آیه وضو (تفسیر منقول)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
در این مقاله نمونهای از تفاسیر معتبر منقول از
اهل بیت (علیهمالسّلام) به عنوان آموزش کیفیت صحیح پرداختن به
تفسیر قرآن کریم و روش استنباط معانی حکیمانه آن، آورده و به بررسی آن خواهیم پرداخت.
مانند
آیه ۶
سوره مائده «و امسحوا برؤوسکم و ارجلکم الی الکعبین..
؛ و
سر و پاهای خودتان را تا برآمدگی پیشین
مسح کنید...»
در این آیه و آیات دیگری که مربوط به
وضو میشود در بین مسلمین اختلاف موردی دارند یعنی در غسل دستها از
آرنج به پایین است یا بالعکس و در مسح سر و پاها مسح دست بر سر و روی پاهاست یا غسل پاها، مباحثی هست که از نظرها میگذرانیم.
بررسی نمونههایی از تفاسیر منقول از
اهل بیت (علیهمالسّلام) میتواند به عنوان آموزش کیفیت صحیح پرداختن به تفسیر قرآن کریم و روش استنباط معانی حکیمانه آن، استفاده شود. مهمترین این نمونهها را از درون کتابهای معتبر که دارای اسناد صحیح و بیاشکال است، برگزیدیم.
اینک به عنوان مثال، تفاسیری را که درباره
آیه وضو آمده است، ذیلا یادآور میشویم:
«و امسحوا برؤوسکم و ارجلکم الی الکعبین..
؛ و سر و پاهای خودتان را تا برآمدگی پیشین مسح کنید...»
ثقةالاسلام
کلینی از طریق
علی بن ابراهیم نقل میکند که
زراره از
امام باقر (علیهالسّلام) درباره مسح سر -که به قسمتی از
سر کفایت میکند- پرسید: از کجا این را دریافتهای؟ امام تبسمی کرد و آنگاه فرمود: ای زراره! این
حکم پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است و در آیه قرآن نیز آمده است.
-آنگاه تفصیلا درباره آن سخن گفت و فرمود:- زیرا
خداوند وقتی فرمود: «فاغسلوا وجوهکم» دریافتیم که باید تمام صورت شسته شود.
سپس فرمود: و ایدیکم الی المرافق و آنگاه با تفاوت در تعبیر فرمود: «و امسحوا برؤوسکم و وقتی که فرمود: برؤوسکم چنین دریافتیم که باید برخی از سر مراد باشد- به خاطر وجود باء؛
یعنی خداوند اسلوب گفتار را تغییر داد و حروف ربط (باء) را میان فعل و متعلق آن آورد؛ با اینکه در ظاهر، نیازی به آن نبود؛ زیرا هر دو فعل (
غسل و
مسح) متعدی به نفسه هستند و گفته میشود: مسحه مسحا و غسله غسلا.
پس ناگزیر باید در اینجا دلیلی باشد و نکتهای معنوی در نظر باشد که چنین زیادی به ظاهر غیر لازمی، در
آیه آمده است؛ زیرا زیادة المبانی تدل علی زیادة المعانی. «هر چه بر ارکان و
اجزای کلام افزون شود، دلیل بر فزونی معنا است.» امام (علیهالسّلام) به این نکته خفی اشاره کرده که با توجه به موضع حرف باء در اینجا،
تبعیض در محل مسح را روشن میسازد.
حضرت میفرماید: و امسحوا رؤوسکم فراگیری تمام سر است چنانکه در شستن صورت اینگونه است، ولی و امسحوا برؤوسکم این معنا را ایجاب میکند که تنها مسح مرتبط به سر، مورد تکلیف است؛ یعنی تکلیف همان حصول ربط مسح به سر است نه بیشتر؛ که این مقدار از مسح، با نخستین کشیدن دست مرطوب به سر حاصل میشود و وقتی فرد، دست را مثلا بر جلوی سر بگذارد و آن را بکشد پیوستگی مسح به سر، صدق میکند و با همین مقدار، تکلیف ساقط میگردد؛ زیرا مکلفبه با همین مقدار، امتثال شده است و تعدد در امتثال لازم نیست؛ چنانکه در
علم اصول بیان شده است.
