و او از این بیماری نجات یافت.
مطابق روایت
شیخ طوسی،
جابر بن عبدالله انصاری هم به جهت تبرک و تیمن شکم خود را به
امام باقر (علیهالسلام) مالیده است:
اَخْبَرَنَا جَمَاعَةٌ، عَنْ اَبِی الْمُفَضَّلِ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ
بْنُ مُحَمَّدِ
بْنِ سُلَیْمَانَ الْبَاغَنْدِیُّ، وَ الْحَسَنُ
بْنُ مُحَمَّدِ
بْنِ بَهْرَامَ مَحْمِئٌ الْمُخَرَّمِیُّ الْبَزَّازُ، قَالا: حَدَّثَنَا سُوَیْدُ
بْنُ سَعِیدٍ الْحَدَثَانِیُّ، قَالَ: اَخْبَرَنَا الْفَضْلُ
بْنُ عَبْدِ اللَّهِ، عَنْ اَبَانِ
بْنِ تَغْلِبَ، عَنْ اَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ
بْنِ عَلِیٍّ (عَلَیْهِمَا السَّلَامُ)، قَالَ: دَخَلَ عَلَیَّ جَابِرُ
بْنُ عَبْدِ اللَّهِ وَ اَنَا فِی الْکُتَّابِ، فَقَالَ: اکْشِفْ عَنْ بَطْنِکَ. قَالَ: فَکَشَفْتُ لَهُ، فَاَلْصَقَ بَطْنَهُ بِبَطْنِی، وَ قَالَ: اَمَرَنِی رَسُولُ
اللَّهِ (صَلَّی
اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) اَنْ اُقْرِئَکَ السَّلَامَ.
امام باقر (علیهالسلام) فرمود: جابر
بن عبد
الله انصاری بر من وارد شد و گفت: پیراهنت را بالا ببر. سپس شکمش را به شکم من چسباند و گفت رسول خدا (صلی
اللهعلیهوآلهوسلم) مرا مامور نموده تا به تو سلام برسانم.
در اینباره دو روایت را در اینجا نقل میکنیم.
اسماعیل بن ابراهیم میگوید خواستم فرزندم را که مبتلا به ثقل لسان بود خدمت
امام رضا (علیهالسلام) ببرم تا دستی به سر او کشیده و برایش
دعا کند امام (علیهالسلام) این امر را به
امام جواد (علیهالسلام) حواله کرد. ناگفته پیداست که فرستادن نزد امام (علیهالسلام)، دست کشیدن بر روی سر و دعا نمودن، به جهت تبرک و استشفاء میباشد.
الْحُسَیْنُ
بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّی
بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ
بْنِ جُمْهُورٍ عَنْ مُعَمَّرِ
بْنِ خَلَّادٍ قَالَ: سَمِعْتُ اِسْمَاعِیلَ
بْنَ اِبْرَاهِیمَ یَقُولُ لِلرِّضَا (علیهالسّلام) اِنَّ ابْنِی فِی لِسَانِهِ ثِقْلٌ فَاَنَا اَبْعَثُ بِهِ اِلَیْکَ غَداًتَمْسَحُ عَلَی رَاْسِهِ وَ تَدْعُو لَهُفَاِنَّهُ مَوْلَاکَ فَقَالَ هُوَ مَوْلَی اَبِی جَعْفَرٍ فَابْعَثْ بِهِ غَداً اِلَیْهِ.
معمر بن خلاد گوید: شنیدم اسماعیل
بن ابراهیم به امام رضا (علیهالسلام) میگفت: پسرم لکنت زبان دارد فردا او را خدمت شما میفرستم تا دست بسرش بکشی و برای او دعا کنی که او
غلام شماست، فرمود: او غلام ابیجعفر است او را فردا نزد وی فرست.
طبری امامی روایتی نقل میکند که در آن فرد نابینایی را نزد امام جواد (علیهالسلام) آورده، آن حضرت دست خود بر او کشید و او شفا یافت.
قال ابو جعفر حدثنا ابو محمد عبدالله
بن محمد قال قال لی عمارة
بن زید: رایت امراة قد حملت ابنا لها مکفوفا الی ابی جعفر محمد
بن علی (علیهالسّلام) فمسح یده علیه فاستوی قائمایعدو کان لم یکن فی عینه ضرر.
عمارت بن زید میگوید: زنی فرزندش را که به کوری مبتلا بود نزد امام جواد (علیهالسلام) آورد آن حضرت دست مبارک را بر او کشید و او بینا شد.
شیخ صدوق روایتی را با سلسله
سند خود نقل میکند که در آن از تبرک جستن
ملائکه به
امام مهدی (علیهالسلام) سخن به میان آمده است.
حدثنا محمد
بن علی ماجیلویه رضی
الله عنه قال حدثنا محمد
بن یحیی العطار قال حدثنی ابو علی الخیزرانی عن جاریة له کان اهداها لابی محمد (علیهالسّلام) تذکر انه لما ولد السید (علیهالسّلام) رات لها نورا ساطعا ورایت طیورا بیضاء تهبط من السماءوتمسح اجنحتها علی راسه و وجهه وسائر جسدهفاخبرنا ابا محمد (علیهالسّلام) بذلک فضحک ثم قال: تلک ملائکة نزلت للتبرک بهذا المولود.
ابوعلی خیزرانی از قول کنیزی که به امام یازدهم هدیه کرده بود نقل کرده است چون سید (علیهالسلام) متولد شد برای او
نور درخشانی دیدم که از او آشکار شد و تا
آسمان رسید و مرغان سپیدی دیده بود که از آسمان فرود میآمدند و پرهای خود را بسر و رو و سائر اعضای تنش میمالیدند و پرواز میکردند ما به امام خبر دادیم آن حضرت فرمود این فرشتگانند و برای تبرک به این مولود نازل شدند
انتفاع و بهرهمندی از ساحت معصومان (علیهمالسّلام) در حال حیاتشان، تنها منحصر به شخصشان نبوده بلکه هر آنچه که به گونهای به آنان انتساب داشته، مورد بهرهوری واقع میگشت. نمونههایی از این موارد به قرار ذیل است:
در اینباره به چندین روایت اشاره میکنیم.
مطابق نقل مرحوم
کلینی، مردی از
انصار که در خانه خود بیمار داشته کنیزش را نزد رسول خدا (صلی
اللهعلیهوآلهوسلم) فرستاده تا به جهت تبرک و شفای آن مریض، گوشهای از جامه آن حضرت را برگیرد:
عِدَّةٌ مِنْ اَصْحَابِنَا عَنْ اَحْمَدَ
بْنِ اَبِی
عَبْدِ اللَّهِ عَنْ اَبِیهِ عَنْ حَمَّادِ
بْنِ عِیسَی عَنْ حَرِیزِ
بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ بَحْرٍ السَّقَّاءِ قَالَ قَالَ لِی اَبُو
عَبْدِ اللَّهِ ع... اَ لَا اُخْبِرُکَ بِحَدِیثٍ مَا هُوَ فِی یَدَیْ اَحَدٍ مِنْ اَهْلِ الْمَدِینَةِ قُلْتُ بَلَی قَالَ بَیْنَا رَسُولُ
اللَّهِ صذَاتَ یَوْمٍ جَالِسٌ فِی الْمَسْجِدِ اِذْ جَاءَتْ جَارِیَةٌ لِبَعْضِ الْاَنْصَارِ وَ هُوَ قَائِمٌفَاَخَذَتْ بِطَرَفِ ثَوْبِهِ فَقَامَ لَهَا النَّبِیُّ صفَلَمْ تَقُلْ شَیْئاً وَ لَمْ یَقُلْ لَهَا النَّبِیُّ صشَیْئاً حَتَّی فَعَلَتْ ذَلِکَ ثَلَاثَ مَرَّاتٍفَقَامَ لَهَا النَّبِیُّ فِی الرَّابِعَةِ وَ هِیَ خَلْفَهُ فَاَخَذَتْ هُدْبَةً مِنْ ثَوْبِهِ ثُمَّ رَجَعَتْ فَقَالَ لَهَا النَّاسُ فَعَلَ
اللَّهُ بِکِ وَ فَعَلَ حَبَسْتِ رَسُولَ
اللَّهِ صثَلَاثَ مَرَّاتٍ لَا تَقُولِینَ لَهُ شَیْئاً وَ لَا هُوَ یَقُولُ لَکِ شَیْئاً مَا کَانَتْ حَاجَتُکِ اِلَیْهِ قَالَتْ اِنَّ لَنَا مَرِیضاً فَاَرْسَلَنِی اَهْلِی لآِخُذَ هُدْبَةً مِنْ ثَوْبِهِ لِیَسْتَشْفِیَ بِهَا فَلَمَّا اَرَدْتُ اَخْذَهَا رَآنِی فَقَامَ فَاسْتَحْیَیْتُ مِنْهُ اَنْ آخُذَهَا وَ هُوَ یَرَانِی وَ اَکْرَهُ اَنْ اَسْتَاْمِرَهُ فِی اَخْذِهَا فَاَخَذْتُهَا.
