کمونیسم
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
کمونیست Communist به فرد یا حزبِ طرفدار مرام اشتراکی و معتقد و وفادار به مکتب کمونیسم اطلاق میشود.
«کمونیسم»
از ریشه لاتینی «کمونیس communis» به معنی اشتراکی گرفته شده است و دستهای از ایدههای اجتماعی و یک سنت ایدئولوژیک (نک
ایدئولوژی) را در بر میگیرد که غایت آن اشتراک داراییهاست.
کاربرد کلی این اصطلاح موارد و انواع بسیاری از نظامهای اجتماعی را در بر میگیرد، مانند جامعه اسپارت باستان، جامعههای کمونیست مسیحی که در
قرن شانزدهم و در قرنهای بعدی در قاره جدید ایجاد شد و نیز طرحهای نظری برای جامعههای آرمانی مانند
جمهوری افلاطون، آرمانشهر تامس مور، جامعههای اشتراکی پیشنهادی فوریه، رابرت آون و غیر آن.
کمونیسم جدید بویژه با ایدههای کارل مارکس (
مارکسیسم) و مفهوم جامعه بیطبقه که بر اساس مالکیت اشتراکی قرار دارد.
عنوان کمونیسم و کمونیست امروزه برای ایدئولوژی رسمی، فعالیتها و سیاستهای شوروی،
جمهوری خلق چین، و کشورهای عضو پیمان ورشو و دولتهای متحد آنها و همچنین سازمانهای هوادار ایدئولوژی و سیاستهای این دولتها در کشورهای غیر کمونیست بکار میرود.
مکتب مارکسیسم در سه اصل زیر خلاصه میشود:
به صورت یک دیدگاه کلی درباره تاریخ بشر. (فلسفه مارکسیسم)
به صورت یک کاربرد خاص این دیدگاه کلی، در مورد رژیم سرمایه داری. (اقتصاد مارکسیسم)
به صورت پیش بینی در مورد وقوع اجتناب ناپذیر تغییرات اجتماعی، با تکیه بر تضادهای این نظام. (انقلاب مارکس)
استاد
شهید مطهری (رحمةاللهعلیه) نیز فرمودهاند: مارکسیسم با سه اصل مشخص میشود:
نظریه منطقی که روش تفکر آنهاست و مبتنی بر دیالکتیک است.
تفسیر تاریخ بر اساس
اقتصاد، یعنی اینکه زیر بنا اقتصاد است و اقتصاد تعیینکننده همه اوضاع و احوال دیگر است. این همان
ماتریالیسم تاریخی است. (
فلسفه مارکس)
نظریه اقتصادی که عبارت است از
سوسیالیسم و اشتراکیت. (
اقتصاد مارکس)
ماتریالیسم را میتوان به عنوان اصل چهارم ذکر کرد ولی جزء جوهر مارکسیسم نیست.
امروزه ماتریالیسم را برای مارکسیسم ضروری نمیدانند، در اروپا بسیاری افراد پیدا شدهاند که مارکسیسم هستند ولی ماتریالیسم (ضد خدا و ضد دین) نیستند.
در فرضیههای
کارل مارکس و
فردریک انگلس، کمونیسم جامعهای است به اصطلاح بیطبقه ولی توضیحات مارکس و انگلس دربارهی مشخصات جامعه کمونیستی دارای ابهام بسیار است. مارکس و انگلس هنگامی که از کمونیسم سخن گفتهاند، جامعهای را مورد نظر قرار دادهاند که در آن بهرهی انسانها از نعم مادی بر مبنای نیاز آنان عنوان شده است، در حالیکه نیاز آدمی را نمیتوان متوقف کرد. تاریخ اقتصادی جامعه بشری ضمن اینکه تاریخ پیشرفت تولید است، تاریخ رشد و افزایش نیازهای روزافزون و همه جانبه انسانی نیز هست و نیازهای
انسان تنها به نیازهای مادی محدود نمیشود. ولی علیرغم این واقعیت، در جامعه کمونیستی مفروض مارکس، نیازهای روزافزون و معنوی انسانها ملحوظ نشده است. حزب کمونیست؛ این حزب بر مالکیت اشتراکی کلیه داراییها اعتقاد دارد. در این سیستم هیچ دولت مرکزی وجود ندارد.