توضیح اینکه مسح مانند غسل اگر بهطور مطلق ذکر شود، ایجاب میکند تا تمامی محل، مسح (دست کشیده) یا غسل (شسته) شود و مقتضای آن استیعاب، فراگیری تمامی محل ممسوح یا مغسول است؛ چنانکه در شستن صورت و دو دست تا مرفق، فراگیری کامل شرط است، ولی درباره مسح سر، ملاحظه میشود که حرف ربط باء اضافه شده است با آنکه طبق معمول نیازی بدان نیست؛ زیرا مَسَح مانند غَسَل فعل متعدی است و به حرف ربط نیازی ندارد؛ از اینرو باید نکتهای در کار باشد که این زیادتی را ایجاب کرده است.
لذا با دقت در مفاد باء که ربط الصافی است «صرفا میرساند که فعل، نسبت به متعلقش، ربط الصاقی دارد و تنها باید با آن پیوستگی پیدا کند.» میتوان به دست آورد که در مسح سر، تکلیف، استیعاب مسح (فراگیری دست کشیدن) نیست، بلکه تکلیف تنها الصاق (پیوستگی) مَسْح به سر است که با اولین دست کشیدن بر سر، تحقق مییابد و نیاز به استمرار و تداوم و استیعاب ندارد؛ زیرا هر تکلیفی با انجام اولین بار ساقط میگردد، و به تکرار یا ادامه آن نیازی نیست.
ضمنا روشن گردید که چگونه امام (علیهالسّلام) راه استفاده از
قرآن را نشان میدهد و به زراره -که از دانشمندان و اندیشوران عصر به شمار میرفت- میآموزد که چگونه میتوان از نکات و ظرایف به کار رفته و تعابیر قرآنی، فایده کلان برد و احکام فراوانی استنباط نمود. از همینجاست که متذکر شدیم روش تفاسیر امامان، بیشتر برای تعلیم شیوه دستیابی به حقایق قرآنی است، تا با دقت در دقایق
کلامی قرآن بهرهبرداری کلان حاصل شود.
نکته دیگری که نباید مخفی بماند این است که این برداشت، چنانکه بعضی گمان کردهاند، به معنای استعمال باء در معنای تبعیض نیست، بلکه ساختار عبارت و ترکیب خاص آن -زیاد شدن چیزی که ظاهرا لازم نیست- این
حکم را -یعنی کفایت مسح به بخشی از سر- افاده میکند و بنابراین تبعیض در ممسوح (اختیار بخشی از سر) از تمام جمله به دست میآید نه از خصوص باء، زیرا تبعیض جزو معانی باء نیست. بنابراین، اینکه برخی گفتهاند باء افاده تبعیض میکند و بر سر این مطلب با دیگران به جدال پرداختهاند بیوجه مینماید.
شیخ
محمد عبده میگوید: برخی بر سر اینکه باء افاده تبعیض میکند اختلاف کردهاند؛ بعضی گفتهاند مطلقا این معنا را افاده نمیکند و برخی گفتهاند استقلالا، باء این معنا را تنها در ضمن معنای الصاق -که یکی از معانی باء است- افاده میکند و اینکه گفته شود زاید است روشن نیست -او ادامه میدهد:- حقیقت این است که باء در اینجا به معنای الصاق است؛ نه معنای تبعض دارد و نه معنای سببیت و تنها چیزی که معتبر است این است که یک فرد عرب از مسح بکذا -یا- مسح کذا چه میفهمد.
