کیفر تفاخر (قرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
آیاتی از قرآن به
هلاکت تفاخر کنندگان
دلالت دارد که به آنها اشاره میکنیم.
فخر و
مباهات به موقعیت اجتماعی و امکانات مادی، زمینه هلاکت کافران گشته است.
واذا تتلی علیهم ءایـتنا بینـت قال الذین کفروا للذین ءامنواای الفریقین خیر مقامـا واحسن ندیـا• وکم اهلکنا قبلهم من قرن هم احسن اثـثـا ورءیـا.
و هنگامی که آیات روشن ما بر آنان خوانده میشود، کافران به مؤمنان میگویند: «کدام یک از دو گروه
و شما جایگاهش بهتر، و جلسات
انس و مشورتش زیباتر، و
بخشش او بیشتر است؟! » • چه بسیار اقوامی را پیش از آنان نابود کردیم که هم مال و ثروتشان از آنها بهتر بود، و هم ظاهرشان آراسته تر
" ندی" در اصل از" ندی" به معنی رطوبت گرفته شده است، و سپس به معنی افراد
فصیح و سخنگو آمده.
چرا که یکی از شرائط قدرت بر
تکلم داشتن آب دهان به قدر کافی است و از آن پس" ندا" به معنی مجالست و سخن گفتن، و حتی مجلسی را که جمعی در آن برای انس جمع میشوند یا به مشورت مینشینند" نادی" گفته میشود، و"
دار الندوه" که محلی بود در
مکه و سران در آنجا جمع میشدند و مشورت میکردند از همین معنی گرفته شده است.
ضمنا از
سخاوت و
بذل و بخشش گاه به" ندی" تعبیر میکنند «۱» و آیه فوق ممکن است اشاره به همه اینها باشد، یعنی مجلس انس ما از شما زیباتر و پول و
ثروت و زرق و برق و لباسمان جالبتر، و سخنان و اشعار
فصیح و بلیغمان بهتر و رساتر است!.
ولی قرآن با بیانی کاملا مستدل و در عین حال قاطع و کوبنده، به آنها چنین پاسخ میگوید: اینها گویا فراموش کردهاند
تاریخ گذشته بشر را: " اقوام بیشماری پیش از آنها بود که مال و ثروت و وسائل زندگانیشان از اینها بهتر بود و هم منظره و ظاهرشان آراسته تر، اما ما این گروه ستمکار را نابود کردیم و از میان برداشتیم" (و کم اهلکنا قبلهم من قرن هم احسن اثاثا و رءیا).
آیا پول و ثروت آنها و مجالس پر زرق و برق و لباسهای فاخر و چهرههای زیبایشان توانست جلو
عذاب الهی را بگیرد؟ اگر اینها دلیل بر شخصیت و مقامشان در پیشگاه خدا بود چرا به چنان
سرنوشت شومی گرفتار شدند.
زرق و برق دنیا آن چنان ناپایدار است که با نسیم مختصری نه تنها دفترش به هم میخورد بلکه گاهی طومارش درهم پیچیده میشود.
تفاخر، دربردارنده کیفر آخرتی است.
الهـکم التکاثر• حتی زرتم المقابر• کلا سوف تعلمون• ثم کلا سوف تعلمون• لترون الجحیم.
افزون طلبی (و تفاخر) شما را به خود مشغول داشته (و از خدا
غافل نموده) است. • تا آنجا که به دیدار قبرها رفتید (و قبور مردگان خود را برشمردید و به آن افتخار کردید)! • چنین نیست که میپندارید، (آری) بزودی خواهید دانست! • باز چنان نیست که شما میپندارید بزودی خواهید دانست• • قطعا شما
جهنم را خواهید دید!
جمله" لترون الجحیم" دارای دو تفسیر است: نخست اینکه منظور مشاهده دوزخ در
آخرت است، که مخصوص کفار، و یا برای عموم
جن و انس است، چرا که طبق بعضی آیات قرآن همگی از کنار جهنم باید بگذرند.
دیگر اینکه منظور مشاهده آن با شهود قلبی در همین عالم دنیا است، و در این صورت این جمله جواب
قضیه شرطیه است، میفرماید: " اگر شما" علم الیقین" میداشتید" جهنم" را در همین جهان با چشم دل مشاهده میکردید" چرا که میدانیم بهشت و
دوزخ هم اکنون آفریده شدهاند و وجود خارجی دارند.
