اصالت عدم حجیت ظن
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
شیخ انصاری (رحمةاللهعلیه) در آغازين مباحث
علم اصول، آيات و روايات تبعيت از
علم و
ظن را ناظر به نوع منطقى آنها مىداند؛ اما در ادبيات
دین،
علم به معرفتى اطلاق مىشود که احتمال خطاى کاربردى و محسوسى نداشته باشد؛ ظن نيز حالت تحيرى است که دليلى عقلايى و قابلقبول بر هيچ طرف نتوان اقامه کرد. پس اين آيات نمىتوانند بر اصالت عدم حجيت ظن دلالت کنند؛ بلکه بهترين دليل بر حجيت
علوم عرفى همچون
ظواهر و
خبر ثقه و... هستند و به نحو مطابقى و صريح، بر آنها دلالت دارند.
علم و ظن در قرآن،
علم عرفى، آيات اصالت عدم حجيت ظن،
علم و ظن در
اصول فقه، آيات ناهى از ظن.
از جمله مهمترين موارد در تفسير و تحليل متون، توجه به فهم مخاطبان و نوع تفاهم و اصطلاحاتى است که در مقام تخاطب به کار گرفته مىشود. غفلت از اين نکته مهم، گاهى به بدفهمى و تفسيرهايى منجر مىشود که با گزارهها و اصطلاحات
علمى کاملاً متفاوت است؛ گزارههايى که متکلم و مخاطب يا اصلا از آنها بىاطلاع بوده و يا تخاطب آنها بدون توجه و التفات به اين موارد صورت گرفته است. اين مسأله زمانى رخ مىدهد که با شکلگيرى عرفهاى خاص و تبدل اصطلاحات و مفاهيم گفتارى، ذهنيت و ارتکاز ما نيز نسبت به اين اصطلاحات دگرگون شده باشد و با اين ذهنيت، به تحليل و برداشت از عرفهاى عام پيشين بپردازيم.
اصطلاحات
علم و ظن نيز از اين گزند مصون نماندهاند و اين واژگان همگام با رواج عرفهاى نوظهور
منطق و
فلسفه در ميان
علوم دينى، به تدريج تغيير کردهاند. آيات و روايات تاکنون بر اين اساس تفسير شدهاند. اين در حالى است که اين دسته از آيات و روايات، به مباحث معارف و حجج مربوط هستند؛ مباحثى که به هنگام برخورد با حجج،
امارات، ملاک حجيت و نظامبندى انواع معارف، جهتگيرى اساسى ما را تعيين مىکنند و از اين رو مهمترين
رکن فهم
دین را تشکيل مىدهند. کوچکترين اشتباه و کجفهمى در آنها ممکن است مسير فهم دين را کاملاً منحرف کرده، به بيراهه بکشاند. اين برداشت ناصحيح از واژگان
علم و ظن به بدفهمىهايى در
علم اصول منجر شد که در ادامه به بررسى آن مىپردازم.
مرحوم شيخ و تابعان ايشان،
علم در آيات و روايات را
علم منطقى و خالصى دانستهاند که هيچ احتمال خلافى در آن راه ندارد. ظن نيز در اين دسته از آيات و روايات، ظن منطقى تفسير شده است و حتى بسيارى از
علوم عرفى همچون خبر ثقه و ظواهر و... را دربر مىگيرد. ايشان بر اساس اين برداشت، در پى اثبات اصالت عدم حجيت ظن برآمدهاند و اين آيات و روايات را از جمله بهترين ادله براى اثبات اين اصل قرار دادهاند. در مباحث حجج و امارات، تفسيرها و برداشتهايى که از اين آيات و روايات شده، نيز بر اساس همين مبنا است. اين مقاله ادعا دارد که در آيات و روايات، معناى ديگرى از اين واژگان قصد شده است و به هيچ وجه در پى اثبات اين اصل نيستند. در نتيجه برداشتهايى که در مباحث حجج و امارات از آنها مىشود، صحيح نيست؛ بلکه مقصود از
علم در اين موارد، معرفتى است که عقلا به احتمال خلاف آن توجه نکنند؛ مقصود از ظن نيز حالت ترديد و تحير است که دليل عقلايى و مقبولى بر هيچ طرف نتوان اقامه کرد. البته قابل توجه است که مقصود، نفى اصالت عدم حجيت نيست و اين قاعده يکى از يقينيات عقلى خدشهناپذير مىباشد.
با اثبات عرفى و عقلايى بودن اين واژگان در گفتمان
دین و مغايرت آنها با اصطلاحات موجودِ اصولى اين نتايج به دست مىآيد:
۱. آيات و روايات ياد شده، بهترين دليل بر حجيت تمامى
علوم عرفى از جمله ظواهر، خبر ثقه، قول لغوى و قول اهل خبره خواهند بود و به نحو مطابقى و صريح، بر حجيت آنها دلالت مىکنند. به تعبير ديگر، مدلول اين آيات و روايات، خارج کردن اين معارف از دايره ظنون منطقى است که اصل در آنها، عدم حجيت است.
۲. آياتى که در صدد اثبات
علوم عرفى هستند (مانند آيه نبأ) از جمله مصاديق آيات تبعيت از
علم و ناهى از ظن به شمار مىآيند و موارد
علوم عرفىاى را مشخص مىکنند که به تبعيت از آنها امر شده است؛ نه آنکه مقابلهاى ميان اين دو دسته باشد و امثال
آیه نبأ تخصيص بخورند. در اين صورت علاوه بر فهم و برداشت صحيح از قرآن، ديگر به دليل بر تخصيص احتياجى نداريم و به صرف اثبات عقلايى بودن معرفتى که مدلول آيه است، آيه اثبات مىشود.
۳. ديگر جايى نمىماند که براى عدم حجيت ظن و حرکت بر اساس
علم منطقى به استناد و استفاده اين ادله بپردازيم و دلالت اين دليل مهم بر مدعاى ياد شده، مخدوش مىشود.
پيش از ورود به بحث، لازم است دو
اصطلاح «
علم منطقى» و «
علم عرفى» را تعريف کنيم.
۱.
علم منطقى:
علمى است که از حيث عقلى محض، هيچ احتمال خطايى در آن راه ندارد و معرفتى کاملا خالص و صد در صدى است که کاشفيت تام دارد؛
۲.
علم عرفى:
علمى است که از ديدگاه عقلا، واقعنما است و احتمال خطاى عقلايى در آن راه ندارد؛ و به تعبير
علماى اصول، عقلا به احتمال خلاف آن التفات ندارند، اگرچه از نگاه عقلى، احتمال خطا در آن وجود داشته باشد. اين اصطلاحات بعداً به تفصيل و همراه با ادله، بررسى مىشوند.
مبحث معرفت و
علم و ظن، يکى از مسائلى بوده که از گذشته دور، محل توجه
علما واقع شده و بحثهاى زيادى درباره آن صورت گرفته است. اما مرحوم
شیخ انصاری نخستين کسى بود که اصول را بر اين اساس، سامان داد. ايشان مطالب و گزارههاى اين
علم را بر پايه مراتب معرفتى
علم و ظن بنا نهاد و از اين رو «
فرائد الاصول» را با حالتهاى معرفتى مکلف شروع کرد و آنگاه با تأسيس اصل و پرداختن به لوازم و احکام اين معارف، جهتگيرى اساسى ديگر مسائل اصول و ملاک حجيت و عدم حجيت و... را مشخص نمود:
فاعلم أن المکلف إذا التفت إلى حکم شرعى فإما أن يحصل له الشک فيه أو القطع أو الظن.
از جمله مهمترين اصول و مبانىاى که مرحوم شيخ و تابعان ايشان بر آن تأکيد داشتهاند و گزارهها و مباحث خويش را بر آن پايه نهادهاند، حجيت ذاتى و هميشگى
علم و اصالت عدم حجيت ظن است. در اين زمينه مرحوم شيخ با اثبات ذاتى بودن حجيت قطع، مىفهماند که مقصود از
علم،
علم منطقى خالصى است که به هيچ وجه قابل خدشه نيست؛ زيرا تنها در اين صورت، حجيت ذاتى
علم اثبات مىشود. ايشان از معرفتى که در برابر
علم و نقطه مقابل آن است، به ظن تعبير مىکند و طبيعتا اين ظن به دليل مقابله، بايد شامل معرفتهايى شود که از دايره
علم منطقى خارجند و در برابر آن قرار دارند. بنابراين بسيارى از
علوم عرفى و عقلايى را نيز شامل مىشود؛
علومى که از حيث عقلى و انتزاعى، احتمال خطا در آنها راه دارد، اما از ديدگاه عقلا و عرف به احتمال خطاى آنها به هيچ وجه توجه نشده است و به آن ترتيب اثر نمىدهند. بنا بر اين مقابله، حتى اطمينان نيز مشمول ظن مىشود و در عموم آيات ناهيه داخل است؛ زيرا حجيت ذاتى نداشته، احتمال خطا در آن
راه دارد. اين بر خلاف ارتکازى است که نسبت به حجيت اطمينان و مغايرت آن با اين معنا از ظن در ميان برخى اصوليين وجود دارد. منشأ اين اشتباه و بدفهمى، خلط ميان
اصطلاح علم اصول و
اصطلاح فقهى اطمينان است؛ زيرا اين واژه در کلام
فقها، در مورد اطمينان و سکون نفس به کار مىرود، نه
علم خالص منطقى.
شيخ (رحمةاللهعلیه) براى اثبات عدم حجيت اين معنا از ظن، چهار دليل اقامه مىکند که به تفصيل بدان مىپردازيم.
و يکفى من الکتاب قوله تعالى قل ءالله أذن لکم أم على الله تفترون دل على أن ما ليس بإذن من الله من إسناد الحکم إلى الشارع، فهو افتراء.
از نگاه شيخ (رحمةاللهعلیه) نسبت دادن احکام در صورتى که
علم منطقى به آنها نداشته باشيم، افترا است؛ اگرچه
علم عرفىاى حاصل شود.
شیخ موسی تبریزی (رحمةاللهعلیه) از شاگردان بزرگ شيخ، در شرح معروفِ «
اوثق الوسائل» اضافه مىکند که بجا بود شيخ (رحمةاللهعلیه) در ادله اربعه
حرمت ظن، به آيه «ان الظن لا يغنى من الحق شيئا» استناد مىکرد: الشيخ أعلى اللَّه مقامه... اختار حرمته و استدل لها بالأدلة الأربعة... أقول و لو استدل أعلى اللَّه مقامه من الکتاب العزيز مضافا إلى ذلک بالآيات الناهية عن الظن أيضا مثل قوله تعالى «ان الظن لا يغنى من الحق شيئاً» کان بمحله.
مرحوم شيخ در ادامه، علت
حرمت عمل به ظن را دو چند مىداند: ۱.اينکه ظن باعث نسبت دادن حکمى به شارع مىشود؛ و ۲. اينکه عمل به ظن، باعث مخالفت با
اصول لفظی و عملى مىشود. ايشان براى اثبات امر دوم، به آيه زير استناد کردهاند و نهى آيه را دليل بر
حرمت تبعيت از اين ظن منطقى قرار مىدهند: «و مما أشير فيه إلى الثانية قوله تعالى إن الظن لايغنى من الحق شيئا.، »
شيخ موسى تبريزى (رحمةاللهعلیه) همچنين آيات ديگرى را تحت عنوان آيات ناهى از ظن طرح مىکنند: منها قوله تعالى إن يتّبعون إلاّ الظنّ و إنّ الظنّ لايغنى من الحقّ شيئاً و منها قوله سبحانه و أن تقولوا على اللّه ما لاتعلمون و منها قوله عزّوجلّ و لاتقف ما ليس لک به
علم و منها قوله عزّوعلا و تقولون بأفواهکم ما ليس لکم به
علم و منها قوله جلّوعلا ما لهم به من
علم إلاّ اتّباع الظنّ و منها قوله عزّ من قائل قل ءاللّه أذن لکم أم على اللّه تفترون إلى غير ذلک.
همچنين همه شاگردان و تابعان شيخ تا امروز، آيات را با اين معنا از
علم و
ظن تفسیر کردهاند که به پارهاى از آنها اشاره مىشود.