بحر سقا گوید:
امام صادق (علیهالسّلام) به من فرمود: ای بحر آیا داستانی را که همه اهل
مدینه میدانند برایت نقل نکنم؟ عرض کردم: چرا؟ فرمود روزی رسول خدا (صلی
اللَّهعلیهوآله) در مسجد نشسته بود که
کنیز یکی از انصار آمد و خود او هم ایستاده بود. کنیز گوشه جامه پیغمبر را گرفت. پیغمبر (صلی
اللَّهعلیهوآله) بخاطر آن زن برخاست ولی او چیزی نگفت. پیغمبر (صلی
اللَّهعلیهوآله) هم به او چیزی نفرمود تا سه بار این کار کرد پیغمبر در مرتبه چهارم برخاست و کنیز پشت سرش بود آنگاه کنیز رشتهای از جامه حضرت برگرفت و برگشت. مردم به او گفتند خدا: تو را چنین و چنان کند که رسول خدا (صلی
اللَّهعلیهوآله) را سه بار نگه داشتی و چیزی به او نگفتی. از پیغمبر چه میخواستی؟ کنیز گفت: ما بیماری داریم و اهل خانه مرا فرستادند که رشتهای از جامه پیغمبر بر گیرم تا بیمار از آن شفا جوید. چون خواستم رشته را برگیرم مرا دید و برخاست من از او شرم کردم که رشته را برگیرم در حالی که مرا میبیند و نمیخواستم در گرفتن رشته با او مشورت کنم تا در مرتبه چهارم برگرفتم.
مطابق پارهای از روایات، رسول خدا (صلی
اللَّهعلیهوآله)، به جهت تضمین
فاطمه بنت اسد از سختیهای
قیامت، دستور دادند که از لباس او به عنوان
کفن برای آن بانو، استفاده شود. روشن است این عمل رسول خدا (صلی
اللَّهعلیهوآله) با توجه به آنکه در قیامت تنها اعمال شایسته به کار میآید، به جهت بهرمندی از لباس آن حضرت به عنوان یک ابزار نافع، میباشد.
این دسته احادیث با سندهای متفاوت در میراث حدیثی امامیه به ثبت رسیده است.
اولین روایت را شیخ صدوق با سلسله سند خود از
عبدالله بن سنان و او از امام صادق (علیهالسلام)، آورده است:
حدثنا الحسن
بن محمد
بن یحیی العلوی رضی
الله عنه قال حدثنی جدی عن یعقوب قال حدثنی ابن ابی عمیر عن عبدالله
بن سنان عن ابی عبدالله علیه السلام: لما ماتت (فاطمة بنت اسد) رضوان
الله علیها نزع رسول
الله (صلی
اللهعلیهوآلهوسلّم) قمیصه قال: کفنوها فیه... فقال اما قمیصی فامان لها یوم القیامة.
امام صادق (علیهالسلام): آنگاه که فاطمه بنت اسد وفات نمود رسول خدا (صلی
اللَّهعلیهوآله) لباسش را درآورد و فرمود از این لباس برای کفن او استفاده کنید... سپس فرمود: این لباس برای او در روز قیامت مایه امنیت و آرامش است.
روایت دوم را هم شیخ صدوق در
امالی خود از طریق
عبدالله بن عباس نگاشته است:
حَدَّثَنَا جَعْفَرُ
بْنُ مُحَمَّدِ
بْنِ مَسْرُورٍ رِضْوَانُ
اللَّهِ عَلَیْهِ قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ
بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرِ
بْنِ جَامِعٍ الْحِمْیَرِیُّ عَنْ اَبِیهِ قَالَ حَدَّثَنَا اَحْمَدُ
بْنُ اَبِی
عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِیُّ عَنْ اَبِیهِ مُحَمَّدِ
بْنِ خَالِدٍ عَنْ خَلَفِ
بْنِ حَمَّادٍ الْاَسَدِیِّ عَنْ اَبِی الْحَسَنِ
الْعَبْدِیِّ عَنِ الْاَعْمَشِ عَنْ عَبَایَةَ
بْنِ رِبْعِیٍّ عَنْ
عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: اَقْبَلَ عَلِیُّ
بْنُ اَبِی طَالِبٍ ع ذَاتَ یَوْمٍ اِلَی النَّبِیِّ صبَاکِیاً وَ هُوَ یَقُولُ اِنَّا لِلَّهِ وَ اِنَّا اِلَیْهِ راجِعُونَ فَقَالَ رَسُولُ
اللَّهِ صمَهْ یَا عَلِیُّ فَقَالَ عَلِیٌّ ع یَا رَسُولَ
اللَّهِ مَاتَتْ اُمِّی فَاطِمَةُ بِنْتُ اَسَدٍ قَالَ فَبَکَی النَّبِیُّ صثُمَّ قَالَ رَحِمَ
اللَّهُ اُمَّکَ یَا عَلِیُّ اَمَا اِنَّهَا اِنْ کَانَتْ لَکَ اُمّاً فَقَدْ کَانَتْ لِی اُمّاًخُذْ عِمَامَتِی هَذِهِ وَ خُذْ ثَوْبَیَّ هَذَیْنِ فَکَفِّنْهَا فِیهِما...
ابن
عباس میگوید: یک روز
علی بن ابیطالب (علیهالسلام) گریان نزد پیامبر (صلی
اللَّهعلیهوآله) آمد و میگفت اِنَّا لِلَّهِ وَ اِنَّا اِلَیْهِ راجِعُونَ. رسول خدا (صلی
اللَّهعلیهوآله) به او فرمودای علی چرا گریه میکنی؟ عرض کرد یا رسول
اللَّه، مادرم فاطمه بنت اسد از دنیا رفته است رسول خدا (صلی
اللَّهعلیهوآله) هم گریست و فرمود اگر
مادر تو بود، مادر من هم بود. این عمامه مرا با این پیراهنم برگیر و او را در آن کفن کن.
روایت سوم در این باره نیز توسط شیخ صدوق از
عیسی بن عبدالله و او از جدش اینگونه آمده است:
حدثنا الحسن
بن محمد
بن یحیی العلوی رحمه
الله قال حدثنی جدی قال حدثنی بکر
بن عبد الوهاب قال حدثنی عیسی
بن عبدالله عن ابیه عن جده: ان رسول
الله (صلی
اللهعلیهوآلهوسلّم) دفن فاطمة بنت اسد... وَ کَفَّنَهَا رَسُولُ
اللَّهِ (صلی
اللهعلیهوآلهوسلّم) فِی قَمِیصِهِ وَ نَزَلَ فِی قَبْرِهَا وَ تَمَرَّغَ فِی لَحَدِهَا...
رسول خدا (صلی
اللَّهعلیهوآله) فاطمه بنتاسد را دفن نموده و پیراهن خود را به عنوان کفن او قرار داد.