ولی همانگونه که قبلا نیز اشاره کردهایم تفسیر اول با آیات بعد که سخن از روز
قیامت میگوید مناسبتر است، بنا بر این یک قضیه قطعی و غیر مشروط است.
فرو رفتن آبها و منابع آبی، از جمله کیفرهای الهی برای کافران
فخرفروش است.
وکان له ثمر فقال لصـحبه وهو یحاوره انا اکثر منک مالا واعز نفرا• قال له صاحبه وهو یحاوره اکفرت بالذی خلقک من
تراب ثم من نطفة ثم سوک رجلا• فعسی ربی ان یؤتین خیرا من
جنتک ویرسل علیها حسبانـا من السماء فتصبح صعیدا زلقـا• او یصبح ماؤها غورا فلن تستطیع له طـلبـا.
صاحب این باغ، درآمد فراوانی داشت به همین جهت، به دوستش- در حالی که با او گفتگو میکرد- چنین گفت: «من از نظر ثروت از تو برتر، و از نظر نفرات نیرومندترم! » • دوست (با ایمان) وی- در حالی که با او گفتگو میکرد- گفت: «آیا به خدایی که تو را از خاک، و سپس از
نطفه آفرید، و پس از آن تو را مرد کاملی قرار داد، کافر شدی؟! • شاید پروردگارم بهتر از باغ تو به من بدهد و
مجازات حساب شدهای از
آسمان بر باغ تو فروفرستد، بگونهای که آن را به زمین بی گیاه لغزندهای مبدل کند• و یا آب آن در اعمال زمین فرو رود، آن گونه که هرگز نتوانی آن را به دست آوری! »
کلمه" زلق" گفته: به معنای
زمین صاف و همواری است که نه گیاه در آن باشد نه چیز دیگر، و اصل آن از" زلق" به معنای زمین لیز گرفته شده که پای آدمی بر آن استوار نمیماند
ما در سابق در باره کلمه" صعید" گفتیم که آن نیز به معنای زمین هموار بی علف است، و مقصود از اینکه گفت" آب آن غور شود" این است که آبش در زمین فرو رود و از جریان بیفتد.
این دو آیه همانطور که قبلا بدان اشاره شد سخن مرد مؤمن در رد کلام
رفیق کافرش است که بر او
استعلاء و
تکبر ورزید، و این ردش از بیان سابقش استخراج شده که حاصلش این است که: وقتی جریان همه امور به مشیت خدای تعالی و حول و قوه او باشد، پس او تو را دارای مال و فرزند و نفرات بیشتری کرده، و این کار مربوط به او است نه به تو، تا باعث به خود بالیدنت شود و مجوزی باشد که بر من
تکبر ورزی. وقتی مربوط به او شد ممکن است او باغی بهتر از باغ تو به من بدهد و باغ تو را ویران کند و مرا به حالتی بهتر از حالت امروز تو، و تو را به حالتی بدتر از حالت امروز من در آورد، و مرا غنی تر از تو گردانیده تو را فقیرتر از من کند.
یا اینکه ممکن است این آب، بخشکد و بزمین فرو رود و این زمین از بی آبترین زمینها شود.
فلن تستطیع له طلبا: اگر این آب، بزمین فرو رود، تو نمیتوانی آن را بدست آوری.
برخی گویند: یعنی اگر این آب، بزمین فرو رفت و نایاب شد، نمیتوانی آب دیگری بدست آوری و محصولات خود را آبیاری کنی.
عذاب الهی، کیفر تفاخرکنندگان در دنیا است.
اعلموا انما الحیوة الدنیا لعب ولهو وزینة وتفاخر بینکم وتکاثر فی الامول والاولـد کمثل غیث اعجب الکفار نباته ثم یهیج فتره مصفرا ثم یکون حطـمـا وفی الاخرة عذاب شدید..
