کرامات ائمه (کتب اهلسنت)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
کرامت به معنی امر خارقالعادهای است که از
اولیاء خدا صادر میشود. درباره کرامات
ائمه در نزد
اهلسنت ابتدا مبنا و
عقیده اهلسنت و
وهابیت را درباره مسائل مربوط به معجزات و کرامات بویژه در خصوص کرامات غیر انبیاء بیان میشود
تا مشخص شود که دیدگاه اهلسنت و وهابیان درباره کرامات و معجزات اولیاء الهی چیست؟ آیا اصلا صدور کرامت و
معجزه از غیر
پیامبران در نزد آنها امکان دارد یا خیر؟ و اینکه اگر پاسخ مثبت است آیا از ائمه (علیهمالسّلام) نیز در کتب آنها معجزه و کرامتی نقل شده است یا خیر؟
این مقاله دارای دو بخش میباشد: بخش اول در مورد مبانی اهلسنت درباره کرامت و معجزه است و بخش دوم در خصوص نقل نمونههایی از کرامات ائمه (علیهمالسّلام) میباشد.
عقیده اهلسنت و وهابیت درباره کرامات غیر انبیاء را در چند موضوع بررسی میکنیم.
انجام کارهای خارقالعاده و مکاشفات و تاثیرات در این عالم و کرامات از اصول مسلمی است که
اهلسنت و
وهابیت آنرا قبول کردهاند:
ابنتیمیه که به عنوان رهبر فکری و عقیدتی وهابیان بشمار میرود، در این خصوص گوید:
ومن اصول اهل السنة والجماعة التصدیق بکرامات الاولیاء وما یجری الله علی ایدیهم من خوارق العادات فی انواع العلوم والمکاشفات وانواع القدرة والتاثیرات.
تصدیق به کرامات اولیاء و آنچه از امور خوارقالعاده مانند
علم غیب، مکاشفات و انواع قدرت و تاثیرات که به دست آنها جاری میشود، از اصول مسلم اهل سنت و جماعت میباشد.
علمای وهابی نیز در ضمن پاسخ به سوالی در خصوص حق بودن کرامت چنین اعتراف کردهاند:
الکرامة: امر خارق للعادة یظهره الله تعالی علی ید عبد من عباده الصالحین حیا او میتا.
کرامت امر خارقالعادهای است که
خدا به دست بندهای از بندگان صالح خود چه زنده و چه مرده آشکار میکند.
ابنحجر در اینباره گوید:
کرامات الاولیاء حق عند اهل السنة والجماعة.
کرامات اولیاء در نزد اهل سنت حق است.
سفارینی حنبلی نیز هنگام بحث در خصوص کرامات، ابتدا اعتقاد به کرامات اولیاء را واجب دانسته است:
فی ذکر کرامات الاولیاء التی یجب اعتقادها ولا یجوز نفیها واهمالها.
در ذکر کرامات اولیائی که واجب است به آن اعتقاد داشت و نفی و اهمال در خصوص آن جایز نیست.
مولانا عبدالواحد سیدزاده مفتی اعظم
هند در کتاب خود در مورد کرامات اولیاء چنین میگوید:
کرامات اولیا حق است مانند: طی کردن مسافت طولانی در زمان کوتاه ظهور آب، غذا و پوشاک به وقت ضرورت، پرواز در هوا و رفتن بر سطح آب بدون خیس شدن پا سخن گفتن جمادات (بیجانان) و عجماء (بی زبانان) و...
لازم به ذکر است که به این کتاب کفایتالله دهلوی تقریظ زده است و محتوای این کتاب را تائید کرده است و همچنین این کتاب را
مولوی حسینپور تصحیح و تحقیق کرده است.
نکتهای که برخی از علمای اهل سنت درباره کرامات اولیاء به آن اشاره کردهاند این است که کرامت این اولیاء از جنس معجزات
پیامبران است.
عمادی دمشقی در این خصوص گوید:
ولا شک ان کرامات الاولیاء من جنس معجزات انبیائهم فمن طعن علی الکرامات فقد طعن علی المعجزات.
شکی نیست که کرامات اولیاء از جنس معجزات انبیاء است کسی که در کرامات طعن کند به تحقیق در معجزات طعن زده است.
قشیری در ضمن یک سؤال، چنین وانمود کرده که ظهور کرامت از اولیای امت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به
معجزه آن حضرت ملحق میشود:
فان قیل: کیف یجوز اظهار هذه الکرامات الزائدة فی المعانی علی معجزات الرسل؟ وهل یجوز تفضیل الاولیاء علی الانبیاء علیهم السلام؟ قیل: هذه الکرامات لاحقة بمعجزات نبینا صلی الله علیه وسلم؛ لان کل من لیس بصادق فی الاسلام لا تظهر علیه الکرامة. وکل نبی ظهرت کرامته علی واحد من امته فهی معدودة من جملة معجزاته.
اگر گفته شود چگونه جایز است کراماتی را که در ظاهر بیش از معجزههای پیامبران است، اظهار کنیم؟ و آیا برتر شمردن اولیاء از انبیاء (علیهمالسّلام) جایز است؟ گفته میشود، این کرامات ملحق به معجزات پیامبر ما (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است، زیرا کسیکه در
اسلام صادق نباشد، این کرامات از او ظاهر نمیشود و هر پیامبری که کرامتش به دست یکی از امتش ظاهر شود، از جمله معجزات آن پیامبر به حساب میآید.
در منابع اهل سنت روایات و حکایات فراوانی نقل شده است که ثابت میکند غیر انبیاء یعنی اولیاء الهی نیز دارای معجزه و کرامات هستند بخاطر همین علمای اهل سنت به این مسئله اعتراف کردهاند که چنین کرامتی از اولیاء واقع میشود
تا آنجا که
ابنحبان در ذیل «باب المعجزات» عناوینی را ذکر کرده و در ذیل آن روایاتی را نقل میکند که ثابت میکند غیر از انبیاء نیز دارای معجزه هستند، وی به این مسئله چنین اعتراف میکند:
ذکر الخبر الدال علی اثبات کون المعجزات فی الاولیاء دون الانبیاء.
ذکر خبری که دلالت دارد بر اثبات معجزات در اولیاء نه پیامبران.
وی همچنین مینویسد:
ذکر خبر ثان یصرح بان غیر الانبیاء قد یوجد لهم احوال تؤدی الی المعجزات.
خبر دوم نیز صراحت دارد که غیر انبیاء برای آنها حالاتی رخ میدهد که به معجزه منجر میشود.
ابنعابدین در کتاب «
حاشیة رد المختار» در ذیل آیه (عالم الغیب فلا یظهر علی غیبه احدا الا من ارتضی من رسول) آگاهی از غیب را از کرامات اولیاء دانسته و مینویسد:
قلت: بل ذکروا فی کتب العقائد ان جملة کرامات الاولیاء الاطلاع علی بعض المغیبات وردوا علی المعتزلة المستدلین بهذه الآیة علی نفیها بان المراد الاظهار بلا واسطة والمراد من الرسول الملکای لا یظهر علی غیبه بلا واسطة الا الملک اما النبی والاولیاء فیظهرهم علیه بواسطة الملک او غیره.
من میگویم: در کتابهای عقاید ذکر کردهاند که از جمله کرامات اولیاء، اطلاع بر برخی از امور غیبی است. و در رد
معتزله که توسط این آیه بر نفی آن
استدلال کردهاند گفتهاند که مراد از اطلاع بر غیب، اظهار بدون واسطه است و مراد از «رسول»
فرشته است به این معنا که
خداوند بدون واسطه از غیبش کسی را مطلع نمیکند، اما پیامبران و اولیاء را توسط فرشته مطلع میسازد.
محمد عمر سربازی از بزرگان معاصر اهل سنت به امکان وقوع کرامات از اولیاء حتی بعد از
مرگ چنین اعتراف میکند:
مسئله هفتم: بدان که از بعضی از اولیاء بعد از موت هم تصرفات و کرامات عجیب و غریب سر میزند و این مورد بسیار واقع شده است چرا که ولایت بعد از موت گرفته نمیشود بلکه همراه
با ولی است.
مولوی حسینپور محقق کتاب
احسن المقصود در پاورقی این کتاب گفته است که حتی وهابیون هم قائل به کرامات اولیاء بوده و
صحابه هم از این کرامات داشتند.
در کتاب
فتاوی اللجنة الدائمة للبحوث العلمیة والافتاء مستفتیای در ضمن یک سوال گفته که: کرامت پیاده رفتن بر آب، افسانهای هندی و یا قصهای از کتاب
هزار و یک شب است و برای صحابه چنین اتفاقی رخ نداده است.... گروه افتای
عربستان سعودی، به ریاست
ابنباز در رد این پندار جواب دادهاند کرامت پیاده رفتن بر آب قابل انکار نیست و از افسانهها نمیباشد و به یقین برای برخی از صحابه به خاطر گرامی داشت آنها و اظهار فضلشان به سبب استقامت بر
دین مثل آن کرامت به وقوع پیوسته است.
این سخن در حقیقت اشاره به آن مطلبی است که در فتاوی اللجنه به این صورت نقل شده است:
ما ذکرته فی سؤالک من کرامة المشی علی الماء.... فقد وقع مثل ذلک لبعض الصحابة رضی الله عنهم؛ اکراما لهم، واظهارا لفضلهم لاستقامتهم علی شریعته.
