آلادریس
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
آلِاِدْریس، سلسلهای
شیعیمذهب، منسوب به
ادریس بن عبدالله نواده
حسن بن علی (علیهالسلام) که از ۱۷۲ تا ۳۷۵ق/۷۸۹ تا ۹۸۵ در مغرب اقصی (
مراکش و بخشی از
الجزایر)
حکومت داشتند.
یکی از ویژگیهای سیاسی خلافت عباسی، سرکوب
علویانی بود که خلافت اسلامی را حق خود میدانستند و گاهگاه به علت نابسامانیهای سیاسی یا تنگناهایی که خلفا برای آنان پدید میآوردند، سر به شورش بر میداشتند. اگرچه جنبشهای
علویان، بیشتر به عنوان پدیدههای سیاسی معرفی شده است، ولی از انگیزههای اقتصادی آن هم به کلی نمیتوان چشم پوشید.
ابنواضح یعقوبی، مورخ
شیعیمذهب اشاره میکند (۲/۴۰۴، ۴۰۵) که
هادی عباسی چون به خلافت نشست، بر
علویان سخت گرفت و فرمان تعقیب و آزار آنان را صادر کرد و مقرریها و عطایایی را که مهدی خلیفه برای آنان برقرار ساخته بود، قطع کرد.
چون پیگرد
علویان شدن یافت، جمعی از آنان در
مدینه به گِرد
حسین بن
علی بن حسن مثلث،
علویِ شجاع و سخاوتمند، فراهم آمدند و با او
بیعت کردند و بدینسان مقدمات قیام وی بر ضد خلیفه آماده شد (۱۶۹ق/۷۸۵م)، امّا او نیز چون اسلاف خویش کاری از پیش نبرد و پس از مراسم
حج، در «
فَخّ» میان
مکه و
مدینه در پیکاری شکست خورد و کشته شد. یکی از
علویانِ مشهوری که از این پیکار جان به در برد،
ادریس بن عبدالله نام داشت که سرانجام به مغرب رفت و در آنجا دولتی بنیاد گذارد که دو
قرن دوام یافت. فرمانروایان آلادریس به ۲ طبقه تقسیم میشوند. طبقه نخست از ادریس اول تا پایان دولت یحیی چهارم به استقلال فرمان راندند و طبقه دوم از
حسن حَجّام تا پایان دولت
حسن بن قاسم، زیر نفوذ
فاطمیان و
امویان اندلس به حیات خود ادامه دادند.
برخی از فرمانروایان آلادریس عبارتند از:
ادریس عبدالله بن حسن بن حسن بن علی (علیهالسلام)، (حکومت: ۱۷۲-۱۷۵ق/۷۸۸-۷۹۱م) معروف به ادریس اکبر،
وی پس از
واقعه فخ به مصر گریخت. عامل برید شیعیمذهب آن دیار،
موسوم به واضح (نیای
یعقوبی، جغرافیدان و مورخ مشهور)، مولی صالح
بن منصور، و معروف به مسکین بلاذری،
ادریس را پناه داد و سپس به مغرب فرستاد (۱۷۰ق/۷۸۶م) و خود جان بر سر این کار نهاد. ادریس در سرزمین طنجه و در شهر وَلیله، و به روایتی در تاهِرْت اقامت گزید
و قبایل آن سامان را به فرمان خود خواند. در ۱۷۲ق/۷۸۸م به نزد اسحاق
بن محمد
بن عبدالحمید، پیشوای بربرها، رفت و او همراه قبیلهاش به اطاعت ادریس درآمد
و به یاری او بر قبایل قند لاوه، پهلوانه، مدیونه و مازار که برخی از انها
مجوسی یا
یهودی یا
مسیحی بودند، حمله برد.
