گفتگوهای شب عاشورا
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
در
شب عاشورا گفت و گوهایی بین بعضی از
اصحاب امام حسین (علیهالسّلام) با سپاهیان
دشمن رخ داده که در اینجا به بخشی از آنها پرداخته شده است.
ضخاک بن عبدالله مشرقی (در ادامه، در حوادث
روز عاشورا خواهیم گفت که ضخاک، از شهود عینی حادثهٔ کربلا بود. او در روز عاشورا تا لحظات آخر، در کنار امام حسین (علیهالسّلام) بود و آنگاه با اجازه
امام صحنه را ترک کرد و خود را نجات داد. او گوشههایی از حوادث کربلا را گزارش کرده که ارزشمند است و هر کدام در جای خود ذکر خواهد شد.) گوید: امام و یارانش تمام آن شب را بیدار ماندند و مشغول
نماز و
دعا و
استغفار و زاری بودند. (فلما امسی حسین واصحابه قاموا اللیل کله یصلون ویستغفرون ویدعون ویتضرعون)
از سویی هم
عمر بن سعد، سوارانی به فرماندهی عزرة
بن قیس احمسی مامور نگهبانی از ما کرده بود. در لحظهای که امام حسین (علیهالسّلام) مشغول خواندن این
آیه بود.
(وَلَا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ ۚ إِنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدَادُوا إِثْمًا ۚ وَلَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ)•
(مَا كَانَ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَىٰ مَا أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّىٰ يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ)؛
کسانی که
کافر شدند، هرگز نپندارند مهلتی که به آنان میدهیم به سودشان است. تنها از آنرو به آنها مهلت میدهیم تا بر گناهانشان بیفزایند. آنها
عذاب خفتباری خواهند داشت.
خدا مؤمنان را به حالی که شما دارید، رها نمیکند، تا اینکه پلید را از پاک جدا کند.» گذر این سواران بر خیمهها افتاد و یکی از آنان گفت:
سوگند به
پروردگار کعبه، ما از پاکان هستیم که از شما جدا و تصفیه شدهایم. ضخاک گوید من آن شخص را شناختم و به بربر گفتم: آیا میدانی او کیست؟ گفت: نه. گفتم: ابوحرب
عبدالله بن شهر سبیعی است، مردی بذلهگو، هرزه و خونریز، اما در عین حال سرشناس و
شجاع است و زمانی
سعید بن قیس او را به سبب جنایتی حبس کرده بود. (
ضخاک بن عبدالله از
قبیله همدان، و سبیع از تیرههای همدان است. به همین دلیل ضخاک، ابوحرب را شناخت.
سعید بن قیس نیز از همان قبیله بوده و ریاست آنان را به عهده داشته است.)
بریر به او گفت: ای فاسق، مگر
خداوند تو را از پاکان قرار میدهد؟ گفت: تو که هستی؟ گفت:
بریر بن خضیر هستم. گفت: انالله، متاسفم که بدبختی تو را میبینم. بریر گفت: ای ابا حرب، به خدا قسم که ما از پاکانیم و شما از پلیدها؛ آیا حاضری از
گناهان بزرگ خود
توبه کنی و به سوی خدا برگردی؟ (ابوحرب از حرف خود برگشت یا به تمسخر) گفت: من هم به این مطلب گواهی میدهم. گفتم: وای بر تو، پس چرا این معرفت، تو را سودی نمیدهد؟ (به طعنه گفت:) فدایت شوم، پس چه کسی همراه و همنشین یزید
بن غذره عنزی که اکنون همراه من است، باشد؟ بریر گفت: تو نادان و بی خردی و افکاری زشت داری.
