بیعت نکردن امام حسین با یزید
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
بیعت نکردن امام حسین با یزید، از مباحث مرتبط به دوره حضور
امام حسین (علیهالسلام) در شهر
مدینه و موضعگیری امام (علیهالسلام) در مقابل درخواست
بیعت با
یزید میباشد. پس از
درگذشت معاویه و به قدرت رسیدن یزید، او طی دستوری به حاکمان تمامی بلاد، از جمله
مدینه، فرمان داد، برای او از مردم
بیعت بگیرند. در آن زمان،
ولید بن عتبة بن ابی سفیان، برادرزاده معاویه، بر مسند استانداری مدینه تکیه زده بود. بر اساس منابع و مآخذ تاریخی، یزید در این دستور اکیداً از ولید خواسته بود که از امام حسین (علیهالسّلام) بیعت بگیرد و در صورت امتناع ایشان از بیعت، سر ایشان را از تن جدا کرده و به نزد یزید بفرستد. ولید پس از دریافت نامه یزید و مشورت با
مروان بن حکم، که از جمله یاران نزدیک معاویه بود، امام حسین (علیهالسّلام) را به کاخ دارالاماره احضار کرد. پس از احضار، امام حسین (علیهالسلام) به همراه گروهی از
بنیهاشم به ملاقات ولید رفت. بنابر نقل برخی منابع امام حسین (علیهالسلام) با رد پیشنهاد بیعت مخفیانه، انجام آن را به فراخوان عمومی و در جمع همه مردم مدینه موکول کردند. اما بر اساس گزارش برخی منابع دیگر، امام صراحتا یزید را مردی فاسق، شرابخوار و آدمکش خطاب کرده و از بیعت امتناع نمودند.
پس از مرگ
معاویه در نیمه
رجب سال شصت هجری
و به حکومت رسیدن
یزید،
او به حاکمان همه شهرها از جمله
مدینه نوشت که برای او از مردم
بیعت بگیرند. در آن زمان
ولید بن عتبة بن ابی سفیان برادرزاده معاویه حاکم مدینه بود.
بنابر نقل منابع و مقاتل یزید به حاکم مدینه دستور داده بود که مخصوصا از
امام حسین (علیهالسلام) بیعت بگیرد، و در صورت امتناع امام از بیعت، گردنش را بزند و سرش را برای او بفرستد. از برخی منابع برمیآید که پیک یزید شبانه وارد مدینه شده و نامه او را به حاکم مدینه تسلیم کرده و او نیز شبانه به دنبال امام حسین و ابن زبیر فرستاده است. چنان که
رزیق، غلام معاویه میگوید: من شب وارد مدینه شدم و به پرده دار ولید گفتم: اذن دخول میخواهم. او نیز اجازه داد. من داخل شدم و نامه را به ولید دادم. او وقتی نامه را خواند و از مرگ معاویه آگاهی یافت، بسیار ناراحت شد و به جزع و فزع پرداخت، تا اینکه به دنبال
مروان فرستاد.
محتوا و متن نامه یزید به ولید
بن عتبة، در منابع مختلف با تفاوتهایی گزارش شده است.
طبق گزارش
ابن سعد و
ابن عساکر، یزید تنها نام امام حسین را آورده و به والی مدینه دستور داده بود که از مردم بیعت بگیرد و برای این کار از بزرگان
قریش شروع کند و نخستین کس حسین میباشد.
•
کَتَبَ یَزیدُ مَعَ عَبدِ اللّه ِ بنِ عَمرِو بنِ اُوَیسٍ العامِرِیِّ ـ عامِرِ بنِ لُؤَیٍّ ـ الَی الوَلیدِ بنِ عُتتبَةَ بنِ ابی سُفیانَ وهُوَ عَلَی المَدینَةِ: انِ ادعُ النّاسَ فَبایِعهُم، وَابدَا بِوُجوهِ قُرَیشٍ، وَلیَکُن اوَّلَ مَن تَبدَاُ بِهِ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ.در کتاب
الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة) آمده است: یزید، نامهای را به وسیله
عبداللّه بن عمرو بن اُوَیس عامری ـ یا
عامر بن لُؤَی، برای ولید
بن عتبة
بن ابی
سفیان، فرماندار مدینه، نوشت که: «مردم را فرا بخوان و از آنان بیعت بگیر و از سران
قریش آغاز کن و نخستین کسی که از او بیعت میگیری، حسین
بن علی باشد».
اما طبق نقل کتاب
تاریخ یعقوبی، در نامه یزید، نام امام حسین و
عبدالله بن زبیر ذکر شده بود. متن نامه طبق نقل
یعقوبی چنین است: وقتی که نامهام به تو رسید، حسین
بن علی و
عبدالله بن زبیر را احضار کن و از آنان برای من بیعت بگیر. اگر امتناع کردند گردنشان را بزن و سرهایشان را نزد من بفرست. از مردم نیز بیعت بگیر و هرکس امتناع کرد، این حکم را درباره او اجرا کن؛ مخصوصا درباره حسین
بن علی و
عبدالله بن زبیر.
•
مَلَکَ یَزیدُ بنُ مُعاوِیَةَ واُمُّهُ میسونُ بِنتُ بَحدَلٍ الکَلبِیِ فی مُستَهَلِّ رَجَبٍ سَنَةةَ ۶۰ ه... وکانَ غائِبا، فَلَمّا قَدِمَ دِمَشقَ کَتَبَ الَی الوَلیدِ بنِ عُتبَةَ بنِ ابی سُفیانَ وهُوَ عامِلُ المَدینَةِ: اذا اتاکَ کِتابی هذا، فَاَحضِرِ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ وعَبدَ اللّه ِ بنَ الزُّبَیرِ، فَخُذهُما بِالبَیعَةِ لی، فَاِنِ امتَنَعا فَاضرِب اعناقَهُما، وَابعَث لی بِرُؤوسِهِما، وخُذِ النّاسَ بِالبَیعَةِ، فَمَنِ امتَنَعَ فَاَنفِذ فیهِ الحُکمَ، وفِی الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ وعَبدِ اللّه ِ بنِ الزُّبَیرِ، وَالسَّلامُ.در کتاب تاریخ یعقوبی گزارش شده است: یزید
بن معاویه که مادرش میسون دختر بَحْدَل کلبی بود؛ در آغاز ماه
رجب سال شصت هجری...، در حالی به حکومت رسید که بیرون از
دمشق بود. چون به دمشق آمد، نامهای برای ولید
بن عتبة
بن ابی
سفیان، فرماندار مدینه، نوشت: «هر گاه نامهام به دست تو رسید، حسین
بن علی و عبد اللّه
بن زبیر را فرا بخوان و برایم از آنها بیعت بگیر و اگر سر باز زدند، گردنشان را بزن و سرشان را برایم بفرست. از مردمان دیگر هم برایم بیعت بگیر و هر که امتناع کرد، همان حکم را در باره اش اجرا کن. تمام».
طبق نقل
ابن اعثم و
ابن شهرآشوب، یزید از حاکم مدینه خواسته بود از امام حسین و
عبدالله بن عمر،
عبدالله بن زبیر و
عبدالرحمن بن ابی بکر بیعت بگیرد و بر آنها سخت گیری نماید و هرکدام از آنها که بیعت نکرد، گردنش را بزن و سرش را برایم بفرست.
•
لَمّا ماتَ مُعاوِیَةُ، کَتَبَ یَزیدُ الَی الوَلیدِ بنِ عُتبَةَ بنِ ابی سُفیانَ بِالمَدینَةِ یَااخُذُ البَیعَةَ مِن هؤُلاءِ الاَربَعَةِ اخذا ضَیِّقا لَیسَت فیهِ رُخصَةٌ: فَمَن تَاَبّی عَلَیکَ مِنهُم فَاضرِب عُنُقَهُ وَابعَث الَیَّ بِرَاسِهِ.در کتاب
المناقب ابن شهرآشوب آمده است: چون معاویه در گذشت، یزید برای
ولید بن عُتبه، فرماندار در مدینه، نامه نوشت که از این چهار نفر برایش بیعت بگیرد و از هیچ سختگیریای فروگذار نکند و در آن نامه نوشت: هر یک از آنان از بیعت امتناع کرد، گردنش را بزن و سرش را برایم بفرست.
•
بایَعَ النّاسُ بِاَجمَعِهِم یَزیدَ بنَ مُعاوِیَةَ وَابنَهُ مُعاوِیَةَ بنَ یَزیدَ مِن بَعدِهِ.... ثُمَّ عَزَمَ عَلَی الکُتُبِ الی جَمیعِ البِلادِ بِاَخذِ البَیعَةِ لَهُ. قالَ: وکانَ عَلَی المَدینَةِ یَومَئِذٍ مَروانُ بنُ الحَکَمِ، فَعَزَلَهُ یَزیدُ ووَلّی مَکانَهُ الوَلیدَ بنَ عُتبَةَ بنِ ابی سُفیانَ، وکَتَبَ الَیهِ: مِن عَبدِ اللّه ِ یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ امیرِ المُؤمِنینَ الَی الوَلیدِ بنِ عُتبَةَ. امّا بَعدُ، فَاِنَّ مُعاوِیَةَ کانَ عَبدا للِّهِ مِن عِبادِهِ، اکرَمَهُ اللّه ُ وَاستَخلَفَهُ وخَوَّلَهُ وَمَکَّنَ لَهُ، ثُمَّ قَبَضَهُ الی رَوحِهِ ورَیحانِهِ وَرحمَتِهِ وغُفرانِهِ، عاشَ بِقَدَرٍ وماتَ بِاَجَلٍ، عاشَ بَرّا تَقِیّا وخَرَجَ مِنَ الدُّنیا رَضِیّا زَکِیّا، فَنِعمَ الخَلیفَةُ کانَ ولا اُزَکّیهِ عَلَی اللّه ِ، هُوَ اعلَمُ بِهِ مِنّی، وقَد کانَ عَهِدَ الَیَّ عَهدا وجَعَلَنی لَهُ خَلیفَةً مِن بَعدِهِ، واوصانی ان اُحارِبَ آلَ ابی تُرابٍ بِآلِ ابی سُفیانَ؛ لاَِنَّهُم انصارُ الحَقِّ وطُلّابُ العَدلِ، فَاِذا وَرَدَ عَلَیکَ کِتابی هذا فَخُذِ البَیعَةَ عَلی اهلِ المَدینَةِ، وَالسَّلامُ. قالَ: ثُمَّ کَتَبَ الَیهِ فی صَحیفَةٍ صَغیرَةٍ کَاَنَّها اُذُنُ فَارَةٍ: امّا بَعدُ، فَخُذِ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ وعَبدَ الرَّحمنِ بنَ ابی بَکرٍ وعَبدَ اللّه ِ بنَ الزُّبَیرِ وعَبدَ اللّه ِ بنَ عُمَرَ بنِ الخَطّابِ اخذا عَنیفا لَیسَت فیهِ رُخصَةٌ؛ فَمَن ابی عَلَیکَ مِنهُم فَاضرِب عُنُقَهُ وَابعَث الَیَّ بِرَاسِهِ.در کتاب
الفتوح گزارش شده است: تمام مردم با یزید
بن معاویه و فرزندش
معاویة بن یزید به عنوان ولیعهد بیعت کردند.... آن گاه یزید تصمیم به ارسال نامه به سایر بلاد اسلامی برای گرفتن بیعت گرفت. راوی میگوید: در آن هنگام، والی و فرماندار مدینه،
مروان بن حکم بود. یزید، او را برکنار کرد و ولید
بن عُتبة
بن ابی
سفیان را به جایش گمارد و برایش نوشت: «از بنده خدا یزید
بن معاویه، امیر مؤمنان، به ولید
بن عُتبه. امّا بعد، به درستی که معاویه، بندهای از بندگان خدا بود که خداوند، گرامیاش داشت و او را به
خلافت رسانید و کارها را برایش آسان و هر چیزی را برایش فراهم ساخت. آن گاه او را به جانب روح و ریحان و غفران و رحمتِ خویش بر کشید. با
تقدیر الهی، زندگی کرد و با قضای او در گذشت. با نیکی و پارسایی زندگی کرد و از دنیا پاک و خشنود رحلت نمود. نیک خلیفهای بود و نمیخواهم او را در برابر خدا بستایم، که خداوند به احوال او، داناتر از من است. معاویه با من عهدی بست و مرا جانشین خود ساخت و به من سفارش کرد که به کمک خاندان
ابوسفیان، با خاندان علی بجنگم؛ زیرا آنان (خاندان ابوسفیان) یاوران حق و جوینده عدالتاند. پس هر گاه نامهام به دستت رسید، از مردم مدینه بیعت بگیر. تمام». راوی میگوید: سپس برای ولید، کاغذی کوچک بهاندازه گوش موش نوشت که: «از حسین
بن علی و عبد الرحمان
بن ابی بکر و عبد اللّه
بن زبیر و عبد اللّه
بن عمر
بن خطّاب، با سختی و بی هیچ رخصتی برایم بیعت بگیر و هر کس امتناع ورزید، گردنش را بزن و سرش را برایم بفرست.»
