• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

اختیارات انبیا (قرآن)

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



خداوند متعال در قرآن کریم حدودی را برای اختیارات انبیا علیهم السلام ذکر کرده است، و ایشان را از ورود به آن حدود برحذر داشته، گر چه احتمال انحراف در انبیا علیهم السلام با آن مقام عصمت و معرفت و آگاهی وجود ندارد، اما این تعبیر تاکیدی است برای دیگران، زیرا جائی که پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم در صورت انحراف از مسیر حق و گرایش به خط باطل ، مصونیتی از مجازات الهی نداشته باشد حساب دیگران آشکار است، این درست به آن می‌ماند که شخصی فرزند درستکار خود را مخاطب می‌سازد و می‌گوید: اگر دست از پا خطا کنی مجازاتت می‌کنم تا دیگران حساب خویش را برسند.



ممنوعیت گرفتن اسیر در جنگ پیش از غلبه بر دشمن، به عنوان سنت تمام انبیای الهی در قرآن شمرده شده است:
«ما کان لنبی ان یکون له اسری حتی یثخن فی الارض...» هیچ پیامبری حق ندارد اسیرانی (از دشمن) بگیرد تا کاملا بر آنها پیروز گردد (و جای پای خود را در زمین محکم کند)... .


مفسرین در تفسیر این آیات اختلاف کرده اند، لیکن همه اتفاق دارند بر اینکه نزولشان بعد از واقعه بدر اتفاق افتاده ، و شرکت کنندگان در جنگ بدر را مورد عتاب قرار داده و غنیمت را براى آنان مباح مى کند.
آنچه سزاوار است که در تفسیر این آیات گفته شود این است که : سنت جارى در انبیاى گذشته این بوده که وقتى با دشمنان مى جنگیدند و بر دشمن دست مى یافتند، آنها را مى کشتند و با کشتن آنان از دیگران زهر چشم مى گرفتند تا کسى خیال جنگ با خدا و رسولش را در سر نپروراند. و رسم آنان نبود که از دشمن اسیر بگیرند و سپس بر اسیران منت نهاده و یا پول گرفته و آزادشان سازند، مگر بعد از آنکه دینشان در میان مردم پایگیر مى شد که در این صورت اسیر را نمى کشتند و با منت نهادن و یا گرفتن بهاء آزاد مى کردند.
و آنچه که بعضى دیگر قائل شده اند به اینکه عتاب در آیات راجع به این است که چرا فدیه گرفتند، و یا چرا غنیمت را قبل از آنکه از جانب خدا مباح شود حلال شمردند، و در این صورت پیغمبر صلى الله علیه و آله نیز مورد عتاب خواهد بود، چون ایشان ابتداء کرد به اینکه با مردم در باره فدیه مشورت کند، درست نیست براى اینکه مسلمین بعد از نزول این آیات فدیه گرفتند نه پیش از آن تا مستوجب عتاب شوند، و رسول خدا صلى الله علیه و آله هم أجل از این است که در باره اش ‌ احتمال رود که چیزى را قبل از اذن خدا و وحی آسمانى حلال کند، و حاشا بر ساحت مقدس خداى سبحان که پیغمبرش را به عذابى عظیم تهدید کند، چون در شان او نیست که بدون جرم عذاب بفرستد، در حالیکه او خودش پیغمبرش را معصوم از گناهان کرده ، و معلوم است که عذاب عظیم جز بر گناه عظیم نازل نمى شود. و اینکه بعضى گفته اند مقصود از این گناه گناهان صغیره است درست نیست .

۲.۱ - معنای أسر

کلمه أسر بطورى که گفته اند به معناى این است که مرد جنگى حریف خود را دستگیر کرده و ببندد، و شخص مشدود (بسته ) شده را اسیر گویند، و بنابراین کلمه السبى موردش عمومى تر از کلمه الأسر است، براى اینکه سبی شامل دستگیر کردن اطفال دشمن نیز مى شود بخلاف أسر که چون دستگیر کردن اطفال احتیاجى به بستن ندارد شامل آن نمى شود.

