باقرخان
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
باقِرْخان (د ۱۳۳۵ق/۱۹۱۷م)، ملقب به «سالار ملی»، از رهبران برجسته
انقلاب مشروطه و یار و همرزم
ستارخان (ه م) میباشد.
باقِرْخان (د ۱۳۳۵ق/۱۹۱۷م)، ملقب به «سالار ملی»، از رهبران برجسته
انقلاب مشروطه و یار و همرزم
ستارخان (ه م) میباشد.
باقرخان، فرزند
حاج رضا تبریزی در محله «خیابان»
تبریز، گویا در ۱۲۷۸ق/۱۲۴۰ش متولد شد و مردی عامی و بیسواد بود که از زندگی او پیش از ظهور در نهضت
مشروطیت (۱۳۲۴/۱۹۰۶)، اطلاع چندانی در دست نیست. ظاهراً در جوانی به بنایی اشتغال داشت و در محله خود به دلیری و عیاری شهره بود و به این سبب، یک چند کدخدای آنجا شد. گفتهاند که به روزگار ولیعهدی
مظفرالدین میرزا در تبریز، در زمره فراشان یا یوزباشیان دستگاه او درآمد و در استیفای
آذربایجان هم مدتی مأمور گردآوری مالیات بود.
اما آنچه او را برانگیخت تا
استعداد خویش را در سازماندهی جنبش تودهها و رهبری آن نشان دهد، تلاشهای محمدعلی شاه در برافکندن بنیاد مشروطه و ظهور دوره استبداد صغیر بود.
پس از
کودتای محمدعلی شاه قاجار بر ضدّ نظام مشروطه در
جمادی الاولی ۱۳۲۶ و درپی بمباران
مجلس و
تفویض حکومت و شکست مشروطه خواهان در
تهران، تبریز به حمایت از مشروطیت برخاست و مرکز مقاومت مشروطه خواهان از تهران به تبریز انتقال یافت.
و چون ستارخان نیز از
امیرخیز به پا برخاست، «نایب باقرخان» (باقربنا) هم از محله خیابان به او پیوست و با مجاهدانی که گردآوردند، قصد تهران و کمک به مجلس شورا کردند، اما انجمن ایالتی تبریز که حضور آن دو را در شهر ضروری میدانست، مانع رفتن آنها شد
در این میان مردم تبریز و مجاهدان اجازه ورود به عینالدوله و اردوی دولتی ندادند و ستار و باقر به اشغال ورودیهای شهر و سنگربندی در خیابانها دست زدند.
فرماندهی نظامی آذربایجان به کسانی چون
محمد ولی خان تنکابنی و
عینالدوله و
عبدالمجید میرزا،
انقلاب در آذربایجان اوج گرفت و محمدعلی شاه که به سابقه و تجربه میدانست که اگر مقاومت تبریزیان درهم شکسته نشود دامنه
نهضت گسترش مییابد و سلطنتش را واژگون میکند، بیدرنگ دست به کار شد و
سپاه مجهّزی برای سرکوبی تبریزیان گسیل داشت.
عین الدوله در رأس قوای اعزامی به قریه
باسمنج واقع در دو فرسنگی تبریزِ آن زمان رسید و به انتظار رسیدن بقیه قوای خود از تهران و اردوهای دیگری که به ریاست خوانین متنفّذ محلی و مخالف مشروطیت تشکیل شده بود، از جمله سپاه
ماکو، باقی ماند تا پس از رسیدن آنها یورش بزرگ خود را برای تصرّف شهر آغاز کند. در ضمن این مدت انتظار، با ستارخان و باقرخان و انجمن تبریز به مذاکره پرداخت تا شاید تبریز را بدون جنگ بگشاید، اما مذاکرات به نتیجهای نرسید.
محمدعلی شاه،
عبدالمجید میرزا عین الدوله را که مردی سرسخت و مستبد از خاندان
سلطنت و
فطرتا مخالف اعطای
آزادی به ملت بود به سمتِ والیگری
آذربایجان و فرماندهی کل اردوی اعزامی منصوب کرد و
حاج مهدیقلی خان هدایت (مخبرالسلطنه) را که در میان مردم تبریز وجهه و اعتبار داشت و دوستی او را با مشروطه خواهان خوش نداشت از حکومت آذربایجان برداشت.
مخبرالسلطنه از راه
قفقاز عازم
اروپا شد و پس از خروج او ارگ دولتی در تبریز به دست مجاهدان افتاد و اینان با استفاده از ذخایر قورخانه دولتی، خود را مسلّح و برای رویارویی با قشون اعزامی مجهّز ساختند
.
