ابوبکر پس از هجرت
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
عبدالله ابن ابیقحافه، عثمان بن عامر بن عمرو، از تیره بنیتیم بن مرّه
بودند.
ماجرای
هجرت ابوبکر و همراهی او با
پیامبر و مصاحبت سه روزه با حضرت در
غار ثور ، مباحثی را در تاریخ و در کلام برانگیخته و بیشترین مباحثِ مربوط به زندگی او را شکل داده است. آغاز هجرت، به صورت پنهانی و با تعقیب و گریز همراه بود؛ از اینرو به ناچار سه روز در غار «ثور» توقّف کردند. آنچه در این نهانگاه بر آنان گذشت، مایه چند و چون بسیاری شده؛ به ویژه آنگاه که سپاه دشمن در جست و جوی پیامبر، تا نزدیک غار آمدند؛ به گونهای که به گفته
ابوبکر، «اگر یکی از آنان جلو پایش را مینگریست، ما را زیر پایش میدید». این امر، موجب وحشت
ابوبکر شد و پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) به او دلداری داد.
این مصاحبت چند روزه در کتابهای
شیعه و سنّی به گونههای مختلفی تحلیل شده است.
ابوبکر با ورود به
مدینه ، بنا به نقلی از
محمد بن عمر ، بر
حبیب بن یساف فرود آمد و بنابه روایتی دیگر از او، به خانه خارجة بن زید بن ابیزهیر وارد شد و با دختر او
ازدواج کرد و تا زمان رحلت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) در همان دیار، یعنی
سُنح (محلی در یک میلی مدینه)
نزد بنیالحارث بنخزرج زیست.
او، همچنین خانهای در کوچهبقیع، روبه روی خانه
عثمان و خانه دیگری نزدیک
مسجد برگزید.
همسرش،
اسماء بنت عمیس در این خانه زندگی میکرد.
در ماجرای مؤاخات، رسول خدا، میان او و
عمر، عقد برادری بست و بر اساس نقلی، درباره آنان گفت:این دو سروران کهنسالان بهشت (جز پیامبران و رسولان) هستند.
این سخن، در مآخذ شیعی از حیث سند و دلالت نقد شده و آن را کوششی از طرف
بنیامیه در تقابل با سخن رسولخدا درباره
حسن و
حسین (علیهماالسلام) که آن دو را سرور جوانان اهل
بهشت خوانده دانستهاند.
حضور
ابوبکر، پس از این، در جنگها گزارش شده
امّا در هیچیک از آنها، شگفتیآفرینی و
شجاعت خاصّی از او دیده نمیشود.
در
غزوه بدر ، جز مشاوره پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) با
مسلمانان و از جمله او، ونیز ساختن سجدهگاهی برای حضرت نقل دیگری وجود ندارد. پس از
جنگ ، او درمشاوره پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) با تنی چند درباره اسیران، با طرح خویشاوندی آنان با مسلمانان، أخذ
فدیه و آزادی را پیشنهاد کرد.
به نقل واقدی، اسیران
مشرک او را به وساطت گرفتند و وی به بخشودن آنان اصرار کرد؛ هر چند عمر بر خلاف او، به کشتن آنان نظر داشت.
در این جنگ، داستانهایی افسانهگونه نیز درباره
ابوبکر نقل شده است.
این که چنین کارکردی در جنگ، وی را در ردیف مجاهدان قرار میدهد یا خیر، محل بحث است. بنابراین، نقش وی در بدر، چندان چشمگیر و قوی نبوده است.
واقدی، او را در
جنگ اُحد ، یکی از چهارده پایمرد به شمار میآورد؛ ولی وقتی هشت نفر (سه تن از مهاجران و پنج تن از انصار) را نام میبرد که تا پای جان
بیعت و ایستادگی کردند، نام او در بین نیست.
در بعضی منابع، نام او حتّی در میان گروه نخست نیز دیده نمیشود.
از شجاعت او در این جنگ فقط همین را گفتهاند که وقتی فرزندش عبدالرّحمن (از افراد سپاه مشرکان) بر اسبی ظاهر شد، در حالیکه تمام صورتش را پوشانده بود و مبارز میطلبید،
ابوبکر شمشیرش را بر کشید؛ امّا پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) به او فرمود:شمشیرت را در نیام کن.