مرحوم آخوند خراسانى در ابتدا، حجيت ذاتى قطع را اثبات کرده است و ظن را
اصطلاحى مقابل آن قرار مىدهد. سپس در مبحث
خبر براى اثبات عدم دلالت آيات ناهى به خبر ثقه، دو دليل ذکر مىکند:
۱. اين آيات مربوط به تحصيل
علم و عدم کفايت ظن در اصول عقايد است و اصلا ناظر به
خبر ثقه نيستند:
إن قلت يکفى فى الردع الآيات الناهية و الروايات المانعة عن اتباع غير
العلم و ناهيک قوله تعالى و لا تقف ما ليس لک به
علم و قوله تعالى و إن الظن لايغنى من الحق شيئا. قلت لا يکاد يکفى تلک الآيات فى ذلک فإنه مضافا إلى أنها وردت إرشادا إلى عدم کفاية الظن فى أصول الدين... .
مبحث خبر در
کفايه تحت عنوان ظنون قرار گرفته است. از طرف ديگر، معنايى غير از اين اصطلاحات براى
علم و ظن در آيات مشخص نشده است. از اين رو اگر از نگاه
آخوند (رحمةاللهعلیه) دلالت آيات بر معناى ديگرى از
علم و ظن مىبود، وى حتما آن را ذکر مىکرد و تنبه مىداد که مقصود آيات،
علم و ظن عرفى است و بر نفى حجيت خبر ثقه دلالت نمىکند؛ زيرا خبر ثقه
علم عرفى مىآورد، اما ايشان دلالت آيات بر معناى منطقى را پيش فرض گرفته است و تمام نزاع ايشان، در حدود آن است.
۲. اگر هم نهى از غيرعلم و ظن، به اصول عقائد مختص نباشد، در اين صورت نيز دلالتى بر نهى از خبر ثقه نمىکند؛ زيرا به وسيله ادله حجيت خبر، تخصيص مىخورد. يعنى با وجود اينکه آيات ناهى از ظن و تبعيت از غيرعلم شامل خبر ثقه مىشود و از آن نهى مىکنند (با اينکه خبر ثقه مفيد
علم عرفى است)، اما به وسيله ادله قطعى تخصيص مىخورد، و اگر منظور از آن
علم و ظن عرفى بود، ديگر جايى براى تخصيص نمىماند؛ زيرا آيات بر تبعيت از
علم دلالت مىکنند و خبر ثقه نيز از نگاه عرف،
علم است.
۱. و لو سلم فإنما المتيقن لو لا أنه المنصرف إليه إطلاقها هو خصوص الظن الذى لم يقم على اعتباره حجة.
ايشان در جايى ديگر نيز به صورت رساتر به اين مطلب اشاره کرده است:
۲. و الجواب أما عن الآيات فبأن الظاهر منها أو المتيقن من إطلاقاتها هو اتباع غيرالعلم فى الأصول الاعتقادية لا ما يعم الفروع الشرعية و لو سلم عمومها لها فهى مخصصة بالأدلة الآتية على اعتبار الأخبار.
مرحوم نائینی نيز در مبحث حجيت خبر، مىفرمايد مفهوم «آيه نبأ» مبنى بر حجيت خبر واحد، بر ادله ناهيه، حاکم است و به واسطه حکومتش، موجب خروج
خبر عادل از دايره ظن و
علم محسوب شدن آن مىشود و
خبر واحد را نيز از تعليل «ان تصيبوا قوما بجهالة» خارج مىکند:
... بل المفهوم يکون مقدّما على الآيات النّاهية عن العمل بالظّن و عن عموم التّعليل بالحکومة، لأنّ خبر العدل بعد ما صار حجّة يخرج عن کونه ظنّا و عن کونه إصابة القوم بالجهالة، و يکون
علما.
مقصود ايشان از
حکومت اين است که خبر عادل، به صورت تعبدى و ادعايى، از مصاديق ظن جدا شده است؛ شارع آن را
علم شمرده و احکام
علم را بر آن بار کرده است؛ اما در واقع، ظن است و جزو
علم محسوب نمىشود. ايشان همچنين در «
اجود التقريرات» نسبت اين ادله را حکومت مىشمرد.
امام خمینی بنا به متنى که در پى مىآيد برآنند که حجيت خبر واحد، از آيه «لا تقف» تخصيص مىخورد. چگونگى دلالت تخصيص پيش از اين گذشت. ايشان همچنين در ادامه متن به کسانى که خبر ثقه را عرفاً
علم شمردهاند و آن را خارج از موضوع آيات ناهيه مىدانند، به اين صورت جواب مىدهد که در اين موارد اولاً نزد عقلا
علمى حاصل نمىشود و بر فرض آنکه
علم حاصل شود ارزشى ندارد و مقصود آيات نيست؛ زيرا تنها
علم واقعى و منطقى است که مىتواند تخصيص بزند، نه
علم عرفى و عقلايى:
«و اما قوله سبحانه: »و لاتقف ما ليس لک به
علم« فقد عرفت انه، عام للأصول و الفروع، و قابل للتخصيص و... اما السيرة فالقول بان نسبتها، نسبة الورود أو الحکومة، فلايخلو عن ضعف؛ لأن ذلک فرع کون العمل بالخبر الواحد عند العقلاء عملاً
بالعلم و هو ممنوع جدا، لعدم حصول
العلمِ من اخبار الآحادِ، حتى لو فرضنا غفلتَهم عن احتمالِ الخلافِ: فلايصحّ أيضاً، لأن الورودَ و التخصصَ يدور مدارَ الخروجِ الواقعى لا على الخروج عند المخاطب.
مرحوم خويى ادله نهى از ظن را
ارشاد به حکم
عقل دانسته است و ناظر به عدم حجيت خبر واحد نمىداند. آنگاه بنا بر فرض مولوى بودن آن، ادله حجيت
خبر ثقه را بر آيات ناهيه حاکم مىشمرد؛ نحوه دلالت حکومت بر مدعاى ما گذشت. ايشان در ادامه به ادعايى و تعبدى بودن اين
علم تصريح مىکند:
انّه عَلى تقديرِ تسليمِ انَّ مفادَّها الحکمُ المولوى، و هو حرمةُ العملِ بالظّنِ کانت أدلةُ حجيةِ الخبر، حاکمةً على تلک الآيات؛ فان مفادها جعل الخبر طريقاً بتتميم الکشف، فيکون خبر الثقة
علماً بالتّعبدِ الشرعى، و يکونُ خارجاً عن الآيات الناهية عن العمل بغير
العلم موضوعاً... .
مرحوم حکيم نيز در «
اصول عامه» به صراحت اظهار مىکند که امارات و اصول، به پشتوانه يقينى احتياج دارند؛ زيرا حجيت آنها ذاتى نيست و از اين رو بايد به دليلى منتهى شوند که ذاتاً حجت است. ايشان در ادامه، آيات «ان الظن لايغنى من الحق شيئاً» و امثال آن را براى اثبات اين مطلب (وجوب تبعيت از
علم خالص و
منطقی و عدم تبعيت از ظن منطقى) ذکر مىکنند:
و مع کونِ الأماراتِ أو الأصولِ لاتملک الحجية الذاتيّة بداهةً، فهى محتاجة إلى الانتهاء إلى ما يملکها، و ليس هناک غير القطع بجعل الحجية لها من قبل، من بيده أمرُ وضعِها و رفعها؛ و لذلک اعتبرنا ان کل حجة لاتنتهى إلى القطع لاتصلح للاحتجاج بها، و تسميتها حجةً من باب التسامحِ فى التعبير؛ و قوله تعالى: ان الظن لايغنى من الحق شيئاً؛ و قوله عزّوجلَّ: آللَّه أذن لکم أم على اللَّه تفترون؛ و أمثالها من الآيات المرشدة إلى ذلک الحکم العقلى و المؤکدةُ له.
مرحوم سيد محمدباقر صدر در ابتدا حجيت هر معرفتى را متوقف بر
علم خالص منطقى دانسته است و در مبحث خبر واحد، به مبناى خويش رجوع مىکند و آيه «لاتقف» را ناظر به آن مىشمرد. ايشان در ادامه، ادله حجيت خبر واحد را وارد بر
آیه «لاتقف» مىشمرد؛ به اين معنا که ادله حجيت خبر، موضوعِ «غير
علم» را تعبداً و ادعائاً خارج مىکند؛ اما در حقيقت
خبر ثقه علم محسوب نمىشود: أمّا قوله تعالى: «لاتقف ما ليس لک به
علم» فظاهر النهى فيها أنّه نهى إرشادى إلى ما يستقلّ به العقل من عدم جواز الاستناد فى العذر و أداء المسئولية إلى غير
العلم، بمعنى أنّه يجب أن يکون السند المباشر للإنسان و رأس الخيط لما يعتمد عليه هو
العلم؛ و دليل حجّية خبر الواحد لابد أن ينتهى إلى
العلم حقيقة، بحيث يکون السند المباشر لنا فى العمل به هو
العلم، و هذا ما لمتنه عنه الآية الکريمة، فيکون دليل حجّية خبر الواحد واردا على الآية. نعم العمل بخبر الواحد استناداً إلى إفادته للظنّ بالواقع منهىّ بالآية المبارکة، أمّا العمل به استناداً إلى
العلم بحجّيته فهو غير منهىّ بها.
در متن زير نيز به صراحت گفته شده که
علم عرفى، ملاک نيست و آنچه عقلا
علم مىشمارند، در واقع
علم نيست و آيه «ان الظن» از آن نهى مىکند: و اما دعوى انصراف الآيات إلى الظن الّذى لميقم على اعتباره دليل، فلميذکر لها شاهد و على کل فيمکن توجيهها بأحد وجهين: الأول: ان بناء العقلاء على کون الخبر
علماً و طريقاً إلى الواقع يستلزم خروجه عن ما دل على النهى عن العمل بغير
العلم، و ان کان هو فى الحقيقة من افراد غير
العلم... فى کلا الوجهين نظر: اما الوجه الأول: فلان نظر العقلاء و رويتهم تارة يکون بمعنى بنائهم و اعتبارهم، و أخرى باعتبار انکشاف ذلک الشىء واقعا لديهم، فإذا کانت رويّة العقلاء لکون الخبر طريقاً من النحو الثانى صحت دعوى الانصراف و لايخفى ان بناءهم على کون الخبر
علما من النحو الأول لا الثانى، فانهم يعتبرونه
علما لا انهم يرونه
علما، فتدبر.
اين مطلبى است که در جاى جاى کتب
اصول به
چشم مىخورد و براى پرهيز از اطاله کلام، به همين موارد اکتفا مىکنم و آدرسهايى نيز براى رجوع و اطمينان از مقصود ايشان ذکر مىشود:
دليل دوم مرحوم شيخ، روايات است: و من السنة، قوله (صلى اللَّه عليه و آله) فى عداد القضاة من أهل النار: و رجل قضى بالحق و هو لا
يعلم.
ايشان بعد از تبيين مقصود خويش از
علم و ظن، براى اثبات عدم حجيت اين معنا از ظن به اين
روایت استناد مىکند؛ به اين صورت که ظن قاضى، سودى به حال او ندارد و برايش حجت نيست، بلکه بايد برايش
علم حاصل شود. روشن است که منظور شيخ (رحمةاللهعلیه) از
علم در اين روايت،
علم عرفى نيست؛ زيرا بسيارى از
علمهاى عرفى، ظن منطقى هستند و شيخ نيز در مقام رد حجيت اين نوع ظن است.
گذشت که شيخ (رحمةاللهعلیه) براى حرمت عمل به ظن، دو دليل ذکر فرمودهاند. ايشان در بيان علت دوم، به روايت زير استناد کرده، مدلول نهى روايت را حکمى مىدانند که قاضى بدون
علم خالص، صادر مىکند!
و قوله عليهالسلام: من أفتى الناس بغير
علم کان ما يفسده أکثر مما يصلحه.
مرحوم تبريزى نيز در «
شرح اوثق الوسائل» در توضيح سخن مرحوم
شیخ، روايات متعددى ذکر مىکند.
شیخ انصاری (رحمةاللهعلیه) دليل عقل و
اجماع را نيز به اين صورت بيان کرده است:
و من الإجماع ما ادعاه الفريد البهبهانى فى بعض رسائله من کون عدم الجواز بديهيا عند العوام فضلاً عن
العلماء و من العقل تقبيح العقلاء من يتکلف من قبل مولاه بما لا
يعلم بوروده عن المولى و لو کان عن جهل مع التقصير.
دليل اجماع: تمامى انسانها اعم از
علما و عامه مردم اتفاق دارند که نمىتوان مطابق معرفتى عمل کرد که
علم خالص منطقى بدان نداريم.
