آل صاعد
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
آل صاعد یا صاعدیان، یکی از خاندانهای علمی و روحانی
حنفی مذهب در
اصفهان میباشند که از
قرن پنجم تا دهم هجری، قدرت و ریاست فوقالعادهای در شهر داشتهاند، و مهرومومها در رقابت با
خاندان آل خجند در اصفهان بودهاند، و این مسئله، باعث کشمکشها و جنگها و خونریزیهای بسیار بین این دو خاندان شده است.
آلِ صاعِد، خاندانی از عالمان دینی و محدّثان و قضات حنفی مذهب که از سدۀ ۴ تا ۹ق/۱۰ تا ۱۵م افرادی از آنان در
نیشابور،
هرات،
ری،
اصفهان و دیگر شهرهای خراسان و سایر نواحی ایران صاحب شهرت بودند و غالباً
قضاوت و خطابت این شهرها را در دست داشتند. صاعدیان، از قرن پنجم تا دهم هجری، قدرت و ریاست فوقالعادهای در شهر اصفهان داشتهاند، و مهرومومها در رقابت با
خاندان آل خجند در اصفهان بودهاند، و این مسئله، باعث کشمکشها و جنگها و خونریزیهای بسیار بین این دو خاندان شده است. خجندیان در حدود محلّه جویباره و میدان میر سکونت داشتهاند، و مقبره آنان ظاهراً در
قبرستان شاه میر حمزه بوده، و صاعدیان در محلّه دردشت (محلّه دریه، یا محلّه در، که همین محلّه طوقچی فعلی میباشد) ساکن، و مقبره آنان در قبرستان طوقچی بوده است. صاعدیان اصالتاً از نیشابور بودهاند، و در قریۀ «ایستُوا» در اطراف نیشابور ساکن بودند.
مشهورترین فرد این خاندان
قاضی صاعد است که معاصر
غزنویان و اوایل
سلجوقیان بوده و نام او بارها در
تاریخ بیهقی و دیگر متون آن زمان آمده است. این خانواده به سبب انتساب به قاضی صاعد به آل صاعد یا صاعدیه یا صاعدیان شهرت یافته است.
برجستهترین افراد این خاندان عبارتنداز:
ابوسعید محمد بن احمد بن عبیدالله، پدر قاضی صاعد است و
ابن ابیالوفاء وی را جزو فقیهان حنفی یادکرده، لیکن شرححالش را نیاورده است.
ابوالحسن بیهقی ضمن اینکه او را جزو ادیبان به شمار آورده، از وی با لقب الامام الادیب ابوسعید محمد
بن احمد یادکرده است.
ابوسعید قاضی محمد
بن صاعد
بن محمد (۳۸۰-۴۳۳ق/۹۹۰-۱۰۴۲م)، ابن ابیالوفاء از او یادکرده و وی را فرزند
قاضی صاعد و پدر احمد شیخالاسلام دانسته است.
ابوسعد صاعدی محمد
بن احمد
بن محمد
بن صاعد
بن محمد (۴۴۴-۵۲۷ق/۱۰۵۲-۱۱۳۲م)،
کنیه او را گاهی ابوسعید گفتهاند. وی از پدر و عمویش حدیث شنید و قضاوت و ریاست نیشابور به وی داده شد و به شیخالاسلام شهرت یافت. به سبب فضل و ثبات اندیشهاش فردی شایسته برای قضاوت بود. عمری دراز کرد و به گروه بسیاری حدیث آموخت.
به روایت
ابن اثیر در (۴۸۸ق/۱۰۹۵م ) آشوبهایی در نیشابور روی داد. امام الحرمین
ابوالمعالی جوینی رئیس
شافعیان و
محمد بن احمد صاعدی پیشوای
حنفیان بر ضد محمشاد رئیس کرامیان متحد شدند و بر او پیروز گشتند. مدارس کرامیان ویران گشت و گروهی از آنان و دیگر فرقهها به هلاکت رسیدند.
ابوسعد صاعدی یحیی
بن محمد
بن صاعد
بن محمد (۴۰۱ربیعالاول ۴۶۰ق/۱۰۱۰- ژانویه ۱۰۶۸م)، وی فرزند قاضی ابوسعید و نوۀ
قاضی صاعد است. ابوسعد از
پدر و نیایش
حدیث شنید.
فارسی او را از بزرگان و قضات برجسته به شمار آورده که مهرومومها مجلس درس داشته و کتابهای فواید و امالی را از خود برجای نهاده است. او نیز ابتدا قاضی نیشابور بود و پسازآن به قضاوت ری برگماشته شد. برادرزادهاش محمد
بن احمد
بن محمد
بن صاعد، از او روایت کرده است. وی در
ری درگذشت.
ابوسعد صاعدی یحیی
بن عبدالملک
بن عبدالله
بن صاعد، مردی فاضل بود و
فقه و حدیث را نزد پدرش آموخت و پسازآن نزد دیگر دانشمندان دودمان خویش و بزرگان آن دوره درس خواند.
ابوالقاسم صاعدی منصور
بن اسماعیل
بن صاعد
بن محمد (۳۰ ربیعالاول ۴۹۰ق/۱۷ مارس ۱۰۹۷م)، حدیث را از یاران اصم و از نیایش قاضی صاعد فراگرفت. چندی به نیابت از سوی پدر منصب قضاوت داشت و سپس خود
قاضیالقضات شد. مدتها
مفتی مذهب حنفی بود و در مذهب
تعصب میورزید. فارسی شرح آثار طحاوی و برخی کتب دیگر را از او فراگرفته است.
ابن ابیالوفاء بهاشتباه تاریخ
وفات او را ۴۷۰ق/۱۰۷۷م یادکرده است.
ابوالقاسم منصور
بن محمد
بن احمد
بن صاعد
بن محمد (۴۷۵-۵۵۲ق/۱۰۸۲-۱۱۵۷م)،
قاضی نیشابور بود و به «قاضی برهان» شهرت داشت. حدیث را از پدرش ابوسعد قاضی و نیایش ابونصر قاضی فراگرفت. وی مردی درستکار، باوقار، آرام، بامهایت و خوشرفتار بود و بیشتر اوقات را به
عبادت و
اعتکاف در
مسجد جامع نیشابور میگذراند.
سمعانی در تاریخ در ۵۳۰ق/۱۱۳۶م و ۵۵۲ق/۱۱۵۷م دو بار با او دیدار کرد. ابوالقاسم در ربیعالثانی ۵۵۲ق/مۀ ۱۱۵۷م درگذشت. پیکرش را در آرامگاه خانوادگی صاعدیان در نیشابور به خاک سپردند.