ادریس تامَسْتاو شالِه و تادَلَه را تسخیر کرد و آن قبایل به
اسلام گردن نهادند. وی در ۱۷۳ق/۷۸۹م به تِلِمْسان تاخت و آنجا را از نفوذ بنب یَعْرُب خارج ساخت و امیر آن دیار را فرمانبر خود کرد
و نیرویی بسیار یافت و با لقب امام
به فرمانروایی پرداخت و موجب وحشت
عباسیان شد. برادرِ او سلیمان نیز در تلمسان و اطراف آن مستقر شد
ادریس همچنین امارتِ بخشی از متصرفات خود را به برادرزادهاش، محمد داد.
چون
هارونالرشید به خلافت نشست، کوشید تا سپاهی برای سرکوبی ادریس به مغرب فرستد. اما به صلاحدید
یحیی برمکی، به جای جنگ رویاروی، دست به نیرنگ زد و سلیمان
بن حُزَیْر معروف به شَمّاخ یمانی را به کمک ابراهیم
بن اغلب، عامل خود در افریقیه
به نزد ادریس فرستاد. شماخ که خود را پزشکی شیعی نمایانده بود، به زودی نزد ادریس تقرب یافت و در فرصت مناسب به عنوان علاج دندان درد او،
مسواک زهرآلود به ادریس داد و گریخت. ادریس اندکی بعد در اثر آن زهر درگذشت
مرکز حکومت ادریس، چنانکه از سکههای باقیمانده از دوران وی برمیآید، شهر وَلیله یا تَدْغه بوده است.
در باب خروج ادریس از
عراق و مرگ او روایات مختلف است.
مقدسی،
ورود او را به مغرب پس از قیام و
قتل ابراهیم بن عبدالله علوی و در جای دیگر پس از گریز از واقعه فخ میداند و اشاره میکند که ادریس پس از خروج از عراق وارد مغرب شد.
بعضی گفتهاند که پس از قتل
محمد نفس زکیه در روزگار
منصور عباسی به مغرب گریخت
و منصور کسی را فرستاد تا او را با زهر کشتند.
ادریس بن ادریس: (حکومت: ۱۹۲-۲۱۳ق/۸۰۸-۸۲۸). او را ادریس اصغر نیز گفتهاند
به هنگام مرگ
پدر در شکم مادرش کَنْزه بود. چون متولد شد او را ادریس نام نهادند. در آغاز راشد، غلام ادریس اول (نیابت: ۱۷۵-۱۸۶ق/۷۹۱-۸۰۲م) که با دسیسه ابناغلب کشته شد و سپس
ابوخالد بن یزید بن الیاس عبدی (نیابت: ۱۸۶-۱۹۲ق/۸۰۲-۸۰۸م) کار ملک را به سامان رساندند تا ادریس به
سن بلوغ رسید و خود رشته کارها را در دست گرفت
و قبایل بزرگ با او
بیعت کردند و دولتش استوار شد. وی که مؤسس واقعی دولت آلادریس به شمار میرود، چنان نفوذی در مغرب یافت که آن دیار را سرزمین ادریس
بن ادریس نامیدند
در این روزگار اغلبیان که خاصه برای مقابله با آلادریس از سوی
عباسیان پای گرفته بودند میکوشیدند تا دولت آنان را براندازند
اما هواداری قبایل بزرگ مغرب چون اروبه و زناته و زراعه و مکناسه از ادریس، مانع از تهاجم آشکار اغلبیان و حتی عباسیان به وی بود. یحیی برمکی هم که هارون را از حمله مستقیم به ادریس بازداشت، احتمالاً متوجه این معنی شده بود و نیز به همین جهت بود که ابراهیم
بن اغلب، وقتی خواست بر او بتازد، یارانش مانع شدند. سرانجام قدرت روزافزون ادریس موجب گشت که اغلبیان از مقابله با آنها به کلی ناامید شوند و در پاسخ خلفا دفعالوقت کنند و بهانه آورند.