۲.۲ - معنای ثخن

کلمه ثخن - به کسر اول و فتح دوم - به معناى غلظت و بى رحمى است ، راغب در مفردات مى گوید: (ثخن الشى ء فهو ثخین) معنایش این است که فلان چیز غلیظ شد بطوریکه روان و جارى نشد، و نتوانست به رفتن ادامه دهد، و لذا درباره کسى که با زدن و یا توهین کردن از ادامه کارش بازداشته اى بطور کنایه مى گوئى : (اثخنته ضربا و استخفافا) .

۲.۳ - معنای اثخان

و از همین باب است که خداى تعالى فرموده : «ما کان لنبى ان یکون له اسرى حتى یثخن فى الارض» و نیز فرموده : «حتى اذا اثخنتموهم فشدوا الوثاق» که در آیه اولى منظور از اثخان رسول صلى الله علیه و آله در زمین این است که دینش در بین مردم بطورى مستقر شود که گوئى چیزى است که از شدت غلیظى منجمد شده و بعد از دورانى که رقیق و روان بود و بخاطر روان بودنش هر آن خوف زوالش مى رفت ماسیده و پا بر جا شده است .
گروهی از مفسران «حتی یثخن فی الارض» را به معنی مبالغه و شدت در کشتار دشمن گرفته‌اند و می‌گویند معنی این جمله این است که گرفتن اسیران جنگی باید بعد از کشتار فراوان دشمن باشد، ولی با توجه به کلمه «فی الارض» (در زمین) و با توجه به ریشه این لغت که به معنی شدت و غلظت است، روشن می‌شود که معنی اصلی جمله چنین نیست، بلکه منظور اصلی تفوق کامل بر دشمن و نشان دادن قوت و قدرت و محکم کردن سیطره خود بر منطقه است.


استغفار انبیا برای مشرکان دوزخی موردی است که از اختیار انبیا خارج است:
«ما کان للنبی والذین ءامنوا ان یستغفروا للمشرکین ولو کانوا اولی قربی من بعد ما تبین لهم انهم اصحـب الجحیم» برای پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم و مؤ منان شایسته نبود که برای مشرکان (از خداوند) طلب آمرزش کنند، هر چند از نزدیکانشان باشند، پس از آنکه بر آنها روشن شد که این گروه اصحاب دوزخ اند .
استغفار براى مشرکین از این جهت جائز نیست که لغو است ، و خضوع ایمان مانع است از اینکه بنده خدا با ساحت کبریاى او بازى نموده ، کارى لغو بکند. چون از یکى از دو صورت بیرون نیست ، یا خداوند بخاطر تقصیرى که از بنده اش سرزده با او دشمن و از او خشمگین است ، و یا بنده با خداى تعالى دشمن است ؛ اگر فرضا خدا با بنده اش دشمن باشد ولى بنده اش با او دشمن نباشد و بلکه اظهار تذلل و خوارى کند، در اینصورت جاى این هست که بخاطر سعه رحمت او آدمى براى آن بنده طلب مغفرت کند، و از خداوند بخواهد که به حال آن بنده اش ترحم کند. اما اگر بنده با خدا سر دشمنى داشته باشد مانند مشرکین معاند - و خود را بالاتر از آن بداند که به درگاه خدا سر فرود بیاورد، در چنین صورتى عقل صریح حکم مى کند به اینکه شفاعت و یا استغفار معنا ندارد، مگر بعد از آن که آن بنده عناد را کنار گذاشته ، به سوى خدا توبه و بازگشت کند و به لباس تذلل و مسکنت درآید.
و گر نه چه معنا دارد که انسان براى کسى که اصلا رحمت و مغفرت را قبول ندارد و زیر بار عبودیت او نمى رود، استغفار نموده ، از خدا بخواهد که از او درگذرد. آرى ، این درخواست و شفاعت استهزاء به مقام ربوبیت و بازى کردن با مقام عبودیت است ، که به حکم فطرت عملى است ناپسند و غیر جائز.
این کاری است بیهوده و آرزوئی است نابجا چرا که مشرک بهیچ وجه قابل آمرزش نیست و آنان که راه شرک را پوئیدند راه نجاتی برای آنها تصور نمی‌شود، بعلاوه استغفار و طلب آمرزش یکنوع اظهار محبت و پیوند و علاقه با مشرکان است و این همان چیزی است که بارها در قرآن از آن نهی شده است.