در نخستین رویاروییهای قوای دولتی با مردم تبریز، حوزه نفوذ و
اقتدار باقرخان که تقریباً به طور مستقل کار میکرد، چندان گسترده نبود، ولی به تدریج با ضعف مرتجعان و هواداران
شاه، نفوذ بیشتری یافت؛ چنانكه با محاصره تبريز توسط قواي دولتى كه موجب بروز قحطى در شهر شد، به ناچار باقرخان وظايف ديگري برعهده گرفت و اخطاريهها و اعلاميههاي «مجلس غيبى» يا شوراي مخفى تبريز، به مهر ستار يا باقر صادر مىگرديد.
گزارشها و مراسلات کنسولگریهای
روس و
انگلیس، حاکی از نگرانی مأموران بیگانه از فعالیتهای باقرخان و ستارخان است که به تعبیر آنها موجب اغتشاش در شهر شده بود.
در اواخر
رمضان ۱۳۲۶/ سپتامبر ۱۹۰۸ بازارهای تبریز بسته شد و انجمن ایالتی به تشکیل نیروهای نظامی به فرماندهی باقرخان و ستارخان دست زد که هزینههای آن را مردم میپرداختند. در برخی منابع این هزینهها را از مالیاتهای خودسرانهای دانستهاند که توسط ستار و باقر وضع، و اخذ میشد.
مخبرالسلطنه مهدی قلی هدایت از فعالیت این دو، به مثابه اعمالی جابرانه و برای گردآوری
مال سخن رانده، و به ویژه برخی کارهای باقرخان را «دیوانگی» خوانده است.
از برخی اظهار نظرهای دیگر هم برمیآید که باقرخان مردی تندخو و کم تحمل بود و گاه خلاف رسم و رویه کسی که رهبری جنبشی را در دست دارد، عمل میکرد؛ چنانکه
یفرم خان که خود از سرانِ نامدار مشروطه بود، از برخی اعمال باقرخان به شدت انتقاد میکرد.
قوای دولتی شهر تبریز را محاصره کردند. نیروهای خواهان استبداد به سرکردگی
شکراللّه خان شجاع نظام مرندی که خود نیز تیرانداز ماهری بود نقاط مرتفعِ حوالی رودخانه را تصرف و سنگربندی کردند و تیراندازی را آغاز نهادند.
نیروهای مشروطه خواه به رهبری باقرخان در نواحی
جنوب رودخانه مستقر شدند و به حملات پاسخ دادند.
محاصره
تبریز و زد و خورد میان دو طرف یازده
ماه طول کشید تا سرانجام تبریزیان حملات قوای دولتی را دفع و آنها را ناگزیر به عقب نشینی کردند. باقرخان در تمام این مدت گذشته از فرماندهی قوای مجاهد دوش به دوش مردم میجنگید.
محمدعلی شاه وقتی که از شکستن مقاومت تبریزیان ناامید شد، به رؤسای ایلات
آذربایجان دستور داد تا با ایجاد قحط و غلای مصنوعی مقاومت مردم شهر را در هم بشکنند. راه تبریز به
جلفا که تنها راهی بود که باز مانده بود بسته شد.
آذوقه به شهر نرسید و پس از چهار ماه محاصره، دکانها یکی پس از دیگری بسته شد و مردم
فقیر و گرسنه دسته دسته از پای درآمدند.
با این وصف تبریزیان روحیه مقاومت را از دست ندادند؛ اما وجود اتباع بیگانه در تبریز که اکثر آنها را روسها تشکیل میدادند به دولتهای متبوع آنها اجازه میداد تا به بهانه حفظ جان اتباع خود دست به عمل بزنند.
روسیه و
انگلیس که پس از قرارداد ۱۳۲۵/۱۹۰۷ هر کدام قسمتی از
خاک ایران را عملاً در اختیار داشتند، توافق کردند که قوای نظامی روسیه وارد خاک ایران شود و راه رسیدن آذوقه به تبریز را باز کند.
به هر حال، در این میان
رحیم خان چلبیانلو به دستور محمدعلی شاه بر تبریزیان تاخت و یکی از نخستین اهداف او تخریب و تاراج محله خیابان بود که از لحاظ نظامی و شمار مجاهدان در درجه اول اهمیت قرار داشت.
حملات بیوک خان، پسر رحیم خان به خیابان راه به جایی نبرد و رحیم خان خود به تبریز تاخت و همزمان، به تحریک پاخیتانف، سرکنسول روسیه مردم بیمناک شده، فریب خوردند و بیرقهای سفید به علامت
صلح با قوای دولتی بر خانههای خود برافراشتند.
اوضاع طوری واژگونه شد که باقرخان هم ناچار به خانه
میرهاشم خیابانی پناهنده شد و از روسها تأمین خواست و حتی گفتهاند که بیرق سفید بر سردر خانهاش آویخت.