آندره پی یتر پس از آنکه فلسفهها را به دو قسم «فلسفه بودن» و «فلسفه شدن» تقسیم میکند فلسفه مارکس را از نوع «فلسفه شدن» میداند.
و مشخصات فلسفه شدن را بدین صورت میشمارد:
الف: موقت بودن
روح (عدم جاودانگی آن)، (البته فلسفه شدن اعتقادی به روح ندارد و روح را ماده و خاصیت ماده میداند و چون هر چه متعلق به ماده است تغییرپذیر است پس روح هم تغییر پذیر است.)
ب: موقت بودن
حقیقت.
ج: نسبی بودن
اخلاقچنانکه ملاحظه میشود فلسفه مارکسی در هر سه قسمت دارای اشکال است هم در ناحیه انکار روح و آنرا امری مادی و موقت دانستن در حالی که استقلال روح از جسم و جاودانگی آن در جای خود ثابت شده است.
و هم در ناحیه حقیقت و هم در ناحیه اخلاق. اما در ناحیه مساله حقیقت، باید گفت: مساله حقیقت، همان مساله علم است یعنی از دیدگاه
حکمت نظری یک سلسله اصول
جاودانی داریم که ازلاً و ابداً صادق هستند مثل: محال بودن «دور و تسلسل»، محال بودن «
اجتماع نقیضین»، «بزرگتر بودن جزء از کل» و... و اصولا ما هیچ اصلی را علمی نمیدانیم مگر اینکه به جاودانگی رسیده باشد.
اما مارکسیست میگوید هر چیزی که حقیقت است (اصل علمی) برای مدتی موقت حقیقت است و در مدت دیگر غیر حقیقت میشود.
این اصل آنها ریشه کمونیسم و مارکسیسم را میزند زیرا لازمه
ماتریالیسم و دیالکتیک این است که هیچ اصلی ثابت نباشد و هیچ قاعده کلی نداشته باشیم، در حالی که آنها اصول مکتب خود را ثابت و تغییر ناپذیر میدانند. پس اگر آنها واقعاً به اصول مکتب خودشان (
جاودانی نبودن حقیقت) ایمان دارند، مکتب خودشان نیز دائماً دچار تغییر و دگرگونی خواهد بود و دیگر کمونیسمی وجود نخواهد داشت به عبارت دیگر لازمه اصول این مکتب این است که خود این مکتب هم ثابت نباشد و بعداً تبدیل به مکتب دیگر شود و از وجودش، عدمش لازم آید.
اما اشکال سوم در ناحیه عدم
جاودانه بودن اخلاق است. زیرا اصول اخلاقی در جوامع بشری بسیار مهم است.
حکمای قدیم معتقد به
حکمت عملی بودند. آنها یک سلسله از حقایق را
جاودانه میدانستند که
عقل انسان با قطع نظر از شرایط خاص ذهنی و عینی به این حقایق
حکم میکند. از نظر آنها
احکام راستی،
عدالت، درستی، عفت و نظایر آنها
احکام جاودانه و همیشگی است. حسن احسان برای احسان و قبح
ظلم برای ظلم همیشه ثابت بوده است.
ولی مارکسیسم هیچ یک از اصول اخلاقی را ثابت نمیداند و میگوید آنچه امروز اخلاق است و نیکو است، روز دیگر اخلاق نیست. اخلاق هم در مسیر شدن قرار دارد و مارکس آن را وابسته به
اقتصاد میداند و میگوید در هر زمان شرایط، تولید اخلاق خاصی را اقتضاء میکند.
بنابر این به نظر آنها
ظلم در یک زمان قبیح است و در زمان دیگر قبحی نخواهد داشت. و کمک به افراد ضعیف در یک زمان احسان است و در زمان دیگر ضد احسان است.