عرب از مسح راس الیتیم -یا- علی راسه و در مسح بعنق الفرس و ساقه او بالرکن او الحجر این را میفهمد که این فرد دستش را بر روی آن کشیده است و آن را -نه در ماسح و نه در ممسوح- مقید نمیسازد؛ یعنی شرط نیست که با تمام کف مسح کند؛ همانطور که شرط نیست تمام بخشهای سر یا
گردن یا ساق یا رکن یا سنگ را مسح کرده باشد.
این معنایی است که هر کس بهرهای از این زبان -عربی- دارد از لابهلای آنچه گفته شد و نیز از آیه «فطفق مسحا بالسوق و الاعناق؛
آنگاه به دست کشیدن بر ساقها و گردنهای آنان پرداخت.» -البته بنابر قول صحیح و مختار که مسح با دست بوده است نه با شمشیر- و از شعر: و لما قضینا من منی کل حاجة -و مسح بالارکان من هو ماسح «و موقعی که از اعمال، در منی فارغ شدیم، ارکان بیت- چهار گوشه خانه خدا -را هر که باید مسح کند، مسح کرد.» به روشنی میفهمد.
-عبده در پایان نتیجه میگیرد که:- ظاهر آیه دلالت بر این دارد که مسح قسمتی از سر، در امتثال (دستور مربوط) کفایت میکند؛ چون معنای لغوی مسح هم همین است و چنین مسحی با حرکت دادن عضو ماسح -در حالی که به ممسوح چسبیده باشد- محقق میشود. بنابراین در آیه اجمالی وجود ندارد.
نیز امام (علیهالسّلام) برای اثبات عدم وجوب مسح تمام صورت و دو دست در
تیمم به وجود باء در آیه «فامسحوا بوجوهکم و ایدیکم منه؛
استدلال نموده است، چون در آیه نگفته است: «امسحوا وجوهکم و ایدیکم»، تا اینکه وجوب استیعاب (مسح تمام صورت و دستها) را افاده کند.
محمد بن ادریس شافعی هم در آیه وضو: «و امسحوا برؤوسکم» جز این معنا (یعنی مسح بخشی از سر) را اصلا احتمال نداده است. وی میگوید: معنایی که از آیه به دست میآید این است که هر کس بخشی از سر خود را مسح کند، مسح به سر انجام گرفته است و آیه معنای دیگری بیش از این را بر نمیتابد و روشنترین معنای آیه همین است و روایات نیز دلالت میکند که مسح تمام سر واجب نیست. وقتی سنت چنین دلالتی داشت معنای آیه این خواهد شد که هرگاه کسی بخشی از سرش را مسح کند کفایت میکند. شافعی،
احکامالقرآن، گردآوری و تدوین
ابوبکر بیهقی صاحب سنن:
شافعی در کتاب
الام نیز میگوید: اگر کسی به هر بخش از سرش -چنانچه موی نداشته باشد- یا به هر قسمت از موی سرش چه با یک انگشت و چه با قسمتی از
انگشت یا با
کف دست مسح کند یا به کسی دستور دهد که دستش را گرفته، سرش را بدان مسح کند، کفایت میکند و نیز اگر به دو طرف سرش یا یکی از آن دو یا بخشی از آن، مسح کند کافی است؛ زیرا آنها هم جزو سر به حساب میآیند.
او دلیل معقول بودن برداشت خود از آیه را چنین بیان میدارد: معلوم است که این ادوات و ابزار (حروف) برای افاده معانی وضع شدهاند؛ پس هر زمان بتوانیم آنها را در معنایی که در بردارند استفاده کنیم باید آنها را در همان وجه به کار ببریم؛ اگرچه گاهی اوقات صله
کلام «صله در اصطلاح نحویان زاید بودن را میرساند و صرفا افاده تاکید میکند.» واقع میشوند و میتوانند زاید باشند، ولی تا وقتی میتوانیم آنها را به شکلی استفاده کنیم که دارای معنا باشند، نباید آنها را زاید بدانیم؛ از اینروست که ما گفتیم باء در آیه برای افاده تبعیض است به دلیل اینکه اگر گفته شود مسحت یدی بالحائط آنچه به ذهن میآید این است که دست، بخشی از دیوار را مسح کرده است و اگر گفتید مسحت الحائط معنای مفهوم از این عبارت این است که تمام دیوار را مسح کردهاید، نه بخشی از آن را.