در
جنگ مریسیع (بنی المصطلق)، در سال ۵ هجری، او یکی از سوارهها بود که گفتهاند:پرچم مهاجران را در دست داشت؛ ولی بعضی،
عمّار بن یاسر را پرچمدار مهاجران در آن جنگ دانستهاند.
در کندن خندق، حضور
ابوبکر نیز گزارش شده است.
ابوبکر در سال ششم هجری، با ده سوار به جست و جوی قریش تا غمیم رفت و بیهیچ زد و خوردی بازگشت (سریه بنی لحیان).
در واقعه
حدیبیه نیز حضور داشت و در مخالفت عمر با پیمان حدیبیه، او را به همراهی با آن پیمان سفارش میکرد. او از گواهانِ پیمان یاد شده نیز هست.
در سال هفتم هجری، در
جنگ خیبر ، از فتح قلعه غموص ناتوان ماند؛ هرچند از درآمد خیبر، صد بار
خرما سهم برد.
در سال هشتم برای کمک به سپاه
عمروعاص ، تحت فرماندهی
ابوعبیده جراح ، به سوی قضاعه حرکت کرد
و پس از نقض عهد مکیان،
ابوسفیان برای وساطت نزد او آمد؛ امّا وی وساطت آنان را نپذیرفت، وچون پیامبر به قصد تنبیه مکیان، در تب و تاب بود،
ابوبکر چند بار نزد
عایشه آمد و در پی کشف عزمِ حضرت، به پرس و جو پرداخت؛ امّا عایشه نیز از آن اطلاعی نداشت.
در واقعه فتح مکه، فقط نقش او در آوردن پدرش،
ابوقحافه نزد پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) (برای مسلمانشدن) ذکر شده است.
در
جنگ حنین ، نام او در میان برجستگان و پایمردان سپاه
اسلام دیده نمیشود.
وی در
تبوک ، پرچمی را بهدست داشت؛ ولی طبق روایتی از
حذیفة بن یمان ، هنگام بازگشت، از او و تنی چند از مسلمانان، عمل ناپسندی گزارش شدهاست.
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) در سال نهم هجری،
ابوبکر را در نخستین
حجّ اسلام، به ریاست آن گمارد؛
ولی پس از نزول
سوره برائت ابوبکر را عزل و
علی (علیهالسلام) را به جای او نصب کرد و قرائت آیات نخستین سوره برائت را بر مشرکان، به علی (علیهالسلام) سپرده
که منشأ مجادلههای کلامی بسیاری شده است.
گفتهاند:چون آیات آغازین سوره برائت نازل شد، پیامبر آن را به
ابوبکر سپرد و فرمان داد تا به مکه رفته، در روز قربانی در « منی» بر مردم بخواند. وقتی
ابوبکر خارج شد،
جبرئیل پیام آورد که ای محمد! آن را جز مردی از تو، نباید از طرف تو ادا کند؛ بدین جهت، پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) علی (علیهالسلام) را به دنبال
ابوبکر فرستاد که در «روحا» به وی رسید و آیات را از او گرفت.
ابوبکر نزد پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) آمد و پرسید:آیا خداوند چیزی درباره من بر تو نازل کرد؟ فرمود:نه،
خداوند فرمانم داد تا جز من یا مردی از من آن را ادا نکند.
مسألهای که بیش از همه، مجادلههایی را در پی داشته، خودداری
ابوبکر از شرکت در سپاه
اسامة بن زید است.
پیامبر در واپسین روزهای زندگیاش، مسلمانان را برای نبرد با روم، فراخواند و پرچمی برای اسامه بست و گفت به محل کشته شدن پدرت (
موته در
فلسطین ) برو و فرمان داد تا همگان در این لشکر حضور یابند؛
امّا با تعلّل و سستی عدّهای، به بهانه جوان بودن فرمانده
و در نهایت بازگشت چند تن از سران، از جمله
ابوبکر از اردوگاه جُرْف، این خواسته پیامبر تحقّقنیافت.