آن آنچه که در سؤالت ذکر کردی در خصوص کرامت راه رفت بر روی آب... مانند اینها (راه رفتن بر روی آب) به یقین برای برخی از صحابه به وقوع پیوسته است و این به خاطر گرامی داشت آنها و اظهار فضلشان به سبب استقامتشان در دین میباشد.
با این بیان روش شد که معجزه فقط مختص به پیامبران نیست بلکه اولیاء الهی نیز میتوانند دارای معجزه باشند اما از آنجا سؤال درباره معجزه ائمه اطهار (علیهمالسّلام) در کتب اهل سنت است لذا ما در این مقاله فقط مواردی از معجزات حضرات معصومین (علیهمالسّلام) را ذکر میکنیم و از ذکر معجزات سایر افراد که در منابع اهل سنت ذکر شده است خوداری میکنیم.
احتمال دارد عدهای بر سند برخی از روایات در خصوص کرامات اشکال کنند و بگویند این روایات ضعیف هستند، در پاسخ میگوییم که یکی از مبانی رجالی اهل سنت در خصوص این روایات این است عمل به روایات ضعیف در غیر احکام و حلال و حرام، نیاز به بررسی سند نیست.
مقدسی عالم مشهور و بزرگ اهل سنت در کتاب
الآداب الشریعه در اینباره فصلی را گشوده و گوید:
فصل فی العمل بالحدیث الضعیف وروایته والتساهل فی احادیث الفضائل دون ما تثبت به الاحکام والحلال والحرام والحاجة الی السنة وکونها بیانا للقرآن یحب اتباعه ولاجل الآثار المذکورة فی الفصل قبل هذا ینبغی الاشارة الی ذکر العمل بالحدیث الضعیف والذی قطع به غیر واحد ممن صنف فی علوم الحدیث حکایة عن العلماء انه یعمل بالحدیث الضعیف فیما لیس فیه تحلیل ولا تحریم کالفضائل وعن الامام احمد ما یوافق هذا.
فصلی در خصوص عمل به حدیث ضعیف، نقل آن و تساهل در روایت فضائل نه آن روایاتی که احکام، حلال و حرام را ثابت میکند و یا نیاز به سنت و یا مبین بودن
قرآن را میرساند که واجب است تبعیت شود.
به خاطر این آثاری که در فصل قبلی ذکر شد، شایسته است در مورد عمل به حدیث ضعیف نیز اشاره شود و بیشتر کسانی که در خصوص علوم حدیث کتاب نوشتهاند، بهطور قطع از علماء حکایاتی را نقل کردهاند که به روایت ضعیف در خصوص چیزهایی که به حلال و حرام ربطی ندارد مانند فضائل، عمل شود و از احمد نیز موافق همین مطلب ذکر شده است.
نووی نیز در خصوص عمل به روایات ضعیف در غیر احکام و عقاید گوید:
وقد قدمنا فی مواضع ان اهل العلم متفقون علی العمل بالضعیف فی غیر الاحکام واصول العقائد.
در چند جا قبلا گفتیم که اهل علم اتفاق دارند که در غیر احکام و اصول عقاید، به روایات ضعیف میشود عمل کرد.
با این بیان اگر سند روایت اگر در مورد احکام و اصول عقاید نباشد ضعیف هم باشد، میشود به آن عمل کرد.
تا اینجا مشخص شد که مسئله معجزه و کرامت در نزد اهل سنت و حتی وهابیت، ثابت شده میباشد و امکان صدور کرامت و معجزه از اولیاء چه زنده و چه مرده وجود دارد.
چند نموته از کرامات ائمه (علیهمالسّلام) در منابع اهلسنت را نقل میکنیم.
چند نموته از معجزات
حضرت علی (علیهالسّلام) در منابع اهلسنت را نقل میکنیم.
حاکم نیشابوری روایتی را در اینباره چینن نقل کرده است:
فحدثنا بشرح هذا الحدیث الشیخ ابو بکر بن اسحاق انا الحسن بن علی بن زیاد السری ثنا حامد بن یحیی البلخی بمکة ثنا سفیان عن اسماعیل بن ابی خالد عن قیس بن ابی حازم قال کنت بالمدینة فبینا انا اطوف فی السوق اذ بلغت احجار الزیت فرایت قوما مجتمعین علی فارس قد رکب دابة وهو یشتم علی بن ابی طالب والناس وقوف حوالیه اذ اقبل سعد بن ابی وقاص فوقف علیهم فقال ما هذا فقالوا رجل یشتم علی بن ابی طالب فتقدم سعد فافرجوا له حتی وقف علیه فقال یا هذا علی ما تشتم علی بن ابی طالب الم یکن اول من اسلم الم یکن اول من صلی مع رسول الله صلی الله علیه وسلم الم یکن ازهد الناس الم یکن اعلم الناس وذکر حتی قال الم یکن ختن رسول الله صلی الله علیه وسلم علی ابنته الم یکن صاحب رایة رسول الله صلی الله علیه وسلم فی غزواته ثم استقبل القبلة ورفع یدیه وقال اللهم ان هذا یشتم ولیا من اولیائک فلا تفرق هذا الجمع حتی تریهم قدرتک قال قیس فوالله ما تفرقنا حتی ساخت به دابته فرمته علیهامته فی تلک الاحجار فانفلق دماغه ومات هذا.
قیس بن ابیحازم روایت کرده است که گفت: در بازار
مدینه به گردش میپرداختم در مسیر خود به محله احجاز الزیت رسیدم (در آنجا سنگهایی بود که روغن بر روی آنها روغن میفروختند)، سوارهای را دیدم، که گروهی از مردم اطراف او را فرا گرفتهاند و آن سواره بر
حضرت علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) ناسزا میگوید، در این هنگام، «
سعد بن ابیوقّاص» فرا رسید و توقف کرده، پرسید: این سواره کیست؟ در پاسخ گفتند: مردکی است که به حضرت علی (علیهالسّلام) ناسزا میگوید. پیش آمد و جمعیت مردم را شکافت
تا در برابر آن مرد قرار گرفت و گفت: ای مرد! چرا به علی (علیهالسّلام) ناسزا میگوئی؟ مگر نه این است که او نخستین کسی است که
اسلام اختیار کرده است؟ و اوّلین کسی است که
با پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نماز خوانده است؟ مگر نه این است که او از همه مردم پارساتر، و از همگان عالمتر است (
تا آنجا که گفته است) مگر نه این است که او داماد
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و پرچمدار او، در جنگهای آن حضرت است؟ سپس «سعد بن ابیوقاص» رو به
قبله ایستاد و دستهایش را بالا برد و گفت: پروردگارا! براستی که این از ولیّی از اولیای تو عیبجوئی میکند و به او ناسزا میگوید، اینک پروردگارا پیش از آنکه این جمعیت متفرق شوند، قدرت خویش را در نابودی این مردک، به آنها نشان بده. قیس میگوید: به
خدا سوگند! هنوز مردم متفرق نشده بودند که مرکب او رم کرد و آن شخص را به صورت بر آن سنگها زد به گونهای که سرش متلاشی شد و مغزش بر زمین پاشید.
حاکم در پایان روایت گوید:
حدیث صحیح علی شرط الشیخین ولم یخرجاه.
این حدیث بنابر رویه «
بخاری» و «مسلم»، از احادیث صحیح است.
شمسالدین ذهبی نیز روایت را بر اساس شرط بخاری و مسلم صحیح میداند. از اینرو در
تلخیص المستدرک میگوید:
(خ م) (علی شرط البخاری ومسلم).
روایتی را حاکم در این خصوص چنین نقل میکند:
حدثنا ابو العباس محمد بن یعقوب ثنا ابراهیم بن مرزوق ثنا سعید بن عامر ثنا شعبة عن ابی بلج عن مصعب بن سعد عن سعد ان رجلا نال من علی رضی الله عنه فدعا علیه سعد بن مالک فجاءته ناقة او جمل فقتله.
سعد بن ابی الوقاص گوید مردی حضرت علی (علیهالسّلام) را سب کرد سعد او را
نفرین کرد پس شتری آمد و او را کشت.
محمد بن یعقوبذهبی او را چنین توثیق کرده است:
الاصم الامام المفید الثقة محدث المشرق ابو العباس محمد بن یعقوب.
محمد بن یعقوب امام مفید و ثقه و محدث مشرق است.
سمعانی نیز در خصوص اوگوید:
وابو العباس محمد بن یعقوب بن یوسف بن معقل بن سنان بن عبدالله الاصم المعقلی النیسابوری احد الثقات المکثرین.
ابنکثیر نیز درباره او گوید:
محمد بن یعقوب بن یوسف بن معقل بن سنان بن عبدالله الاموی... محدثا کبیرا.... وکان ثقة صادقا ضابطا
محمد بن یعقوب محدث کبیر و ثقه و صادق و ضابط بود.
ابراهیم بن مرزوقابنحجر درباره وثاقت او گوید:
ابراهیم بن مرزوق بن دینار الاموی البصری نزیل مصر ثقة.
ذهبی نیز گوید:
ابراهیم بن مرزوق بصری.... قاله بن عساکر وابو عوانة والطحاوی صدوق.
ابنحبان نیز او را در الثقات آورده است.
