ابن جوزی (عقاید)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
ابوالفرج جمالالدین عبدالرحمان بن علی قرشی تیمی بکری بغدادی معروف به اِبْنِ جَوزی (۵۱۱ -۵۹۷ق/۱۱۱۷-۱۲۰۱م)، مورخ، واعظ، مفسر و
فقیه حنبلی در
قرن ششم هجری قمری بود. نسب وی به
محمد فرزند
ابوبکر بن ابی قحافه، میرسد.
ابن جوزی در علوم و موضوعات مختلف آگاهی زیادی داشته و در زمینههای مختلف بحث و نظر و عقایداش را بیان نموده که با جستجو در آثارش میتوان آنها را به دست آورد.
ابن جوزی با اینکه به عنوان شخصیت ممتاز
حنبلیان در روزگار خویش شناخته شده است و معاصران او شوکت و رونق مذهب حنبلی را بر اثر مجاهدات و شخصیت علمی او میدانستهاند، بزرگانی از حنبلیان پس از او چون شیخ
موفقالدین مقدسی در باب او گفتهاند، از تصانیف وی در سنت و از روش وی در پیروی از سنت خشنود نیستیم.
ابن قادسی پس از ستایش ابن جوزی در
زهد و
عبادت مینویسد: گروهی از مشایخ ائمه مذهب ما، از او ناخشنودند، زیرا در سخنانش گرایش به تأویل دیده میشود.
به نظر میرسد که برخی از سخنان وی در مجالس وعظ و نیز بعضی از آثار وی در ایجاد ناخشنودی هممذهبانش بیتأثیر نبوده است.
سبط ابن جوزی مینویسد: روزی جدم ابوالفرج در حضور خلیفه الناصر و دانشمندان بزرگ
بغداد بر منبر بود،
یزید را
لعن کرد، گروهی برخاستند و مجلس را ترک کردند
همو مینویسد که جدم در کتاب الرد علی المعتصب العنید المانع من ذمّ یزید گفته: در حدیث آمده است که هر کس صد یک اعمال یزید را مرتکب شده باشد، ملعون است... و در این زمینه احادیثی را که
بخاری و
مسلم در صحاح خویش آوردهاند، ذکر میکند.
نوشتهاند که وی در عصبیت و تازش به دیگران تحت تأثیر خطیب بغدادی بوده و سبط او در
مرآة الزمان از این امر اظهار شگفتی کرده است.
ستایشهای ابنجوزی از اهل بیت نظیر ذکر فضایل
علی (علیهالسلام) و
حضرت فاطمه (علیهاالسلام) و ذکر روایاتی در ستایش از
حضرت امام حسین (علیهالسلام) و نقل حدیث از برخی
امامان معصوم بعضی از بزرگان شیعه را بر آن داشته که در باب شیعه بودن ابن جوزی سخن گویند.
خوانساری مینویسد: بعید نیست که ابن جوزی شیعه بوده و بنا بر مصلحت تظاهر به تسنن میکرده است. آنگاه این دلایل را برای نظر خویش بیان میکند:
۱. او بر منبر روایت «
رد الشمس» را در شأن علی (علیهالسلام) نقل کرده است.
۲. چنانکه جمهور علما روایت کردهاند، روزی با حضور پیروان دو مذهب (تشیع و تسنن) از وی سؤال شد که ابوبکر افضل است یا علی (علیهالسلام) ؟ وی در پاسخ گفت: «من کان بنته فی بیته». نیز در رجال محدث نیشابوری آمده است که از وی درباره شمار امامان سؤال شد. وی پاسخ داد: «اربعة اربعة اربعة».
