کوری جنایتکاران کربلا
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
کوری جنایتکاران کربلا، از مباحث مرتبط به پیامدهای تکوینی و حوادث خارقالعاده پس از
شهادت امام حسین (علیهالسّلام) است. از جمله نشانههای عظمت حادثه عاشورا، رخدادهای شگفتی است که غالباً آنها شکل خرق عادت داشته و در پی شهادت امام
حسین (علیهالسّلام) به وقوع پیوست. بنابر گزارشات متعدد در منابع تاریخی و روایی و مقاتل از
شیعه و
اهل سنت، یکی از رخدادهای عجیب پس از شهادت امام
حسین (علیهالسّلام)، عقوبتهای عجیب دنیوی و ابتلای جنایتکاران کربلا به بیماریهای لاعلاجی همچون
کوری بوده است.
از گزارشات متعدد منابع تاریخی و روایی برمیآید که برخی از کسانی که در
کربلا بودند و در سپاه
عمر بن سعد حضور داشتند و ماجرای شهادت امام
حسین (علیهالسّلام) را نظاره کردند، به طرز عجیبی به کوری مبتلا شدند. روایت عبدالله
بن رباح قاضی، از کوری شاهدان قتل امام
حسین (علیهالسّلام) حکایت دارد. هنگامی که او از شخص نابینایی سبب کوری اش را پرسید، وی پاسخ داد: من به همراه نه نفر دیگر شاهد قتل
حسین بودم؛ ولی من بر خلاف آن نه نفـر نیزه، شمشیر و یا تیری به او نزدم. بعد از قتل
حسین به خانه رفتم و پس از
نماز عشا خوابیدم. در خواب دیدم کسی آمد و گفت: نزد رسول الله بیا. گفتم: مرا با رسول الله چه کار؟! ولی آن شخص گریبانم را گرفت و به صحرایی برد که
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در نقطهای از آن نشسته و آستینها را بالا زده بود و نیزهای در دست داشت. فرشتهای نیز در مقابلش ایستاده بود و شمشیری از آتـش بـه دست داشت. او تمامی نه نفر همراهان مرا با ضربتی از آتش کشت. با دیدن این صحنه، من در برابر پیامبر خدا زانو زدم و سلام کردم. حضرت پاسخی نداد و پس از مکثی طولانی فرمود: «ای دشمن خدا! حرمتم را هتک کردی و عترتم را کشتی و حق مرا پاس نداشتی و...» . گفتم: «یا رسول الله! من شمشیر و نیزه و تیری نزدم». فرمود: «ولی سیاهی لشکر که بودی! نزدیک بیا». چـون نزدیک رفتم، حضرت از طشت پرخونی که در برابرش بود، بر چشمانم مالید، و فرمود: این خون
حسین است. ناگاه از خواب پریدم و خود را نابینا یافتم.
تمیمی مغربی نیز در
شرح الاخبار این روایت را با کمی اختصار، از جویر
بن سعید نقل کرده است.
خوارزمی در
مقتل الحسین به نقل از ابن رِماح ماجرا را اینگونه روایت میکند: «مردی نابینا را که در کشتن
حسین (علیهالسّلام) شرکت داشت، دیدم که مردم، نزد وی میآیند و از علّت کور شدنش میپرسند. او گفت: من در روز
دهم محرّم، فقط شاهد کشتن
حسین بودم؛ امّا نه شمشیر زدم، نه نیزه کوبیدم و نه تیرانداختم. وقتی
حسین کشته شد، به منزلم برگشتم و نماز عشایم را خواندم و خوابیدم. کسی به خوابم آمد و به من گفت: جواب پیامبر خدا را بده.
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در بیابانی نشسته بود و زانوی غم در بغل داشت و ماتم زده، سلاحی در دست گرفته بود و پوستی در برابرش نهاده شده بود و فرشتهای، شمشیرِ آتشین به دست، در مقابلش ایستاده بود و همراهان مرا میکُشت و هر نفری از آنها را که میزد، جانش شعلهور میشد. من به پیامبر (علیهالسّلام) نزدیک شدم و در برابرش زانو زدم و گفتم: سلام بر تو، ای پیامبر خدا! ایشان، جواب مرا نداد و مدّتی به اندیشه فرو رفت. آن گاه سرش را بلند کرد و به من فرمود: «ای بنده خدا! حرمت مرا هتک کردی و خانوادهام را کُشتی و حقّ مرا رعایت نکردی و کردی، آنچه کردی». به ایشان گفتم: ای پیامبر خدا! به خدا سوگند، نه شمشیری زدم، نه نیزهای کوبیدم و نه تیری پرتاب کردم. فرمود: «راست گفتی؛ ولی تو بر سیاهیِ لشکر افزودی. نزدیک بیا!». من نزدیک رفتم و تشتی پُر از
خون بود. فرمود: «این، خون فرزندم
حسین است». سپس، از آن به چشم من مالید و من، بیدار شدم و تا الآن، چیزی نمیبینم.»
همچنین برخی منابع درباره فردی که خبر شهادت امام
حسین (علیهالسلام) را به عنوان
بشارت برای مردم آورده بود، نقل کردهاند که پس از مدتی کوتاه و نابینا گشت و دست او را گرفته، این سو و آن سو میبردند.
• پیشوایی، مهدی، مقتل جامع سیدالشهداء، ج۲، ص۲۱۸-۲۲۰.