امامزاده عزالدین یحیی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
ابوالقاسم عزالدین
یحیی مشهور به امامزاده
یحیی فرزند سیدشرفالدین محمد، با پانزده واسطه به
امام زینالعابدین (علیه السلام) می رسد. از نقبای شهرهای
قم و
ری بوده است.
شرفالدین
محمد که در کتب شرح حال و
نسبشناسی، با
کنیه مرتضی شهره است، در زمره سادات اهل فضل،
راوی حدیث و حامی
فرهنگ و
اندیشه میباشد. وی در مناطق مرکزی
ایران - خصوصاً
ری و
قم -
نقابت (ریاست عامه) سادات را بر عهده داشت و ایشان بر حسب مصالحی با وارد شدن در دستگاه زمامداران وقت یعنی
سلجوقیان با اعمال نفوذ خود به اصلاح امور
شیعیان میپرداخت. آن بزرگ مرد پیوند سببی هم با سلاطین این سلسله برقرار کرده بود.
ایشان دختر
خواجه نظامالملک طوسی را به همسری برگزید؛ چنانکه
ابوالحسن بیهقی نیز آن را بیان کرده است.
عبدالجلیل رازی هم میگوید: «خواجه طوسی، دختر خود را به
سیدمرتضی داد.»
سیدشرفالدین
محمد چندین
دختر داشت ولی از فرزند
پسر محروم بود. پس از مدتی که همسرش وجود عزالدین
یحیی را در خویش احساس کرد و حامله گردید، او نمیدانست که اینک صاحب پسری خواهد شد؛ تا آنکه شبی سیدشرفالدین در
رؤیای صادقه حضرت رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را مشاهده کرد؛ در عالم
خواب خطاب به خاتم پیامبران گفت: «یا رسولالله، این کودک را که عیالم باردار اوست، چه نام نَهم؟» آن مصطفای الهی فرمود: «
یحیی» چون نوزاد دیده به جهان گشود و چشم
والدین به جمالش روشن گشت، نام
یحیی را برایش برگزیدند. اما وقتی که این طفل بالندگی یافت و از شربت نوشین شهادت کامیاب شد، پدر به رازی که حضرت
محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) او را
یحیی نامید، پی برد. چه، این
یحیی هم، چون
یحیی فرزند زید فجیعانه کشته شد.
دانشمندان نسبشناس برای شرفالدین مرتضی، تنها همین فرزند پسر را ذکر کردهاند.
قوامی رازی در
شعر خود او را چنین میستاید:
تو آفتاب بادی و فرزند ماه تو ••• کز طلعتش هزار سهیل از یکی سُهاست
یحیی در خانوادهای به رشد و شکوفایی رسید که جویبار فضیلت و معرفت از آن جاری بود، و پدری به تربیت او همت گماشت که به قول
سیدحسن صدر، از بزرگان سادات
عراق به شمار رفته و نقابت سادات قم و ری، به عهدهاش بود. او که در فنون دانشهایی چون
نحو،
لغت،
ادب، شعر، سیره و تاریخ اندیشهورزی صاحب نظر بود، خطبهها، مکاتبات و نوشتههای لطیفی از خود به یادگار گذاشته است. وی برخی نوشتههای خود را در مسیر سفر
حج برای
شیخ طوسی خوانده است. باخرزی که او را در سال ۴۳۴ ق ملاقات کرده او را به خوبی و معرفت ستوده است.
سیدعلی
بن صدرالدین نیز در
الدرجات الرفیعه فی طبقات الشیعه این بزرگوار را در زمره سادات برجسته و صاحب مقام، و از مشاهیر فضلا و نقیب ری، قم و
آمل ثبت کرده، مینویسد: «وی را نعمتی عظیم، کمال
فضل و علو
نسب و حسب بود و با وجود این همه افتخارات ذاتی و شایستگیهای نسبی، از اهتمام به امور فرهنگی و علمی باز نماند. وی مدرسهای بزرگ در قم تاسیس کرد، و کتابخانهای مهم در ری بنا نهاد.»
در این اثر از نفوذ و اقتدار شرفالدین
محمد سخنهای بسیاری گفته شده که علو قدر و عظمت شانش را میرساند. مثلاً در این کتاب آمده است که شرفالدین
محمّد مورد عنایت حکام وقت بوده است و فرمانروایان آل سلجوق از وی به التماس میخواستهاند که داماد آنان گردد و بدین وصلت مفتخر شوند؛ تا آن هنگام که خواجه نظامالملک دختر خود را به عقد
ازدواج او در آورد.