۳. از او سؤال شد چگونه قتل امام حسین (علیهالسلام) را به یزید نسبت میدهند، در حالی که یزید در
شام بود و امام در
عراق؟ وی در پاسخ این بیت
شریف رضی را خواند:
سهم اصاب و رامیه بذی سلم ••• من بالعراق لقد ابعدت مرماک
اما با توجه به نکات زیر پذیرفتن تشیع وی درست نیست:
۱. آنچه خوانساری در مورد حدیث «رد الشمس» مینویسد با عبارات ابن جوزی در همین مورد در
تلبیس ابلیس مغایرت دارد: غلو رافضیان در دوستی علی (علیهالسلام) آنان را به جعل احادیث بسیاری در فضایل او وا داشته است که او خود از آن احادیث بیزار است و من برخی از آنها را در کتاب الموضوعات آوردهام. از آن جمله است حدیث رد الشمس. به نظر میرسد که خوانساری در مورد این حدیث ابن جوزی را با سبط وی اشتباه کرده باشد. زیرا سبط بن جوزی در
تذکرة الخواص سخن جد خویش را درباره موضوع بودن این حدیث نفی میکند و مینویسد سخن جد من که گفته «این حدیث بلاشک مجعول است»، ادعایی بیدلیل است...، این حدیث را از عدول ثقهای روایت کردهایم که به هیچیک از آنها طعنی وارد نشده و در اسناد آن کسی نیست که تضعیف شده باشد.
۲. توریه ابن جوزی در عبارت «من بنته فی بیته» بیش از آنکه
تقیه یک شیعه از
اهل سنت باشد، ممکن است تقیه یک حنبلی زیرک از قدرت روزافزون شیعیان به شمار آید، خاصه آنکه
ذهبی در
سیر اعلام النبلاء چنین آورده: این سؤال در زمان اقتدار شعیه به عمل آمده و جواب آن برای خشنودی فریقین است.
۳. وی در کتاب تلبیس ابلیس برخی از عقاید اصلی شیعه را ذکر میکند و آنها را تلبیس ابلیس میشمارد
همچنین برخی از آرای فقهی شیعه را از بدعتها و خرافاتی میداند که با
اجماع منافات دارد.
۴. وی با
فاطمیان علناً مخالفت میکرد - چنانکه در
المنتظم از آنان با عنوان «دولت آل عبید» و از خلیفه فاطمی با عنوان «صاحب مصر» یاد میکند
و هنگامی که
صلاحالدین ایوبی حکومت آنان را برانداخت (۵۶۷ ق) و پس از حدود ۲۸۰ سال مجدداً نام خلیفه عباسی بر منابر مصر در خطبهها آورده شد، او به مناسبت این حادثه کتاب
النصر علی مصر را تألیف و به
المستضی تقدیم کرد.
۵. به عنوان مبارزه با بدعتها تا آنجا پیش رفت که بر منبر اعلام کرد: خلیفه به موجب فرمانی به من اجازه داده است که با بدعتها مبارزه کنم. پس اگر کسی را دیدید که به
صحابه اهانت روا میدارد، حتی اگر از وعاظ باشد، به من گزارش دهید تا خانه او را ویران کنم و او را تا ابد به زندان افکنم.
از قراین بر میآید که وی شیعیان را از آن جمله محسوب میداشته است.
۶. ابن جوزی خود در المنتظم تصریح میکند که در
۵۷۱ق پس از آنکه همه وعاظ از سخنرانی منع شدند، به ۳ تن اجازه سخنرانی داده شد: ابن جوزی از حنبلیان، قزوینی از
شافعیان و داماد ابومنصور
مظفر ابن اردشیر مروزی عبادی از
حنفیان.
۷. سبط ابن جوزی پرسش و پاسخی را از جدش نقل میکند که عبدالرحمان در آن احادیثی را به منزله نصّ بر خلافت
ابوبکر معرفی کند.
افزون بر این ابن جوزی خود کتاب
آفة اصحاب الحدیث را درباره احادیث مربوط به نماز خواندن ابوبکر در روزهای بیماری پیامبر، که از دیدگاه او
نصّ بر خلافت اوست، تألیف کرده است.