ادریس اندکی پس از استقرار بر تخت، شهر فاس را بنیاد گذارد
سپس به
جهاد با قبایل غیرمسلمان مغرب شتافت
در ۱۹۷ق/۸۱۳م بر مصامده تاخت و سرزمین آنان را گشود و سپس
خوارج تلمسان را که از دیرباز در آن سرزمین نفوذی یافته بودند، سرکوب و نفوذ عباسیان را قطع کرد. ادریس
بن ادریس پس از ۲۱ سال حکومت در ۲۱۳ق/۸۲۸م و به روایتی ۲۱۴ق/۸۲۹م
درگذشت. از اشارت
برمیآید که در صحت انتساب ادریس دوم به ادریس
بن عبدالله تردیدی بوده است. ظاهراً دشمنان آلادریس یعنی عباسیان و اغلبیان این تردید را برمیانگیختهاند و او را فرزند راشد علام ادریس اول میدانستهاند.
محمد بن ادریس بن ادریس: (حکومت: ۲۱۳-۲۲۱ق/۸۲۸-۸۳۶م). از ادریس دوم ۱۲ پسر برجای ماند، محمد، بزرگترین فرزند او پس از پدر با لقب المنتظر و امام
بر تخت نشست و به پیشنهاد مادر بزرگش کنزه، قلمرو خود را میان برادرانش تقسیم کرد و خود در
فارس مقام گرفت. این کار موجب نابسامانیهای سیاسی و آغاز جنگهای داخلی شد، چه اندکی بعد برادرش عیسی بر او شورید و دعوی استقلال کرد. محمد از برادر دیگرش قاسم خواست تا به مقابله عیسی رود و چون او نپذیرفت، برادر دیگرش عمر را برانگیخت تا بر عیسی بتازد. وی لشکر عیسی را درهم شکست و قاسم را نیز سرکوب کرد و طنجه را به قلمرو خود افزود
عمر که نیای سلسله
بنحمود است، چندی بعد درگذشت و محمد قلمرو او را به پسر وی
علی داد، اما خود او نیز پس از برادر چندان نماند و در
ربیعالثانی ۲۲۱ق/مارس ۸۳۶م پس از ۸ سال حکومت در فاس درگذشت.
یحیی بن محمد بن ادریس: (حکومت: ۲۳۴-۲۴۹ق/۸۴۹-۸۶۳م). او که به وصیتِ برادر، رشته کارها را در دست گرفت. مردی نیک سیرت بود و دولت آلادریس را شکوهی بخشید. تختگاه او، فاس، چنان رونق یافت که مردم از
اندلس و
افریقیه به آن دیار مهاجرت میکردند و از اینرو این شهر بسیار وسعت یافت. یحیی در ۲۴۹ق/۸۶۳م پس از ۱۵ سال حکومت درگذشت.
یحیی بن یحیی بن محمد: (حکومت: ۲۴۹-۲۵۲ق/۸۶۳-۸۶۶م). او به
وصیت پدر بر تخت نشست و چون مردی بدنهاد و اهل ملاهی بود و به کار کشورداری نمیپرداخت، قلمروش به سرعت میان عموها و داییهایش تقسیم شد. خانواده عمر قلمرو سابق خود را نگه داشت، ولی داوود متصرفاتش را وسعت داد و شرق فاس را گرفت. خانواده قاسم نیز بخش غربی فاس را اشغال و
حسین و یحیی، منطقهای از جنوب فاس تا کوههای اطلس را متصرف شدند
از اینروی، مردم از یحیی رویگردان شدند و به رهبری عبدالرحمن
بن ابیسهل جذمی سر به شورش برداشتند. یحیی به عدْوَةالاندلسیین گریخت. و در همانجا درگذشت. پس از او حکومت از خانواده محمد به خانواده
عمر بن ادریس منتقل شد.
