امام سجاد (سیره سیاسی)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
حضرت علی بن
حسین بن
علی بن ابیطالب (علیهالسلام)، ملقب به زینالعابدین و سجاد، چهارمین امام
شیعیان است. هر یک از ائمه (علیهمالسلام) به فراخور زمان و با توجه به حاکمیت حاکم بر جامعه، موضعگیری خاصی نسبت به حاکمان وقت داشتند؛ امام سجاد (علیهالسلام) هم با توجه به اینکه دوران
امامت آن حضرت توأم با اختناق شدید و سختگیریهای حاکمان
بنیامیه علیه
شیعیان بود، توانست با سیاست حکیمانه خویش هدایت و رهبری امت را مدیریت کند. در این نوشتار بر موضعگیری سیاسی حضرت سجاد (علیهالسلام) خواهیم پرداخت.
در بینش صحیح
شیعه امامت ریاست کلی بر همه امور
دین و دنیای جامعه انسانی است و همچنانکه
حضرت علی بن موسی الرضا (علیهالسلام) فرمودهاند: ان الامامة اس الاسلام النامی و فرعه السامی.
بنیان پویای
اسلام و فرع و شاخه مرتفع و متعالی آن میباشد. چه اینکه امامت بر اساس بیان حضرت در همین حدیث بلند، خلافت الهی و مایه عزت
مؤمنین است.
در
زیارت جامعه کبیره که توسط
حضرت هادی (علیهالسلام) انشاء شده است، آمده: ائمه هدی (علیهمالسلام) قادة الامم؛ رهبران امتها و ساسة العباد؛ سیاستمداران واقعی، بندگان
خداوند در همه زمینهها و ارکان البلاد؛ رکنهای مستحکم شهرها و جوامع انسانی میباشند. چه اینکه آنها
اولی الامر و صاحبان
حقیقی منصب تدبیر و مدیریت در جامعهاند.
بنابراین امام شخصیت والایی است که در پرتو منصب امامت خود و با توجه به ویژگیهای مهم این منصب که عبارت است از عیبة علم الله یعنی مخزن علم ربوبی بودن و خزان العلم خزینهداران همه دانشها و اولی الحجی صاحبان تمامیت
عقل و درایت، معادن حکمة الله یعنی معدنهای حکمت خداوندی و حجت خدا بودن و صراط او و نور او و برهان او بودن، با توجه به این خصوصیات و ویژگیها، به دقت تمام و شناخت صحیح و صائب، وظیفه واقعی خود را در تدبیر جامعه و ایفای نقش خطیر امامت و زعامت دین و دنیای مردم، تشخیص میدهد. و سپس با بهرهمندی از عنصر
عصمت که او را از هرگونه تخطی از انجام مسئولیت کاملا مصون نموده است، زمامدار واقعی امور سیاسی جامعه بوده و با قدرت الهی به وظیفه امامت عمل مینماید.
بنابراین
امام معصوم هم در شناخت وظیفه خود معصومانه عمل میکند، هم در انجام آن معصومانه اقدام مینماید و از اینرو آنچه از او سر میزند عین حق و
حقیقت، و صرف ایقان و صحت است و بر اساس آنچه ذکر شد همه عملکرد او با صبغه سیاست الهی رنگآمیزی شده است و اساسا امام کار خود را جز با محاسبه دقیق وظیفه سیاسی خود انجام نمیدهد. و لذا تمام تمام افعال او اعم از کارهای فردی، اجتماعی، فرهنگی و غیره، همه و همه امور سیاسی و در راستای تدبیر صحیح و الهی جامعه میباشد.
پر واضح است با توجه به تغییر اوضاع و شرایط در هر عصر و مصری، انتظار یک نوع اقدام و ارائه یک عملکرد از همه آن ذوات مطهر، انتظاری ناصواب و خلاف بداهت عقل است. از اینرو نمیتوان گفت اگر امامی در وسط معرکه نبرد شربت شهادت نوشید از سیاست بیشتری برخوردار است تا آن امامی که به
صلح با
دشمن مجبور گردید و یا بالعکس، و یا اگر امامی دست به قبضه شمشیر نبرد از سیاست منعزل میباشد و یا...
بنابراین با توجه به آنچه ذکر گردید، یعنی علم و اقدام معصومانه امام و مشحون بودن امامت با عنصر سیاست، عملکرد همه
ائمه (علیهمالسلام) مملو از این عنصر بوده و هیچ اقدامی از جانب آنها بدون ملاحظه نتایج حاصله آن در جامعه از ابعاد مختلف و منجمله بعد سیاسی انجام نگرفته است.
در ارتباط با امام زینالعابدین (علیهالسلام) نیز این مطلب کاملا صادق است. حضرت که در یکی از سختترین و بحرانیترین شرایط متصور، بار عظیم امامت امت اسلام را به دوش کشیدند، هرگز از ایفای نقش محوری خود در رهبری الهی جامعه فروگذار نکرده و با تجلی تام صفت عزت و حکمت الهی در وجود منورشان، درخشانترین عملکرد را از خود به یادگار گذاشتند و آنچنان با سیاستهای حکیمانه و مدبرانه خود اهداف امامت را جلو برده و آنها را
محقق ساختند که
حقیقتا باید آن را نوعی اعجاز به حساب آورد.
حضرت علی بن حسین (علیهالسلام) اسلحه
علم و فرهنگی را در
دفاع از
اسلام که پایههای آن رو به اضمحلال بود، به کار گرفته و با سیاستی حکیمانه، آنچنان نقشههای کیان فاسد حاکم را عقیم گذاشته و در روندی رو به رشد و متکامل
فرهنگ اسلام را در جامعه گسترانیدند که دشمن را به کلی مایوس و کمکم از صحنه سیاسی و فرهنگی خارج ساختند. آیا این جز یک عملکرد سیاسی کامل است؟! امام سجاد (علیهالسلام) با انجام موفقیتآمیز رسالت خطیر خود در راهبری قافله اسیران نهضت خونین کربلا و به ثمر نشاندن اهداف آن نهضت و خنثیسازی تمام نقشههای دودمان کثیف اموی و کارگزاران آن، با بازگشت به مدینه طیبه و در تداوم انجام مسئولیت امامت خویش، زندگی سیاسی خود را در شرایط بسیار حساس و منحصر بفردی شروع نمودند.
برای بررسی این بخش از حیات طیبه امام سجاد (علیهالسلام) باید موضوعات زیر را نیز بررسی نمود.
۱- هجرت به خارج از
شهر مدینه به مدت دو سال (برنامه سیاسی کوتاه مدت).
۲- واقعه دهشتناک حره.
۳- فتنه ابنزبیر.
یکی از سیاستهای منحصر به فردی که از جانب حضرت سجاد (علیهالسلام) در اوایل ورودشان به شهر مدینه پس از
واقعه عاشورا تا مدت حدود دو سال اتخاذ گردید، انعزال از مردم و خروج از شهر و اقامت در صحرا در زیر چادری از پشم میباشد.
حضرت باقر (علیهالسلام) نقل فرمودند: پدرم علی بن حسین (علیهالسلام) پس از کشته شدن پدرشان
حضرت حسین بن علی (علیهالسلام)، منزلشان را به صورت خانهای از مو و پشم (چادر) قرار داده و در صحرا اقامت فرمودند، پس در آنجا برای چند سال درنگ نمودند و این به خاطر کراهت مخالطه و رفت و آمد با مردم (کسانی که به
اهل بیت اعتقادی نداشتند) و ملاقات با آنها بود.
قابل توجه اینکه حضرت در این مدت بهصورت مرتب از محل اقامت خود در صحرا به سوی
عراق و به قصد زیارت جد و پدرشان (علیهماالسلام) حرکت میکردند و هیچکس متوجه کار ایشان نمیشد.
در ادامه این روایت شریف حضرت باقر (علیهالسلام) میفرمایند: پس ایشان (سلاماللهعلیه) برای زیارت
حضرت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) خارج شدند، در حالی که متوجه به سمت عراق بودند، و من نیز با ایشان بودم و به همراه ما صاحب روحی جز دو ناقه نبود پس چون به
نجف از بلاد
کوفه رسیدند به مکان مخصوص قبر حضرت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) رفتند. آنگاه آنچنان گریستند که محاسنشان مملو از اشک چشمانشان گردید و سپس فرمودند: (در اینجا حضرت
زیارت امین الله را نقل میفرمایند.)
تحلیل این عمل که در نوع خود در زندگی ائمه هدی (علیهمالسلام) کاملا منحصر بفرد است، انسان را به فراست، درایت و حکمت حضرت که هر کدام در اوج خود در وجود اقدسشان متبلور بود، رهنمود میسازد.
حضرت در آن زمان، جوانی بودند در سنی حدود سی و دو سالگی که طبعا در شهر مدینه از هیچ موقعیتی برخوردار نبوده و از سوی دیگر به عنوان تنها وارث کربلا در مظان اتهام شدید دستگاه حاکمه قرار داشتند که هر حرکتی از ناحیه آن بزرگوار میتوانست مستمسکی برای نابودی کامل دودمان پیامبر باشد. بلا شک انگشت اتهام در زمینه هر اقدام علیه نظام اموی متوجه حضرت بود و مدینه نیز آبستن حوادث تلخ و ناگوار، چنانچه در بخش واقعه دهشتناک حره بررسی خواهد گردید.
به علاوه حضرت در جریان قیام پدر و به خاطر عروض مرض و بیماری از یک سو و پلیدی متولیان سپاه کوفه در موقع اسارت از سوی دیگر، به جانکاهترین مصائب جسمی و روحی مبتلا گردیده و در طول سفر
اسارت نیز انواع آزارها و شکنجهها بر وجود مبارکشان وارد گردیده بود.
