امیر عبدالقادر جزایری
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
امیر عبدالقادر الجزایری، روحانی مجاهد، شاعر، ادیب، عالم، عارف و قهرمان ملی
الجزایر در
قرن سیزدهم هجری/ نوزدهم میلادی بود.
وی در ۱۲۲۲ ق/ ۱۸۰۷ در سهل اغریس، در جایی معروف به
قطنه (قیطنه) وادی الحمام، از توابع ایالت وهران – در غرب الجزایر – در خانوادهای روحانی به
دنیا آمد.
او
قرآن و
علوم قرآنی را نزد پدرش
محیی الدین الجزایری که فقیه و مجاهدی وارسته و رئیس فرقه
اخوت قادریه در بخش غربی الجزایر بود، آموخت و حافظ قرآن شد. سپس به آموختن علوم جدید، از جمله
نجوم ،
ریاضیات و
جغرافیا ، تحت نظر سیدی احمد بن طاهر (قاضی ارزیو)، پرداخت و فنون نظامی را نیز فراگرفت و سرآمد اقران گردید و اعجاب همگان را برانگیخت.
در
ربیع الآخر ۱۲۴۱ ق/ نوامبر ۱۸۲۵ همراه پدرش برای زیارت
حرمین شریفین به
حجاز و سپس به
بغداد و بار دیگر به
مکه و
مدینه سفر کرد و در ۱۲۴۳ ق/ اوایل ۱۸۲۸ به وطن بازگشت. پس از این سفر شوق بسیار به مطالعه یافت و کتابخانهای فراهم کرد که در آن زمان از ارزشمندترین کتابخانهها بود و به مطالعه گستردهای در معارف قدیم و جدید پرداخت.
در
محرم ۱۲۴۶ ق/ ژوئن ۱۸۳۰، نیروهای استعمارگر فرانسوی در خاک الجزایر پیاده شدند و حدود یک ماده بعد (ژوئیه)، شهر الجزایره (پایتخت) به تصرف فرانسویان درآمد. بلافاصله والی الجزایر بر ضد متجاوزان اعلام
جهاد کرد و با آنان به نبر پرداخت اما شکست خورد و ناگزیر تن به صلح داد.
سید محیی الدین (پدر عبدالقادر) در
ذیحجه ۱۲۴۷ ق/ آوریل ۱۸۳۲ به عنوان رهبر
جهاد ائتلاف قبایل قدرتمند شمال شرقی الجزایر، برای بیرون راندن فرانسویان از ناحیه وهران جنگیده بود. عبدالقادر نیز از همان آغاز ورود اشغالگران فرانسوی به این سرزمین در ۱۲۴۶ ق/ ۱۸۳۰ بر ضد اشغالگران فرانسوی اعلام جهاد کرد و به همراه پدرش به مبارزه آنان برخاست و تا اواخر عمر در این مبارزه با آنان برخاست و تا اواخر عمر در این مبارزه از پای ننشست. در رجب، شعبان ۱۲۴۸ ق/ نوامبر یا دسامبر ۱۸۳۲، گروهی از بزرگان قبایل عرب نواحی شمال الجزایر، او را «سلطان اعراب» لقب دادند و به رهبری خویش برگزیدند.
امیر عبدالقادر در طول مبارزه مستمر خود با فرانسویان، معاهداتی نیز با آنان منعقد کرد. وی در متن معاهده ۱۳
شوال ۱۲۴۹ ق/ ۲۴ فوریه ۱۸۳۴ خود با ژنرال دی میشل فرانسوی، به «امیرالمؤمنین» ملقب گردید و در همین سال فرانسویان، وی را به عنوان دای معسکر، در شمال غربی الجزایر به رسمیت شناختند. به موجب قرارداد مزبور، به جز شهرهای ساحلی الجزایر که در اشغال فرانسویان باقی ماند، تمامیت ارضی این کشور، به عنوان یک کشور عربی مستقل به ریاست
امیرعبدالقادر رسمیت مییافت. وی که برای تامین هزینههای نگاهداری نیروهای خود از مالیاتهای اسلامی، مانند
خمس و
زکوه استفاده میکرد، در این دوره سکههایی موسوم به «
محمدیه» ضرب کرد و تشکیلات نظامی از جمله کارخانههای اسلحه سازی دایر نمود.