روایت نخست را کلینی با عبارت "بعض اصحابنا عن ابی عبدالله (علیهالسلام) " به ثبت رسانده است:
علی
بن محمد
بن عبدالله عن السیاری عن محمد
بن جمهور عن بعض اصحابنا عن ابی عبدالله علیه السلام... بینما هو (رسول
الله صلی
الله علیه وآله) ذات یوم قاعد اذ اتاه امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) وهو یبکی فقال له رسول
الله صلی
الله علیه وآله: ما یبکیک؟ فقال ماتت امی فاطمة ثم امر النساء ان یغسلنها فاعطاهن احد قمیصیه الذی یلی جسدهوامرهن ان یکفنها فیه... فقال انی ذکرت القیامة وان الناس یحشرون عراة فقالت وا سواتاه فضمنت لها ان یبعثها
الله کاسیة وذکرت ضغطة القبر فقالت وا ضعفاهفضمنت لها ان یکفیها
الله ذلک فکفنتها بقمیصی.
روزی رسول خدا (صلی
اللَّهعلیهوآله) نشسته بود که امیرالمؤمنین (علیهالسلام) گریان وارد شد پیامبر (صلی
اللَّهعلیهوآله) به او فرمود: چرا گریه میکنی؟ گفت: مادرم فاطمه وفات کرد. پیغمبر (صلی
اللَّهعلیهوآله) فرمود: مادر من هم بود آنگاه به زنها دستور داد غسلش دهند و پیراهنی را که در زیر میپوشید و به بدنش میچسبید به یکی از آنها داد تا در آن کفنش کنند سپس فرمود من از روز قیامت یاد کردم و گفتم: مردم برهنه
محشور شوند، او گفت: وای از این رسوائی، من ضامن شدم که خدا او را با لباس محشور کند و از
فشار قبر یادآور شدم او گفت: وای از ناتوانی. من ضمانتش کردم که خدا کارگزاریش کند از این جهت او را در پیراهنم کفن کردم.
این دسته روایتها، اختصاص به میراث حدیثی امامیه ندارد و پارهای از منابع روایی
اهلسنت نیز به انعکاس آن پرداختهاند. که در اینجا به دو نمونه اشاره میکنیم.
حاکم نیشابوری در طی روایتی اینگونه میآورد:
لما ماتت فاطمة بنت اسد
بنهاشم کفنها رسول
الله صلی
الله علیه وسلم فی قمیصه.
دیگر محدث اهلسنت روایت فوق را چنین مینگارد:
لما ماتت فاطمة بنت اسد خلع رسول
الله قمیصه فالبسها ایاه وکفنت فوقه.
در برخی روایات سخن از تبرک اصحاب رسول خدا (صلی
اللَّهعلیهوآله) به آب
وضو آن حضرت، به میان آمده است. بدیهی است این روایتها از نحوه تعامل
صحابه با رسول خدا (صلی
اللَّهعلیهوآله) سخن به میان آورده و بر اساس آن منعی هم از ناحیه آن حضرت متوجه اصحاب نشده است.
روایت یاد شده دست کم با دو سند متفاوت در میراث حدیثی امامیه به ثبت رسیده است:
شیخ طوسی در طی روایتی چنین آورده است:
اخبرنی الشیخ ایده
الله تعالی عن ابی القاسم جعفر ابن محمد عن ابیه عن سعد
بن عبدالله عن الحسن
بن علی عن احمد
بن هلال عن احمد
بن محمد
بن ابی نصر عن ابان
بن عثمان عن زرارة عن احدهما (علیهماالسّلام) قال: کان النبی (صلی
اللهعلیهوآلهوسلّم) اذا توضااخذ ما یسقط من وضوئه فیتوضؤن به.
هرگاه رسول خدا (صلی
اللَّهعلیهوآله) وضوء میساخت، دیگران از
غساله وضوی آن حضرت گرفته و با آن وضو میساختند.
در روایت دوم همان مضمون روایت قبلی به گونهی دیگر تکرار شده است. با این اضافه که عمل یاد شده را درباره آب وضوء امام امیرمومنان (علیهالسلام) هم روایت میکند.
بهذا الاسناد «حدثنا ابو بکر محمد
بن احمد
بن الحسین
بن یوسف
بن زریق البغدادی قال حدثنی علی
بن محمد
بن عیینة مولی الرشید قال حدثنی دارم
بن قبیصة
بن نهشل
بن مجمع النهشلی الصغانی بسر من رای عن علی
بن موسی الرضا (علیهالسّلام) قال سمعت ابی یحدث عن ابیه عن جده (علیهالسّلام) عن جابر
بن عبدالله قال: کان رسول
الله (صلی
اللهعلیهوآلهوسلّم) و سلم فی قبة آدم ورایت بلال الحبشی وقد خرج من عندهومعه فضل وضوء رسول
الله، فابتدره الناس فمن اصاب منه شیئا یمسح به وجهه، ومن لم یصب شیئا اخذ من یدی صاحبه فمسح به وجهه وکذلک فعل بفضل وضوء امیرالمؤمنین علیه السلام.
جابر انصاری روایت کرده که رسول خدا (صلی
اللَّهعلیهوآله) در خیمهای که از پوست تهیّه شده بود تشریف داشتند، من
بلال را دیدم که از نزد آن حضرت بیرون آمد و باقیمانده آب وضوی رسول خدا (صلی
اللَّهعلیهوآله) را در دست داشت، (با دیدن این منظره) اصحاب گرد او را گرفتند و هر کس از آن آب چیزی با دست بر میگرفت و بر چهره خویش میکشید و هر کس که نصیبی نداشت از نم دیگری استفاده میکرد و بصورت خود میمالید و همین کار را با باقیمانده وضوی
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) میکردند.
همچنین مضمون این روایتها در پارهای از متون روایی اهلسنت از جمله در معتبرترین میراث حدیثیشان یعنی
صحیح بخاری به ثبت رسیده است.
مطابق دستهای از روایات اگر رسول خدا (صلی
اللَّهعلیهوآله) از زیادهروی و
غلو یک عده درباره امام علی (علیهالسلام) نمیهراسید، هر آینه جایگاه معنوی امام امیرمومنان (علیهالسلام) را بیان مینمود و مردم از خاک پای او به عنوان تبرک و شفای دردها، بر میگرفتند. مطابق این سری روایات رسول خدا (صلی
اللَّهعلیهوآله) به گونهای عمل مذکور را مورد تایید خود قرار داد زیرا آنچه که از این روایات به دست میآید آنکه اگر آن حضرت ترس از
افراط این عده نداشت، به طور قطع مقامات امام علی (علیهالسلام) را بیان نموده و مردم هم چنان عملی را انجام میدادند. اینک متن این روایت به همراه اسنادشان تقدیم میگردد:
پیامبر (صلی
اللَّهعلیهوآله) به امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) فرمود: اگر نبود که عدهای از امتم بگویند آنچه مسیحیان در باره
عیسی بن مریم گفتند، درباره تو سخنی میگفتم که امتم در پی آثار قدمهایت در خاک باشند و آن را ببوسند.
سلیم بن قیس هلالی روایتی را که خود از جناب
سلمان شنیده چنین روایت میکند:
سمعت سلمان یقول عن النبی (صلی
اللهعلیهوآلهوسلّم) و سلم: یا سلمان لولا ان تفرط امتی فی اخی علی کافراط النصاری فی عیسی
بن مریم لقلت فیه مقالةیتبعون آثار قدمیه فی التراب یقبلونه.
سلیم
بن قیس میگوید: از سلمان شنیدم که میگفت: پیامبر (صلی
اللَّهعلیهوآله) به امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) فرمود: اگر نبود که عدهای از امتم بگویند آنچه مسیحیان در باره عیسی
بن مریم گفتند، درباره تو سخنی میگفتم که امتم در پی آثار قدمهایت در خاک باشند و آن را ببوسند.