قوای روس تبریز را تصرّف کرد و
جبهه مشروطه خواهان را از هم پاشید.
انجمن ایالتی آذربایجان و رهبران مشروطه خواه که نگران جان ستارخان و باقرخان بودند آن دو را به تحصّن در کنسولگری
عثمانی راضی ساختند.
.
در حالی که رحیم خان کدخدایان تبریز را وادار میکرد تا ۹۰ نفر از سران مجاهدان را که باقرخان در رأس آنها قرار داشت، به او تسلیم کنند، دلیری ستارخان که بیرقهای سفید را فروکشید و باقرخان را رسماً به ادامه مبارزه فراخواند، اوضاع را به نفع مشروطه خواهان تغییر داد. باقرخان پس از اظهار پشیمانی، به درخواست انبوه مردمی که از
مسجد صمصام خان به سوی خانه او روان شدند، دوباره به تکاپو برخاست و عزم مقابله با رحیم خان کرد. سرانجام نیز به همت او و دیگر مجاهدان، محل استقرار رحیم خان در باغ شمال تصرف شد.
پس از آن، رشته امور شهر در دست مجاهدان افتاد و طرفداران شاه و مرتجعان که در شبکهای مفسدهانگیز به نام «انجمن اسلامیه» گرد آمده بودند، به ناچار شهر را ترک کردند.
با اینهمه، عینالدوله به دستور شاه، شهر را در محاصره گرفت و جنگی خونین آغاز شد و باقرخان که اردویش مقابل قوای عینالدوله قرار داشت، رشادتهای کمنظیر نشان داد،
و چون نمایندگان روس و انگلیس به بهانه حمایت از اروپاییان، اولتیماتوم شدیداللحنی خطاب به انجمن ایالتی تبریز فرستادند، باقرخان به این اخطار وقعی ننهاد و از کار دست نکشید.
در پی این اخطار، قوای روسی وارد شهر شد و ستارخان و باقرخان برای پرهیز از دادن بهانه به دست متجاوزان، مجاهدان را از هرگونه حرکت برضد این قوا باز داشتند
و خود با آنکه در آغاز پیشنهاد انجمن ایالتی مبنی بر تحصن در کنسولگری عثمانی را نپذیرفتند، سرانجام در
جمادی الاول ۱۳۲۷/ ژوئن ۱۹۰۹ ناچار به آنجا پناهنده شدند.
با اینهمه، روسها که از حضور باقرخان و ستارخان در تبریز سخت واهمه داشتند، با کنسولگری (شهبندرخانه) عثمانی وارد مذاکره شدند و سرانجام از
استانبول دستور رسید که این «خادمان وطن» به عثمانی بروند، وگرنه مورد حمایت آنها نخواهند بود. دولت روسیه هم به کنسول خود در تبریز دستور داد تا خروج ستارخان و باقرخان از تبریز، قوای روس را در شهر نگاه دارد.
در این کشاکشها مجاهدان مشروطه خواه
گیلان و
اصفهان به سوی
تهران پیشروی کردند، و در قریه بادامک به هم پیوستند و در ۲۳
جمادی الاخری ۱۳۲۷ وارد تهران شدند و پس از جنگهای خیابانی و تصرف مراکز دولتی به
حکومت سیزده ماهه
استبداد صغیر و به سلطنت خودکامه محمدعلی شاه (حک: ۱۳۲۴ـ۱۳۲۷) پایان دادند و حکومت موقت، را برقرار کردند.
در این میان، که تهران به دست مجاهدان بختیاری و گیلانی فتح شد، مخبرالسلطنه والی آذربایجان گردید و با استقبال ستارخان و باقرخان روبهرو شد. وی از آغاز رشته امور را در دست گرفت و اعلام کرد که کسی جز دولت و انجمن ایالتی در اداره امور مداخله نکند.
مخبرالسلطنه از همان بدو ورود به تبریز از روسها خواست شهر را از قوای نظامی خود تخلیه کنند، اما روسها حضور افراد مسلح ستارخان و باقرخان را بهانه کردند و به درخواست
والی ترتیب اثر ندادند.
به گزارش کاردار انگلیس در
پطرزبورگ، روسها از حضور ستارخان و باقرخان در تبریز ناراضی بودند و به عقیده
آلکساندر ایزولسکی وزیر خارجه وقت روسیه، ستارخان و باقرخان حکومتی در داخل حکومت آذربایجان تشکیل داده بودند و فداییانشان به اسم پلیس از اهالی
پول میگرفتند و جماعتی از مردم را بر ضد حضور قوای روسیه در تبریز تحریک میکردند.