چون پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) متوجّه سرپیچی آنان شد، با تأکید خواست تا به سپاه پیوسته، اسامهرا همراهی کنند؛ امّا اصرار حضرت بینتیجهماند.
به اعتقاد
شیعه ، این نافرمانی، گناهی بزرگ بهشمار میآید؛
چرا که پیامبر درنهایت، تأخیرکنندگان از حضور در سپاه اسامه را
لعن کرد.
از
فضیل بن عمرو فُقیمی نقل است که
ابوبکر، سه بار امامت
نماز جماعت را به عهده گرفت و به گفته عایشه، یک بار آن، با حضور خود حضرت رسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) بود.
عایشه، این قضیه را به گونههایی باز میگوید که شائبه توجیه اعمال انجامیافته بعدی را دارد؛ به ویژه که مدّعی است، وقتی پیامبر پدرم را برای اقامه نماز جماعتفرمان داد، من به جهت رقّت قلب و رأفت
ابوبکر، از
حفصه خواستم تا پدرش (عمر) را برای نماز بخواند؛ امّا پیامبر بر نمازِ
ابوبکر تأکید ورزید.
در همین واقعه او ادّعا میکند:پیامبر، برادرم را فراخواند و از او خواست استخوانِ شانهای بیاورد که در آن چیزی بنویسد تا مردم در خلافت
ابوبکر اختلاف نکنند.
از عایشه، سخنانی شگفتانگیزتر از این نیز ذکر شده است. وقتی از او پرسیدند:ایامالمؤمنین! پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) چه کسیرا جانشین خود کرد؟ گفت:
ابوبکر. پرسیدند:پس از او چه کسی را؟ گفت:عمر. پرسیدند:و پس از او؟ گفت:ابوعبیده جراح.
... ساختگیبودن ایناخبار، با توجّه به ماجراهایی که پس از رحلت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) در گزینش جانشین پیش آمد، چنان آشکار است که نیازی به تفصیل بیشتر ندارد. بر اساس روایات شیعی،
ابوبکر فقط یک بار بیاجازه پیامبر و به تشویق عایشه به امامت جماعت ایستاد که پیامبر با حضور خود در مسجد، در عین مریضی، او را کنار زد و خود به امامت ایستاد.
ابوبکر، نخستین خلیفه است که چگونگی انتخاب او در تاریخ یکسان گزارش نشده است. گفتهاند:وقتی پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) درگذشت، عدّهای از
انصار در «
سقیفه بنیساعده » جمع شدند تا درباره جانشینی رسول خدا گفتوگو کنند. عمر با طرح زنده بودن پیامبر و ادّعای اینکه او چون موسی غایب شده و چهل روز دیگر برمیگردد،
به اتّفاق
ابوعبیده جراح وارد سقیفه شده و فضای مجلس را دگرگون کرد و در این فاصله،
ابوبکر که گویا در «سُنح» بود، به صحنه آمد. عمر، به خواست و اشاره
ابوبکر، با یادآوری آیه «إنّک میت و إنّهم میتون»
و بیان آیه ۱۴۴
آلعمران که در آن، محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) پیامبری چون دیگر پیامبران و مرگ او امری طبیعی شناسانده شده، دست از ادّعای خود برداشت.
ابوبکر در مقابل مطالبات انصار که میگفتند:از ما امیری و از شما امیری، گفت:امیران از ما و وزیران از شما، وبا ذکر خطبهای، مردم را از تفرقه بازداشت و گفت:پیامبر از ما است و ما به مقام او سزاوارتریم
و نیز با استناد به سخنی از پیامبر (الائمة من قریش)
که بیتردید مصداق مشخّص آن
اهل بیت عصمت و طهارت (علیهمالسلام) هستند.
از انصار خواست تا با یکی از دو تن، یعنی ابوعبیده یا عمر بیعت کنند. در این هنگام، عمر،
ابوبکر را برای امر خلافت، سزاوارتر دانست و خود را از این مسؤولیت کنار کشید؛ چرا که
ابوبکر در اسلام با سابقهتر و ثانی اثنین در غار بود؛ سپس برخاست تا با او
بیعت کند.
مشابه چنین گفتهای از ابوعبیده نیز ذکر شده است.