ابوالعلاء صاعدی صاعد
بن منصور
بن اسماعیل
بن صاعد
بن محمد (رمضان ۵۰۶ق/فوریه ۱۱۱۲م)، از افراد برجستۀ این خاندان بود و سمت خطیبی نیشابور داشت و سپس قاضی
خوارزم گردید. از پدر و نیا و سایر نزدیکانش حدیث شنید. همچنین بسیاری از کتابهای
اصول و
مسند صحیحین را از پدرش آموخت. او از کسانی بود که حدیث بسیار شنید، اما کم روایت کرد. گفتهاند که وی کتابی در مناقب
ابوحنیفه و احادیث وی نوشته است.
ابوالعلاء صاعد
بن محمد
بن عبدالرحمن بخاری اصفهانی (۴۴۸-۵۰۲ق/۱۰۵۶-۱۱۰۹م)، قاضی
اصفهان و از مردم آن شهر و مشهور به ابن راسمندی بود. او را جدّ قضات صاعدی در اصفهان دانستهاند. ابوالعلاء حدیث را از علی
بن عبدالله خطیبی آموخت و همراه او به
زیارت مکه رفت. در این
سفر او و همراهانش به دست عربهای بادیه اسیر شدند و ۷ ماه در اسارت آنان بودند تا آنکه نظامالملک از این حادثه آگاه شد و ۷۰۰ دینار از طریق
خلیفه القائم برای آن بادیهنشینان فرستاد تا آنان را آزاد سازند. ابوالعلاء پس از آزادی و زیارت
کعبه به
بغداد آمد و ازآنجا به اصفهان برگشت و قضای آن شهر را بهجای اسماعیل
بن عبدالله خطیبی بر عهده گرفت.
به روایت ابن ابیالوفاء او در دوران خود در میان همگنانش به دیانت و
پرهیزگاری و پاکدامنی شهره بود.
فصیحی خوافی تولد او را روز پنجشنبه ۲۲
محرم ۴۴۸ق/۱۲ آوریل ۱۰۵۶م ضبط کرده و قتلش را روز
عید فطر ۵۰۲ق/۱۱۰۹م به دست یکی از باطنیان، در
مسجد جامع اصفهان دانسته است.
ابن اثیر این حادثه را یکبار ذیل وقایع سال ۴۹۹ق/۱۱۰۶م
و بار دیگر ذیل حوادث سال ۵۰۲ق/۱۱۰۹ آورده، با این تفاوت که در این بار ابوالعلاء را قاضی نیشابور خوانده است. با توجه به آنچه ابناثیر ضمن شرح رویدادهای سال ۵۰۲ق/۱۱۰۹م دربارۀ
ازدواج خلیفه المستظهر با دختر
ملکشاه سلجوقی آورده و گفته است که
خطبه نکاح میان آنان را قاضی ابوالعلاء صاعد
بن محمد خواند،
باید روایتِ ذیل ۴۹۹ق را نادرست دانست، بهویژه آنکه سخن فصیحی نیز روایت دوم ابن اثیر را تأیید میکند. بنابراین سخن ابن ابیالوفا دربارۀ تاریخ هلاکت او در عید فطر، ۵۵۲ق/۶ نوامبر ۱۱۵۷م درست مینماید.
ابوالعلاء صاعد
بن سیار
بن عبدالله
بن ابراهیم (۵۲۰ق/۱۱۲۶م)، حدیث را از ابواسماعیل عبدالله
بن محمد انصاری و دیگران آموخت. صاعد در ۵۰۹ق/۱۱۱۵م
حج گزارد و ازآنجا به بغداد رفت و کتاب
ترمذی را در آن شهر درس گفت و در جامعالقصر بغداد مجلس املای حدیث برپا کرد. محمد
بن ناصر و ابوالفرج
بن کلیب از او حدیث روایت کردهاند.
ابوالعلاء صاعدی صاعد
بن حسین
بن حسن
بن اسماعیل
بن صاعد
بن محمد (۵ شعبان ۵۳۲ق/۱۸ آوریل ۱۱۳۸م)، ابن اثیر نام او را بهصورت صاعد
بن حسین
بن اسماعیل ضبط کرده و گفته است که او قضای
نیشابور را پس از پسرعمویش ابوسعید به دست گرفت.
سمعانی از او حدیث آموخته و از او در کتاب معجم الشیوخ یادکرده است. ابوالعلاء در نیشابور درگذشت.
ابوالعلاء صاعد
بن سیار
بن محمد
بن محمد هروی، از
هرات بود و به حافظ ابوالعلاء شهرت داشت. عمرش را در فراگیری دانش گذراند. در هرات از بزرگان آن زمان احادیث بسیار شنید و مطالب فراوان نوشت. پسازآن کتابهای مسند را خواند و آنگاه به نیشابور رفت و در آنجا دانش خود را تکمیل کرد. در سالهای پسازآن به حج رفت و در راه سفر از بزرگان
عراق و
حجاز دانش آموخت و دیگربار به نیشابور آمد و در آن شهر مجلس درس برپا کرد. سرانجام به هرات بازگشت و در آنجا به تربیت شاگردان و آموزش آنچه آموخته بود، پرداخت.
ابوالعلاء صاعد
بن محمد
بن احمد
بن عبیدالله (ربیعالاول ۳۴۳-۴۳۱ق/ژوئیۀ ۹۵۴-۱۰۴۰م)، ملقب به عمادالاسلام؛
در کتابهای تاریخی از او بهعنوان قاضی صاعد یادشده است. وی در استوا، از نواحی پیرامون نیشابور، دیده به جهان گشود، بدین سبب در پارهای از مآخذ شرححال او را در ذیل استوایی آوردهاند.
به روایت
خطیب بغدادی، دانش
فقه و
حدیث را از عبدالله
بن محمد
بن علی
بن زیاد و اسماعیل
بن نجید نیشابوری و بِشْر
بن احمد اسفراینی آموخت. در جوانی به
عراق رفت و در
کوفه از علی
بن عبدالرحمن بکایی حدیث شنید. آنگاه به نیشابور بازگشت و قضای آن شهر را بر عهده گرفت.
ابن ابیالوفاء مینویسد که وی افزون بر فقه و حدیث در ادب نیز تبحّر داشته و در این رشته، جانشین
ابوبکر محمد عباسی خوارزمی بوده است. همو میافزاید که صاعد فقه را نزد ابونصر
بن سهل قاضی، جد
ابوبکر محمد عباسی، فراگرفته است.