با این بیان، فرق بین حالتی که باء باشد با حالتی که نباشد -در
عرف و لغت- روشن گردید. شافعی در ادامه، این برداشت خود را با روایتی که از ابراهیم «وی
ابراهیم بن یزید نخعی کوفی،
فقیه و مفتی کوفه بود.
ابن حجر میگوید: وی مردی صالح و فقیهی پرهیزگار و کمتکلف است. به سال ۹۶ در حالی که از حجاج مخفی بود، درگذشت.»
نقل میکند تقویت مینماید. در آن روایت آمده است: اگر بخشی از سر را مسح کند،
مجزی است. شافعی میگوید: اگر آیه امسحوا رؤوسکم بود بر وجوب مسح تمام سر دلالت میکرد. -اضافه میکند:- از سخن ابراهیم روشن شد که آوردن باء در اینجا برای افاده تبعیض است و نظر او در نزد لغتشناسان پذیرفته و مقبول است.
فخر رازی میگوید: دلیل شافعی این است که اگر کسی بگوید: مسحت المندیل (دستمال) این جمله زمانی صادق خواهد بود که تمام آن را مسح کرده باشد؛ اما اگر بگوید: مسحت یدی بالمندیل -در صدق آن- کافی است که برخی از آن را مسح کرده باشد.
رای شافعی هر چند در ظاهر موافق با دیدگاه
امام صادق (علیهالسّلام) به نظر میرسد و شاید هم اصلا به همان رای امام نظر دارد، از چند جهت با نظر امام مخالف است:
او پنداشته که باء در آیه نظیر من برای تبعیض است؛ در حالی که در لغت باء بدین معنا نیامده است و هیچ دلیلی هم بر آن نیست و تمسک او به
کلام ابراهیم نخعی هم درست نیست، چه اینکه ابراهیم تصریح نکرده است که باء برای تبعیض است، بلکه سخن او هم مانند سخن امام صادق (علیهالسّلام) است که جایگاه باء در اینجا، کافی بودن مسح بخشی از سر را افاده میکند -با بیانی که گذشت- و این بدین معناست که باء در جایگاه خاص آن در این آیه، افاده تبعیض در مسح سر میکند و این غیر از آن است که بگوییم: باء در معنای تبعیض به کار برده شده است.
مثال زدن به دستمال درست نیست؛ زیرا دستمال چیزی است که با آن صورت یا دست مسح میشود؛ نه اینکه آن را با دست مسح کنند؛ زیرا نه در لغت و نه در
عرف گفته نمیشود: مسحت المندیل... و معنای مسحت یدی بالمندیل این است که دست خود را با دستمال مسح (خشک) میکنیم؛ نه اینکه دستمال را مسح میکنیم.
شافعی شرط نمیداند که مسح با
دست باشد. او میگوید: اگر (فرد)
آب را به بخشی از سر ترشح داد کافی است.
ما که نفهمیدیم ترشح، چگونه میتواند مسح باشد؟! احتمالا او ملاک را
قیاس قرار داده «بدین گمان که آنچه مطلوب و مکلف به است مرطوب ساختن بخشی از سر است به هر وسیلهای که باشد.» «هر چند مسح به آن گفته نشود! که این از قسم قیاس مستنبط العله است و در نزد ما
حجت نمیباشد، و خروج از مدلول لفظی نص است.» و از مدلول آیه خارج شده است!
حنفیها گفتهاند: مسح یک چهارم سر از هر طرف که باشد کافی است و باید با انگشت باشد، ولی مالکیها و حنبلیها مسح تمام سر را واجب میدانند و موضع باء را در آیه نادیده گرفتهاند.
