گزارش واقعه کربلا به یزید
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
بعد از
واقعه کربلا،
عبیدالله بن زیاد سر امام حسین (علیهالسلام) را همراه عدهای از مامورانش نزد
یزید فرستاد. ماموران ابن
زیاد به محض ورود به
شهر شام، برای ارائه گزارش به کاخ یزید وارد شدند و سر امام حسین (علیهالسلام) را نیز چون سند پیروزی، پیش روی یزید نهادند و برای خوشایند او دروغهایی آمیخته با اغراق گفتند که بیشتر مورخان با اختلاف اندکی آن را ضبط کردهاند. یزید بعد از شنیدن سخنان ماموران، کار خود را توجیه کرده و سخنانی گفت که بیانگر جبرگرایی
امویان بود.
ماموران و فرستادگان
عبیدالله بن زیاد به محض ورود به
شهر شام، برای ارائه گزارش به کاخ یزید وارد شدند و
سر امام حسین (علیهالسلام) را نیز چون سند پیروزی، پیش روی یزید نهادند و برای خوشایند او دروغهایی آمیخته با اغراق گفتند که بیشتر مورخان با اختلاف اندکی آن را ضبط کردهاند. بنا بر گزارش منابع تاریخی،
زحر بن قیس به نمایندگی از بقیه ماموران ابن
زیاد، لب به سخن گشود و گفت:
ای امیرمؤمنان، بشارت باد تو را به فتح و نصرت الهی! حسین
بن علی با هجده نفر از خاندان و شصت نفر از شیعیانش به سوی ما آمد. ما نیز به مقابل آنان رفتیم و از ایشان خواستیم که تسلیم شده، به حکم امیر عبدالله گردن نهند و یا آماده جنگ باشند؛ ولی آنها جنگیدن را برگزیدند. پس با طلوع آفتاب بر آنها تاختیم و از همه سو در میانشان گرفتیم و چون شمشیرها بر سرهای آن قوم به کار افتاد، فراریانی بیپناه شدند و همچون کبوترانی که از باز میگریزند، از دست ما به تپهها و گودالها میگریختند. به خدا ای امیرمؤمنان بیشتر از کشتن یک شتر یا چرت نیمروز طول نکشید که همه را از پای درآوردیم. اینک بدنهاشان برهنه و جامههاشان خونین و چهرههاشان خاک آلود است، خورشید بر آنها میتابد، باد بر آنها میوزد، و تنها زایرانشان در سرزمین خشک بیابان، عقابها و بازها هستند.
(
دینوری شمر بن ذی الجوشن را سخنگوی گروه اعزامی در مجلس یزید معرفی میکند.
)
بدون شک گزارش
زحر، جز دروغی برای بزرگ جلوه دادن کار سپاه کوفه و خوشامد یزید نبود. شجاعت به یادماندنی امام حسین (علیهالسلام) و نیز شجاعتها و جانبازیهای خیره کننده یاران آن حضرت و استقبال آنان و به ویژه
بنیهاشم از شهادت، و پیشی گرفتن آنان از یکدیگر برای جاننثاری در راه هدف مقدس پیشوایشان، چنان نمود و بروز داشته است که حتی برخی از افراد سپاه دشمن را به اعتراف واداشت.
بنابراین معلوم میشود سخن
زحر بن قیس مبنی بر کشتن امام و یارانش در کمتر از یک ساعت، نادرست و گزافهگویی برای خوشامد یزید و چه بسا به طمع جایزه بوده است؛ ولی با همه این گزافهگوییها، یزید هیچ جایزه و یا صلهای به وی نداد.
سپس سر امام حسین (علیهالسلام) را در تشتی زرین پیش روی یزید نهادند و سرهای دیگر شهیدان کربلا را نیز به نمایش گذاشتند. یزید از ماموران درباره هریک از سرها میپرسید و آنان نیز صاحبان سرها را معرفی میکردند.
یزید که احتمال میداد ارتکاب این جنایت بزرگ، موجب نفرت اطرافیان و مردم حاضر در مجلس نسبت به او شود، چهرهای حق به جانب به خود گرفت و گفت: «وای بر شما! از اطاعت و فرمانبرداری شما، بدون کشتن حسین هم راضی بودم.
خداوند ابن مرجانه را لعنت کند! به
خدا سوگند، اگر من با حسین طرف میشدم، او را میبخشیدم. خداوند اباعبدالله را رحمت کند».