بنابر نقل
سید بن طاووس و
ابن نما، یزید تنها درباره امام حسین (علیهالسّلام) تاکید کرده بود و در نامهاش فرمان داده بود که: مخصوصا از حسین بیعت بگیر، و اگر امتناع کرد، گردنش را بزن و سرش را برایم بفرست.
•
لَمّا تُوُفِّیَ مُعاوِیَةُ بنُ ابی سُفیانَ وذلِکَ فی رَجَبٍ سَنَةَ سِتّینَ مِنَ الهِجرَةِ کَتَبَ یَزیدُ بنُ مُعاوِیَةَ الَی الوَلیدِ بنِ عُتبَةَ وکانَ امیرا بِالمَدینَةِ یَامُرُهُ بِاَخذِ البَیعَةِ لَهُ عَلی اهلِها وخاصَّةً عَلَی الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام، ویَقولُ لَهُ: ان ابی عَلَیکَ فَاضرِب عُنُقَهُ وَابعَث الَیَّ بِرَاسِهِ.در کتاب
الملهوف و
مثیر الاحزان آمده است: چون معاویه در رجب سال شصت هجری در گذشت، یزید
بن معاویه برای ولید
بن عتبه که فرماندار مدینه بود نامه نوشت و در آن نامه به وی دستور داد که از مردم مدینه بویژه حسین
بن علی برای وی بیعت بگیرد و به وی دستور داد که: اگر حسین
بن علی از بیعت کردن سر باز زد، گردنش را بزن و سرش را نزد من بفرست.
بر اساس گزارش
طبری و
ابن اثیر یزید از حاکم مدینه خواسته بود از امام حسین و
عبدالله بن عمر،
عبدالله بن زبیر بیعت بگیرد و بر آنها سخت گیری نماید بدون اینکه دستور قتل آنها را صادر نماید.
•
لَم یَکُن لِیَزیدَ هِمَّةٌ حینَ وَلِیَ الّا بَیعَةَ النَّفَرِ الَّذینَ ابَوا عَلی مُعاوِیَةَ الاِجابَةَ الی بَیعَةِ یَزیدَ حینَ دَعَا النّاسَ الی بَیعَتِهِ، وانَّهُ وَلِیُّ عَهدِهِ بَعدَهُ وَالفَراغَ مِن امرِهِم، فَکَتَبَ الَی الوَلیدِ: بِسمِ اللّه ِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ، مِن یَزیدَ امیرِ المُؤمِنینَ الَی الوَلیدِ بنِ عُتبَةَ. امّا بَعدُ، فَاِنَّ مُعاوِیَةَ کانَ عَبدا مِن عِبادِ اللّه ِ، اکرَمَهُ اللّه ُ وَاستَخلَفَهُ وخَوَّلَهُ وَمَکَّنَ لَهُ، فَعاشَ بِقَدَرٍ وماتَ بِاَجَلٍ، فَرَحِمَهُ اللّه ُ؛ فَقَد عاشَ مَحمودا وماتَ بَرّا تَقِیّا، وَالسَّلامُ. وکَتَبَ الَیهِ فی صَحیفَةٍ کَاَنَّها اُذُنُ فَارَةٍ: امّا بَعدُ، فَخُذ حُسَینا وعَبدَ اللّه ِ بنَ عُمَرَ وعَبدَ اللّه ِ بنَ الزُّبَیرِ بِالبَیعَةِ اخذا شَدیدا لَیستَ فیهِ رُخصَةٌ حَتّی یُبایِعوا، وَالسَّلامُ.در کتاب
تاریخ طبری به نقل از
ابومخنف گزارش شده است: هنگامی که یزید به حکومت رسید، برنامه مهمّی جز بیعت گرفتن و آسوده خاطر شدن از سوی گروهی که در زمان معاویه از بیعت کردن با یزید و پذیرش ولایتعهدی او سر باز زدند، نداشت. بدین جهت، برای ولید، این نامه را نوشت: «به نام خداوند بخشنده مهربان. از یزید، امیر مؤمنان، به ولید
بن عُتبه. امّا بعد، به راستی که معاویه بندهای از بندگان خدا بود که خداوند، گرامی اش داشت و او را به خلافت رسانید و هر چه نیاز داشت، به او بخشید و امور را برایش هموار ساخت، و او با تقدیر الهی زندگی کرد و با قضای الهی در گذشت. خدای، او را رحمت کند! با خوش نامی زندگی کرد و با نیکی و پارسایی در گذشت. تمام». و در کاغذی دیگر که کوچک و بهاندازه گوش موشی بود، نوشت: «از حسین و عبد اللّه
بن عمر و عبد اللّه
بن زبیر، بیعت بگیر و چنان بر آنان سخت بگیر که بیعت کنند. تمام».
بر اساس گزارش منابع تاریخی ولید بعد از آگاهی از خبر مرگ معاویه و دستور یزید برای اخذ بیعت از امام حسین، به مشورت با مروان می پردازد. مروان به ولید پیشنهاد میدهد که سریعاً افراد را جمع و از آنها برای یزید بیعت بگیرد و در صورت امتناع، قبل از اطلاع از مرگ معاویه آنها را سرکوب نماید.
•
لَمّا اتاهُ ایِ الوَلیدَ بنَ عُتبَةَ نَعیُ مُعاوِیَةَ فَظِعَ بِهِ وکَبُرَ عَلَیهِ، فَبَعَثَ اللی مَروانَ بنِ الحَکَمِ فَدَعاهُ الَیهِ، وکانَ الوَلیدُ یَومَ قَدِمَ المَدینَةَ قَدِمَها مَروانُ مُتتَکارِها. فَلَمّا رَای ذلِکَ الوَلیدُ مِنهُ شَتَمَهُ عِندَ جُلَسائِهِ، فَبَلَغَ ذلِکَ مَروانَ، فَجَلَسَ عَنهُ وَصَرَمَهُ، فَلَم یَزَل کَذلِکَ حَتّی جاءَ نَعیُ مُعاوِیَةَ الَی الوَلیدِ، فَلَمّا عَظُمَ عَلَی الوَلیدِ هَلاکُ مُعاوِیَةَ وما اُمِرَ بِهِ مِن اخذِ هؤُلاءِ الرَّهطِ بِالبَیعَةِ، فَزِعَ عِندَ ذلِکَ الی مَروانَ ودَعاهُ. فَلَمّا قَرَاَ عَلَیهِ کِتابَ یَزیدَ استَرجَعَ وتَرَحَّمَ عَلَیهِ، وَاستَشارَهُ الوَلیدُ فِی الاَمرِ وقالَ: کَیفَ تَری ان نَصنَعَ؟ قالَ: فَاِنّی اری ان تَبعَثَ السّاعَةَ الی هؤُلاءِ النَّفَرِ فَتَدعُوَهُم الَی البَیعَةِ وَالدُّخولِ فِی الطّاعَةِ، فَاِن فَعَلوا قَبِلتَ مِنهُم وکَفَفتَ عَنهُم، وان ابَوا قَدَّمتَهُم فَضَرَبتَ اعناقَهُم قَبلَ ان ییَعلَموا بِمَوتِ مُعاوِیَةَ؛ فَاِنَّهُم ان عَلِموا بِمَوتِ مُعاوِیَةَ وَثَبَ کُلُّ امرِئٍ مِنهُم فی جانِبٍ واظهَرَ الخِلافَ وَالمُنابَذَةَ ودَعا الی نَفسِهِ.در کتاب
تاریخ طبری به نقل از
ابومخنف آمده است: چون خبر مرگ معاویه به ولید
بن عُتبه رسید، این امر برایش گران و سنگین آمد. پیکی را نزد مروان فرستاد و او را نزد خود فرا خواند. روزی که ولید وارد مدینه شد، مروان با اکراه از او استقبال کرد. ولید چون این حالت را از مروان دید، او را نزد همنشینانش سرزنش کرد. چون خبر این شماتت و سرزنش به مروان رسید، از او کنارهگیری کرد و در خانه نشست و بر همین روش بود تا خبر مرگ معاویه به ولید رسید. چون این خبر و نیز اجرای فرمان یزید نسبت به بیعت گرفتن از آن گروه بر وی سنگین و گران آمد، به مروان پناه آورد و او را نزد خود فرا خواند. وقتی ولید، نامه یزید را برای مروان قرائت کرد، مروان
استرجاع گفت و برای معاویه طلب رحمت کرد. ولید از وی مشورت خواست که چه کند. مروان گفت: به نظر من، به سرعت، آنان را فرا بخوان و آنان را به بیعت با یزید و گردن نهادن به فرامین او دعوت کن. اگر پذیرفتند، از آنان بپذیر و آنان را رها کن و اگر امتناع کردند، پیش از آن که از مرگ معاویه مطّلع گردند، آنان را گردن بزن؛ چرا که اگر آنان از مرگ معاویه مطّلع شوند، هر کدام به سمتی میروند و پرچم مخالفت و جدایی بر میدارند و مردم را به سمت خود، فرا میخوانند.