عبدالرّحمن بن عوف نیز به پیروی از آن دو در خطاب به انصار، از فضلِ علی (علیهالسلام)،
ابوبکر و عمر سخن گفت. پس از آن
منذر بن ارقم گفت:ما فضل کسانی را که بر شمردی انکار نمیکنیم. بهراستی در میان آنان کسی است که اگر برای این امر پیش آید، کسی با او نزاع نمیکند. یعقوبی، مرادِ منذر را
علی ابن ابی طالب (علیهالسلام) میداند.
داستان
خلافت به این گونه نیز آمده است که چون پیامبر درگذشت، عمر نزد ابوعبیده آمد و به ادّعای اینکه او امین امّت است، خواست تا با وی بیعت کند؛ امّا ابوعبیده گفت:از زمانی که اسلام آوردهای، تا کنون تو را این گونه درمانده ندیده بودم. آیا با من بیعت میکنی، در حالی که دوم دو تن، صدّیق، در میان شما است؟
چند و چون در جزئیات آنچه ذکر شد، در این مجال نمیگنجد؛ امّا همین مقدار روشن است که این سخنها، لزوماً ادّعای کسانی را نقض میکند که خلافت
ابوبکر را به انتخاب پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) نسبت میدهند.
در چگونگی ورود
ابوبکر به سقیفه، زمان آن، وگفت و گوی او با انصار اختلاف است.
آنچه
ابوبکر برای برجای نشاندن انصار، از پیامبر بدان استناد کرد، به این معنا نبود و سرعت عمل و تعجیل وی در أخذ مقام خلافت، با اینکه میدانست علی (علیهالسلام) از او شایستهتر است،
امری ناباورانه بود تا آنجا که وقتی «
براء بن عازب » خبر انتخاب خلیفه را به میان
بنیهاشم آورد، گفتند:ما به محمد سزاوارتریم؛ آنان چنین نمیکنند.
همه اینها مقولههایی بحثانگیز است؛ به ویژه که عمر این انتخاب و بیعت را فلتهای (حادثه) دانست که خداوند مردم را از شرّ آن نگه داشت و دستور داد از این پس هرکس این گونه عمل کند، او را بکشند.
به هر روی،
ابوبکر در سقیفه بنیساعده، بر اساس طرحی به خلافت رسید.
برخی از انصار نیز مثل
بشیر بن سعد خزرجی برای جلوگیری از ریاست
سعد بن عباده ، با او بیعت کردند.
فردای آن روز،
ابوبکر در مسجد بر منبر نشست. ابتدا عمر سخن گفت و از مردمخواست تا با او بیعت کنند؛ سپس
ابوبکر، پس از حمد و ثنای خدا گفت:ای مردم! من بر شما
ولایت یافتهام؛ ولی بهترین شما نیستم؛ پس اگر درست بودم، کمکم کنید و اگر کجی کردم، راستم کنید.
این سخن را که اهل سنّت بر فروتنی وی حمل کردهاند، از سوی شیعه اقراری به عدم صلاحیت تلقّی شده که باخطبه علی (علیهالسلام) نیز تأیید میشود:به خدا سوگند! او (
ابوبکر) ردای خلافت را بر تن کرد؛ در حالیکه خوب میدانست من در گردش
حکومت اسلامی ، چون محور سنگ آسیایم. چشمههای (
علم و فضیلت) از دامن کوهسار وجودم جاری است و مرغان (دور پرواز اندیشهها) به افکار بلند من راه نتوانند یافت.
پس از بیعتِ عدّهای، شماری از اصحاب رسول خدا، تن به خلافت
ابوبکر نداده،
حتّی برخی از آنان درصدد بودند تا او را از منبر به زیرکشند.
برپایه نقلی، هیچیک از بنیهاشم، تا زمانیکه
فاطمه (علیهاالسلام) زنده بود، با او بیعت نکردند.
در رأس همه اینان، علی (علیهالسلام) قرار داشت که بیتردید صلاحیتش برای احراز خلافت بر همه آشکار بود و پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) نیز بارها آن را بیان فرموده بود.