حال با توجه به همه این شرایط حضرت بر اساس یک کارآزمودگی سیاسی ویژه و تدبیر فوقالعاده دقیق، از مدینه خارج شده و در صحرا برای خود منزلی انتخاب میکنند تا از یک سو به بازسازی جسمی و روحی خود بپردازند و آن حجم انبوه مشقت و آزار و
مصیبت که به حضرتش تحمیل گردیده بود را تدارک نمایند و از سوی دیگر خود را از هر اقدامی که در شهر انجام میگیرد، بر کنار داشته و عدم دخالت خود در شکلگیری آن را برای نظام سیاسی حاکم به اثبات رسانند و هرگونه اتهامی را از خود دور سازند.
آری با توجه به بودن حضرت در محل مکشوفی در وسط صحرا طبعا هرگونه مراقبت و محافظت از حضرت لغو بوده و لذا با این تدبیر، حضرت از شر نیروهای امنیتی اموی نیز راحت بوده و بعد با گذشت زمان که اوضاع آرام گرفته و آبها از آسیاب افتاد و حضرت نیز از نظر جسمی و روحی به آرامش و صحت و سلامت نائل آمدند، طبیعتا به میان مردم برگشته و فعالیتهای گسترده اجتماعی، فرهنگی و سیاسی خود را آغاز خواهند کرد.
همه آنچه ذکر شد در پرتو این اقدام مدبرانه حضرت اتفاق افتاد. هم ذهنیت امویان که جز حقد و بغض نسبت به دودمان
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) چیزی در دل نداشتند، نسبت به حضرت عوض گردید و آنها حضرت را به عنوان کسی که مجسمه خیر است و هیچ شری در او وجود ندارد، ستودند و هم او را از همه بیشتر دوست داشته و او را از تمام شرور و آزارهای خود در امان داشتند و هم در
واقعه حره که او هدف اصلی بود، نه تنها جان سالم به در برده و مورد اعزاز فرمانده خونخوار سپاه
شام قرار گرفت، که بسیاری از اهل مدینه و منجمله خاندان مروان در پناه حضرت از هر گزندی محفوظ ماندند و به هر تقدیر در پرتو این سیاست حکیمانه حضرت، زمینه برای انجام مسئولیت خطیر امامت در آن عصر پرآشوب و پر فتنه و بسیار سخت به نحو احسن فراهم گردید.
گرچه حاکمیت و تربیت ممتد فئه باغیه و بریدگان از حق و خط ولایت و امامت، جو عمومی شهر مدینه را پس از رحلت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) روز به روز از اهل بیت عصمت و طهارت (علیهمالسّلام) دور نموده بود و عموم مردم این شهر برای این خاندان بزرگوار جایگاهی را که خداوند و رسولش برای آنها تعیین کرده بودند، به رسمیت نمیشناختند و لذا
حضرت حسین بن علی (علیهالسلام) به همراه کاروان اندکی از اقربا و اصحاب خود از این شهر که مدتها تحت سلطه والیان اموی و غیر اموی اداره شده بود، خارج گردید و هیچ اتفاقی هم نیفتاد ولی برگشت کاروان اسراء به رهبری حضرت زینالعابدین (علیهالسلام) با آن طراحی بدیع و خارقالعاده و گزارشی که از فجایع مربوط به شهادت حضرت سیدالشهداء (علیهالسلام)، توسط آن امام همام (علیهالسلام) به مردم ارائه شد و اقامه مراسم عزا و
نوحهسرایی در کنار قبر حضرت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در تحول جو عمومی مردم بهویژه نسل جوان، نقش قابل توجهی را بازی نمود.
برخورد مردم مدینه با بازماندگان نهضت عاشورا بشدت عاطفی بود، همه گریستند و اظهار همدردی کردند. اما بر اساس نقلی که از حضرت زینالعابدین (علیهالسلام) در دست است در همه
مکه و مدینه بیست نفر محب برای حضرت موجود نبود.
این روایت نشان میدهد که چگونه مردم از خط امامت و ولایت فاصله گرفته بودند. اما به هر حال ورود کاروان اسرا به مدینه و مواجهه مردم با آنها و اطلاع از عمق جنایاتی که توسط حاکم اموی و جانشین معاویه، یعنی یزید، بر خاندان نبوت وارد شده بود، موجب گردید آنها از خواب گران غفلت خود بیدار شده و زمزمههای گسترده مخالفت با نظام اموی در مدینه بلند شود. این زمزمهها کمکم به فریاد تبدیل گردید و مردم مدینه رسما علیه یزید بن معاویه قیام کردند.
در مدت کوتاهی که از حاکمیت یزید بر بلاد اسلامی میگذشت تا وقوع قیام در مدینه، این شهر دستخوش ناآرامی بود و مرتب والیان منصوب از طرف یزید، تعویض میگردید، ابتدا
ولید بن عتبه حاکم مدینه بود، سپس
عمرو بن سعید والی مدینه شد.
بعد از اندکی یزید پسر عموی خود
عثمان بن محمد بن ابیسفیان را فرماندار مدینه کرد. او که جوانی کم سن و سال بود و هرگز تجربه مدیریت نداشت، به گمان خود برای فرونشاندن جو ناآرام شهر، عدهای را انتخاب کرد و آنها را برای مشاهده جاه و جلال یزید به شام اعزام نمود. طبیعی بود که آنها از بخششهای یزید هم که بیحد و حصر بود، بهرهمند میشدند. آری فرزندان مهاجر و
انصار و جوانان انقلابی شهر مدینه وارد شام شدند و از نزدیک خلیفه اموی را و وضعیت اسفبار او را از سگبازی و میگساری و سایر پلشتیها، مشاهده کردند. گرچه عطایای یزید به آنها بسیار هنگفت بود ولی این هیات با مراجعه به مدینه در مسجد پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) گرد آمده و فریاد برآوردند: ما از نزد مردی میآئیم که
دین ندارد،
شراب مینوشد، نماز را رها کرده است، طنبورها را به صدا در آورده و آنها را مینوازد، نزد او زنهای خواننده، آوازهخوانی کرده و ساز مینوازند. او با سگها بازی میکند و شبها با دخترکان جوان به سر میبرد و تا صبح با آنها مشغول است، و ما شما را شاهد میگیریم که او را به صورت قاطع از منصب خلافت خلع کردیم.
عبدالله بن حنظله گفت اگر به غیر از پسران خود یار و یاوری داشتم با یزید به جنگ بر میخاستم و با اینکه او به من اکرام نمود و عطای بزرگی داد ولی من از او این پول را نگرفتم جز اینکه با آن تهیه نیرو کنم و با وی به جنگ و ستیز برخیزم.
مردم مدینه چون این سخن بشنیدند و اعمال نکوهیده یزید را دانستند یکباره دل از وی برتافتند و او را از حکومت خلع کرده و عبدالله بن حنظله را بر خود والی نمودند و طرفداران یزید را مانند مروان بن حکم و عثمان بن محمد بن
ابیسفیان (فرماندار مدینه) و دیگران را که از
بنیامیه بودند در خانه مروان محاصره نمودند.
اینجا نقطه انفجار مدینه بود. جز آنچه به عنوان آغاز روشنگری در مدینه بیان شد، در این انفجار بهصورت مستقیم حضرت سجاد (علیهالسلام) و خاندان نبوت نقشی نداشتند، و مرد هم برای رهبری نهضت جدید، هرگز به آنها مراجعه نکردند و این جفای مدنیها به خط صحیح
امامت و
ولایت بود.
البته تاریخ، تحرکات
ابنزبیر را که در مکه مستقر شده و در آنجا اعلان حکومت نموده و بر ضد یزید موضع گرفته است، در قیام مدینه خاطر نشان میسازد.
به هر حال مردم با فرزند حنظله که
غسیل الملائکه بود
بیعت کردند و به عنوان اولین اقدام انقلابی تمامی بنی امیه را که تعدادشان به هزار تن میرسید محاصره کرده و از مدینه اخراج کردند.
خبر به مرکز خلافت رسید. یزید که با آن همه بخشش، چنین انتظاری نداشت، بشدت خشمگین شده و تصمیم به سرکوب شدید شهر پیامبر گرفت. ابتدا عبدالله بن زیاد و سپس عمرو بن سعید را برای این کار برگزید ولی هر دو امتناع کردند. آنگاه به سراغ
مسلم بن عقبه که از فرماندهان سپاه
معاویه در جنگ با حضرت علی (علیهالسلام) بود و در
جنگ صفین یک چشم خود را از دست داده بود، رفت و او را فرمانده لشکر خود قرار داد. این پیر زخم خورده که حدود نود سال عمر داشت با لشکری مجهز و انبوه، حدود دوزاده هزار نفر، مدینه را به محاصره در آورده و مردم را برای تسلیم به یزید به روز مهلت داد.
اما مردم شهر امتناع کرده و نبرد آغاز شد. گرچه ابتدا پیروزیهایی به نفع مدافعین شهر رخ نمود ولی سرانجام از منطقهای سنگستان که به نام حره معروف بود، سپاهیان جرار شامی به شهر نفوذ کردند و با نفوذ آنان و تسلط بر شهر، برگ سیاهی در پرونده سرتاسر ننگین اموی نقش بست. آری آنان دست به کشتار زدند و بر اساس آنچه
شیخ مفید نقل فرموده است، ده هزار نفر از
مهاجرین و انصار و قرشیان و موالی را قتل عام نمودند
و
جان و
ناموس مردم را مورد تهاجم و هتک قرار دادند.