علی بن عمر
بن ادریس: (حکومت: ۲۵۲ق/۸۶۶م-؟). وی امیر غُماره بود و آنگاه که عبدالرّحمن جذمی، مرد قدرتمند فاس از ناخشنودی مردم سود برد و بر آن شد که خود به حکومت بنشیند، همسر یحیی که
دختر علی بن عمر بود،
پدرش را یاری داد تا حکومت مرکزی را در دست گیرد. مردم فاس نیز
علی را فراخواندند و وی بر تخت نشست. عبدالرزاق صفری خارجی در مدیونه بر او شورید. پس از چند پیکار که میان
علی و عبدالرزاق روی داد، سرانجام
علی شکست خورد و به ناچار به میان قبیله اروبه رفت و عبدالرزاق بر عَدْوَةالاندلسیین چیره شد. از فرجام کار
علی پس از آن اطلاعی در دست نیست.
یحیی بن قاسم بن ادریس: (حکومت:؟ ـ ۲۹۲ق/۹۰۵م). پس از چیرگی عبدالرزاق بر عدوةالااندلسین، مردم عَدْوَةالقَرویین از اطاعت او سر بر تافتند و یحیی سوم معروف به المِقْدام یا الصَرّام
را به حکومت برداشتند. یحیی بر عبدالرزاق تاخت و او را درهم شکست و در فاس استقرار یافت. به این ترتیب حکومت از خانواده عمر به خانواده قاسم انتقال پیدا کرد. یحیی مدت درازی حکومت کرد و سرانجام در ۲۹۲ق/۹۰۵م به دست
ربیع بن سلیمان،
فرمانده ارتش یحیی
بن ادریس
بن عمر کشته شد.
یحیی بن ادریس بن عمر: (حکومت: ۲۹۲-۳۰۷ق/۹۰۵-۹۱۹). او یکی از بزرگترین و نیرومندترین فرمانروایان آلادریس، و مردی
فقیه و حدیثدان بود که چندی با قدرت تمام حکومت کرد. با اینهمه، روزگار او آغاز ضعف دولت آلادریس است، چه
فاطمیان که به تدریج نیرو مییافتند، پس از استیلا بر
اسکندریه به خطرناکترین دشمن آلادریس مبدل گشتند و در قلمرو آنان طمع بستند
ظاهراً یکی از علتهای حمله فاطمیان بر مغرب آن بود که پارهای از
ادریسیان علوی، با فرمانروایان اموی اندلس دوستی داشتند.
جنگهایی که در میانه رخ داد مایه ضعف دولت مرکزی و مقدمه فروپاشی آن شد. در سال ۳۰۵ق/۹۱۷م عبیدالله فاطمی، امیر تاهِرْتْ موسوم به مصالة
بنحبوس را بر ضد یحیی تحریک کرد و او بر فرمانروای ادریسی تاخت. یحیی شکست خورد و به فاس بازگشت و مقرر شد که مالی به نزد مصاله فرستد و به تابعیت عبیدالله گردن نهد و نیز مجبور شد که دیگر مناطق فرمانروایی خود را به موسی
بن ابیالعافیه امیر مکناسه و پسرعموی مصاله واگذارد (۳۰۷ق/۹۱۹م). از اشارات
ابنخلدون برمیآید که یحیی در همان اوقات، به سود پسرش طلحه از حکومت فاس هم کنارهگیری کرد، زیرا وقتی مصاله دومینبار در ۳۰۹ق/۹۲۱م لشکر به مغرب برد، به تحریک موسی، طلحة
بن یحیی را گرفت و پس از مصادره اموال، خود او را به اصیلا و ریف
تبعید کرد و ریحانالکُتامی را امارت فاس داد
یحیی خواست به افریقیه رود ولی موسی او را دستگیر کرد و به
زندان افکند (۳۱۱ق/۹۲۳م). وی مدتی در زندان ماند و سپس آزاد شد و به مهدیه رفت و در همانجا درگذشت (۳۳۱ق/۹۴۳م).