یزید سپس برای توجیه کار خود و برای اینکه خود را بیگناه جلوه دهد و گناه کشتن فرزند
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را به گردن دیگری بیندازد، خطاب به سر امام حسین ماه گفت: «اگر بین تو و ابن مرجانه رابطه خویشاوندی بود، هر آنچه میخواستی به تو میداد». اما با همه این مظلومنماییها باز طاقت نیاورد و با تمثل به شعری از
حصین بن حمام مری،
(حصین
بن حمام معروف به مانع الضیم (کسی که زیر بار ظلم نمیرود) از بزرگان
قبیله بنی سهم بود. روزی پسرش به دربار
معاویه رفت و به دربان گفت: به معاویه بگو پسر مانع الضیم آمده است. وقتی معاویه این را از دربان شنید گفت: او را داخل کن. وقتی داخل شد، معاویه به او گفت: پسر چه کسی هستی؟ گفت: من پسر مانع الضیم حصین
بن حمام هستم. معاویه گفت: راست گفتی! سپس از جا برخاست و خواستههای او را برآورده کرد.)
امام حسین (علیهالسلام) را مقصر اصلی این ماجرای خونین معرفی کرد.
نفلق هاما من رجال اعزة علینا ••• وهم کانوا اعق واظلما"
سر مردانی را به شمشیر شکافتیم که برای ما بسی عزیز و گرامی بودند، اما پیوندهای خویشاوندی را گسستند و ستم کردند».
(این کلام یزید به ماجرای استلحاق
زیاد به
ابوسفیان و برادر شدن وی با معاویه اشاره دارد. گرچه با این کار،
زیاد به ظاهر برادر معاویه شد، در همان زمان بسیاری از بزرگان
بنی امیه به معاویه اعتراض کردند؛ چون همه میدانستند که این یک ترفند سیاسی است، نه برادری شرعی و حقوقی. یزید در اینجا خود را خویشاوند امام حسین و عبدالله را بیگانه معرفی میکند.
یحیی بن حکم نیز از نخست با این برادری ساختگی مخالف بود و میگفت: بنی امیه از شرفای
قریش هستند و
زیاد یک بردهزاده است؛ پس نباید او را در قبیله ما داخل کنند. یحیی هنگام ورود فرستادگان عبیدالله نزد یزید هم به عمل عبیدالله
بن زیاد اعتراض کرد و گفت:
الهام بجنب الطف ادنی قرابة ••• من ابن
زیاد العبد ذی الحسب الوغل
سمیه آمسی نسلها عدد الحصی ••• وبنت رسول الله لیس لها نسل
«همانا سری که کنار طف [
جدا شد
]، در خویشاوندی با تو نزدیک تر از پسر
زیاد است؛ آن بردهای که از نژادی پست است. نسل سمیه به شمار ریگهاست، اما از دختر رسول خدا نسلی به جا نمانده است زیرا پسر او کشته شد.»
(سبط ابن جوزی تنها بیت دوم را آورده است.)
ابن اعثم شعر را نیاورده است.)
یزید بعد از توجیه کار خود رو به حاضران گفت:
میدانید این حادثه به چه سبب بر او رفت؟ این شخص بر من افتخار میکرد و میگفت: «پدرم
علی بهتر از پدر یزید است و مادرم [
فاطمه
] بهتر از مادر اوست و جدم [
پیغمبر خدا
] بهتر از جد اوست و من بهتر از اویم» و همین گفتهها او را به کشتن داد. اما اینکه گفت: «پدرم از پدر یزید بهتر است»، پدرم با پدرش محاجه کرد و خداوند به سود پدر من و بر ضد پدر او حکم کرد. اما اینکه گفت: «مادرم بهتر از مادر یزید است»، به جانم قسم که راست گفت؛ زیرا
فاطمه دختر پیغمبر، از مادر من بهتر است. اما اینکه گفت: «جد من بهتر از جد یزید است»، البته شایسته نیست کسی که به خدا و روز جزا
ایمان دارد، بگوید که او (ابوسفیان) بهتر از محمد است. اما اینکه گفت: «من بهتر از یزیدم»، شاید این آیه را نخوانده بود: «
قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَن تَشَاء وَتَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَاء وَتُعِزُّ مَن تَشَاء وَتُذِلُّ مَن تَشَاء بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلَىَ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ؛
بگو: بارالها! مالک حکومتها تویی، به هر کس بخواهی، حکومت میبخشی و از هر کس بخواهی، حکومت را سیستانی: هر کس را بخواهی، عزت میدهی و هرکه را بخواهی خوار میکنی. همه خوبیها به دست توست؛ تندرستی که تو بر هر کاری قادری»)
استناد یزید به این آیه، نمونهای از جبرگرایی امویان است. امویان همواره قدرت ظاهری خود را به خواست خداوند نسبت میدادند، یزید نیز وانمود میکرد که قدرت و حکومت او به
مشیت الهی بوده است و حسین
بن علی (علیهالسلام) حق نداشته با او مخالفت کند.
• پیشوایی، مهدی، مقتل جامع سیدالشهداء، ج۲، ص۱۰۹-۱۱۴.