با این حال معرفت و ارادت او را نسبت به علی (علیهالسلام) نمیتوان انکار کرد. وی فصلی از کتاب
صید الخاطر را با عنوان «الحق مع علی بن ابی طالب» به بیان منزلت والای آن حضرت نزد
پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اختصاص داده است و میگوید: علما در این نظر منفقند که علی (علیهالسلام) نجنگید مگر آنکه میدانست که حق با وی است و با این حدیث مشهور نبوی استشهاد میکند که «اللهم ادر معه الحق کیفما دار».
ابن جوزی شدیدترین انتقادات را از
صوفیه به عمل میآورد و بیشترین بدعتها را به آنان نسبت میدهد تا آنجا که مفصلترین باب کتاب خود، تلبیس ابلیس
را به «تلبیس ابلیس بر صوفیان» اختصاص داده است. با این حال، کتابهای منفرد و مستقلی در مناقب عرفای بزرگ همچون
ابراهیم ادهم،
بشر حافی،
رابعه،
سفیان ثوری و
فضیل بن عیاض تألیف کرده است
بدینسان از نظر وی باید میان صوفیان و عرفای بزرگ امتیاز قائل شد.
نگاهی به عنوان فصول باب دهم تلبیس ابلیس نموداری از نظرات وی در باب صوفیه به دست میدهد: فریبکاری شیطان در
طهارت،
نماز، مسکن، ترک مال، لباس، خوردن و آشامیدن؛ ذکر احادیثی که نادرستی افعال صوفیان را آشکار میسازد. سماع و
رقص و
وجد، ادله کراهت غنا و
نوحهسرایی، غنای مجاز، مصاحبت با نوجوانان، ادعای توکل و ترک دارایی و درمان، ترک نماز جماعت و جمعه و روی آوردن به تنهایی و گوشهنشینی، خشوع و خضوع متکلفانه، ترک نکاح، امتناع از داشتن فرزند، سیر و سیاحت بیزاد و توشه، اعمال خلافت شرع در سفر، بازگشت از سفر، مرگ نزدیکان، ترک تحصیل علم، برخی از سخنان صوفیه در باب قرآن، شطح و طامات، منکرات (اعمال خلافت شرع)، اباحیه در پوشش صوفیه و رد شبهات اباحیه. ابن جوزی در سراسر این باب، چنانکه شیوه تألیف وی است، به آیات و احادیث و اخبار استناد کرده است.
از مباحث مهم این باب بحث نسبتاً مفصل
غنا، وجد و سماع است.
وی پس از مقدمهای کوتاه مینویسد: در موضوع غنا به تفصیل سخن گفتهاند. بعضی آن را حرام، بعضی مباح و بعضی مکروه دانستهاند. باید گفت: پیش از اطلاق حرمت یا کراهت یا جز آن بر چیزی، باید نخست ماهیت آن را شناخت. واژه غنا در موارد مختلف به کار برده میشود، از آن میان آواز حاجیان در راه حج است که در آن اشعاری در وصف
کعبه،
زمزم و
مقام ابراهیم میخوانند و گاه همراه با خواندن اشعار ضربهای بر طبل فرود میآورند. این اشعار مباح است و خواندن آنها طربانگیز نیست و انسان را از اعتدال خارج نمیسازد. آنچه جنگجویان میخوانند نیز از این نوع است،
آنگاه بحث را با استناد به روایات پیش میبرد و در مواردی که صوفیان برای توجیه اعمال خویش محملی از آیات و احادیث تمهید میکنند، با نقد احادیث و جرح راویان آنها نظر آنان را باطل میشمرد.
مخالفت بنیادی ابن جوزی با آنچه بدعت میشمارد، او را بر آن داشته که حافظ ابونعیم را نیز به سبب آنچه در
حلیة الاولیاء آورده انتقاد و تقبیح کند. در تلبیس ابلیس مینویسد: حافظ ابونعیم اصفهانی کتاب حلیه را برای آنان (صوفیان) تصنیف کرد و در آن درباره تصوف مطالب ناروا و زشتی آورد و از اینکه ابوبکر،
عمر،
عثمان، علی (علیهالسلام) و بزرگان
صحابه را از صوفیان شمرد، شرم نکرد
وی همچنین در مقدمه کتاب
صفة الصفوه که تلخیص و تنقیح خود او از حلیة الاولیاء است، مینویسد: از معایب حلیه ذکر چیزهایی است از صوفیه که انجام دادن آنها جایز نیست.