مارکسیسم وقتی با این چالش مواجه شده است که هیچ چیز جاودانگی ندارد (اخلاق، حقیقت،
روح) و این موجب یاس و نومیدی در جوامع بشری خواهد شد. برای جبران این ضعف گفته است تنها یک چیز
جاودان است و آن تکامل است و هر موجودی با از بین رفتن به تکامل میرسد، و با تکامل، دیگر جای یاس و نومیدی نیست.
اما جواب، این است که تکامل و جاودانگی تکامل نمیتواند یاس را از بین ببرد زیرا امید و ناامیدی به فرد وابسته است و فلسفه بودن اصل امید را به فرد میدهد اما فلسفه شدن (فلسفه مارکس) فرد را فانی و نوع را باقی میداند و میگوید فرد از بین میرود و نوع باقی است ولی غافل از اینکه بقاء نوع، هیچ تاثیری در رفع یاس و پوچی ندارد. بلکه اگر فرد امید به بقاء داشته باشد و باقی بماند، دچار پوچی نخواهد شد و از یاس رهایی مییابد.
بینش مادی بر دو پایه استوار است: ۱- اصالت حس ۲- اصالت مادّه
اصالت حس یعنی اینکه جز حس (حواس پنج گانه) و تجربه هیچ گونه ابزار دیگری برای شناخت وجود ندارد. بر این اساس تمام معلومات
انسان جنبه حسی و تجربی دارد.
اصالت ماده یعنی چیزی جز ماده وجود ندارد و هر چه هست مادی است زیرا آنچه در این عالم وجود دارد یا خود ماده است یا از مظاهر ماده است.
این دو پایه همدیگر را نفی میکنند زیرا مفهوم «اصالت ماده» از راه
حس و
تجربه قابل بررسی و نفی و اثبات نیست چرا که حس و تجربه تنها در مادیات است و اینکه «غیر از ماده چیزی وجود ندارد» یک امر غیر مادی و غیر حسی است و از راه تجربه و حس غیر قابل اثبات است.
از طرف دیگر از دیدگاه «اصالت حس» تنها اموری قابل قبول هستند که جنبه تجربی داشته و از راه حس قابل اثبات باشند و هر امر غیر تجربی، از دیدگاه اصالت حس، غیر قابل پذیرش است لذا مفهوم اصل دوم (چیزی جز ماده وجود ندارد) بر اساس اصل اول غیر قابل قبول است زیرا غیر قابل حس است. پس با پذیرش اصل اول نمیتوان اصل دوم را پذیرفت.
علاوه بر این باید گفت این مکتب همچون سایر مکاتب ماتریالیستی با نفی ماوراء ماده خود را از شناخت بخش عمدهای از حقایق محروم کرده است.
اشکال دیگری که بر مارکسیسم و کمونیسم به عنوان منکر خدا وارد است این است که در اثبات مدعای خود (نفی وجود پروردگار متعال) هیچ دلیلی نیاوردهاند و تنها دلیل آنها این است که ما ندیدهایم! احساس نکردهایم! پس نیست، اما به چه دلیل هر آنچه دیده نشود وجود ندارد؟ آیا مگر «وجود» به معنی «قابل احساس» است که شما اینطور ادعا میکنید!
بلکه عدم درک
پروردگار و موجوداتی نظیر
ملائکه و روح و... نقص و ضعف در دستگاه ادراک ما است که نمیتواند همه حقایق را درک کند! آیا اینکه آهن ربا ذرات
آهن را جذب میکند ولی ذرات چوب و شیشه را جذب نمیکند دلیل بر این است که این ذرات وجود ندارند؟ هرگز.
انکار خداوند و عدم اعتقاد به
خداوند باعث میشود که اخلاق فردی و اجتماعی، از نظر این مکتب بدون پشتوانه باشد و در نتیجه هیچ ضمانت اجرایی برای ارزشها و اصول اخلاقی وجود نداشته باشد زیرا اجرای اصول اخلاقی در جامعه همواره با سختیها و محرومیتها و مشکلات بزرگی همراه است که از دیدگاه یک فرد خداشناس قابل جبران است زیرا خداوند که
خالق خوبیها و دوستدار آنهاست، نیکوکاران را بدون اجر و
پاداش نخواهد گذاشت و زحماتشان را قطعاً جبران خواهد کرد. و در نتیجه اخلاق در جامعه جاری و
حکم فرما خواهد شد. اما با نفی خدا اخلاق بدون پشتوانه گشته و از جامعه رخت بر میبندد و معلوم است که در غیاب اخلاق چه فجایعی ببار خواهد آمد!