ابن اعثم این خبر را به شکل دیگری نقل کرده است. طبق گزارش او، ضخاک میگوید: نیمههای آن شب
شمر بن ذی الجوشن با گروهی از یارانش برای گشت زنی نزدیک خیمهها آمده بود، که به خیمه امام نزدیک شد و آن آیه (
(وَلَا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا...)) را شنید. یکی از یاران شمر فریاد زد: ما از پاکان هستیم و شما از پلیدان، بریر نمازش را قطع کرد و بر او بانگ زد: ای
فاسق، ای
فاجر، ای دشمن خدا، ای پستزاده، (در متن، اینگونه است: یا ابن البوال علی عقبیه: «ای پسر کسی که (به پاشنهاش) ادرار میکند». گویا این تعبیر در ادبیات آن روز نوعی تحقیر بوده است. چنانکه کاربرد آن در موارد مشابه، در منابع قدیم به چشم میخورد: به عنوان مثال،
یعقوبی (۲۹۲ ق) در ماجرای دعوت
معاویه از
عمرو عاص به همکاری در امور سیاسی و نظامی، و تردید او در پذیرش این دعوت، مینویسد: عمروعاص اشعاری سرود و طی آن به تردید خود، و موافقت پسرش محمد با این امر، و مخالفت پسر دیگرش عبدالله اشاره کرد؛ ولی از آن اشعار، تمایل او به همکاری با معاویه استنباط میشد. عبدالله پس از شنیدن اشعار او، چنین گفت: بال الشیخ علی عقبه و باع دینه بدنیاه؛ این پیرمرد، بر پاشنهاش ادرار کرد و
دین خود را به دنیایش فروخت» همچنین ضمن حدیثی، از
امام صادق (علیهالسّلام) نقل شده است که در مورد شرف موالی (غیر عرب) و اینکه
رسول خدا آنها را نفس خود معرفی کرده، فرمود:
«ایهما اشرف؟ من کان من نفس رسول الله او من کان من نفس اعرابی جلف بائل علی عقبیه»: «آیا از این دو نفر (غیر عرب و عرب) کدام برتر است.کسی که جان و نفس رسول خداست، یا کسی که از نژاد بادیهنشین خشنی است که بر دو پاشنهاش ادرار میکند؟» )
آیا تو از پاکانی و حسین (علیهالسّلام)
فرزند رسول خدا از پلیدان است؟ به خدا سوگند تو حیوانی بیش نیستی و از خوب و بد خبر نداری،
رسوایی در
قیامت و عذابی دردناک حق توست. شمر گفت: خداوند تو و امامت را به همین زودیها به
قتل میرساند. بریر گفت: آیا مرا از
مرگ میترسانی؟! به خدا سوگند، برای من مرگ در کنار فرزند پیامبر، از زندگی با شما محبوبتر است. به خدا قسم،
شفاعت محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شامل حال کسانی که خون فرزندان و اهل بیتش را میریزند، نخواهد شد. در این هنگام یکی از دوستان بریر پیش او آمد و گفت: اباعبدالله میفرماید: به جای خود بازگرد و با اینان سخن مگو. به جانم سوگند همانگونه که مؤمن آل فرعون قومش را نصیحت کرد و تمام تلاش خود را برای دعوت آنان به کار برد، تو نیز پند و نصیحت به جای آوردی و تمام تلاش خود را برای دعوت آنها به کار بردی.