ابن جوزی در مورد
علم کلام میگوید: هیچ چیز برای عوام زیان بخشتر از علم کلام نیست و همانطور که کودک را از بیم غرق شدن در رود، از رفتن به کنار آن بازمیدارند، باید مردم را از شنیدن مسائل کلامی و خوض در آنها بازداشت.
برای عوام تنها کافی است که به
خدا،
فرشتگان او، کتابهای آسمانی،
پیامبران و رستاخیز ایمان داشته باشند و به آنچه گذشتگان (سلف)
اعتقاد داشتهاند، بسنده کنند و بدانند که قرآن کلام خدا و مخلوق است. استوا بر عرش حقیقت دارد، ولی چگونگی آن بر ما روشن نیست، رسول خدا مردم را فقط به
ایمان مکلف میساخت و هرگز صحابه درباره جواهر و اعراض سخن نگفتهاند، پس هر که بر طریق آنان بمیرد، مؤمن و برکنار از بدعت مرده است. آنکه شنا نداند و از ساحل گام فراتر نهد، غرق شدنش
قطعی است.
نظر او درباره غزالی: ابن جوزی با آنکه مقام علمی و برخی از کتابهای امام
ابوحامد محمد غزالی (د ۵۰۵ق) را ستوده، او را به سبب برخی از محتویات کتاب
الاحیاء فی علوم الدین به باد انتقاد گرفته و نوشته است که وی در این کتاب «قانون فقه» را رها ساخته و کتابش را بر وفق مذهب صوفیه تألیف کرده است. سپس با نقل داستانی از آن کتاب در باب مردی که به منظور «محو جاه و مجاهده با نفس» دست به سرقت میزند، مینویسد: اینها قبیح و مخالف با احکام فقه است، و میافزاید: نظیر این سخنان در این کتاب بسیار است. من این اغلاط را در کتابی گرد آورده و آن را اعلام الاحیاء باغلاط الاحیاء نامیدهام، در کتاب دیگر خود تلبیس ابلیس نیز به برخی از آنها اشاره کردهام. آنگاه پس از نقل روایتی دیگر از کتاب الاحیاء و نقد و جرح آن میگوید: احادیث مجعول و غیر صحیح در الاحیاء بسیار آمده و سبب آن کماطلاعی مؤلف آن از نقل حدیث است.
ابن جوزی در جای جای آثار دیگرش نیز ابوحامد را سرزنش کرده است.
از مطالعه موارد انتقاد و مخالفت ابن جوزی با غزالی برمیآید که زمینههای اصلی مخالفت همان زمینههایی است که وی لبه تیز حمله خویش را در تلبیس ابلیس بر آنها وارد میآورد، یعنی تصوف و باطنیگرایی. در تلبیس ابلیس میخوانیم: ابوحامد غزالی کتاب الاحیاء را بر مذهب صوفیان نوشت و آن را با احادیث باطل که از بطلان آنها بیاطلاع بود، بیان کرد... و گفت: «مراد از کوکب و شمس و قمر که
ابراهیم (علیهالسلام) آنها را دید، نورهایی است که حجاب خداوندند و خداوند مصادیق شناخته شده آنها را اراده نکرده است». این سخن غزالی از سنخ سخنان باطنیه است. همچنین او در کتاب
المفصح بالاحوال نوشته است که «صوفیان در بیداری فرشتگان و ارواح پیامبران را مشاهده میکنند و صداهایی از آنان را میشنوند و از ایشان بهرهها میگیرند. سپس از مقام مشاهده صورتها برتر میروند و به مقاماتی دست مییابند که در بیان نمیگنجد». کماطلاعی از سنن، احادیث و اسلام سبب بیان چنین سخنان میشود...