در حالی که امیر، صریحا فرانسویان اشغالگر را «کافر حربی» میدانست و در مقابله با آنها تنها دو راه «پیروزی» یا «
شهادت » را برای مسلمانان الجزایر میشناخت، گروهی از بزرگان قبایل این سرزمین، و حتی برخی از نزدیکان خود وی (مانند حاج موسی، از رؤسای قبیله در قاره) که به مفهوم و مضمون سیاسی معاهده امیر با فرانسویان پی نبرده بودند، او را به لحاظ عقد قرار داد با کفار، به
کفر و الحاد متهم کردند و از او جدا شدند.
پس از پیمان ۱۸۳۴ و در خلال سالهای ۱۲۵۱-۱۲۵۳ ق/۱۸۳۵-۱۸۳۷ مجددا جنگهایی میان
امیرعبدالقادر و فرانسویان در گرفت که بارها به شکست فرانسویان انجامید. در ۱۲۵۱ ق/ ۱۸۳۵ نبرد سنگینی میان مارشال کلوزل فرانسوی و
امیرعبدالقادر روی داد. فرانسویان نخست به شهرهای
مسکره و
تلمسان که تحت حکومت عبدالقادر بود یورش بردند اما شکست خورده، عقب نشینی کردند. در
جمادی الآخر / اکتبر همان سال، لشکریان عبدالقادر، اردگاه فرانسویان در رشگون را به محاصره درآوردند و ضربات سختی بر نیروهای فرانسوی وارد ساختند. این شکست، زنگهای خطر را در
پاریس به صدا درآورد و سیاستمداران و مطبوعات، با تبلیغات فراوان، دولت را تحریک کردند تا نیروهای کافی برای مقابله با عبدالقادر ارسال دارد.
دولت فرانسه ناگزیر نیروی بزرگی به فرماندهی ژنرال بوژویه به مقابله عبدالقادر فرستاد که به پیروزی فرانسویان انجامید (۲۱ ربیع الاول ۱۲۵۲ق/ ۶ ژوئیه ۱۸۳۶)، لکن فرانسویان که از تداوم پیروزی خود و نیز حملات برق آسا و غافلگیرانه
امیرعبدالقادر اطمینان نداشتند با وی معاهده
صلحی در ۲۳ صفر ۱۲۵۳ ق/ ۳۰ مه ۱۸۳۷ در تفنه (تفنا) امضا کردند که بر اساس آن، واگذار شد و شهرهای ساحلی همچنان در تصرف فرانسویان باقی ماند و فرانسویان، سیاست اشغال تدریجی را در پیش گرفتند.
امیرعبدالقادر از این فرصت برای سازمان دادن به امور خویش استفاده کرد و لشکر حرفهای و تربیت شده، تشکیل داد و به جای اتکا و اعتماد بر نیروهای قبایل که تنها در زمان جنگ بسیج میشدند، بر این لشکر تکیه کرد. از این گذشته با کسب منابع درآمد منظم از طریق جمع آوری مالیاتهای اسلامی (
عشریه و
زکات و نیز مالیات خاص زمان جنگ، «
معون ») هزینههای خودر ا تامین کرد و به ساختن شهر تقدمه پرداخت و به استخراج معادن و توسعه صنایع،
تجارت و
کشاورزی اقدام نمود و مدارس بسیاری حتی در محلات کوچک تاسیس کرد. وی برای جمع آوری این
مالیاتها و استقرار
عدالت بر مبنای
شریعت ، در مناطق مختلف کشور، ماموران حقوق بگیر خاصی را به نام «خلیفه» یا «آقا» تعیین کرد و کوشید تا با بهره گیری از اسلام به عنوان نیروی
وحدت آفرین، بر اختلافات موروثی موجود در میان قبایل غلبه کند.