این خودداری از بیعت، خشم
ابوبکر را برانگیخت و عمر را تا حدّ جنگ با آنان فرمان داد
و چون عمر با فاطمه و گروهی از
صحابه که در خانه او جمع شده بودند، مواجه شد، فرمان جمع هیزم داد و او را به آتش زدن خانه تهدید کرد، مگر آنکه در آنچه امّت وارد شدهاند، داخل شوند.
آوردهاند که عمر و همراهانش، درِ خانه فاطمه را که از پوسته درخت خرما بود، شکسته، وارد خانه شدند و گریبان علی را گرفته، از خانه خارج کردند.
فاطمه (علیهاالسلام) پیراهن پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) را بر سر نهاد. دست دو فرزندش را گرفت و نزد
ابوبکر آمد و گفت:ای
ابوبکر! بین من و تو چه پیش آمده؟ آیا بر آنی که فرزندانم را یتیم و مرا بیوه کنی؟ به خدا سوگند! اگر دست از او بر ندارید، گیسوانم را پریشان و گریبانم را پاره میکنم و بر سر قبر پدرم میروم و به درگاه خدا فریاد میزنم.
در پارهای از اخبار، از طرح کشتن علی (علیهالسلام) نیز سخن به میان آمده که البتّه عملی نشد.
این رفتار خشونتآمیز با اهل بیت
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) دیگران را برجای نشاند. اینکه آیا علی نیز بعدها بیعت کرد، بهدرستی روشن نیست. برخی، بیعت آن حضرت را پس از شش ماه و برخی دیگر بعد از چهل روز ذکر کردهاند.
گفته شده:عذر حضرتدر خودداری از بیعت، آن بود که
سوگند یاد کرده بود تا زمانی که
قرآن را جمع نکرده، جز برای نماز از خانه خارج نشود؛
امّا این واقعیت ندارد. براساس دیگر خبرها، حضرت علی (علیهالسلام) به کراهت و اجبار، دست بیعت داد؛
گرچه خبری مبنی بر عدم بیعت حضرت تا آخر نیز آمده است؛
چرا که فقط خود را شایسته خلافت میدانست و برای دیگری مشروعیتی قائلنبود.
ابوبکر، در ابتدای خلافت، با سه گروه از معترضان روبهرو شد. «متنبیان» از یک سو، «اهل ردّه» از سوی دیگر، ومخالفان خلافت، از سومین سو،
برای او مشکل آفریدند. دسته اخیر، چندان به مقاومت خود ادامه ندادند یا دستکم از ابراز آن دست برداشتند؛ امّا دو گروه دیگر، به ویژه اهل ردّه که برای عمل خویش توجیهی دینی نیز شاید داشتند، سخت سرکوب شدند. نامه تند و آتشین
ابوبکر به آنان مبنی بر آنکه هرکس دعوتالهی را بپذیرد و تأیید کند و از عمل خود بازگشته، به عمل نیکو روی آورد، از او پذیرفته و کمک خواهد شد و هر کس نپذیرد، فرستاده دستور دارد با او بجنگد و بر هر کس دست یافت، به بدترین شکل بکشد و او را بسوزاند و
زنان و کودکانش را به اسیری بگیرد، در تاریخ ثبت است.
شدّت
خشم بر اهل ردّه تا بدانجا بود که
ابوبکر به خالد و دیگر امیرانش فرمان داد آنان را غارت کرده، بکشند و آتش بزنند.
این امر خلیفه اجرا شد و خالد، مردان
بنیسلیم را درون اصطبلهایی آتش زد. این عمل مورد اعتراض برخی، حتّی عمر واقع شد و به
ابوبکر گفت:چرا مردی را وا مینهی تا انسانها را به عذاب الهی (عذاب مخصوص خداوند) عذاب کند؟ امّا
ابوبکر با این توجیه که شمشیر برکشیده از سوی خدا بر ضدّ دشمن خویش را غلاف نمیکنم تا خود غلاف کند، همچنان دست او را باز گذاشت و حتّی به او فرمان داد تا به جنگ متنبّیان نیز برود.
اعتراض عمر، چندان غیر واقعی نبود؛ چرا که خالد به فرمان خلیفه، آن گونه تجرّی کرد که مالک بننویره یربوعی مسلمان
را به بهانه ارتداد کشت و همان شب با همسرش همبستر شد و چون عمر اصرار کرد تا او را به جرم قتل و
زنا حد زند؛
ابوبکر با بیان اینکه خالد، تأویل و خطا کرده است، وی را بخشود.