مهدیقلی خان هدایت در خاطراتش به این موضوع اشاره میکند: ستارخان و باقرخان در زد و خورد با قوای دولت یکی به عنوان کدخدای محله امیرخیز و دیگری به عنوان کدخدای محله خیابان، نام و شهرتی برای خود تحصیل کرده و هر کدام دارای اصحاب و پیروانی شدهاند که اکنون همان پیروان به جان مردم افتاده اند. به حواله شخصی
مالیات وصول میکنند و اتباع خود را به خانههای متموّلین میفرستند و از آنها بزور پول میگیرند و اسباب زحمت میشوند.
عده کثیری از اهالی شهر برای اینکه از مزاحمت مأموران این دو نفر در امان باشند، در اطراف کنسولگری روسیه خانه اجاره کردهاند و متحصّن شدند. نخستین وظیفه من (به عنوان والی) استقرار
امنیت در شهر است».
مخبرالسلطنه در مأموریت اولش به تبریز ستارخان و باقرخان را به عنوان کدخدایان محلات امیرخیز و خیابان میشناخته است، ولی این بار پس از تحولاتی که شهر تبریز و تبریزیان از سرگذرانده بودند با شرایطی متفاوت از گذشته روبرو شده است.
مینویسد: در این مأموریت دوم که آنها را ملاقات کردم هر کدام برای خود شخصیتی شده بودند.
باقرخان به علت وسعت محله خیابان اهمیت و اعتباری کسب کرده بود. اما هر دوی آنها در نظرم شأن و اعتبار کدخدایی داشتند.
ستارخان طبعاً مرد شریفی است و باقرخان هم زحمت زیاد نمیدهد.
یک بار با
سردار بهادر (فرزند ارشد
سردار اسعد) درباره گرفتاریهای خودم صحبت میکردم.
از او پرسیدم
شطرنج بلدی ؟ گفت کمی بلدم.
گفتم در شطرنج مهرههای مختلف هست (
اسب،
فیل، پیاده، و غیره) و بازی هر کدام از آنها معلوم است اما در این صفحه شطرنج آذربایجان که من مأمور تنظیم کارهایش شدهام خرمهره هم هست بازی اسب و فیل را میدانم ولی بازی خرمهره را نمیدانم.
باقرخان حضور داشت و برخاست و رفت.
هرگز تصوّر نمیکردم این اندازه سرعت انتقال و استعداد فهم کنایه را داشته باشد.
روسها برای بیرون کردن ستارخان و باقرخان از تبریز فشار سیاسی خود را تشدید کردند.
سفیر کبیر بریتانیا در
پطرزبورگ در گزارشهایش به این نکته اشاره میکند.
مخبرالسلطنه هم با بیرون رفتن این دو از تبریز موافق بود به دلیل اینکه از دستورهای دولت اطاعت نمیکردند.
در هرحال هر دو مخالفانی داشتند و حتی در روزنامه شمسِ استانبول و حبل المتین کلکته انتقادهایی از آنان چاپ شده بود.
چون حضور این دو در تبریز، با توجه به فداییان مسلحی که در اختیار داشتند، شهر را در حالت
اغتشاش و نگرانی دایم نگاه میداشت و بهانه به دست روسها میداد، دولت مرکزی ظاهراً به تلقین مخبرالسلطنه از آنها دعوت کرد تا به تهران بروند، اما آنها دعوت را نپذیرفتند.
از آن سوی سپهدار اعظم، ستار و باقر را برای رفتن به تهران
تشویق کرد
و مخبرالسلطنه هم که نمیخواست آن دو در تبریز بمانند و از پیش نیز از آنها دلتنگیها داشت، به سردی با آنها رفتار میکرد و خواهان خروجشان از شهر بود
و این ناخشنودی سبب شده بود که برخی از روزنامهها نیز به بدگویی از سردار و سالار بپردازند.
این عوامل و نیز تلاشهای رقیبان و دشمنان ستار و باقر و نودولتان ناسپاس، سخت موجب دلسردی این دو مجاهد شد.
باقرخان و ستارخان به نگارش نامههایی به مقامات در تهران دست زدند و خدمات خود را بر شمردند و گاه پاسخهایی دایر بر قدردانی دریافت داشتند؛ تا اینکه
عضدالملک نایبالسلطنه
احمد شاه و سپس مستشارالدوله، رئیس مجلس شورای ملی ضمن تأیید خدمات و زحمات آنها، هر دو را به تهران دعوت کردند
و گویا از
آخوند ملا محمد کاظم خراسانی نیز خواستند که آن دو را به آمدن به تهران تشویق کند.
توصیه آخوند، ستارخان و باقرخان را در این کار راسخ کرد و آن دو با گروههای مسلح خود رهسپار تهران شدند.
البته در این کار، اصرار انجمن ایالتی که از هشدارهای روسیه دایر بر تجدید لشکرکشی بیم داشت، بیتأثیر نبود.