اشکال دیگر در ناحیه دیدگاه اقتصادی این مکتب است کمونیسم به اقتصاد اشتراکی و مالکیت اشتراکی عقیده دارد و همین مطلب باعث میشود تا انگیزه کار و تلاش و ابتکار در
جامعه از بین برود. زیرا نمیتوان انکار کرد که مادیات و
مالکیت آن از اموری هستند که باعث انگیزههای قوی برای تلاش و کوشش و سعی در رسیدن به موقعیتهای بهتر میشود حال اگر مکتبی بر این عقیده باشد که همه افراد از نظر مالکیت یکسان و مشترک هستند دیگر کسی حاضر به کار و تلاش بیشتر نخواهد شد. (که کسی حتی حاضر به انجام کار نخواهد شد) مگر اینکه فردی از نظر اخلاقی خود ساخته باشد و خدمت به جامعه را برای خود ارزش بداند؛ و در این مکتب اعتقادی به خدای جبرانکننده زحمات وجود ندارد!
این مکتب، اقتصاد و شیوه تولید و ابزار تولید را اصل و اساس همه تحولات اجتماعی و فرهنگی میدانند به عبارت دیگر میگویند اقتصاد زیر بنا است.
استالین در کتاب مسائل لینینسم میگوید: «طرز تولید در جامعه هر طور که باشد خود جامعه هم از حیث اساس همانطور است. ایدهها و تئوریهای آن، نظریات و مؤسسات سیاسی آن هم همانگونه میباشد.
آنها حتی مذهب را نیز زائیده اقتصاد میدانند.
جواب این است که این اصل با هیچ اصلی تطبیق نمیکند و تاریخ بهترین شاهد است! زیرا آنهایی که معتقدند
وضع اقتصادی منشا همه تحولات و کیفیت تحولات است و اگر سرگذشت فلاسفه عالم را در نظر بگیریم میتوانیم علت حقیقی طرز تفکر و عقیده فلسفی آنها را کشف کنیم! یعنی آنهایی که در وضع اقتصادی مرفه بودهاند عموماً تمایل به فلسفه ماتریالیستی دارند و آنها که وضع اقتصادی خوبی نداشتهاند و همواره با
فقر و بحران و محرومیتهای مادی همراه بودهاند متمایل به
فلسفه متافیزیک هستند و به قول دکتر ارانی طرفدار
عرفان بودهاند.
باید به این افراد گفت سخت در اشتباهند و اگر سرگذشت فلاسفه یونان را مطالعه کنید میبینید بسیاری از کسانی که در خانوادههای فقیر رشد و نمو داشتهاند پیرو ماتریالیسم شده و بالعکس افراد زیادی از فلاسفه که از طبقه اشراف و ثروتمندان بودهاند و در محیطهای مرفه رشد و نمو داشتهاند طرفدار فلسفه ایده آلیسم (متافیزیک) بودهاند. بنابراین این نظریه مارکسیسم که اقتصاد زیر بنا و منشاء تحولات فکری، فرهنگی و اجتماعی است در تجربه طولانی مردود شناخته شده است.
اشکالات کمونیسم بیش از آن است که در قالب یک نامه الکترونیکی بتوان آنها را بیان کرد. پیشنهاد میشود برای آگاهی بیشتر به کتابهای
نقد مارکسیسم اثر استاد مطهری و «فیلسوف نماها» اثر استاد
مکارم شیرازی مراجعه فرمایید.
(۱) آشوری، داریوش، دانشنامه سیاسی، تهران، انتشارات مروارید.
اداره مشاوره و پاسخ نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری، برگرفته از مقاله «کمونیسم». پایگاه اطلاع رسانی حوزه، برگرفته از مقاله «کمونیسم».