خیانت با مقام نبوت و رسالت انبیا ناسازگار است و البته ساحت عصمت انبیا از آن مصون است:
«وما کان لنبی ان یغل...» (گمان کردید ممکن است پیامبر به شما خیانت کند؟! در حالی که) ممکن نیست هیچ پیامبری خیانت کند!... .
کلمه غل که مصدر «یغل» است ، به معناى خیانت مى باشد و ما در تفسیر آیه : «و ما کان لبشر ان یوتیه الله الکتاب» ، گفتیم که معناى این سیاق تنزیه ساحت رسول خدا صلى الله علیه و آله از بدیها، اعمال زشت و طهارت دامن آن جناب از هر آلودگى است و معنایش این نیست که پیغمبر نباید چنین و چنان کند، بلکه معنایش این است که پیغمبر ساحتش مقدس تر از این است که چنین و چنان کند، در آیه مورد بحث هم معنایش این است که حاشا بر رسول صلى الله علیه و آله که به پروردگار خود و یا به مردم خیانت کند، (چون خیانت به مردم هم خیانت به خدا است ) با اینکه هر خیانتکارى با خیانتش ‌ پروردگارش را دیدار مى کند و آنگاه آنچه کرده است بدون کم و کاست تحویل مى گیرد.
در کتاب مجالس از امام صادق علیه السلام روایت آورده که فرمود: کسى نمى تواند همه مردم را از خود راضی کند و کسى نمى تواند زبان آنان را ببندد مگر نبود که در جنگ بدر این تهمت را به رسول خدا صلى الله علیه و آله زدند که یک قطیفه سرخ رنگى را به خود اختصاص داد تا آنکه خداى تعالى آن جناب را به محل آن قطیفه که گم شده بود راهنمائى کرد و پیامبر خود را از تهمت خیانت مبرا ساخت و در کتاب مجیدش این آیه را نازل کرد: «و ما کان لنبى ان یغل ...».
قمى این روایت را در تفسیر خود آورده و نیز آورده که مردى نزد رسول خدا صلى الله علیه و آله آمده و عرضه داشت : فلانى قطیفه اى سرخ رنگ را دزدیده و در فلانجا پنهان کرده و رسول خدا صلى الله علیه و آله دستور داد آن محل را کندند و قطیفه را بیرون آوردند.
این معنا و قریب به آن را الدر المنثور به طرق بسیار روایت کرده و شاید مراد از اینکه در روایت بالا آمده بود که خداى تعالى آیه : «و من یغلل ...» را در داستان قطیفه نازل کرد این باشد که آیه نامبرده به این داستان اشاره دارد و گرنه سیاق آیه نشان مى دهد که نه تنها در روز بدر نازل نشده بلکه بعد از جنگ احد نازل شده است .
در تفسیر نمونه آمده است:با توجه به این که آیه فوق به دنبال آیات احد نازل شده و با توجه بروایتى که جمعى از مفسران صدر اول ، نقل کرده اند، این آیه به عذرتراشیهاى بى اساس بعضى از جنگجویان احد پاسخ مى گوید، توضیح اینکه : هنگامى که بعضى از تیراندازان احد مى خواستند سنگر حساس خود را براى جمع آورى غنیمت تخلیه کنند، امیر آنان ، دستور داد، از جاى خود حرکت نکنید، رسول خدا شما را از غنیمت محروم نخواهد کرد. ولى آن دنیاپرستان براى پنهان ساختن چهره واقعى خود، گفتند: ما مى ترسیم پیغمبر در تقسیم غنائم ما را از نظر دور دارد، و لذا باید براى خود دست و پا کنیم ، این را گفتند و سنگرها را تخلیه کرده و به جمع آورى غنائم پرداختند، و آن حوادث دردناک پیش آمد.