همچنین گفتهاند که او فنون ادبی را نزد پدرش ابوسعید محمد
بن احمد آموخته است.
قاضی صاعد چهرهای زیبا داشت و بدین سبب نیشابوریان
لقب «ماه نیشابور» به او داده بودند.
وی درزمانی که قضای نیشابور را بر عهده داشت، در همۀ کارهای سیاسی آن شهر و حتی برخی دیگر از شهرهای
خراسان دخالت میکرد.
دوران قضاوت صاعد در نیشابور به درازا کشید. وی یکبار از این مقام برکنار شد و استادش
ابوالهیثم عتبه بن خیثمه جای او را گرفت.
اما او دیگربار مقام خود را بازیافت و تا پایان زندگانی همچنان در این سمت باقی ماند. ظاهراً برکناری او از قضاوت نیشابور در اوایل دوران
محمود غزنوی صورت گرفته است. ابوالحسن بیهقی دراینباره روایتی دارد که با نوشتههای دیگر مآخذ متفاوت است. او میگوید: ابوسلیمان فندق
بن امام ایوب
بن حسن از ناحیۀ بُست به نیشابور آمد و در آنجا بهفرمان سلطان محمود، قضای شهر را بر عهده گرفت. یکچند اصالتاً در آن مقام بود و سپس به نیابت قاضی صاعد به کار پرداخت و پس از چندی کناره گرفت.
او چند بار
حج گزارد و طی این سفرها در
بغداد توقف میکرد. یکبار در ۳۷۵ق/۹۸۵م در بازگشت از حج به بغداد رفت و با الطائعللّه دیدار کرد.
خلیفه او را به سبب اینکه مانع نهادن صندوق بر مزار
هارونالرّشید شده بود، سرزنش کرد. قاضی صاعد با هوشیاری پاسخ داد که من مفتی شرعم و هرچه را مصلحت بدانم انجام میدهم. من میدانستم که این کار موجب شورش دامنهدار
شیعیان خواهد گردید و به دنبال آن، صندوق نیز بر جای نخواهد ماند.
خلیفه پاسخ او را پسندید و روش او را ستود.
بر پایۀ گفتار خطیب بغدادی آخرین سفر او به بغداد در ۴۰۳ق/۱۰۱۲م بوده است.
عتبی نیز از این
سفر یادکرده و گفته است که قاضی صاعد در ۴۰۲ق/۱۰۱۱م آهنگ حجاز کرد و در بغداد با
خلیفۀ عباسی،
القادربالله دیدار کرد و مسائل سیاسی خراسان و دیگر جاهای قلمرو
غزنویان را با او در میان نهاد.
قاضی صاعد بیش از ۴۰ سال پیشوای
حنفیان نیشابور بود و بیشتر این دوران
قاضیالقضات آن شهر نیز بود. او در دوران محمود غزنوی، در خراسان اقتدار بسیار داشت و آوازۀ دانش وی در بیشتر سرزمینهای اسلامی پیچیده بود. سلطان محمود برای مدتی آموزش شاهزادگان جوان؛ مسعود و محمد غزنوی را بر عهده او گذاشت.
قاضی در دوران ریاست نیشابور، از یکسو با
کرامیّان و رهبر آنان
ابوبکر محمد بن اسحاق بن محمشاد و از سوی دیگر به همدستی کرامیان با
صوفیان و پیشوای آنان
ابوسعید ابوالخیر، کشمکش میداشت.
ابوبکر محمشاد پیش از درگیری با قاضی صاعد از سوی سلطان محمود مأمور سرکوبی باطنیان نیشابور شده بود. او مأموریت خود را با سرسختی انجام داد و گروهی از باطنیان کشته شدند و گروهی دیگر از بیم جان به خانۀ او پناه آوردند و بهاینترتیب برشمار پیروان او افزوده گشت. هواداران
ابوبکر چون قدرت را در دست گرفتند، بر مردم نیشابور ستم بیاندازه کردند، و کسی را یارای
مخالفت با آنان نبود، چه کوچکترین
مخالفتی با آنان، اتهام بیدینی و باطنیگری را به دنبال میداشت. به نوشتۀ عتبی، قاضی صاعد در آخرین
سفر خود به بغداد از کرامیان و رهبر آنان نزد
خلیفه شکوه برد و در هنگام بازگشت، نامهای خطاب به سلطان محمود در ردّ عقاید این
فرقه از
خلیفه گرفت و پس از حضور در نزد محمود، نامۀ
خلیفه را در حضور
ابوبکر محمد
بن اسحاق، پیشوای کرامیان، گشود و بحث در عقاید آنان را به میان آورد.
ابوبکر چون عرصه را تنگ یافت، ظاهراً عقیدۀ خود را انکار کرد و بدینگونه خود را از خشم محمود رهاند.
پسازاین رویداد، بهفرمان سلطان محمود، کرامیان را در شهرهای
مختلف قلمرو غزنویان سرکوب کردند و گروهی از آنان را به بند کشیدند. مقام قاضی صاعد پس از شکست رقیبش فزونی یافت، اما پیشوای کرامیان که پیوسته در پی انتقامگیری بود، سندی ساخت و نزد محمود فرستاد حاکی از اینکه قاضی صاعد به
معتزلیان گرایش یافته است. بهفرمان سلطان محمود قاضیالقضات
غزنین، ابومحمد ناصحی، مأموریت یافت که این اتهام را بررسی کند و نتیجه را به آگاهی او برساند. در محفلی که قاضی صاعد و
ابوبکر حاضر گردیدند، پیشوای کرامیان بهصراحت اقرار کرد که اختلافات میان او و قاضی نتیجۀ جاهطلبی و ریاستخواهی است. در این میان، امیر نصر
بن سبکتکین نیز که حنفی پرشوری بود، نزد محمود شتافت و زمینه را برای
برائت قاضی صاعد فراهم ساخت. قاضی از اتهاماتی که بر وی واردشده بود پاک شد و با احترامی بیشازاندازه به کار خود بازگشت.
به دنبال این رویدادها، سلطان محمود فرمانروایی نیشابور را به ابوعلی حسن
بن محمد
بن عباس، که از بزرگزادگان دربار
سامانی بود، سپرد. با ورود او به شهر مردم آرام گردیدند. در همین مهرومومها که بازار
مجادله میان حنفیان و کرامیان در نیشابور گرم بود،
ابوسعید فضلالله بن ابیالخیر میهنی، عارف مشهور (۳۵۷-۴۴۰ق/۹۶۸-۱۰۴۸م) در نیشابور میزیست و هر دو فرقۀ یادشده با او دشمنی میورزیدند.