یحیی چهارم را با یحیی اول اشتباه کرده است و او را آخرین امام آلادریس در مغرب دانسته است. از این پس دومین طبقه فرمانروایان آلادریس آغاز میشود که همراه با برخی از اعضای خاندان، به گونهای پراکنده از تَمْدوله در جنوب تا سرزمین بربرهای غُماره در ردیف
و یک چند در فاس حکومت داشتند. ولی درباره آنها آگاهی چندانی در دست نیست و آنچه هست متناقض و پراکنده است.
حسن بن محمد
بن قاسم
بن ادریس (حکومت: ۳۱۳-۳۱۵ق/۹۲۵-۹۲۷م). او ملقب به حَجّام بود. حدود ۲ سال پس از بازداشت یحیی، بر موسی
بن ابیالعافیه شورید و پس از چیرگی بر ریحانالکتامی، در فاس استقرار یافت. سپس برای بسط قلمرو خود بر موسی تاخت و پس از چند پیکار سخت، شکست خورد و به فاس بازگشت
در آنجا حامِد
بن حشمْداناللوزی با او
حیله کرد و دستگیرش ساخت. سپس موسی را به فاس خواند، ولی
حسن را تسلیم او نکرد. چنین مینماید که مقدمات فرار او را نیز مهیا ساخت.
حسن هنگام فرار، در اثر سقوط از دیوار زخمی شد و همان شب درگذشت. به روایتی دیگر او را زهر خوراندند.
ابوالفداء پایان حکومت
حسن را انقراض قطعی این سلسله میداند، با اینهمه اشاره میکند که پس از ۳۴۰ق/۹۵۱م، ادریس از فرزندان قاسم قیام کرد و دولتی نهاد که به دست عبدالملک
بن منصور
بن ابیعامر اموی منقرض شد.
موسی
بن ابیالعافیه که در آن وقت میکوشید بر سراسر قلمرو آلادریس چیره شود، خانواده محمد
بن قاسم را تا آخرین نقطه قلمروشان در ریف تعقیب کرد و آنان، بزرگ خود ابراهیم
بن محمد
بن قاسم،
برادر حسن را به پیشوایی برگزیدند.
و در حُجْرُالنَّسْر که همو بنا کرده بود، مأوی گرفتند (۳۱۷ق/۹۲۹م). در این هنگام خانواده عمر
بن ادریس در غماره نزدیک تیجنساس، سَبْته و طَنْجه سکنی داشتند. موسی که در پی تحقّق بخشیدن به هدف خود، به تحریک عبدالرّحمن سوم اموی پس از تسخیر ملیله (۳۱۴ق/۹۲۶م) عزم سبته کرده بود، از زیر بار نفوذ فاطمیان شانه خالی کرد. خلیفه فاطمی ابتدا حُمیدین یَصال را به مغرب فرستاد و او پسر موسی را از فاس گریزاند و آنجا را گرفت. ادریسیان از موقعیت سود برده و بر فرمانده سپاه موسی، موسوم به ابوقمع حمله بردند و او را کشتند. اما موسی پس از خروج ارتش فاطمی، باز به اطاعت امویان اندلس درآمد. خلیفه این بار میسور خصی را روانه ساخت و او موسی را گریزاند و ادریسیان او را تعقیب کردند و کشتند.
قاسم بن محمد
بن قاسم: (حکومت: ۳۲۶-۳۳۷ق/۹۳۸-۹۴۸م) معروف به قاسم کنون یا گنون. پس از قتل موسی
بن ابیالعافیه، ادریسیان نیرویی تازه یافتند و به سرکردگی قاسم گنون که پس از
مرگ برادرش ابراهیم پیشوایی یافته بود، مناطقی را در مغرب متصرف متصرف شدند. قاسم، حجرالنسر را مقر خود ساخت و تا ۳۳۷ق/۹۴۸م زیر نفوذ فاطمیان فرمان راند.