سعید بن عامروی از روایان مسلم و بخاری است.
ابنحجر او را چنین توثبق کرده است:
سعید بن عامر الضبعی. . ابو محمد البصری ثقة صالح.
عجلی درباره او چنین تعبیر دارد:
سعید بن عامر الضبعی ثقة رجل صالح من خیار الناس.
سعید ثقه و مردی صالح از بهترین مردم بود.
شعبه بن حجاجوی نیز از روایان مسلم و بخاری میباشد.
ابنحجر درباره او گوید:
شعبة بن الحجاج بن الورد العتکی مولاهم ابو بسطام الواسطی ثم البصری ثقة حافظ متقن.
شعبه ثقه، حافظ و متقن است.
ذهبی درباره او گوید:
شعبة بن الحجاج الحافظ ابو بسطام العتکی امیرالمؤمنین فی الحدیث.
شعبه امیرالمومنین در حدیث است.
ابیبلج (یحیی بن سلیم)ذهبی درباره او مینویسد:
ابو بلج الفزاری یحیی بن سلیم او بن ابی سلیم... وهشیم وثقه بن معین والدارقطنی وقال ابو حاتم لا باس به.
ابنمعین و
دارقطنی او را توثیق کرده و حاکم گوید او مشکلی نداشت.
ابنحجر نیز مینویسد:
یحیی بن سلیم بن.... وقال بن معین وابنسعد والنسائی والدارقطنی ثقة. . وقال ابو حاتم صالح الحدیث لا باس به.
ابنمعین،
ابنسعد،
نسائی و دارقطنی گفتهاند او ثقه است و ابوحاتم نیز گوید او صالحالحدیث است و اشکالی در او نیست.
مصعب بن سعداو از راویان بخاری و مسلم بشمار میرود.
ابنحجر او را توثیق کرده و گوید:
مصعب بن سعد بن ابی وقاص الزهری ابو زرارة المدنی ثقة.
ذهبی نیز گوید:
مصعب بن سعد بن ابی وقاص ابو زرارة عن ابیه وعلی وطلحة وعنه عمرو بن مرة وابو اسحاق ثقة.
او ثقه است.
ابنسعد نیز گوید:
مصعب بن سعد بن ابی وقاص... وکان ثقة کثیر الحدیث.
مصعب ثقه و کثیر الحدیث است.
سعد بن مالک (سعد بن ابی وقاص)وی صحابی است.
بنابرین این روایت معتبر است.
طبرانی روایتی را نقل میکند که:
حدثنا احمد قال حدثنا عبدالله بن مطیع الشیبانی قال حدثنا هشیم عن اسماعیل بن سالم عن عمار الحضرمی عن زاذان ان علیا حدث حدیثا فکذبه رجل فقال علی ادعو علیک ان قلت کاذبا قال ادع فدعا علیه فلم یبرح حتی ذهب بصره.
زاذان نقل میکند حضرت علی (علیهالسّلام) حدیثی را نقل میکرد که شخصی گفت تو دروغ میگویی حضرت فرمود در صورت دروغگو بودنت تو را نفرین کنم؟ آن فرد گفت نفرین کن در اینجا شخص از جایش حرکت نکرده بود که چشمش نابینا شد.
این روایت را هیثمی نیز نقل کرده و در مورد سندش گوید:
رواه الطبرانی فی الاوسط وفیه عمار الحضرمی ولم اعرفه وبقیة رجاله ثقات.
طبرانی این روایت را نقل کرده است در بین روایان
عمار حضرمی است که من نمیشناسم اما بقیه رجال ثقه هستند.
در خصوص عمار باید بگوییم ابنحبان او را در الثقات آورده است که این دلالت بر توثیق او میشود:
عمار الحضرمی یروی عن زاذان روی عنه اسماعیل بن سالم.
ابنحجر عسقلانی نیز این روایت را نقل کرده و آن را از کرامات حضرت امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) بشمار آورده است:
ومن کراماته ایضا انه حدث بحدیث فکذبه.
سبکی در طبقات یکی از معجزات حضرت علی (علیهالسّلام) را چینن نقل میکند.
روی ان علیا وولدیه الحسن والحسین رضی الله عنهم سمعوا قائلا یقول فی جوف اللیل یا من یجیب دعا المضطر فی الظلم فقال علی رضی الله عنه لولده اطلب لی هذا القائل فاتاه فقال اجب امیرالمؤمنین فاقبل یجر شقه حتی وقف بین یدیه فقال قد سمعت خطابک فما قصتک فقال انی کنت رجلا مشغولا بالطرب والعصیان وکان والدی یعظنی ویقول ان لله سطوات ونقمات وما هی من الظالمین ببعید فلما الح فی الموعظة ضربته فحلف لیدعون علی ویاتی مکة مستغیثا الی الله ففعل ودعا فلم یتم دعاؤه حتی جف شقی الایمن فندمت علی ما کان منی وداریته وارضیته الی ان ضمن لی انه یدعو لی حیث دعا علی فقدمت الیه ناقة فارکبته فنفرت الناقة ورمت به بین صخرتین فمات هناک فقال له علی رضی الله عنه رضی الله عنک ان کان ابوک رضی عنک فقال الله کذلک فقام علی کرم الله وجهه وصلی رکعات ودعا بدعوات اسرها الی الله (عزّوجلّ) ثم قال یا مبارک قم فقام ومشی وعاد الی الصحة کما کان ثم قال لولا انک حلفت ان اباک رضی عنک ما دعوت لک.
اواخر شب بود، امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) همراه فرزندش (امام)
حسن (علیهالسّلام) کنار
کعبه برای مناجات و عبادت آمدند، ناگاه علی (علیهالسّلام) صدای جانگدازی شنید، دریافت که شخص دردمندی
با سوز و گداز در کنار
کعبه دعا میکند و
با گریه و زاری، خواستهاش را از
خدا میطلبد. حضرت علی (علیهالسّلام) به (امام) حسن (علیهالسّلام) فرمود: نزد این مناجاتکننده برو و ببین کیست او را نزد من بیاور. (امام) حسن (علیهالسّلام) نزد او رفت، دید جوانی بسیار غمگین
با آهی پرسوز و جانکاه مشغول مناجات است، فرمود: ای جوان، امیرمؤ منان علی (علیهالسّلام) تو را میخواهد ببیند، دعوتش را اجابت کن. جوان لنگان لنگان
با اشتیاق وافر به حضور علی (علیهالسّلام) آمد، حضرت علی (علیهالسّلام) فرمود: حاجتت چیست؟ جوان گفت: حقیقت این است که من به پدرم آزار میرساندم، و او مرا نفرین کرده و اکنون نصف بدنم فلج شده است. امام علی (علیهالسّلام) فرمود: چه آزاری به پدرت رساندهای؟ جوان عرض کرد: من جوانی عیاش و گنهکار بودم، پدرم مرا از
گناه نهی میکرد، من به حرف او گوش نمیدادم، بلکه بیشتر گناه میکردم،
تا این روزی مرا در حال گناه دید باز مرا نهی کرد، سرانجام من ناراحت شدم چوبی برداشتم طوری به او زدم که بر زمین افتاد و
با دلی شکسته برخاست و گفت: (اکنون کنار کعبه میروم و تو را نفرین میکنم)، کنار کعبه رفت و نفرین کرد. نفرین او باعث شد، نصف بدنم فلج گردید در این هنگام آن قسمت از بدنش را به امام نشان داد - بسیار پشیمان شدم نزد پدرم آمدم و
با خواهش و زاری از او معذرتخواهی کردم، و گفتم: مرا ببخش برایم دعا کن. پدرم مرا بخشید و حتی حاضر شد که
با هم به کنار کعبه بیاییم و در همان نقطهای که نفرین کرده بود، دعا کند
تا سلامتی خود را باز یابم.
با هم به طرف
مکه رهسپار شدیم، پدرم سوار بر شتر بود، در بیابان ناگاه، شترم رم کرد و پدرم را بین دو صخره بر زمین زد و از دنیا رفت. امام علی (علیهالسّلام) فرمود:
خداوند از تو راضی میشود اگر پدرت از تو راضی بوده است، جوان عرضه داشت به
خدا قسم همینگونه است (پدرم از من راضی بود). امام علی (علیهالسّلام) برخاسته چند رکعت
نماز خواندند و میان خود و خدایش دعاهایی خواند و فرمود: ای مبارک بایست؛ آن جوان (مبارک) ایستاد و راه رفت و سلامتیش به او بازگشت. امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) فرمود اگر
سوگند یاد نکرده بودی که پدرت از تو راضی است، برایت
دعا نمیکردم.
ابنابیالدنیا روایتی را در این خصوص چنین نقل کرده است
حدثنا خلف بن سالم، حدثنا محمد بن بشر، عن ابی مکین قال: مررت انا وخالی ابو امیة، علی دار فی حی من مراد، فقال: تری هذه الدار؟ قلت: نعم قال: فان علیا مر علیها وهم یبنونها، فسقط علیه قطعة فشجته، فدعا الله ان لا یکمل بناؤها، قال: فما وضعت علیها لبنة، قال: فکنت تمر علیها لا تشبه الدور.