محمد بن منور داستانی دراز دربارۀ این خصومت نقل کرده است. به گفتۀ او قاضی صاعد و
ابوبکر کرامی که از نفوذ روزافزون ابوسعید در میان جوانان نیشابور هراس داشتند، سندی به زیان او تنظیم کردند و آن را برای سلطان به غزنه فرستادند. این توطئه سرانجامی نیافت و وی همچنان در نیشابور به ترویج عقاید خود ادامه داد.
قاضی صاعد در دوران پادشاهی مسعود به سبب اینکه استاد وی بود، مقام برتری یافت. مسعود در ۴۲۱ق/۱۰۳۰م به خراسان شتافت و در ۱۰
شعبان /۱۳ اوت همین سال به نیشابور درآمد و قاضی را نواخت و او را بسیار احترام نهاد، اما رقیب او
ابوبکر کرامی را نیز گرامی داشت. قاضی از این موقعیت سود جست و برای افراد
خاندان میکال که از سالیان پیش با آنان روابطی نیکوداشت و در عصر سلطان محمود مورد خشم قرارگرفته بودند،
شفاعت کرد و در عصر سلطان محمود مورد خشم قرارگرفته بودند، شفاعت کرد و از مسعود خواست که اموال موروثی دو تن از افراد این خانواده یعنی ابوالفضل و ابراهیم را که مصادره شده بود، به آنان بازگرداند. همچنین برای دیگر افراد این خاندان میانجیگری کرد. همۀ درخواستهای او از سوی مسعود پذیرفته شد.
در همین روزها فرستادۀ القادربالله به نیشابور میآمد، مردم شهر در باب پیشواز فرستادۀ
خلیفه از قاضی کسب تکلیف کردند. وی از سلطان مسعود فرمان گرفت که شهر آذینبندی شود. پس از رفتن او سلطان در ۱۵
رمضان ۴۲۱ق/۱۶ سپتامبر ۱۰۳۰م آهنگ بازگشت کرد و در همین روز، قاضی صاعد و پسرانش را به همراه گروهی دیگر از بزرگان شهر خلعت داد.
ابوالفضل بیهقی بارها از قاضی صاعد سخن گفته و رویدادهایی را که او در آن دست داشته، یادآور شده است. همو مینویسد که در ۱۵ سالگی، قاضی صاعد را همراه استادش، امام ابوالهیثم دیده است.
به نوشتۀ وی، در
شعبان ۴۲۶ق/ژوئن ۱۰۳۵م سلطان مسعود که دیگربار به نیشابور آمده بود، ابوعثمان اسماعیل عبدالرحمن صابونی را بهجای قاضی صاعد خطیب نیشابور کرد. این تغییر سبب رنجش قاضی شد و او در این باب از سلطان مسعود گلههایی کرد، اما نتوانست رأی او را تغییر دهد.
سه سال پسازاین،
ترکان سلجوقی خراسان را بهشدت تهدید کردند، سُباشی، حاجب بزرگ، که در این زمان در خراسان بود، دربارۀ رویارویی با ترکان با قاضی صاعد مشورت کرد و پسازآن نامهای به مسعود نوشت و دربارۀ جنگیدن با سلجوقیان دستوری خواست. او این نامه را پیش از ارسال، به امضای قاضی و دیگر بزرگان نیشابور رساند. لیکن چند ماهی پسازآن نامهای به مسعود نوشت و دربارۀ جنگیدن با سلجوقیان دستوری خواست. او این نامه را پیش از ارسال، به امضای قاضی و دیگر بزرگان نیشابور رساند. لیکن چند ماهی پسازآن در
ذیقعده ۴۲۹ق/اوت ۱۰۳۸م سپاهیان سلجوقی به سرداری ابراهیم ینال به نزدیکی شهر رسیدند. ابراهیم به مردم شهر پیام داد که آنجا را بیجنگ و خونریزی بدو بسپارند و افزود که در غیر این صورت، طغرل بهزودی با لشکریان خود فرا خواهد رسید. بزرگان شهر به خانۀ قاضی آمدند و نظر او را خواستار شدند. او که شاید در این اواخر از مسعود رنجیده بود و از دیگر سو نیروی رویارویی با ترکان تازهنفس سلجوقی را در مردم بیسلاح نیشابور نمیدید، آنان را به تسلیم واداشت. درنتیجه، ابراهیم ینال وارد نیشابور شد و پس از چند روز طغرل نیز به نیشابور آمد. قاضی به دیدار طغرل شتافت. طغرل به احترام او از تخت به پا خاست و از او خواست که وی را دریغ نورزد.
با اتخاذ این سیاست، نیشابور از ویرانی و کشتار نجات یافت. سلطان مسعود در پی سلجوقیان یکبار دیگر در
ربیعالثانی ۴۳۱ق/دسامبر ۱۰۳۹م به نیشابور رسید. اینبار قاضی صاعد که به سبب کهنسالی نتوانسته بود به استقبال او برود، پسران خود را به پیشواز او به بیرون شهر فرستاد و خود نیز در هنگام اقامت سلطان در نیشابور یکبار با او دیدار کرد و او را اندرز داد.
این آخرین دیدار قاضی صاعد با سلطان مسعود بود.
درگذشت او به روایت پارهای از مآخذ در ذیحجۀ ۴۳۱ق/اوت ۱۰۴۰م
و بنا بر روایاتی دیگر در ۴۳۲ق/۱۰۴۱م رخ نموده است.
دو کتاب به قاضی صاعد نسبت دادهاند: یکی الاعتقاد است که ظاهراً بر جای نمانده، لیکن ابن ابیالوفاء آن را دیده است
و دیگری مختصر صاعدی، که از این کتاب نیز نسخهای در دست نیست، ولی ابوالفضل بیهقی آن را در دست داشته است.
قاضی صاعد شاگردان بسیاری داشته است. ابوالفضل بیهقی به «بوالحسن قطّان از فحول شاگردان» وی اشارهکرده است.