ابوالعیش احمد بن قاسم گنون: (حکومت: ۳۳۷-۳۴۳ق/۹۴۸-۹۵۴م). او پس از پدر بر تخت نشست و با اطاعت از
امویان، دولتی در ریف تشکیل داد، اما به درخواست عبدالرحمن اموی که طنجه را طلب کرده بود، اعتنا نکرد. از اینرو عبدالرّحمن وی را در
محاصره گرفت و ابوالعیش به ناچار شهر را تسلیم کرد. چندی بعد نیز در رکاب عبدالرّحمن، عازم
جنگ با دشمنان وی شد.
حسن بن قاسم گنون: (حکومت: ۳۴۳-۳۶۳ق/۹۵۴-۹۷۴م، نیز ۳۷۵-۹۸۵م). ابوالعیش پیش از آنکه با عبدالرحمن رهسپار اندلس شود، قلمرو خود را که در آن وقت بسیار محدود شده بود، به برادرش
حسن واگذاشت.
فاطمیان که از نفوذ عبدالرحمن به هراس افتاده بودند، جوهر را به مغرب فرستادند و
حسن به ناچار به اطاعت فاطمیان درآمد، اما در( ۳۶۳ق/۹۷۴م )که امویان به قلمرو او حمله بردند،
حسن تسلیم شد و او را به
قُرطبه (کوردوبا) بردند و دیگر ادریسیان را نیز راندند.
حسن چند سال بعد به
مصر رفت و با حمایت نظامی فاطمیان، عزم تسخیر قلمرو سابق خود کرد، اما از سپاه اموی شکست خورد و دوباره به قرطبه تبعید شد و در راه به قتل رسید و دولت آلادریس به کلی برافتاد. بعدها شاخهای از اختلاف عمر
بن ادریس، دولتی در مالَقَه (مالاگا) اندلس به نام بنب حمود تأسیس کرد
امروزه در
مراکش بسیاری از «شُرَفا» از بازماندگان ادریسیان هستند.
تأسیس دولت آلادریس در منطقهای میان قلمرو دو خلافت شرق و غرب
اسلام یعنی
عباسیان بغداد و
امویان اندلس که در حال اوجگیری به سوی قدرت و شکوه خود بودند، در
تاریخ اسلام از اهمیت ویژهای برخوردار است. ادریسیان از همان آغاز که پای به مغرب نهادند، از سوی قبایل بزرگ بربر قبول عام یافتند و به رغم نفوذی که
خوارج از سالیان پیش در میان برخی قبایل مغرب یافته بودند، توانستند نخستین دولت
شیعیمذهب را که مستقیماً به
علی بن ابیطالب (علیهالسلام) نسب میبرد پایهگذاری کنند. ادریس که اهمیت قبایل بربر و نظام قبیلهای حاکم بر منطقه را به خوبی دریافته بود، برای دست یافتن به فرمانروایی و چیرگی بر سرزمینهای مغرب
، نه با نیروی نظامی که البته در آغاز کار فاقد آن بود، بلکه با نشر دعوت خود در میان
بربرها و خاصه ملاقات با اسحاق پیشوای آنان و بهرهگیری از شرایط سیاسی ناشی از نظام قبیلهای که در توفیق او نقش مهمی داشت، توانست بربرها را به اطاعت خود درآورد، ولی
ابنخلدون درباره علل گردن نهادن بربرها به فرمانروائی بنبادریس چنین مینویسد: بربرها یکی به علت اعتراف به عصبیت آنان و دیگر به سبب اطمینان از اینکه سپاهیان و نگهبانانی از دولت وجود ندارند که با آنان به نبرد برخیزند، دعوت ادریسیان را پذیرفتند و از آنان حمایت کردند
در واقع پس از
فتوحات اسلام، فرزندان ادریس نخستین کسانی بودند که توانستند در میان قبایلِ پراکنده مغرب که هنوز
اسلام در میان تعدادی از آنها نفوذی نیافته بود، به دنبال نشر فرهنگ اسلامی، وحدتی سیاسی پدید آورند. اگرچه این وحدت با دسیسههای روزافزون عباسیان و طمع بستن امویان اندلس در مغرب و نیز با کوشش و اشتیاقی که قدرت نوخاسته فاطمیان برای تصرف مغرب داشت، چندان دوامی نیافت، ولی از دستاوردهای سیاسی و فرهنگی و جغرافیایی آن در طی قرون بعدی نمیتوان چشم پوشید.