تاریخ از نقل فجایع شامیان شرمسار است. چه دخترانی که مورد هتک قرار نگرفتند و چه زنهایی که مورد تجاوز واقع نشدند. پستان سیصد زن بریده شد و هشتصد دختر مورد هتک واقع شدند که بچههای آنان را بعدا بچههای حره مینامیدند.
به هر حال سه روز شهر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) (که حضرت آن را طیبه مینامیدند ولی این فرد پلید که به خاطر کثرت جنایاتش در این لشکرکشی، او را مسرف بن عقبه نامیدند، آن را نتنه یعنی بدبو نامید.) تحت تصرف شامیان بود تا هر جور که میخواستند در آن رفتار کنند و سپس مردم را مخیر کرد یا کشته شوند و یا به عنوان برده یزید با او بیعت کنند!! بعضی امتناع کرده و کشته شدند ولی تعداد بیشماری بر این بیعت راضی شده و جان سالم بدر بردند.
و این حادثه در ۲۸
ذیحجه سال ۶۳ هجری بود.
شیخ مفید مینویسد مسرف (مسلم) بن عقبه به مدینه آمد کسی را نزد علی بن حسین (علیهماالسلام) فرستاد و آن حضرت پیش او آمد، چون مسرف او را دید نزد خود نشانید و اکرام نمود و گفت یزید به من سفارش کرده است که نسبت به شما نیکی و احسان کنم و شما را نسبت به دیگران امتیاز دهم پس پاداش خوبی به آن حضرت داد و به اطرافیانش گفت که استر مرا برایش زین کنید و به آن جناب گفت به سوی خانوادهتان بازگردید زیرا میبینم که آنها را به وحشت انداخته و شما را هم که پیاده آمدهاید به رنج افکندهام و اگر در دست ما چیزی مطابق شان و مقام تو بود که احسان کنیم البته انجام میدادیم، حضرت فرمود این چه عذرخواهی است که امیر از من میکند و سوار شد مسرف به مجلسیانش گفت این شخص با قرب و منزلتی که با رسول خدا دارد خیری است که شری در او وجود ندارد.
زمخشری در کتاب
ربیع الابرار مینویسد هنگامی که یزید بن معاویه مسلم بن عقبه را برای جنگ اهل مدینه و غارت آنها فرستاد، زینالعابدین (علیهالسلام) چهارصد نفر از زنان مدینه را با فرزندان و حشم آنها تحت تکفل خود گرفت و با خانواده خود در خانه خویش از آنان سرپرستی نمود و به اطعام و نفقه آنها همت گماشت تا سپاه مسلم بن عقبه از مدینه خارج شد و یکی از زنها سوگند یاد نمود که راحتی و زندگی گوارائی که در خانه علی بن حسین (علیهماالسلام) در این مدت دیدم در خانه پدر و مادرم ندیده بودم.
مسلم پس از بیعت گرفتن از مردم مدینه به قصد سرکوبی عبدالله بن زبیر به سوی مکه به راه افتاد ولی در بین راه اجلش فرا رسید و او را روانه دوزخ نمود.
محدث قمی مینویسد یزید بن عبدالله بن ربیعه که مترقب موت مسرف بود و از عقب لشگر میآمد سر گور مسرف آمده و قبرش را شکافت چون لحد را گشود دید مار بزرگ و سیاهی دهان گشوده و بر گردن مسرف پیچیده ترسید نزدیک رود صبر کرد تا مار از او دور شد آن وقت مرده مسرف را درآورده آتش زد و کفنش را پاره کرد و بر درختی آویزان کرد و هر کس از آنجا عبور میکرد بر او سنگ میافکند.
چون مسلم بن عقبه هلاک گردید
حصین بن نمیر که معاون او بود با سربازان شامی به مکه رفت و در
کوه ابوقبیس منجنیقهائی برپا نمود و به وسیله آنها شهر مکه مخصوصا
خانه خدا را که
عبدالله بن زبیر در آنجا پناهنده بود سنگ باران نمود و این سومین فتنه و فاجعهای بود که در زمان حکومت یزید به دستور او به وقوع پیوست و چون در همین اثنا که
ربیع الاول سال ۶۴ هجری بود، خبر مرگ یزید فرا رسید لذا حصین بن نمیر با لشگریان خود (بدون دستگیری عبدالله بن زبیر) به شام مراجعت نمود.
چون حضرت با نگرش عمیق و صحیح خود میدانستند این حرکت از مبنای صحیح اسلامی برخوردار نیست و مسئولیت مباشر و افراد مشارک در آن نه به امامت حضرت اعتقادی دارند و نه ایشان را در قیام مشارکت داده و نه حتی از آن بزرگوار نظر خواسته بودند و از سوی دیگر با قرار دادن شهر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و به عنوان محل اصلی قیام، حرمت این شهر را در معرض هتک سپاه جرار شام قرار دادند و از این گذشته اهداف مشخصی برای مبارزه و تداوم آن از طرف آنها اعلان نشده بود. با توجه به همه این امور حضرت با اتخاذ موضع بیطرفی نه تنها خود را و جمع کثیری از نزدیکان و اهل مدینه را از خطر هدم و قتل و غارت نجات دادند، بلکه به عنوان پناهگاه اهل مدینه در آمده و با اظهار کرامت بلند خود در پناهدادن خانواده مروان، زمینه مساعد فعالیتهای اصیل و زیربنایی خود را در آینده در عهد
عبدالملک بن مروان که شاهد این کرامت حضرت بود، فراهم ساختند.
حضرت در واقعه حره به همسر
مروان بن حکم که دختر عثمان بود و
عبدالله بن عمر از پذیرش و امان دادن به او عذر آورده بود، پناه داده
و علاوه بر او چهارصد تن را در میان خانه و خاندان خود پناه دادند و به پذیرایی آنها اقدام فرمودند به گونهای که بعدا آنها اقرار نمودند که آسایش ما در خانه حضرت علی بن حسین (علیهالسلام) بیش از منزل پدرانمان بود.
و این بزرگواری خاص، ریشه در صفات متعالی و ملکوتی حضرت دارد و هیچ توجیهی جز این برای آن نمیتوان به اثبات رسانید. چرا که خباثت مروان بن حکم بر کسی پوشیده نیست و دوستی خاصی نیز بین او و حضرت برقرار نبوده است. مگر او همان کسی نیست که در مقابل جدش شمشیر کشید و در
جنگ جمل و
صفین با مولی علی (علیهالسلام) جنگید و در مدینه در مجلس ولید پیشنهاد قتل فوری حضرت سیدالشهداء (علیهالسلام) را به او داد.
به هر حال سیاست حکیمانه حضرت باعث نجات جان خودشان و جمع کثیری از افراد دیگر گردید، و حضرت در نزد مسلم بن عقبه نیز برای بسیاری
شفاعت نمودند و همه از آن موقعیت دهشتناک نجات یافتند.
امام زینالعابدین (علیهالسلام) علاوه بر تدبیر حکیمانهای که برای مصونیت از شر حقدها و بغضهای فشرده دودمان بنی امیه پس از واقعه جانگداز قیام امام حسین (علیهالسلام) اندیشیدند و با اتخاذ موضع بیطرفانه در حوادث جاری شهر مدینه، شهری که هیچ اعتقادی به رهبری حضرت نداشت، از آنچه که میرفت تا ریشه دودمان علوی را بکلی از بیخ بر کند، نجات یافته و علاوه بر حفظ خود و خاندان خود، جان بسیاری از نزدیکان و مردم بیگناه دیگر را نیز در هجوم دد منشانه شامیان از خطر نجات دادند. بر اساس بینش توحیدی که از آن بهرهمند بودند، در آن اوضاع و احوال با التجاء کامل به ذات اقدس حق و پناه آوردن به قبر نورانی رسول او، نقشههای سیاسی خود را به بهترین وجه با پشتوانه ضمانت الهی آراستند گوشه دیگری از کمالات بینهایت خود را به نمایش گذاشتند.
در نقل آمده است که: هنگام یورش سپاه شام به مدینه، حضرت سجاد (علیهالسلام) به قبر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پناه آورده بودند و مشغول دعا کردن بودند، آنگاه ایشان را به نزد مسلم آوردند و او بشدت نسبت به حضرت غضبناک بود و از ایشان و پدرانشان تبری میجست. پس چون حضرت به نزد او آمده و ایشان را دید که بر او اشراف یافتند، ترسید و در مقابل حضرت برای ایشان قیام کرد و حضرت را در کنار خود نشانید و به ایشان گفت: حوایج خود را از من بخواه!! پس حضرت از او در مورد هیچ کسی که در معرض کشتار با شمشیر بود شفاعت نکرد مگر اینکه مورد پذیرش او قرار گرفت و سپس از نزد او منصرف شده و به شهر بازگشتند. بعد از این ملاقات به حضرت علی بن حسین (علیهالسلام) گفته شد: شما را دیدیم که لبهایتان تکان میخورد. به چه مشغول بودید و چه میگفتید؟!!
حضرت فرمود: من گفتم: اللهم رب السموات السبع و ما اظللن و الارضین و ما اقللن، رب العرش العظیم، رب محمد و آله الطاهرین اعوذ بک من شره و ادرء بک فی نحره، اسالک ان توتینی خیره و تکفینی شره.
بار خداوندا! ای پروردگار آسمانهای هفتگانه و آنچه بر آن سایه انداخته است. و ای
پروردگار زمینها و آنچه بر آنها برافراشته است. ای پروردگار عرش عظیم، ای پروردگار محمد و آل طاهرین. به تو از
شر او پناه میبرم و به کمک تو کشتار و خشونت او را دفع مینمایم. از تو مسالت میکنم خیر او را به من اعطاء نمایی و مرا از شر او کفایت نمایی.