روایت دوم را کلینی از
ابوبصیر و او از یکی از دو
امام باقر یا صادق (علیهماالسّلام) منعکس نمود. یاد آور میشویم که تردید ما در دو معصوم یاد شده به دلیل عدم ذکر نام معصوم در کتاب کافی است که میتواند به جهت افتادگی از قلم ناسخان و... باشد
عدة من اصحابنا عن سهل
بن زیاد عن محمد
بن سلیمان عن ابیه عن ابی بصیر قال: بینا رسول
الله (صلی
اللهعلیهوآلهوسلّم) ذات یوم جالسا اذ اقبل امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) فقال له رسول
الله صلی
الله علیه وآله... لولا ان تقول فیک طوائف من امتی ما قالت النصاری فی عیسی
بن مریم لقلت فیک قولا لا تمر بملا من الناس الااخذوا التراب من تحت قدمیک یلتمسون بذلک البرکة.
پیامبر خدا (صلی
اللَّهعلیهوآله) فرمود: اگر چنین نبود که غالیان از امت من در مورد تو گفتاری را گویند که مسیحیان در مورد عیسی
بن مریم گفتند در مورد تو سخنی را میگفتم که از هیچ جمعیتی گذر نکنی مگر این که خاک زیر پایت را گرفته و بواسطه آن برکت طلب میکردند.
سومین روایت در این باره را شیخ صدوق از طریق
مکحول و او از امام امیرمومنان (علیهالسلام)، به ثبت رسانده است.
حدثنا احمد
بن الحسن القطان ومحمد
بن احمد السنانی وعلی
بن موسی الدقاق والحسین
بن ابراهیم
بن احمد
بن هشام المکتب وعلی
بن عبدالله الوراق رضی
الله عنهم قالوا حدثنا ابو
العباس احمد
بن یحیی
بن زکریا القطان قال حدثنا بکر
بن عبدالله
بن حبیب قال حدثنا تمیم
بن بهلول قال حدثنا سلیمان
بن حکیم عن ثور
بن یزید عن مکحول قال قال امیرالمؤمنین علی
بن ابی طالب (علیهالسّلام): ... فانی سمعت رسول
الله (صلی
اللهعلیهوآلهوسلّم) یقول: لولا ان یقول فیک الغالون من امتی ما قالت النصاری فی عیسی
بن مریم لقلت فیک قولا لا تمر بملا من الناس الا اخذوا التراب من تحت قدمیک یستشفون به.
مکحول از امام علی (علیهالسلام) نقل میکند که فرمود: حافظان از یاران حضرت محمّد (صلی
اللَّهعلیهوآله) میدانند که در میان آنان کسی نیست که منقبتی داشته باشد مگر آن که من با او شریک بوده و بر او برتری دارم ولی من هفتاد منقبت دارم که کسی در آنها با من شریک نیست. عرض کردم: ای امیرمؤمنان مرا از آنها آگاه کن. فرمود... از پیامبر خدا (صلی
اللَّهعلیهوآله) شنیدم که میفرمود: اگر چنین نبود که غالیان از امت من در مورد تو گفتاری را گویند که مسیحیان در مورد عیسی
بن مریم گفتند در مورد تو سخنی را میگفتم که از هیچ جمعیتی گذر نکنی مگر این که خاک زیر پایت را گرفته و از آن شفا طلبند.
روایت چهارم را هم شیخ صدوق از
عامر بن واثله و او از امام امیرمومنان (علیهالسلام)، اینگونه میآورد:
حدثنا ابی ومحمد
بن الحسن
بن احمد
بن الولید رضی
الله عنهما قالا حدثنا سعد
بن عبدالله قال حدثنا محمد
بن الحسین
بن ابی الخطاب عن الحکم
بن مسکین الثقفی عن ابی الجارود وهشام ابی ساسان وابی طارق السراج عن عامر
بن واثلة قال: کنت فی البیت یوم الشوری فسمعت علیا (علیهالسّلام) وهو یقول... نشدتکم بالله هل فیکم احد قال له رسول
الله (صلی
اللهعلیهوآلهوسلّم) وسلم کما قال لی: " لولا ان اخاف ان لا یبقی احد الا قبض من اثرک قبضة یطلب بها البرکة لعقبه من بعده لقلت فیک قولا لا یبقی احد الا قبض من اثرک قبضة " غیری؟ فقالوا: اللهم لا.
از عامر
بن واثله نقل شده که گوید: من در روز شورا در آن خانهای که شورای خلافت تشکیل شده بود حضور داشتم، شنیدم که علی (علیهالسّلام) میفرمود... شما را به خدا! آیا در میان شما جز من کسی هست که پیامبر خدا در باره او فرموده باشد آن گونه که به من فرمود: اگر بیم نداشتم که مردم مشتی از خاک پای تو را به جهت برکت برای بازماندگانش بر میداشتند در مورد تو سخنی میگفتم که همه مشتی از خاک پای تو را برمیداشتند؟ گفتند: نه به خدا.
شیخ صدوق روایتی دیگر با سلسله سند خودش از
منصور دوانیقی و او در محضر امام صادق (علیهالسلام) مطرح نموده که متن آن اینگونه است:
حدثنا علی
بن احمد
بن عبدالله
بن احمد
بن ابی عبدالله البرقی قال: حدثنی ابی عن جده احمد
بن ابی عبدالله البرقی قال حدثنی جعفر
بن عبدالله الناونجی عن
عبد الجبار
بن محمد عن داود الشعیری عن الربیع صاحب المنصور قال: بعث المنصور الی الصادق جعفر
بن محمد علیه السلام... فلما دخل قال له یا جعفر قد علمت ان رسول
الله (صلی
اللهعلیهوآلهوسلّم) قال لابیک علی
بن ابی طالب لولا ان تقول فیک طوائف من امتی ما قالت النصاری فی المسیحلقلت فیک قولا لا تمر بملا الا اخذوا من تراب قدمیک یستشفون به...
ربیع میگوید که منصور دوانیقی جعفر
بن محمد صادق (علیهالسلام) را خواست چون آمد... منصور گفتای جعفر تو میدانی که رسول خدا (صلی
اللَّهعلیهوآله) به پدرت علی
بن ابیطالب گفت اگر نبود که طوائفی از امتم در باره تو آن را میگفتند که نصاری درباره مسیح گفتند در باره تو چیزی میگفتم که از هر جمعی گذر کنی خاک زیر دو پایت را برای شفا برگیرند.
آخرین روایت در این باره توسط صحابی رسول خدا (صلی
اللَّهعلیهوآله) جابر
بن عبدالله انصاری میباشد که شیخ صدوق،
ابوالفتوح کراجکی، طبری امامی، همچنین مرحوم
طبرسی به نقل از کتاب
ابواسحاق ابراهیم بن سعید ثقفی، آن را به ثبت رساندند. در ادامه متن روایت مطابق گرازش شیخ صدوق تقدیم میگردد:
حدثنا محمد
بن عمر البغدادی الحافظ قال حدثنا عبدالله
بن یزید قال حدثنا محمد
بن ثواب قال حدثنا اسحاق
بن منصور عن کادح - یعنی ابا جعفر البجلی - عن عبدالله
بن لهیعة عن
عبد الرحمن - یعنی ابن زیاد - عن سلمة
بن یسار عن جابر
بن عبدالله قال: لما قدم علی (علیهالسّلام) علی رسول
الله (صلی
اللهعلیهوآلهوسلّم) بفتح خیبر قال له رسول
الله صلی
الله علیه وآله: لولا ان تقول فیک طوائف من امتی ما قالت النصاری للمسیح عیسی
بن مریم لقلت فیک الیوم قولا لا تمر بملا الا اخذوا التراب من تحت رجلیک ومن فضل طهورک یستشفون به.
جابر
بن عبد اللَّه گوید چون علی (علیهالسّلام) مژده فتح
خیبر برای رسول خدا (صلی
اللَّهعلیهوآله) آورد پیامبر گرامی به او فرمود اگر جماعتی از امتم در باره تو نمیگفتند آنچه
نصاری در باره عیسی
بن مریم گفتند امروز درباره تو چیزی میگفتم که از هیچ جمعیتی گذر نکنی مگر آنکه از خاک زیر پایت و فضل آب وضویت برای شفا گیرند.