ستار و باقر در نوروز ۱۲۸۹ تبریز را به قصد تهران ترک کردند. در
زنجان،
شیخ محمد خیابانی و
میرزا اسماعیل نوبری و برخی از وکلای مجلس در ملاقاتی با
اسماعیل امیرخیزی، منشی و مشاور ستار، از رفتن باقرخان و ستارخان به تهران ابراز نگرانی کردند. امیرخیزی چاره کار را در این دید که آخوند خراسانی آنها را به
عتبات دعوت کند.
پس چون مجاهدان به
قزوین رسیدند، از
علمای نجف تلگرافی رسید که آنها را به تشرف فرا میخواند. با اینهمه، استقبال گرم مردم از مجاهدان در همه شهرها و آمادگی تهرانیان برای استقبال، موجب شد تا سردار و سالار هر دو
سفر به
عراق را به پس از دیدار از تهران موکول کنند.
برخی گزارشها حاکی از آن است که علمای نجف به درخواست مستشارالدوله، رئیس مجلس شورای ملی (که از آلت دست شدن این دو توسط «اشخاص مغرض و معاند» بیمناک بود) و نیز درخواست محرمانه سپهدار اعظم از آخوند خراسانی، باقرخان و ستارخان را به عراق دعوت کردند.
به هر حال سردار و سالار ملی در
ربیع الاول ۱۳۲۸در میان استقبال بیسابقه مردم وارد تهران شدند.
ملک
زاده به نقل از سردار ظفر بختیاری مینویسد: «استقبالی که مردم تهران از این دو
قهرمان مدافع تبریز کردند تا این زمان از هیچ پادشاهی به عمل نیامده بود»
در آن روز پیشبازکنندگان از هر وسیله نقلیه ای که در پایتخت وجود داشت استفاده کردند.
دولت به پذیرایی باشکوهی از آنان پرداخت و احمد شاه جوان هر دو را سخت محترم داشت. آنگاه ستارخان را نخست در باغ صاحب اختیار، و سپس در پارک اتابک، و باقرخان را در باغ عشرتآباد جای دادند و مجلس شورای ملی نیز با اهدای لوحی به تقدیر از آنها برخاست و تصویب کرد که ماهانه به هر یک ۱۰۰۰ تومان مقرری پرداخت گردد.
پس از سقوط مشروطه اول و استقرار استبداد صغیر، مبارزانی که آزادی و مشروطیت را اعاده و تهران را پیروزمندانه
فتح کردند، مدعی بودند که
انقلاب دیگری رخ داده است و رهبران مشروطه اول در تکوین و توفیق آن سهمی نداشتهاند و خواهان آن بودند که رهبری حکومت به دست زعمای جوان و انقلابی نهضت اخیر باشد.
اختلاف عمیق این دسته با کسانی که در لباس مشروطه خواهی به منصب و مقام رسیده بودند از علل اصلی پیدایش جمعیت سیاسی اعتدالیون و حزب دموکرات بود.
اعتدالیون طرفدار حفظ ارزشهای سنّتی و معتقدات مذهبی بودند و دموکراتها خواستار دگرگونی عمیق در جامعه بودند و از لحاظ سیاسی بشدّت با یکدیگر مخالفت داشتند.
پس از آنکه ستارخان و باقرخان در تهران مستقر شدند، اعتدالیون که در
کمین کوبیدن دموکراتها بودند، این دو را که با نیرنگهای سیاسیون حرفهای آشنایی نداشتند به سوی خود کشاندند و به آنها القا کردند که دموکراتها هرج و مرج طلب و لامذهباند و میخواهند اساس جامعه سنتی را به هم بزنند.
به این ترتیب ستارخان و باقرخان به معرکه برخوردهای سیاسی اعتدالیون و دموکراتها کشیده شدند.
در این میان نزاع میان اعتدالیون و انقلابیون یا دموکراتها در حکومت مشروطه به اوج رسیده بود.
جناح اعتدالی که بسیاری از اشراف و فئودالها را در بر میگرفت، از آغاز ورود باقرخان و ستارخان به تهران میکوشید به آنها نزدیک شود و از وجودشان برای عقب راندن انقلابیون بهره جوید؛
چنانکه دموکراتها گویا پیشبینی میکردند و به همین سبب، نمیخواستند این دو وارد تهران شوند، در نتیجه تمایل ستار و باقر به این جناح، روابط آنها با کسانی چون سپهدار اعظم و
سردار منصور و
سردار محیی روی به گرمی نهاد، ولی با
سردار اسعد و دیگر سران بختیاری صمیمیتی حاصل نشد.