ابیمکین گوید: من
با دائیام ابوامیه از کنار خانهای که متعلق به قبیلهای از تیره «مراد» بود، عبور کردیم، دائیام گفت این خانه را میبینی؟ گفتم بله گفت علی (علیهالسّلام) از کنار این خانه گذر میکرد درحالی که داشتند این خانه را بنا میکردند، چیزی از این خانه بر سر ایشان افتاد و حضرت مجروح شدند لذا حضرت دعا کردند که بنای این خانه تکمیل نشود. راوی میگوید: از آن به بعد بر روی این خانه هیچ چیزی (گل و یا خشت) قرار نگرفت او گوید من همیشه از آنجا عبور میکنم و میبینم که هیچ شباهتی به خانهها ندارد.
لالکائی نیز این را از کرامات شمرده است:
من کرامات امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب رضی الله عنه.
ابنابی الدنیا معجزهای از حضرت علی (علیهالسّلام) را درباره شخصی که از آن حضرت علی بدگویی کرد و آن شخص صورتش سیاه شد، چنین نقل کرده است:
حدثنا ابو بکر حدثنا عیسی بن عبدالله مولی بنی تمیم عن شیخ من قریش من بنیهاشم قال رایت رجلا بالشام قد اسود نصف وجهه وهو یغطیه فسالته عن سبب ذلک فقال نعم قد جعلت لله علی ان لا یسالنی عن تلک احد الا اخبرته کنت شدید الوقیعة فی علی بن ابی طالب رضی الله عنه کثیر الذکر له بالمکروه فبینا انا ذات لیلة نائم اتانی آت فی منامی فقال انت صاحب الوقیعة فی علی وضرب شق وجهی فاصبحت وشق وجهی اسود هکذا.
مردی از
بنیهاشم گوید مردی را در
شام دیدم که نصف صورتش سیاه بود که آن را میپوشاند از او علت را پرسیدم گفت من
با خدا عهد کردم بر اینکه کسی از من در این خصوص سؤال نکند مگر اینکه او را از علت آن
با خبر سازم من در مورد علی (علیهالسّلام) شدیدا بدگویی میکردم و ذکر من بیشتر در بد گفتن از حضرت (علی علیه السلام) بود
تا اینکه شبی قاصدی در خواب نزد من آمد و گفت تو همان کسی هستی که در مورد حضرت علی (علیهالسّلام) بدگویی میکنی او بر نصف صورت من زد بلند شدم و دیدم صورتم سیاه شده است.
ابنقیم نیز این مطلب را در کتاب
الروح خود مطرح کرده است.
ابنعساکر چنین نقل میکند:
اخبرنا ابو غالب بن البنا انا ابو الغنائم بن المامون انا ابو الحسن الدارقطنی انا ابو القاسم الحسن بن محمد بن بشر البجلی الکوفی الخزاز نا علی بن الحسین بن عبید بن کعب انا اسماعیل بن ابان عن ابی داود الطهوی واسمه عیسی بن مسلم عن عمرو بن عبدالله وعبد الاعلی بن عامر الثعلبی عن عبد الرحمن بن ابی لیلی قال خطب الناس امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب فی الرحبة قال انشد الله امرا نشدة الاسلام سمع رسول الله یوم غدیر خم اخذ بیدی یقول الست اولی بکم یا معشر المسلمین من انفسکم قالوا بلی یا رسول الله قال من کنت مولاه فعلی مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه وانصر من نصره واخذل من خذله الا قام فقام بضعة عشر رجلا فشهدوا وکتم قوم فما فنوا من الدنیا حتی عموا وبرصوا.
عبدالرحمان بن ابیلیلی میگوید: امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب در میدان (کوفه) فی الرحبة قال انشد الله امرا نشدة الاسلام سمع رسول الله یوم غدیر خم اخذ بیدی یقول الست اولی بکم یا معشر المسلمین من انفسکم قالوا بلی یا رسول الله قال من کنت مولاه فعلی مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه وانصر من نصره واخذل من خذله الا قام فقام بضعة عشر رجلا فشهدوا وکتم قوم فما فنوا من الدنیا حتی عموا وبرصوا.
بلاذری نیز نقل میکند این افراد نشانهای برای دیگران شدند:
حدثنی عباس بن هشام الکلبی، عن ابیه، عن غیاث بن ابراهیم، عن المعلی بن عرفان الاسدی، عن ابی وائل شقیق بن سلمة؛ قال قال علیّ علی المنبر: نشدت الله رجلاً سمع رسول الله صلی الله علیه وسلم یقول یوم غدیر خمّ: " اللهّم وال من والاه وعاد من عاداه ". الا قام فشهد، وتحت المنبر انس بن مالک والبراء بن عازب، وجریر بن عبدالله، فاعادها فلم یجبه احد فقال: اللهم من کتم هذه الشهادة وهو یعرفها فلا تخرجه من الدنیا حتی تجعل به آیة یعرف بها.
قال: فبرص انس، وعمی البراء، ورجع جریر اعرابیاً بعد هجرته.
شقیق بن سلمه میگوید: حضرت علی (علیهالسّلام) بر روی
منبر فرمودند: شما را سوگند میدهم که هر کدامتان
روز غدیرخم این جمله را از رسول
خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شنیده،
شهادت دهد: «خداوندا سرپرست کسی باش که علی را به سرپرستی برگزیند و دشمن کسی باش که
با علی دشمنی کند» پای منبر امیرالمؤمنین (علیهالسّلام)،
انس بن مالک و
براء بن عازب و
جریر بن عبدالله، حاضر بودند، امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) دوباره این جمله را تکرار فرمودند، اما هیچکس پاسخ نداد، در این هنگام حضرت عرضه داشتند: خداوندا هر کسی که در غدیر حاضر بوده و شهادت نمیدهد و (حقیقت را) کتمان میکند، از دنیا خارجش نکن مگر اینکه بلا و نشانهای در او قرار بده که به واسطه آن (برای مردم) شناخته شود. راوی در ادامه میگوید: انس بن مالک به بیماری برص مبتلا شد، براء بن عازب کور شد و جریر بن عبدالله بعد از مسلمان شدن،
کافر شد.
ابناثیر از افراد دیگری نیز نام میبرد:
(سلاماللهعلیها) عَبْدُ الرَّحْمنِ بنُ مُدْلج، اورده ابن عُقْدَةَ وروی باسناده عن ابی غیلان سعد ابن طالب، عن ابی اسحاق، عن عَمْرو ذی مُرَ، ویزید بن یُثَیع، وسعید بن وَهْب، وهَانِیءِ بنهانیءٍ قال ابو اسحاق: وحدثنی من لا اُحصی: ان علیاً نَشَد الناس فی الرَّحْبَة: مَنْ سَمِعَ قول رسول الله: (من کنت مولاه فَعَلِیّ مولاه، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه). فقام نفر شهدوا انهم سمعوا ذلک من رسول الله، وکتم قوم، فما خرجوا من الدنیا حتی عموا، واصابتهم آفة، منهم: یزید بن ودیعة، وعبد الرحمن بن مُدْلِج.
عبدالرحمان پسر مدلج از راویان
سنن نسائی است.
ابنعقده در روایتی به نقل از ابیغیلان
سعد بن طالب از ابیاسحاق از
عمرو ذی مر و یزید پسر یثیع و سعید پسر وهب و هانیء پسر هانی نقل کرده است که ابواسحاق گفت افراد بیشماری برای من نقل کردهاند که (حضرت) علی (علیهالسّلام) در میدان
کوفه مردم را سوگند داد هر کسی که فرمایش رسول
خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را شنیده شهادت دهد «هر کسی من سرپرست او هستم علی سرپرست اوست، خداوندا سرپرست کسی باش که علی را به سرپرستی برگزیند و دشمن کسی باش که
با علی دشمنی کند». عدهای برخاستند و شهادت دادند که این مطالب را از رسول
خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شنیدهاند، عدهای نیز کتمان کردند و شهادت ندادند، اما هیچیک (از کتمانکنندگان) از دنیا نرفتند مگر اینکه چشمانشان نابینا شد و به بیماری گرفتار شدند، یزید پسر ودیعه و
عبدالرحمان بن مدلج از کتمانکنندگان بودند.
وذکر البارزی عن المنصور انه رای رجلا بالشام وجهه وجه خنزیر فساله فقال انه کان یلعن علیا کل یوم الف مرة وفی کل جمعة ربعة آلاف مرة واولاده معه فرایت النبی وذکر مناما طویلا من جملته ان الحسن شکاه الیه فلعنه ثم بصق فی وجهه فصار وجهه وجه خنزیر وصار آیة للناس.
بارزی به نقل از منصور میگوید: منصور مردی را در شام دید که صورتش همانند خوک بود، پرسیدم چرا اینگونه شده است؟ مردی گفت: او هر روز هزار مرتبه امیرالمؤمنین (صلواتاللهوسلامهعلیه) را
لعن میکرد و روزهای جمعه چهار هزار مرتبه لعن میکرد و فرزندانش نیز همراهیش میکردند. آن مرد در ادامه گفت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را در خواب دیدم (خوابی طولانی نقل کرد)، بخشی از خوابش این بود: امام حسن (علیهالسّلام) نزد پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از این مرد شکایت کرد، رسول
خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) این مرد را لعن کردند و سپس آب دهان به صورت او انداختند و صورتش مانند خوک شد و نشانهای برای (عبرت) مردم شد.