حافظ طبرانی از جمله محدثان اهلسنت روایت یاد شده را با عبارت" لَوْلا اَنْ یَقُولَ فِیکَ طَوَائِفُ من اُمَّتِی ما قَالَتِ النصاری فی عِیسَی
بن مَرْیَمَ لَقُلْتُ فِیکَ الْیَوْمَ مَقَالا لا تَمُرُّ بِاَحَدٍ مِنَ الْمُسْلِمِینَ اِلا اَخَذَ التُّرَابَ من اَثَرِ قَدَمَیْکَ یَطْلُبُونَ بِهِ الْبَرَکَةَ "آورده است.
چنانچه ملاحظه نمودید این دسته روایتها با سندهای گوناگون در میراث حدیثی امامیه به ثبت رسیده است. اینگونه روایتها در اصطلاح از
استفاضه برخوردار میباشد. و مانند
خبر واحد ثقه حجت میباشد.
در این زمینه به سه روایت اشاره میکنیم.
مطابق دستهای از روایات،
ریان بن صلت، از
امام رضا (علیهالسلام) لباسی را به عنوان تبرک و تیمن تقاضا نموده و امام (علیهالسلام) هم به تقاضای او پاسخ مثبت میدهد. مضمون این روایتها، با سندهای متنوع در میراث حدیثی امامیه به ثبت رسیده است. در این میان برخی روایتها از سلسله سند معتبر برخوردارند که در ذیل هر کدام بیان میگردد:
نخستین سند در این قسمت را
حمیری قمی بلا واسطه از ریان
بن صلت، نقل میکند:
حدثنی الریان
بن الصلت قال: کنت بباب الرضا (علیهالسّلام) فقلت لمعمر: ان رایت ان تسال سیدی ان یکسونی ثوبا من ثیابه ویهب لی من الدراهم التی ضربت باسمه فاخبرنی معمر انه دخل علی ابی الحسن الرضا (علیهالسّلام) قال: فابتدانی ابو الحسن (علیهالسّلام) فقال: یا معمر الا یرید الریان ان نکسوه من ثیابنا او نهب له من دراهمنا؟. .. قل له فلیجئنی فادخلنی ودعا لی بثوبین من ثیابه فدفعهما الی فلما قمت وضع فی یدی ثلاثین درهما.
ریان
بن صلت میگوید به معمر گفتم چه خوب میشود که از اقایم امام رضا (علیهالسلام) برایم درخواست کنی که از لباسهایش و از آن دراهمی که بنام او سکه زدهاند چیزی به من دهد. معمر میگوید من بر حضرتش وارد شدم قبل از اینکه اظهاری کنم خود ابتداء فرمود: آیا ریان
بن صلت از لباس ما و از دراهمی که بنامم خورده چیزی درخواست نداشته است که به او عطا کنیم؟ بگو که نزد ما بیاید. پس مرا داخل کرد و امام (علیهالسلام) دو دست لباس و سی
درهم از همانها که به نام او سکّه زده بودند به من بخشید.
روایت فوق که صرفا از دو راوی یعنی حمیری و ریان
بن صلت در سلسله سند برخوردار میباشد، صحیح و کاملا قابل اعتماد است.
نجاشی از حمیری به عنوان "شیخ القمیین و وجههم" یاد میکند (بزرگ اهل
قم و دارای جایگاه نزد آنها بود)
همو درباره ریان
بن صلت میگوید: ریان
بن الصلت کان ثقة صدوقا (او فردی مورد وثوق و راستگو بود).
روایت دوم در کتاب
اختیار معرفة الرجال چنین آمده است:
محمد
بن مسعود قال حدثنی علی
بن الحسین قال حدثنی معمر ابن خلاد قال: سالنی رجل ان استاذن له علیه یعنی الرضا (علیهالسّلام) واساله ان یکسوه قمیصا ویهب له من دراهمه فلما دخلت علیه قال: این کنت؟ قلت: کنت عند فلان قال: یشتهی ان یدخل علی؟ فقلت: نعم ثم قال له یاتیک فاعلمه قال: فلما دخل علیه جلس قدامه ثم دعا بقمیصفلما قام وضع فی یده شیئا فنظرت فاذا هی دراهم من دراهمه. قال محمد
بن مسعود قال علی
بن الحسین: والرجل الذی سال الدعاء والکسوة هو الریان
بن الصلت.
معمر
بن خلاد میگوید: فردی از من درخواست نمود که برای تشرف به خدمت امام رضا (علیهالسلام)، برایش اذن گیرم و از او بخواهم که از لباسهایش و دراهمش به او عطا کند. آنگاه که بر امام (علیهالسلام) داخل شدم حضرت فرمود: کجا بودی؟ گفتم نزد فلانی. امام (علیهالسلام) فرمود: میل دارد که بر ما وارد شود؟ گفتم: بلی. آنگاه که بر امام (علیهالسلام) وارد شد، در پیشگاه او نشست سپس امام (علیهالسلام) لباسی به او داد و هنگامی که برمیخواست مقداری درهم در دست او قرار داد.
محمد بن مسعود میگوید: علی
بن حسین گفت: آن مرد همان ریان
بن صلت بود.
روایت یاد شده در جای دیگر از کتاب اختیار معرفة الرجال، به شکل زیر آمده است:
طاهر
بن عیسی قال حدثنی جعفر
بن احمد عن علی
بن شجاع عن محمد
بن الحسن عن معمر
بن خلاد قال: قال لی الریان
بن الصلت احب ان تستاذن لی علی ابی الحسن (علیهالسّلام) واحب ان یکسونی من ثیابه وان یهب لی من الدراهم التی ضربت باسمه قال فدخلت علیه فقال لی مبتدئا: یا معمر ریان یحب ان یدخل علینا واکسوه من ثیابی واعطیه من دراهمی قل له فلیجئ فدعا بثوب من ثیابه فلما خرج قلت: ای شئ اعطاک؟ واذا فی یده ثلاثون درهما.
معمر
بن خلاد میگوید ریان
بن صلت به من گفت دوست دارم از ابوالحسن (علیهالسّلام) برای من اجازه بگیری که خدمتش برسم و سلامی عرض کنم و میل دارم که از لباسهایش چیزی به من دهد و همچنین از آن دراهمی که به نام او سکه زدهاند. من بر حضرتش وارد شدم قبل از اینکه اظهاری کنم خود ابتداء فرمود: ریان
بن صلت خواسته است بر ما وارد شود و از لباس ما و از دراهم بنامم چیزی درخواست داشته که باو عطا کنیم من او را اذن میدهم که نزد ما بیاید بعد ریّان آمد و سلام کرد و امام (علیهالسّلام) لباسی به او داد و سی درهم از همانها که بنام او سکّه زده بودند به او بخشید.
شبیه همین سند را طبری امامی در کتاب
دلائل الامامه به گونه ذیل نگاشته است:
اخبرنی ابو الحسین محمد
بنهارون
بن موسی عن ابیه قال اخبرنی ابو جعفر محمد
بن الحسن
بن احمد
بن الولید عن معمر
بن خلاد قال: سالنی ریان
بن الصلت ان استاذن له علی ابی الحسن (علیهالسّلام) وان اساله ان یکسوه قمیصا یکون فی اکفانه ویهب له من الدراهم التی ضربت باسمه. فلما اتیته قال لی: این کنت؟ قلت: کنت عند ریان فقال ابو الحسن: اشتهی ان یلقانی؟ قلت: نعم قل له یاتینی اللیلة فدعا له بقمیص فلما اراد ان یخرج وضع فی یده شیئا فلما خرج نظرت فاذا ثلاثون درهما من دراهمه.
معمر
بن خلاد میگوید: ریان
بن صلت از من درخواست نمود که برای تشرف به خدمت امام رضا (علیهالسلام)، برایش اذن گیرم و از او بخواهم که از لباسهایش بدهد تا در کفن خود قرار دهد همچنین از دراهمی که به اسم او زده شده، به او عطا کند. آنگاه که بر امام (علیهالسلام) داخل شدم حضرت فرمود: کجا بودی؟ گفتم نزد ریان
بن صلت. امام (علیهالسلام) فرمود: میل دارد که بر ما وارد شود؟ گفتم: بلی. فرمود بگو تا شب هنگام بیاید. سپس امام (علیهالسلام) لباسی به او داد و هنگامی که برمیخواست مقدار سی درهم در دست او قرار داد.