•
عن زُریق مولی معاویة: لَمّا هَلَکَ مُعاوِیَةُ بَعَثَنی یَزیدُ بنُ مُعاوِیَةَ الَی الوَلییدِ بنِ عُتبَةَ، وهُوَ امیرُ المَدینَةِ، وکَتَبَ الَیهِ بِمَوتِ مُعاوِیَةَ، وان یَبعَثَ الی هؤُلاءِ الرَّهطِ، وان یَامُرَهُم بِالبَیعَةِ. قالَ: فَقَدِمتُ المَدینَةَ لَیلاً فَقُلتُ لِلحاجِبِ: اِستَاذِن لی، فَقالَ: قَد دَخَلَ ولا سَبیلَ لی الَیهِ، فَقُلتُ: انّی جِئتُ بِاَمرٍ، فَدَخَلَ فَاَخبَرَهُ، فَاَذِنَ لَهُ وهُوَ عَلی سَریرِهِ. فَلَمّا قَرَاَ کِتابَ یَزیدَ بِوَفاةِ مُعاوِیَةَ وَاستِخلافِهِ جَزِعَ مِن مَوتِ مُعاوِیَةَ جَزَعا شَدیدا، فَجَعَلَ یَقومُ عَلی راحِلَتِهِ، ثُمَّ یَرمی بِنَفسِهِ عَلی فِراشِهِ. ثُمَّ بَعَثَ الی مَروانَ، فَجاءَ وعَلَیهِ قَمیصٌ ابیَضُ ومُلاءَةٌ مُوَرَّدَةٌ، فَنَعی لَهُ مُعاوِیَةَ، واخبَرَهُ انَّ یَزیدَ کَتَبَ الَیهِ ان یَبعَثَ الی هؤُلاءِ الرَّهطِ فَیَدعُوَهُم الَی البَیعَةِ لِیَزیدَ، قالَ: فَتَرَحَّمَ مَروانُ عَلی مُعاوِیَةَ، ودَعا لَهُ بِخَیرٍ، وقالَ: اِبعَث الی هؤُلاءِ الرَّهطِ السّاعَةَ، فَادعُهُم الَی البَیعَةِ، فَاِن بایَعوا والّا فَاضرِب اعناقَهُم. قالَ: سُبحانَ اللّه ِ! اقتُلُ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ وَابنَ الزُّبَیرِ؟ ! قالَ: هُوَ ما اقولُ لَکَ.در کتاب
تاریخ دمشق به نقل از زُرَیق، غلام معاویه روایت شده است: وقتی معاویه از دنیا رفت، یزید، مرا به نزد ولید
بن عُتبه که فرماندار مدینه بود فرستاد و برای وی، خبر
مرگ معاویه را نوشت و به وی دستور داد آن گروه را فرا بخواند و آنان را به بیعت، فرمان دهد. شبانه وارد مدینه شدم و به دربان گفتم: برایم اجازه ملاقات بگیر. دربان گفت: ولید به اندرونی رفته و به وی دسترس ندارم. گفتم: خبر مهمّی دارم. دربان رفت و به وی خبر داد و او اجازه ورود داد و بر تختش نشست و چون نامه یزید را خواند و از مرگ معاویه و جانشینیِ یزیدْ آگاه شد، بسیار بیتابی کرد. بلند میشد و خود را بر زمین میافکند. سپس به دنبال مروان فرستاد. مروان، وارد شد و لباس سفید و ردایی رنگارنگ بر تن داشت. مرگ معاویه را به وی خبر داد و به او گفت که یزید، نامه نوشته که باید این گروه را فرا بخواند و برای یزید از آنان بیعت بگیرد. مروان بر معاویه رحمت فرستاد و برایش دعای خیر کرد و گفت: هم اینک به دنبال این گروه بفرست و آنان را به بیعت فرا بخوان. اگر بیعت کردند چه بهتر، وگرنه آنان را گردن بزن. ولید گفت: سبحان اللّه! حسین
بن علی و فرزند زبیر را بکشم؟ مروان گفت: چاره، همین است که من میگویم.
مضمون گزارش کتاب
الفتوح درباره این موضوع چنین است:
وقتی نامه یزید به دست ولید
بن عتبه رسید و او آن را خواند، گفت: انا لله وانا الیه راجعون... من را با حسین، فرزند
فاطمه چه کار؟ " سپس کسی را نزد
مروان بن حکم فرستاد و نامه را به او نشان داد. او نیز بعد از خواندن نامه،
آیه استرجاع را خواند. ولید به او گفت: به نظر تو، من درباره این قوم چه کنم؟ مروان گفت: همین الان دنبال آنها بفرست و آنان را به
بیعت و
اطاعت از یزید
دعوت کن؛ اگر پذیرفتند از آنها قبول کن؛ ولی اگر ابا کردند. پیش از آنکه از مرگ معاویه آگاه شوند، گردن آنها را بزن؛ زیرا اگر از این موضوع باخبر شوند، هر کدام به گوشهای رفته، اظهار مخالفت میکنند و مردم را به سوی خود فرا می خوانند؛
مگر
عبدالله بن عمر که او در امر
خلافت هیچ نزاعی با کسی ندارد. پس ابن عمر را رها کن و دنبال حسین
بن علی و
عبدالله بن زبیر بفرست و آنها را به بیعت دعوت کن؛ با اینکه میدانم حسین
بن علی هرگز خواسته تو را مبنی بر بیعت با یزید نمیپذیرد... .
•
لَمّا وَرَدَ کِتابُ یَزیدَ عَلَی الوَلیدِ بنِ عُتبَةَ وَقَرَاَهُ قالَ: «اِنَّا لِلَّهِ وَ اِنَّـآ اِلَیْهِ رَ جِعُونَ»! یا وَیحَ الوَلیدِ بنِ عُتبَةَ! مَن ادخَلَهُ فی هذِهِ الاِمارَةِ، ما لی ولِلحُسَینِ ابنِ فاطِمَةَ؟ ! قالَ: ثُمَّ بَعَثَ الی مَروانَ بنِ الحَکَمِ فَاَراهُ الکِتابَ فَقَرَاَهُ وَاستَرجَعَ، ثُمَّ قالَ: یَرحَمُ اللّه ُ امیرَ المُؤمِنینَ مُعاوِیَةَ، فَقالَ الوَلیدُ: اشِر عَلَیَّ بِرَایِکَ فی هؤُلاءِ القَومِ کَیف تَری ان اصنَعَ؟ فَقالَ مَروانُ: اِبعَث الَیهِم فی هذِهِ السّاعَةِ فَتَدعوهُم الَی البَیعَةِ وَالدُّخولِ فی طاعَةِ یَزیدَ، فَاِن فَعَلوا قَبِلتَ ذلِکَ مِنهُم، وان ابَوا قَدِّمهُم وَاضرِب اعناقَهُم قَبلَ ان یَدروا بِمَوتِ مُعاوِیَةَ؛ فَاِنَّهُم ان عَلِموا ذلِکَ وَثَبَ کُلُّ رَجُلٍ مِنهُم فَاَظهَرَ الخِلافَ ودَعاا الی نَفسِهِ، فَعِندَ ذلِکَ اخافُ ان یَاتِیَکَ مِن قِبَلِهِم ما لا قِبَلَ لَکَ بِهِ وما لا یَقومُ لَهُ الّا عَبدَ اللّه ِ بنَ عُمَرَ؛ فَاِنّی لا اراهُ یُنازِعُ فی هذَا الاَمرِ احَدا الّا ان تَاتِیَهُ الخِلافَةُ فَیَاخُذَها عَفوا، فَذَر عَنکَ ابنَ عُمَرَ، وَابعَث الَی الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ وعَبدِ الرَّحمنِ بنِ ابی بَکرٍ وعَبدِ اللّه ِ بنِ الزُّبَیرِ، فَادعُهُم الَی البَیعَةِ، مَعَ انّی اعلَمُ انَّ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ خاصَّةً لا یُجیبُکَ الی بَیعَةِ یَزیدَ ابَدا ولا یَری لَهُ عَلَیهِ طاعَةً، ووَاللّه ِ ان لَو کُنتُ فییی مَوضِعِکَ لَم اُراجِعِ الحُسَینَ بِکَلِمَةٍ واحِدَةٍ حَتّی اضرِبَ رَقَبَتَهُ کائِنا فی ذلِکَ ما کانَ. قالَ: فَاَطرَقَ الوَلیدُ بنُ عُتبَةَ الَی الاَرضِ ساعَةً، ثُمَّ رَفَعَ رَاسَهُ وقالَ: یا لَیتَ الوَلیدَ لَم یولَد ولَم یَکُن شَیئا مَذکورا. قالَ: ثُمَّ دَمَعَت عَیناهُ، فَقالَ لَهُ عَدُوُّ اللّه ِ مَروانُ: اوِّه ایُّهَا الاَمیرُ، لا تَجزَع مِمّا قُلتُ لَکَ؛ فَاِنَّ آلَ ابی تُرابٍ هُمُ الاَعداءُ فی قَدیمِ الدَّهرِ لَم یَزالوا، وهُمُ الَّذینَ قَتَلُوا الخَلیفَةَ عُثمانَ بنَ عَفّانَ ثُمَّ ساروا الی امیرِ المُؤمِنینَ فَحارَبوهُ، وبَعدُ فَاِنّی لَستُ آمَنُ ایُّهَا الاَمیرُ اَنَّکَ ان لَم تُعاجِلِ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ خاصَّةً، ان تَسقُطَ مَنزِلَتُکَ عِندَ امیرِ المُؤمِنینَ یَزیدَ. فَقالَ لَهُ الوَلیدُ بنُ عُتبَةَ: مَهلاً! وَیحَکَ یا مَروانُ عَن کَلامِکَ هذا! واحسِنِ القَولَ فِی ابنِ فاطِمَةَ، فَاِنَّهُ بَقِیَّةُ وُلدِ النَّبِیّینَ.در کتاب الفتوح آمده است: چون نامه یزید به دست
ولید بن عُتبه رسید و آن را خواند، گفت: «اِنَّا لِلَّهِ وَ اِنَّـآ اِلَیْهِ رَ جِعُونَ». وای بر ولید
بن عُتبه! چه کسی مرا به این اِمارت افکند؟ مرا با حسین پسر
فاطمه، چه کار؟! آن گاه پیکی به سوی مروان
بن حکم فرستاد و نامه یزید را به وی نشان داد. مروان، نامه را خواند و استرجاع کرد (انّا للّه گفت) و سپس گفت: خدا، امیر مؤمنان، معاویه را رحمت کند! ولید گفت: به من بگو که با این گروه چه کنم. مروان گفت: هم اینک به دنبال آنان بفرست و آنان را به بیعت و فرمانبَری از یزید فرا بخوان. اگر بیعت کردند، از آنان بپذیر و اگر امتناع ورزیدند، گردن آنان را بزن، پیش از آن که از مرگ معاویه مطّلع شوند؛ زیرا اگر از مرگ معاویه خبردار شوند، هر کدام به سمتی میرود و پرچم مخالفت به پا میدارد و مردم را به سوی خود، دعوت میکند، و اگر چنین شود، میترسم از سوی آنان به تو آسیبهایی رسد که توان مقاومت در برابر آنها را نداشته باشی، بجز
عبد اللّه بن عمر که گمان نمیکنم او در این امر با کسی مخالفت ورزد، مگر آن که خلافت به او رو آورد و آن را بر عهده گیرد. پس، از او صرف نظر کن و به سوی حسین
بن علی و
عبدالرحمان بن ابی بکر و
عبداللّه بن زبیر بفرست و آنان را به بیعت فرا بخوان، گرچه میدانم تنها حسین
بن علی، دعوت تو را به بیعت با یزید، هرگز اجابت نمیکند و برای یزید، حقّ حکومت و اطاعت بر خود، قائل نیست. به خدا سوگند، اگر جای تو بودم، یک کلمه هم با حسین، صحبت نمیکردم و او را گردن میزدم. هر چه بادا باد! راوی میگوید: ولید
بن عُتبه، مدّتی به زمین، خیره شد و سپس سر بلند کرد و گفت: کاش ولید، زاده نشده بود و به دنیا نیامده بود! سپس اشک در چشمانش جمع شد. آن گاه دشمن خدا، مروان، به وی گفت: آه ای امیر از آنچه گفتم، بی تابی مکن! به راستی که فرزندان
علی، دشمنان همیشگیاند. آنان،
عثمان را کشتند و به جنگ با
معاویه برخاستند. از این گذشته، میترسم اگر مسئله حسین را حل نکنی، موقعیت خود را نزد یزید از دست بدهی. ولید
بن عُتبه به وی گفت: بس کن مروان و در باره فرزند فاطمه، درست سخن بگو. به راستی که او یادگار فرزندان پیامبران است.