البته حق آن است که این
شیعه مدافع حریم
اهل بیت (علیهالسّلام) چنین پیوندی را تنها برای آن پذیرا شد که از موقعیت مزبور برای ارتقای عظمت سادات و شیعیان آن عصر استفاده کند و از فشار و صدمه به آنان بکاهد.
سیدعزالدین
یحیی پس از گذراندن دوران نوجوانی و جوانی خویش همچون
پدر و برخی اجدادش، راه
معرفت را پیش گرفت و در طریق کسب کمالات گام نهاد. وی با پیمودن مسیر
تقوا به فضایلی آراسته گردید و با توانایی علمی و اخلاقی خود بر افزایش اقتدار جامعه
تشیع اهتمام ورزید و به حفظ ارزشهای ملهم از
قرآن و
عترت پرداخت. او مقدسات دینی را پاس میداشت و از پدرش مرتضی سیدشرفالدین
محمد و از استادان حدیثش روایت مینمود.
عزالدین
یحیی ریاست نقیبان ری، قم و آمل را عهدهدار گشت. مشاهیر معاصر وی از او با عظمت یاد کردهاند، و از پیوند او با زمامداران وقت و نفوذ قویاش در دستگاه اداری و سیاسی حکام سلجوقی، سخن گفتهاند.
عباسقلی خان سپهر در اثر معروف خود مینویسد:
«و از
بنی احمد الدخ،
حمزة بن احمد است که به «قمی» معروف میباشد و او را فرزندانی بر جای ماند که از جمله ایشان،
ابوالحسن علی الزکی، نقیب ری است و او پسر ابوالفضل محمدشرف، فرزند ابیالقاسم
علی نقیب، پسر
محمد بن حمزه مذکور است و او را اعقاب باشد و از آن جمله نقباء و ملوک ری باشند، از آن جمله عزالدین
یحیی بن ابیالفضل... که نقیب ری و قم و جای دیگر بود...»
ابن فوطی عزالدین
یحیی را به جای آمل، نقیب (سرپرست سادات)
مازندران ثبت کرده که البته مراد از هر دو، یکی است؛ زیرا آمل در عصر وی مرکز و بزرگترین شهر مازندان به شمار میرفته است؛ چنانچه
ابوالحسن بیهقی در ذکر امهات ولایات میگوید: «در
طبرستان ام القری، آمل است.»
استاد محقق،
عباس اقبال در شرح حال عزالدین
یحیی نقابت وی را به جای آمل، «آبه» آورده که گویا به عبارت کتاب
عمدة الطالب نظر داشته است که بر حسب خطای چاپی «آمذ» درج شده؛ اما صحیح آن همان آمل است و به قول
محدث ارموی در نسخه خطی آن چنین آمده است.
در نسخه خطی کتاب انساب مشجره سادات (این نسخه در کتابخانه مدرسه
عالی شهید مطهری به شماره ۲۶۹۰ موجود میباشد.) که شجرهنامه این خاندان در آن مسطور است. بعد از ذکر اسم عزالدین
یحیی، به اشتباه آورده است: «وی در سال ۵۳۳ ق آهنگ حج کرد و وارد
بغداد شد.» زیرا پدرش شرفالدین
محمد در سال ۵۰۴ ق متولد شد و اگر در آغاز نوجوانی و بلوغ هم ازدواج کرده باشد، فرزندش عزالدین
یحیی بیش از ۱۵ سال نداشته است و مرسوم و معمول نیست که نوجوانی خردسال در این زمان به حج مشرف شده باشد و چه بسا مقصود از این عبارت، پدرش شرفالدین
محمد باشد نه عزالدین
یحیی.
عزالدین
یحیی به دلیل اقتدار سیاسی و اخلاق ویژهای که داشت، خانهاش محل امنی برای افراد مشهوری بود که از سوی گروهها، طوایف و افراد حکومتی تحت تعقیب بوده و متواری میشدند. بر اساس یکی از قصاید کمالالدین اسماعیل اصفهانی وقتی خانه قاضی ابوالعلاء صاعد را تخریب میکنند و وی از وطن خویش آواره میگردد، به منزل سیدعزالدین نقیب، پناهنده میشود.