انقلابیون نیز به نوبه خود کوششها کردند تا میان ستار و باقر را به هم زنند، ولی تحریکات اعتدالیون به جایی رسید که باقرخان در مجلسی، برضد نمایندگان دموکرات مجلس سخنانی درشت گفت
و به تدریج روابط میان دو سردار تبریزی با
سیدحسن تقیزاده، رهبر انقلابیون تیره گردید،
تا آنجا که وقتی ستارخان خواهان
تبعید تقی
زاده شد، باقرخان هم از او پشتیبانی کرد.
نزاع میان اعتدالیون و دموکراتها به یک رشته خشونتها و قتلهایی منجر گردید که عدهای از سران مشروطه و دولتمردان نامدار از قربانیان آن بودند
در ماه
رجب ۱۳۲۸ چهار مرد مسلّح، از دست پروردگان
حیدرعمواوغلی، وارد منزل
سید عبداللّه بهبهانی شدند و این روحانی هفتاد ساله را که به لحاظ قدرت و نفوذ وسیعش مانع عمده پیشرفت مقاصد خود میدانستند با گلوله از پای درآوردند.
چند روز بعد مریدان بهبهانی دو تن از دموکراتها را که فکر میکردند در قضیه قتل وی دست داشتهاند در چهار راه
مخبرالدوله به قتل رساندند.
مجاهدان مسلّح که حدوداً هزار نفر تخمین
زده میشدند، بلا تکلیف در پایتخت به سر میبردند و مخلّ امنیت شهر بودند.
دولت روس که هرگز دل خوشی از آنها نداشت به عنوان حفظ جان اتباع و حراست از مؤسسات تجاری روسی در تهران، دولت
ایران را به آوردن قوای نظامیِ خود به
پایتخت تهدید کرد.
دولت برای خلع سلاح همه مجاهدان، از جمله همراهان ستارخان و باقرخان، قانونی را از تصویب مجلس گذراند و فوراً به اجرا گذاشت.
تا سرانجام براساس مصوبه
مجلس شورای ملی و دستور کابینه مستوفیالممالک، یفرم خان رئیس نظمیه تهران اعلام کرد که مجاهدان باید ظرف ۴۸ ساعت سلاحهای خود را تحویل دهند
مجاهدان مسلح به دو دسته تقسیم شدند: دسته ای که بنا به معروف در قتل بهبهانی دست داشتند و دسته دیگری که مجازات قاتلان او را میخواستند و ستارخان و باقرخان در رأس آنها بودند.
عده ای از نمایندگان آذربایجان با ستارخان و باقرخان گفتگو کردند و سپس به همراه سایر رؤسای مجاهدان در مجلس شورای ملی حاضر شدند و در جلسه ای که قریب هفت ساعت طول کشید قانعشان کردند که صلاح مجاهدان در تسلیم اسلحه به دولت است و «آنها نیز نظر مجلس را قبول و
سوگند یاد کردند که در مقابل اوامر دولت نافرمانی ننمایند».
نماینده ستارخان و باقرخان با هیئت وزیران گفتگو کرد و موافقت شد که مجاهدان سلاحهایشان را تحویل دهند و دولت،
حقوق معوق آنان را بپردازد.
قراین حاکی از آن است که ستارخان و باقرخان برای تحویل سلاحها دودل بودند و مجاهدان از این کار ناخشنود بودند، زیرا حضور دستههای مسلّح
یفرم خان و
سردار اسعد و حیدر عمواوغلی در تهران که هنوز خلع سلاح نشده بودند در تصمیم آنها تزلزل ایجاد میکرد.
با این وصف به دستور ستارخان شروع به گرفتن
تفنگ از مجاهدان کردند، ولی هنوز چند تفنگ جمع آوری نشده بود که ناگهان دو تن از کارکنان
سفارت عثمانی به نام
جمال بیگ و
جمیل بیگ وارد باغ اتابک شدند و با ایراد سخنرانی مجاهدان را به تحویل ندادن تفنگها تحریک کردند.
مجاهدان از دستور رؤسای خود سرپیچی و از دادن تفنگها امتناع کردند.
ستارخان از مشاهده این وضع منقلب شد و برای استراحت به یکی از اتاقهای باغ رفت.
باقرخان هم یا نخواست حرفی بزند یا کسی به حرفش گوش نداد.
پس از پایان گرفتن مهلت چهل و هشت ساعته دولت، در بعد از ظهر هفتم شعبان ۱۳۲۸ تیراندازی آغاز شد.
نیروهای دولتی مرکب از هزار
سرباز بختیاری به فرماندهی
جعفر قلی خان سردار بهادر و پانصد جنگنده
ارمنی و
مسلمان به فرماندهی یفرم خان ارمنی باغ اتابک را محاصره کردند. پس از چهار ساعت زد و خورد قوای دولتی درِ باغ را
آتش زدند و وارد شدند و مجاهدان که در خود یارای مقاومت نمیدیدند تسلیم شدند. زانوی ستارخان در جریان تیراندازی بشدت زخمی شد. باقرخان این حادثه را به سردار بهادر اطلاع داد و از او امان خواست.