بر اساس گزارش منابع تاریخی ولید پس از دریافت نامه یزید و مشورت با
مروان بن حکم، که از جمله یاران نزدیک معاویه بود، امام حسین (علیهالسّلام) و
عبدالله بن زبیر را برای اخذ بیعت احضار کرد.
امام حسین (علیهالسّلام) نیز با آگاهی از نیت سوء ولید از احضار ایشان، گروهی از یاران خود را همراه نموده و به آنها دستور داد تا مسلح شوند و بر درِ خانه منتظر باشند تا در صورت نیاز داخل شوند و امام را از تعرض او در امان دارند.
ولید بن عتبه بعد از گفت و گو با
مروان بن حکم،
عبدالله بن عمرو بن عثمان بن عفان را، که جوانی بیش نبود، به دنبال امام و ابن زبیر فرستاد. او به خانههای آنان رفت؛ ولی آنها در خانه هایشان نبودند؛ سرانجام آنان را در
مسجدالنبی یافت و به آنان گفت: امیر شما را خواسته است. او را اجابت کنید. آنها گفتند: تو برگرد. ما خود میآییم. امام و ابن زبیر از این پیام که عجولانه و بی موقع بود،
تعجب کردند و حضرت چنین اظهار نظر کرد که اتفاق مهمی رخ داده و
طاغوت ایشان (معاویه) هلاک شده است.
•
ارسَلَ عَبدَ اللّه ِ بنَ عَمرِو بنِ عُثمانَ ـ وهُوَ اذ ذاکَ غُلامٌ حَدَثٌ ـ الَیهِما یَدعوهُما، فَوَجَدَهُما فِی المَسجِدِ وهُما جالِسانِ، فَاَتاهُما فی ساعَةٍ لَم یَکُنِ الوَلیدُ یَجلِسُ فیها لِلنّاسِ ولا یَاتِیانِهِ فی مِثلِها، فَقالَ: اجیبَا الاَمیرَ یَدعوکُما. فَقالا لَهُ: اِنصَرِفِ الآنَ نَاتیهِ. ثُمَّ اقبَلَ احَدُهُما عَلَی الآخَرِ، فَقالَ عَبدُ اللّه ِ بنُ الزُّبَیرِ لِلحُسَینِ (علیهالسّلام): ظُنَّ فیما تَراهُ بَعَثَ الَینا فی هذِهِ السّاعَةِ الَّتی لَم یَکُن یَجلِسُ فیها؟ فَقالَ حُسَینٌ (علیهالسّلام): قَد ظَنَنتُ اری طاغِیَتَهُم قَد هَلَکَ، فَبَعَثَ الَینا لِیَاخُذَنا بِالبَیعَةِ قَبلَ ان یَفشُوَ فِی النّاسِ الخَبَرُ. فَقالَ: وانَا ما اظُنُّ غَیرَهُ.در کتاب
تاریخ طبری به نقل از
ابومخنف، آمده است: ولید،
عبداللّه بن عمرو
بن عثمان را که جوانی کم سن و سال بود به سوی آن دو فرستاد تا آنان را دعوت کند. عبد اللّه، آن دو را دید که در مسجد نشستهاند. نزد آنان آمد در زمانی که ولید، جلوس عمومی نداشت و در آن وقت، آن دو نیز نزد ولید نمیرفتند و گفت: امیر، شما را دعوت کرده است. او را پاسخ گویید. آن دو به
عبداللّه گفتند: باز گرد. هم اینک میآییم. آن گاه
عبداللّه بن زبیر به
حسین (علیهالسّلام) رو کرد و گفت: گمان میکنی چرا در این وقت که جلوس عمومی ندارد، ما را فرا خوانده است؟ حسین (علیهالسّلام) فرمود: «گمان میکنم طاغوتِ آنان (معاویه) از دنیا رفته و دنبال ما فرستاده تا از ما بیعت بگیرد، قبل از آن که خبر، منتشر شود».
عبداللّه بن زبیر گفت: من نیز چیزی غیر از این، گمان نمیکنم.
از گزارش برخی منابع برمیآید که
امام حسین (علیهالسّلام) پیش از رسیدن خبر
مرگ معاویه، از آن باخبر بودهاند:
•
بَعَثَ الوَلیدُ الَیهِم، فَلَمّا حَضَرَ رَسولُهُ قالَ الحُسَینِ (علیهالسّلام) لِلجَماعَةِ: اظُنُّ انَّ طاغِیَتَهُم هَلَکَ، رَاَیتُ البارِحَةَ انَّ مِنبَرَ مُعاوِیَةَ مَنکوسٌ ودارَهُ تَشتَعِلُ بِالنّیرانِ، فَدَعاهُم الَی الوَلیدِ.در کتاب
مثیر الاحزان آمده است: ولید، کسی را نزد آنان فرستاد. وقتی پیک ولید آمد، حسین (علیهالسّلام) به آنان گفت: «گمان میکنم طاغوتِ آنان (معاویه) از دنیا رفته است. دیشب
خواب دیدم که
منبر معاویه واژگون شده و خانه اش در آتش میسوزد». پیک، آنان را به نزد ولید فرا خواند.
•
ذَکَروا انَّ خالِدَ بنَ الحَکَمِ... ارسَلَ الَی الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام، وعَبدِ اللّه ِ بنِ الزُّبَیرِ وعَبدِ اللّه ِ بنِ عُمَرَ، فَلَمّا اتاهُمُ الرَّسولُ قالَ عَبدُ اللّه ِ بنُ الزُّبَیرِ لِلحُسَینِ (علیهالسّلام): ظُنَّ یا ابا عَبدِ اللّه ِ فیما ارسَلَ الَینا؟ فَقالَ الحُسَینُ (علیهالسّلام): لَم یُرسِل الَینا الّا لِلبَیعَةِ، فَما تَری؟ قالَ: آتیهِ، فَاِن ارادَ تِلکَ امتَنَعتُ عَلَیهِ.در کتاب
الامامه و السیاسه آمده است: گفتهاند که خالد
بن حکم... به سوی
حسین بن علی (علیهالسلام)،
عبداللّه بن زبیر و
عبد اللّه بن عمر فرستاد. وقتی پیکْ نزد آنان آمد،
عبداللّه بن زبیر به حسین (علیهاالسّلام) گفت: ای ابا
عبداللّه! گمان میکنی چرا به دنبال ما فرستاده است؟ حسین (علیهالسّلام) فرمود: «جز برای بیعت کردن، به دنبال ما نفرستاده است. تو چه میکنی؟». عبد اللّه گفت: نزد او میروم. اگر درخواست بیعت کرد، امتناع میکنم.
•
بَعَثَ الوَلیدُ بنُ عُتبَةَ الَی الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ (علیهالسّلام) وعَبدِ الرَّحمنِ بنِ ابی بَکرٍ وعَبدِ اللّه ِ بنِ عُمَرَ وعَبدِ اللّه ِ بنِ الزُّبَیرِ فَدَعاهُم، فَاَقبَلَ الَیهِمُ الرَّسولُ، وَالرَّسولُ عَبدُ اللّه ِ بنُ عَمرِو بنِ عُثمانَ بنِ عَفّانَ، لَم یُصِبِ القَومَ فی مَنازِلِهِم، فَمَضی نَحوَ المَسجِدِ فَاِذَا القَومُ عِندَ قَبرِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله، فَسَلَّمَ عَلَیهِم ثُمَّ قامَ وقالَ: اجیبُوا الاَمیرَ. فَقالَ الحُسَینُ (علیهالسّلام): یَفعَلُ اللّه ُ ذلِکَ اذا نَحنُ فَرَغنا عَن مَجلِسِنا هذا ان شاءَ اللّه ُ. قالَ: فَانصَرَفَ الرَّسولُ الَی الوَلیدِ فَاَخبَرَهُ بِذلِکَ. واقبَلَ عَبدُ اللّه ِ بنُ الزُّبَیرِ عَلَی الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ (علیهالالسّلام) وقالَ: یا ابا عَبدِ اللّه ِ، انَّ هذِهِ ساعَةٌ لَم یَکُنِ الوَلیدُ بنُ عُتبَةَ یَجلِسُ فیها لِلنّاسِ، وانّی قَد انکَرتُ ذلِکَ وبَعثَهُ فی هذِهِ السّاعَةِ الَینا، ودُعاءَهُ ایّانا لِمِثلِ هذَا الوَقتِ، اتَری فی ایًّ طَلَبَنا؟ فَقالَ لَهُ الحُسَینُ (علیهالسّلام): اذا اُخبِرُکَ ابا بَکرٍ، انّی اظُنُّ بِاَنَّ مُعاوِیَةَ قَد ماتَ، وذلِکَ انّی رَاَیتُ البارِحَةَ فی مَنامی کَاَنَّ مِنبَرَ مُعاوِیَةَ مَنکوسٌ، ورَاَیتُ دارَهُ تَشتَعِلُ نارا، فَاَوَّلتُ ذلِکَ فی نَفسی انَّهُ ماتَ. فَقالَ لَهُ ابنُ الزُّبَیرِ: فَاعلَم یَابنَ عَلِیٍّ انَّ ذلِکَ کَذلِکَ، فَما تَری ان تَصنَعَ ان دُعیتَ الی بَیعَةِ یَزیدَ، ابا عَبدِ اللّه ِ؟ قالَ (علیهالسّلام): اصنَعُ انّی لا اُبایِعُ لَهُ ابَدا؛ لاَِنَّ الاَمرَ انَّما کانَ لی مِن بَعدِ اخِی الحَسَنِ علیه السلام، فَصَنَعَ مُعاوِیَةُ ما صَنَعَ، وحَلَفَ لِاَخِی الحَسَنِ (علیهالسّلام) انَّهُ لا یَجعَلُ الخِلافَةَ لِاَحَدٍ مِن بَعدِهِ مِن وُلدِهِ، وان یَرُدَّها الَیَّ ان کُنتُ حَیّا، فَاِن کانَ مُعاوِیَةُ قَد خَرَجَ مِن دُنیاهُ ولَم یَفِ لی ولا لاَِخِی الحَسَنِ (علیهالسّلام) بِما کانَ ضَمِنَ فَقَد وَاللّه ِ اتانا ما لا قِوامَ لَنا بِهِ. اُنظُر ابا بَکرٍ انّی اُبایِعُ لِیَزیدَ، ویَزیدُ رَجُلٌ فاسِقٌ مُعلِنُ الفِسقِ، یَشرَبُ الخَمرَ ویَلعَبُ بِالکِلابِ وَالفُهودِ، ویُبغِضُ بَقِیَّةَ آلِ الرَّسولِ، لا وَاللّه ِ لا یَکونُ ذلِکَ ابَدا. قالَ: فَبَینَما هُما کَذلِکَ فی هذِهِ المُحاوَرَةِ اذ رَجَعَ الَیهِمَا الرَّسولُ فقَالَ: ابا عَبدِ اللّه ِ، انَّ الاَمیرَ قاعِدٌ لَکُما خاصَّةً فَقوما الَیهِ. قالَ: فَزَبَرَهُ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام، ثُمَّ قالَ: اِنطَلِق الی امیرِکَ ـ لا اُمَّ لَکَ ـ فَمَن احَبَّ ان یَصیرَ الَیهِ مِنّا فَاِنَّهُ صائِرٌ الَیهِ، وامّا انَا فَاِنّی اصیرُ الَیهِ السّاعَةَ ان شاءَ اللّه ُ تَعالی. قالَ: فَرَجَعَ الرَّسولُ ایضا الَی الوَلیدِ بنِ عُتبَةَ، فَقالَ: اصلَحَ اللّه ُ الاَمیرَ، امَّا الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ خاصَّةً فَقَد اجابَ وها هُوَ صائِرٌ الَیکَ فی اثری. فَقالَ مَروانُ بنُ الحَکَمِ: غَدَرَ وَاللّه ِ الحُسَینُ، فَقالَ الوَلیدُ: مَهلاً! فَلَیسَ مِثلُ الحُسَینِ یَغدِرُ، ولا یَقولُ شَیئا ثُمَّ لا یَفعَلُ.در کتاب
الفتوح آمده است:
ولید بن عُتبه به سوی حسین
بن علی (علیهالسلام)،
عبدالرحمان بن ابی بکر،
عبداللّه بن عمر و
عبداللّه بن زبیر فرستاد و آنان را فرا خواند. پیک که عبد اللّه
بن عمرو
بن عثمان
بن عفّان بود، سراغ آنان آمد و آنان را در خانههایشان نیافت. به مسجد آمد و آنان را نزد قبر
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) یافت. بر آنان
سلام کرد و گفت: دعوت امیر را اجابت کنید. حسین (علیهالسّلام) فرمود: «اگر خدا بخواهد، وقتی جلسه تمام شد میآییم». پیک، نزد ولید باز گشت و او را از نتیجه باخبر ساخت.