قاضی ابوالعلاء یکی از افراد برجسته خاندان صاعدی بوده است که با تشویق شاعران به سرودن شعر به ترویج فرهنگ و ادب اسلامی در
اصفهان، میپرداخته است.
از جمله فضایل این سید جلیل، آن است که دانشمند بزرگ و محدث نامی، فقیه آگاه و ثقه ثبت معتمد، حافظ صدوق،
شیخ منتجبالدین، که استاد ارباب دانش و یگانه عصر خود بوده، کتاب فهرست را به درخواست عزالدین
یحیی نگاشته است
؛ زیرا به نظر او پس از شیخ طوسی جای فهرستی این چنین خالی بوده است. این کتاب در ری تنظیم گردید و حاوی اطلاعات مهمی درباره اوضاع عالمان شیعه در
قرن پنجم و ششم هجری قمری میباشد.
علی بن عبیدالله
بن الحسن
بن حسین
بن بابویه قمی معروف به شیخ منتجبالدین یکی از واپسین بازماندگان دانشوران خاندان بابویه در ری است که تولدش را به سال ۵۰۴ ق ثبت کردهاند. برخی نیز وفاتش را در سال ۵۸۵ ق دانستهاند (
محدث نوری، صاحب روضات و
محدث قمی) اما به قرینه برخی مندرجات فهرست برمی آید که در این سال و بعد از آن در قید حیات بوده است. وی در این اثر از
ابن ادریس حلی و آثارش از جمله
السرائر سخن به میان میآورد که تالیف این اثر به تصریح مؤلف آن، بعد از سال ۵۸۵ است.
یکی از شاگردان منتجبالدین، رافعی شافعی است که در کتاب
التدوین فی تاریخ قزوین او را بسیار میستاید و میگوید: «اگر کلام را در مورد این شخص طولانی کردم به سبب آن است که از نوشتههای او بهره بردهام.»
کتاب فهرست و سایر آثار منتجبالدین نشان میدهد که وی از دانشمندان نامآور توانمند تشیع بوده است.
ناگفته نماند که منتجبالدین کتاب
الاربعین عن الاربعین من الاربعین را، که در ضمن آن چهل حدیث در فضایل
حضرت علی (علیهالسّلام) را از چهل نفر از راویان و
اصحاب پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل کرده، برای عزالدین
یحیی تالیف کرده است.
وی در وصف عزالدین
یحیی مینویسد:
«سرور و مولای ما، آن بلند مرتبه بزرگ، پیشوا و سید بزرگوار، درخشانترین و پکترین و شریفترین سرور، عزت دولت و
دین، و مایه افتخار
اسلام و مسلمین، شهریار نقیبان و برگزیده روزگاران و شرافت بخش مردمان، قطب دولت و رکن آئین، برجستهترین
رهبر، شهریار بازماندگان خاندان نبوت، پایه استوار
شریعت، سرآمد رؤسای شیعه و صدر علمای عراق، مقتدای بزرگان، یاور دین، مردی که دو افتخار نسبی را یکجا برده و نسب از جانب پدر و مادر هر دو
عالی داشته است، برترین همه اشراف و سرور امیران سادات در شرق و غرب گیتی، قوام ذریه پیامبر، ابوالقاسم
یحیی بن شرفالدین
محمد... (و تا آخر سلسله نسبش را ذکر میکند.) که
خدا بر مفاخرش بیفزاید و دشمنانش را نابود کند، رادمردی که سرور سادات است و سرچشمه سعادت و پناه امت، مشعل دینداری، دریای دانش و هوشمندی، مظهر فضیلت و فیض بخشی، مقتدای عترت، ذریهای از معدن
نبوّت، شاخهای از درخت مروّت، عضوی از پیکر
رسالت و پارهای از تن
علی و
فاطمه (علیهالسّلام)...»
و در حرف یاء از او چنین یاد میکند:
«سید بزرگوار، المرتضی عزالدین
یحیی بن محمد بن علی بن المطهر ابوالقاسم، که نقیب و بزرگ خاندان ابوطالب در عراق است، دانشمندی سرشناس و فاضلی سترگ است که قطب
شیعه محسوب میشود، و امور آنان بر مدار وجود وی میگردد. خدا بر عمرش بیفزاید تا به اسلام و
مسلمانان بیشتر خدمت کند و مقدساتشان را پاس بدارد.»