دلالت حکم عقلى: عقلا تکليف کردن عبدى را که
علم (منطقى) به آن تکليف ندارد قبيح مىشمرند؛ هرچند عبد،
علم عرفى و عقلايى داشته باشد؛ يعنى
علمى که عقلا و عرف به احتمال خطاى آن اعتنا نکرده، براى آن هيچ اهميتى قائل نيستند.
گفتمان عرف، ملاک تفاهم دين است. خلقت
انسان هيچ سود و زيانى به حال خالق غنى و بىنيازش ندارد؛ او
خلق شد تا بتواند به بيشترين
لطف و رحمتى که متناسب اوست، نائل شود: «إِلاَّ مَنْ رَّحِمَ رَبُّک وَ لِذلِک خَلَقَهُم.»
در اين زمينه خداوند رحمان و رحيم به دليل کمال ذاتى و رحمت بىپايانش از کوچکترين
رحمت ممکن هم دريغ نکرده و مسير کمال او را تا «فَکانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى» نيز فراهم و ممکن ساخته است.
از اين رو
خداوند متعال
دین را نازل کرد و با ارسال رسل و
ائمه که نهايت سعى خويش را براى هدايت انسانها مىکردند، اين هدف را به عالىترين وجه ممکن، محقق ساخت. مخصوصا
پیامبر اسلام «صلیاللهعلیهوالهوسلم»، رسولى از جنس مردم بود و تاب و تحمل رنج مؤمنان را نداشت، به
هدایت انسان
حرص و ولع داشت و نسبت به مؤمنان رئوف و مهربان بود: «لَقَدْ جآءَکمْ رَسُول مِنْ أَنْفُسِکمْ عَزيز عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَريص عَلَيْکمْ بِالْمُؤْمِنينَ رَؤُف رَحيم»
ائمه اطهار نيز ادامه دهنده
راه پيامبر و داراى تمام اين صفات کمال بودند.
اولين گام براى تحقق اين هدف والا، تعيين مسير و تبيين آموزههاى
دینی به بهترين نحو است؛ به گونهاى که انسانها در فهم دين و تشخيص مصلحت و مفسده خويش دچار اشتباه نشوند و طريق سعادت و کمال را به بهترين صورت بشناسند. از اين رو، تفاهم مىبايست به زبان مخاطب و متناسب با فهم او از اصطلاحات و واژگان و... باشد؛ حال اگر دين از اصطلاحات و مفاهيم عرفى، معانى ديگرى را قصد کند، در واقع به گمراهى و انحراف آنها کمک کرده و فهمشان را مختل نموده است. البته مانعى ندارد که شارع در مواردى خاص، براى مصالحى که وجود دارد، به اين کار تن دهد؛ در اين صورت بايد آن را مکرراً
اعلام کند و مخاطبان خود را از آن مطلع سازد تا مبادا کسى با توجه به ارتکازش، به فهم ديگرى از دين برسد. گذشته از آنکه اين کار موجب انحراف و بدفهمى مخاطبان مىشود، هيچ انگيزهاى نيز از طرف حکيم بر اين مطلب وجود ندارد؛ زيرا هدف از سخن گفتن و به کارگيرى واژگان و مفاهيم، انتقال مقصود و فهماندن است و دست بردن در آنها، جز دورى از اين هدف، چيز ديگرى را به دنبال ندارد.
اين همان چيزى است که خداوند متعال، خود و کتاب
آسمانیاش را به آن متصف کرده است: «بِلِسانً عَرَبِىًّ مُّبِينً»
«وَ مَآ أَرْسَلْنَا مِنْ رَّسُولً إِلاَّ بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ»
در آيه نخست اشاره شده که
قرآن به
زبان عربی روشنگر نازل شده است؛ يعنى همان لسان مخاطبان که تفاهم، تنها با آن به صورت روشن و گويا صورت مىپذيرد. در آيه دوم نيز اظهار شده که هيچ رسولى فرستاده نشد مگر به لسان قومش، تا راه را براى آنها تبيين کند. خداوند علت همزبانى را تبيين دين مىشمرد؛ يعنى اگر رسول به زبانى غير از زبان آنها سخن بگويد، دين و راه و روش زندگى الاهى براى آنها به خوبى نمايان نمىشود. از اين آيه مشخص مىشود که
دین براى تبيين معارف و آموزههاى خود، متناسب با فهم مخاطبان خويش تفاهم مىکند و به گونهاى سخن نمىگويد که فهم مخاطبان دچار اشتباه و تزلزل گردد و امر تبيين، مختل شود.
سیره پيامبر (صلیاللهعلیهوالهوسلم)و
ائمه اطهار (علیهمالسلام) نيز به همين شکل بوده است. ايشان حتى به کوچکترين و ظريفترين تعبيرات و استعمالات عرفى نيز توجه داشتند. حکايت سيوطى در اين زمينه، شاهد خوبى بر اين مدعا است.
سیوطی در کتاب «
قواعد نحو عرب» براى اثبات اين نکتهکه «ام» در برخى قبايل، جايگزين «ال» مىشود، حکايت مىکند که عدهاى نزد پيامبر آمدند و با گويش خاص خود، از پيامبر (صلیاللهعلیهوالهوسلم)درباره
روزه در
سفر سؤال کردند: «امن امبر امصيام فى امسفر؟ » پيامبر (صلیاللهعلیهوالهوسلم)نيز با لهجه خودشان به آنها پاسخ داد: «ليس من امبر امصيام فى امسفر»، با اينکه عربها
زبان پيامبر (صلیاللهعلیهوالهوسلم)را مىفهميدند اما ايشان دقيقا همان گونه جواب دادند که خودشان صحبت مىکردند. اين حکايت، بيانگر اوج توجه و دقت پيامبر (صلیاللهعلیهوالهوسلم)نسبت به مخاطب و تناسب داشتن تفاهم با او است.
واژه
علم در گفتمان عرف و عقلا به چه معناست؟ آيا اين واژه تنها در معرفتى به کار مىرود که از حيث عقلى به هيچ وجه قابل خدشه نباشد و کوچکترين احتمال خطايى در آن راه ندارد و عينا واقعيت را نشان مىدهد؟ يا منظور از آن، معرفتى است که به احتمالات خلاف آن به دليل غيرکاربردى و ضعيف بودن توجه نمىشود و مفيد اطمينان و سکون نفس است؟ در امور معاش و زندگى روزمره مردم تا چه اندازه، قطع خالص پيدا مىشود و اصلا از نگاه عقلا چه تفاوتى ميان
علم خالص منطقى و آن نوع معرفت وجود دارد که احتمال خلاف آن بسيار اندک و توجه و ترتيب اثر به آن، غيرمعقول است؟
هر انسان منصفى گواهى مىدهد که عقلا و عرف عمومى حاکم، هيچگاه در زندگى خود به احتمالات بسيار عجيب و بسيار ضعيف عقلى توجه ندارند و از ديدگاه آنها،
علم به معرفتى اطلاق مىشود که در مرحله عمل و فعل بهترين باشد؛ يعنى معارفى که امکان اصابت آنها، زياد و احتمال خلاف آن در نگاه عملى و وقوع خارجى، نادر و ضعيف باشد. منشأ اين رفتار و برخورد عقلا با معرفت، نگاه کاربردى و توجه به مسائل خارجى و واقعيات زندگى است. در واقعيت زندگى، توجه به
علم خالص و ملاک قرار دادن آن در مسائل و اتفاقات روزگار، بىمعنا است؛ زيرا طرق معرفتى انسان براى کشف واقع و درک مصالح و مفاسد خويش، مادى است و ماده نيز دائما گرفتار محدوديتها و کسر و انکسارات است. از اين رو کشف واقع به صورت خالص که هيچ احتمال خطايى در آن راه نداشته باشد، بسيار نادر است و اين نوع معرفت جز در مواردى اندک حاصل نمىشود. عقلا نيز زائيده همين
عالم مادى هستند و براى زندگى و درک مصالح و مفاسد خويش ناچارند در اغلب مسائل به معرفتهاى مادى و غيرخالص تن دهند و مصالح و مفاسد زندگى خويش را با آن به دست آورند؛ اما با اين حال، در موارد زيادى همين معارف غيرخالص خود را با واژه
علم بيان مىکنند و اين لفظ را هر
روزه درباره مسائل زيادى به کار مىبرند؛ مثلا نسبت به مفاد خبر ثقه؛ درباره اتفاقات و حوادثى که با حواس مادى خود از آنها مطلع شدهاند؛ نسبت به برخى پيشبينىهايشان و همچنين درباره قضاوتشان نسبت به اشخاص؛ و درباره هر مسألهاى که احتمال خلاف آن بسيار ضعيف و غيرکاربردى باشد. از نگاه عقلا هيچ تفاوتى ميان
علم خالص و معرفتهاى بسيار قوى وجود ندارد؛ زيرا در مرحله عمل و کشف مصالح و مفاسد، فرقى ميان آنها نيست و هر دو لزوماً بايد تبعيت شوند و اينکه احتمال خطا غيرقابل توجه باشد يا نباشد، از منظر ايشان تفاوتى ندارد.
به علاوه، اين اصطلاحات زاييده عرفهاى
منطق و
فلسفه است که در
سدههای بعد از پيامبر (صلیاللهعلیهوالهوسلم)و
ائمه اطهار (علیهمالسلام) به وجود آمد و اصلا در زمان تشريع و تفاهم دين با مردم وجود نداشت تا حتى بتوان ادعا کرد که تفاهم عرفى آن مردمان بر اساس اين واژگان بوده است! گذشته از اين، منطق و فلسفه به عنوان عرفهاى خاص شناخته مىشوند و حتى در اين زمان که رونق گرفتهاند و افراد زيادى با آنها آشنا هستند، باز هم نتوانستهاند
عرف عمومى مردم را دگرگون کنند؛ زيرا هرکسى توجه دارد که اين موارد، مختص
علم خاصى است و تنها در آنجا کارايى دارند؛ حتى خود منطقيان و فيلسوفان نيز در تفاهم عرفى خود، از آنها استفاده نمىکنند و تفاهمشان همانند ديگران است.
البته اين سخن بدان معنا نيست که
علم منطقى هيچگاه بين عقلا به کار نمىرود و مقصود عرف از
علم هميشه اطمينان و ظن قوى است؛ بلکه عقلا از خالص بودن
علم، نفى خصوصيت کردهاند و ميان اطمينان و
علم خالص فرقى نمىگذارند و ويژگى خاصى براى
علم خالص قائل نيستند. ملاک
علم نزد آنها عدم توجه به احتمال خطا و مقبوليت نوعىِ عقلا است، خواه منطقى باشد يا خير. عقلا اين معناى
علم را در تعاملات اجتماعى خويش اعتبار مىکنند؛ زيرا از طرفى تعاملات اجتماعى، محدوده بسيار وسيعى دارد و بيشتر عرصههاى زندگى را در بر گرفته است و بيشتر مشغوليت و تفاهم انسانها در اين زمينه است. از طرف ديگر، طرق معرفتى در اين تعاملات مادى است و هر آن ممکن است به خاطر محدوديتها، بخشى از حقيقت مجهول بماند؛ و به اين دليل احتمالات خطا در اين زمينه بىشمار است و توجه و ترتيب اثر به آنها باعث اختلال نظام و هرج و مرج مىشود. بنابراين عقلا به اين احتمالات توجه نمىکنند و اطمينان را مانند
علم منطقى به حساب مىآورند. با اين حال گاه
علم خالص ميان عقلا موضوعيت پيدا مىکند و عقلا ويژگى خاصى برايش قائل مىشوند و به مغايرت آن با
علم عرفى کاملا توجه داشته، آن را به خصوص قصد مىکنند. اين اتفاق در زندگى خارجى و کاربردى عقلا رخ نمىدهد؛ زيرا تعاملات اجتماعى و زندگى خارجى انسانها، اين شکل
علم را برنمىتابد و توجه به آن مشکلساز است؛ بلکه تنها در مواردى به کار مىرود که از نظر عقلا نتيجه منطقى دانستن يا عرفى دانستن کاملا متفاوت باشد و آثارى را به دنبال آورد. از اين رو، تنها در برخى
علوم صرف ذهنى و
ریاضی و در موارد ديگرى همچون
علم خداوند، استفاده مىشود؛ زيرا در نگاه آنها، قواعد
علوم رياضى، الزامى و ضرورى و خطاناپذير است و کوچکترين احتمالى موجب نقض آن مىشود. همچنين در ديدگاه آنها
علم خداوند عالىترين
علم است و اگر کوچکترين خطايى در آن
راه داشته باشد، نقص محسوب مىشود که اين نيز امکان ندارد. پس
علم در ابعاد مختلف زندگى ايشان اعم از معناى منطقى و در برخى مسائل معدود
علمى و انتزاعى که جهت خاصى دارند، به معناى منطقى آن است.