عدهای هم از مسلم پرسیدند: تو را دیدیم که این نوجوان و اسلاف او را سب میکردی و به آنها بد میگفتی ولی چون او را به نزد تو آوردند، منزلت او را رفیع داشته او را
احترام کردی؟
او گفت: آنچه عمل کردم با اختیار خودم نبود و نظر خود من برخورد این چنینی با او نبود، ولی قلب من از
ترس او مملو شده بود و همه وجودم پر از ترس او بود!!
آری این چنین استجابت دعای حضرت و نقش دعا در حساسترین مسائل اجتماعی در زندگی مبارک حضرت سجاد (علیهالسلام) روشن میگردد و برای جامعه اسلامی درس خواهد بود.
و در نقل دیگری هم آمده است که مسلم بن عقبه حضرت را بر مرکب خود سوار کرد و به منزلشان روانه ساخت. و گفت: این کسی است که هیچ شری در او نمیباشد علاوه بر جایگاهی که با
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دارد. (هذا الخیر الذی لا شر فیه مع موضعه من رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و مکانه منه)
در این قسمت البته التجاء حضرت به بارگاه ربوبی و استفاده از دعا و تضرع به درگاه خداوند و همچنین پناه بردن به قبر حضرت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، در حراست از جان ایشان نقش اول را داشته است که باید تحت عنوان دعاهای حضرت سجاد (علیهالسلام) برای نجات از شر مسلم بن عقبه به آن توجه نمود.
در این میانه باید موضع حضرت سجاد (علیهالسلام) و برخورد ایشان با این واقعه و ملاقات مسلم بن عقبه با حضرت را بررسی نمود.
بر اساس سیاست حکیمانه حضرت در بدو ورود به شهر مدینه پس از سفر اسارت، و با توجه به شناخت عمیق حضرت از وضعیت شهر که فرمودند: در همه مکه و مدینه حتی بیست مرد محب برای ما نمیباشد، موضع حضرت کاملا بیطرفانه و در این مدت انعزال از جامعه بود. این سیاست با توجه به همه توجیهاتی که برای آن وجود داشت، موجب شد حضرت بهطور کلی از لیست سیاه دستگاه اموی حذف شده و در حالی که باید به شکل طبیعی ایشان هدف اصلی تهاجم به مدینه باشند، چه اینکه در تاریخ هم بر اساس نقل شیخ مفید آمده است که: مسلم بن عقبه به مدینه آمد و گفته میشد که او جز علی بن حسین (علیهالسلام) را اراده نکرده است.
ولی نه تنها خود جان سالم به در بردند، بلکه باعث در امان ماندن بسیاری از افراد شدند.
در برخورد حضرت با فتنه ابنزبیر چند مطلب ارائه قابل بررسی است.
ابوحمزه ثمالی میگوید: با حضرت علی بن حسین (علیهالسلام) از شهر مدینه خارج شدم، پس چونکه به دیوار شهر رسید فرمود: من روزی به این دیوار رسیدم و بر آن تکیه دادم، در این حال مردی را مشاهده کردم که دو لباس سفید پوشیده بود و رو در روی من به صورتم نگاه میکرد. بعد از مدتی گفت: چرا پیوسته تو را غمگین میبینم؟ آیا بر
دنیا غمگین هستی؟ دنیا که رزقی است حاضر که نیکوکار و فاجر از آن میخورند. من گفتم: حزن من بر دنیا و برای امور مادی نیست، و حرف صحیح همان است که تو گفتی.
او گفت: آیا حزن و غم شما برای
آخرت است؟ آخرتی که وعدهای است صادق که در آن پادشاهی قاهر حکم خواهد راند. راستی حزن تو برای چیست؟
من گفتم: حزن و غم از
ابنزبیر است. از
فتنه او میترسم.
او با شنیدن این سخن تبسم کرد و گفت: آیا هیچکس را دیدهای که بر خداوند توکل نماید ولی او را کفایت نکند؟ گفتم: نه.
گفت: آیا هیچکس را دیدهای که از خداوند سؤالی داشته باشد و از او مسالت کند ولی به او اعطاء نکند؟ گفتم: نه.
گفت: آیا احدی را دیدهای که از خداوند بترسد ولی او را نجات ندهد؟
گفتم: نه، حضرت فرمود: ناگهان دیگر هیچکس را مقابل خود ندیدم.
در آن لحظه به من گفته شد ای علی بن حسین این خضر بود که با تو سخن میگفت و نجوا داشت.
بر اساس این روایت حضرت زینالعابدین (علیهالسلام) از ابنزبیر و عملکرد او محزون و غمگین بودند.
برای بررسی و تحلیل این واقعیت باید ابتدا نگاهی به شخصیت و عملکرد ابنزبیر داشته باشیم و سپس علت حزن حضرت از او را به بررسی بنشینیم.
عبدالله بن زبیر از جانب پدر فرزند زبیر است که او پسر صفیه عمه پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و از اصحاب مبرز ایشان بود و مادر او اسماء دختر
ابیبکر میباشد.
ابنزبیر بر اساس آنچه خود برای
ابنعباس بیان کرده است میگوید: من چهل سال است که بغض شما اهل بیت را کتمان میکنم.
آری او حقد و عداوت اهل بیت و
آل علی (علیهالسلام) را از ابتدای حیات خود در سینه میپرورانید و همو بود که پدرش را بر جنگ با
علی (علیهالسلام) ترغیب و وادار نمود.
امام صادق (علیهالسلام) فرمودند: پیوسته زبیر از ما اهل بیت بود تا اینکه با فرزندش دیدار نمود و او پدر را از رای خود منصرف نمود.
این دشمنی همیشه در زندگی او مشهور بود و حتی در زمانی که در مکه موفقیتی به دست آورده بود همه
بنیهاشم را در
شعب ابیطالب گرد آورد و با فراهم نمودن هیزم انبوهی، آنها را تهدید به سوزاندن نمود
و در همین مدت در خطبههای خود از ذکر صلوات بر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) امتناع میورزید به این دلیل که آن حضرت دارای خانواده سوء و اهل ناصوابی است که با ذکر صلوات بر پیامبر تکبر کرده و به خود میبالند. (ان له اهیل سوء یشمخون بانوفهم).
ابنزبیر که عنصر جاهطلبی بود پس از مرگ معاویه از بیعت با یزید امتناع کرد و شبانه بهصورت دزدان فراری از بیراهه به مکه پناهنده شد و با ورود حضرت امام حسین (علیهالسلام) به مکه منافقانه با حضرت رفت و آمد داشته، گاهی حضرت را به ماندن و گاهی به رفتن تشویق میکرد. چرا که میدانست تا آن بزرگوار در مکه باشد کسی دور او جمع نخواهد شد. و حضرت نیز با بیانات روشنگرانه او را متنبه مینمودند که من هرگز به ماندن در مکه در زمینهسازی هتک حرمت این حرم شریف، مشارکت نخواهم کرد.
حضرت امام حسین (علیهالسلام) به افتخار و رشادت به سمت
عراق حرکت کردند و در قیامی الهی با عزت و سر بلندی به مرتبه رفیع
شهادت نائل آمدند. اما ابنزبیر در مکه ماند و پس از سرکوب آشوبهای مدینه، سپاه جرار شام به فرماندهی
حصین بن نمیر که پس از مرگ مسلم بن عقبه فرماندهی سپاه را به امر یزید به دست گرفته بود، به سمت مکه حرکت کرد تا ابنزبیر را نیز سرکوب نماید. در این راستا در مدتی که سپاه او و شامیان در اطراف مکه مستقر بودند، با
منجنیق به خانههای مکه سنگ میانداختند و در همین رابطه
خانه خدا، کعبه، را نیز به آتش کشیدند و حرمت حرم امن الهی را شکستند، ولی در این اثناء خبر مرگ یزید به مکه رسید و سپاهیان شام به مرکز خود برگشتند.
از آن پس ابنزبیر در بسط حاکمیت خود تلاش کرد و مناطق مختلفی را با نصب نماینده به زیر سلطه خود در آورد، از آن جمله
مصر،
فلسطین،
بصره،
کوفه و
خراسان بود ولی در نهایت با لشکرکشی
حجاج بن یوسف ثقفی به مکه در زمان
عبدالملک بن مروان بار دیگر مکه مورد تجاوز همه جانبه قرار گرفت و کعبه سنگباران شد و آتش گرفته و ویران گردید. و پس از فتح شهر ابنزبیر توسط حجاج به دار آویخته شد.
آنچه گذشت مروری سریع بر شخصیت و تاریخ زندگانی عبدالله بن زبیر بود اما علت حزن و خوف حضرت سجاد (علیهالسلام) از این شخص و تحرکات او که حضرت برای آن با دقت عنوان فتنه را استعمال نمودهاند، با توجه به آنچه گذشت روشن است. گرچه فعالیت شورشی ابنزبیر علیه نظام طاغوتی بنی امیه بود ولی این حرکت جز با انگیزههای نفسانی سامان نیافته و جز جاهطلبی و قدرتخواهی انگیزهای نداشت. از سوی دیگر در عداوت و بغض و حقد نسبت به اهل بیت (علیهمالسّلام) ابنزبیر و دودمان اموی یکسان بودند.