عبداللّه بن زبیر به حسین
بن علی (علیهالسّلام) رو کرد و گفت: ای ابا
عبداللّه! این، زمانِ جلوس عمومیِ ولید
بن عُتبه نیست. دعوت در این ساعت، موضوع غریبی است. فکر میکنی چرا ما را دعوت کرده است؟ حسین (علیهالسّلام) به او فرمود: «اینک به تو میگویم، ای ابوبکر! گمان میکنم معاویه از دنیا رفته است؛ چرا که دیشب در خواب دیدم که
منبر معاویه، واژگون شده و خانه اش در آتش میسوزد. پیش خود، آن را چنین تعبیر کردم که معاویه از دنیا رفته است».
عبداللّه بن زبیر گفت: ای فرزند علی! قضیّه همین است. اگر برای بیعت با یزیدْ دعوت شوی، چه میکنی، ای ابا
عبداللّه؟ حسین (علیهالسّلام) فرمود: «هرگز با یزید، بیعت نمیکنم؛ چرا که حکومت، پس از برادرم
حسن، حقّ من است. معاویه هر چه خواست، کرد، با این که برای برادرم حسن، سوگند یاد کرده بود که پس از خود،
خلافت را به کسی از فرزندانش نسپارد و چنانچه من زنده بودم، به من باز گردانَد. حال اگر معاویه از دنیا رفته و به عهد خود با من و برادرم حسن، وفا نکرده، به خدا سوگند با ما کاری کرده که ما را توان تحمّلش نیست. ای ابوبکر! من با یزید، که فسق و فجورش آشکار است، شراب میخورد، سگباز و بوزینه باز است و با خاندان پیامبر، دشمنی میکند، بیعت کنم؟! به خدا سوگند، هرگز بیعت نمیکنم». راوی میگوید: آن دو در حال گفتگو بودند که پیک، دوباره آمد و گفت: ای ابا
عبداللّه! امیر، تنها برای شما دو نفر نشسته و منتظر شماست. به سوی او برخیزید. راوی میگوید: حسین
بن علی (علیهالسّلام) به او تَشَر زد و فرمود: «نزد امیرت باز گرد و هر کدام از ما که خواست، نزد او میآید و من هم اینک به خواست خدا، نزد او میآیم». پیک به نزد ولید
بن عُتبه باز گشت و گفت: خدا، امیر را سلامت دارد! حسین
بن علی، هم اینک نزد شما میآید.
مروان بن حکم گفت: به خدا سوگند، حسین، نیرنگ زده است. ولید گفت: ساکت باش! کسی همانند حسین، نیرنگ نمیزند و چیزی را که انجام نمیدهد، بر زبان نمیآورد.
بر اساس گزارش منابع،
امام حسین (علیهالسّلام) با آگاهی از نیت سوء ولید از احضار ایشان، گروهی از یاران خود را همراه نموده و به آنها دستور داد تا مسلح شوند و بر درِ خانه منتظر باشند تا در صورت نیاز داخل شوند و امام را از تعرض او در امان دارند.
•
قالَ ابنُ الزُّبَیرِ لِلحُسَینِ (علیهالسّلام): فَما تُریدُ ان تَصنَعَ؟ قالَ (علیهالسّلام): اجمَعُ فِتیانِی السّاعَةَ ثُمَّ امشی الَیهِ، فَاِذا بَلَغتُ البابَ احتَبَستُهُم عَلَیهِ ثُمَّ دَخَلتُ عَلَیهِ. قالَ: فَاِنّی اخافُهُ عَلَیکَ اذا دَخَلتَ، قالَ: لا آتیهِ الّا وانَا عَلَی الِامتِناعِ قادِرٌ. فَقامَ فَجَمَعَ الَیهِ مَوالِیَهُ وااهلَ بَیتِهِ، ثُمَّ اقبَلَ یَمشی حَتَّی انتَهی الی بابِ الوَلیدِ، وقالَ لِاَصحابِهِ: انّی داخِلٌ، فَاِن دَعَوتُکُم او سَمِعتُم صَوتَهُ قَد عَلا فَاقتَحِموا عَلَیَّ بِاَجمَعِکُم، والّا فَلا تَبرَحوا حَتّی اخرُجَ الَیکُم.در کتاب
تاریخ طبری به نقل از
ابومخنف آمده است: پسر زبیر به حسین (علیهالسّلام)گفت: شما چه میکنید؟ حسین (علیهالسّلام) فرمود: «هم اینک جوانان و هواداران خود را جمع میکنم و نزد ولید میروم. هنگامی که به خانه ولید رسیدم، جوانان را بیرون خانه نگه میدارم و خود، داخل میشوم». پسر زبیر گفت: از او بر تو میترسم، آن گاه که وارد شوی. فرمود: «من بر او وارد نمیشوم، مگر این که بر امتناع از بیعت، قادر باشم». امام (علیهالسّلام) به پا خاست و دوستان و خویشاوندانش را جمع کرد و به سمت خانه ولید راه افتاد. وقتی به درِ خانه وی رسید، به یارانش فرمود: «من داخل میشوم. اگر شما را فرا خواندم، یا شنیدید که صدای ولید بلند شد، تمامتان داخل شوید، وگرنه از جای خود، حرکت نکنید تا من نزد شما بیایم».
•
عَرَف الحُسَینُ (علیهالسّلام) الَّذی ارادَ، فَدَعا جَماعَةً مِن مَوالیهِ وامَرَهُم بِحَملِ السِّلاحِ، وقالَ لَهُم: انَّ الوَلیدَ قَدِ استَدعانی فی هذَا الوَقتِ، ولَستُ آمَنُ ان یُکَلِّفَنی فیهِ امرا لا اُجیبُهُ الَیهِ، وهُوَ غَیرُ مَامونٍ، فَکونوا مَعی، فَاِذا دَخَلتُ الَیهِ فَاجلِسوا عَلَی البابِ، فَاِن سَمِعتُم صَوتی قَد عَلا فَادخُلوا عَلَیهِ لِتَمنَعوهُ مِنّی.در کتاب
الارشاد آمده است: حسین (علیهالسّلام) فهمید که مقصود ولید از فرا خواندن ایشان چیست. به همین خاطر، گروهی از دوستانش را فرا خواند و دستور داد سلاح بر گیرند و به آنان فرمود: «ولید، مرا در این ساعت، فرا خوانده و بعید نمیدانم مرا به کاری تکلیف کند که نمیخواهم آن را اجابت کنم و او مورد اطمینان نیست. پس همراه من باشید. وقتی من وارد خانه او شدم، شما درِ خانه بنشینید. اگر شنیدید صدایم بلند شد، داخل شوید تا او را از آسیب زدن به من باز دارید».
پس از
احضار امام حسین (علیهالسّلام) و
عبدالله بن زبیر برای اخذ
بیعت توسط حاکم مدینه؛
ولید بن عتبة بن ابی سفیان،
عبدالله بن زبیر بعد از مشورت با امام حسین (علیهالسلام) و اطمینان یافتن از عدم بیعت امام حسین (علیهالسلام) با ولید، از رفتن نزد ولید خودداری کرد و به مخالفت علنی با او نپرداخت. اما پس از پافشاری ولید مبنی بر اخذ بیعت، شبانه و مخفیانه از مدینه خارج شد.
ابن اعثم در کتاب
الفتوح میگوید:
عبدالله بن زبیر رو به
حسین بن علی (علیهالسّلام) کرد و گفت: ای اباعبدالله؛ این ساعتی نیست که ولیدبن عتبه برای ملاقات با مردم بنشیند. من از این کار او و دنبال ما فرستادنش در این ساعت و فراخواندن ما در این وقت واهمه دارم؛ به نظر شما ما را برای چه امری خواسته است؟ امام حسین فرمود: من
گمان میکنم معاویه مرده است؛ زیرا من دیشب در رؤیا دیدم که منبر معاویه واژگون شده و خانه اش
آتش گرفته است و این را چنین تاویل کردم که او مرده است. ابن زبیر گفت: همین طور است (تاویل صحیحی است). سپس پرسید: اگر برای بیعت با یزید فراخوانده شدی، چه کار خواهی کرد؟ امام فرمود: من هرگز با او بیعت نخواهم کرد؛ زیرا
حکومت بعد از برادرم
حسن، از آن من است و معاویه با برادرم حسن
پیمان بسته که بعد از خودش هیچ کدام از فرزندانش را جانشین نکند و اگر من زنده باشم خلافت را به من برگرداند. آیا من با یزید بیعت کنم، در حالی که او مردی
فاسق است که آشکارا
فسق و
فجور میکند و
شراب میخورد و با سگها و یوزپلنگها بازی میکند و بازماندگان
پیامبر را
دشمن میدارد؟! به خدا قسم هرگز با او بیعت نخواهم کرد. در این هنگام فرستاده ولید دوباره نزد آنان آمد و از ایشان خواست نزد ولید بروند که او منتظر آنان است. امام فرمود: تو به نزد امیرت برگرد. هر کدام از ما بخواهد، نزد او خواهد آمد و من همین ساعت میآیم. وقتی که فرستاده ولید نزد او برگشت و به او خبر داد که حسین (علیهالسّلام) به زودی میآید، مروان که حاضر بود گفت: به خدا قسم او به عهدش وفا نمیکند (و نمیآید). ولید گفت: ساکت باش، حسین کسی نیست که سخنی بگوید و امام حسین (علیهالسّلام) در
مسجد به حاضران گفت: من به نزد این مرد میروم تا ببینم چه خبر است و چه میخواهد. ابن زبیر گفت: من میترسم که تو را بازداشت کنند و نگذارند خارج شوی، مگر اینکه بیعت کنی یا کشته شوی امام فرمود: «من به تنهایی نزد او نمیروم؛ بلکه یاران، خادمان و
اهل حق از شیعیانم را جمع میکنم و به آنها میگویم که هرکدام شمشیری را زیر
لباس ببندند و همراه من بیایند و آنگاه که من به آنها اشاره کردم و گفتم ای
آل رسول داخل شوید، داخل شوند و آنچه دستور میدهم انجام دهند تا بتوانم امتناع کنم و خود را خوار و ذلیل نکنم...» . سپس امام به منزل رفت و
آب خواست و
تطهیر کرد و برخاست و دو رکعت
نماز خواند....