بنابراين از ديدگاه عقلا،
علم معرفتى است که در نگاه کلى، بهترين باشد و نوعا بتوان در زندگى بر آن تکيه کرد؛ آنها در مقابل اين معرفت، از واژه «جهل» استفاده مىکنند و فعلى که بر اساس آن انجام شود را جاهلانه قلمداد مىکنند، هرچند که يک طرف آن ترجيح داشته باشد. به تعبير ديگر
جهل در لسان عرف به هر حالتى اطلاق مىشود که شخص، معرفت معتبر و مقبولى نداشته باشد و عمل جاهلانه نيز عملى است که از نظر عقلا نتوان دليل قابلقبولى براى آن ارائه داد. بنابراين نمىتوان گفت معرفتهايى مانند خبر ثقه و ظواهر و... از جمله مصاديق غيرعلم شمرده شده است و به آنها جهل اطلاق مىشود؛ زيرا اين معارف از جمله بهترين معرفتهايى هستند که زندگى عقلا و عرف مردم با آن اداره مىشود.
در عرف، واژه شک نيز درباره حالت جهل استفاده مىشود. حالت شک زمانى عارض مىشود که شخص در ترديد بوده،
علم عرفى و دليل قابلقبولى بر هيچ طرف نداشته باشد؛ خواه يک طرف ترجيح داشته و خواه نداشته باشد. شاهد اين مطلب، قول اهل لغت است که در ادامه بررسى خواهد شد.
اين معنا از
علم و جهل مورد اتفاق همه
علماى معتبر در
لغت است که به تفصيل بررسى مىشود:
تقريبا مىتوان گفت همه لغويان معتبر،
علم را نقيض جهل و جهل را نقيض
علم دانستهاند: «العين:
عَلِمَ يَعْلَم عِلْما، نقيض جهل. الجَهْل: نقيض
العلم... الجَهَالَة: أن تفعل فعلا بغير
علم.» «معجم المقائيس: و
العِلْم: نقيض الجهل؛ الجيم و الهاء و اللام أصلان: أحدهما خِلاف
العِلْم» «لسان العرب: و
العِلْمُ: نقيضُ الجهل،
عَلِم عِلْماً و
عَلُمَ هو نَفْسُه؛ الجَهْل: نقيض
العِلْم.» «الصحاح: و
عَلِمْتُ الشىءَ
أَعْلَمُهُ عِلْماً: عرفته. الجَهْلُ: خِلاف
العلم».
در نگاه نخست به ذهن مىرسد که اهل
لغت به صورت کافى و وافى به موضوع نپرداختهاند و بلکه اساساً هيچ معنايى را مشخص نکردهاند؛ اما از همين نپرداختن به معنى و
مفهوم اين واژه و صرف بسنده کردن به «نقيض الجهل» مىتوان نتايج مهمى گرفت:
۱. معلق کردن واژگان بر يکديگر و دور صورى در برخى از لغات، زمانى رخ مىدهد که معنى واژه در نگاه عرف کاملاً واضح و بديهى باشد، به حدى که لغوى احتياجى به شرح و توضيح آن نديده است و از اين رو به همين اندازه اکتفا کرده باشد؛ به ويژه در اين واژه که هيچ يک از متقدمان اهل لغت بيشتر از اين بحث نکردهاند. حال اين معناى بديهى از
علم، در گفتمان عرف چيست؟ آيا مىتوان گفت همه اقشار و گروههاى مردم به صورت بديهى و کاملاً واضح،
علم را به معناى منطقى آن استفاده کرده است و مقصود ايشان از
علمى که از طرق مادى کسب شده و همه روزه نسبت به اتفاقات زيادى به کار مىرود، اين معنا بوده است؟
گفته شد که عرف عمومى و عقلا،
علم را در معناى منطقى و خالص آن استفاده نمىکنند و اين اصطلاحات به
علم تازه تأسيس منطق مربوط است که بعد از تشريع
دین و زمان
ائمه (علیهمالسلام) به وجود آمد و از مقصود عرف دور است.
۲. از طرح شدن
علم در مقابل جهل و تعبير «نقيض الجهل» و امثال آن، مىتوان به عرفى بودن معناى
علم پى برد؛ زيرا مسلم است که عقلا حرکت و اقدام بر اساس اطمينان و
علم عرفى را حرکتى کاملاً
عالمانه شمردهاند و هيچگاه به چنين معرفتى، جهل اطلاق نمىکنند؛ اين در حالى است که در نگاه آنها حتى به احتمال خطاى آن توجه نمىشود، چه رسد به اينکه آن را جهل و اقدام بر اساس آن را جاهلانه بشمارند! زيرا
علم عرفى بهترين معرفتى است که زندگى عقلا با آن اداره مىشود.
شاهد اين معنا از
علم و تقابل آن با جهل، دور صورى و ظاهرى بين شک از يک سو و يقين و
علم از سوى ديگر است. اين مقابله بيانگر اين مطلب است که هر آنچه تحت عنوان
علم و يقين نباشد،
شک محسوب مىشود. از طرف ديگر، واضح است که عقلا و عرف به چنين معارف قوى و معمولى که زندگىشان با آن اداره مىشود، شک نمىگويند؛ زيرا در عرف، شک به حالت ترديد و تحير اطلاق مىشود و حالتى است که شخص بدون دليل و حجت مانده باشد، خواه يک طرف ترجيح داشته باشد و خواه نداشته باشد: «
مجمع البحرين: الشک الارتياب و هو خلاف اليقين. فقولهم: خلاف اليقين، يشتملالتردد بين الشيئين سواء استوى طرفاه أم رجح أحدهما على الآخر. اليقين:
العلم و زوال الشک.» «العين: الشَّک: نقيض اليقين اليَقَنُ اليَقِينُ، و هو إزاحة الشک.» «المحيط فى اللغة: الشَّک: نَقِيْضُ اليَقِين اليَقَنُ: اليَقِيْنُ و إزَاحَةُ الشَّک.»
«الصحاح: الشَک: خلاف اليقين. اليَقِينُ:
العلم و زوالُ الشَک.» «معجم المقائيس: و من هذا الباب الشک الياء و القاف و النون: اليَقَن.» «
لسان العرب: الشَّک: نقيض اليقين، اليَقِينُ:
العِلْم و إزاحة الشک و تحقيقُ الأَمر.»
ضمنا روشن است که منظور از يقين همان
علم عرفى است؛ زيرا علاوه بر تصريحات اهل لغت، اگر مقصود
علم يقينى خالص باشد، بنابراين
خبر ثقه و ظواهر و اکثر
علمهاى عرفى بايد داخل در حوزه
شک شوند که مقابل آن است و اين مطلب، واضح البطلان است.
سخن
مجمع البحرين نيز شاهد خوبى بر اين مطلب است. در اين کتاب تصريح شده که
علم در موارد زيادى به معناى اعتقاد راجحى است که با
سند و مدرکى اثبات شود: و
العلم اليقين: الذى لايدخله الاحتمال، هذا هو الأصل فيه لغة و شرعا و عرفاً؛ و کثيرا ما يطلق على الاعتقاد الراجح المستفاد من سند، سواء کان يقينا أو ظنا؛ و منه قوله تعالى فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتً
الآية. قال المفسر: أراد الظن المتآخم
للعلم لا
العلم حقيقة، فإنه غير ممکن.
البته اينکه ايشان اصل معناى
علم را يقين مىدانند که احتمال خطا در آن راه ندارد، منافاتى با ادعاى ما ندارد؛ زيرا اولاً منظور ايشان از يقينى که احتمال خطا در آن راه ندارد، يقين منطقى نيست تا منظور از احتمال خطا، احتمال خطاى عقلى و فلسفى باشد، بلکه منظور همان يقين عرفى است که در آن احتمال خطاى عقلايى راه ندارد؛ زيرا همانطور که گفته شد، در صورت منطقى دانستن آن،
علم عرفى شامل شک مىشود که اين مطلب امکان ندارد. ثانياً بر فرض اينکه مقصود ايشان،
یقین منطقى باشد، باز هم ايشان بسيارى از موارد استعمال را ظن راجح از روى
سند و دليل شمردهاند.
برخى از متأخران مانند «راغب» اين اصطلاحات را به همان معناى منطقى،
تفسیر و تحليل کردهاند:
العِلْمُ: إدراک الشىء بحقيقته، و ذلک ضربان: أحدهما: إدراک ذات الشىء؛ و الثانى: الحکم على الشىء بوجود شىء هو موجود له، أو نفى شىء هو منفيّ عنه.
الشَّک: اعتدال النّقيضين عند الإنسان و تساويهما، و ذلک قد يکون لوجود أمارتين متساويتين عند النّقيضين، أو لعدم الأمارة فيهما.
در اين باره بايد توجه داشت که اعتبار قدماى اهل لغت بسيار بيشتر از متأخران است، به دلائلى روشن مانند حضور، زندگى و حشر و نشر کامل ايشان با مردمان همان
زمان و همچنين دورى از فضاى
علمى و تشويش ذهنى که در اثر مسائل
علمى به وجود مىآيد و... ؛ مخصوصاً در اين مورد که همه قدماى اهل لغت و بسيارى از متأخران بر آن اتفاق دارند. افرادى معدودى نيز خرق اجماع کرده، معنايى متفاوت ارائه دادهاند که راغب در رأس آنها است. تأثيرپذيرى وى از مباحث و اصطلاحات
علمى و فاصله او از استعمالات عرفى در جاى جاى آثارش به خوبى نمايان است؛ مخصوصاً که ايشان در بسيارى از اوقات، لغات را با استناد به خود آيات معنا مىکند نه با رجوع به معناى عرفى.
ثابت شد
اصطلاح علم در لسان عقلا و عرف، غير از
اصطلاح منطقى و اصولى آن است و عقلا به هر معرفتى که به احتمال خطاى آن توجه نکنند،
علم مىگويند. همچنين گفته شد که همه قدماى اهل لغت همين معنا را براى
علم ذکر کردهاند و
علم به معناى خالص و صددرصدى آن،
اصطلاحى است مختص به عرفهاى خاص
منطق و
فلسفه که بعد از پيامبر (صلیاللهعلیهوالهوسلم)و
ائمه اطهار (علیهمالسلام) به وجود آمد. از طرف ديگر نيز دين مطابق با فهم مخاطبان خود نازل شد و با توجه به معانى و مفاهيمى که در ذهن مخاطبان نقش بسته بود، با آنها تفاهم مىکرد؛ حال چگونه مىتوان ادعا کرد که مقصود آيات و روايات،
علم منطقى خالص است و بر اين اساس مهمترين اصل اصولى را پايهگذارى کنيم؟ اين واژه به تفصيل بررسى مىشود:
گذشته از مسائلى که گفته شد خود آيات نيز به اين معنا از
علم دلالت دارند (البته ناگفته نماند که در اکثر آيات،
علم به عنوان صفتى براى خداوند به کار رفته که طبق توضيح گذشته مقصود
علم خالص و منطقى است):
۱. يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا جأَکمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتً فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ
أَعْلَمُ بِإيمانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتً فَلاتَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْکفَّارِ
اين آيه در مورد برخى زنان بود که از دام کفار فرار کرده، به مسلمانان پناه مىآوردند. در اين ميان، گاه کفار
جاسوسان خود را به اين شکل به ميان
مسلمانان مىفرستادند تا از احوال آنها با خبر شوند.
خداوند متعال نيز در اين آيه اظهار مىدارد که آنها را
امتحان کنيد، اگر به ايمانشان
علم پيدا کرديد، آنها را به کفار باز نگردانيد. روشن است که با امتحان کردن، پرسيدن چند سؤال و جويا شدن از انگيزه وى و اقامه شاهد و... هيچگاه نمىتوان به
ایمان اين اشخاص تازهوارد،
علم منطقى پيدا کرد؛ شايد بتوان گفت جمله «الله
اعلم بايمانهن» نيز تعريضى بر اين مطلب است و نشان مىدهد که خداوند متعال،
علم واقعى را به خود نسبت داده است و
علمى را که در رده پايينتر و همراه خطا و اشتباه است، به انسانها منتسب مىکند. «مجمع البحرين» نيز مقصود اين آيه را اعتقاد و معرفتى دانسته که از روى
سند و دليل باشد خواه يقين باشد يا ظن، که اين همان
علم عرفى است:
و کثيراً ما يطلق على الاعتقاد الراجح المستفاد من سند، سواء کان يقينا أو ظنا؛ و منه قوله تعالى فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتً
الآية. قال المفسر: أراد الظن المتآخم
للعلم لا
العلم حقيقة، فإنه غيرممکن.