همانگونه که همه
مذاهب چهارگانه، جایگاه باء در
آیه تیمم را نیز در نظر نگرفتهاند و مسح تمام صورت و تمام دست تا آرنجها را واجب دانستهاند.
قرطبی که
مالکی مذهب است میگوید: سر، عبارت از مجموعهای است که صورت بخشی از آن است، وقتی خداوند برای صورت، حکم غَسل را قرار داد، بدین معناست که بقیه آن مجموعه را باید مسح کرد بهگونهای که اگر نامی از شستن بخشی از این مجموعه به میان نمیآمد، مسح تمامی آن واجب میشد.
-قرطبی اضافه میکند:- مالک برای اثبات وجوب مسح سر به آنچه ما گفتیم اشاره کرده است. از او درباره کسی سوال کردند که بخشی از سرش را در
وضو بدون مسح رها میکند، او در پاسخ گفت: اگر او شستن بخشی از صورتش را رها کند چه حکمی دارد؟ آیا درست است؟. قرطبی میگوید: با این بیان روشن شد که دو گوش هم جزو سر است و
حکم آن هم حکم سر است. او باء در آیه را زاید و برای تاکید دانسته است، نه برای افاده معنای جدیدی؛ و گفته است: و امسحوا برؤوسکم؛ یعنی «و امسحو رؤوسکم».
از مسائل دشواری که فضای زیادی را در تفسیر و ادبیات اشغال کرده مساله حکم مسح پاها در وضو است. برخی گمان بردهاند که
قرائت به جز در آیه موافق با
مذهب شیعه امامیه در وجوب مسح است، ولی قرائت به نصب موافق با سایر مذاهب است و هر یک از این دو گروه دلایل و شواهدی از روایات یا ادبیات و
زبان عربی بر مدعای خویش اقامه کردهاند که خواهان آن میتواند در کتب مربوط آن را جستوجو کند. ولی آنچه از طریق ائمه اهل بیت (علیهمالسّلام) در تفسیر آیه به ما رسیده این است که قرآن صریحا به مسح پاها حکم داده است.
جبرئیل حکم را اینگونه از طرف خدا آورد و پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، امیرمومنان و فرزندانش و نیز برگزیدگان صحابه و اکثر تابعان به همین شیوه عمل کردهاند.
شیخ طوسی از سالم و غالب -فرزندان هذیل- روایت کرده است که آن دو، درباره حکم مسح پاها از
امام باقر (علیهالسّلام) پرسیدند. حضرت فرمود: همان است که جبرئیل از جانب پروردگار آورده است.
یعنی آنچه از ظاهر آیه قرآن با عطف کردن رجلین بر رؤوس به دست میآید وجوب مسح پاهاست و جایز نیست که بر وجوه یا ایدی در آیه عطف شود، چون در فاصله میان معطوف و معطوف علیه، جملهای بیگانه و غیر مرتبط لازم میآید و چنین گمانی درباره قرآن روا نیست. فرق هم نمیکند که ارجل مجرور باشد یا منصوب؛ چون معنا بنا بر قرائت جر واضح است و نیازی به توضیح ندارد و
ابن کثیر،
ابوعمرو، و
حمزه از
قاریان سبعه و همچنین شعبه یکی از دو راویان
عاصم -همگی- ارجل را مجرور قرائت کردهاند، ولی مقتضای این قرائت مسح بخشی از پاهاست؛ چنانکه درباره سر همین است.
اما اگر ارجل به نصب خوانده شود، در آن صورت، عطف بر محل خواهد بود؛ زیرا محل (برؤوسکم) منصوب است؛ چون مفعول به برای امسحوا است که فعلی متعدی و طالب نصب است و باء در این میان -برابر توضیحاتی که گذشت- فقط به خاطر افاده تبعیض گنجانده شده است.