سپس گروهی از دوستانش را فراخواند و به آنها فرمان داد که با خود
سلاح بردارند و فرمود: اینک ولید من را احضار کرده و احتمال میدهم من را به امری وادار کند که نتوانم آن را اجابت کنم؛ لذا احساس
امنیت نمیکنم؛ پس شما با من باشید و وقتی من وارد (
دارالاماره) شدم، در کنار درب بنشینید. پس اگر شنیدید که صدایم را بلند کردم، داخل شوید تا مانع (خواسته) او نسبت به من شوید.
•
بَعَثَ الوَلیدُ بنُ عُتبَةَ الَی الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ (علیهالسّلام) وعَبدِ الرَّحمنِ بنِ ابی بَکرٍ وعَبدِ اللّه ِ بنِ عُمَرَ وعَبدِ اللّه ِ بنِ الزُّبَیرِ فَدَعاهُم، فَاَقبَلَ الَیهِمُ الرَّسولُ، وَالرَّسولُ عَبدُ اللّه ِ بنُ عَمرِو بنِ عُثمانَ بنِ عَفّانَ، لَم یُصِبِ القَومَ فی مَنازِلِهِم، فَمَضی نَحوَ المَسجِدِ فَاِذَا القَومُ عِندَ قَبرِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله، فَسَلَّمَ عَلَیهِم ثُمَّ قامَ وقالَ: اجیبُوا الاَمیرَ. فَقالَ الحُسَینُ (علیهالسّلام): یَفعَلُ اللّه ُ ذلِکَ اذا نَحنُ فَرَغنا عَن مَجلِسِنا هذا ان شاءَ اللّه ُ. قالَ: فَانصَرَفَ الرَّسولُ الَی الوَلیدِ فَاَخبَرَهُ بِذلِکَ. واقبَلَ عَبدُ اللّه ِ بنُ الزُّبَیرِ عَلَی الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ (علیهالسّلام) وقالَ: یا ابا عَبدِ اللّه ِ، انَّ هذِهِ ساعَةٌ لَم یَکُنِ الوَلیدُ بنُ عُتبَةَ یَجلِسُ فیها لِلنّاسِ، وانّی قَد انکَرتُ ذلِکَ وبَعثَهُ فی هذِهِ السّاعَةِ الَینا، ودُعاءَهُ ایّانا لِمِثلِ هذَا الوَقتِ، اتَری فی ایًّ طَلَبَنا؟ فَقالَ لَهُ الحُسَینُ (علیهالسّلام): اذا اُخبِرُکَ ابا بَکرٍ، انّی اظُنُّ بِاَنَّ مُعاوِیَةَ قَد ماتَ، وذلِکَ انّی رَاَیتُ البارِحَةَ فی مَنامی کَاَنَّ مِنبَرَ مُعاوِیَةَ مَنکوسٌ، ورَاَیتُ دارَهُ تَشتَعِلُ نارا، فَاَوَّلتُ ذلِکَ فی نَفسی انَّهُ ماتَ. فَقالَ لَهُ ابنُ الزُّبَیرِ: فَاعلَم یَابنَ عَلِیٍّ انَّ ذلِکَ کَذلِکَ، فَما تَری ان تَصنَعَ ان دُعیتَ الی بَیعَةِ یَزیدَ، ابا عَبدِ اللّه ِ؟ قالَ (علیهالسّلام): اصنَعُ انّی لا اُبایِعُ لَهُ ابَدا؛ لاَِنَّ الاَمرَ انَّما کانَ لی مِن بَعدِ اخِی الحَسَنِ علیه السلام، فَصَنَعَ مُعاوِیَةُ ما صَنَعَ، وحَلَفَ لِاَخِی الحَسَنِ (علیهالسّلام) انَّهُ لا یَجعَلُ الخِلافَةَ لِاَحَدٍ مِن بَعدِهِ مِن وُلدِهِ، وان یَرُدَّها الَیَّ ان کُنتُ حَیّا، فَاِن کانَ مُعاوِیَةُ قَد خَرَجَ مِن دُنیاهُ ولَم یَفِ لی ولا لاَِخِی الحَسَنِ (علیهالسّلام) بِما کانَ ضَمِنَ فَقَد وَاللّه ِ اتانا ما لا قِوامَ لَنا بِهِ. اُنظُر ابا بَکرٍ انّی اُبایِعُ لِیَزیدَ، ویَزیدُ رَجُلٌ فاسِقٌ مُعلِنُ الفِسقِ، یَشرَبُ الخَمرَ ویَلعَبُ بِالکِلابِ وَالفُهودِ، ویُبغِضُ بَقِیَّةَ آلِ الرَّسولِ، لا وَاللّه ِ لا یَکونُ ذلِکَ ابَدا. قالَ: فَبَینَما هُما کَذلِکَ فی هذِهِ المُحاوَرَةِ اذ رَجَعَ الَیهِمَا الرَّسولُ فقَالَ: ابا عَبدِ اللّه ِ، انَّ الاَمیرَ قاعِدٌ لَکُما خاصَّةً فَقوما الَیهِ. قالَ: فَزَبَرَهُ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام، ثُمَّ قالَ: اِنطَلِق الی امیرِکَ ـ لا اُمَّ لَکَ ـ فَمَن احَبَّ ان یَصیرَ الَیهِ مِنّا فَاِنَّهُ صائِرٌ الَیهِ، وامّا انَا فَاِنّی اصیرُ الَیهِ السّاعَةَ ان شاءَ اللّه ُ تَعالی. قالَ: فَرَجَعَ الرَّسولُ ایضا الَی الوَلیدِ بنِ عُتبَةَ، فَقالَ: اصلَحَ اللّه ُ الاَمیرَ، امَّا الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ خاصَّةً فَقَد اجابَ وها هُووَ صائِرٌ الَیکَ فی اثری. فَقالَ مَروانُ بنُ الحَکَمِ: غَدَرَ وَاللّه ِ الحُسَینُ، فَقالَ الوَلیدُ: مَهلاً! فَلَیسَ مِثلُ الحُسَینِ یَغدِرُ، ولا یَقولُ شَیئا ثُمَّ لا یَفعَلُ.در کتاب
الفتوح آمده است:
ولید بن عُتبه به سوی حسین
بن علی (علیهالسلام)،
عبدالرحمان بن ابی بکر،
عبداللّه بن عمر و
عبداللّه بن زبیر فرستاد و آنان را فرا خواند. پیک که عبد اللّه
بن عمرو
بن عثمان
بن عفّان بود، سراغ آنان آمد و آنان را در خانههایشان نیافت. به مسجد آمد و آنان را نزد قبر
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) یافت. بر آنان
سلام کرد و گفت: دعوت امیر را اجابت کنید. حسین (علیهالسّلام) فرمود: «اگر خدا بخواهد، وقتی جلسه تمام شد میآییم». پیک، نزد ولید باز گشت و او را از نتیجه باخبر ساخت.
عبداللّه بن زبیر به حسین
بن علی (علیهالسّلام) رو کرد و گفت: ای ابا
عبداللّه! این، زمانِ جلوس عمومیِ ولید
بن عُتبه نیست. دعوت در این ساعت، موضوع غریبی است. فکر میکنی چرا ما را دعوت کرده است؟ حسین (علیهالسّلام) به او فرمود: «اینک به تو میگویم، ای ابوبکر! گمان میکنم معاویه از دنیا رفته است؛ چرا که دیشب در خواب دیدم که
منبر معاویه، واژگون شده و خانه اش در آتش میسوزد. پیش خود، آن را چنین تعبیر کردم که معاویه از دنیا رفته است».
عبداللّه بن زبیر گفت: ای فرزند علی! قضیّه همین است. اگر برای بیعت با یزیدْ دعوت شوی، چه میکنی، ای ابا
عبداللّه؟ حسین (علیهالسّلام) فرمود: «هرگز با یزید، بیعت نمیکنم؛ چرا که حکومت، پس از برادرم
حسن، حقّ من است. معاویه هر چه خواست، کرد، با این که برای برادرم حسن، سوگند یاد کرده بود که پس از خود،
خلافت را به کسی از فرزندانش نسپارد و چنانچه من زنده بودم، به من باز گردانَد. حال اگر معاویه از دنیا رفته و به عهد خود با من و برادرم حسن، وفا نکرده، به خدا سوگند با ما کاری کرده که ما را توان تحمّلش نیست. ای ابوبکر! من با یزید، که فسق و فجورش آشکار است، شراب میخورد، سگباز و بوزینه باز است و با خاندان پیامبر، دشمنی میکند، بیعت کنم؟! به خدا سوگند، هرگز بیعت نمیکنم». راوی میگوید: آن دو در حال گفتگو بودند که پیک، دوباره آمد و گفت: ای ابا
عبداللّه! امیر، تنها برای شما دو نفر نشسته و منتظر شماست. به سوی او برخیزید. راوی میگوید: حسین
بن علی (علیهالسّلام) به او تَشَر زد و فرمود: «نزد امیرت باز گرد و هر کدام از ما که خواست، نزد او میآید و من هم اینک به خواست خدا، نزد او میآیم». پیک به نزد ولید
بن عُتبه باز گشت و گفت: خدا، امیر را سلامت دارد! حسین
بن علی، هم اینک نزد شما میآید.
مروان بن حکم گفت: به خدا سوگند، حسین، نیرنگ زده است. ولید گفت: ساکت باش! کسی همانند حسین، نیرنگ نمیزند و چیزی را که انجام نمیدهد، بر زبان نمیآورد.
گزارش
تاریخ طبری، از محتوای گفتگوی ابن زبیر با امام حسین (علیهالسّلام) پس از احضار ایشان توسط حاکم مدینه چنین است:
•
قالَ ابنُ الزُّبَیرِ لِلحُسَینِ (علیهالسّلام): فَما تُریدُ ان تَصنَعَ؟ قالَ (علیهالسّلام): اجمَعُ فِتیانِی السّاعَةَ ثُمَّ امشی الَیهِ، فَاِذا بَلَغتُ البابَ احتَبَستُهُم عَلَیهِ ثُمَّ دَخَلتُ عَلَیهِ. قالَ: فَاِنّی اخافُهُ عَلَیکَ اذا دَخَلتَ، قالَ: لا آتیهِ الّا وانَا عَلَی الِامتِناعِ قادِرٌ. فَقامَ فَجَمَعَ الَیهِ مَوالِیَهُ واهلَ بَیتِهِ، ثُمَّ اقبَلَ یَمشی حَتَّی انتَهی الی بابِ الوَلیدِ، وقالَ لِاَصحابِهِ: انّی داخِلٌ، فَاِن دَعَوتُکُم او سَمِعتُم صَوتَهُ قَد عَلا فَاقتَحِموا عَلَیَّ بِاَجمَعِکُم، والّا فَلا تَبرَحوا حَتّی اخرُجَ الَیکُم.در کتاب
تاریخ طبری به نقل از
ابومخنف آمده است: پسر زبیر به حسین (علیهالسّلام)گفت: شما چه میکنید؟ حسین (علیهالسّلام) فرمود: «هم اینک جوانان و هواداران خود را جمع میکنم و نزد ولید میروم. هنگامی که به خانه ولید رسیدم، جوانان را بیرون خانه نگه میدارم و خود، داخل میشوم». پسر زبیر گفت: از او بر تو میترسم، آن گاه که وارد شوی. فرمود: «من بر او وارد نمیشوم، مگر این که بر امتناع از بیعت، قادر باشم». امام (علیهالسّلام) به پا خاست و دوستان و خویشاوندانش را جمع کرد و به سمت خانه ولید راه افتاد. وقتی به درِ خانه وی رسید، به یارانش فرمود: «من داخل میشوم. اگر شما را فرا خواندم، یا شنیدید که صدای ولید بلند شد، تمامتان داخل شوید، وگرنه از جای خود، حرکت نکنید تا من نزد شما بیایم».