۲. وَ الَّذينَ يَبْتَغُونَ الْکتابَ مِمَّا مَلَکتْ أَيْمانُکمْ فَکاتِبُوهُمْ إِنْ
عَلِمْتُمْ فيهِمْ خَيْراً
خداوند متعال در اين آيه مىفرمايند که اگر عبدهاى شما خواستار مکاتبه شدند، اگر به خير و صفت نيکى در ايشان
علم پيدا کرديد، با آنها قرارداد مکاتبه ببنديد. مشخص است که
علم منطقى پيدا کردن در اين موارد، غيرممکن است و به هر حال احتمال خلاف وجود دارد؛ هرچند ضعيف باشد.
۳. قالَ ما خَطْبُکنَّ إِذْ راوَدْتُنَّ يُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما
عَلِمْنا عَلَيْهِ مِنْ سُوءً
هنگامى که پادشاه از زنان
مصری درباره جريان
حضرت یوسف (علیهالسلام) پرسيد، زنان گفتند ما به سوء و بدى از او
علم نداريم. مقصود آنها نمىتواند اين باشد که ما
علم خالص صددرصدى نداريم و اگر حتى يک احتمال بسيار ضعيف غيرعقلايى مىداديم، ديگر شهادت نمىداديم؛ زيرا اکثر
قریب به اتفاق شهادات، با چنين احتمالاتى همراه است و نمىتوان به آنها ترتيب اثر داد.
علم در روايات نيز به همين معنا آمده است:
عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ (علیهالسلام) قَالَ الْقُضَاةُ أَرْبَعَة ثَلَاثَة فِى النَّارِ... وَ رَجُل قَضَى بِالْحَقِّ وَ هُوَ
لَايَعْلَمُ فَهُوَ فِى النَّارِ وَ رَجُل قَضَى بِالْحَقِّ وَ هُوَ
يَعْلَمُ فَهُوَ فِى الْجَنَّةِ.
منظور از قضاوت بدون
علم دو چيز مىتواند باشد: اول: قاضى بدون
علم به احکام شرعى قضاوت کند؛ دوم: بدون حصول
علم نسبت به حقانيت اشخاص و واقعيتهايى که صورت پذيرفته، به قضاوت بپردازد. منظور از
علم در هر دو صورت،
علم عرفى است و تحصيل
علم منطقى خالص در هيچ يکى از دو صورت امکانپذير نيست؛ زيرا معرفت قاضى به احکام
قضاوت از طرق مادى و اخبار و... اثبات مىشود و معمولاً از اين طرق، امکان تحصيل
علم منطقى وجود ندارد. همچنين در اثبات حقانيت اشخاص و اتفاقاتى که رخ داده، نيز اين امکان وجود ندارد؛ زيرا طرق معرفتى قاضى که عبارتند از
شهود و
بینه و... هرگز اين اجازه را به او نمىدهند و به ناچار از روى همان
علم عرفى قضاوت مىکند.
عنْ أَبِى جَعْفَرً (علیهالسلام) قَالَ مَنْ أَفْتَى النَّاسَ بِغَيْرِ
عِلْمً وَ لَا هُدًى لَعَنَتْهُ مَلَائِکةُ الرَّحْمَةِ وَ مَلَائِکةُ الْعَذَابِ وَ لَحِقَهُ وِزْرُ مَنْ عَمِلَ بِفُتْيَاهُ.
مشخص است که
فتوا و حکم الاهى در اغلب مسائل به صورت خالص و واقعى، براى انسان کشف نمىشود؛ به ويژه در زمان
ائمه (علیهمالسلام) که وسائل ارتباطى بسيار کم بود و از طرف ديگر، خفقان نيز بيداد مىکرد و جعل حديث نيز مشکلى ديگر بر همه مشکلات مىافزود. پس اگر قرار باشد بر اساس
علم خالص، فتوا دهيم ديگر چيزى از دين باقى نمىماند، مخصوصاً در زمان خود ائمه. از اين رو تدين و ديندارى بر اساس
علم منطقى نيز ممکن نيست.
وَ
الْعَالِمُ بِزَمَانِهِ لَاتَهْجُمُ عَلَيْهِ اللَّوَابِسُ وَ الْحَزْمُ مَسَأَةُ الظَّنِّ وَ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ الْحِکمَةِ نِعْمَةُ
الْعَالِمِ وَ الْجَاهِلُ شَقِىّ بَيْنَهُمَا... مَنْ خَافَ الْعَاقِبَةَ تَثَبَّتَ عَنِ التَّوَغُّلِ فِيمَا
لَايَعْلَمُ وَ مَنْ هَجَمَ عَلَى أَمْرً بِغَيْرِ
عِلْمً جَدَعَ أَنْفَ نَفْسِه.
حضرت امیر (علیهالسلام) در ابتدا بيان مىفرمايند هر کس
عالم به زمان بوده، به مسائل روزگار
علم داشته باشد، مشکلات و گرفتارىها به او روى نمىآورد. در ادامه اين مطلب مىفرمايند کسى که از عاقبت بترسد، از فرو رفتن در چيزهايى که به آنها
علم ندارد، پرهيز مىکند. روشن است که منظور از
علم به مسائل روزگار، اطمينان و
علم عرفى است و تحصيل
علم منطقى در مسائل و حوادث
عالم تقريبا ناممکن است. جمله دوم نيز در ادامه همين مطلب گفته شده و بر همين مطلب دلالت دارد.
قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ (علیهالسلام) فِى وَصِيَّتِهِ لِابْنِهِ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَنَفِيَّةِ رَضِىَ اللَّهُ عَنْهُ يَا بُنَىَّ لَاتَقُلْ مَا
لَاتَعْلَمُ بَلْ لَاتَقُلْ کلَّ مَا
تَعْلَمُ... فَقَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لاتَقْفُ ما لَيْسَ لَک بِهِ
عِلْم إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کلُّ أُولئِک کانَ عَنْهُ مَسْؤوُلًا.
اميرالمؤمنين (علیهالسلام) در اينجا به محمد بن حنفيه بيان مىفرمايند که هرچه را که به آن
علم ندارى، نگو؛ و بلکه همه چيزهايى را هم که به آنها
علم دارى نگو. مشخص است که منظور امام (علیهالسلام)
علم خالص نيست؛ زيرا امام (علیهالسلام) ناظر به اوضاع و احوال همين انسان صحبت مىکند. انسانهايى که روزمره به آنچه که از نگاه خودشان
علم نيست، تمسک مىکنند و صحبت مىکنند، و هر چه را که از ديدگاه خودشان به آن
علم دارند مىگويند و به عواقب آن توجهى ندارند. اين ارتکازى است که در مخاطبان اين سخنان وجود داشته است و همانطور که گذشت، امام براى تفاهم صحيح بايد مطابق اين ارتکازات سخن بگويد. حضرت در ادامه براى استناد فرمودة خويش به آيه «لاتقف» استناد مىکند که اين استناد بيانگر معناى
علم در اين آيه است.
اشکال: در اين ميان ممکن است اين نکته به ذهن خطور کند که امکان دارد تمامى آيات و روايات
علم خالص منطقى را قصد کردهاند؛ به اين صورت که مقصود دين، تبعيت از هر دليلى است که يا خود آن دليل،
علمآور باشد و يا پشتوانه
علمى و يقينى داشته باشد. بنابراين از نگاه
دین، عمل به
خبر ثقه و ظواهر و... عمل به
علم خالص منطقى است نه عملى عرفى؛ زيرا تمامى اين موارد، پشتوانه يقينى دارند.
پاسخ: توجه به فهم و ارتکاز مخاطبان يکى از مهمترين مسائلى است که در تفسير متون بايد مورد توجه باشد؛ زيرا سخنان حکيمانه، هميشه متناسب با فهم و ارتکاز مخاطبان گفته مىشوند که پيش از اين به تفصيل توضيح داده شد. واژگان
علم و ظن نيز از اين قاعده، مستثنا نيستند و کاربرد قرآنى و روايى آنها متناسب با مخاطبان آنها است. عرف عمومى مردم و عقلا به چنين دقتهاى طرح شده در
علوم عقلى، توجهى ندارند. از ديدگاه آنها هر چيزى که نوعا بتواند دليلى بر انجام فعل باشد،
علم است؛ مانند
خبر واحد و ظواهر و بسيارى از اتفاقاتى که روزمره مىبينند و مىشنوند و... عقلا در اين موارد، چنين تعبيرهايى را به کار مىبرند: «اين مطلب را مىدانم» «يقين دارم فلان کس آدم خوبى است» و «
علم دارم که امروز هوا سرد مىشود» و... . عرف در اين موارد به صراحت خودِ موضوعات و مسائل را مستقيما متعلق
علم قرار مىدهد، نه آنکه آنها را ظنى شمرده، پشتوانه يقينى براى آنها قائل شود. اين مطلب در عرف کاملاً روشن و واضح است. به علاوه اينکه اينگونه بررسى و
تفسیر مسائل، زائيده
علوم عقلى است که اولاً در زمان تشريع دين وجود نداشته است و ثانياً به عرفهاى خاص مربوط بوده، از عرف عمومى به دور است.
بنا بر مقدمات گذشته، اثبات مىشود که منظور از واژه
علم در قرآن و روايات، همان
علم عرفى است و از اين رو هرگاه اين واژه در قرآن و روايات به کار رود، شامل معرفتى مىشود که نزد عرف و عقلا، مقبول و به عنوان دليل پذيرفته شده باشد؛ که در غالب موارد، از نگاه عقلى قابل خدشه است؛ اما براى اثبات منطقى بودن برخى استعمالات خاص بايد فهم عمومى مردم به اين شکل، احراز شود.
ظن دومين
اصطلاح معرفتى دينى است. گفته شد که اصوليان اين واژه را به همان معناى منطقى و فلسفى آن
تفسیر مىکنند که شامل
علوم عرفى و قوىترين ظنها مىشود. در آغاز به معناى اين واژه در عرف و لغت و سپس به کاربرد آن در
دین مىپردازيم.
ظن در عرف چه معنايى دارد و اين واژه در چه مواردى استعمال مىشود؟ آيا عرف و عقلا، معناى منطقى ظن را اراده مىکنند؟ آيا از نگاه آنها حتى اطمينان نيز جزو ظن به شمار مىآيد؟
با روشن شدن معناى
علم در عرف، مىتوان نتيجه گرفت که ظن نيز در گفتمان آنها ظن منطقى نيست؛ زيرا روشن است که ظن، واژهاى در مقابل
علم است و اگر مراد از ظن را معناى منطقى آن بدانيم، بسيارى از
علمهاى عرفى، داخل در ظن خواهند شد!
حالت ظن و گمان در عرف، زمانى اطلاق مىشود که شخص در تحير باشد و دليلى معتبر و عقلايى بر انجام يک طرف نداشته باشد و تحير او به گونهاى باشد که يک طرف آن رجحان داشته باشد، اما اين رجحان به حدى نباشد که خود بتواند دليل واقع شود. بنابراين از نگاه عرف و عقلا هر معرفتى که دلالتى قوى داشته باشد و مقبول عقلا واقع شود،
علم؛ و هر معرفتى که ضعيف باشد و دليليتش رد شده باشد، ظن است. مثلا اگر شخصى، تنها به دليل احتمالات ثابتنشده، به ديگرى اتهام بزند، عقلا و عرف به او نسبتِ پيروى از ظن و گمان مىدهند. در واقع، طبق اين تعاريف مىتوان گفت که عقلا و عرف، ظن را به معناى شک مىگيرند؛ با اين تفاوت که در ظن، هميشه يک طرف ترجيح دارد، ولى در شک هميشه به اين شکل نيست.