اما نکتهای که بخصوص حزن و از آن گذشته خوف حضرت سجاد (علیهالسلام) را نسبت به فتنه ابنزبیر موجب شده سوء استفاده او از مکان مقدسی به نام مکه است. اهل بیت عصمت و طهارت از حضرت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) تا
امام حسن و
امام حسین (علیهماالسلام) هرگز حاضر نشدند زمینهای را فراهم آورند و حرمت مکانهای مقدسی بمانند مدینه و مکه مورد تجاوز و تعدی دژخیمان و حرمتشکنان قرار گیرد ولی انقلابیون مدینه در واقعه حره و ابنزبیر در شورش علیه نظام اموی، این دو شهر را سنگر و پایگاه خود قرار دادند و موجب شدند حرمت هر دو شهر که بشدت مقدس بود، شکسته شود، آری در مدت حاکمیت ابنزبیر دو مرتبه کعبه شریف سنگباران گردید و به آتش کشیده شد و در دفعه دوم بکلی هدم و نابود گردید که بعدا توسط حضرت زینالعابدین (علیهالسلام) و با تدبیر الهی آن امام همام بازسازی گردید.
و این خط مشی برای شخصیتی نظیر حضرت سجاد (علیهالسلام) حزنآور و موجب خوف بود. گذشته از اینکه ابنزبیر برای حضرت جاسوسهایی را گذاشته بود و مراقبت فراگیری از حضرت به عمل میآورد و سعی وافر در گرفتن بیعت از علویین داشت تا مشروعیت خود را به اثبات رساند و در صورت برخورد با مشکل، آنان را نیز به نابودی و فنا بکشاند.
اما حضرت سجاد (علیهالسلام) با اتخاذ موضعی هوشمندانه و کاملا سیاسی در مقابل فتنه او، صددرصد اهداف پلید او را در اصل شورش و نحوه آن محکوم به شکست کرده و با اظهار خوف و حزن از او و فتنهای که او به آن دامن زد و نامیدن عملکرد او به عنوان فتنه موجب یاس او را فراهم آوردند، و در ضمن در این میانه کمترین حرکتی که به نفع دستگاه اموی تمام شود نیز از حضرت سر نزد و این نهایت درایت درگذر از فتنههای عمیق اجتماعی است.
آری حضرت در مورد این حرکات که با ولاء اهل بیت انجام نمیگرفت، اولا مطلقا با آن همکاری و مساعدت نداشتند. ثانیا در این ارتباط بهانهای به دست نظام اموی نیز نمیدادند و ثالثا حرکتی در تضعیف این قیامها انجام نمیدادند چرا که به هر حال مواجهه آنها با نظام فاسد و جاهل اموی بود و به هر مقدار آن نظام دچار مشکل و فتور میشد، در جمعبندی اهداف خط حق، مثبت تلقی میگردید.
ولی در مورد حرکتهای مسلحانه که با ولاء اهل بیت صورت میگرفت مانند حرکت
توابین و
قیام مختار که گرچه حضرت به خاطر مصالح و برنامههای بلند مدتشان هرگز در آنها مشارکت مستقیم نداشتند ولی با سپردن امر تدبیر و پشتیبانی این قیامها به دست عمویشان محمد بن حنفیه، عموم محبین و
شیعیان خود را به یاری آنها دعوت نموده و تشویق میکردند.
حضرت در همین رابطه به عموی خود فرمودند: یا عم لو ان عبدا زنجیا تعصب لنا اهل البیت لوجب علی الناس موازرته و قد ولیتک هذا الامر فاصنع ماشئت.
ای عمو! اگر حتی بردهای سیاه از اهل زنج برای ما خاندان اهل بیت تعصب به خرج داده و غیرت و جوش و خروش داشته باشد، هر آینه بر همه مردم واجب است او را همراهی، کمک، یاری و پشتیبانی نمایند و من تو را مسئول و مدیر این امر (قیام مختار) قرار دادم پس بدانگونه که میخواهی و مصلحت میدانی عمل کن.
یکی از محورهای بسیار مهم در شناخت عملکرد سیاسی حضرت سجاد (علیهالسلام) در طول دوران امامت آن حضرت، بررسی ارتباطات آن بزرگوار با زمامداران اموی و مروانی است که یکی پس از دیگری در خلال این ۳۵ سال به کرسی حکومت جامعه اسلامی سوار شده و پس از گذشت مدتی جای خود را به دیگری دادند.
آنان غرق خوشگذرانی و عیاشی از یک سو، ظلم و جنایت و سرکوب مخالفین از سوی دیگر بودند و حضرت زینالعابدین (علیهالسلام) با برنامههای الهی خود که از پیچیدهترین نقشهها و ساز و کارهای سیاسی ممکن، محسوب میشد، مسیر هدایت جامعه به اهداف اسلامی را در جوانب مختلف پیموده و اهداف خود را در کوتاه مدت و بلند مدت
محقق میساختند.
در عین حال در ارتباط با حاکمان اموی و مروانی آنچنان از موضع عزت و حکمت برخورد مینمودند که با دفع خطر شوم آنان از خود، و معرفی جایگاه
امامت به آنها و به جامعه اسلامی، از زبان آنان به نفع خود و جریان حق، اقرار گرفته و آنها را به خضوع در مقابل کمالات و فضائل بیپایان خود وادار مینمودند. حضرت در عصر امامت خویش با پنج نفر از طغات بنی امیه و مروانیان معاصر بوده است، که عبارتند از: ۱-
یزید بن معاویه (۶۱ – ۶۴ هـق)، ۲-
معاویه بن یزید (چند ماه از سال ۶۴ هـق)، ۳-
مروان بن حکم (نه ماه از سال ۶۵ هـق)، ۴-
عبدالملک بن مروان (۶۵ – ۸۶ هـق)، ۵-
ولید بن عبدالملک (۸۶ – ۹۶ هـق).
البته لازم به تذکر است که همزمان با یزید و خلفای پس از وی
عبدالله بن زبیر برای خود در
مکه و مدتی در
عراق حکومت میکرد تا اینکه در سال ۷۳ توسط نیروهای عبدالملک به
قتل رسید.
در عصر ولید ابتدا
هشام بن اسماعیل والی مدینه بود که ستمکاری پلید بود و به حضرت زینالعابدین (علیهالسلام) بیش از همه آزار و اذیت میرسانید اما حضرت بزرگترین افتخار و کرامت را در تاریخ در برخورد با او به هنگام عزلش، به ثبت رسانیدند. و بعد از پنج ماه عمر بن عبدالعزیز والی مدینه شد که تا پایان عمر حضرت، او والی مدینه بود.
در این قسمت برای آشنایی با مناسبات سیاسی و اجتماعی حضرت زینالعابدین (علیهالسلام) با زمامداران، باید بخصوص روابط حضرت را با عبدالملک بن مروان که طولانیترین مدت زمامداری یعنی ۲۱ سال را در مدت امامت حضرت به خود اختصاص داده، بررسی کنیم.
برخورد حضرت با هشام بن عبدالملک نیز قابل توجه است که در عصر پدر به حج آمده و با شوکت و عظمت حضرت در هنگام استلام حجر مواجه میگردد و وقتی از صاحب این شوکت و عظمت میپرسند، اظهار نادانی کرده و در این موقع
فرزدق به انشاء قصیده بلند میمیه خود میپردازد.
اما معاویه بن یزید پسر یزید، بعد از مرگ پدر به جای او نشسته و پس از اندکی خود را از
خلافت عزل کرد و بعد از او مروان بن حکم به حکومت رسید فرد پلیدی که به خاطر اسائه ادب به پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از جانب حضرت تبعید شده بود ولی
عثمان، در عصر خلافت خود فرمان پیامبر را شکسته و او را به مدینه برگرداند و جزء مشاوران و مسئولین حکومتی قرار داد و سپس در زمان خلافت امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، در جنگ جمل، مقابل حضرت ایستاد و جنگید، و در عصر معاویه والی مدینه شد و زمانی که حضرت سیدالشهداء (علیهالسلام) در مجلس
ولید بن عتبه که در آن زمان والی مدینه بود برای بیعت با یزید تحت فشار قرار گرفتند، او حضور داشته و پیشنهاد قتل سریع حضرت را داد.
آری پس از معاویه بن یزید، این شخصیت پلید با تحرکات خویش کرسی بلا صاحب خلافت بنی امیه را به چنگ آورد و گرچه بیش از دو ماه حکومت نکرد ولی در همین مدت سختترین فشارها را بر شیعیان امیرالمؤمنین (علیهالسلام) وارد کرده و در عصر او بهصورت علنی بر بالای منابر به مولی علی (علیهالسلام)
لعن میکردند.
اما پس از حکومت اندک او فرزندش عبدالملک بن مروان در سال ۶۵ هجری به جای پدر نشست و به مدت ۲۱ سال، تا سال ۸۶ هجری، کرسی خلافت را غاصبانه در اختیار داشت.
در خلال این مدت مسائل مختلفی در مناسبات حضرت سجاد (علیهالسلام) با این خلیفه اموی اتفاق افتاد که نیاز به بحث و بررسی دارد.
اما ارتباط حضرت با ولید بن عبدالملک؛ در تاریخ سند خاصی در این زمینه گزارش نشده، جز اینکه مسمومیت حضرت به دست پلید او میباشد.
یزید بن معاویه در
ربیع الاول سال ۶۴ هجری به هلاکت رسید و امام چهارم در دوران امامتش سه سال با وی معاصر بود و در این مدت اولین حادثه مهمی که به وقوع پیوست فاجعه جانسوز کربلا بود که منجر به شهادت حسین (علیهالسلام) و عدهای از جوانان
بنیهاشم و یاران آن حضرت گردید و اهل بیت عصمت و طهارت نیز به وسیله دشمنان اسیر شده و به کوفه و شام اعزام گردیدند که شرح جریان آنها در جای خود مشروحا بیان گردیده است.