عبدالقادر در دوران حکومت خویش، سعی داشت مطابق احکام اسلامی رفتار کند و اسلام اصیل را تعلیم میداد، بر
توحید تاکید داشت و به شدت با
شرک مخالف بود. او
بدعتها و خصوصا پرستش شخصیتهای مذهبی را محکوم میکرد و جنگ بر ضد فرانسه را
جهاد مشروع میدانست. وی به تدوین قواعد شرعی علاقه بسیار داشت و به همین سبب، درباره آنچه با فعالیتهای نظامی و اداری او ارتباط پیدا میکرد، مطالبی مینوشت. هرگاه نسبت به جواز شرعی عملی تردید پیدا میکرد با فقهای مشهور کشورهای اسلامی مشورت مینمود و فتوای آنها را در آن امر جویا میشد. مشکلات اقتصادی و سیاسی که
امیرعبدالقادر با آنها مواجه بود و در اسناد و دست نوشتههای باقی مانده از وی، منعکس است.
مهمترین مساله او حفظ وحدت و هماهنگی حکومت بود. نیروهای مهمی که در تمرکز هستههای اصلی حرکت و جدایی از وابستگیهای قبایل مخزم و طرق، سهم عمدهای داشتند، به او
خیانت میکردند و به صورت منفرد یا دسته جعمی با
دشمن همکاری داشتند. قبایل رقیب نیز برخی را فرانسویان همکاری داشتند و برخی او را به خاطر امضای پیمان با دشمن محکوم مینمودند. دومین مشکل او عدم تمایل قبایل به پرداخت
مالیات اسلامی بود و تنها راه برخورد با این مشکلات، استفاده از
قدرت بود. عبدالقادر برای این که وظیفه دینی خود را در برخورد انقلابی و قاطع با قبایل متمرد و یاغی بداند، در ۱۲۵۳ ق/ ۱۸۳۷ از شیخ الاسلام
مراکش عبدالسلام شولی چنین استفتا کرد:
«با توجه به وضع وخیم مسلمانان الجزایر، کشوری که آدمکشان کافر،
خون مسلمانان را میریزند و دشمنان دین (اشغالگران فرانسوی) تصمیم دارند با زور
شمشیر یا با
مکر و خدعه مسلمانان را
برده و بنده خود سازند، عدهای از مسلمانان با آنها همکاری میکنند و برای آنها چهارپایان،
گله ،
اسب و مرکب سواری فراهم میکنند و گاهی نقاط ضعف دفاعی مسلمانان را به دشمن اطلاع میدهند. قبایلی نیز هستند که چنین اقداماتی را انجام میدهند و وقتی از آنها خواسته میشود که فرد مقصر و خائن را محکوم کنند، از شدت خشم منفجر میشوند و به انکار و
دروغ متوسل میگردند، در حالی که به خوبی میدانند که خائن کیست و چه کسی این اعمال را مرتکب شده است.
دستور خدا در برخورد با جان و مال این دو گروه چیست؟ در برخورد با کسانی که وقتی امام یا نماینده او برای
دفاع از
دین و کشور، اعلام بسیج عمومی میکند از شرکت در دفاع خودداری میکنند، آیا باید آنها مجازات شوند و در این صورت مجازات آنان چیست؟ و چون مجازات، بدون
جنگ نیست، آیا
ثروت و املاک آنها را میتوان مصادره کرد؟ دستور خدا در مورد کسانی که کلا یا بعضا از پرداخت
زکات خودداری میکنند چیست؟ آنها ادعا میکنند که داراییشان به حداقل نصاب لازم نمیرسد، در حالی که بدون شک، ثروت آنها از حد نصاب لازم بیشتر است، آیا علی رغم ضعف
اسلام در این ایام، میتوان ادعای آنان را پذیرفت؟ یا جایی برای
اجتهاد هست؟ هزینههای ارتش اسلام که دفاع از کشور و حفاظت از مرزها را در براب رحملههای ناگهانی دشمن برعهده دارد از کجا باید تامین شود؟ در حال حاضر، خزانة منظمی در دست نیست و مبلغی که از زکات به دست میآید، کفاف غذای آنها را نمیدهد، چه رسد به پرداخت هزینههای لباس،
سلاح ،
اسب و دیگر تجهیزات نظامی. آیا میتوان بی تفاوت ماند تا دشمن بر سراسر کشور اسلامی مسلط شود؟ و یا مردم و امت اسلام باید تمام نیازمندیهای ارتش را تامین کنند؟ اگر تامین مخارج ارتش وظیفه است، آیا همة مردم به آن موظفند یا فقط ثروتمندان، آیا کسانی که از پرداخت مالیات زمان جنگ خودداری میکنند باغی هستند؟ نظر و حکم خدا در مورد این باغیان چیست؟ آیا پس از تمام شدن جنگ میتوان ثروتشان را به آنان بازگرداند یا خیر؟»
در پاسخ استفتای
امیرعبدالقادر، مفتی
مراکش ،
تسولی ، مقالهای پرمایه نوشت و به همه مسائل و مشکلاتی که عبدالقادر یاد کرده بود جواب داد، و از این نیز فراتر رفت و به مسائل حاشیهای نیز پرداخت، مسائلی از قبیل جواز انعقاد پیمان با دشمن و الزام مسلمانان ساکن مناطق تحت اشغال دشمن به مهاجرت به مناطق اسلامی.