چهارمین روایت توسط
علی بن ابراهیم قمی از ریان
بن صلت میباشد. این روایت در یکی از کتابهای شیخ صدوق به صورت ذیل انعکاس یافته است:
حدثنا احمد
بن زیاد
بن جعفر الهمدانی قال حدثنا علی
بن ابراهیم
بنهاشم قال حدثنی الریان
بن الصلت قال: لما اردت الخروج الی العراق وعزمت علی تودیع الرضا (علیهالسّلام) فقلت فی نفسی اذا ودعته سالته قمیصا من ثیاب جسده لاکفن به ودراهم من ماله اصوغ بها لبناتی خواتیم فلما ودعته شغلنی البکاء والاسف علی فراقه عن مسالة ذلک فلما خرجت من بین یدیه صاح بی یا ریان ارجع فرجعت فقال لی: اما تحب ان ادفع الیک قمیصا من ثیاب جسدی تکفن فیه اذا فنی اجلک؟ اوما تحب ان ادفع الیک دراهم تصوغ بها لبناتک خواتیم؟. .. فرفع (علیهالسّلام) الوسادة واخرج قمیصا فدفعه الی ورفع جانب المصلی فاخرج دراهم فدفعها الی وعددتها فکانت ثلاثین درهما.
علی
بن ابراهیم قمی از ریان
بن صلت روایت کرد که گفت: وقتی که میخواستم به
عراق روم به قصد وداع خدمت حضرت رضا (علیهالسّلام) رفتم و با خود فکر میکردم که از حضرت پیراهنی از لباسهای شخصیش که بر تن کرده است بخواهم تا آن را کفن خود کنم و مبلغی هم پول تا برای دخترانم انگشتری تهیّه نمایم و چون با حضرت وداع کردم از ناراحتی جدائی و فراقش چنان گریه گلوگیرم شد که به کلی فراموش کردم آنچه را فکر کرده بودم از او بخواهم چون بیرون آمدم و به راه افتادم به آواز بلند مرا صدا زد و فرمود: ای ریّان باز گرد! من باز گشتم، فرمود: آیا دوست داری از پیراهنهائی که خود بر تن کردهام یکی را به تو دهم تا برای کفن خود کنار گذاری؟ آیا دوست داری چند درهمی به تو دهم تا برای دخترانت انگشتری تهیّه کنی؟ عرض کردم: ای سرور من، خود قبل از رسیدن به خدمت شما در این فکر بودم که از شما درخواست چنین چیزی بکنم لکن شدت
حزن و
اندوه فراق شما به کلی آن را از یادم برد، حضرت پشتیش را کنار زد و پیراهنی بیرون آورد و بعد کنار
سجاده را بالا زد و دراهمی چند برداشت و به من داد و من آن را شمردم سی
درهم بود.
این روایت هم مطابق بررسیهای انجام شده، دارای سندی قابل قبول است.
وثاقت ریان
بن صلت پیش از این گذشت.
احمد بن زیاد هم به شهادت شیخ صدوق فردی
متدین و مورد اعتماد است و درباره او میگوید: کان رجلا ثقة دینا فاضلا (او مردی مورد وثوق، دیندار و فاضل بود)
الصدوق، ابوجعفر محمد
بن علی
بن الحسین (متوفای۳۸۱هـ)، کمال الدین و تمام النعمة، ص۳۶۹، ناشر: اسلامیة ـ تهران، الطبعة الثانیة، ۱۳۹۵ هـ.
نجاشی درباره علی
بن ابراهیم میگوید: علی
بن ابراهیم
بنهاشم ثقة فی الحدیث ثبت، معتمد صحیح المذهب. (علی
بن ابراهیم انسانی مورد وثوق در حدیث، مورد اعتماد و دارای مذهبی درست است)
شیخ صدوق همین مضمون از روایت را در جای دیگر از همان کتاب با سند ذیل نقل میکند:
حدثنا محمد
بن احمد
بن ادریس قال حدثنی ابی عن محمد
بن الحسین
بن ابی الخطاب عن معمر
بن خلاد قال: قال لی الریان
بن الصلت وقد کان الفضل
بن سهل بعثه الی بعض کور خراسان فقال لی احب ان تستاذن لی علی ابی الحسن (علیهالسّلام) فاسلم علیه واحب ان یکسونی من ثیابه واحب ان یهب لی من الدراهم التی ضربت باسمه فدخلت علی الرضا (علیهالسّلام) فقال لی مبتدیا: ان الریان
بن الصلت یرید الدخول علینا والکسوة من ثیابنا والعطیة من دراهمنا فاذنت له فدخل فسلم فاعطاه ثوبین وثلاثین درهما من الدارهم المضروبة باسمه.
معمر
بن خلاد میگوید: ریّان
بن صلت در مرو زمانی که
فضل بن سهل او را به پارهای از شهرهای
خراسان به عنوان والی ارسال داشته بود به من گفت: دوست دارم از ابوالحسن (علیهالسّلام) برای من اجازه بگیری که خدمتش برسم و سلامی عرض کنم و خیلی میل دارم که از لباسهایش چیزی به من دهد و همچنین از آن دراهمی که به نام او سکه زدهاند. من بر حضرتش وارد شدم قبل از اینکه اظهاری کنم خود ابتداء فرمود: ریان
بن صلت خواسته است بر ما وارد شود و از لباس ما و از دراهم بنامم چیزی درخواست داشته که به او عطا کنیم من او را اذن میدهم که نزد ما بیاید بعد ریّان آمد و
سلام کرد و امام (علیهالسّلام) دو دست لباس و سی درهم از همانها که به نام او سکّه زده بودند به او بخشید.
در پارهای از روایات چنین آمده که
دعبل خزاعی لباسی از امام رضا (علیهالسلام) به جهت تبرک تقاضا نموده و امام (علیهالسلام) هم به او عطا میکند. وی آنگاه که جاریهاش مبتلاء به مرض چشم شده، آن لباس را به چشم او میمالد و به برکت آن شفا پیدا میکند. روایت فوق در
عیون اخبار الرضا (علیهالسلام) و
کمال الدین شیخ صدوق و همچنین در کتاب دلائل الامامه طبری، به چشم میخورد. لازم به ذکر است تعداد راویان در طبقه اول از مجموع سه روایت، چهار نفر بوده و به اصطلاح
مستفیض است از این جهت نیازی به بررسی
وثاقت یا عدم وثاقتشان نداریم. و بقیه افراد این سلسله دست کم در دو روایت شیخ صدوق افراد موثقاند. در ادامه متن این روایتها به همراه بررسی بقیه افراد تقدیم میگردد:
روایت نخست را شیخ صدوق با سلسله سند متصل از
ابراهیم بنهاشم و او از
اباصلت اینگونه میآورد:
حدثنا الحسین
بن ابراهیم
بن احمد
بن هشام المؤدب و علی
بن عبدالله الوراق رضی
الله عنهما قالا حدثنا علی
بن ابراهیم
بنهاشم عن ابیه ابراهیم
بنهاشم عن
عبد السلام
بن صالح الهروی قال دخل دعبل علی موسی الرضا (علیهماالسّلام) بمرو... فانشده: مدارس آیات خلت من تلاوة• ومنزل وحی مقفر العرصات... ثم نهض الرضا (علیهالسّلام) بعد فراغ دعبل من انشاد القصیدة وامره ان لا یبرح من موضعه فدخل الدار فلما کان بعد ساعة خرج الخادم الیه بمائة دینار رضویة فقال له: یقول لک مولای اجعلها فی نفقتک فقال دعبل: والله ما لهذا جئت ولا قلت هذه القصیدة طمعا فی شئ یصل الی ورد الصرة وسال (دعبل) ثوبا من ثیاب الرضا (علیهالسّلام) لیتبرک ویتشرف به فانفذ الیه الرضا (علیهالسّلام) جبة خز مع الصرة وقال للخادم: قل له خذ هذه الصرة فانک ستحتاج الیها... وکانت له (دعبل) جاریة فرمدت عینها رمدا عظیما فاغتم لذلک دعبل غما شدیدا ثم انه ذکر ما کان معه من وصلة الجبة فمسحها علی عینی الجاریة فاصبحت وعیناها اصح ما کانتا قبلببرکة ابی الحسن الرضا علیه السلام.
