اتصاف
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
اِتِّصاف، در اصطلاح
فیلسوفان قیام چیزی به چیزی و متّصف شدن یكی به دیگری به نحو انضمام یا انتزاع، یا نسبت میان دو چیز متغایر بر حسب
وجود در ظرف اتصاف میباشد. اتصاف بر دو قسم انضمامی و انتزاعی است و بنابر تعاریف متداول، اتصاف انضمامی، اتصاف حقیقی است و اتصاف انتزاعی، اتصاف برحسب ظاهر است. تحقق موصوف در ظرف اتصاف ضروری است و ظرف اتصاف گاهی
خارج است و گاهی
ذهن. بحث اتصاف در فلسفۀ اسلامی بیشتر در پیوند با اتصاف
ماهیت به
وجود مطرح میگردد و منشأ آن «
قاعدۀ فرعیه» است كه بنابر آن «
ثبوت شیئی برای شیء دیگر فرع
ثبوت مثبتله است»، یعنی اتصاف موصوفی به صفتی فرع بر تحقق موصوف است.
اِتِّصاف، در اصطلاح
فیلسوفان قیام چیزی به چیزی و متّصف شدن یكی به دیگری به نحو انضمام یا انتزاع
، یا نسبت میان دو چیز متغایر بر حسب
وجود در ظرف اتصاف
.
اتصاف بر دو قسم است: انضمامی و انتزاعی.
اتصاف انضمامی آن است كه
موصوف و صفت، هر دو در ظرف اتصاف موجود باشند، مانند اتصاف جسم به سفیدی كه هر دو در ظرف اتصاف (عالم خارج) موجودند.
در
اتصاف انتزاعی وجود موصوف در ظرف اتصاف به نحوی است كه انتزاع صفت از آن درست باشد، مانند اتصاف
فلک به فوقیت، یا شخصی خاص به نابینایی كه در اینجا آنچه در ظرف اتصاف تحقق دارد، فقط موصوف است، نه صفت، و صفت امری است كه از موصوف انتزاع میشود، یعنی وابسته به
ذهن ناظر یا تصدیق كننده است.
بنابر تعاریف متداول، اتصاف انضمامی، اتصاف حقیقی است و اتصاف انتزاعی، اتصاف برحسب ظاهر است
.
تحقق موصوف ــ كه موضوع اتصاف است ــ در ظرف اتصاف ضروری است و ظرف اتصاف گاهی خارج است و گاهی ذهن. مثلاً در اتصاف مفهوم
انسان است به كلیت، ظرف اتصاف ذهن است و در اتصاف جسم به سفیدی، ظرف اتصاف خارج است. طبیعت اتصاف از آن جهت كه اتصاف است، مستلزم تحقق موصوف به طور مطلق است، چنانكه در اتصاف خارجی، تحقق خارجی موصوف و در اتصاف ذهنی تحقق ذهنی آن لازم است، اما تحقق صفت بسته به خصوصیت خود آن است
.
در نوشتههای متأخران گاهی برای اتصاف چیزی بر چیزی، از عروض چیزی بر چیزی سخن گفتهاند. به عقیدۀ
حکیم سبزواری عارض بر سه قسم است: ۱. عارضی كه عروض آن بر معروض و اتصاف معروض به آن در خارج است، مانند عروض سیاهی بر جسم. در اینجا اتصاف و صفت و متصف یا عروض و عارض و معروض هر سه در خارج موجودند. ۲. عارضی كه عروض آن بر معروض و اتصاف معروض به آن در ذهن است، مانند اتصاف انسان به كلیت كه در اینجا اتصاف و صفت و متصف یا عروض و معروض و عارض هر سه ذهنیند. ۳. عارضی كه عروض آن بر معروض در ذهن، اما اتصاف معروض به عارض در خارج است، مانند اُبُوَّت كه در خارج ما بازائی ندارد، لیكن اتصاف پدر به پدر بودن امری خارجی است
.