همچنین واقعه حره و به آتش کشیده شدن کعبه در زمان یزید و به دستور او انجام شد.
پس از مرگ یزید پسرش معاویة بن یزید که جوان ۲۰ ساله بود به حکومت رسید ولی پس از چند روز ضمن بدگوئی از اعمال پدر و جدش خود را از خلافت کنار کشید و مروان بن حکم به جای وی نشست و از آن تاریخ حکومت از
آل ابیسفیان به
آل مروان انتقال یافت اگرچه هر دو از بنیامیه بودند.
مروان بن حکم نیز که با دسیسههای قبلی به مسند حکومت نشسته بود پس از چند ماه به وسیله زنش عاتکه که سابقا زن یزید بود به هلاکت رسید و نوبت خلافت به عبدالملک بن مروان رسید و او مدت بیست سال
حکومت نمود و نهضت توابین و خروج مختار و کشته شدن قتله امام حسین (علیهالسلام) و همچنین کشته شدن عبدالله بن زبیر در مکه به وسیله حجاج بن یوسف که از طرف عبدالملک مامور سرکوبی ابنزبیر بود در زمان حکومت عبدالملک به وقوع پیوست.
عبدالملک بن مروان در چهل سالگی پس از حکومت کوتاه پدرش زمام حکومت اموی را در
دمشق در سال ۶۵ هجری به دست گرفت و برای مدت طولانی حدود بیست و یک سال تا سال ۸۶ هجری، حاکم
جهان اسلام در آن عصر بود. او گرچه قبل از رسیدن به منصب حکومت خود را با زهد و عبادت در منظر جامعه، موجه جلوه میداد ولی به گواهی تاریخ به محض رسیدن به مقام و ریاست، با همه ارزشها خداحافظی نموده به قرآنی که آن را تلاوت میکرد گفت: هذا آخر العهد بک.
این آخرین دیدار من و توست. او پس از تزهد، به هنگام سلطنت خود، به خداوند
سوگند میخورد که
شراب مینوشد،
و در ابتدای رسیدن به قدرت نیز در خطبهای به صراحت گفت: من با شمشیر دردهای این امت را مداوا میکنم و هرکس مرا به
تقوا دعوت کند گردن او را خواهم زد!!
از بزرگترین سیئات این حاکم اموی، مسلط کردن فرد سفاک و پلیدی به نام
حجاج بن یوسف ثقفی بر
جان و
ناموس مردم
مسلمان بود. حجاج عبدالملک را از پیامبر برتر میدانست و در عداوت و حقد با خاندان پیامبر و امیرالمؤمنین (علیهماالسلام) سر آمد روزگار بود و شنیدن نام
کافر برای او خوشایندتر از شنیدن نام شیعه بود.
این کارگزار اموی در تحکیم سلطه عبدالملک بن مروان نقش مهمی ایفاء کرد و همه آشوبها و مزاحمتها را از سر راه حکومت مطلقه او برداشت. همو ابنزبیر را با همه اقتداری که پیدا کرده بود سرکوب نموده و او را به دار آویخت و حدود بیست سال بر مرکز انقلابهای شیعی یعنی کوفه با سفاکی کامل حکومت کرده دهها هزار نفر از شیعیان مخلص و انقلابی را به زنجیر کشیده و بسیاری از آنها را به
شهادت رسانید. به هر حال صفحات تاریخ از عملکرد این طاغوت که منصوب از طرف عبدالملک بن مروان است، سیاه و اسم ننگین او در ردیف یکی از ستمکارترین حاکمان تاریخ قرار دارد.
در زمینه ارتباط حضرت زینالعابدین (علیهالسلام) با عبدالملک بن مروان باید به این موضوع توجه داشت که این شخص، بزرگواری ویژه حضرت نسبت به مروانیان بخصوص پدرش را در جریان انقلاب مدینه مشاهده کرده و خود شاهد بوده است که چگونه آن امام همام در آن شرایط بحرانی که انقلابیون مدینه تمام بنی امیه را که به هزار تن میرسیدند و در منزل پدرش جمع شده بودند همه را از شهر اخراج کردند، در آن شرایط حضرت زینالعابدین (علیهالسلام) پذیرفتند همسر مروان بن حکم را که دختر
عثمان بن عفان است، در بین خانواده خود نگهداری کرده و از او به بهترین وجه پذیرایی نمایند.
این کرامت و بزرگواری حضرت در نگرش مثبت عبدالملک بن مروان در اوایل حکومت خود نسبت به حضرت زینالعابدین (علیهالسلام) تاثیر داشته است و حضرت سجاد (علیهالسلام) نیز از آن کمال استفاده را در پیشبرد برنامههای خود داشتهاند. ولی از آنجا که ریاست و مقام اگر در بستر الهی آن مطرح نباشد باعث هدم همه ارزشها و فراموشی همه نیکیها میگردد، برخورد عبدالملک با حضرت بعدا بسیار تند و خشن شده تا جایی که دستور دستگیری و به غل و زنجیر کشیدن حضرت را صادر میکند تا ایشان را با آن وضع به مرکز حکومت او بیاورند ولی حضرت با اعجاز و کرامتی بلند، خود را از آن زنجیرها آزاد و با
طیالارض نزد او حاضر میشوند و با برخورد تند با او، همه وجودش را مملو از
رعب و وحشت کرده و سپس به مدینه برمیگردند.
به هر حال ارتباط حضرت با عبدالملک بن مروان دارای فراز و نشیبهای مختلفی بوده است که در تمام مقاطع آن عزت و حکمت حضرت، مشهود است و آنچنان این ارتباط با سیاست تنظیم گردیده است که حاکم مقتدر مروانی به اعتراف به مکرمت و بزرگواری برای آن حضرت مجبور میگردد.
امام صادق (علیهالسلام) فرمودند: چونکه عبدالملک بن مروان به حکومت رسید و حکومت او مستقر گردید برای حجاج نامهای نوشت و در آن نامه به خط خود چنین نوشت که: بسم الله الرحمن الرحیم از عبدالله عبدالملک بن مروان به حجاج بن یوسف ثقفی اما بعد، مرا از خونهای دودمان
عبدالمطلب بازدار چرا که من آل
ابیسفیان را چونکه به حکومت رسیدند دیدم که دست خود را به این خون آلوده کرده و در آن فرو رفتند و از اینرو پس از این عمل جز مدت اندکی درنگ نکرده و همه نابود شدند والسلام.
(در بعضی از نقلها عبدالملک حجاج را امر به حفاظت از خونهای فرزندان عبدالمطلب اجتناب از آلودهشدن به آن میکند، و بعد علت را یادآور میشود.)
این نامه را عبدالملک بهصورت سری نوشته بود و هیچکس از آن اطلاع نداشت و آن را با پیک نامهرسان برای حجاج فرستاد.
البته علت نگارش این نامه، چنانکه در بعضی از اسناد آمده است، نامه حجاج بن یوسف ثقفی به او بوده که در آن نوشته بود: اگر میخواهی ملک و سلطنت تو ثابت گردیده و استمرار و قرار یابد، علی بن حسین (علیهالسلام) را به قتل برسان!!
حضرت علی بن حسین (علیهالسلام) به محض ارسال این نامه از جانب عبدالملک از مضمون آن مطلع گردیدند و فورا نامهای برای او نوشتند بدین مضمون که: بسم الله الرحمن الرحیم... اما بعد: تو در روز کذا و کذا، و در ساعت کذا و کذا، از ماه کذا و کذا این مطالب را نوشتی، و رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مرا به آن خبر داد و از آن مطلع ساخت. خداوند متعال این کار تو را سپاس گزارد و ملک تو را تثبیت نمود و برههای از زمان بر آن افزود. (عمر تو را زیاد کرد). حضرت بعد نامه را پیچیده و آن را مهر نمودند و توسط یکی از غلامان خود و به وسیله
شتر خود، آن را برای عبدالملک ارسال داشتند و امر فرمودند که به محض ورود به دست عبدالملک برساند.
چونکه نامه به دست عبدالملک رسید به تاریخ آن نگاه کرد و آن را موافق تاریخ نامه خود یافت و لذا در صدق حضرت زینالعابدین (علیهالسلام) شک نکرد و از اینرو بسیار خوشحال شد. بعد باری از شتر دینار برای حضرت فرستاد و درخواست نمود تا حضرت همه حوایج خود و حوایج اهل بیت و موالیان خود را برای او گزارش کنند.
با تامل در این برخورد حضرت سجاد (علیهالسلام) با عبدالملک به دست میآید چگونه حضرت با برخورد مثبت با اقدام و موضعگیری مثبت عبدالملک بن مروان، زمینه انعطاف بیش از حد او را فراهم میکنند.
زهری میگوید: با حضرت علی بن حسین (علیهماالصلاةوالسلام) بر عبدالملک مروان وارد شدیم. برای عبدالملک آنچه را از اثر سجود در بین دو چشمان حضرت دید بسیار بزرگ آمده از اینرو گفت: ایا ابامحمد آثار اجتهاد و تلاش بر شما ظاهر شده است و از جانب خداوند برای شما حسن و نیکی سبقت گرفته است و شما پاره تن رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بوده دارای نسبت نزدیک و ارتباط اکید با او میباشید. شما هر آینه دارای فضل و برتری عظیم بر اهل بیت خود و همه معاصرین خود بوده و به شما از فضل و علم و دین و ورع بداناندازه داده شده که به هیچکس از امثال شما داده نشده و قبل از شما کسی هم رتبه شما نبوده مگر اسلاف بزرگوار خود شما. سپس عبدالملک در تداوم تمجید و ثناگویی حضرت، مفصل سخن گفت.