سرانجام قوای دولتی فائق آمد و باقرخان دستگیر شد و مورد
تحقیر و
توهین قرار گرفت و اموال مجاهدان و لوحه اهدایی به سالار و سردار ملی به یغما رفت.
پس از فرونشستن غائله، سردار و سالار ملی به ناچار در تهران ماندند، یا نگاه داشته شدند، و دولت لایحهای به تصویب مجلس رساند و به موجب آن برای ستارخان ماهی چهارصد تومان و برای باقرخان ماهی سیصدتومان مواجب تعیین کرد که تا آخر عمر به آنها پرداخت شود. ستارخان چهارسال پس از این واقعه در ۲۸
ذی الحجه ۱۳۳۲ درگذشت.
باقر خان نیز چند سال بعد، در آغاز
جنگ جهانی اول، در زمره گروهی از آزادیخواهان در
محرم ۱۳۳۴/ نوامبر ۱۹۱۵ رهسپار قلمرو عثمانی در عراق شد.
شکست
آلمان در این ناحیه و پراکنده شدن آزادی خواهان، باقرخان و یارانش را به
فکر بازگشت به ایران انداخت، و در یکی از ماههای ۱۳۳۵، و به ظن قوی در نیمه دوم آن سال، در قضیه مهاجرت
ملّیون به
کرمانشاهان و خاک عثمانی با هیجده تن از همراهانش در
قلعه شیخ وهّاب و
محمدامین کرد طالبانی در نزدیکی
قصر شیرین بناچار توقف و بیتوته کردند، و منتظر ماند تا روسها از ایران خارج شوند و راه کرمانشاه به تهران باز شود.
شبی که با رفقایش بود و سکههای طلا همراه داشتند، محمد امین کردِ طالبانی که
دزد و
راهزن بود به طمع
اموال و سکّهها نیمه شب با افراد خود سر باقرخان و همراهانش را در
خواب بریدند و اجسادشان را در گودالی خاک کردند. (ح ۱۳۳۵ق/۱۹۱۷م). چند روز بعد مأموران انگلیسی که از سابقه شرارتهای محمدامین آگاه بودند، از ماجرا خبر یافتند و او را گرفتند و مقامات نظامی انگلیس اجساد را از زیر خاک بیرون آوردند و پس از معاینه و عکسبرداری دقیق مجدداً در همان محل به خاک سپردند.
محمدامین طالبانی و همدستانش در دادگاه صحرایی محکوم به
اعدام و بیدرنگ تیرباران شدند و قلعهشان نیز تخریب شد.
بعدها در
آذر ۱۳۲۵ مجسمهای از او در میدان شهرداری تبریز نصب کردند، ولی با سقوط حکومت پیشهوری، آن مجسمه نیز در زمره چیزهای دیگر از میان رفت.
در آذرماه ۱۳۵۴ جسد باقرخان، سالار ملی از روستای محمدامین که اکنون بیشمان نام دارد، به تبریز منتقل، و با احترام در گورستان طوبائیه دفن شد و بنایی شایسته بر گور او برپا گردید و چندی بعد نیز یکی از خیابانهای تبریز «سالار ملی» نام گرفت.
باقرخان تنها یک دختر به نام ربابه داشت که در ۳۱
خرداد ۱۳۴۷ش، ۷ سال پیش از انتقال پیکر پدرش به تبریز، درگذشت.
(۱) اتحادیه منصوره، پیدایش و تحول احزاب سیاسی مشروطیت، تهران، ۱۳۶۱ش.
(۲) امیرخیزی اسماعیل، قیام آذربایجان و ستارخان، تبریز، ۱۳۵۶ش.
(۳) اسماعیل امیرخیزی، قیام آذربایجان و ستارخان، تبریز ۱۳۳۹ ش، مواضع مختلف.
(۴) بامداد مهدی، شرح حال رجال ایران، تهران، ۱۳۵۷ش.
(۵) براون ادوارد، نامههایی از تبریز، ترجمه حسن جوادی، تهران، ۱۳۵۱ش.
(۶) بهار محمدتقی، تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران، تهران، ۱۳۵۷ش.
(۷) دولتآبادی یحیی، حیات یحیی، تهران، ۱۳۶۲ش.
(۸) رائین اسماعیل، یپرم خان، تهران، ۱۳۵۰ش.
(۹) زینویف ایوان الکسیویچ، انقلاب مشروطیت ایران، ترجمه ابوالقاسم اعتصامی، تهران، ۱۳۶۲ش.