بحث اتصاف در فلسفۀ اسلامی بیشتر در پیوند با اتصاف
ماهیت به وجود مطرح میگردد و منشأ آن «
قاعدۀ فرعیه» است كه بنابر آن «
ثبوت شیئی برای شیء دیگر فرع
ثبوت مثبتله است»، یعنی اتصاف موصوفی به صفتی فرع بر تحقق موصوف است. اكنون این پرسش پیش میآید كه اتصاف ماهیت به وجود چگونه ممكن است و
ثبوت ماهیت قبل از اتصاف به وجود را چگونه باید دانست كه محذور تقدم شیء بر نفس یا تسلسل پیش نیاید؟ در پاسخ این اشكال راهحلهایی ارائه شده است كه اینك به عمدهترین آنها اشاره میشود:
به عقیدۀ
عبدالرزاق لاهیجی وجود نه عارض بر «ماهیت موجود» میشود و نه عارض بر «ماهیت معدوم»، بلكه معروض وجود در این مورد همان «ماهیت من حیث هی هی» است كه نه موجود است و نه
معدوم .
اما باید توجه داشت كه این پاسخ اگرچه اشكال موجود بودن یا معدوم بودن ماهیت را پیش از عروض وجود حل میكند، ولی با توجه به قاعدۀ فرعیه این اشكال همچنان باقی است كه
ثبوت وجود بر ماهیت بدون
ثبوت مثبتله امكانپذیر نیست
.
گروهی در مورد قاعدۀ فرعیه قائل به تخصیص شده و گفتهاند: قاعده در این مورد تخصیص مییابد، یعنی اتصاف ماهیت به وجود، یا
ثبوت وجود برای ماهیت از این قاعده خارج و مستثناست
.
اشكال این راه حل آن است كه قاعدۀ فرعیه قاعدهای عقلی است و
قاعدۀ عقلیه استثناپذیر نیست و تخصیص برنمیدارد
؛ به همین جهت ملاصدرا و پیروان او برآنند كه اساساً وجود از این قاعده خروج موضوعی دارد و بهتر آن است كه بگوییم در این مورد تخصص است، نه تخصیص.
جلالالدین دوانی در توجیه قاعدۀ مذكور، فرعیت را به استلزام تبدیل كرده و گفته است:
ثبوت چیزی برای چیز دیگر مستلزم
ثبوت قبلی آن است، نه فرع
ثبوت قبلی آن. به عبارت دیگر
ثبوت شیئی برای شیء دیگر مستلزم تحقق شیء دوم است، اگرچه این تحقق توسط همان چیزی باشد كه برای آن
ثابت میشود؛ و این معنی در مورد
ثبوت وجود برای ماهیت نیز صادق است، زیرا
ثبوت وجود برای ماهیت متسلزم
ثبوت ماهیت توسط همین وجود نیز هست
.
اما باید توجه داشت كه تبدیل فرعیت به استلزام پاسخی درخور نیست، زیرا اساساً عروض و
ثبوت وجود برای ماهیت، عروض مقولی نیست كه
ثبوت و تحقق عارض به
ثبوت و تحقق قبلی ماهیت بستگی داشته باشد؛ چه با توجه به
اصالت وجود و اعتباری بودن ماهیت باید گفت كه در حقیقت
ثبوت و تحقق ماهیت به وسیلۀ وجود است؛ اما اندیشۀ آدمی به سبب مأنوس بودن با ماهیات، ماهیت را موضوع قرار میدهد و وجود را بر آن حمل میكند، درحالیكه حقیقت عكس این است، یعنی معروض حقیقی همان وجود است و ماهیت عارضی بیش نیست
.