اما بر اساس گزارش
دینوری، ابن زبیر در این گفتگو به امام میگوید: نزد او (ولید) میروم و اگر درخواست بیعت کرد، امتناع میکنم. این در حالی است که او هرگز به خانه ولید نرفت و علنا مخالفت خودش را با بیعت با یزید اعلام نکرد. او پس از پافشاری ولید مبنی بر اخذ بیعت، شبانه و مخفیانه از مدینه خارج شد به نحوی که ماموران حکومتی اعزامی او را نیافتند.
•
ذَکَروا انَّ خالِدَ بنَ الحَکَمِ... ارسَلَ الَی الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام، وعَبدِ اللّه ِ بنِ الزُّبَیرِ وعَبدِ اللّه ِ بنِ عُمَرَ، فَلَمّا اتاهُمُ الرَّسولُ قالَ عَبدُ اللّه ِ بنُ الزُّبَیرِ لِلحُسَینِ (علیهالسّلام): ظُنَّ یا ابا عَبدِ اللّه ِ فیما ارسَلَ الَینا؟ فَقالَ الحُسَینُ (علیهالسّلام): لَم یُرسِل الَینا الّا لِلبَیعَةِ، فَما تَری؟ قالَ: آتیهِ، فَاِن ارادَ تِلکَ امتَنَعتُ عَلَیهِ.در کتاب
الامامه و السیاسه آمده است: گفتهاند که خالد
بن حکم... به سوی
حسین بن علی (علیهالسلام)،
عبداللّه بن زبیر و
عبد اللّه بن عمر فرستاد. وقتی پیکْ نزد آنان آمد،
عبداللّه بن زبیر به حسین (علیهالسّلام) گفت: ای ابا
عبداللّه! گمان میکنی چرا به دنبال ما فرستاده است؟ حسین (علیهالسّلام) فرمود: «جز برای بیعت کردن، به دنبال ما نفرستاده است. تو چه میکنی؟». عبد اللّه گفت: نزد او میروم. اگر درخواست بیعت کرد، امتناع میکنم.
پس از
احضار امام حسین (علیهالسّلام) و
عبدالله بن زبیر برای اخذ
بیعت توسط حاکم
مدینه؛
ولید بن عتبة بن ابی سفیان، امام حسین (علیهالسلام) به همراه گروهی از
بنیهاشم به ملاقات ولید رفت. بنابر نقل برخی منابع امام حسین (علیهالسلام) با رد پیشنهاد بیعت مخفیانه، انجام آن را به فراخوان عمومی و در جمع همه مردم مدینه موکول کردند. اما بر اساس گزارش برخی منابع دیگر، امام صراحتا
یزید را مردی فاسق، شرابخوار و آدمکش خطاب کرده و از بیعت امتناع نمودند.
به دنبال احضار
ولید بن عتبه، امام حسین (علیهالسّلام) در حالی که چوب دستی
رسول خدا را در دست داشت، به همراه سی نفر از جوانان
بنیهاشم به دارالامارة رفت و آنان را بیرون در نشاند.
امام داخل شد و بر ولید
سلام کرد. مروان نیز نزد او بود. امام بدون اینکه وانمود کند از مرگ معاویه مطلع است، فرمود: ارتباط و دوستی، بهتر از قهر و جدایی است. خداوند میان شما را
اصلاح کند. در آن زمان میان مروان و ولید، کدورتی وجود داشت و به همین دلیل با هم رفت و آمد نداشتند. زیرا مروان قبل از ولید حاکم مدینه بود. هنگامی که ولید به حکمرانی مدینه منصوب شد، مروان حضور او را خوش نداشت و با اکراه نزد او رفت و آمد میکرد. وقتی ولید این رفتار او را دید، از او بدگویی کرد. این سخن به گوش مروان رسید و مروان با او قهر و قطع رابطه کرد.
آنها در این مورد هیچ جوابی به امام ندادند. امام نشست و ولید نامه یزید را خواند و خبر مرگ معاویه را به امام داد و او را به بیعت فراخواند. امام حسین فرمود: «انا الله وانا الیه راجعون... اما اینکه مرا به بیعت فراخواندی، باید بگویم شخصی مثل من سزاوار نیست پنهانی بیعت کند و فکر نمیکنم تو نیز به چنین بیعتی راضی باشی؛ بلکه میخواهی در حضور مردم و به صورت علنی باشد». ولید گفت: بلی، امام فرمود: هرگاه مردم را به بیعت فراخواندی، ما را نیز همراه آنها دعوت کن تا کار یک جا انجام گیرد. ولید که شخص عافیتطلبی بود گفت: پس در امان خدا برگرد، تا اینکه همراه بقیه مردم نزد ما بیایی، مروان به ولید گفت: به خدا قسم اگر اینک از تو جدا شود و بیعت نکند، هرگز نمیتوانی چنین موقعیتی پیدا کنی: مگر اینکه کشتههای بسیاری بین تو و او واقع شود. او را حبس کن و نگذار از نزد تو خارج شود، تا اینکه یا بیعت کند و یا گردنش را بزنی، در این هنگام امام برآشفت و از جا جست و فرمود: ای پسر
زرقاء! (زرقاء صفتی بوده که به مادر مروان دادهاند.) تو مرا میکشی یا او؟! به خدا قسم
دروغ گفتی و مرتکب
گناه شدی.
•
صارَ الحُسَینُ (علیهالسّلام) الَی الوَلیدِ فَوَجَدَ عِندَهُ مَروانَ بنَ الحَکَمِ، فَنَعَی الوَلیدُ الَیهِ مُعاوِیَةَ فَاستَرجَعَ الحُسَینُ علیه السلام، ثُمَّ قَرَاَ کِتابَ یَزیدَ وما امَرَهُ فیهِ مِن اخذِ البَیعَةِ مِنهُ لَهُ. فَقالَ لَهُ الحُسَینُ (علیهالسّلام): انّی لا اراکَ تَقنَعُ بِبَیعَتی لِیَزیدَ سِرّا حَتّی اُبایِعَهُ جَهرا، فَیَعرِفَ النّاسُ ذلِکَ. فَقالَ الوَلیدُ لَهُ: اجَل، فَقالَ الحُسَینُ (علیهالسّلام): فَتُصبِحُ وتَری رَایَکَ فی ذلِکَ، فَقالَ لَهُ الوَلیدُ: اِنصَرِف عَلَی اسمِ اللّه ِ حَتّی تَاتِیَنا مَعَ جَماعَةِ النّاسِ. فَقالَ لَه مَروانُ: وَاللّه ِ لَئِن فارَقَکَ الحُسَینُ السّاعَةَ ولَم یُبایِع لا قَدَرتَ مِنهُ عَلی مِثلِها ابَدا حَتّی یُکثِرَ القَتلی بَینَکُم وبَینَهُ، احبِسِ الرَّجُلَ فَلا یَخرُج مِن عِندِکَ حَتّی یُبایِعَ او تَضرِبَ عُنُقَهُ. فَوَثَبَ عِندَ ذلِکَ الحُسَینُ (علیهالسّلام) وقالَ: انتَ یَابنَ الزَّرقاءِ ـ تَقتُلُنی او هُوَ؟! کَذَبتَ وَاللّه ِواثِمتَ. وخَرَجَ یَمشی ومَعَهُ مَوالیهِ حَتّی اتی مَنزِلَهُ.در کتاب
الارشاد آمده است: حسین (علیهالسّلام) نزد ولید رفت و
مروان بن حکم را آن جا دید. ولید، خبر
مرگ معاویه را به حسین (علیهالسّلام) داد و ایشان
استرجاع گفت. سپس نامه یزید را قرائت کرد و دستور یزید را برای بیعت گرفتن از ایشان، ابلاغ نمود. آن گاه حسین (علیهالسّلام) فرمود: «گمان نمیکنم که تو از بیعت پنهانی من، قانع شوی؛ بلکه مایلی آشکارا بیعت کنم تا مردم بدانند». ولید گفت: بله. آن گاه حسین (علیهالسّلام) فرمود: «پس تا فردا در این باره بیندیش». ولید گفت: با نام خدا باز گرد تا به همراه جمعیت مردم، نزد ما بیایی. مروان گفت: به خدا سوگند، اگر اینک حسین از تو جدا شود و بیعت نکند، دیگر چنین فرصتی به دست نخواهی آورد، مگر آن که کشتهها بین شما زیاد شوند. اینک وی را حبس کن تا از نزد تو خارج نگردد، مگر این که بیعت کند یا گردنش را بزنی. حسین (علیهالسّلام) در این هنگام برخاست و فرمود: «تو ـای پسر زن کبودْچشم میخواهی مرا بکشی، یا او میخواهد چنین کند؟ به خدا،
دروغ میگویی و گناه میکنی». پس بیرون آمد، در حالی که دوستانش او را همراهی میکردند تا به منزل رسید.
•
دَخَلَ الحُسَینُ (علیهالسّلام) عَلَی الوَلیدِ وعِندَهُ مَروانُ، فَجَلَسَ الی جانِبِ الوَلیدِ، فَاَقرَاَهُ الوَلیدُ الکِتابَ. فَقالَ الحُسَینُ (علیهالسّلام): انَّ مِثلی لا یُعطی بَیعَتَهُ سِرّا، وانَا طَوعُ یَدَیکَ، فَاِذا جَمَعتَ النّاسَ لِذلِکَ حَضَرتُ، وکُنتُ واحِدا مِنهُم. وکانَ الوَلیدُ رَجُلاً یُحِبُّ العافِیَةَ، فَقالَ لِلحُسَینِ (علیهالسّلام): فَانصَرِف اذَن حَتّی تَاتِیَنا مَعَ النّاسِ. فَانصَرَفَ.در کتاب
اخبار الطوال آمده است: حسین (علیهالسّلام) بر ولید وارد شد، در حالی که مروان نزد وی بود. پس کنار ولید نشست. ولید، نامه یزید را برایش قرائت کرد. حسین (علیهالسّلام) فرمود: «کسی همچون من، پنهانی بیعت نمیکند. من که در اختیار تو ام. هر گاه مردم را جمع کردی، من نیز حاضر میشوم و یکی از آنان خواهم بود». ولید، مردی آرامش طلب بود. از این رو به حسین (علیهالسّلام) گفت: پس اینک باز گرد و با مردم، نزد ما باز آی. امام حسین (علیهالسّلام) باز گشت.