رکنالدین ابوالعلاء صاعد
بن مسعود (مق ۶۰۰ق/۱۲۰۴م)، نخستین فرد از صاعدیان
اصفهان است که شهرتی فراوان کسب کرده است. از زمان شروع قدرت یافتن این خانواده در اصفهان و دستیابی آنان بر منصب قضاوت و ریاست
حنفیان، آگاهی دقیقی در دست نیست، لیکن نام وی و فرزندش رکنالدین مسعود به این سبب که آنان در پارهای از رویدادهای تاریخی آن دوران شرکت داشته و ممدوح دو سرایندۀ نامآور آن عهد یعنی جمالالدین عبدالرزاق و فرزندش کمالالدین اسماعیل بودهاند، بارها در متون تاریخی و ادبی این زمان آمده است. جمالالدین عبدالرزاق قصاید بسیار در ستایش او و وصف رویدادهای زندگانیاش سروده است. جمالالدین در ۵۸۸ق/۱۱۹۲م هنگامیکه
قضاوت و ریاست اصفهان در دست رکنالدین صاعد بود، درگذشت. فرزندش کمالالدین اسماعیل دربارۀ مرگ
پدر چکامهای سروده و حقوق پدر را به یاد رکنالدین آورده است. او نیز همانند پدر بیش از ۳۰ قصیده در مدح رکنالدین صاعد پرداخته است.
در این زمان افزون بر حنفیان،
شافعیان نیز در اصفهان بسیار بودند و ریاست آنان را
آل خجند بر عهده داشتند. بیشتر اوقات میان پیروان این دو
فرقه جنگ و خونریزی بود. گرچه کمالالدین چکامههایی نیز در ستایش برخی از بزرگان آل خجند دارد، اما پیرو سرسخت صاعدیان بود و بااینکه آنان چند بار او را از خود راندند، وی با سرودن چکامههایی، دیگربار آنان را به خود جلب کرد.
بنا بر قراین تاریخی، چون نظامالملک و فرزندان وی شافعی بودند، در زمان چیرگی
سلجوقیان بر اصفهان،
مسجد جامع آن شهر در اختیار شافعیان بود، اما چون سلطان محمد
بن محمود
بن محمد
بن ملکشاه سلجوقی بهفرمانروایی رسید، لشکری به اصفهان فرستاد و فرمان داد که جامع شهر را از شافعیان بگیرند و به رکنالدین صاعد بدهند. پسازآن، وی در آن مسجد
خطبه میخواند.
از رویدادهای زندگی قاضی رکنالدین در اصفهان، حملۀ دشمنان به خانۀ او در ۵۸۵ق/۱۱۸۹م بود. براثر این تهاجم، خانۀ وی به آتش کشیده شد و ویران گردید. کمالالدین اسماعیل این حادثه را در چکامهای نقل کرده و در ضمن آن به دلداری او پرداخته است. رکنالدین پسازآنکه خانهاش یکبار دیگر مورد هجوم قرار گرفت، گریخت و به عزالدین یحیی پناه برد. از قصیدهای که کمالالدین به همین مناسبت سروده، چنین برمیآید که رکنالدین صاعد در پی این رویدادها مدتی از اصفهان کوچ کرده، و پسر او محمود نیز زندانیشده است. بنا بر آنچه از اشعار کمالالدین برمیآید، رکنالدین صاعد سرانجام در سال ۶۰۰ق/۱۲۰۴م با تیری که از شست دشمنانش رها شد، به هلاکت رسید.
رکنالدین مسعود
بن صاعد
بن مسعود (۶۲۵ق/۱۲۲۸م)، پس از پدر قضاوت اصفهان یافت. در دوران او رویدادهای گوناگونی در این شهر اتفاق افتاد.
شافعیان به ریاست آل خجند قدرت یافتند و درگیریهای فراوانی میان آنان و آل صاعد رخ داد. در ۶۱۹ق/۱۲۲۲م که رکنالدین در اصفهان ریاست داشت، یکی از پسران
سلطان محمد خوارزمشاه به نام رکنالدین غورسانجی با لشکریان خود به همراه
صدرالدین خجندی و گروه وی بر محلۀ جویباره که قاضی رکنالدین و حنفیان در آنجا مسکن داشتند، هجوم بردند و بسیاری را کشتند و خانههای آنان را ویران کردند. رکنالدین به
شیراز گریخت و به اتابک سعد زنگی پناه برد. این حمله، خشم اصفهانیان را برانگیخت و چون ستم رکنالدین غورسانجی و سپاهیان او از اندازه درگذشت، مردم اصفهان بر آنان تاختند و گروهی را کشتند. بدین سبب غورسانجی به تنگ آمد و به ری رفت.
قاضی رکنالدین مسعود در اوایل این درگیریها با جانب سلطان غیاثالدین ملقب به پیرشاه را نگه میداشت و به این دلیل با صدرالدین خجندی که هوادار خوارزمشاهیان بود، درگیری داشت.
گذشته از این، در این زمان یکبار میان حنفیان و شافعیان اصفهان آشتی برقرار گشت، و چنانکه یکی از قصاید کمالالدین اسماعیل حکایت دارد، این پیمان آشتی میان رکنالدین مسعود صاعدی و
صدرالدین عمر خجندی بسته شد.
رکنالدین مسعود را شاعران مشهوری همچون
جمالالدین عبدالرزاق،
کمالالدین اسماعیل و
رفیع لنبانی ستودهاند. کمالالدین درمجموع بیش از ۳۰ چکامه در ستایش او سروده که از لابهلای آنها میتوان به وقایع تاریخی آن دوان دستیافت. ازجملۀ آنها قصیدهای است که برای رکنالدین به خوارزم فرستاده و در آن رویدادهای ناگواری را که در طی مسافرت او مردم شهر دیدهاند، برشمرده است.
همچنین، پسازاینکه او از این سفر بازگشت، چکامهای سروده و به رویدادهای خونین اصفهان اشارهکرده است.
دربارۀ پایان زندگانی رکنالدین مسعود آگاهی دقیقی در دست نیست. به گفتۀ نسوی زیدری، در ۲۳ رمضان ۶۲۵ق/۲۶ اوت ۱۲۲۸م پس از هزیمت سلطان جلالالدین خوارزمشاه و بیتکلف ماندن امر سلطنت، اهالی اصفهان قصد دستدرازی به زنان خوارزمی و غارت اموال آنان را داشتند. قاضی رکنالدین میانجیگری کرد و تا روز
عید فطر مهلت خواست تا خبری از جلالالدین خوارزمشاه به دست آید، و چنانچه تا آن روز خبری از او نرید، اتابک یغان زایسی را بر تخت نشانند، اما روز عید چون مردم به نماز گاه آمدند، ناگاه جلالالدین فرارسید و به نماز ایستاد.
پسازاین تاریخ، حوادث زندگانی رکنالدین چندان روشن نیست. ظاهراً او از ترس هجوم سپاهیان
مغول از اصفهان گریخت و به یکی از قلعههای فیروزکوه پناه برد، ولی مغولان پس از ۶ ماه بر آنجا دستیافتاند و او را کشتند.