هیچ پیامبری حق ندارد مردم را به خضوع و بندگی در برابر خویش فراخواند :
«ما کان لبشر ان یؤتیه الله الکتـب والحکم والنبوة ثم یقول للناس کونوا عبادا لی من دون الله...» برای هیچ بشری سزاوار نیست که خداوند، کتاب آسمانی و حکم و نبوت به او دهد سپس او به مردم بگوید: غیر از خدا، مرا پرستش کنید! ... .
کلمه بشر مترادف کلمه انسان است ، هم بر یک فرد اطلاق مى شود و هم بر جمع کثیر، پس هم انسان واحد بشر است و هم جماعتى از انسان بشر است .
و در جمله : «ما کان لبشر...» حرف لام ملکیت را مى رساند و به آیه چنین معنا مى دهد: هیچ پیغمبرى مالک و صاحب اختیار چنین چیزى نیست ، یعنى چنین عملى از او حق نیست بلکه باطل است ، نظیر لام در آیه :«مایکون لنا ان نتکلم بهذا».
و مجموع جمله : «ان یوتیه الله الکتاب و الحکم و النبوة»، اسم است براى کلمه «کان»، چیزى که هست علاوه بر اسم بودن براى آن ، توطئه و زمینه چینى براى جمله بعدش «ثم یقول للناس ...» نیز هست و آوردن جمله مورد بحث بعنوان زمینه چینى با اینکه بدون آن نیز معنا صحیح بود، ظاهرا براى این بوده که توجیه دیگرى براى معناى جمله : «ما کان لبشر» آورده باشد، چون اگر فرموده بود:«ما کان لبشر ان یقول للناس ...» معنایش این مى شد که چنین حقى از ناحیه خدا براى او تشریع نشده ، (هر چند ممکن بود تشریع و تجویز بشود و هر چند ممکن است یک پیغمبر از در فسق و طغیان چنین سخنى بگوید) و با آوردن جمله مورد بحث این معنا را به کلام داد که وقتى خداى تعالى به پیامبرى علم و فقه داد و از حقایق آگاهش نمود، با تربیت ربانى خود بارش آورد، دیگر او را وا نمى گذارد که از طور عبودیت خارج گردد و به او اجازه نمى دهد در آنچه حق تصرف ندارد، تصرف کند.
گر چه احتمال انحراف ، مسلما در پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم با آن مقام عصمت و معرفت و آگاهی وجود نداشته، اما این تعبیر اولا روشن می‌سازد که خدا با هیچکس ارتباط خصوصی و به اصطلاح خویشاوندی ندارد، و حتی اگر پیامبر، مقامش والا است به خاطر تسلیم و عبودیت و ایمان و استقامت او است، ثانیا تاکیدی است برای دیگران، زیرا جائی که پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم در صورت انحراف از مسیر حق و گرایش به خط باطل، مصونیتی از مجازات الهی نداشته باشد حساب دیگران آشکار است، این درست به آن می‌ماند که شخصی فرزند درستکار خود را مخاطب می‌سازد و می‌گوید: اگر دست از پا خطا کنی مجازاتت می‌کنم تا دیگران حساب خویش را برسند.


ارائه معجزه به وسیله پیامبران منوط به اذن خداوند است:
«... وما کان لرسول ان یاتی بـایة الا باذن الله...»...و هیچ رسولی نمی‌توانست (از پیش خود) معجزهای بیاورد، مگر به فرمان خدا... .
«قالت لهم رسلهم ان نحن الا بشر مثلکم... وما کان لنآ ان ناتیکم بسلطـن الا باذن الله...» پیامبرانشان به آنها گفتند درست است که ما بشری همانند شما هستیم ... و ما هرگز نمیتوانیم معجزه‌ای جز به فرمان خدا بیاوریم... .
این آیه شریفه ظهور در این مطلب دارد که ، انبیا علیهم السلام چنین ادعایى نکرده اند که :آوردن معجزه ، که آن را سلطان مبین نامیده اند، از ایشان محال است ، بلکه خواسته اند بگویند در آوردن آن ، استقلال نداریم ، و چنین نیست که اگر بخواهیم بیاوریم ، به اذن خدا محتاج نباشیم.
«ولقد ارسلنا رسلا من قبلک منهم من قصصنا علیک ومنهم من لم نقصص علیک وما کان لرسول ان یاتی بـایة الا باذن الله فاذا جاء امر الله قضی بالحق وخسر هنالک المبطـلون» ما پیش از تو رسولانی فرستادیم، گروهی از آنان سرگذشتشان را برای تو بازگو کرده‌ایم، و گروهی را برای تو بازگو نکرده‌ایم، هیچ پیامبری حق نداشت معجزهای جز به فرمان خدا بیاورد، و هنگامی که فرمان خداوند (برای مجازات آنها) صادر شود در میان آنها به حق داوری خواهد شد، و در آن هنگام اهل باطل زیان خواهند کرد.
اصولا همه معجزات در اختیار خدا است، و بازیچه دست کفار نمی‌تواند باشد، و پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم در برابر معجزات اقتراحی آنان هرگز نمی‌تواند سر تسلیم فرود آورد، آنچه را برای هدایت مردم، و پیدا کردن حق ضروری و لازم است بر دست پیامبرانش ظاهر می‌سازد.