مؤلف کتاب
الحصون المنیعه پس از ستودن عزالدین
یحیی مینویسد: «سیدعزالدین
علی فرزند سیدالامام ضیاءالدین فضلالله حسینی راوندی، الحسیب و النسیب را به نام پرافتخار وی به نظم درآورد. بخت همچنان یارش بود و اقبال مدد کارش و پیوسته از مراتب عزت و اقتدار فرا میرفت؛ تا آنکه روزگار چنانکه عادتش است، حال وی بگردانید و کارش به
شهادت انجامید.»
ابن الفوطی بعد از آنکه نسب عزالدین
یحیی را تا جدش
محمد بن حمزه
علوی قمی ذکر میکند، میگوید: «شیخ ما جمال الدین ابوالفضل، فرزند مهنا عبیدلی، در مشیخه خود از او سخن گفته و فرموده که او نقیب قم، مازندران و عراق عجم بود و دارای مقام بالا و حشمت
عالی بود.»
ابن طقطقی تحت عنوان «زیارت سید نصیرالدین ناصر
بن مهدی العلوی رازی»، ضمن شرح احوالش میگوید: «وی از سوی عزالدین مرتضی، نیابت نقابت سادات را عهدهدار بود و این عزالدین نقیب از دانشمندان صاحب مجد است و از سادات بزرگ میباشد.»
هندوشاه صاحبی نخجوانی در ترجمان حال سید نصیرالدین مذکور، درباره عزالدین
یحیی مینویسد: «و در عجم سیدی بزرگوار بود، و از قم با حشمتی ظاهر و ریاستی زاهد. او را عزالدین المرتضی گفتندی و نقابت بلاد
عجم داشت، و نصیرالدین مهدی نیابت او میکرد.»
سیدعلیخان مدنی در وصف او میگوید: «سید جلیل، ابوالقاسم
یحیی فرزند ابیالفضل
محمد بن علی است.» سپس عبارت منتجبالدین را در وصفش آورده و میافزاید: «بدون اغراق او در اقتدار و ریاست امور، عظمت داشت و چون ماه در
آسمان میدرخشید. ریاست آل ابوطالب در ری، قم و آمل را به او تفویض کرده بودند. وی دانشور فاضل و سترگی بود که با بزرگان، دانشمندان و مشاهیر دمساز میگشت.»
میرزا عبدالله افندی اصفهانی از عزالدین
یحیی به عنوان دانشوری نامدار و فاضلی ارجمند نام میبرد که قدرت شیعه در عصر او گرداگرد وجودش میجوشید.
شیخ حر عاملی نیز تقریباً همین مضامین را در وصف او نقل کرده است.
محدث قمی هم بعد از
ستایش او میگوید:
«این فاضل کبیر از والدش شرفالدین
محمد روایت کرده، و او همان است که منتجبالدین، فهرست خویش را برایش تدوین کرد. و از خود این سید، پدر و جدّ او ثنایی بلیغ و مدحی طولانی آورده است.»
وقتی علاءالدین تکش خوارزمشاهی (۵۶۸ - ۵۹۶ ق)،
همدان و سلسله جبال آن را به تصرف درآورد، حکومت آن را به قتلغ اینانچ سپرد. وی بیشتر اقطاع آن نواحی را به امرایش واگذار کرد و دو پسرش، یونس خان و محمدخان را برای ساماندهی امور، در آنجا باقی گذاشت. در این هنگام خلیفه عباسی، نزدیک شدن او را خطرنک دانست و بدبینی دو جانبه عمیقی ایجاد شد. با مرگ پسر شمله، مؤیدالدین
بن القصاب، وزیر خلیفه،
خوزستان را تصرف کرد و در سال ۵۹۱ ق این ولایت به قلمرو قتلغ اینانچ، که با شمسالدین میانچق - سپاهسالار خوارزمی - به نزاع برخاسته بود، پیوست. سرانجام هر دوی آنان به جبال هجوم بردند و فرزند خوارزمشاه را، از همدان و ری به قومس و
گرگان، عقب راندند.
بدین ترتیب وزیر خلیفه با یاری قتلغ اینانچ، که میانهاش با علاءالدین تکش بر هم خورده بود، کرمانشاهان، آوه،
ساوه و ری را از یونس پسر تکش بگرفت و خوارزمیان را تا خوار ری عقب نشاند.