حاکم نیشابوری در اینباره چنین نقل میکند:
اخبرنا ابو جعفر محمد بن عبدالله البغدادی ثنا یحیی بن عثمان بن صالح السهمی ثنا سعید بن عفیر حدثنی حفص بن عمران بن ابی الرسام عن السری بن یحیی عن بن شهاب قال قدمت دمشق وانا ارید الغزو فاتیت عبد الملک لاسلم علیه فوجدته فی قبة علی فرش بقرب القائم وتحته سماطان فسلمت ثم جلست فقال لی یا بن شهاب اتعلم ما کان فی بیت المقدس صباح قتل علی بن ابی طالب فقلت نعم فقال هلم فقمت من وراء الناس حتی اتیت خلف القبة فحول الی وجهه فاحنا علی فقال ما کان فقلت لم یرفع حجر من بیت المقدس الا وجد تحته دم فقال لم یبق احد یعلم هذا غیری وغیرک لا یسمعن منک احد فما حدثت به حتی توفی.
ابنشهاب روایت میکند که وارد
عراق شدم در حالی که تصمیم داشتم به
جهاد بروم. برای عرض
سلام نزد «عبدالملک» رفتم. عبدالملک در خیمهای نزدیک قائم (یکی از بناهائی است نزدیک
سامرا که متوکل آنرا ساخته است) در دو طرف او دو صف از مردان نسشته بودند. سلام کردم و نشستم. گفت: ای پسر شهاب! آیا میدانی در بامداد روز شهادت حضرت علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) در
بیتالمقدس چه واقعهای رخ داد؟ در پاسخ گفتم: آری! عبدالملک از جا برخاست و گفت:
با من بیا. همراه او از پشت مردم حرکت کردیم
تا به پشت خیمه رسیدیم. رو به او کردم، عبدالملک نگاهی به من کرد و گفت: در بیت المقدس چه اتفاقی افتاده است؟ گفتم: در آن بامداد هر سنگی را که برمیداشتند در زیر آن خون تازه ظاهر میگشت! عبدالملک گفت: از این واقعه جز من و تو، کسی دیگر اطلاع نیابد! آری
تا او زنده بود واقعه مزبور را
با کسی در میان نگذاشتم.
چند نموته از معجزات
حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) در منابع اهلسنت را نقل میکنیم.
ابنحجر عسقلانی چنین نقل میکند:
قال احمد بن الفضل بن خزیمة حدثنا محمد بن الازهر الکاتب حدثنی سوید الحدیثی حدثنا محمد بن عمر بن مهجع عن الشعبی عن میمونة بعثنی النبی صلی الله علیه وسلم بقَمح الی فاطمة لتطحنه ثم ردنی الیها فوجدتها قائمة والرحی تدور فاخبرت النبی صلی الله علیه وسلم فقال ان الله علم ضعف امته فاوحی الی الرحی ان تدور فدارت.
میمونه همسر پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) گوید: رسول
خدا مقداری گندم به من داد و مرا نزد حضرت فاطمه (علیهاالسّلام) فرستاد
تا آن را آرد کند و بعد (برای گرفتن آرد) مرا سوی حضرتش فرستاد. دیدم حضرت ایستاده و آسیاب به خودی خود میچرخد، قضیّه را به پیامبر اکرم گفتم، فرمود: چون خداوند ضعف کنیزش (فاطمه) را میدانست به آسیاب دستور داد که بچرخد و او به دستور خداوند میچرخید.
لازم به ذکر است که این روایت در منابع
شیعه با معارف بسیار بالا
با چند طریق نقل شده است که
با این روایت قابل مقایسه نیست. در اینجا به عنوان نمونه یکی از نقلهای این روایت را از منابع شیعه امامیه نقل میکنیم:
عن محمد بن علی بن الحسین بن علی (علیهمالسّلام)، قال: بعث رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) سلمان (رضی الله عنه) الی منزل فاطمة لحاجة. قال سلمان: فوقفت بالباب وقفة حتی سلمت، فسمعت فاطمة تقرا القرآن من جوا، والرحی تدور من برا، ما عندها انیس. قال: فعدت الی رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فقلت: یا رسول الله، رایت امرا عظیما! فقال: هیه یا سلمان، تکلم بما رایت وسمعت. قال: وقفت بباب ابنتک یا رسول الله، وسلمت، فسمعت فاطمة تقرا القرآن من جوا، والرحی تدور من برا ما عندها انیس! قال: فتبسم رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وقال: یا سلمان، ان ابنتی فاطمة ملا الله قلبها وجوارحها ایمانا الی مشاشها، فتفرغت لطاعة الله (عزّوجلّ) فبعث الله ملکا اسمه (روفائیل) وفی روایة اخری: (رحمة) فادار لها الرحی فکفاها الله (عزّوجلّ) مؤنة الدنیا مع مؤنة الآخرة.
امام باقر (علیهالسّلام) فرمودند:
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) سلمان را (که خداوند از او راضی باشد) برای حاجتی به منزل (حضرت) فاطمة (سلاماللهعلیها) فرستاد. سلمان میگوید: جلوی درب مقداری ایستادم
تا اینکه سلام کردم، در این هنگام شنیدیم که (حضرت) فاطمة (سلاماللهعلیها) در میان خانه
قرآن میخواند و سنگ آسیاب بیرون از خانه خودش میچرخد، هیچ انیس و همراهی هم نزد حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) نبود (که سنگ آسیاب را بچرخاند).
سلمان میگوید: به محضر رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بازگشتم و عرضه داشتم: ای پیامبر
خدا واقعه بزرگی را دیدم! حضرت فرمودند: منتظرم بگو آنچه را دیدی و شنیدی. سلمان گفت: جلوی درب خانه دختر شما ایستادم و سلام کردم، در این هنگام شنیدیم که (حضرت) فاطمة (سلاماللهعلیها) در میان خانه قرآن میخواند و سنگ آسیاب بیرون از خانه خودش میچرخد، هیچ انیس و همراهی هم نزد حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) نبود (که سنگ آسیاب را بچرخاند). سلمان میگوید: در این هنگان رسول
خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) لبخند زدند و فرمودند: ای سلمان خداوند قلب و جوارح و تمام وجود دخترم فاطمه را مملو از
ایمان نموده، دخترم خواست خلوت کند
تا به اطاعت خداوند بپردازد، خداوند ملکی را به نام
روفائیل (و در روایت دیگری ملکی به نام رحمت) را مامور نمود که برای دخترم سنگ آسیاب بچرخاند. بنابراین خداوند مؤنه دنیا و آخرت فاطمه را کفایت نمود.
علاقهمندان میتوانند برای مطالعه سندهای متعدد این روایت در منابع شیعه، به آدرسهای زیر مراجعه کنند.
دیوانه شدن شخصی و مانند سگ صدا کردن او بخاطر توهین به قبر امام.
ابنعساکر روایتی را در این خصوص چنین نقل میکند:
نا محمد بن یونس، نا عبد العزیز بن الخطاب، نا جریر، عن الاعمش قال: خرئ رجل علی قبر الحسن فجن فجعل ینبح کما تنبح الکلاب قال: فمات فسمع من قبره یعوی ویصیح.
اعمش گوید مردی بر
قبر امام حسن (علیهالسّلام) نجاست انداخت پس دیوانه شد و مانند سگ عوعو میکرد اعمش گوید: بعد از مردنش نیز از قبرش میشنیدند که مانند سگ پارس میکرد و فریاد میزد.
در مورد معجرات امام حسین (علیهالسّلام) در کتب اهل سنت مطالب فراوانی ذکر شده است که به چند مورد اشاره میکنیم:
طبرانی روایتی را در این خصوص چنین نقل کرده است:
حدثنا عبد اللَّهِ بن اَحْمَدَ بن حَنْبَلٍ ثنا بَکْرُ بن خَلَفٍ ثنا ابو عَاصِمٍ ح وَحَدَّثَنَا محمد بن عبد اللَّهِ الْحَضْرَمِیُّ ثنا اِبْرَاهِیمُ بن سَعِیدٍ الْجَوْهَرِیُّ ثنا ابو عَامِرٍ الْعَقَدِیُّ کِلاهُمَا عن قُرَّةَ بن خَالِدٍ قال سمعت اَبَا رَجَاءٍ الْعُطَارِدِیَّ یقول لا تَسُبُّوا عَلِیًّا وَلا اَهْلَ هذا الْبَیْتِ فان جَارًا لنا من بَلْهُجَیْمِ قال اَلَمْ تَرَوْا الی هذا الْفَاسقِ الْحُسَیْنِ بن عَلِیٍّ قَتَلَهُ اللَّهُ فَرَمَاهُ اللَّهُ بِکَوْکَبَیْنِ فی عَیْنَیْهِ فَطَمَسَ اللَّهُ بَصَرَهُ.
ابیرجاء گفت علی (علیهالسّلام) و اهل این خانه یعنی اهل بیت رسولالله را
دشنام ندهید چون من همسایه از منطقه بلهیجم داشتم زمانی که حسین (علیهالسّلام) کشته شد، گفت آیا ندیدید این فاسق یعنی حسین بن علی را
خدا کشت. در اینجا بود خداوند
با دو ستاره آسمانی چشمانش را کور کرد.