کمالالدین اسماعیل که در ۶۳۵ق/۱۲۳۷م در حملۀ مغول به اصفهان کشته شد، ترکیببندی در سوگ او سروده و وی را شهید و مقتول خوانده است.
بنابراین، هلاکت او را باید میان ۶۲۵-۶۳۵ق/۱۲۲۸-۱۲۳۷م دانست.
جریان تازش سپاهیان مغول به اصفهان و ویرانی شهر و کشتار مردم، در زمان جانشینان رکنالدین مسعود اتفاق افتاد. در این هنگام جدال همیشگی میان حنفیان و شافعیان به بالاترین حد خود رسیده بود. اصفهان که تا ۶۳۳ق/۱۲۳۵م از دستبرد سپاهیان مغول در امان مانده بود، به تصرف آنان درآمد. به گفتۀ
ابن ابیالحدید، در این سال شافعیان برای اینکه یکباره خود را ا شر حنفیان رهایی بخشند، به سپاهیان مغول که در این زمان زیر فرمان اوکتای قاآن بودند، توسل جستند. پیشنهاد آنان به آگاهی اوکتای قاآن رسید. او فرمان داد که گروهی از لشکریان مغول به اصفهان فرستاده شوند. آنان با سپاهی که جرمادغون فرمانده اردوی مغول در
آذربایجان در اختیارشان گذاشته بود، بر اصفهان تاختند. هنگامیکه مغولان شهر را در محاصره داشتند، این دودسته در داخل به جان هم افتادند. سرانجام شافعیان به این امید که خود از کشتار مغول جان به درمیبرند، دروازههای شهر را به روی آنان گشودند، لیکن سپاهیان مغول کشتار را از شافعیان آغاز کردند و پسازآن حنفیان و دیگر مردم شهر را به هلاکت رساندند و زنان را به اسیری گرفتند و اموال مردم را تاراج کردند و اصفهان براثر این هجوم بهکلی ویران گردید.
از بین منابع تاریخی تنها فارسی از صاعد
بن حسن
بن محمد
بن حسن یادکرده و گفته است که او مردی دانشمند و متبحر بود و حدیثهای بسیار آموخت.
صاعد
بن عبدالملک
بن صاعد (۵۴۹ق/۱۱۵۴م)، قاضی نیشابور بود و پسازاینکه غزان،
سلطان سنجر سلجوقی را در خراسان شکست دادن و به
نیشابور حمله بردند و گروه بسیاری از مردم این شهر را کشتند، او را نیز به همراه محمد
بن یحیی فقیه شافعی به هلاکت رساندند.
فصیحی باآنکه بیشتر اطلاعات خود را از ابن اثیر اخذ کرده، مرگ او را بهاشتباه در ۵۴۸ق/۱۱۵۳م دانسته است.
صاعد
بن فضل ( ۶۰۳ق/۱۲۰۶م)، پس از درگذشت
پدر بهجای او بهعنوان
قاضی هرات برگزیده شد.
ابن اثیر در شرح رویدادهای سال ۶۰۲ق/۱۲۰۵م در هرات، از او یادکرده و گفته است که وی و ابن زیاد فقیه از سوی اهالی شهر نامهای به غیاثالدین غوری نوشتند و از او خواستند که والی جدیدی بهجای ابن خرمیل برای هرات بفرستد. چون ابن خرمیل از این کار آگاه شد، قاضی صاعد و بزرگان شهر را خواست و با نرمی با آنان سخن گفت و فرمانبری خود را از غیاثالدین اعلام کرد و افزود که من مانع ورود لشکر خوارزمشاه شدم و میخواهم پیکی نزد غیاثالدین فرستم و دیگربار اعلام وفاداری کنم. اما وی در نهان، خوارزمشاه را به هرات خواند. چون لشکریان او فرارسیدند، ابن خرمیل با آنان دیدار کرد، آنان را به شهر درآورد، ابن زیاد فقیه را کور ساخت و قاضی صاعد را از شهر بیرون کرد
یک سال پسازآن بهفرمان خوارزمشاه قاضی صاعد را به شهر بازگرداندند، ولی ابن خرمیل همچنان آشوبانگیزی میکرد. وی به خوارزمشاه گفت: قاضی به غوریان گرایش دارد و خواهان دولت آنان است. درنتیجۀ این سعایت، بهفرمان خوارزمشاه، قاضی صاعد را در قلعه زوزن زندانی کردند و صفی
ابوبکر بن محمد سرخسی را بهجای او به قضاوت هرات برگماشتند.
قاضی صاعد (۷۸۹ق/۱۳۸۷م)، نام او یکبار
حافظ ابرو در ضمن رویدادهای سال ۷۸۹ق/۱۳۸۷م یادکرده است. به گفتۀ او در بهار این سال امیر مظفر کاشی که از سوی زینالعابدین فرزند شاه شجاع در اصفهان فرمانروا بود، بریا اظهار بندگی و فرمانبری، قاضی صاعد را به نزد امیر تیمور گورکان فرستاد و از وی امان خواست.
ابوالحسن صاعدی اسماعیل
بن صاعد
بن منصور
بن اسماعیل
بن صاعد، او در دوران کودکی دانشهای دینی را از پدر فراگرفت. سپس از نیایش قاضی منصور و از عموی پدرش ابوعلی حسن
بن اسماعیل
بن صاعد و ابونصر احمد
بن محمد
بن صاعد و امام زینالاسلام ابوالقاسم و سید ابوالحسن محمد
بن محمد
بن زید حسنیِ ساکن در
سمرقند حدیث شنید. از حوادث زندگانی او
سفر به
خراسان بود که نویسندگان بدان اشارهکردهاند.
ابوالحسن صاعدی اسماعیل
بن صاعد
بن محمد (۳۷۷-رجب ۴۴۳ق/۹۸۷- نوامبر ۱۰۵۱م) بزرگترین فرزند قاضی صاعد بود. حدیث را از پدرش فراگرفت و در ۳۸۳ق/۹۹۳م احادیث کتاب
ناسخ و منسوخ را نزد پدر آموخت. او از خُفاف، مُخَلّدی، ابومنصور ظفر
بن محمد و ابی احمد قرضی حدیث روایت میکرد. از ۴۳۶ق/۱۰۴۴م هر هفته عصر روزهای
پنجشنبه برای شاگردانش مجلسِ تقریرِ حدیث داشت.