در
تاریخ طبرستان آمده است:
«میانچق، قتلغ اینانچ را بکشت و سرش را به
خوارزم فرستاد و همدان و ولایات آن نواحی را تصرف کرد. در این حال عزالدین
یحیی که مشاهده کرد شیعیان ری و حومه بر اثر این نزاعها در فشار و اذیت هستند و
امنیت از قلمرو آنان رخت بربسته است، از دربار خلافت خواست تا این
شورش را فرو نشاند. ناصرالدین، مؤیدالدین
بن القصاب را با لشکری زیاد به عراق فرستاد تا به ری آمدند و خوارزمیان به کلی گریخته و کشته شدند. چون خوارزمشاهیان بار دیگر اقتدار یافتند، سید عزالدین
یحیی را دستگیر کردند که این همه
فتنه و آشوب را ایجاد کرده است، او را دست بسته نزد علاءالدین تکش بردند، از او پرسیده شد: «سید! خود را چگونه میبینی؟» او جواب داد: «چنان میبینم که حسین
بن علی را.» تکش در
خشم و عصبانیت غوطه خورد و دستور داد تا سر از تن این سید جلیلالقدر جدا ساختند. سر پکش را به ری فرستادند و در مدرسه عمادوزان، که دشمن آن شهید بود، آویختند. بعدها پیکر و سر او را در جوار بارگاه مطهر
حضرت فاطمه معصومه (سلاماللهعلیها) دفن کردند و شیعیان عراق عجم و نواحی مرکزی در فقد او به سوگواری پرداختند و به تجلیل از مقامش مبادرت ورزیدند و شاعران برایش مرثیهها ساختند؛ چنانچه امام افضلالدین
علامه ماهباری در ثنایش سرود:
سلام الله ما طلع الثری •••
علی المظلوم عزالدین
یحییشهید کالحسین بغیر جرم ••• قتیل مثلهابیل و
یحییدر
تجارب السلف میخوانیم: «چون وزیر ابن القصاب بیشتر عراق عجم را بگرفت، سلطان علاءالدین تکش، سید عزالدین را به مواطئه و موافقت او متهم کرد و چون به عراق آمد، وزیر خوارزمشاهی وفات یافته بود. سید عزالدین را بگرفت و بفرمود بر صورت ذبحش بکشتند و پسرش به
بغداد گریخت.»
ابن اثیر در ذیل حوادث سال ۵۹۱ ق میگوید: «چون خوارزمشاه به سوی همدان رفت، وزیرش در اوائل
شعبان این سال مرده بود، بین لشکریان خلیفه و سپاه او در نیمه شعبان
نزاع در گرفت و افراد زیادی از طرفین کشته شدند. افراد خلیفه شکست خوردند و غنایم زیادی از آنان به خوارزمیان رسید.»
از این عبارات بر میآید که عزالدین
یحیی در سال ۵۹۱ یا ۵۹۲ ق، کشته شده؛ زیرا پس از استیلای تکش بر ری، دستور کشتن او صادر شده است.
مؤلف الحصون الشیعه میگوید: «سبب شهادت عزالدین
یحیی آن بود که چون سلطان خوارزمشاه، تکش، بر ری و خطه مجاور آن استیلا یافت، هرچه از بزرگان و شخصیتهای برجسته دید، بکشت و این بزرگوار از آنان بود که طعمه شمشیر او شدند و بیدادگرانه بهخون آرمیدند.»
راوندی نوشته است: «عراقیان با مویدالدین نیز نساختند، و بر وی عصیان کردند و به شهر ری در حصار شدند و
جنگ میبود و عزالدین نقیب محلهای ایشان را دروازهها بگشود و لشکر بغداد در ری رفتند و بیشتر لشکریان را بغارتیدند و...»
عباس اقبال در خاتمه ترجمه
تاریخ یمینی مینویسد:
«موقعی که سپاهیان مویدالدین
بن القصاب به یاری قتلغ اینانچ و امرای عراق، به آبه (آوج) و ری، آمده بودند و بین این وزیر و امرای عراقی اختلاف شد، (عزالدین
یحیی) دروازههای ری را به روی سپاهیان وزیر خلیفه گشود و لشکر بغداد در ری ریختند و قتلغ اینانچ و امرای عراق منهزم گردیدند و در نتیجه سراجالدین قیماز و نورالدین قرا کشته شدند و در سال ۵۹۲، موقعی که تکش خوارزمشاه به رفع مؤیدالدین وزیر، به عراق آمد و سپاهیان او را مغلوب کرد، عزالدین
یحیی را هم به جرم موافقت با او کشت.»