سه نفر از قاریان سبعه:
نافع،
ابن عامر و
کسائی ارجل را منصوب قرائت کردهاند و
حفص راوی دیگر عاصم نیز به نصب خوانده است و تنها قرائت مستند به
عبدالرحمان سلمی به نقل از امیرمؤمنان (علیهالسّلام) همین قرائت حفص است که شرح آن در فصل قرائات کتاب التمهید
آمده است، ولی قرائت نصب دلالت بر استیعاب «استیعاب مسح در طول از سر انگشتان تا دو برآمدگی طرف پاها را شامل میشود.»
کلینی از
بزنطی روایت میکند که وی از
امام رضا (علیهالسّلام) پرسید: کیفیت مسح بر پاها چگونه است؟ حضرت کف دست خود را بر روی انگشتان پا گذاشت و تا برآمدگی پشت پا مسح کرد. گفتم: اگر فردی بگوید با دو انگشت، به همین شکل، مسح کفایت میکند چگونه است؟ حضرت فرمود: نه، مسح باید با تمام کف دست باشد.»
«روایتی که مسح به سه انگشت
مجزی میداند ناظر به مقدار مسح در عرض پاست نه طول.»
و فراگیری تمام پا دارد زیرا فعل امسحوا در این صورت، بلا واسطه به ممسوح (روی دو پا) تعلق میگیرد، اما چون محدوده پاها در وضو تا دو برآمدگی دو طرف
پا مشخص شده، همانطور که
دست تا آرنجها تعیین شده است، ظاهر آیه دلالت بر شمول ما بین همین دو مرز است (از سر انگشتان تاکعبین.)
این نکتهای است که صحت قرائت نصب را تایید میکند و این قرائت، همان است که همه
مسلمانان در بستر زمان بر اساس آن مشی کردهاند و بر اساس ضوابطی که بیان داشتیم قرائت برگزیده ما نیز هست. در هر حال چه ارجل مجرور خوانده شود و چه منصوب، عطف بر رؤوس خواهد بود و عطف بر ایدی نیست؛ در نتیجه دلیلی بر شستن پاها وجود ندارد. از اینروست که از ظاهر آیه تنها حکم مسح به دست میآید و ائمه اهل بیت (علیهمالسّلام) بدین حکم تصریح کردهاند. از مولا امیرمؤمنان (علیهالسّلام) روایت شده است که فرمود: در قرآن، تنها حکم مسح پاها نازل شده است؛
و از
ابن عباس نقل شده است که گفت: در کتاب خدا تنها مسح تعیین شده است، ولی مردم از پذیرش آنچه به جز شستن پاهاست سر باز میزنند.
این سخن ابن عباس نوعی اعتراض بر عامه است که با
ظاهر قرآن، که با قواعد فنی و ادبی و اصول نیز همسوست مخالفت ورزیدهاند.
شیخ محمد عبده میگوید: ظاهرا ارجل بر رؤوس عطف شده است؛ یعنی و امسحوا بارجلکم الی الکعبین. -عبده میگوید- مسلمانان درباره اینکه حکم پاها؛ شستن است یا مسح کردن اختلاف نظر دارند؛ جمهور مسلمانان حکم شستن را برگزیدهاند و شیعه امامیه حکم مسح را... فخر رازی از
قفّال روایت میکند که حکم به مسح، نظر ابن عباس،
انس بن مالک،
عکرمه،
شعبی و امام باقر (علیهالسّلام) است. عبده میگوید: دلیل جمهور مسلمانان در این مساله (شستن پاها) سیره عملی مسلمانان صدر اول و نیز احادیثی است که در این زمینه رسیده است.
عبده در ادامه گفتار را به درازا کشانده و نظر
طبری در مساله را که قائل به جمع بین هر دو
حکم -غسل و
مسح- است بیان داشته، سپس
کلام آلوسی و تهاجم وی بر شیعه را که نظایر آن در کتب اهل سنت فراوان است در ضمن
کلامی بسیار طولانی آورده است.
محمدهادی معرفت، تفسیر و مفسران، ج۱، ص۴۶۳-۴۷۱.