هنگامیکه مسعود رهسپار
ری شد، ابوالحسن صاعدی را بهعنوان قاضیالقضات ری و پیرامون آن برگزید. بنا برنوشتۀ
ابوالفضل بیهقی، او در این هنگام هنوز در نیشابور بود و همراه قاضی بوطاهر تبانی به پیشواز مسعود بیرون آمد،
اما فارسی
و ابن ابیالوفاء
گفتهاند که او نخست قاضی ری بود و پسازآن قضای نیشابور و شهرهای پیرامون چون طوس و نسا را عهدهدار شد. وی هرچند در هیچیک از دانشهای متداول آن روزگار برجستگی نداشت، لیکن دقیق و باریکبین بود و آدابورسوم قضاوت را بهخوبی میشناخت. افزون بر آن، ازنظر اخلاقی شخصی پاکدامن بود و در پی کسب زر و سیم از راههای ناروا نبود. در اواخر زندگانی از سوی طغرل سلجوقی بهعنوان پیک به فارس فرستاده شد. در این
سفر بهسختی بیمار گشت و در
ایذه درگذشت. پیکرش را به نیشابور بردند و در آنجا در کنار مدفن پدرش به خاک سپردند.
حسن
بن اسماعیل
بن صاعد
بن محمد (۴۷۲ق/۱۰۷۹م)، نوۀ قاضی صاعد، فارسی و ابن ابیالوفاء هر دو شرح کوتاهی درباره او آوردهاند. وی از ابویعلی حمزه مهلبی و ابن یوسف و ابوالحسن
بن عبدان حدیث شنید، لیکن حدیثی از او روایت نشده است.
ابونصر صاعدی احمد
بن محمد
بن صاعد
بن محمد (۴۱۰-۸ شعبانِ ۴۸۲ق/۱۰۱۹-۱۶ اکتبر ۱۰۸۹م) او نیز نوه قاضی صاعد بود و به ابونصر استوایی زینبی و شیخالاسلام شهرت داشت. از کودکی در دامان نیایش
قاضی صاعد پرورش یافت و یکی از محبوبترین فرزندزادگان او بود. چهرهای زیبا داشت و از آغاز جوانی به دلیری و سوارکاری و تیراندازی آوازهای بلند یافت.
ابونصر صاعدی حدیث را از نیای خود قاضی صاعد و پدرش قاضی ابوسعید و عمویش قاضی ابوالحسن صاعدی و همچنین از قاضی ابوسعید صیرفی و ابوزکریا مزکبی و ابوالحسن ابن عبدان و ابوالقاسم سراج و تعدادی دیگر از بزرگان فراگرفت. چندی در
بغداد نزد ابوالطیب طبری و در
بخارا نزد اوسهل عبدالکریم ابن عبدالرحمن کلابادی تلمّذ کرد.
وی در حدود ۴۳۰ق/۱۰۳۸م که نفوذ غزنویان در خراسان از میان رفت و سلجوقیان بهتدریج قدرت یافتند، بزرگترین رهبر مذهبی آنجا بود. پسازاین تاریخ براثر عواملی به سختگیری در امور مذهبی گرایید و با دیگر فرقههای مسلمان به ستیز برخاست و آنان را به جان هم انداخت و در این کار چندان پیش تاخت که عالمان دینی دیگر فرقهها از او رنجیدند و دوری گزیدند. براثر تحریکات او سخنوران بر منابر به نفرین کردن فرقههای دیگر پرداختند. این کار مایه آن شد که مقام و احترام وی در سالهای پس از ۴۵۰ق/۱۰۵۸م از میان برود. چون دور پادشاهی به
البارسلان سلجوقی و وزارت به
نظامالملک رسید، رفتار او تعدیل یافت. ظاهراً او مدتی در این مهرومومها بیکار بوده و پایگاه رسمی نداشته است.
به گفتۀ فارسی در همین مهرومومها او بهعنوان پیک به
ماوراءالنهر فرستاده شد و شایستگی خود را در کارهای بزرگ نشان داد و تا آغاز پادشاهی ملکشاه سلجوقی سرگرم اینگونه کارها بود. در زمان این پادشاه قضای نیشابور به وی واگذار شد و اندکی بعد مقام قاضالقضاتی یافت. ازاینپس برخلاف گذشته، رفتاری نیک در پیش گرفت.
او در شبهای پنجشنبه
ماه رمضان هرسال در مسجد جامع قدیم نیشابور به شیوۀ نیاکان مجلس تقریر حدیث داشت. در این مجلس بزرگان فرقههای مذهبی حضور مییافتند. بهاینترتیب کار او روزبهروز بالا گرفت و بر رونق دستگاه وی افزوده گشت. ابونصر پس از یک بیماری سخت و کوتاه درگذشت و در آرامگاه خانوادگی صاعدیان در نیشابور به خاک سپرده شد.
ابومحمد قاضی عبیدالله
بن صاعد
بن محمد (۴۰۹-۵ شعبان ۴۸۶ق/۱۰۱۸-۳۱ اوت ۱۰۹۳م) او کوچکترین فرزند قاضی صاعد بود. فارسی در باب او بهاختصار گفته است که
حدیث را از یاران پدر و قاضی ابوسعید صیرفی فراگرفت و همانند پارسایان و نیکوکاران زندگانی کرد.
ابوالفتح صاعدی عبدالملک
بن عبیدالله
بن صاعد (۶ جمادیالثانی ۵۰۱ق/۲۲ ژانویه ۱۱۰۸م)، نوۀ قاضی صاعد و از فقهای برجستۀ این خاندان بود و از قاضیالقضات ابومحمد عبدالله ابن حسین نیای مادریش روایت میکرد. او در سالخوردگی درگذشت.
ابوبکر صاعدی علی
بن حسن
بن اسماعیل
بن صاعد (۲۷ محرم ۵۰۸ق/۳ ژوئیه ۱۱۱۴م) ، حدیث را همراه برادرش
ابوبکر آموخت. از ابوالحسن عبدالغافر و ابن مسرور و نیایش
ابوالحسن اسماعیل صاعدی و گروهی دیگر از فقیهان و محدثان حدیث فراگرفت. سمعانی او را از استادان خود شمرده است. او در سالخوردگی درگذشت و در آرامگاه خانوادگی آل صاعد به خاک سپرده شد.
ابوالمعالی صاعدی اسعد
بن صاعد
بن منصور
بن اسماعیل
بن صاعد، تنها فارسی از او یادکرده است. ابوالمعالی حدیث را از پدر و نیایش فراگرفت و در دانش پایهای بلند یافت و سخنوری ماهر و زبردست بود
تاریخ تولد و مرگ او معلوم نیست.