انقراض سلسله آلادریس را، برخلاف بسیاری از خاندانهای حکومتی، باید بیشتر در یورشهای درازمدت قدرتهای بزرگ اطراف جستوجو کرد نه ناخشنودی مردم. این معنی را یاری مغربیان به واپسین افراد خاندان ادریس تأیید میکند. ادریسیان به رغم انقراض دولتشان، اعتبار خود را از دست ندادند، چنان که ابنخلدون چند
قرن پس از انقراض آنان میگوید، مردم هنوز از ادریسیان به نیکی یاد میکنند و بازماندگان آنها هنوز در فاس اقامت دارند.
روزگار آلادریس که حدود ۲ قرن بر بخش وسیعی از سرزمین مغرب فرمان راندند، از دیدگاه تحولات اقتصادی هم حایز اهمیت است. در این دوران، شهرهای آبادی چون فاس، الحُجْر باباقلام و مَسیلَه ساخته شد و مردمی ثروتمند در آنجا پدید آمدند.
شهر فاس که به عقیده برخی به جای شهر ولوبیلیس ساخته شد
به زودی به یکی از بزرگترین و معتبرترین شهرهای مغرب و بلکه
جهان اسلام مبدل گشت و در تاریخ سیاسی این سرزمین نقش عمدهای ایفا کرد. در باب رونق اقتصادی قلمرو ادریسیان همین اشارت کافی است که تنها در اطراف رود فاس ۰۰۰ ۳ آسیاب مشغول به کار بود.
مقدسی نیز که فقط چند سال پس از ادریسیان مغرب را دیده است، اشاره میکند که سرزمین مغرب خوشمنظر و بزرگ و ثروتمند است با مرزهای محکم و باروهای بسیار و باغهای دلگشا. شهرهایش در میان زیتونستانها فرو رفته و دارای درختان انجیر و انگور فراوان است
نیز
ابنخردادبه در
المسالک و الممالک (تألیف شده در حدود ۲۳۲ق/۸۴۷م) از خلیجی در ساحل مدیترانه یاد میکند که ظاهراً در آن روزگار
خلیج ادریس نامیده میشده است
همو از شهری به نام
معتزله نام میبرد که به فاصله ۲۴ روز از تاهِرْتْ واقع بوده و یکی از ادریسیان «عادل با سیرتی پسندیده» بر آن فرمان میرانده است
شاید نام این شهر با اصول عقاید ادریسیان که به قول مقدسی، بیشتر همگام معتزلیان و پیرو
مذهب اسماعیلی بودند
، بیارتباط نباشد. معتزلی بودن ادریسیان را مذهب اعتزالی اسحاق رئیس بربرها
که دعوت ادریس را پذیرفت ـ و نیز نفوذ این
مذهب در میان مغربیان تأیید میکند.
با همه آبادانی و رفاه اقتصادی که جغرافیدانان و مورخان در باب مغرب یاد کردهاند، این سرزمین در فاصله میان وفات یحیی اول تا قتل یحیی سوم، به سبب قحطی و
بیماری و زمینلرزه هولناکی که رخ داد و خرابیهای بسیار به بار آورد، دچار نابسامانیهای اقتصادی فراوان شد و تنها فرمانروایی نیرومند چون یحیی چهارم بود که توانست این خرابیها را ترمیم کند.