اباصلت میگوید: دعبل خزاعی در آن هنگام که حضرت در مرو نزول اجلال فرموده بود بر علی
بن موسی الرضا (علیهماالسّلام) وارد شد و به امام گفت: یا ابنرسول
الله من قصیدهای ساخته و سوگند یاد کردهام که برای احدی قبل از شما نخوانم حضرت فرمود: بخوان. دعبل شروع کرد بخواندن قصیدهای که یک سطرش این است خواند: مدارس آیات خلت من تلاوة• ومنزل وحی مقفر العرصات...
سپس حضرت پس از اینکه
قصیده دعبل به پایان رسید از جای برخاست و دعبل را گفت که بر جای خود بماند، و به درون خانه رفت و ساعتی گذشت خادم آن حضرت با کیسهای از زر که دارای یک صد
دینار بود بیرون آمد و آن را به دعبل داد و به دعبل گفت: مولایت فرموده است: این کیسه زر را نفقه خود کن دعبل گفت: به خدا سوگند من برای اخذ صله بدینجا نیامدهام و این قصیده را به طمع مال نسرودهام و مال را رد کرد، و تقاضای جامهای از جامههای آن حضرت را نمود که بدان تبرک جسته و خود را مشرف به آن جامه نماید پس امام (علیهالسّلام) جبّهای خزّ با همان کیسه زر توسّط خادمش به او عطا فرمود، و خادم را دستور داد به دعبل بگوید که این مال را بپذیرد زیرا بدان محتاج خواهد شد... دعبل کنیزی داشت که او را چشم درد حاصل شد و طبیبان را به بالین او آورده به او نظری کردند و گفتند: چشم راستش معالجه پذیر نیست و کور شده است و امّا چشم چپش را معالجه میکنیم و میکوشیم که بهبود یابد، و امیدواریم معالجه شود، دعبل سخت ناراحت شده واندوهی گران او را فرا گرفت و بی تاب شد و به یادش آمد که رشتهای از آن جبّه نزد اوست، آن را بیاورد و دو چشم جاریه را در اوّل شب با آن ببست و چون صبح شد چشمان
کنیز به برکت حضرت رضا (علیهالسّلام) از اوّل بهتر و سالمتر شده بود.
شیخ صدوق روایت فوق را در یکی دیگر از کتابهایش با تفاوت در راوی اول این سلسله چنین میآورد:
حدثنا احمد
بن علی
بن ابراهیم
بنهاشم رضی
الله عنه عن ابیه عن جده ابراهیم
بنهاشم عن
عبد السلام
بن صالح الهروی...
روایت دیگر در این خصوص را صاحب دلائل الامامه از قول
ابوعبید الله مرزبانی نقل میکند:
انشدنی ابو احمد
عبد السلام البصری قال انشدنی ابو
عبید الله محمد
بن عمران
بن موسی المرزبانی قال انشدنی احمد
بن محمد المکی قال انشدنا یحیی
بن الحسن العلوی قال انشدنا دعبل
بن علی لنفسه: مدارس آیات خلت من تلاوة• ومنزل وحی مقفر العرصات
... قال ابو
عبید الله المرزبانی فلما فرغ من انشاده قام الرضا (علیهالسّلام) فدخل منزله وبعث الیه خادما بخرقة حریر فیها ستمائة دینار فقال له دعبل: لا والله ما هذا اردت ولکن قل له قال اکسنی ثوبا من اثوابک وبعث الیه (الرضا علیه السلام) بجبة من ثیابه.
ابو
عبید الله مرزبانی میگوید: امام رضا (علیهالسلام) پس از اینکه قصیده دعبل به پایان رسید از جای برخاست و خادم آن حضرت با مقداری هدیه برگشت آن را به دعبل داد دعبل گفت: به خدا سوگند من برای اخذ صله بدینجا نیامدهام اما به آقایم بگو جامهای از جامههایش را به من دهد و امام (علیهالسلام) هم به او عطا کرد.
شیخ صدوق روایتی را با سند خود از
هشام عباسی نقل میکند که او از امام رضا (علیهالسلام) لباسی را تقاضا میکند تا با آن لباس فریضه
اِحرام را به جا آورد. روشن است که چنین تقاضایی جهت بهرهمندی و تبرک جستن از این لباس در آن مراسم معنوی است. متن روایت این است:
حدثنا محمد
بن علی ماجیلویه رضی
الله عنه قال حدثنا علی
بن ابراهیم
بنهاشم عن محمد
بن عیسی الیقطینی قال: سمعت هشام
العباسی یقول: دخلت علی ابی الحسن الرضا (علیهالسّلام) وانا ارید ان اساله ان یعوذنی لصداع اصابنی وان یهب لی ثوبین من ثیابه احرم فیهما فلما دخلت سالت عن مسائلی فاجابنی ونسیت حوائجی فلما قمت لاخرج واردت ان اودعه قال لی: اجلس فجلست بین یدیه فوضع یده علی راسی وعوذنی ثم دعا لی بثوبین من ثیابه فدفعهما الی وقال لی: احرم فیهما.
محمد بن عیسی از هشام
عباسی روایت کرد که گفت: بر علیّ
بن موسی الرّضا (علیهماالسّلام) وارد شدم و در نظر داشتم از حضرتش درخواست کنم که دعائی برای رفع سردردی که بدان مدتی مبتلا بودم بکند و نیز دو قطعه پارچه که در آن دو احرام بندم، چون داخل شدم از مسائلم پرسیدم و او جواب فرمود. من حاجتم را فراموش کردم، هنگامی که برخاستم تا بیرون روم و خواستم وداع کنم به من فرمود: بنشین، من در مقابلش نشستم، دست مبارک خود را بر سر من نهاد و دعائی خواند، بعد دو جامه از جامههای خویش طلب کرد و به من داد و فرمود: در این محرم شو.
در روایتی که مرحوم کشّی نقل میکند همسر
علی بن عبیدالله، مکان جلوس امام رضا (علیهالسّلام) را به عنوان تبرک بوسیده و بدن خود را بدان مکان میمالید. امام (علیهالسلام) پس از شنیدن این عمل، نه تنها اظهار مخالفت ننموده بلکه زبان به مدح علی
بن عبید
الله و همسرش هم گشوده است.
قرات فی کتاب محمد
بن الحسن
بن بندار بخطه حدثنی محمد ابن یحیی العطار قال حدثنی احمد
بن محمد
بن عیسی عن علی
بن الحکم عن سلیمان
بن جعفر قال: قال لی علی
بن عبید الله بن الحسین
بن علی
بن الحسین ابن علی
بن ابی طالب علیهم السلام: اشتهی ان ادخل علی ابی الحسن الرضا (علیهالسّلام) قلت: فما یمنعک من ذلک؟ قال: الاجلال و الهیبة له و اتقی علیهفاعتل ابو الحسن (علیهالسّلام) فقلت قد اعتل ابو الحسن (علیهالسّلام) فان اردت الدخول علیه فالیوم قال: فجاء الی ابی الحسن (علیهالسّلام) عائدا فلقیه ابو الحسن (علیهالسّلام) بکل ما یحب من التکرمة والتعظیم ثم مرض علی
بن عبید الله فعاده ابو الحسن (علیهالسّلام) وانا معه فلما خرجنا اخبرتنی مولاة لنا انام سلمة امراة علی
بن عبید الله کانت من وراء السترفلما خرج خرجت وانکبت علی الموضع الذی کان ابو الحسن (علیهالسّلام) فیه جالسا تقبله وتتمسح بهقال سلیمان ثم دخلت علی علی
بن عبید الله فاخبرنی بما فعلتام سلمة فخبرت به ابا الحسن (علیهالسّلام) فقال: یا سلیمان ان علی
بن عبید الله وامراته وولده من اهل الجنة.