برخی از همراهیان خالد نیز عمل او را سخت ناشایست یافته، عهد کردند که هرگز در سپاهی به فرماندهی او حاضر نشوند.
سوزاندن انسانها در آتش که خشنترین شکل عذاب است، به وسیله خود
ابوبکر نیز صورت گرفت؛ وقتی
ایاس بن فجائه سلمی ،
ابوبکر را فریفت و به بهانه نبرد با اهل ردّه از او اسلحه گرفت، امّا برخلاف آنچه گفت، به راهزنی پرداخت،
ابوبکر طریفة بن حاجره را فرمان داد تا ابنفجائه را دستگیر کند. چون تسلیم شد،
ابوبکر او را به بقیع برده، به آتش کشید. او مردی از
بنیاسد به نام شجاع بنورقاء را نیز به همینسان کشت.
این عمل خشونت بار، آنچه را درباره رقّت قلب
و رأفت
او آوردهاند، به شدّت مورد سؤال قرار میدهد.
آنچه بیش از همه از دوران خلافت
ابوبکر، مایه مجادلههای
شیعه و سنّی شده، رفتار او با فاطمه (علیهاالسلام) است. وی بر خلاف کتاب
خدا و سنّت رسول، حقّ ذیالقربی را از غنایم و صدقات حذف کرد و چون با اعتراض فاطمه (علیهاالسلام) مواجه شد، به بهانه اینکه چنین دستور ویژهای وجود ندارد و از کتاب خدا نیز چنین برنمیآید، سخن دختر رسولخدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) را نپذیرفت؛ سپس ماجرا را با عمر و ابوعبیده بهمشورت گذاشت و آن دو نیز بر عمل او انگشت تأیید نهادند؛
از این رو به اعتقاد شیعه،
ابوبکر نخستین کسی است که آل محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) را از حقشان بازداشت. به آنان ستم و دیگران را بر آنان جسور کرد.
ابوبکر در موضوع
فدک نیز با فاطمه (علیهاالسلام) به جدال برخاست و چون
امایمن به گواهی آمد، اندکی ملایم شد؛ امّا عمر، خلیفه را به موضع پیشین خود بازگرداند.
ابوبکر که در این گفت و گو، به حدیثی مجعول از پیامبر، مبنی بر عدم ارثبری از پیامبران استناد کرده بود، سخت مورد اعتراض فاطمه (علیهاالسلام) قرار گرفت. حضرت بدو گفت:ای ابنابی قحافه! آیا در کتاب خدا آمده که تو از پدرت
ارث ببری؛ ولی من نبرم؟ آیا کتاب خدا را به عمد ترک کردهای؟
پس از این ماجرا، فاطمه (علیهاالسلام) از او دوری گزید و تا زنده بود، با او سخن نگفت
و از او تبرّی جست و علی (علیهالسلام) نیز جنازه فاطمه را در شب مدفون ساخت تا شرکت آنان توجیهی برای اعتذارنباشد.
یکی از مباحث دوران خلافت
ابوبکر، موضوع گردآوری
قرآن است. گفتهاند:پس از کشتار قاریان قرآن در
یمامه ، عمر پیشنهاد جمع قرآن را به
ابوبکر ارائه کرد و او به
زید بن ثابت (یا
سعید بن عاص )
مأموریت داد تا قرآن را بنویسد. ابنکثیر مینویسد:قرآن گردآوری شده در زمان حیات
ابوبکر نزد او بود و پس از او نزد عمر قرار داشت؛ سپس به
حفصه سپرده شد؛
از این رو، نخستین جمعکننده قرآن،
ابوبکر دانسته شده است؛
هرچند دادههای دیگر تاریخی جز این را میگویند.
از ابنسیرین نقل است که علی (علیهالسلام) پس از پیامبر، تا پایان گردآوری قرآن، از خانه خارج نشد
و مصحف علی، پیشتر از همه فراهم شده بود.
دائرةالمعارف قرآن کریم، برگرفته از مقاله«ابوبکر».