اين معنا از ظن مورد اتفاق همه لغويان معتبر است و همه آنها مقصود از ظن را شک و ترديد دانستهاند. شک نيز از ديدگاه آنها به هر چيزى گفته مىشود که مقابل يقين باشد؛ که توضيح آن گذشت. بنابراين نمىتوان گفت از ديدگاه عرف،
خبر ثقه و ظواهر و... که از مصاديق
علم هستند، تحت عنوان ظنى مىروند که مقصود از آن شک است. به تعبير ديگر، عرف مصاديق
علم را شک نمىداند؛ زيرا از نگاه ايشان اين دو معنا در مقابل هم هستند و اين مطلب کاملا روشن است. در ضمن اهل لغت منظور از ظن را در برخى موارد، يقين دانستهاند که از بحث ما خارج است.
«العين: و الظن يکون بمعنى الشک و بمعنى اليقين.» «المحيط: الظَّنُّ: فى مَعْنى الشَّک و اليَقِيْن... و خَبَر ظَنُوْن: لايُدْرى أحَقّ هو أمْ باطِل (تحير)... . و دَيْن ظَنُوْن: لايُدْرى أ يُقْضيأمْ لا. (تحير).» «الصحاح: الظَّنُّ معروف، و قد يوضع موضع
العلم. قال دريد بن الصِمَّةِ: فقلت لهم ظُنُّوا بأَلْفَى مُدَجَّجً سَرَاتْهُمُ فى الفارسىِّ المُسَرَّدِ أى استيقِنوا؛ و إنَّما يخوِّف عدوَّه باليقين لا بالشک.»
ايشان در ابتدا دو معنا ذکر مىکنند و يکى را به صراحت
اعلام نمىکنند؛ اما از اينکه مىگويند معناى ظن در اين
شعر يقين است نه
شک، مشخص مىشود که معنى ديگر ظن، شک است (توجه شود که ايشان به دليل وضوح معناى شک نزد عرف از آن به «معروف» تعبير مىکند، در حالى که ظن منطقى هيچ وضوحى نزد عرف ندارد بلکه هميشه خلاف آن را اراده مىکنند).
«معجم المقائيس: الظاء و النون أُصَيْل صحيح يدلُّ على معنيينِ مختلفين: يقين و شک... و الأصل الآخر: الشّک، يقال ظننت الشىءَ، إذا لم تتيقّنْه؛ و من ذلک الظِّنَّة: التُّهْمَةَ؛ و الظَّنِين: المُتّهم. » «مصباح المنير: الظَّنُّ: مَصْدَر مِنْ بَابِ قَتَلَ وَ هُوَ خِلَافُ الْيَقِينِ قَالَهُ الْأَزْهَرِىُّ وَ غَيْرُهُ و قَدْ يُسْتَعْمَلُ بِمَعْنَى الْيَقِين.» «لسان العرب: المحکم: الظَّنُّ شک و يقين.» «مجمع البحرين: قوله تعالى إِنْ نَظُنُّ إِلّا ظَنا
أى ما نظن إلا ظنا لايؤدى إلى اليقين؛ و قد جاء الظن بمعنى
العلم.» «شمس
العلوم: (الظَّن ) الشَّک؛ و الظَّنّ: اليقين أيضاً، و هو من الأضداد.»
گفته شد که دين به لسان عرف و عقلا نازل شده است و ظن در عرف، به معناى
شک و در مقابل
علم عرفى به کار مىرود و منظور از آن، حالتى است که انسان متحير باشد و دليلى بر هيچ طرف نداشته باشد؛ هرچند که در ظن يک طرف ترجيح دارد. حال روشن مىشود که منظور آيات و روايات، همان حالت ترديد و تحيرى است که در عرف با
اصطلاح ظن بيان مىشود؛ نه ظن منطقى که بسيارى از
علوم و معارفِ مقابل ظن عرفى را در بر مىگيرد.
حالت ظن و گمان دو منشأ دارد و بر اساس اين دو منشأ به وجود مىآيد:
الف. بر اساس ترجيحات واقعى و عقلايى: ظن در بسيارى از موارد، منشأ عقلايى و حقيقى دارد و انسانها به دليل ترجيح واقعى و حقيقى اشيا به آنها ظن پيدا مىکنند.
ب. بر اساس وهميات و تخمين و تمايلات نفسانى: گاه اتفاق مىافتد که انسانها تحت تأثير برخى عوامل به باورها و ذهنياتى مىرسند و مطابق آن عمل مىکنند؛ در حالى که در دل به اشتباه بودن آن اذعان دارند. مانند ترس از ميت که هر انسانى مىداند ميت به هيچ وجه نمىتواند آسيبرسان باشد، با اين حال اکثر انسانها در تنهايى از آن هراسانند و باور غلط و ظن و گمان بىمقدارى برايشان حاصل مىشود. منشأ اين اتفاق گاه تمايلات و هواهاى نفسانى ما است. همگى تجربه کردهايم که در پارهاى موارد، براى آرامش
نفس و جلوگيرى از
عذاب وجدان، در مقام توجيه و دليلتراشى براى اشتباهاتمان بر مىآييم؛ يا براى رسيدن به هوسها و تمايلات نفسمان به دنبال کارى مىرويم که در اعماق نفس به اشتباه بودنش
علم داريم. ما در اين موارد استبعادها و احتمالهاى بى اساسى را کنار هم چيده، از هر تخيل و وهمى يارى مىجوييم تا بتوانيم نفسمان را با آن بفريبيم و آن وهم را به عنوان دليل و حجت جا بزنيم، تا دليل و توجيهى براى رفع عذاب وجدان و راحتى نفس و بلکه فريب ديگران به دست آوريم. با اين وسيله، يک ظن و گمان بىمقدار براى خود درست مىکنيم و مطابق آن به خواستههايمان مىرسيم.
منظور از ظن در بسيارى از آيات، همان ظنى است که منشأ آن
خدعه و
نیرنگ نفس است که با تخيلات و استبعادها حاصل مىشود. اثبات اين مدعا متوقف بر مقدماتى است:
گذشت که خداوند متعال
انسان را براى رشد و تکاملش خلق کرد و براى اين منظور به دليل کمال نامحدودش از هيچ لطف و افاضهاى فروگذار نکرد. از اين رو، دينِ خويش را براى تعيين مسير
حق از باطل و تشخيص مصالح و مفاسد نازل کرد و با روشنسازى و واضح کردن آن، هيچ نقطه تاريک و کورى باقى نگذاشت. او با تعيين نگهبانان و حافظانى بر اين دين که از
جنس خود مردم بودند و آنها را به راحتى درک مىکردند، نهايت سعى و تلاش خويش را براى
هدایت و تعالى اين انسان خاکى به کار برد. گذشته از اين بر بندگان اتمام حجت کرده است و ديگر آنان راهى براى احتجاج ندارند، و حجت و دليل الاهى به والاترين صورت شکل پذيرفت: قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ فَلَوْ شاء لَهَداکمْ أَجْمَعينَ.
حجت بالغه به حجتى گفته مىشود که «رسا» و «کامل» باشد و به عالىترين سطح دلالت دارد. از اين رو، ديگر جاى هيچ بدفهمى و شبههاى براى کفار و منکران دين و خدا باقى نمىماند. اين مطلبى است که تفاسير نيز به آن اذعان کردهاند. مجمع البيان در اين باره مىنويسد: «فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ»... و البالغة هى التى تبلغ قطع عذر المحجوج بأن تزيل کل لبس و شبهة عمن نظر فيها و استدل بها و إنما کانت حجة الله صحيحة بالغة لأنه لايحتج إلا بالحق و بما يؤدى إلى
العلم.
خداوند متعال حجت بالغه خويش را از راههاى بسيارى محقق ساخت؛ با براهين و دلايلى که رسولان و ائمه اقامه مىکردند، با معجزات روشنگرى که داشتند، با تحدى و مبارزه طلبى و راههاى بسيار ديگرى که برترين حجتها و ادله بودند؛ او در جاى جاى قرآن، مدعى است که چنين ادله و برهانهايى روشن آورده است: يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جأَکمْ بُرْهان مِنْ رَبِّکمْ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْکمْ نُوراً مُبيناً
سَلْ بَنى إِسْرائيلَ کمْ آتَيْناهُمْ مِنْ آيَةً بَيِّنَةً وَ مَنْ يُبَدِّلْ نِعْمَةَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ ما جأَتْهُ فَإِنَّ اللَّهَ شَديدُ الْعِقابِ
اما در اين ميان، کفار و منکران
دین با آنکه به کجروى و اشتباه خويش ايمان و يقين داشتند باز هم از لجبازى و هوا و هوسهاى خويش، دست بر نداشته، با حقيقت مخالفت مىکردند: خداوند متعال در آغاز اظهار مىدارد زمانى که آيات روشنگر ما براى آل
فرعون آمد، آن را
سحر و
جادو خواندند و آن را انکار کردند، در حالى که به حقانيت آن يقين داشتند! فَلَمَّا جَأَتهُْمْ ءَايَاتُنَا مُبْصِرَةً قَالُواْ هَذَا سِحْر مُّبِين وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوا فَانْظُرْ کيْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدين
آيات زير مربوط به بحث تغيير قبلهاند. خداوند متعال در اين آيات، اولاً اظهار مىکند که
اهل کتاب به حقانيت تغيير
قبله علم دارند. در ادامه به پيامبر (صلیاللهعلیهوالهوسلم)خطاب مىکند که اگر هر
آیه و نشانهاى برايشان بياورى، نمىپذيرند؛ آنها تو را همانند فرزندانشان به خوبى مىشناسند (اما با اين حال تو را انکار مىکنند) و
فرقهای از آنها حق را
کتمان مىکنند در حالى که مىدانند: وَ إِنَّ الَّذِينَ أُوتُواْ الْکتَابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِم وَ مَا اللَّهُ بِغَافِلً عَمَّا يَعْمَلُونَ... وَ لَئن أَتَيْتَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْکتَابَ بِکل ءَايَةً مَّا تَبِعُواْ... الَّذِينَ ءَاتَيْنَاهُمُ الْکتَابَ يَعْرِفُونَهُ کمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَأَهُم وَ إِنَّ فَرِيقًا مِّنْهُمْ لَيَکتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ يَعْلَمُون
خداوند در اين آيه اظهار مىکند افرادى که غير از خدا، معبود ديگرى گرفتهاند، براى کار خود دليل و
برهان روشنى ندارند (و تنها از
هوا و هوس خود پيروى مىکنند):
وَ مَنْ يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لا بُرْهانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّما حِسابُهُ عِنْدَ رَبِّهِ إِنَّهُ لايُفْلِحُ الْکافِرُونَ
اين آيه نيز به صراحت اظهار کرده که حق را با باطل نياميزيد، با آن که مىدانيد: وَ لاتَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَکتُمُوا الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ
اهل کتاب بعد از اينکه به اشتباه خويش
علم داشتند، در کتابشان اختلاف کردند: إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذينَ أُوتُوا الْکتابَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جأَهُمُ
الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ وَ مَنْ يَکفُرْ بِآياتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَريعُ الْحِسابِ
گروهى از اهل کتاب کلام الاهى را مىشنوند و بعد از تعقل در آن، تحريفش مىکنند؛ در حالى که به اين مطلب
علم دارند: أَ فَتَطْمَعُونَ أَنْ يُؤْمِنُوا لَکمْ وَ قَدْ کانَ فَريق مِنْهُمْ يَسْمَعُونَ کلامَ اللَّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ
خداوند در آيات زير تبعيت از ظن و عمل بر اساس آن را به منکران و افرادى که با آيين اسلام مقابله کردند، نسبت مىدهد؛ همان کسانى که براساس مقدمه پيشين مخاطبان
دین بودند و حجت بالغه الاهى درباره آنها محقق شد و جاى هيچ بهانهاى برايشان باقى نماند. (همچنين در اين مقدمه به دنبال اثبات يقين و
علم کافر به اشتباه و کج روى خويش از سياق آيات هستيم. )
خداوند متعال در مقام احتجاج با کفار، آيات و بينات بسيار روشنى براى اثبات حقانيت مسير الاهى و تبيين ضلالت و بىاساسى کفر، ذکر مىنمايد و با آنها اتمام
حجت مىکند. در ادامه
آیه به آنها نسبت تبعيت از ظن و گمان داده مىشود؛ در حالى که با اين آيات روشنگر، حقيقت براى کفار نمايان شده بود: ... وَ مَا يَتَّبِعُ أَکثرَُهُمْ إِلَّا ظَنا إِنَّ الظَّنَّ لَايُغْنى مِنَ الحَْق شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ
عَلِيم بِمَا يَفْعَلُون
ادامه آيه، اين احتمال را که کفار متوجه حق نشده باشند و به همين دليل آن را انکار مىکردند، منتفى کرده است؛ به اين صورت که آنها را به مبارزه دعوت مىکند و درخواست مىکند که اگر
شک داريد، يک سوره مانند قرآن بياوريد: أَمْ يَقُولُونَ افْترََئه قُلْ فَأْتُواْ بِسُورَةً مِّثْلِهِ وَ ادْعُواْ مَنِ اسْتَطَعْتُم مِّن دُونِ اللَّهِ إِن کنتُمْ صَادِقِين بَلْ کذَّبُواْ بِمَا لَمْ يحُِيطُواْ
بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا يَأْتهِِمْ تَأْوِيلُه کذَلِک کذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِم فَانظُرْ کيْفَ کاَنَ عَاقِبَةُ الظَّالِمِين
خداوند در نهايت به پيامبر (صلیاللهعلیهوالهوسلم)مىفرمايد که اين مردمان به دنبال حقيقت نيستند (و از اين رو انکار مىکنند؛ نه به اين دليل که
علم ندارند): وَ مِنهُْم مَّن يَسْتَمِعُونَ إِلَيْک أَ فَأَنتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ وَ لَوْ کاَنُواْ لَايَعْقِلُون
در اين آيات اظهار شده که اهل کتاب، نسبت به نزول و حقانيت
قرآن علم و يقين دارند و اى پيامبر اگر از اينچنين اشخاصى تبعيت کنى، تو را از راه خدا گمراه مىکنند و اين اشخاص تنها از ظن تبعيت مىکنند: أَ فَغَيرَْ اللَّهِ أَبْتَغِى حَکمًا وَ هُوَ الَّذِى أَنزَلَ إِلَيْکمُ الْکتَابَ مُفَصَّلًا وَ الَّذِينَ ءَاتَيْنَاهُمُ الْکتَابَ يَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنزََّل مِّن رَّبِّک بِالحَْق فَلَاتَکونَنَّ مِنَ الْمُمْترَِين ... وَ إِن تُطِعْ أَکثرََ مَن فى الْأَرْضِ يُضِلُّوک عَن سَبِيلِ اللَّه إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلَّا يخَْرُصُون
شايسته است توجه داشته باشيم که در اين آيه و آيات مشابه
ظن همرديف خرص آورده شده و به کفار و منکران نسبت ظن و خرص داده شده است. اين واژه در لغت به معناى پندار و تخمين آمده است و اين دو واژه نزد عرف و عقلا، بار منفى دارد و منظور از آن، بنا نهادن بر احتمالات ضعيفى است که عقلا به هيچ وجه اهميتى برايشان قائل نيستند و هيچ امرى را بر آن اساس اثبات نمىکنند.