ابن جوزی درباره حدود عقل میگوید: «باید با
عقل از عقل احتراز کرد» و توضیح میدهد که هرگاه بخواهیم خدا را با عقل بشناسیم، در نخستین گام شناخت ما به حس منتهی میشود و در تشبیه میغلتیم. پس «احتراز از عقل با عقل» این خواهد بود که دقت کنیم و بدانیم که او جسم نیست و شباهتی به هیچ چیز ندارد. گاه انسان عاقل به افعال خداوند سبحان مینگرد و چیزهایی مییابد که عقل برنمیتابد، مثل دردها، ذبح جانوران، تسلط دشمنان بر اولیای خدا، مصائب صالحان و... که عقل خو کرده به عادات، حکمتی در آنها نمییابد. «احتراز از عقل با عقل» در این مورد چنین است که گفته شود، مگر ثابت نشده که خداوند مالک و حکیم است و هیچ فعلی را بیهوده انجام نمیدهد؟ با این بازنگری عقل آشکار میشود که حکمت او در این افعال بر ما پوشیده است. پس باید به اینکه او حکیم است تسلیم شد. اعتراض گروه بسیاری از مردم و نیز نظر بسیاری از بزرگان که نخستین آنان ابلیس بود، از این سنخ است و بدینسان در چاه گمراهی میافتند. داستان
خضر و
موسی (علیهالسلام) در
قرآن کریم نیز ناظر بر همین نکته یعنی «احتراز از عقل با عقل» است.
ابن جوزی درباره گروههای مردم نظراتی شگفتانگیز دارد: وی نخست مردم را به
عالم و
جاهل و آنگاه جهال را به دستههای زیر تقسیم میکند و مشخصات هر یک را برمیشمارد:
سلاطین در جهل پرورش یافتهاند، لباس ابریشمین میپوشند، شراب مینوشند، ستم میکنند و دستیارانی چون خود دارند که جملگی از خیر بدورند.
همت بازرگانان مالاندوزی است و بیشتر آنان
زکات نمیپردازند و از
ربا باکی ندارند. آنها به ظاهر مردمانند.
پیشهوران به کمفروشی، گرانفروشی و معاملات ربوی سرگرمند و سراسر روز را در بازار میگذرانند و همتی جز آنچه بدان مشغولند، ندارند. شب هنگام نیز چون مستان به خواب میروند. جز به خوردن و لذت بردن نمیاندیشند... اینان در شمار چهار پایانند.
اراذل در همه امور خویش پست و حقیرند، کناسان، زبالهکشان و نخالهبران از اینانند، ایشان پستترین ! مردمند.
بیکارگان و راهزنان جز به لذتهای زودگذر نمیپردازند... و سرانجامشان بر دار رفتن و کشتهشدن است.
کشاورزان یکسره در جهلند و بیشترین آنان از نجاست پروایی ندارند و در زمره گاوانند!.
برخی از آنان زیبا و بدکارند و برخی در دارایی شوهران خیانت میکنند...
درباره اخلاق عامه مردم مینویسد: شبانگاه میخوابند، گرچه در حقیقت روزها نیز در خوابند. بامداران با حرص خوکان، چاپلوسی سگان، درندگی شیران، شبیخونزدن گرگان و فریبکاری روبهان برای رسیدن به امیان خویش برمیخیزند.
ابن جوزی علما را به مبتدیان و متوسطان و مشهوران تقسیم میکند و مینوسد که قصد بسیاری از مبتدیان در کسب علم تفاخر است نه عمل. اینان به گمان اینکه علم، آنان را از گناهان باز میدارد، به گناه میگرایند. بیشتر متوسطان و مشهوران نیز از صاحبان قدرت میهراسند و در برابر منکرات خاموش مینشینند. تنها شمار اندکی از دانشمندان دارای نیت پاک و مقاصد پسندیدهاند.
وی دانشمندانی را که صرفاً در یک زمینه تبحر دارند، نکوهش میکند و کسانی را که به علومی چون کیمیا میپردازند، ابله میشمرد و کار آنان را به هذیان تشبیه میکند.