سلیمان
بن جعفر گفت: علی
بن عبید الله بن حسین
بن علی
بن حسین
بن علی
بن ابی طالب (علیهمالسّلام) گفت: خیلی میل دارم خدمت امام رضا (علیهالسلام) برسم گفتم: چرا نمیروی؟ گفت چنان جلال و هیبتش در نظرم هست که بیمناکم اتفاقا حضرت رضا (علیهالسّلام) مختصر کسالتی پیدا کرد مردم به عیادتش رفتند من به او گفتم آن موقعی که انتظار داشتی رسید حضرت رضا بیمار است و مردم به دیدنش میروند اگر مایلی خدمتش برسی امروز موقع آن است برای عیادت به منزل آن جناب رفت همین که آقا او را دید خیلی محبت کرد و بسیار به او احترام نمود و مقامش را گرامی داشت علی
بن عبید
الله از این همه لطف امام خیلی خوشحال شد بعد از مدتی علی
بن عبید
الله بیمار شد حضرت رضا به دیدن او رفت من نیز در خدمتش بودم آنقدر نشست تا همه مردم رفتند وقتی خارج شدیم کنیز من گفت همسر علی
بن عبید
الله امسلمه پشت پرده بود و متوجه حضرت رضا شد همین که آن جناب خارج شد خودش راانداخت به جائی که امام نشسته بود. آنجا را میبوسید و بدن خود را میمالید سلیمان گفت: وقتی علی
بن عبید
الله را دیدم کار همسرش امسلمه را برایم نقل کرد من نیز به حضرت رضا (علیهالسّلام) جریان را عرض کردم فرمود: سلیمان! علی
بن عبید
الله و همسرش و فرزندش اهل
بهشت هستند.
در روایتی را که شیخ صدوق روایت میکند مردم
نیشابور برای شفای دردها و رفع مشکلات، از نهالی که توسط امام رضا (علیهالسلام) در یکی از محلههای نیشابور غرس شده، تبرک جسته و از همین طریق به خواستههایشان میرسیدند. متن روایت اینگونه است:
حدثنا ابو واسع محمد
بن احمد
بن اسحاق النیسابوری قال سمعت جدتی خدیجة بنت حمدان
بن بسنده قالت لما دخل الرضا (علیهالسّلام) بنیسابور نزل محلة الغربی ناحیة تعرف بلاشاباد فی دار جدی فلما نزل (علیهالسّلام) دارنا زرع لوزة فی جانب من جوانب الدار فنبتت وصارت شجرة واثمرت فی سنة فعلم الناس بذلکفکانوا یستشفون بلوز تلک الشجرة فمن اصابته علة تبرک بالتناول من ذلک اللوز مستشفیا فعوفی بهومن اصابه رمد جعل ذلک اللوز علی عینیه فعوفی وکانت الحامل اذا عسر علیها ولادتها تناولت من ذلک اللوز فتخف علیها الولادة وتضع من ساعتها وکان اذا اخذ دابة من دواب القولنج اخذ من قضبان تلک الشجرة فامر علی بطنها فتعافی ویذهب عنها ریح القولنج ببرکة الرضا علیه السلام.
از ابوواسع محمد
بن احمد
بن محمد
بن اسحاق نیشابوری مرویست که گفت از جدهام
خدیجه بنت حمدان ابنپسنده شنیدم که گفت چون امام رضا (علیهالسلام) داخل نیشابور شد در محلهای که معروف به
لاشاباذ است و در خانه جد من پسنده وارد شد چون آن بزرگوار در خانه ما فرود آمد در طرفی از اطراف خانه بادامی کشت و آن بادام روئید و درختی شد و در مدت یک سال بادام آورد مردم از این واقعه اطلاع یافتند و میآمدند و به بادام این درخت استشفاء میکردند و کسی که او را دردی میرسید از باب تبرک بقصد استشفاء از این بادام تناول میکرد عافیت مییافت و کسی که او را درد چشمی میرسید این بادام را بر روی چشم خود میگذاشت عافیت مییافت و زن حامله که زائیدن او دشوار میشد از این بادام تناول مینمود زائیدن بر او آسان میشد و در آن ساعت وضع حمل او میشد و چون حیوانی از حیوانها را قولنج میگرفت از شاخههای این درخت میگرفتند و بر شکم آن میکشیدند عافیت مییافت و باد قولنج او ببرکت حضرت رضا بر طرف میشد.
در اینجا روایتی درباره تبرک به لباس امام جواد (علیهالسلام) بیان میکنیم.
مطابق برخی روایات
محمد بن اسماعیل بن بزیع از امام جواد (علیهالسلام) تقاضای لباس میکند تا از آن به عنوان
کفن برای خود استفاده نماید. روشن است که چنین تقاضایی به سبب تبرک و بهرهمندی از این لباس است.
این روایت در
کتاب اختیار معرفة الرجال، با سند ذیل آمده است:
علی
بن محمد قال حدثنی بنان
بن محمد عن علی
بن مهزیار عن محمد
بن اسماعیل
بن بزیع قال: سالت ابا جعفر (علیهالسّلام) ان یامر لی بقمیص من قمصه اعده لکفنی فبعث به الی.
محمد
بن اسماعیل
بن بزیع میگوید: از امام جواد (علیهالسلام) خواستم یکی از لباسهایش را به من عطا کند تا از آن برای کفنم استفاده کنم و امام (علیهالسلام) خواسته مرا اجابت نمود.
سند دوم را شیخ الطائفه در
کتاب تهذیب اینگونه نقل میکند:
سعد
بن عبدالله عن احمد
بن محمد (
بن عیسی) عن محمد
بن اسماعیل ابن بزیع قال سالت ابا جعفر (علیهالسّلام) ان یامر لی بقمیص اعده لکفنی فبعث به الی.
محمد
بن اسماعیل
بن بزیع میگوید: از امام جواد (علیهالسلام) خواستم تا یکی از لباسهایش را به من عطا کند تا از آن برای کفنم استفاده کنم و امام (علیهالسلام) خواسته مرا اجابت نمود.
کلینی مطابق روایتی که از
ابوهاشم جعفری روایت میکند او میگوید وارد بر
امام عسکری (علیهالسلام) شدم، از او مقداری
نقره طلب نموده تا از باب تبرک به آن، انگشتری بسازم. امام (علیهالسلام) نیز به درخواست او پاسخ مثبت داده است. متن روایت این است:
(علی
بن محمد و محمد
بن ابیعبدالله عن اسحاق
بن محمد النخعی) عن ابیهاشم الجعفری قال: دخلت علی ابی محمد یوماوانا ارید ان اساله ما اصوغ به خاتما اتبرک به فجلست وانسیت ما جئت له فلما ودعت ونهضت رمی الی بالخاتم فقال: اردت فضة فاعطیناک خاتما.
ابوهاشم جعفری گوید: روزی خدمت امام عسکری (علیهالسلام) رسیدم و در نظر داشتم که قدری نقره از آن حضرت بگیرم تا از باب تبرک به آن، انگشتری بسازم خدمتش نشستم، ولی فراموش کردم که برای چه آمده بودم، چون خداحافظی کردم و برخاستم، انگشترش را سوی منانداخت و فرمود: تو نقره میخواستی و ما
انگشتر به تو دادیم.
گزارشهای مربوط به مشروعیت و جواز تبرک به معصومان (علیهمالسّلام) در حال حیاتشان، به دو دسته کلی تبرک به شخص معصوم و تبرک به اشیاء منتسب به آنان طبقهبندی میشود. مجموع این گزارشها که با سندهای گوناگون در میراث حدیثی امامیه انعکاس یافته، به جهت حجم بالایشان قطع به صدورشان را در پی دارد ضمن آنکه در این میان، گزارشهایی هم وجود دارند که اتقان و اعتبار لازم را به لحاظ قواعد علم رجال دارایند.
مؤسسه تحقیقاتی حضرت ولی عصر، برگرفته از مقاله «تبرک به معصومان (علیهمالسّلام) در حال حیات، در میراث حدیثی امامیه»، تاریخ بازیابی۹۸/۹/۲۳.