در این هنگام علی بن حسین (علیهالسلام) فرمود: ای امیرالمؤمنین آنچه که تو ذکر کردی و توصیف نمودی همه از فضل الهی و تایید و توفیق اوست، سبحانه و تعالی، پس شکر و سپاس این همه نعمت که او مرحمت فرموده کجاست؟
رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برای نماز آنقدر میایستاد که قدمهای مبارکش متورم گردید و برای روزه آنقدر تشنگی میخورد که دهان مبارکش خشک گردید تا اینکه به ایشان گفته شد: یا رسول الله آیا خداوند گناه گذشته و آینده شما را نیامرزید؟ و حضرت جواب میداد که آیا بنده سپاسگزاری نباشم؟
حمد مختص خداست بر آنچه اولویت بخشید و
امتحان کرد و
سپاس مختص اوست، هم در
دنیا هم در
آخرت. قسم به خداوند اگر همه اعضایم قطعه قطعه شود و بر سینهام سرازیر گردد، هرگز توان این را ندارم که برای خداوند (جل جلاله) سپاس عشری از اعشار از یک نعمت از همه نعمتهایی که شمارشگران نمیتوانند آن را احصاء کنند، قیام کنم، و سپاس و حمد همه حامدین عالم به حمد و سپاس یک
نعمت از آن نعمتها نمیرسد.
قسم به خدا تلاش خود را رها نمیکنم تا اینکه خداوند مرا ببیند که هرگز چیزی مرا از
شکر او و یاد او در شب و روز و نه در خفا و نه در آشکار مشغول نگردانیده است. و اگر نبود که اهل من بر من حق داشتند و سایر مردم از خاص و عام نیز بر من
حقوقی دارند، که قیام به آن بهاندازه وسع و قدرت، وظیفه من است باید آن
حقوق را نسبت به آنها ادا کنم، هر آینه با گوشه چشم به سمت آسمان مینگریستم و با قلبم به سوی حضرت الله متوجه میشدم و بعد هرگز آن دو را برنمیگردانم تا خداوند جان مرا بستاند که او بهترین حاکمان است. بعد حضرت (علیهالسلام) گریست و عبدالملک نیز گریست.
سپس عبدالملک گفت: چقدر مابین بندهای که آخرت را طالب است و برای آن تلاش میکند و بندهای که دنیا طلب است و در آخرت نصیبی ندارد، تفاوت وجود دارد. آنگاه رو به حضرت آورد و از ایشان نیازهایشان را پرسید و از این سؤال کرد که برای چه آمدهاند و چه مقصودی دارند و شفاعت ایشان را در مورد کسانی که شفاعت کردند قبول کرده و به
اموال فراوانی ایشان را
صله مرحمت کرد.
با دقت در این حدیث معلوم میگردد این برخورد عبدالملک با حضرت سجاد (علیهالسلام) مربوط به بخشهای ابتدایی خلافت آن طاغوت میباشد. اما به هر حال جاذبه فوقالعاده سیمای حضرت، شخصی مانند عبدالملک را آنچنان تحت تاثیر قرار میدهد که چنین لب به تمجید و تکریم میگشاید و از این جالبتر برخورد حضرت با این تمجیدها و تعریفهاست. دید توحیدی حضرت، استشهاد به سیره رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و بعد بیان دیدگاه خود در زمینه عبودیت الهی و کیفیت آن، در مقابل طاغوتی مانند عبدالملک که با آمدن به دمشق و رسیدن به قدرت با
قرآن خداحافظی کرده و سوگند میخورد که من شراب مینوشم و اگر کسی مرا به تقوا دعوت کند، گردن او را قطع خواهم کرد، بسیار قابل توجه و با اهمیت است و اعتراف عبدالملک به تفاوت عبد طالب دنیا و طالب آخرت نیز جالب است و مصادیق آن را هم قطعا توجه داشته است.
بدینترتیب حضرت با این بیان و برخورد، غاصب بودن او و اولی بودن خود را برای منصب ولایت اثبات میکنند، ولی آنقدر با ظرافت و
سیاست این کار صورت میگیرد که عبدالملک با توجه به آن، در عین حال حضرت را مورد
اکرام فوقالعاده خود قرار میدهد و همه حوایج و مراد حضرت را برآورده میسازد.
چونکه عبدالملک بن مروان به خلافت رسید صدقات حضرت رسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و صدقات
حضرت علی بن ابیطالب را به علی حسین (علیهالسلام) برگردانید و آن صدقهها هر دو مضمونه بودند. (منظور اوقافی است که حضرات قرار داده بودند).
عمر بن علی (که یکی از فرزندان حضرت امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) بود) نزد عبدالملک آمده و تظلم کرد و گفت: یا امیرالمؤمنین! من پسر متصدق هستم (شخصی که وقف را تعیین کرده است) و این (حضرت علی بن حسین) پسر متصدق است. پس من از او نسبت به آنها اولی هستم.
در این حال عبدالملک به این شعر
ابنابیالحقیق تمثل کرد که: لا تجعل الباطل حقا و لا • تلط دون الحق بالباطل یعنی: باطل را حق قرار نده و هنگامی که حق ظاهر شد ملازم باطل مباش و به آن نچسب (لا نجعل... و لا نلط... هم روایت شده است.)
بعد گفت: بلند شوای علی بن حسین من تو را متولی این اوقاف قرار دادم. پس هر دو بلند شدند و چونکه بیرون آمدند، عمر نسبت به حضرت بیادبی کرده و ایشان را
اذیت کرد حضرت سکوت کرده و ابدا هیچ جوابی به او ندادند و بعد که فرزند عمر بن علی نزد حضرت آمده و سلام کرد و روی حضرت افتاده و شروع به بوسیدن ایشان کرد، حضرت فرمودند: ای پسر عمو اینکه پدرت
صله رحم مرا قطع کرده مانع از این نمیباشد که من نسبت به تو صله رحم کنم. از اینرو دخترم خدیجه را به عقد زواج و همسری تو در آوردم.
در این برخورد عبدالملک نسبت به حضرت سجاد (علیهالسلام)، نظر مثبت و مرحمت او در ارتباط با حضرت مشهود است. و تمثل او به شعر ابن
ابی
الحقیق گویای حق پنداشتن حضرت از جانب اوست که قطعا نتیجه سیاستهای دقیق حضرت زینالعابدین (علیهالسلام) در برخوردهای خود با او میباشد.
پادشاه روم برای عبدالملک بن مروان نامهای نوشت به این مضمون که: تو گوشت شتری را خوردی که پدرت بر آن سوار شد و از
مدینه فرار کرد!! با لشکریانی که صد هزار و صدهزار و صدهزار باشند با تو بشدت نبرد خواهم کرد!! پس از دریافت این نامه، عبدالملک به حجاج نوشت: تو به سوی علی بن حسین (علیهالسلام) نمایندهای بفرست و به او وعدههای فراوان بده و به او بنویس آنچه را که ملک روم به من نوشته است.
حجاج فرمان عبدالملک را اطاعت کرد. حضرت علی بن حسین (علیهالسلام) فرمودند: هر آینه برای خداوند لوحی است محفوظ که در هر روز سیصد مرتبه به آن توجه میکند و آن را ملاحظه میفرماید. هیچ ملاحظهای از آن ملاحظهها نیست مگر اینکه میمیراند در آن و یا احیا میکند، عزیز میگرداند و یا ذلیل میکند و هر چه را بخواهد انجام میدهد. و من امیدوارم تو را از آن کفایت کند یک ملاحظه از آنها. حجاج این مطلب را به عبدالملک نوشت و عبدالملک نیز عینا آن را برای پادشاه روم فرستاد. پس چونکه آن پادشاه این نامه را قرائت کرد گفت: این خارج نشده است مگر از کلام
نبوت.
این سند نشاندهنده اذعان و اعتقاد عبدالملک بن مروان به جایگاه والای حضرت علی بن حسین (علیهالسلام) است. آری او میداند جواب تهدید پادشاه روم را باید از محضر حضرت گرفت و حضرت نیز در چنین وضعیتی از راهنمایی دریغ نمیفرمایند. ولی باید توجه داشت عین این مضمون که در نامه حضرت آمده در مورد طاغوتی مثل عبدالملک نیز صادق است و او باید از آن درس لازم را میگرفت.
از
امام باقر (علیهالسلام) نقل شده است که: عبدالملک بن مروان در حال
طواف به گرد
خانه خدا بود و حضرت علی بن حسین (علیهالسلام) در مقابل او در حال طواف بودند و هیچ به او التفات و توجهی نداشتند. و عبدالملک نیز حضرت را با صورت نمیشناخت. (چرا که پشت حضرت به او بوده و نمیتوانست بفهمد که این شخص طوافکننده، حضرت سجاد (علیهالسلام) است). در این هنگام فریاد زد: این چه کسی است که در مقابل ما طواف میکند و هیچ به سوی ما توجه و التفاتی ندارد؟!! به او گفته شد: این علی بن حسین (علیهالسلام) است. عبدالملک با شنیدن این سخن در مکان خودش جلوس کرد فرمان داد: او را برگردانید. مامورین حکومتی حضرت را برگردانیدند. عبدالملک به حضرت گفت: ای علی بن حسین من که قاتل پدر تو نیستم پس چه عاملی تو را از آمدن به سوی من منع میکند؟
حضرت در جواب او فرمودند: قاتل پدر من با عملکرد خود دنیای پدرم را بر او فاسد و تباه نمود. و پدرم به این خاطر آخرت او را بر او فاسد ساخت. حال اگر تو دوست داری به مانند او باشی پس باش. (فان احببت ان تکون کهو فکن). عبدالملک جواب داد: هرگز. و لکن به نزد ما بیا تا بدینوسیله به دنیای ما نائل گردی.