به عقیدۀ برخی از فلاسفه وجود اساساً فرد ذهنی و خارجی ندارد تا عارض و قائم به ماهیت شود و مصداق
ثبوت شیء برای شیء گردد، بلكه مناط موجودیت ماهیت آن است كه مفهوم مشتق «موجود» یا ماهیت متحد میشود. مناط صدق مشتق (موجود) بر ماهیت و حمل آن بر ماهیت، اتحاد ماهیت با مفهوم مشتق است، نه اینكه مبدأ اشتقاق (وجود) قائم به ماهیت باشد. به عبارت دیگر «موجود» معنایی
بسیط دارد كه در زبان فارسی از آن به «هست» تعبیر میشود، بنابراین وجود هیچگونه
ثبوتی ندارد و حقیقتاً عارض بر ماهیت نمیشود تا به مقتضای قاعدۀ فرعیه متوقف بر
ثبوت قبلی ماهیت باشد. مثلاً در قضیۀ «انسان موجود است»، ظاهراً به جهت صدق مفهوم وجود بر همۀ موجودات حكم به
ثبوت چیزی برای چیزی میكنیم در حالی كه حقیقتاً در این مورد چیزی (وجود) برای چیزی (ماهیت)
ثبوت پیدا نمیكند
. آنان معتقدند كه اساساً هر مشتقی امری بسیط است، نه مركب؛ یعنی مبدأ
اشتقاق در آن مأخوذ نیست. بنابراین وقتی میگوییم انسان موجود است، مقصود از «موجود»، «ذات
ثبت له الوجود» نیست، بلكه مراد این است كه ماهیت با مفهوم «موجود» متحد شده است
. به عقیدۀ آنان هر آنچه در خارج، یا در ذهن است، ماهیت است؛ حتی مفهوم ذهنی وجود نیز ماهیتی از ماهیات است، بنابراین مناط موجودیت ماهیت اتحاد آن با مفهوم مشتق «موجود» است و این اشتقاق صوری و ظاهری است
.
این عقیده نیز با توجه به اصالت وجود و اعتباری بودن ماهیت مردود است، زیرا مطابق این نظریه وجود امری اعتباری است و فرد ذهنی و خارجی ندارد، بنابراین مناط موجودیت را نمیتوان اتحاد ماهیت یا امری اعتباری دانست.
صدر المتألهین در مورد اتصاف ماهیت به وجود اظهار میدارد كه آنچه هست «
ثبوت الشیء» است نه «
ثبوت شیء لشیء»؛ و بدین ترتیب ظاهراً اشكالاتی كه ممكن است با توجه به قاعدۀ فرعیه بر اتصاف ماهیت به وجود وارد شود، منتفی میگردد
. همچنین وی در
اسفار به تفصیل به طرح مسأله پرداخته، و حاصل سخن او این است كه وجود، نفس
ثبوت ماهیت است، نه
ثبوت چیزی برای ماهیت تا فرعِ
ثبوت قبلی ماهیت باشد
.
در تنظیم این مقاله از منابع ذیل استفاده شده است:
(۱) ابراهیمی دینانی، غلامحسین، قواعد كلی فلسفی، تهران، ۱۳۶۵ ش.
(۲) احمدنگری، عبدالنبی، جامع العلوم، حیدرآباد دكن، ۱۴۰۴ ق.
(۳) سبزواری، ملاهادی، حاشیه بر اسفار (نک: هم، صدرالدین شیرازی).
(۴) سبزواری، ملاهادی، شرح غرر الفرائد (شرح منظومۀ حكمت)، به كوشش مهدی محقق و ت. ایزوتسو، تهران، ۱۳۴۸ ش.
(۵) سجادی، جعفر، مصطلحات فلسفی صدرالدین شیرازی، تهران، ۱۳۴۰ ش.
(۶) صدرالدین شیرازی، محمد بن ابراهیم، الاسفار الاربعة، قم، ۱۳۸۶ ق.
(۷) صدرالدین شیرازی، محمد بن ابراهیم، «رسالة فی اتصاف الماهیة بالوجود»، رسائل، تهران، ۱۳۰۲ ق.
(۸) علامه طباطبایی، محمدحسین، بدایة الحكمة، بیروت، ۱۴۰۲ ق / ۱۹۸۲ م.
(۹) لاهیجی، عبدالرزاق، شوارق الالهام، تهران، ۱۴۰۱ ق.
صمد موحد، دائرة المعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «اتصاف».