(۱۰) سرداری نیا صمد، باقرخان سالار ملی، انتشارات ایرانیان، ۱۳۶۹ش.
(۱۱) سفری محمدعلی، مشروطه سازان، تهران، ۱۳۷۰ش.
(۱۲) شریف کاشانی محمدمهدی، واقعات اتفاقیه در روزگار، به کوشش منصوره اتحادیه و سیروس سعدوندیان، تهران، نشر تاریخ ایران.
(۱۳) صفایی ابراهیم، ده نفر پیشتاز، تهران، ۱۳۵۷ش.
(۱۴) صفایی ابراهیم، رهبران مشروطه، دوره دوم، تهران، ۱۳۶۳ش.
(۱۵) طاهرزاده بهزاد کریم، قیام آذربایجان در انقلاب مشروطیت ایران، تهران، اقبال.
(۱۶) فتحی نصرتالله، زندگینامه شهید نیکنام ثقه الاسلام تبریزی، تهران، ۱۳۵۲ش.
(۱۷) کتاب آبی، گزارشهای محرمانه وزارت امورخارجه انگلیس، به کوشش احمد بشیری، تهران، ۱۳۶۲ش.
(۱۸) کتاب نارنجی، گزارشهای سیاسی وزارت امور خارجه روسیه تزاری، به کوشش احمد بشیری، تهران، ۱۳۶۶ش.
(۱۹) کسروی احمد، تاریخ هیجده ساله آذربایجان، تهران، ۱۳۵۵ش.
(۲۰) (۸) احمد کسروی، تاریخ هیجده ساله آذربایجان، تهران ۱۳۳۳ ش.
(۲۱) (۷) احمد کسروی، تاریخ مشروطه ایران، تهران ۱۳۱۹ـ۱۳۲۱ ش.
(۲۲) مبارزه با محمدعلی شاه، اسنادی از فعالیتهای آزادی خواهان ایران در اروپا و استانبول، به کوشش ایرج افشار، تهران، ۱۳۵۹ش.
(۲۳) مجتهدی مهدی، رجال آذربایجان در عهد مشروطیت، تهران، ۱۳۲۷ش.
(۲۴) معاصر حسن، تاریخ استقرار مشروطیت در ایران، تهران، ۱۳۵۲ش.
(۲۵) ناظم الاسلام کرمانی محمد، تاریخ بیداری ایرانیان، به کوشش علیاکبر سعیدی سیرجانی، تهران، ۱۳۶۲ش.
(۲۶) نوایی عبدالحسین، دولتهای ایران از آغاز مشروطیت تا اولتیماتوم، تهران، ۱۳۵۵ش.
(۲۷) نوایی عبدالحسین، فتح تهران، تهران، ۱۳۵۶ش.
(۲۸) هدایت مهدی قلی، خاطرات و خطرات، تهران، ۱۳۳۴ش.
(۲۹) (۱۱) هدایت مهدی قلی، خاطرات و خطرات، تهران ۱۳۳۰ ش.
(۳۰) هدایت مهدی قلی، طلوع مشروطیت، به کوشش امیر اسماعیلی، تهران، ۱۳۶۳ش.
(۳۱) هدایت مهدی قلی، گزارش ایران، به کوشش محمدعلی صوتی، تهران، ۱۳۶۳ش.
(۳۲) E G، The Persian Revolution of ۱۹۰۵-۱۹۰۹، Cambridge، ۱۹۶۶.
(۳۳) GSE.
(۳۴) Iranica.
(۳۵) Keddie N، X Iran under the Later Q jrs، ۱۸۴۸-۱۹۲۲ n، The Cambridge History of Iran، vol VII، ed P Avery، London، ۱۹۹۱.
(۳۶) محمد قزوینی، «وفیات معاصرین»، یادگار، سال ۵، ش ۱ و ۲ (مهرماه ۱۳۲۷ ش).
(۳۷) مهدی ملک
زاده، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، تهران ۱۳۲۷ـ۱۳۳۵ ش.
(۳۸) حسن
تقی زاده، خطابه آقای سیدحسن
تقی زاده مشتمل برشمه ای از تاریخ اوایل انقلاب مشروطیّت ایران، تهران ۱۳۳۸ ش.
(۳۹) Edward Browne، The Persian Revolution of ۱۹۰۵-۱۹۰۹، London ۱۹۱۰، ۴۴۱-۴۴۲.
(۴۰) ، Firouz Kazemzadeh، Russiaand Britain in Persia (۱۸۶۴-۱۹۱۴) ، New Haven ۱۹۶۸.
دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج۱۱، ص۴۳۸۵، برگرفته از مقاله «باقرخان». دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، ج۱، ص۲۷۸، برگرفته از مقاله «باقرخان».