بدانید زندگی دنیا تنها بازی و
سرگرمی و
تجمل پرستی و فخرفروشی در میان شما و افزون طلبی در اموال و فرزندان است، همانند بارانی که محصولش کشاورزان را در شگفتی فرو میبرد، سپس خشک میشود بگونهای که آن را زردرنگ میبینی سپس تبدیل به کاه میشود! و در آخرت، عذاب شدید است یا
مغفرت و
رضای الهی و (به هر حال) زندگی دنیا چیزی جز متاع
فریب نیست
کلمه" لعب" به معنای بازی نظامداری است (که دو طرف بازی به نظام آن آشنایی دارند، مانند الک دولک و نظایر آن) که اطفال به منظور رسیدن به غرضی خیالی آن را انجام میدهند. و کلمه" لهو" به معنای هر عمل سرگرم کنندهای است که انسان را از کاری مهم و حیاتی و وظیفهای واجب باز بدارد. و کلمه" زینت" به اصطلاح علم صرف" بنای نوع" است، یعنی میفهماند که مثلا فلانی به نوعی مخصوص خود را آراسته، و چه بسا منظور از آن وسیله
آرایش باشد، و به این منظورش استعمال کنند و" آرایش"، عبارت از آن است که چیز مرغوبی را ضمیمه چیز دیگری کنی تا مردم به خاطر جمالی که از این ضمیمه حاصل شده مجذوب آن چیز شوند، (مثلا آرایش زنان عبارت از این است که زن با طلا و جواهرات و یا رنگهای سرخ و سفیدی خود را جلوه دهد، و از ضمیمه کردن آنها به خود جمالی کسب کند، به طوری که بیننده مجذوب جمال او شود). و" تفاخر" به معنای
مباهات کردن به حسب و نسب است. و" تکاثر در اموال و اولاد" به این معنا است که شخصی به دیگری فخر بفروشد که من مال و فرزند بیشتری دارم.
و زندگی دنیا عرضی است زائل، و سرابی است
باطل که از یکی از خصال پنجگانه زیر خالی نیست: یا لعب و بازی است، یا
لهو و سرگرم کننده، یا
زینت است، (که حقیقتش جبران نواقص درونی خود با تجمل و مشاطه گری است)، یا تفاخر است، و یا تکاثر، و همه اینها همان موهوماتی است که نفس آدمی بدان و یا به بعضی از آنها علاقه میبندد، اموری خیالی و زائل است که برای انسان باقی نمیماند، و هیچ یک از آنها برای انسان کمالی نفسانی و خیری حقیقی جلب نمیکند.
تفاخر قارون به اموال خود، موجب هلاکت و نابودی خود و اموالش کشت.
ان قـرون کان من قوم موسی فبغی علیهم وءاتینـه من الکنوز ما ان مفاتحه لتنوا بالعصبة اولی القوة اذ قال له قومه لا تفرح ان الله لا یحب الفرحین• فخرج علی قومه فی زینته قال الذین یریدون الحیوة الدنیا یــلیت لنا مثل ما اوتی قـرون انه لذو حظ عظیم• فخسفنا به وبداره الارض فما کان له من فئة ینصرونه من دون الله وما کان من المنتصرین.
قارون از قوم موسی بود، اما بر آنان
ستم کرد ما آن قدر از گنجها به او داده بودیم که حمل کلیدهای آن برای یک گروه زورمند مشکل بود! (به خاطر آورید) هنگامی را که قومش به او گفتند: «این همه شادی مغرورانه مکن، که خداوند شادی کنندگان
مغرور را دوست نمیدارد! • (روزی قارون) با تمام زینت خود در برابر قومش ظاهر شد، آنها که خواهان زندگی دنیا بودند گفتند: «ای کاش همانند آنچه به
قارون داده شده است ما نیز داشتیم! به راستی که او بهره عظیمی دارد! » سپس ما، او و خانه اش را در زمین فرو بردیم، و گروهی نداشت که او را در برابر عذاب الهی یاری کنند، و خود نیز نمیتوانست خویشتن را یاری دهد
دو ضمیر" به" و" بداره" به قارون برمی گردد، و چون
خسف و فرو بردن قارون و خانه اش در زمین متفرع بر
بغی و طغیان او بود" فاء"
تفریع بر سر این جمله آمد. بنا بر این حرف" فاء" در جمله" فما کان" تفریع این جمله را بر جمله" فخسفنا به... " میرساند، و چنین معنا میدهد که ما او و خانه اش را در زمین فرو بردیم، پس برایش روشن شد بطلان آنچه ادعا میکرد، و میگفت من خودم مستحق این
ثروت هستم، و حاجتی به خدا ندارم، و این نبوغ علمی و نیروی خودم است که جلب
خیر و رفع
ضرر از من میکند. .
مرکز فرهنگ و معارف قرآن، فرهنگ قرآن، ج۸، ص۲۵۱، برگرفته از مقاله «کیفر تفاخر (قرآن)»