بریر
بن خضیر همدانی، که از پارسایان شبزندهدار و روزهدار بود به امام گفت: ای فرزند رسول خدا، اجازه بده نزد ابن
سعد فاسق بروم و او را پند دهم، شاید پند پذیرد و از کاری که میخواهد انجام دهد منصرف شود. امام حسین (علیهالسّلام) فرمود: اختیار با توست. پس بریر نزد عمر
بن سعد رفت و داخل خیمه او شد و بدون آنکه
سلام کند، نشست. عمر عصبانی شد و گفت: مرد همدانی، چرا سلام نکردی؟ آیا من
مسلمان و عارف به خدا و پیامبرش نیستم و
شهادتین نمیگویم؟ بریر گفت: اگر تو خدا و پیامبر را آنچنان که میگویی میشناختی، هیچگاه برای کشتن عترت پیامبر راه نمیافتادی؛ علاوه بر این،
آب فرات را که همانند شکم مارها موج میزند و سگان و خوکان از آن میآشامند، بر حسین فرزند علی و برادران و خاندانش که از شدت
تشنگی در حال مرگ هستند بستی؛ با این حال گمان میکنی تو خدا و پیامبر را میشناسی؟! عمر
بن سعد لختی سر به زیر انداخت، آن گاه سر بلند کرد و گفت: به خدا سوگند ای بریر،
یقین دارم که هر کس با اینان بجنگد و حقشان را
غصب کند در
جهنم است. لیکن آیا به من پیشنهاد میکنی که حکمرانی ری را ترک کنم تا نصیب دیگری شود؟ به خدا سوگند، دلم به این امر راضی نمیشود. سپس این اشعار را زمزمه نمود:
| | |
دعانی عبیدالله من دون قومه | | الی خطة فیها خرجت لحینی |
فوا الله لا ادری و انی | | لحائر افکر فی آمری علی خطرین |
ااترک مُلک الری والری منیتی | | ام ارجم ماثوماً بقتل حسین |
وفی قتله النار التی لیس | | دونها حجاب وملک الری قره عین |
| | |
| | |
«عبیدالله از میان تمامی افراد برای نقشهای (جنگی) از من دعوت کرد، که هم اکنون برای انجام آن خارج شدهام. به خدا قسم نمیدانم و متحیرم و در این کاری که برای من پیش آمده، در انتخاب یکی از دو امر مهم مردد ماندهام: آیا حکومت ری را رها کنم در حالی که آرزوی من است؛ یا گناه جنگ با حسین را به دوش کشم؟ در حالی که در کشتن او آتشی است که هیچ چیز مانع آن نمیشود، اما حکمرانی ری نور چشم من است».
بریر (با شنیدن این سخنان، از هدایت شدن ابن
سعد نومید شد و) به سوی امام حسین (علیهالسّلام) بازگشت و عرض کرد: یابن رسول الله، عمربن
سعد حاضر شده که تو را بکشد، تا در عوض، حکومت ری را به او بدهند.
مضمون این گزارش را پیش از
خوارزمی، ابن اعثم به اختصار آورده است.
به نظر میرسد خوارزمی منبع دیگری در دست داشته که آن را با تفصیل بیشتری نقل کرده است؛ اما این احتمال هم هست که همان خبر ابن اعثم را پرداخته باشد. در هر صورت، منابع دیگر آن را نقل نکردهاند و شاید از این جهت قابل تامل باشد که اگر ابن
سعد واقعاً درباره امام حسین چنین اعتقادی داشت، هیچگاه به
جنگ آن حضرت نمیرفت. پس وی قطعاً در عقیدهاش چندان سستی داشته که به چنین کاری دست زده است. اما اگر اصل گزارش درست باشد، میتوان با تحلیل روانشناختی، آن را قابل قبول دانست؛ زیرا بر اساس تضاد درونی که در نهاد انسانها بین
عقل و
ایمان و ارزشها از یک سو، و جاذبه گناهان و احساسات و خواستهها از سوی دیگر وجود دارد، تحیر برخی افراد در این تضادها قابل تصور است. تعبیرات پسر
سعد به گونهای است که اگر حقیقتاً آنها را گفته باشد، نشانگر شدت شقاوت و دنیاخواهی اوست؛ چنان که شمر
بن ذی الجوشن نیز پس از
واقعه کربلا در جواب شخص معترضی گفت: موظف بودیم که چنین کنیم واگر فرمان نمیبردیم، همچون این حیوانات بودیم.
• پیشوایی، مهدی، مقتل جامع سیدالشهداء، ج۱، ص۷۳۱-۷۳۵.