مساله مهاجرت به دلایل سوق الجیشی، برای عبدالقادر اهمیت خاصی داشت، زیرا که با مهاجرت دسته جمعی مسلمانان از مناطق تحت نفوذ فرانسویان به مناطق تحت تصرف او، موضع عبدالقادر تقویت میشد. لذا در همان سال از علمای
مصر در این خصوص استفتا کرد. چنین معلوم میشود که علمای آن روز الجزایر نسبت به الزامی بودن مهاجرت، اختلاف نظر داشتند، زیرا که علمای ساکن مناطق تحت نفوذ فرانسه، مهاجرت را الزامی نمیدانستند و حال آنکه علمای طرفدار عبدالقادر، مهاجرت از مناطق اشغالی را الزامی میشمردند.
دسته اول بدون تردید حنفیها بودند که حاکمان عثمانی از آنها پیروی میکردند آنها مهاجرت را فقط در شرایط بحرانی و زمانی که
دین به خطر میافتاد
واجب و لازم میدانستند. عبدالقادر موضع هر دو گروه را در نامه اش تشریح کرده و میپرسد: «نظر شما در مورد منطقه اسلامی که مورد تجاوز و اشغال دشمن کافر واقع شده است چیست؟ دشمن به بعضی از مناطق کوهستانی یاد شده هنوز دست نیافته و بر مردم آنجا غلبه نکرده است. مردم این مناطق، از سرزمینهای خود
دفاع میکنند. بعضی از ساکنان مناطق غیر اشغالی
مهاجرت کردهاند و بقیه تحت سلطه و بردگی کافران باقی مانده اند. کافران بر آنها
مالیات بستهاند، چیزی مانند
جزیه .
در میان مهاجران و آنهایی که مهاجرت نکردهاند عدهای از علما هستند. علمایی که با بقیة مسلمانان به مناطق کوهستانی مهاجرت کردهاند معتقدند که مهاجرت الزامی است و فتوا دادهاند که خون آن عده از مسلمانان که مهاجرت نکردهاند و حاکمیت کافران را پذیرفتهاند، مباح است و زنان و فرزندان آنها را میتوان اسیر گرفت و اموالشان را به غنیمت برد. استدلال آنها این است که مسلمانانی که با توان مهاجرت، در میان کفار باقی میمانند، کفار را در جنگ با مسلمانانا و غارت اموال آنها یاری میدهند و میکوشند تا سلطه آنها را بر مسلمانان تثبیت کنند. آن عده از علما که در مناطق تحت تصرف کفار مانده و مهاجرت نکردهاند، معتقدند مهاجرت الزامی نیست و به آیة ۲۸ سوره آل عمران استدلال میکنند که: «لا یتخذ المؤمنون الکافرین اولیاء من دون المؤمنین و من یفعل ذلک فلیس من الله فی شی الا ان تتقوا منهم تقاه و یحذرکم الله نسه و الی الله المصیر» و این حدیث نبوی که «لا مهاجره بعد الفتح»
دانشمند مصری، ابوعبدالله محمد علیش (۱۸۰۲-۱۸۸۳) به تقاضای عبدالقادر در پاسخ داد. او فتوای مفصلی صادر کرد و ضمن آن، فتواهای علمای قدیم را به طور مبسوط نقل کرد. این فتواها به عقب نشینی مسلمانان از سیسیل و اسپانیا اشاره میکرد و نشان میداد که مهاجرت، الزامی است. مساله واجب بودن مهاجرت، فکر امیر عبدالقادر را به خود مشغول داشت، زیرا او در ۱۲۵۹ ق/ ۱۸۴۳، رسالهای دربارة این موضوع نوشت و به شدت به فقهای مخالف حمله کرد:
«آن طور که اطلاع داریم این جاهلان، بدون برخورداری از دانش و شایستگی لازم، فتوا میدهند و درنتیجه، مردم را به خطا و انحراف میکشانند. این حدیث درباره آنهاست: «زمانی خواهد رسید که بوی تعفن این گونه علما از بوی گندیدة لاشه الاغ بیشتر خواهد بود» اینان برای اثبات ادعای خود به حدیث نبوی «لا هجره بعد الفتح» استدلال کردهاند. این حدیث، در صحیح بخاری آمده است ولی نمیتواند دلیل کفی برای آنها باشد، زیرا وقتی سوال کننده میپرسد آیا پس از فتح مکه باز هم میتوان از مکه به مدینه مهاجرت کرد، پیغمبر میفرماید: دیگر مهاجرت تمام شده است، چون مکه فتح گردیده و اینکه مهاجرت از دارالاسلام مکه منسوخ است، همانطور که حکم عدم مراجعت مهاجران اولیه به مکه نسخ شده است. اما تا وقتی خورشید از شرق طلوع کند، مهاجرت از دارالکفر به دارالاسلام، به قوت و استحکام خود باقی است.»
چند سال پس از پیمان صلح تفته، فرانسویان پیمان شکنی کردند و ژنرال بوژویه به شهر مسکو، مقر حکومت امیر عبدالقادر، حمله برد. امیر به لحاظ خیانتها و دوروییهای برخی از سران قبایل و اختلاف و تفرقه میان آنها، در سومین جنگ خود با «کفار» فرانسوی، در ذیقعده ۱۲۵۶ ق/ دسامبر ۱۸۴۰ از نیروهای ژنرال بوژویه شکست خورد. جهاد مقدس پیروانش گرچه جسته گریخته ادامه یافت، ولی خود امیر به ناچار عقب نشینی کرد و به همراه گروهی از پیروانش در ۱۲۵۷ ق/ ۱۸۴۱ به مراکش پناهنده شد.
در بسیاری از جنگها و حملات امیر، گروهی از سپاهیان مراکشی مولی عبدالرحمن، سلطان مراکش، با او همراه بودند و به این سبب فرانسویان مولی عبدالرحمن را متهم کردند که به
امیرعبدالقادر کمک میرساند و سرباز و سلاح در اختیار او قرار میدهد. از اینرو فرانسه طی اولتیماتومی، خواهان استرداد امیر از مراکش شد، اما امتناع مولی عبدالرحمن از استرداد امیر، منجر به حمله ناوگان فرانسه به طنجه در ۲۰ رجب ۱۲۶۰ ق/ ۱۶ اوت ۱۸۴۴ گردید.
به دنبال آن احساسات ضد فرانسوی مردم مراکش شعله ور شد و مردم و سلطان، آشکارا به حمایت از امیر و الجزایریان برخاستند. مولی عبدالرحمن سپاهی مرکب از ۳۰۰۰۰ جنجگو به فرماندهی پسرش مولی محمد به یاری امیر عبدالقادر فرستاد. چون این سپاه به ناحیه ایسلی، از ولایات وجده رسید، امیر عبدالقادر نزد مولی محمد آمد و با توجه به تجربه و اطلاعی که از نیروی نظامی و فنون جنگی نیروهای فرانسوی داشت به مولی محمد توصیه کرد که با احتیاط عمل کند و گرفتار فریب دشمن نشود. مولی محمد ابن توصیه را با غرور و بی اعتنایی رد کرد و بعضی از فرماندهان او با امیر سخنانی درشت گفتند که ناگزیر عبدالقادر از آنان جدا شد و ایشان را به حال خود گذاشت.
چند روز پس از آن نیروهای فرانسوی به مقابلة سپاه مراکشی شتافتند و در نبردی کوتاه و سخت، سپاه مولی محمد را در ۲۸ رجب ۱۲۶۰ ق/ ۱۴ اوت ۱۸۴۴ به سختی شکست دادند.