هیثمی درباره سند روایت گوید:
رواه الطبرانی ورجاله رجال الصحیح.
طبرانی این روایت را نقل کرده و و راویانش راویان صحیح بخاری هستند.
آجری نیز شبیه همین روایت را چنین نقل میکند:
حدثنا حجاج بن نصیر، قال: حدثنا قرة، عن ابی رجاء العطاردی قال: لا تسبوا اهل هذا البیت بیت رسول الله فان جارا لی من بَلهُجیم حین قتل الحسین رضی الله عنه قال: الم تروا الی الکذا ابن الکذا - یعنی الحسین - قال: فرماه الله (عزّوجلّ) بکوکبین من السماء فعمی بصره.
ابیرجاء گفت اهل این خانه یعنی اهل بیت رسولالله را دشنمام ندهید چون من همسایه از منطقه بلهیجم داشتم زمانی که حسین (علیهالسّلام) کشته شد، (او از باب دشنام) گفت آیا ندیدید کذا بن کذا را یعنی حسین را که در اینجا بود خداوند
با دو ستاره آسمانی بر چشمانش را کور کرد.
یکی از لشکریان
یزید در برابر
ابنزیاد، لحظه شهادت امام حسین (علیهالسّلام) را چنین شرح میدهد:
قَالَ فاسود وَجهه فِی بِالْحَال فَغَضب ابْن زِیَاد من قَوْله وَقَالَ لَهُ اِذا علمت ذَلِک فَلم قَتله وَالله لَا نلْت منی خیرا ولالحقنک بِهِ ثمَّ ضرب عُنُقه.
زمانی که قاتل (امام) حسین (علیهالسلام) میخواست ایشان را به شهادت برساند، صورتش در همان لحظه سیاه شد. ابنزیاد از شنیدن حرف او غضبناک شد و گفت: تو که این (صحنه) را دیدی چرا
با حسین جنگیدی؟ به
خدا قسم هیچ خیری از من به تو نخواهد رسید و تو را نیز به حسین ملحق میکنم (میکشم). سپس (ابنزیاد) سر او را قطع کرد.
آجری در کتاب
الشریعه روایتی را چنین نقل کرده است:
حدثنا ابو عبدالله احمد بن ابی عوف البزوری، قال: حدثنا ابو معمر القطیعی، قال: حدثنا جریر، عن الاعمش قال: بلغنی ان رجلا احدث علی قبر الحسین بن علی رضی الله عنه، فسلط الله تبارک وتعالی علی اهل ذلک البیت الجنون والجذام والبرص، وکل داء وبلاء. قال ابو معمر: واهل ذلک کانوا. قال محمد بن الحسین رحمه الله: علی من قتل الحسین بن علی رضی الله عنهما لعنة الله ولعنة اللاعنین.
اعمش میگوید به من خبر رسید که شخصی به قبر امام حسین (علیهالسّلام) جسارت کرد که بخاطر این خداوند بر اهل بیت آن خانه جنون، جزام، برص و هر نوع بلاء و درد را مسلط کرد ابومعمر میگوید: اهل این خانه به این چیزها گرفتار بودند. محمد بن حسین نیز میگوید لعنت
خدا و لعن لعنتکنندگان بر کسی باد که حسین بن علی (علیهماالسّلام) را کشت.
محقق کتاب در خصوص سند روایت گوید:
اسناده صحیح الی الاعمش اخرجه الطبرانی فی الکبیر من حدیث اسحاق بن ابراهیم المروزی عن جریر به قال الهیثمی رجاله رجال الصحیح.
اسناد روایت صحیح بوده و هیثمی نیز گوید رجالش رجال صحیح است.
در منابع اهل سنت موراد زیادی از اتفاقاتی که بعد از شهادت امام حسین (علیهالسّلام) نقل شده است که به ذکر برخی از آنها میپردازیم:
حدثنا زَکَرِیَّا بن یحیی السَّاجِیُّ ثنا محمد بن الْمُثَنَّی ثنا الضَّحَّاکُ بن مَخْلَدٍ عَنِ بن جُرَیْجٍ عَنِ بن شِهَابٍ قال ما رُفِعَ بِالشَّامِ حَجَرٌ یوم قُتِلَ الْحُسَیْنُ بن عَلِیٍّ اِلا عن دَمٍ
ابنشهاب گوید در شام روز شهادت امام حسین (علیهالسّلام)، سنگی برداشته نمیشد مگر اینکه زیر آن خون بود.
هیثمی این روایت را معتبر دانسته است:
رواه الطبرانی ورجاله رجال الصحیح.
همچینن آمده است:
حدثنا عَلِیُّ بن عبد الْعَزِیزِ ثنا اِبْرَاهِیمُ بن عبد اللَّهِ الْهَرَوِیُّ انا هُشَیْمٌ ثنا ابو مَعْشَرٍ عن مُحَمَّدِ بن عبد اللَّهِ بن سَعِیدِ بن الْعَاصِ عَنِ الزُّهْرِیِّ قال قال لی عبد الْمَلِکِ بن مَرْوَانَ اَیُّ وَاحِدٍ انت ان اَخْبَرْتَنِی اَیُّ عَلامَةٍکانت یوم قُتِلَ الْحُسَیْنُ بن عَلِیٍّ قال قلت لم تُرْفَعْ حَصَاةٌ بِبَیْتِ الْمَقْدِسِ اِلا وُجِدَ تَحْتَهَا دَمٌ عَبِیطٌ.
زهری میگوید:
عبدالملک بر مروان به من گفت اگر خبر داری بگو روز شهادت امام حسین (علیهالسّلام) چه نشانهای داشت؟ گفتم سنگی در بیت المقدس برداشته نمیشد جز اینکه زیر آن خون تازه بود.
هیثمی در این خصوص گوید:
رواه الطبرانی ورجاله ثقات.
در منابع اهل سنت
با اسناد معتبر و فراوان نقل شده است که بعد اینکه یزیدیان امام حسین (علیهالسّلام) و یارانش را
شهید کردند، دست به غارت زدند که از جمله این چیزهای که غارت شد، شتری بود که از آن امام حسین (علیهالسّلام) بود بعد از غارت این شتر آن را کشتند
تا بخورند اما همین که آن را طبخ کردند دیدند شتر تبدیل به خون شده است.
طبرانی روایتی را چنین نقل میکند:
حدثنا زَکَرِیَّا بن یحیی السَّاجِیُّ ثنا اِسْمَاعِیلُ بن مُوسَی السُّدِّیُّ ثنا ذُوَیْدٌ الْجُعْفِیُّ عن ابیه قال لَمَّا قُتِلَ الْحُسَیْنُ رضی اللَّهُ عنه انُتُهِبَ جَزُورٌ من عَسْکَرِهِ فلما طُبِخَتْ اذا هِیَ دَمٌ فَاَکْفَؤُوهَا.
هیثمی نیز روایت را آورده و گوید:
رواه الطبرانی ورجاله ثقات.
طبرانی روایتی را چنین نقل کرده است:
حدثنا محمد بن عبد اللَّهِ الْحَضْرَمِیُّ ثنا مِنْجَابُ بن الْحَارِثِ ثنا عَلِیُّ بن مُسْهِرٍ حَدَّثَتْنِی جَدَّتِی اُمُّ حَکِیمٍ قالت قُتِلَ الْحُسَیْنُ بن عَلِیٍّ وانا یَوْمَئِذٍ جُوَیْرِیَةٌ فَمَکَثَتِ السَّمَاءُ اَیَّامًا مِثْلَ الْعَلَقَةِ.
امحکیم گوید روزی که امام حسین (علیهالسّلام) شهید شد من در آن زمان دختر بچه بودم که آسمان چندین روز همانند لخته خون بود.
هیثمی مینویسد:
رواه الطبرانی ورجاله الیام حکیم رجال الصحیح.
طبرانی این روایت را نقل کرده و و راویانش
تا امحکیم، راویان
صحیح بخاری هستند.
ابنعساکر نیز روایتی را در این خصوص چنین نقل کرده است:
اخبرنا ابو البرکات عمر بن ابراهیم بن محمد الزیدی انا ابو الفرج محمد بن احمد بن محمد بن علان بن الخازن انا القاضی ابو عبدالله محمد بن عبدالله بن الحسین الجعفی انا ابو الحسن علی بن محمد بنهارون بن زیاد الحمیری حدثنی ابی نا اسماعیل بن الخلیل عن علی بن مسهر عن جدته قالت لما قتل الحسین کنت جاریة شابة فمکثت السماء سبعة ایام بلیالیها کانها علقة.
علی بن مسهر از مادر بزرگش نقل میکند که میگفت: هنگامی که امام حسین به شهادت رسید من دختری نوجوان بودم، آسمان چند شبانهروز درنگ نمود که گویا لخته خون بود.
مزی نیز همین روایت را نقل کرده است:
البته در خلاصة تذهیب تهذیب الکمال آمده است که مدت این مکث و توقف هفت روز بوده است: وروی ان السماء مکثت سبعة ایام بلیالیهن لما قتل کانها علقة استشهد بکربلاء من ارض العراق یوم عاشوراء.