در این حال حضرت علی بن حسین (علیهالسلام) به روی زمین نشسته و ردای خود را پهن کردند و عرض کردند: بار الها، به او حرمت و احترام اولیائت را نزد خودت نشان بده. در آن لحظه دفعتا ردای حضرت مملو از در گردید که نزدیک بود درخشش نور آن، چشمها را نابینا سازد!! حضرت رو به عبدالملک کرده و فرمودند: کسی که حرمت او نزد پروردگارش این چنین است، آیا به دنیای تو نیاز دارد؟ بعد عرض کردند: بارالها اینها را بگیر که من حاجتی به آن ندارم!!
بر اساس این سند عزت حضرت زینالعابدین (علیهالسلام) از یک سو، و بیاعتنایی ایشان به راس قله حاکمیت اموی از سوی دیگر روشن میگردد. جواب قاطع حضرت که اگر تو میخواهی مثل قاتل پدرم باشی، باش، و بیان واقعیت عملکرد قاتلین حضرت سیدالشهداء (علیهالسلام) در آن جمع که علیالقاعده جمع کثیری از حجاج ناظر صحنه بودند، دلالت بر صلابت حضرت در برخورد با نظام سیاسی حاکم و بیان واقعیتهای موجود دارد. اساسا برخورد متفکرانه حضرت با خلیفه اموی در آن جمع و بیاعتنایی به دستگاه حاکمه و نشان دادن جایگاه خود نزد خداوند به آنان، اینها همه حاکی از مواضع بلند سیاسی حضرت سجاد (علیهالسلام) است.
به اطلاع عبدالملک بن مروان رسید که
شمشیر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نزد حضرت زینالعابدین (علیهالسلام) است. او فردی را نزد حضرت فرستاد و تقاضا کرد آن شمشیر را به او ببخشند، اما حضرت امتناع فرمودند. با مواجهه با امتناع حضرت، عبدالملک نامهای تهدیدآمیز حضور ایشان نوشت و در آن آورد که رزق حضرت را از
بیت المال قطع خواهد کرد. حضرت سجاد (علیهالسلام) در پاسخ او چنین نوشتند:
اما بعد، هر آینه خداوند برای متقین و پرهیزکاران راه خروج از آنچه را نمیپسندند و کراهت دارند مقدر فرموده و آن را ضمانت کرده است. چه اینکه برای آنها روزیشان را از جایی که گمان نمیکنند تضمین فرموده است. و خداوند (جل ذکره) فرموده: خداوند تمامی خائنین ناسپاس را دوست ندارد حال تو بنگر کدام یک از ما و تو نسبت به این آیه اولی هستیم.
از قاطعیت بینظیر حضرت در پاسخ به عبدالملک و مطرح کردن او به عنوان خائنی ناسپاس به دست میآید مساله تقاضای شمشیر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) یک امر عادی نبوده و چنین نبوده است که مثلا عبدالملک آن را به عنوان یک شیء عتیقه و یا حتی متبرک درخواست کرده باشد. نه، او میدانسته بودن شمشیر پیامبر نزد حضرت، نشانه اولویت و احقیت آن بزرگوار برای
امامت و رهبری سیاسی و اجتماعی است. از اینرو در صدد گرفتن این ودیعه بزرگ برآمده است و ودیعه بزرگتر و زنده رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را به قطع
حقوق از بیت المال تهدید میکند. پس او اعتقادی به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ندارد و فقط در صدد تحکیم سلطه نامشروع خود هست و وقتی متوجه مطرح شدن حضرت سجاد (علیهالسلام) به عنوان زعیم امت و جانشین پدر و جدش میشود، در صدد مبارزه و مواجهه با آن بزرگوار بر میآید که با برخورد قاطع حضرت مواجه میگردد.
این امور دلالت بر حضور سیاسی گسترده و عمیق حضرت در صحنههای حساس اجتماعی و ارتباط با نظام سیاسی حاکم در عالیترین سطوح و به مبارزه طلبیدن آن میباشد.
زهری میگوید: روزی که عبدالملک حضرت علی بن حسین (علیهالسلام) را از
مدینه به
شام فرستاد، آن حضرت را مشاهده کردم او دستور داده بود تا حضرت را زنجیر پیچ کنند و با آهن ایشان را ببندند و تعداد قابل توجهی از نیروهای امنیتی را مامور حفاظت آقا کرده بود. من از آنها اجازه خواستم تا به حضرت سلام کرده و با ایشان وداع کنم. آنها اذن دادند و من بر ایشان وارد شدم. دیدم زنجیرها و قیدها در پای حضرت و غل در دست آن عزیز است. با مشاهده این منظره شروع کردم به گریستن و گفتم: دوست داشتم من به جای شما بودم و شما سالم بودید!! حضرت فرمود: ای زهری، آیا آنچه را که تو میبینی به من نهادهاند و در گردنم گذاشتهاند، مرا ناراحت میکند؟ آگاه باش اگر میخواستم، هیچیک از اینها نبودند!! اینها را اگر تو و امثال تو بفهمید و به شماها برسد مرا به یاد
عذاب الهی میاندازد و آن را به یاد میآورد.
آنگاه دستش را از غل و پایش را از زنجیر بیرون آورد. و فرمود: ای زهری با اینها بیش از دو منزل از مدینه عبور نخواهم کرد!!
زهری میگوید: ما فقط چهار شبانه روز در مدینه درنگ کردیم که افراد موکل برای حفاظت آقا به مدینه برگشتند و به دنبال حضرت بودند و ایشان را طلب میکردند ولی ایشان را نیافتند و من جزء کسانی بودم که از آنها راجع به حضرت پرسش نمودند. بعضی از آنها به من گفتند: همه ما او را میدیدیم که در جلو حرکت میکرد و همه تابع و در عقب سر مرکب او حرکت میکردیم. او که فرود میآمد، همه ما اطراف او بودیم و نمیخوابیده و مرتب او را مراقبت، رصد و محافظت میکردیم. اما وقتی صبح شد او را در بین محملش نیافتیم و جز آهنهای او چیزی آنجا نبود.
بعد از این واقعه من به قصد شام حرکت کردم و به عبدالملک وارد شدم. او از من راجع به علی بن حسین (علیهالسلام) سؤال نمود و من نیز آنچه میدانستم به او گفتم. او گفت: حضرت نزد من آمد، همان روزی که نیروهای محافظ او، او را از دست داده بودند، پس بر من وارد شد و گفت: ما انا و انت مرا به تو چه کار؟ (من کیستم و تو کیستی؟) من گفتم: نزد من اقامت گزین. او فرمود: دوست ندارم. آنگاه خارج شد. پس قسم به خداوند تمام وجودم از خوف او پر شده بود!!
زهری میگوید: من گفتم: علی بن حسین (علیهالسلام) آنچنانکه تو میپنداری نیست او به خودش مشغول است. او گفت: شغل مانند او چه خوب شغلی است، پس چه خوب شغلی است آنچه را او بدان مشغول است.
آیا کسی که بر اساس آنچه در سایر اسناد آمده مورد
احترام و اکرام و اعزاز عبدالملک بن مروان است، باید با غل و زنجیر دستگیر و با چنین وضعی او را از مدینه تا شام بیاورند؟ آیا این برخورد خشن، حاکی از تحرکات سیاسی گسترده حضرت سجاد (علیهالسلام) و روشنشدن تدریجی آثار برنامههای فراگیر و عمیق حضرت در راستای اهداف بلند امامت نیست که بالاخره عبدالملک را به اتخاذ چنین موضعی سوق داده و مجبور شده دستور بازداشت و احضار حضرت آنهم به این نحو را صادر کند؟
آری حضور حضرت در صحنه سیاسی و به ثمر نشستن مجاهدات آن بزرگوار در طول این مدت مدید و مطرح شدن به عنوان
امام در بین مردم و شناخته شدن آن بزرگوار به این سمت از جانب انبوه مسلمین و عشق و ارادت همه جامعه به حضرت و بزرگواریهای آن عزیز و اتخاذ مواضع سلبی در مقابل نقشههای نظام سیاسی حاکم و برخوردهای افشاگرانه بیشمار علیه تزویرها و عوام فریبهای آنها و عمال بیهویت و مزدورشان، این همه عبدالملک را که زمانی حضرت را برترین و با شرافتترین بنده خدا میدانست، به اتخاذ موضعی خشن نظیر آنچه در متن حدیث آمد، وادار میکند اما در عین حال حضرت با کرامتی بلند، خود را از قیدها رهانیده و چشمه کوچکی از قدرت الهی خود را به دستگاه طاغوت نشان میدهند و همه وجود راس طاغوت زمان را مملو از
خوف و ترس مینمایند.
آری بر اساس آنچه در این سند آمده است، حضرت علی بن حسین (علیهالسلام) دغدغه اصلی عبدالملک شده بودند و او از زهری که در مدینه در کنار حضرت حضور داشته و خود از علمای درباری است، از حضرت بازجویی نموده و کسب اطلاع میکند وقتی به حسب تلقی این فرد، متوجه میشود که حضرت به خود مشغولند، بسیار خوشحال شده،
آرزو میکند که این شغل حضرت باشد. تمام این نکات حاکی از اجرای نامههای سیاسی از جانب حضرت زینالعابدین (علیهالسلام) میباشد.
بازنویسی توسط گروه پژوهشی ویکی فقه، تاریخ: ۱۳۹۸/۰۲/۲۱.