وی میافزاید گروهی از علما و وعاظ که در تنگنای معاش در میمانند، به دربار سلاطین پناه میبرند تا به مال دنیا دست یابند، در حالی که تقریباً همه ثروت شاهان از راه نادرست گرد آمده است.
وی اهل علم را از همنشینی با صاحبان قدرت برحذر میدارد و به آنان سفارش میکند که روش رسول خدا و صحابه و
تابعین را پیش گیرند و از مجالست با علما و توجه به اقوال گوناگون و مطالعه کتب و اغتنام فرصت و عمل به علم باز نمانند.
ابن جوزی در صید الخاطر فصلی را به فقر و آثار آن اختصاص داده است و کسانی را چون علما و پارسایان که مایه معیشتی ندارند، از در غلتیدن به دامن پادشاهان و یا عوامفریبی بیم میدهد. وی گروهی از دانشمندان را که با پیشهوری و استنساخ کتب به قناعت روزگار میگذرانند، میستاید و برخی از علمای زمان خویش را که به سبب دنیاپرستی به دربار سلاطین پناه برده یا به عوامفریبی روی آوردهاند، سرزنش میکند.
ابن جوزی در باب هفتم از تلبیس ابلیس مینویسد: شریعت سیاست الهی است و محال است که در آن خللی باشد و به استناد آیة «... ما فَرَّطْنا فِی الکِتابِ مِن شَیء...»
نظر کسانی را که
سیاست را برتر از
شریعت میشمرند، باطل میداند.
در امر حکومت سخن «المأمور معذور» را نادرست میشمارد، زیرا
معتقد است که گاه فرمانروای برتر به ستم فرمان میدهد و اطاعت از فرمان او یاری به ستمکار خواهد بود.
وی
ولایت و حکومت را به شرط مراعات مصالح رعایا و اجرای
عدل و پرهیز از
ستم خطیرترین و والاترین منزلت، پس از پیامبری معرفی میکند
و
عقیده دارد که خیرخواهی سلطان نسبت به رعایا و دادگری او سبب فراوانی نعمت، و بدخواهی و ستم او موجب خشکسالی میگردد.
وی
معتقد است که رعایا دو گروهند: خواص و عوام. نسبت به خواص بیشتر باید تفقد کرد، زیرا آنان به مثابه ابزار حکومتند و این تفقد نباید
منقطع گردد، زیرا گاه امین نیز خیانت میورزد و خیرخواه نیرنگ میبازد.
اما عوام را باید میان بیم و امید نگهداشت، با آنان بیشتر رفق و حلم ورزید و نباید به سخنانی که بر ضد یکدیگر میگویند، وقعی نهاد، زیرا غالباً مردم اغراض خویش را با نیرنگ میپوشانند.
ابن جوزی به کار بردن لقب «شاهنشاه» را برای پادشاهان جایز نمیشمرد و مینویسد روایات صحیح دلالت بر منع استعمال این لفظ دارد: هنگامی که در ۴۳۹ق/۱۰۴۷م لقب شاهنشاه به القاب جلالالدوله ابوکالیجار افزوده شد، خلیفه
القائم فرمان داد که این لقب در خطبهها آورده شود. عامه از شنیدن آن برشوریدند و خطیبان را سنگباران کردند. از فقها در اینباره نظرخواهی شد. بیشتر آنان با قیاس این لقب با عناوین قاضی القضاه و کافی الکفاة و استدلال به اینکه مقصود از ملکالملوک سروری بر شاهان زمین است، به کار بردن آن را جایز شمردند. ابن جوزی در المنتظم پس از نقل این مطلب، نظر قاضی القضاة
ابوالحسن ماوردی را که از نزدیکترین کسان به جلالالدوله و استعمال آن را جایز نمیشمرد، تأیید میکند.
•
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، دائرة المعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «ابن جوزی، ابوالفرج»، ج۴، ص۱۴۸۴.