ابنعساکر پیرامون ورود سر مقدس امام حسین (علیهالسّلام) به دار الامارة چنین نقل میکند:
قال وانا البغوی حدثنی احمد بن محمد بن یحیی بن سعید نا زید بن الحباب حدثنا وقال ابو غالب حدثنی ابو یحیی مهدی بن میمون قال سمعت مروان مولی هند بنت المهلب یقول وقال ابو غالب قال حدثنی بواب عبید الله بن زیاد انه لما جیء براس الحسین فوضع بین یدیه رایت حیطان دار الامارة تسایل دما.
ابوغالب به نقل از دربان قصر
عبیدالله بن زیاد میگوید: زمانی که سر امام حسین (علیهالسّلام) را برای عبیدالله آوردند دیدم از دیوارهای
دارالاماره خون جاری شد.
عاصمی مکی در مورد ورود سر مبارک اباعبدالله الحسین (علیهالسّلام) به قصر یزید چنین نقل میکند:
ولما سیر براسه الی یزید فنزلوا اول مرحلة فجعلوا یشربون والراس بین ایدیهم فبینما هم کذلک اذ خرجت علیهم من الحائط ید معها قلم من حدید فکتب سطرا بدم وهو (من الوافر)
اَتَرْجُو اُمَّةٌ قَتَلَتْ حُسَیْنّا •••• شَفاعَةَ جَدِّهِ یَوْمَ االْحِسَابِ
فهربوا وترکوا الراس اخرجه منصور بن عمار
وذکر غیر واحد ان هذا البیت وجد بحجر فی دیر راهب فی کنیسة بارض الروم ولا یدری من کتبه فسالوه فقال هذا مکتوب قبل مبعث نبیکم بثلاثمائة سنة.
زمانی که سر (امام) حسین (علیهالسلام) را برای یزید آوردند، ابتدا سر را در مقابل خود گذاشتند و مشغول شرابخواری شدند، در این حال ناگهان دستی از دیوار بیرون آمد که قلمی آهنی در میان داشت، پس
با خون به روی دیوار چنین نوشت:
آیا امتی که حسین (علیه السلام) را کشتند در
روز قیامت امید دارند جدش آنها را
شفاعت کند؟!
آنان ترسیدند و سر را رها کردند. این روایت را
منصور بن عمار نقل کرده است.
بسیاری از علما نقل کردهاند که این بیت شعر در «دیر» راهبی در عبادتگاهی در
روم یافت شده و معلوم نیست چه کسی آن را نوشته است. از آن راهب پیرامون آن شعر پرسیدند، راهب گفت: این شعر سیصد سال قبل از
بعثت پیامبر شما نوشته شده است.
عن ابی حصین، عن شیخ من قومه من بنی اسد، قال: " رایت رسول الله صلی الله علیه وسلم فی المنام والناس یعرضون علیه، وبین یدیه طست فیها اسهم ودم، وهو یلطخ الناس، فقلت: بابی انت وامی والله ما طعنت برمح ولا رمیت بسهم، قال: «کذبت قد هویت قتل الحسین»، ثم اوما باصبعه الی فاصبحت اعمی "
ابوحصین به نقل از پیرمردی که از قبیله خودش یعنی
بنیاسد بود نقل میکند که گفت: رسول
خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را در خواب دیدم که مردم را به حضور ایشان میبردند، در مقابل آن حضرت طشتی بود که در آن تیرهایی بود و خون، آن حضرت از این خونها به مردم میمالید، عرضه داشتم پدر و مادرم به فدای شما به
خدا قسم من نه (به حسین علیهالسلام) نیزهای زدهام و نه تیری پرتاب کردهام، حضرت فرمودند: «دروغ میگویی تو در سر هوای کشتن حسین (علیهالسلام) را داشتی»، سپس
با دست به من اشاره کردند و من کور شدم.
این ماجرا
با اندکی تفاوت در منابع زیر نیز آمده است.
احمد بن یحیی با سند معتبر پیرامون یکی از
نواصب چنین نقل میکند:
حدَّثنا ابو العبَّاس ثنا عمر بن شبة قال حدثنی عبید (بن جناد الکلابی) قال اخبرنی عطاء بن مسلم قال: قال السدی: اتیت کربلاء ابیع البز بها، فعمل لنا شیخ من طی طعاماً، فتعشینا عنده، فذکرنا قتل الحسین، فقلت: ما شرک فی قتله احد الا مات باسوا میتة. فقال: ما اکذبکم یا اهل العراق، فانا فیمن شرک فی ذلک. فلم نبرح حتی دنا من المصباح وهو یتقد بنفط، فذهب یخرج الفتیلة باصبعه فاخذت النار فیها، فاخذ یطفئها بریقه، فاخذت النار فی لحیته، فعدا فالقی نفسه فی الماء، فرایته کانه حممة.
سُدِی میگوید: به
کربلا رفتم
تا در آنجا پارچه بَز بفروشم، پیرمردی از قبیله «طی» برای ما غذا میپخت، شب نزد او ماندیم، سخن از شهادت (امام) حسین (علیه السلام) به میان آمد، من گفتم هر کسی که در کشته شدن (و جنگ
با) ایشان شرکت داشته، به بدترین صورت مرده است. آن پیرمرد گفت: چقدر شما عراقیها دروغ میگویید من نیز در آن جنگ شرکت کردهام (ولی اتفاقی برایم نیفتاده)، سدی میگوید ما هنوز از جایمان تکان نخورده بودیم که آن فرد به چراغ نزدیک شد و میخواست آن را
با نفت روشن کند، انگشتش را داخل چراغ کرد که فتیله آن را بیرون آورد، ناگهان آنگشتش آتش گرفت، خواست آن را
با آب دهانش خاموش کند، ریشهای او آتش گرفت، دوید و خود را در آب انداخت، اما او را دیدم که (مرده بود و) همچون یک تکه زغال شده بود.
ابنعساکر در نقل دیگری چنین نقل میکند: «فرمی بنفسه فی الماء فاتبعناه فجعل اذا انغمس فی الماء فرقت النار علی الماء فاذا ظهر اخذته حتی قتلته». «آن فرد خودش را در آب انداخت به دنبالش رفتیم، زمانی که در آب فرو میرفت، آتش بر روی آب پخش میشد، و همین که سر از آب بیرون میآورد، آتش او را فرا میگرفت
تا اینکه او را کشت».
موارد دیگر در خصوص کرامات امام حسین (علیهالسّلام) در منابع اهل سنت فراوان نقل شده است جهت اطلاع بیشتر در این خصوص به این آدرس رجوع کنید.بعد از شهادت امام حسین (علیهالسّلام) در روز عاشورا، در عالم چه اتفاقی افتاد؟
سبط بن جوزی حنفی پیرامون ماجرای ورود سرها به کوفه چنین مینگارد:
عن القسم بن الاصبغ المجاشعی قال: اتی بالرؤوس الی الکوفة اذا بفارس احسن الناس وجها قد علق فی لبب فرسه راس غلام امرد کانه القمر لیلة تمامه والفرس یمرح فاذا طاطا راسه لحق الراس بالارض فقلت له: راس من هذا؟ فقال: راس العباس بن علی، قلت: ومن انت؟ قال حرملة بن الکاهل الاسدی، قال: فلبثت ایاما واذا بحرملة وجهه اشد سوادا من القار فقلت له: لقد رایتک یوم حملت الراس وما فی العرب انضر وجها منک وما اری الیوم لا اقبح ولا اسود وجها منک! فبکی وقال: والله منذ حملت الراس والی الیوم ما تمر علی لیلة الا واثنان یاخذان بضبعی ثم ینتهیان بی الی نار تاجج فیدفعانی فیها وانا انکص فتسعفنی کما تری ثم مات علی اقبح حال.
قسم بن اصبغ میگوید: زمانی که سرها (ی
شهدای کربلا) را به کوفه آوردند، سواری دیدم که بسیار زیبا بود و سر جوانی را که همچون ماه شب چهارده زیبا بود، به گردن اسبش آویزان کرده بود، اسب میتاخت و زمانی که قدم بر میداشت، سر به زمین میرسید، به آن سوار گفتم: این سر متعلق به کیست؟ گفت:
عباس بن علی (علیهالسلام)، گفتم تو که هستی؟ گفت:
حرملة بن کاهل اسدی. چند روزی در کوفه ماندم، ناگهان حرمله را دیدم که صورتش از قیر سیاهتر شده بود! به او گفتم روزی که سر را حمل میکردی در عرب زیباتر از تو نبود و آنچه من امروز میبینم، صورتی زشتتر و سیاهتر از تو در عرب نیست! حرمله گریه کرد و گفت: به
خدا قسم از آن روزی که سر را حمل کردم
تا به امروز شبی بر من نگذشته جز اینکه دو نفر (در خواب) میآیند و پاهای مرا میگیرند و به سمت آتشی میبرند که زبانه میکشد و مرا در آن آتش میاندازند و من روی بر میگردانم و یاری میطلبم و اینگونه شدهام که میبینی. قسم بن اصبغ میگوید: حرمله به بدترین حال به درک واصل شد.
عاصمی مکی چنین نقل میکند:
ان شخصا منهم علق فی لبب فرسه راس العباس بن علی فرئی بعد ایام ووجهه اشد سوادا من القار.
شخصی از یزیدیان سر (مبارک) (حضرت) عباس بن علی (علیهماالسلام) به گردن اسبش آویزان کرده بود و بعد از ایامی صورتش سیاهتر از قیر شده بود.