مطابق آيه، مشرکان چنين استدلال مىکردند که اگر خداوند مىخواست، ما و پدرانمان مشرک نمىشديم و چيزى را حرام نمىکرديم. مشخص است که اين مطلب، مغلطه و پندار خامى بود که خود آنها نيز قبول نداشتند. آيا مىتوان پذيرفت دين الاهى که برترين ادله و حجتها را دارد، نتوانسته باشد اين مسأله بىاساس و مضحک را براى مشرکان حل و فصل کرده، آنها را قانع کند؟ اين در حالى است که در انتهاى آيات، به بالغ و کامل بودن حجت الاهى تأکيد شده است.
خداوند متعال در ادامه آيه، بيان مىفرمايند که آنها تنها از ظن تبعيت مىنمايند و گمانهزنى مىکنند: سَيَقُولُ الَّذِينَ أَشرَْکواْ لَوْ شَأَ اللَّهُ مَا أَشرَْکنَا وَ لَا ءَابَاؤُنَا وَ لَا حَرَّمْنَا مِن شىْء کذَلِک کذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ حَتى ذَاقُواْ بَأْسَنَا قُلْ هَلْ عِندَکم مِّنْ
عِلْمً فَتُخْرِجُوهُ لَنَا إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا تخَْرُصُون قُلْ فَللّه الحُْجَّةُ الْبَالِغَة فَلَوْ شَأَ لَهَدَئکمْ أَجْمَعِين
خداوند متعال خطاب به مشرکان بيان مىفرمايند که بتهاى بىارزشتان تنها يک سرى اسما و نامها حمل مىکنند که از نزد خود بر آنها نهادهايد و دليلى از خدا بر آن نيامده است. در ادامه آيه، تصريح شده که برايشان
هدایت و
بینه فرستاده شد، اما آنها تنها از ظن و هوا و هوسشان تبعيت کردند: إِنْ هِىَ إِلَّا أَسمَْاء سمََّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَ ءَابَاؤُکمُ مَّا أَنزَلَ اللَّهُ بهَِا مِن سُلْطَان إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ مَا تَهْوَى الْأَنفُس وَ لَقَدْ جَأَهُم مِّن رَّبهمُ الهُْدَى
همچنين در ادامه به کفار که ملائکه را مؤنث مىشمردند، نسبت تبعيت از ظن داده شده است. مشخص است که اين اشخاص هيچ دليل و مدرکى نداشتهاند، بلکه حتى به خلاف سخن خود به دليل حجت جليه الاهى يقين داشتند: إِنَّ الَّذِينَ لَايُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ لَيُسَمُّونَ المَْلَئکةَ تَسْمِيَةَ الْأُنثى وَ مَا لهَُم بِهِ مِنْ
عِلْم إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنَّ الظَّنَّ لَايُغْنى مِنَ الحَْقِّ شَيًْا
با آنکه نشانههاى روشنى بر
معاد و
قیامت آمده بود و کفار نيز به آنها
عالم بودند، اما باز هم به صراحت آن را انکار مىکردند و زير بار نمىرفتد، خداوند متعال در آيه زير مىفرمايد آنها به اين مسائل، تنها ظن و گمان دارند: وَ قالُوا ما هِىَ إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيَا وَ ما يُهْلِکنا إِلاَّ الدَّهْرُ وَ ما لَهُمْ بِذلِک مِنْ
عِلْمً إِنْ هُمْ إِلاَّ يَظُنُّونَ
در
آیه زير نيز اين نسبت به کفار داده شده است؛ از اين جهت که ايشان با وجود بينات، خلقت
زمین و
آسمان را باطل مىشمردند: وَ ما خَلَقْنَا السَّمأَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلاً؛ ذلِک ظَنُّ الَّذينَ کفَرُوا فَوَيْل لِلَّذينَ کفَرُوا مِنَ النَّارِ
ثابت شد که خداوند حجت خويش را به بهترين شکل و از راههاى مختلف محقق ساخت و منکران و کفار نيز از روى
علم، مخالفت مىکردند. از طرف ديگر نيز قرآن همين انسانها را به پيروى از ظن محکوم مىکند. بنابراين روشن مىشود که مقصود از اين ظن، ظن منطقى نيست؛ زيرا ظن منطقى به مطلبى با
علم به خلاف آن قابل جمع نيست و نمىتوان ادعا کرد اين افراد با وجود يقين و
علمى که از حجت بالغه الاهى نسبت به حقانيت پيامبر و
دین الاهى به دست آورده بودند، باز هم به ناحقى و باطل بودن اين دين ظن داشتند! بلکه منظور از تصديق و ظن، پندارها و گمانها، و
خیال هاى خام و بىاساسى بود که براى رسيدن به
هوا و هوس و اميال نفسانى به آنها تمسک مىکردند و خود و ديگران را
فریب مىدادند. شاهد اين مدعا، آياتى است که تبعيت از هوا و هوس را به کسانى که از ظن تبعيت مىکنند، نسبت مىدهند. خداوند در اين دسته از آيات، پيروى از هوا و هوس را در کنار پيروى از ظن به کفار و منکران نسبت مىدهد. اين بدان معناست که اين اشخاص نه به دليل مشکلات عقيدتى، بلکه براى رسيدن به اميال و خواستههايشان، دست به دامان گمانها و پندارهاى بىاساس خود شدهاند؛ و اين همان ظن است: مَّا أَنزَلَ اللَّهُ بهَِا مِن سُلْطَان إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ مَا تَهْوَى الْأَنفُس وَ لَقَدْ جَأَهُم مِّن رَّبهمُ الهُْدَى
إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا تخَْرُصُون
قُلْ فَللَّهِ الحُْجَّةُ الْبَالِغَةُ فَلَوْ شَأَ لَهَدَئکمْ أَجْمَعِين ... ولا تَتَّبِعْ أَهْوَأَ الَّذِينَ کذَّبُواْ بَِايَاتِنَا...
فَلَمَّا جَأَتهُْمْ ءَايَاتُنَا مُبْصِرَةً قَالُواْ هَذَا سِحْر مُّبِين وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوا فَانْظُرْ کيْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدين
در خلال اين تحقيق متوجه شديم که حضرت آيتالله مکارم در تفسير نمونه، به صورت مختصر به اين واقعيت اشاره کردهاند:
وَ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ
عِلْمً إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنَّ الظَّنَّ لايُغْنِى مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً. بدون شک اين قسم از ظن (گمانهايى که معقول و موجه است و غالبا مطابق واقع و مبناى کار عقلا در زندگى روزمره مىباشد) داخل در اين آيات نيست، و شواهد فراوانى در خود اين آيات بر اين معنى (گمانهاى بىپايهاى که طبق تعبيرات آيات قبل همرديف «هواى نفس و اوهام و خرافات» است) وجود دارد؛ و به تعبير ديگر قسم دوم در حقيقت، يک نوع
علم عرفى است نه گمان. بنابراين کسانى که با اين آيه (إِنَّ الظَّنَّ لايُغْنِى مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً) و مانند آن، براى نفى حجيت «ظن» به طور کلى استدلال کردهاند، قابل قبول نيست.
همچنين متوجه شديم که حضرت آيت الله سبحانى در درس خارج خويش، به صورتى کوتاه و گذرا اشاره کردهاند که مقصود از ظن در آيات ناهيه، حدس و تخمين است و مقصود از
علم نيز
علم عرفى است:
وَ إِنْ تُطِعْ أَکثَرَ مَنْ فِى الْأَرْضِ يُضِلُّوک عَنْ سَبيلِ اللَّهِ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاَّ يَخْرُصُونَ
ظن در اينجا به معناى اعتقاد يقينى و اطمينان نيست، بلکه به معناى سخن بىپايه است. ظن در اينجا هم ترجيح احدالطرفين نيست؛ يعنى ظن منطقى نيست. ظنونى است که بر پايه خرص است و اين چه ارتباطى به خبر واحد دارد که ثقهاى که اهل دقت است، آن را نقل مىکند. ما اين جواب را از روش
تفسیر موضوعى به دست آوردهايم. بقى الکلام در آيه سوره مبارکه اسراء يعنى «لاتفف ما ليس لک به
علم» پاسخ ما به استدلال به اين آيه، اين است که
علم در اينجا
علم فلسفى و يقين فلسفى نيست؛ بلکه مراد،
علم عرفى است يعنى حجت.
شايان توجه است که اولاً آيتاللّه مکارم تنها در
آیه «ان الظن» به دليل وضوح قرائن و سياق روشن آن، اين مطلب را متوجه شدهاند و ديگر آيات معرفتى را اينچنين بررسى نکردهاند. آيتاللّه سبحانى نيز به دليل توجه به سياق، اين بحث را به آيات
علم نيز گسترش دادهاند. بررسى در اين سطح براى اثبات چنين مبحث مهم و اساسى، کافى نيست و مناقشه برانگيز است و اشکالات زيادى درباره آن وجود دارد. در مقابل، نوشتار کنونى با تبيين روش دين در تخاطب و تحليل معناى عرفى و عقلايى اين واژگان و مباحثى که حول آنها صورت پذيرفته، اين نتيجه را به صورت کامل و وافى پرورش داده است و جاى شک و شبههاى در باب اين مسأله باقى نگذاشته است. از اين رو سياق آيات و روايات، دليل اصلى ما نيست و تنها به عنوان مؤيد استفاده شده است. تحليل عقلى و دلايل ارائه شده، باعث گسترش اين تحليل در سطح تمام آيات و روايات معرفت شده است و در ادامه نتايج بسيار مهم ديگرى نيز بر اساس آن گرفته مىشود که توجه به آنها موجب جهش و حرکت بزرگى در
علم اصول مىشود.
روايات نيز به روشنى بر اين معناى
ظن دلالت مىکنند:
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوالهوسلم)إِيَّاکمْ وَ الظَّنَّ فَإِنَّ الظَّنَّ أَکذَبُ الْکذِب؛
عَنِ النَّبِىِّ (صلیاللهعلیهوالهوسلم)قَالَ إِيَّاکمْ وَ الظَّنَّ فَإِنَّهُ أَکذَبُ الْحَدِيثِ.