با مداخله انگلستان به طرفداری از مولی عبدالرحمن در ۲۷
شعبان ۱۲۶۰ق/۱۰ سپتامبر ۱۸۴۴،
عهدنامه طنجه میان فرانسه و
مراکش منعقد گردید و مقرر شد که سلطان مراکش از آن پس به انقلابیون و مجاهدان الجزایری کمک نکند و امیر را از مراکش
تبعید کند و یا آنکه او را تحت مراقبت قرار دهد و مانع هرگونه عملیات وی شود.
امیر عبدالقادر نیز سلطان مراکش را به عدم همکاری و خودداری از کمک رساندن به نیروهای الجزایری متهم کرد و کوشید تا افکار عمومی مراکش را به سوی خود جلب کند و آنها را بر ضد سلطان مراکش بشوراند. سلطان نیز آشکارا به رویارویی با
امیرعبدالقادر پرداخت و او و مجاهدانش را تحت فشار شدید قرار داد و به خلع سلاح و مصادره اموال آنان اقدام کرد. امیر در ۱۲۶۳ ق/ ۱۸۴۶ در نامهای به علمای
مصر ، ضمن شرح خدمات خود و همدستی سلطان مراکش با کفار فرانسوی و بدرفتاری وی با خود و مجاهدانش و ضبط اموال و اسلحه شان، نظر آنان را نسبت به سلطان، جویا شد.
در پاسخ به استفتای امیر عبدالقادر،
شیخ محمد علیش ، مفتی
مالکی مصر ، در فتوایی که صادر کرد، حمایت کامل خود را از اقدامات امیر اعلام و اطاعت از او را لازم و جهاد بر ضد فرانسویان را
واجب عینی و هرگونه معامله با آنها را
حرام دانست و سلطان مراکش را از بدرفتاری با امیر
نهی کرد.
امیر در نامه دیگری به
عبدالهادی حسنی ،
قاضی القضاه شهر فاس مراکش، از او درباره مسلمانانی که با دشمن (فرانسویها) دوستی و همکاری میکنند و وظایف سلاطین
مسلمان نسبت به مجاهدان استفتا کرد.
پاسخ حسنی برای عبدالقادر چندان رضایت بخش نبود، او بدانچه اشارتا به سلطان مراکش مربوط میشد تنها به نقل فتواهای مختلف فقهای مالکی
قناعت کرد، اما بر وجود جهد دفاعی در برابر دشمن تاکید ورزید.
مولی عبدالرحمن به تحریک فرانسه در صدد سرکوب و دستگیری امیر عبدالقادر برآمد، از اینرو مولی محمد با سپاهی انبوه و بزرگ به جنگ
امیرعبدالقادر رفت که به شکست عبدالقادر و کشته شدن بسیاری از لشکریانش انجامید و امیر به ناگزیر به همراه سایر همرزمانش به الجزایر بازگشت.
در مدت اقامت امیر در مراکش برخی از سران مجاهدان مانند «محمد بلحاج» در ناحیه
جریه و
اوراس به مقاومت در برابر استعمارگران فرانسوی ادامه دادند و «
بوشارب » نیز در ناحیه بیبان سر به شورش برداشت. امیر نیز پس از ورود به
الجزایر ، نبرد را از سرگرفت و نیروهای فرانسوی را در سیدی ابراهیم به سختی شکست داد، اما با تقویت مداوم نیروهای فرانسوی و عدم همکاری و حتی خیانت برخی از سران قبایل، نیروهایش رو به کاهش نهاد و فرانسویان نیز خانواده امیر را به اسارت گرفتند و او ناگزیر به شرط خوش رفتاری با وی در ۱۵ محرم ۱۲۶۴ ق/ ۲۳ دسامبر ۱۸۴۷ خود را تسلیم نیروهای فرانسوی کرد، اما فرانسویان علی رغم قولی که داده بودند وی را به
بندر تولون در فرانسه
تبعید کردند و حدود پنج سال را در آنجا گذراند.