ابوالمغافر عزیز
بن محمد
بن احمد
بن صاعد
بن محمد صاعدی نیشابوری (۴۸۱-۵۵۱ق/۱۰۸۸-۱۱۵۶م)، قاضی نیشابور بود. حدیث را از
ابوبکر بن خلف و واحدی فراگرفت. سمعانی از او روایت نقل کرده است.
شرفالدین علی
بن ابیالقاسم منصور
بن ابیسعد صاعدی (رمضان ۵۵۴ق/سپتامبر ۱۱۵۹م) به گفتۀ ابن اثیر، او قاضی نیشابور بود و در ری درگذشت و در آرامگاه محمد
بن حسن شیبانی، یار
ابوحنیفه، به خاک سپرده شد.
ابوعبدالله محمد
بن فضل
بن احمد صاعدی فراوی، به گفتۀ ابن ابیالوفاء او استاد عقیلی بوده است.
وی کتاب لطائف الاشارات فی حقائق العبارات نوشتۀ جمال الاسلام ابوالقاسم عبدالکریم
بن هوازن قشیری (۴۶۵ق/۱۰۷۲م) را نزد پدرش فضل ابن احمد صاعدی فراگرفته است.
ابوالبرکات عبدالله
بن محمد
بن فضل
بن احمد
بن احمد
بن محمد صاعدی فراوی (سدۀ ۶ق/۱۲م)، ملقب به صفیالدین؛ دانشمندی پاکدامن بود. علی
بن ابی
بکر بن عبدالجلیل فرغانی، صاحب کتاب الهدایه او را از استادان خود به شمار آورده است.
عمدةالدین فضل
بن محمود
بن صاعد سیاری (۶۰۰ق/۱۲۰۴م)، قاضی هرات بود. فصیحی نام او را عمدهالدین فضل سیاری نوشته، اما ابن اثیر از او به نام ساوی یادکرده است.
قاضی نظامالدین احمد صاعدی (۸۱۵ق/۱۴۱۳م)، نام او نخستینبار در رویدادهای سال ۸۱۰ق/۱۴۰۷م به میان آمده است. به روایت
روملو، در این سال میرزا پیرمحمد جهانگیر تیموری با سپاهی انبوه بهسوی
اصفهان شتافت. میرزا رستم و میرزا اسکندر به کمک قاضی احمد صاعدی به مقابلۀ او رفتند. قاضی در میان لشکر جای گرفت، اما وی و متحدانش در این نبرد شکست خوردند. پیرمحمد فرمانروایی اصفهان را به فرزندش عمر شیخ تفویض کرد.
قاضی احمد در ۸۱۲ق/۱۴۰۹م هنگامی امیرزاده رستم بهادر از
خراسان به اصفهان آمد، همراه دیگر بازرگان آن شهر به پیشواز او شتافت.
فصیحی که این آگاهی را به دست داده، یکبار آن را ذیل رویدادهای سال ۸۱۰ق/۱۴۰۷م و دیگربار ذیل حوادث سال ۸۱۲ق/۱۴۰۷م یادکرده است. در همین سال قاضی احمد بهفرمان قرایوسف ترکمان با گروهی دیگر مأموریت یافت که
عراق و
فارس را تسخیر کند و بر قلمرو فرمانروایی او بیفزاید. در جنگهایی که در این راستا رخ داد، قاضی احمد پایداری بسیار کرد، اما نتیجهای نگرفت.
میرزا رستم در ۸۱۵ق/۱۴۱۳م دیگربار به اصفهان آمد و دو ماه در آنجا اقامت گزید. در همین سفر بهفرمان او قاضی احمد صاعدی را به این سبب که فرمانهای او را گردن نمینهاد، روز
عید قربان ۸۱۵ق/۱۳ مارس ۱۴۱۳م به هلاکت رساندند. قتل او موجب شورشهایی در میان مردم اصفهان شد.
در تنظیم این مقاله از منابع ذیل استفادهشده است:
• آوی، حسین
بن محمد، ترجمۀ محاسن اصفهان.
• ابن ابیالحدید، عزالدین، شرح نهجالبلاغه.
• ابن ابیالوفاء، محیالدین، الجواهر المضیئه.
• ابن اثیر جزری، ابوالحسن علی
بن ابیالکرم، الکامل فی التاریخ.
• ابن جوزی، عبدالرحمن
بن علی، المنتظم فی تاریخ الملوک والامم.
• ابن قطلوبغا، زینالدین، تاج التراجم.
• اقبال، عباس، تاریخ مغول، مجموعۀ مقالات.
• باخرزی، علی
بن حسن، دمیه القصر.
• باسورث، کلیفورد ادموند، تاریخ غزنویان.
• ابوالفضل بیهقی، محمد
بن حسین، تاریخ بیهقی.
• ظهیرالدین بیهقی، علی
بن زید، تاریخ بیهق.
• جمالالدین اصفهانی، محمد
بن عبدالرزاق، دیوان اشعار.
• حافظ ابرو، عبدالله، ذیل جامع التواریخ.
• خطیب بغدادی، احمد
بن علی، تاریخ بغداد.
• سمرقندی، دولتشاه، تذکرةالشعراء.
• شمسالدین ذهبی، محمد
بن احمد، تذکرة الحفاظ.
• شمسالدین ذهبی، محمد
بن احمد، العبر.
• راوندی، محمد
بن علی، راحة الصدور.
• روملو، حسن بیک، احسن التواریخ.
• سمعانی، عبدالکریم، الانساب.
• صفا، ذبیحالله، تاریخ ادبیات در ایران.
• عتبی، ابونصر، تاریخ یمینی.
• فارسی، عبدالغافر، تاریخ نیشابور.
• فصیحی خوافی، احمد
بن جلالالدین، مجمل.
• کمالالدین اصفهانی، اسماعیل
بن محمد، دیوان اشعار.
• لکنوی، محمد عبدالحی، الفوائدالبهیه.
• محمد
بن منور، اسرارالتوحید.
• مؤید ثابتی، علی، تاریخ نیشابور.
• مهدوی، سیدمصلحالدین، تذکرة القبور اصفهان.
• نسوی زیدری، شهابالدین محمد، سیرت جلالالدین مینکبرنی.
• نفیسی، سعید، خاندان صاعدیان، مجموعۀ مقالات.
• نفیسی، سعید، در پیرامون تاریخ بیهقی.
• یافعی، عبدالله ابن اسعد، مرآة الجنان.
مهدوی، سید مصلحالدین، اعلام اصفهان، ج۱، ص۷۲. دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «آل صاعد»، شماره۴۲۹.