ادبيات سنگين اينگونه روايات، مانع از آن است که بتوان آن را ناظر به ظنون قوى عقلايى دانست؛ زيرا در اين روايات، ظن به عنوان بزرگترين کذب و دروغينترين سخن خوانده شده است؛ از طرف ديگر اکثر معرفتهايى که زندگى
انسان بر اساس آن اداره مىشود، ظن منطقى است. با اين وصف چگونه مىتوان گفت که مراد، نهى از چيزى است که شامل اساسىترين و حياتىترين معرفتهاى ما مىشود؟ کتاب «
النهاية فى غريب الحديث» نيز اين سخن را تأييد مىکند. اين کتاب به صراحت اظهار داشته که منظور از ظن در اين
روایت،
شک است:
«إيّاکم و الظَّنّ، فإنّ الظَّنّ أکذب الحديث» أراد الشک يعرض لک فى الشّىء فتحقّقه و تحکم به.
فَإِنَّ الشُّکوک وَ الظُّنُونَ لَوَاقِحُ الْفِتَنِ وَ مُکدِّرَة لِصَفْوِ الْمَنَائِحِ وَ الْمِنَن.
شک و ترديدها و گمانها فتنهانگيز و تيرهکننده عطاها و بخششهاى زلال و صافى است.
در اين حديث شکوک و ظنون، فتنهانگيز و تيره کننده عطايا و بخششهاى الاهى شمرده شده است.
امام سجاد (علیهالسلام) اولاً ظن را هم رديف
شک آوردهاند و براى هر دو آنها صفات مشترکى برشمردهاند؛ و ثانياً مشخص است که ملاک
فتنه انگيزى و...، همان پندارها و خيالهاى بىاساس است، نه ظنون قوى که تقريبا تماميتهاى درجه يک و پرکاربرد ما را شامل مىشود. در اين باره روايات زيادى موجود است که از باب اختصار به همين اندازه بسنده مىکنيم.
ظن در
قرآن و روايات، معانى ديگرى نيز دارد، اما به اين دليل که به بحث ما مربوط نيست، به صورت گذرا و خلاصه به آنها اشاره مىکنيم:
۱. يقين: همانطور که مفسران نيز اذعان کردهاند، ظن در برخى آيات به معناى
علم و
یقین آمده است:
الَّذينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ أَنَّهُمْ إِلَيْهِ راجِعُون
قالَ الَّذينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا اللَّهِ کمْ مِنْ فِئَةً قَليلَةً غَلَبَتْ فِئَةً کثيرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرينَ.
۲. ترجيحات عقلايى و واقعى: مراد از ظن در پارهاى از استعمالات قرآنى، ترجيحى است که منشأ عقلايى دارد و براساس واقعيات خارجى است:
فَإِنْ طَلَّقَها فَلاتَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتَّى تَنْکحَ زَوْجاً غَيْرَهُ فَإِنْ طَلَّقَها فَلا جُناحَ عَلَيْهِما أَنْ يَتَراجَعا إِنْ ظَنَّا أَنْ يُقيما حُدُودَ اللَّهِ وَ تِلْک حُدُودُ اللَّهِ يُبَيِّنُها لِقَوْمً يَعْلَمُونَ.
تبيين شد که مقصود از
علم در آيات و روايات، معرفتى است که نزد عقلا دليل واقع شود و ظن نيز غالباً به اعتقاد ضعيفى اطلاق مىشود که قابل اعتنا نيست. بنابراين آياتى که بر حجيت معرفت خاصى دلالت مىکنند، تعبير ديگرى از آيات تبعيت از
علم، و نهى از تبعيت ظن هستند و در واقع، مصاديق آن را مشخص مىکنند؛ زيرا اين موارد در ابتدا جزو دايره
علم هستند و آياتى که بر تبعيت
علم دلالت دارند، مستقيماً به همين موارد امر کردهاند؛ نه اينکه اين دسته از آيات مخصص آيات
علم و
ظن باشند، به اين صورت که اولاً از دايره
علم خارج باشند و با اقامه دليل
علمى،
تخصیص بخورند. اين سخن همچنين در مورد ديگر ادله عقلايى تکرار مىشود؛ يعنى مثلاً ظواهر نيز در ابتدا جزو دايره
علم محسوب مىشوند و آيه بر تبعيت از آن دلالت مىکند و تخصيص و مشابهات آن بىمعنا است.
در مباحث
علمى، شروع نادرست، تبعات زيادى را به دنبال دارد و هرگاه مبحثى طبق روال عادى و صحيح پيش نرود، مسائل به صورت کاذب افزايش يافته، باعث تورم و بدفهمى مطالب مىشود؛ به علت اينکه
علم و ظن در اين آيات به معناى منطقى اخذ شده، بحث آيات، گرهها و پيچيدگىهاى بىموردى پيدا کرده است و اصوليان براى حل آنها ناچار شدهاند به مسائل بحثبرانگيزى دامن بزنند که درباره آن، نقض و ابرامهاى شديدى صورت پذيرفته است و عملاً به تورم مطالب و گاهى بدفهمىهاى فاحش منجر شده است. مثلاً در بحث
خبر واحد، آيه مربوط را تخصيص از «ان الظن لايغنى من الحق شيئا» دانستهاند. اين شروعِ اشتباه باعث شد مباحثى کاذب درباره مسأله به وجود آيد؛ مثلاً
مرحوم نائینی مىفرمايند لسان
آیه «ان الظن» از باب تخصيص است؛ از اين رو وى دست به
دامان تعبد زده است و آيه جواز
عمل به
خبر را حاکم بر اين دليل قلمداد مىکند؛ به اين معنا که شارع
خبر واحد را
علم حساب کرده (نه اينکه در واقع
علم باشد)، و در بدفهمى آيات، همين بس که امثال ايشان، دلالت آيه را تعبدى محسوب کردهاند و منکر معناى عقلايى و عرفى آن مىشوند. فهم عرفىاى که
دین الاهى بر آن اساس نازل شده است و همه رسولان و
انبیاء بر اساس آن تفاهم مىکردند! در ادامه،
مرحوم امام (رحمةاللهعلیه) نيز اين جواب را با دلايلى رد مىکنند و بحث مفصلى شکل مىگيرد که با موشکافىهاى عقلى و
فلسفی زيادى به آن پرداختهاند و با نقض و ابرامهاى بسيارى ذهن هر خواننده و دانشپژوهى را مختل و از معنايى که قرآن بر اساس آن نازل شده، دور مىکند. اين نوع بررسىها باعث ايجاد فاصله ميان فهم ما و
دین، و تورط در مسيرى است که به بدفهمىها و تحليلهاى بسيار اشتباه و انحرافى در کل دين مىانجامد.
آيات و روايات در بسيارى از موارد، بهترين
دلیل و ملاک ما در مباحث
علمى هستند و رجوع به آنها در تمام مباحث الزامى است.
اصولیان نيز به همين منوال عمل کردهاند و در مبحث قطع و
ظن، بهترين دليل و مبناى خود را آيات و روايات برمىگيرند. بنابراين
تفسیر از
علم و ظن مشخص مىشود که همه آيات و روايات، ملاک عمل به معرفت را
علم عقلايى قرار دادهاند و هر چيزى که
علم عقلايى باشد، ضرورتاً مقصود آيات و روايات بىشمارى است که به تبعيت از آن امر کردهاند. در نتيجه، مواردى همچون خبر ثقه، ظواهر، بناهاى عقلايى و سخن
خبره، حجيت دارند و مقصود شارع هستند.
آيا تاکنون انديشيدهايم که چرا
رسول اکرم (صلیاللهعلیهوالهوسلم)و ائمه (علیهالسلام) ملاک عمل ما را با صراحت و وضوح بيان نکردهاند؟! چرا آنها مسألهاى به اين مهمى را رها کردهاند تا ما مجبور باشيم همه جوانى و بهترين ساعات و لحظات عمر خويش را تنها براى اثبات حجيت مسائلى همچون
خبر ثقه ، ظواهر، بناهاى عقلايى و... صرف کنيم؟! و در پايان نيز با اختلافات و آراء بسيار، مواجه شويم؟ در حالى که مىتوان گفت مهمترين و اساسىترين مسأله همين مورد است. آيا حتى نبايد در اين شيوه بررسى و تحليل خود، شک کنيم؟ آيا مىتوان پذيرفت که حافظان و نگهبانان دينى، ما را به حال خود واگذاشتهاند و ما براى اثبات حجيت خبر واحد، ناچار باشيم از گوشه و کنار آيات و از لوازم بسيار بعيد و مناقشهبرانگيز آنها به حجت پى ببريم، در حالى که بدون خبر ثقه دين منحل مىشود؟! اما واقعيت غير از اين است و اگر ما به نحوه تخاطب و ادبيات دين توجه داشته باشيم، اين مسائل به راحتى براى ما قابل درک و حل مىشود. در موضوعِ بحث ما نيز با ديدگاه ارائهشده روشن مىشود که دين به چه سادگى و رسايى ملاک عمل ما را مشخص ساخته است؛ اما اينگونه بررسى ادله که در روش موجود رايج است، مغايرت ميان شيوه ما و دين را به خوبى نشان مىدهد. علاوه بر اين چه بسيار استعدادها در اين ميان براى اينگونه مسائل صرفاً ذهنى و انتزاعى، تلف مىشود و بعد از سالهاى متمادى احساس مىکنند که از حيث عملى هيچ پيشرفتى نکردهاند و هنوز چند قاعده ساده عقلايى را هم به خوبى ياد نگرفتهاند و فهم دينى آنها نيز هيچ رشدى نکرده است؛ بلکه در مواردى به علت دقتها و بررسىهاى اشتباه، از اول نيز بدتر شده است!
در دليل
اجماع ادعا شده که همه انسانها اعم از
عالم و غيرعالم اتفاق دارند که نبايد به چيزى عمل کرد که
علم خالص و صددرصدى به آن نداريم؛ هرچند احتمال خطاى آن بسيار کوچک باشد! دليل عقل نيز به اين صورت بيان شد که عقلا
تکلیف کردن عبدى را که
علم منطقى و خالص به مسألهاى ندارد، قبيح مىشمرند.
رد اين دو دليل، به نقض و ابرام احتياج ندارد؛ بلکه از تبيين آنها نقضشان حاصل مىشود؛ زيرا ما از طرفى قائليم که عقلا مقصود از
علم را چيزى غير از
علم منطقى مىدانند و به معرفتى
علم اطلاق مىکنند که دلالتش مقبول باشد و به احتمالات خلاف آن توجه نشود. از طرف ديگر، مىگويم که عقلا
عمل کردن بر اساس
علم عرفى را قبيح مىشمرند؛ زيرا
علم عرفى از مصاديق ظن است. حال چگونه مىشود که عقلا در زندگى خويش به دليل اقتضاى
عالم به احتمالات خطا توجهى نکنند و
علم عرفى را دليل و معيار عمل بدانند؛ و از طرف ديگر، مولايى که عبدش را به خاطر زير پا گذاشتن اين دليل و معيار،
تنبیه مىکند، تقبيح کنند! حتى کار به جايى رسيده که بر اين مطلب، ادعاى
اجماع مىکنيم و آن را به همه انسانها نسبت مىدهيم!
همچنين با مباحث يادشده روشن مىشود که تمسک به «آيه افتراء» نيز براى اثبات اين اصل بىمعنا خواهد بود؛ زيرا افترا از نگاه عقلا که مخاطبان سنت هستند، تنها در صورتى است که فرد از معارف عقلايى تجاوز کند و بدون دليل عقلايى چيزى را نسبت دهد. اما کسى که بر اساس
علم عرفى و با سند و مدرک عقلايى چيزى را اثبات کند، به هيچ وجه ذم نمىگردد و نسبت
افترا به او داده نمىشود.
در نهايت همه ادله مرحوم شيخ براى اثبات اصالت عدم حجيت ظن رد مىشود و براى اثبات اين اصل به هيچ يک از اين ادله نمىتوان تمسک کرد. البته مىتوان
دلیل عقلی معتبرى براى اثبات اين اصل اقامه کرد که از موضوع اين مقاله خارج است.
برگرفته از مقاله اصالت عدم حجیت ظن - مجله فقه -دفتر تبلیغات اسلامی-شماره ۷۱.