۱. انفال/سوره۸، آیه۶۷.    
۲. فیض کاشانی، محمد بن شاه مرتضی، تفسیر الصافی، ج۲، ص۳۱۴.    
۳. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۴، ص۴۹۳.    
۴. طباطبایی، محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه موسوی همدانی، ج۹، ص۱۷۸.    
۵. طباطبایی، محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه موسوی همدانی، ج۹، ص۱۷۹.    
۶. طباطبایی، محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه موسوی همدانی، ج۹، ص۱۷۸.    
۷. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، ج۱، ص۷۹.    
۸. محمد/سوره۴۷، آیه۴.    
۹. طباطبایی، محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه موسوی همدانی، ج۹، ص۱۷۷.    
۱۰. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج ۷، ص۲۴۳.    
۱۱. توبه/سوره۹، آیه۱۱۳.    
۱۲. فیض کاشانی، محمد بن شاه مرتضی، تفسیر الصافی، ج۲، ص۳۸۲.    
۱۳. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۵، ص ۱۳۲.    
۱۴. طباطبایی، محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه موسوی همدانی، ج۹، ص۵۴۰- ۵۴۱.    
۱۵. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج ۸، ص۱۵۵.    
۱۶. آل عمران/سوره۳، آیه۱۶۱.    
۱۷. فیض کاشانی، محمد بن شاه مرتضی، تفسیر الصافی، ج۱، ص۳۹۶.    
۱۸. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۲، ص ۴۳۰.    
۱۹. مفردات، راغب اصفهانی، ج۱، ص۳۶۳.    
۲۰. آل عمران/سوره۳، آیه۷۹.    
۲۱. طباطبایی، محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه موسوی همدانی، ج۴، ص۸۸.    
۲۲. قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، ج۱، ص۱۲۶.    
۲۳. سیوطی، عبدالرحمان بن ابی بکر، الدر المنثور، ج ۲، ص ۳۶۲.    
۲۴. طباطبایی، محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه موسوی همدانی، ج۴، ص۱۰۹.    
۲۵. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج ۳، ص۱۷۵.    
۲۶. آل عمران/سوره۳، آیه۷۹.    
۲۷. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۲، ص ۳۳۱.    
۲۸. فیض کاشانی، محمد بن شاه مرتضی، تفسیر الصافی، ج۱، ص ۳۵۰.    
۲۹. نور/سوره۲۴، آیه ۱۶.    
۳۰. طباطبایی، محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه موسوی همدانی، ج۳، ص۴۳۳.    
۳۱. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج ۱۰، ص۲۳۸.    
۳۲. رعد/سوره۱۳، آیه۳۸.    
۳۳. فیض کاشانی، محمد بن شاه مرتضی، تفسیر الصافی، ج ۳، ص۷۳.    
۳۴. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۶، ص۴۸.    
۳۵. ابراهیم/سوره۱۴، آیه۱۱.    
۳۶. فیض کاشانی، محمد بن شاه مرتضی، تفسیر الصافی، ج۳،ص ۸۱.    
۳۷. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۶، ص۶۴.    
۳۸. طباطبایی، محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه موسوی همدانی، ج۱۲، ص۴۳.    
۳۹. غافر/سوره۴۰، آیه۷۸.    
۴۰. فیض کاشانی، محمد بن شاه مرتضی، تفسیر الصافی، ج ۴، ص۳۴۹.    
۴۱. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۸، ص۴۵۷.    
۴۲. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج ۲۰، ص۱۸۱.    



مرکز فرهنگ و معارف قرآن، فرهنگ قرآن، ج۵، ص۳۸، برگرفته از مقاله «اختیارات انبیا ».    


رده‌های این صفحه : انبیاء | موضوعات قرآنی




جعبه ابزار