در باب اوضاع فرهنگی مغرب در روزگار ادریسیان، آگاهی چندانی در دست نیست، جز آنکه چند تن از فرمانروایان این سلسله، خود ازجمله دانشمندان و دانشپروران به شمار میرفتند. غیر از یحیی چهارم که مردی دانشمند بود، ابوالعیش نیز فرمانروایی
فقیه و
تاریخدان و آگاه به
انساب عرب و
بربر بود و شاید از همین روی «فاضل» لقب داشت. یکی از مشهورترین جغرافیدانان اسلامی،
ابوعبدالله ادریسی (د ۵۶۰ق/۱۱۶۵م)، صاحب کتاب
نزهة المشتاق فی اختراق الآفاق، که یک چند به راجر حکمران صقلیه (سیسیل) پیوست، از اعضای همین خاندان است.
(۱) ابناثیر، عزالدین، الکامل، بیروت، دارصادر، ۱۳۹۹ق.
(۲) ابنتغری بردی، یوسف، النجومالزاهره، مصر، وزارهالثقافه والارشادالقومی.
(۳) ابنخردادبه، عبیدالله
بن عبدالله، المسالک والممالک، به کوشش یان دخویه، لیدن، ۱۸۸۹م، صص ۸۸، ۸۹.
(۴) ابنخلدون، عبدالرحمن، العبر، صص ۲۵، ۲۲۹.
(۵) ابنرسته، احمد
بن عمر، الاعلاق النفیسه، لیدن، ۱۸۹۱م، ص ۳۵۷.
(۶) ابنعذاری
مراکشی، البیان المغرب، به کوشش راینهارت دزی، لیدن، ۱۸۴۸م.
(۷) ابنعماد، عبدالحی، شذراتالذهب، مصر، مکتبهالقدسی، ۱۳۵۰ق.
(۸) ابوالفداء، اسماعیل، المختصرفیاخبارالبشر، بیروت، دارالمعرفه.
(۹) ادریسی، ابوعبدالله، صفهالمغرب (برگرفته از نزههالمشتاق)، لیدن، ۱۹۶۸م.
(۱۰) اصطخری، ابراهیم، مسالک والممالک، به کوشش ایرج افشار، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۷ش.
(۱۱) اصفهانی، ابوالفرج، مقاتلالطالبّیین، ترجمه سیدهاشم رسولی محلاتی، تهران، صدوق، ۱۳۴۹ش، ص ۴۵۶.
(۱۲) امین،
حسن، دایرةالمعارفالاسلامیهالشیعیه، بیروت، ۱۳۹۳ق/۱۹۷۳م.
(۱۳) باسورث، کلیفورد ادموند، سلسلههای اسلامی، ترجمه فریدون بدرهای، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، ۱۳۴۹ش.
(۱۴) بلاذری، احمد
بن یحیی.
(۱۵) انسابالاشراف، به کوشش محمدباقر بهبودی، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، ۱۹۷۷م.
(۱۶) بناکتی، داوود
بن محمد، تاریخ، به کوشش جعفر شعار، تهران، انجمن اثار ملی، ۱۳۴۸ش.
(۱۷) دایرةالمعارف اسلام.
(۱۸) ذهبی، حافظ، العبر، به کوشش صلاحالدین منجد، کویت، ۱۹۶۳م.
(۱۹) طبری، محمد
بن جریر، تاریخ، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالسویدان، ۱۳۸۶ق.
(۲۰) مسعودی،
علی بن حسین، مروجالذهب، به کوشش یوسف اسعد داغر، بیروت، ۱۳۸۵ق، ۱/۱۸۵.
(۲۱) مقدسی، احمد
بن سهل، البدء والتاریخ، به کوشش کلمان هوار، پاریس، ۱۹۱۶م.
(۲۲) مقدسی، محمد
بن احمد، احسنالتقاسیم، ترجمه علینقی منزوی، تهران، شرکت مؤلفان و مترجمان، ۱۳۶۱ش.
(۲۳) مقری تلمسانی، احمد
بن محمد، نفحالطیب، به کوشش اححسان عباس، بیروت، دارصادر، ۱۳۸۸ق.
(۲۴) یعقوبی، احمد
بن واضح، تاریخ، بیروت، دارصادر.
دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «آلادریس»، ج۱، ص۳۶۴.