با دستگیری امیر عبدالقادر، جنبش ضد استعماری الجزایر نیز سرکوب شد و رو به افول گذارد و پایههای استعمار فرانسه در آن کشور مستحکم گردید. دولت فرانسه برای کاستن از نفرت مردم الجزایر و جلب نظر آنان، و استمرار حاکمیت استعماری خویش درصدد برآمد تا امیر را از تبعید خارج سازد. از اینرو هنگامی که ناپلئون سوم، امپراتور فرانسه به اطراف و اکناف فرانسه سفر میکرد به ابیس رفت که
امیرعبدالقادر در آنجا زندانی بود. امپراتور به دیدار وی شتافت و به او وعده آزادی داد و چند روز بعد او را به پاریس دعوت کرد.
هنگام ورود امیر به پاریس، استقبال شایانی از او به عمل آمد و مردم پاریس در خیابانها و از فراز بامها و روزنة پنجرهها، به تماشای امیر که پانزده سال نیروهای فرانسوی را به ستوده آورده بود، پرداختند. امیر را به قصر ناپلئون بردند و ناپلئون با احترام بسیار از او استقبال کرد و یک اسب عربی و یک قبضه شمشیر که روی آن نوشته شده بود: «از امیر ناپلئون سوم به امیر عبدالقادر بن محی الدین» به او هدیه شد و سالیانه حقوقی نیز برایش مقرر گردید. در ۱۲۶۸ با ۱۲۶۹ ق/ ۱۸۵۱ یا ۱۸۵۲ به شرط آنکه به الجزایر نرود، فرانسه را ترک کرد و به اسلامبول و از آنجا به بندر بورسا رفت لکن نتوانست در آنجا سکونت کند. لذا پس از مدتی آنجا را نیز ترک کرد و از طریق بیروت عازم دمشق شد. مردم شهر که آوازه حماسه و قهرمانیهای او را شنیده بودند همگی به استقبال وی شتافتند و او را با شکوه و احترام تمام به شهر وارد کردند و در محله عماره سکونت دادند.
امیر در جریان فتنههای قومی و مذهبی که در سالهای دهه ۱۸۶۰ و ۱۸۷۰ در لبنان و سوریه روی داد، ۱۱ محرم ۱۲۷۷ ق/ ۹ ژوئیه ۱۸۶۰ غائله کشتار مسیحیان در دمشق آغاز شد. امیر همان روز، تمام الجزایریان مقیم دمشق را فراخواند و آنان را در سراسر محلات شهر پراکنده کرد و دستور داد که هر کس قادر است مسیحیان را نجات دهد سریعا اقدام نماید. دو تن از علمای مسلمان به نامهای محمود افندی حمزه و برادرش اسعد افندی نیز به یاری امیر برخاستند. در سومین روز غائله، کردهای شورشی برای گرفتن و کشتن مسیحیان به خانه امیر هجوم بردند، لکن امیر و محافظانش به دفاع پرداختند و سرانجام کردها ناامید بازگشتند. این غائله هفت روز به طول انجامید و در این مدت، امیر لحظهای از مراقبت پناهندگان مسیحی غفلت نورزید، تا آنکه فرماندار جدیدی از سوی دولت عثمانی وارد دمشق شد و فرماندار سابق معزول گردید و فتنه و آشوب فرو نشست. ناپلئون سوم به پاس خدمات انسانی امیر در آن واقعه نشان «لژیون دونور» را در آن سال به وی اهدا کرد.
امیر عبدالقادر در ۱۳۰۱ق/۱۸۸۳ در هفتاد و شش سالگی در
دمشق درگذشت و در جوار آرامگاه
محیی الدین عربی به خاک سپرده شد.
پس از استقلال الجزایر در ۱۳۴۵/ ۱۹۶۶ برای تجلیل از مقام این قهرمان ملی، بقایای جسدش را از زیر خاک درآوردند و به الجزایر بردند و با تشریفات و مراسم رسمی، در سرزمینی که سالها برای رهایی آن از چنگ استعمارگران فرانسوی مبارزه کرده بود،
دفن کردند. از امیر، تالیفات متعدد و یک دیوان شعر برجا مانده است.
کتاب
مواقف در تصوف مهمترین اثر او، و کتاب
ذکری العاقل و نیز
المقراض الحاد لقطع لسان الطاعن دین الاسلام من اهل الباطل و الالحاد از جمله تالیفات اوست.
دانشنامه های انقلاب اسلامی و تاریخ ایران، برگرفته از مقاله «میر عبدالقادر جزایری».