•
فَدَخَلَ الحُسَینُ (علیهالسّلام) فَسَلَّمَ عَلَیهِ بِالاِمرَةِ ومَروانُ جالِسٌ عِندَهُ، فَقالَ حُسَینٌ (علیهالسّلام) کَاَنَّهُ لا یَظُنُّ ما یُظَنُّ مِن مَوتِ مُعاوِیَةَ: الصِّلَةُ خَیرٌ مِنَ القَطیعَةِ، اصلَحَ اللّه ُ ذاتَ بَینِکُما. فَلَم یُجیباهُ فی هذا بِشَیءٍ، وجاءَ حَتّی جَلَسَ، فَاَقرَاَهُ الوَلیدُ الکِتابَ ونَعی لَهُ مُعاوِیَةَ، ودَعاهُ الَی البَیعَةِ. فَقالَ حُسَینٌ (علیهالسّلام): «اِنَّا لِلَّهِ وَ اِنَّـآ اِلَیْهِ رَ جِعُونَ»... امّا ما سَاَلتَنی مِنَ البَیعَةِ، فَاِنَّ مِثلی لا یُعطی بَیعَتَهُ سِرّا، ولا اراکَ تَجتَزِئُ بِها مِنّی سِرّا دونَ ان نُظهِرَها عَلی رُؤوسِ النّاسِ عَلانِیَةً! قالَ: اجَل. قالَ: فَاِذا خَرَجتَ الَی النّاسِ فَدَعوتَهُم الَی البَیعَةِ، دَعَوتَنا مَعَ النّاسِ فَکانَ امرا واحِدا. فَقالَ لَهُ الوَلیدُ ـ وکانَ یُحِبُّ العافِیَةَ ـ: فَانصَرِف عَلَی اسمِ اللّه ِ حَتّی تَاتِیَنا مَعَ جَماعَةِ النّاسِ. فَقالَ لَهُ مَروانُ: وَاللّه ِ لَئِن فارَقَکَ السّاعَةَ ولَم یُبایِع لا قَدَرتَ مِنهُ عَلی مِثلِها ابَدا حَتّی تَکثُرَ القَتلی بَینَکُم وبَینَهُ، احبِسِ الرَّجُلَ ولا یَخرُج مِن عِندِکَ حَتّی یُبایِعَ او تَضرِبَ عُنُقَهُ. فَوَثَبَ عِندَ ذلِکَ الحُسَینُ (علیهالسّلام) فَقالَ: یَابنَ الزَّرقاءِ، انتَ تَقتُلُنیام هُوَ؟ کَذَبتَ وَاللّه ِ واثِمتَ. ثُمَّ خَرَجَ فَمَرَّ بِاَصحابِهِ فَخَرَجوا مَعَهُ حَتّی اتی مَنزِلَهُ.در کتاب
تاریخ طبری به نقل از
ابومخنف گزارش شده است: حسین (علیهالسّلام) بر ولید وارد شد و با امیر خواندن او، بر او
سلام کرد و مروان نزد او نشسته بود. حسین (علیهالسّلام) گویی بی خبر از مرگ معاویه، فرمود: «رفت و آمد و ارتباط، بهتر از جدایی است. خداوند، میانتان را اصلاح فرماید!». آن دو چیزی نگفتند. حسین (علیهالسّلام) نشست. ولید، نامه را خواند و خبر مرگ معاویه را به وی داد و او را به بیعت فرا خواند. حسین (علیهالسّلام) فرمود: « «انا للّه و انا الیه راجعون». ... در باره درخواست بیعت، باید بگویم که کسی همچون من، پنهانی بیعت نمیکند و گمان نمیکنم تو نیز به این مقدار، اکتفا کنی؛ بلکه میخواهی آشکار و در حضور مردم، بیعت کنم». ولید گفت: بله. حسین (علیهالسّلام) فرمود: «پس هر گاه نزد مردم رفتی و آنان را به بیعت فرا خواندی، ما را نیز فرا بخوان تا بیعت به یکباره صورت گیرد». ولید که آرامش طلب بود، گفت: پس به اذن خدا بروید تا همراه مردم، نزد ما آیید. مروان گفت: به خدا سوگند، اگر اینک از تو جدا شود و بیعت نکند، هرگز به او دست نمییابی، مگر آن که کشتهها بین شما بسیار شوند. او را حبس کن تا از نزد تو خارج نگردد، مگر آن که بیعت کند یا گردنش را بزنی. حسین (علیهالسّلام) برخاست و فرمود: «ای پسر زن کبودْ چشم! تو مرا میکشی، یا او؟ به خدا سوگند که دروغ گفتی و گناهکاری». آن گاه بیرون رفت و به همراه یارانش راه افتاد و آنان به همراه وی حرکت کردند تا به منزل رسید.
طبق بعضی از گزارشها، امام حسین (علیهالسّلام) سپس رو به ولید کرد و فرمود: ای امیر، ما
اهل بیت نبوت و معدن
رسالت و جایگاه آمد و شد
ملائکه و محل نزول رحمت هستیم.
خدا با ما شروع کرده و با ما ختم نموده است. یزید مردی فاسق، شرابخوار، آدمکش است که آشکارا
گناه میکند و کسی مثل من با شخصی چون او بیعت نمیکند؛ ولی بگذارید امشب را
صبح کنیم و بنگریم که کدام یک از ما برای خلافت و بیعت سزاوارتر است.
ابن سعد و به تبع او
ابن عساکر نقل کردهاند که ابتدا ولید سخنان درشتی به امام حسین گفت و حضرت نیز در پاسخ او سخنان تندی گفت و
عمامه او را از سرش برداشت. ولید گفت: تحریک کردن حسین مانند این است که شیری را بر ضد خود تحریک کنیم.
ابن عثم و
خوارزمی نیز میافزایند: در این هنگام جوانان
بنی هاشم با شنیدن صدای امام خواستند شمشیرها را بکشند، و به داخل خانه هجوم ببرند؛ اما در همان لحظه امام از آنجا خارج شد و از آنها خواست که به خانه هایشان بروند و خود نیز به خانه رفت.
•
دَخَلَ الحُسَینُ (علیهالسّلام) عَلَی الوَلیدِ بنِ عُتبَةَ، فَسَلَّمَ عَلَیهِ، ... فَقالَ مَروانُ بنُ الحَکَمِ: ایُّهَا الاَمیرُ، انَّهُ اذا فارَقَکَ فی هذِهِ السّاعَةِ لَم یُبایِع؛ فَاِنَّکَ لَن تَقدِرَ مِنهُ ولا تَقدِرُ عَلی مِثلِها، فَاحبِسهُ عِندَکَ ولا تَدَعهُ یَخرُج او یُبایِعَ، والّا فَاضرِب عُنُقَهُ. قالَ: فَالتَفَتَ الَیهِ الحُسَینُ علیه السلام، وقالَ: وَیلی عَلَیکَ یَابنَ الزَّرقاءِ! اتَامُرُ بِضَربِ عُنُقی؟! کَذَبتَ وَاللّه ِ! وَاللّه ِ لَو رامَ ذلِکَ احَدٌ مِنَ النّاسِ لَسَقَیتُ الاَرضَ مِن دَمِهِ قَبلَ ذلِکَ، وان شِئتَ ذلِکَ فَرُم ضَربَ عُنُقی ان کنُتَ صادِقا. قالَ: ثُمَّ اقبَلَ الحُسَینُ (علیهالسّلام) عَلَی الوَلیدِ بنِ عُتبَةَ، وقالَ: ایُّهَا الاَمیرُ، انّا اهلُ بَیتِ النُّبُوَّةِ ومَعدِنُ الرِّسالَةِ ومُختَلَفُ المَلائِکَةِ ومَحَلُّ الرَّحمَةِ، وبِنا فَتَحَ اللّه ُ وبِنا خَتَمَ، ویَزیدُ رَجُلٌ فاسِقٌ، شارِبُ خَمرٍ، قاتِلُ النَّفسِ المُحَرَّمَةِ، مُعلِنٌ بِالفِسقِ، مِثلی لا یُبایِعُ لِمِثلِهِ، ولکِن نُصبِحُ وتُصبِحونَ وَننتَظِرُ وتَنتَظِروونَ ایُّنا احَقُّ بِالخِلافَةِ وَالبَیعَةِ. قالَ: وسَمِعَ مَن بِالبابِ الحُسَینَ (علیهالسّلام) فَهَمّوا بِفَتحِ البابِ واشهارِ السُّیوفِ، فَخَرَجَ الَیهِم الحُسَینُ (علیهالسّلام) سَریعا فَاَمَرَهُم بِالاِنصِرافِ الی مَنازِلِهِم، واقبَلَ الحُسَینُ (علیهالسّلام) الی مَنزِلِهِ.در کتاب
الفتوح آمده است: حسین (علیهالسّلام) بر ولید
بن عُتبه وارد شد و بر او
سلام کرد. ولید، جوابی نیکو داد و ایشان را نزد خود نشاند. ...
مروان بن حکم گفت: ای امیر! اگر او اینک از تو جدا شود، دیگر بیعت نمیکند و تو هرگز بر او دست نخواهی یافت و نمیتوانی بیعت بگیری. پس اینک، او را حبس کن و مگذار بیرون رود، مگر آن که بیعت کند، وگرنه گردنش را بزن. راوی میگوید: حسین (علیهالسّلام) به مروان رو کرد و فرمود: «وای بر تو، ای پسر زن کبودْچشم! تو فرمان به قتل من میدهی؟ به خدا سوگند، دروغ میگویی! به خدا سوگند، اگر یکی از مردم، چنین قصدی با من کند، زمین را از خونش سیراب میکنم، قبل از آن که اقدامی کند و اگر تو چنین میخواهی، قصد کشتن من کن، اگر راست میگویی!». راوی میگوید: آن گاه حسین (علیهالسّلام) به ولید
بن عُتبه رو کرد و فرمود: «ای امیر! ما، خاندان پیامبر و معدن رسالت و محلّ رفت و آمدِ فرشتگان و جایگاه رحمتیم. خداوند، امور را با ما آغاز کرد و به ما ختم فرمود. یزید، مردی فاسق، میگسار، آدمکُش و دارای فسق آشکار است. کسی مانند من با مانند یزید، بیعت نمیکند. باید فردا شود و ببینیم کدام یک از ما برای خلافت و بیعت، سزاوارتر است». راوی میگوید: کسانی که بر درِ خانه بودند، صدای حسین (علیهالسّلام) را شنیدند. خواستند در را بگشایند و شمشیر، برهنه سازند که حسین (علیهالسّلام) به سرعت، نزد آنان رفت و به آنان دستور داد به منزل خود برگردند و خود نیز به خانه باز گشت.
بر اساس روایت
شیخ صدوق در کتاب
الامالی، امام حسین (علیهالسلام) در پاسخ
ولید بن عتبه با استناد به حدیث نبوی،
خلافت را بر فرزندان
ابوسفیان،
حرام میداند:
•
عن عبداللّه بن منصور عن جعفر بن م بَعَثَ عُتبَةُ الَی الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام، فَقالَ: انَّ امیرَ المُؤمِنینَ امَرَکَ ان تُبایِعَ لَهُ. فَقالَ الحُسَینُ (علیهالسّلام): یا عُتبَةُ، قَد عَلِمتَ انّا اهلُ بَیتِ الکَرامَةِ وَمَعدِنُ الرِّسالَةِ، واعلامُ الحَقِّ الَّذی اودَعَهُ اللّه ُ قُلوبَنا، وانطَقَ بِهِ السِنَتَنا، فَنَطَقت بِاِذنِ اللّه ِ عز و جل، وَلَقَد سَمِعتُ جَدّی رَسولَ اللّه ِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) یَقولُ: «انَّ الخِلافَةَ مُحَرَّمَةٌ عَلی وُلدِ ابی سُفیانَ» وکَیفَ اُبایِعُ اهلَ بَیتٍ قَد قالَ فیهِم رَسولُ اللّه ِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هذا؟!در کتاب الامالی از
امام صادق (علیهالسلام) روایت شده است: ولید
بن عتبه نزد حسین
بن علی (علیهالسّلام) فرستاد و گفت: امیر مؤمنان فرمان داده که با او بیعت کنی. حسین (علیهالسّلام) فرمود: «ای ولید
بن عُتبه! میدانی که ما، خاندان کرامت و پایگاه رسالت و نشانههای حقیقتیم که خداوند، آن را در دلهای ما به ودیعه نهاد و زبان ما را بِدان گویا کرد و زبان ما به اذن خدا بِدان سخن گفت. از جدّم پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شنیدم که میفرمود: خلافت بر فرزندان ابو
سفیان، حرام است. حال، چگونه من با خاندانی بیعت کنم که
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در باره آنان چنین فرموده است؟».
• محمدی ریشهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیهالسلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۳، ص۳۶۴-۳۹۱.
• پیشوایی، مهدی، مقتل جامع سیدالشهداء.