بنا به تصریح مؤلف تاریخ طبرستان، عزالدین
یحیی در
شهر مقدس قم دفن شده است. لذا بقعه امامزاده
یحیی در تهران، واقع در محله عودلاجان، خیابان ۱۵ خرداد شرقی، کوی معروف به امامزاده
یحیی که دارای حرمی هشت ضلعی است، با عزالدین
یحیی مناسبتی ندارد و عبارت منقوش بر بدنه صندوق این امامزاده با مشخصات نسبی این سید بزرگ، مطابقت ندارد، از مقبره واقعی عزالدین
یحیی اطلاع کافی در دست نیست و تنها در برخی منابع ذکر شده که در سال ۸۹۵ ق. عضدالدوله ملکشاه، صندوقی برای قبرش تهیه کرد.
فیروزآبادی صاحب
قاموس، در ماده «سور» مینویسد:
«سور نهری است در ری و شمشیری را که
یحیی بن زید با آن به
قتل رسیده در آن شستهاند.»
شیخ زینالعابدین سرخهای استدلالش این است که صاحب قاموس، در بیان اصل قضیه که قتل
یحیی باشد، درست گفته؛ ولی در ذکر نسب او به خطا رفته است؛ زیرا
یحیی فرزند زید در ری کشته نشده تا شمشیری را که بدان به قتل رسیده، در نهر ری بشویند؛ بلکه او در جرجان کشته شده است و این ماجرا مربوط به عزالدین
یحیی است. مرحوم محدث ارموی در پاسخ میگوید: «استدلال مزبور برای اثبات این مدعا کفایت نمیکند؛ زیرا چنانکه قتل
یحیی بن زید در خارج از ری اتفاق افتاده، عزالدین
یحیی هم در خارج این شهر، یعنی همدان به قتل رسیده؛ چنانچه عبارت مندرج در تاریخ طبرستان به آن تصریح دارد. پس انتساب به شهر ری، نمیتواند قرینه بر این باشد که کلام صاحب قاموس را از
یحیی بن زید برگرداند و با عزالدین یحیای نام برده منطبق کند.»
از جمله کسانی که به
مدح عزالدین
یحیی پرداختهاند، کمالالدین اصفهانی میباشد که در فرازی از
قصیده خود او را چنین میستاید:
پناه دین ملک السادة مرتضی کبیر ••• که در
جهان فتوت خدا یگان آمد
سپهر مرتبت و فضل عزدین
یحیی ••• که امر جزمش تفسیر کن فکان آمد
شعاع رتبت او دیده دوز اختر شد ••• حریم درگه او کعبه امان آمد
مکارمی که زاسلاف او خبر بوده است ••• زخلق و سیرت پکش همه عیان آمد
چون عزالدین
یحیی به بهانه واهی و تهمتی غیر واقع در حمله خوارزمشاه به ری به شهادت رسید، فرزندش
محمد به همراهی
سیدناصر بن مهدی حسینی به بغداد رفت. وی در شعبان سال ۵۹۲ ق به آن شهر وارد گردید و با استقبال گرم
الناصر لدین الله، خلیفه وقت، مواجه شد. در آن زمان سرپرستی و ریاست دودمان ابوطالب در
بغداد به سیدناصر
بن مهدی حسینی سپرده شده بود؛ اما بعدها که او به مقام وزارت رسید، مقام سرپرستی و نقابت سادات این دیار، به
محمد فرزند شهید سیّدعزالدین تفویض گشت، و او آنگونه که سیره اجداد طاهرینش بود، نقیب طالبیان گشت. آنگاه به
حج مشرف شد و پس از مدتی به دیار خویش باز آمد.
ابن اسفندیار مینویسد: «سیدناصر الدین ممطیر و مکینالدین قمی، که این ساعت وزیر ناصرلدین الله، خلیفه وقت است، به بغداد افتادند و بعد مویدالدین، وزارت بغداد، به امیر سیدناصر الدین داد و لقب نصیرالدین را بر وی نهاد و حکم و تمکین و مرتبه او بالا گرفت؛ تا دشمنان زمینههای خصومت و تعصب را آشکار کرده و بی هیچ جرمی که آن سید بزرگوار عالم را بود، ناصرالدین، صلاح ملک را در آن دید که او را عزل کند.»
پایگاه اطلاعرسانی حوزه، برگرفته از مقاله «عزالدین یحیی»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۶/۰۹/۰۶.