کراماتی از
امام سجاد (علیهالسّلام) در هنگام
اسارت و در طول زندگی ایشان در میراث اسلامی روایت شده است که برخی از موارد آن را اهل سنت نیز نقل کردهاند. در ادامه دو نمونه را، از منابع اهل سنت نقل میکنیم:
ابونعیم اصفهانی کرامتی را امام سجاد (علیهالسّلام) چنین نقل میکند:
ابنشهاب الزهری قال شهدت علی بن الحسین یوم حمله عبدالملک بن مروان من المدینة الی الشام فاثقله حدیدا و وکل به حفاظا فی عدة وجمع فاستاذنتهم فی التسلیم علیه والتودیع له فاذنوا لی فدخلت علیه وهو فی قبة والاقیاد فی رجلیه والغل فی یدیه فبکیت وقلت وددت انی مکانک وانت سالم فقال یا زهری اتظن ان هذا مما تری علی وفی عنقی یکربنی اما لو شئت ما کان فانه وان بلغ منک وبامثالک لیذکرنی عذاب الله ثم اخرج یدیه من الغل ورجلیه من القید ثم قال یا زهری لاجزت معهم علی ذا منزلتین من المدینة قال فما لبثنا الا اربع لیال حتی قدم الموکلون به یطلبونه بالمدینة فما وجدوه فکنت فیمن سالهم عنه فقال لی بعضهم انا لنراه متبوعا انه لنازل ونحن حوله لا ننام نرصده اذ اصبحنا فما وجدنا بین محمله الا حدیدة قال الزهری فقدمت بعد ذلک علی عبدالملک بن مروان فسالنی عن علی بن الحسین فاخبرته فقال لی انه قد جاءنی فی یوم فقده الاعوان فدخل علی فقال ما انا وانت فقلت اقم عندی فقال لا احب ثم خرج فوالله لقد امتلا ثوبی منه خیفة قال الزهری فقلت یا امیرالمؤمنین لیس علی بن الحسین حیث تظن انه مشغول بنفسه فقال حبذا شغل مثله فنعم ما شغل به.
ابنشهاب زهری گوید من وقتی عبدالملک دستور داده بود علی بن الحسین را از
مدینه به
شام بیاورند م در آنجا بودم که ایشان را
با زنجیری آهنی بسته و گروهی را برای نگهبانی ایشان گماشته بودند من از آنها اجازه خواستم که
با امام
ملاقات نموده وداع نمایم.
اجازه دادند وقتی خدمتش رسیدم مشاهده کردم ایشان زیر قبهای بود و پاها و دستهایش را در غل و زنجیر بسته بوداند، گریهام گرفت گفتم کاش من به جای شما بودم و شما از این رنج آسوده بودی، فرمود زهری خیال میکنی این غل و زنجیر آویخته به گردنم مرا میآزارد اگر بخواهم میتوانم این غل و زنجیرها را از دست و پای خود بگشایم گرچه تو و غیر تو از دیدن این منظره منقلب میشوید ولی این غل و زنجیر مرا بیاد عذاب
خدا میاندازد، در این هنگام دست و پای خود را از زنجیر گشود و فرمود زهری من بیشتر از دو منزل دیگر
تا مدینه
با اینها نخواهم بود. زهری گفت چهار شب بعد نگهبانان به مدینه برگشتند و به جستجوی (حضرت) زینالعابدین (علیهالسلام) پرداختند از آن حضرت خبری نبود من نیز از آنها پرسیدم که آن آقا چه شد؟ یکی از آنها گفت ما خیال میکنیم
جن به همراه او بود. هر وقت پیاده میشدیم همه ما اطرافش را میگرفتیم و کاملا مراقبش بودیم یک روز صبح از او جز مشتی غل و زنجیر ندیدیم. بعد از این جریان من پیش عبدالملک رفتم حال علی بن الحسین (علیه السلام) را از من پرسید جریان را برایش نقل کردم گفت همان روزی که نگهبانان او را از دست دادند پیش من آمد گفت مرا
با تو چه کار. گفتم پیش من بمان گفت علاقه به این کار ندارم از پیش من رفت به
خدا سوگند از دیدن او پیکرم وحشت فرا گرفته بود. زهری گفت به عبدالملک گفتم علی بن الحسین آن طوری که تو خیال میکنی نیست (در فکر بدست آوردن خلافت نیست) او بکار خویش مشغول است عبدالملک گفت به به بکاری که او مشغول است چقدر کار خوبی است.
ابونعیم روایتی را در اینبار چنین نقل میکند:
حدثنا محمد بن احمد الغطریفی ثنا محمد بن احمد بن اسحاق بن خزیمة ثنا سعید بن عبدالله بن عبدالحکم قال ثنا عبدالرحمن بن واقد ثنا یحیی بن ثعلبة الانصاری ثنا ابو حمزة الثمالی قال کنت عند علی بن الحسین فاذا عصافیر یطرن حوله یصرخن فقال یا ابا حمزة هل تدری ما یقول هؤلاء العصافیر فقلت لا قال فانها تقدس ربها (عزّوجلّ) وتساله قوت یومها.
ابوحمزه ثمالی میگوید: نزد امام سجاد (علیهالسّلام) بودم، گنجشکانی اطراف ایشان پرواز میکردند و سر و صدا میکردند فرمود: ای ابوحمزه میدانی این گنجشکها چه گویند؟ گفتم: نه، فرمود:
خدا (عزّوجلّ) و علا را تقدیس میکنند و از او غذای روزانه خود را طلب میکنند.
در کتابهای اهل سنت روایاتی پیرامون حضرت امام باقر (علیهالسّلام) نقل شده است که در ادامه به عنوان نمونه برخی از آنها را ذکر میکنیم.
ابنصباغ کرامتی را چنین نقل میکند:
قال ابو بصیر: قلت یوما للباقر علیه السّلام: انتم ذرّیة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله؟ قال (لی) نعم، قلت: رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله وارث الانبیاء جمیعهم و وارث جمیع علومهم؟ قال: نعم، قلت: فانتم ورثة جمیع علوم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله؟ قال: نعم، قلت: فانتم تقدرون ان تحیوا الموتی و تبرءوا الاکمه و الابرص و تخبرون الناس بما یاکلون (و یدّخرون) فی بیوتهم؟ قال: نعم نفعل ذلک کلّه باذن اللّه تعالی. ثمّ قال:
ادن منّی یا ابا بصیر- و کان ابو بصیر مکفوف النظر- فدنوت منه فمسح یده علی عینی فابصرت السهل و الجبل و السماء و الارض، فقال: اتحبّ ان تکون هکذا تبصر و حسابک علی اللّه او تکون کما کنت و لک الجنّة؟ قلت: الجنّة احبّ الیّ. قال فمسح بیده المبارکة علی عینی فعدت کما کنت.
ابوبصیر گوید روزی به امام محمدباقر (علیه السلام) عرضه داشتم که شما از نسل رسول
خدا هستید؟ فرمود: بله. گفتم: رسول الله وارث علوم همه پیغمبران است؟ فرمود: آری، گفتم: شما تمامی علوم رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را به
ارث بردهاید؟ فرمود: بله، گفتم: شما قدرت دارید که مردهها را زنده کنید و نابینای مادر زاد را بینا کنید و
بیماری برص را شفاء بدهید و مردم را از آنچه میخورند و در خانههای خود ذخیره میکنند،
با خبر سازید؟ فرمود: بله
با اذن و اجازه خداوند میتوانیم. بعد فرمود: نزدیک من بیا ای ابوبصیر، - ابوبصیر نابینا بود- نزدیک رفتم دست مبارک را بر چشم من کشید (چشم باز کرده) دیدم صحرا و کوه و آسمان و زمین را میبینم. ابوبصیر میگوید که: بعد از آن، حضرت به من فرمود: آیا میخواهی که بینا باشی و حساب تو بر خدای تعالی باشد، و یا میخواهی همچنان که بودی نابینا باشی و
پاداش تو
بهشت باشد؟ گفتم: بهشت نزد من محبوبتر است. بعد از آن حضرت دست به روی چشمانم کشید و مانند گذشته نابینا شدم.
ابنحجر هیثمی در مورد خبر دادن امام باقر (علیهالسّلام) از غیب، نقل میکند:
الباقر فانه اخبر المنصور بملک الارض شرقها وغربها وطول مدته فقال له وملکنا قبل ملککم قال نعم قال ویملک احد من ولدی قال نعم قال فمدة بنی امیة اطولام مدتنا قال مدتکم ولیلعبن بهذا الملک صبیانکم کما یلعب بالکرة هذا ما عهد الی ابی فلما افضت الخلافة للمنصور بملک الارض تعجب من قول الباقر.
امام باقر (علیهالسّلام) به
منصور دوانیقی خبر داد که حکومت شرق و غرب را به دست میآورد و مدت حکومتش را نیز به او فرمود. منصور گفت آیا قبل از شما اهل بیت، ما حکومت را به دست میآوریم؟ حضرت فرمود: آری؛ منصور گفت: آیا کسی از فرزندان
خلیفه میشوند؟ امام (علیهالسّلام) فرمود: بله، منصور گفت: مدت خلافت
بنیامیه بیشتر است یا مدت خلافت
بنیعباس؟ حضرت فرمود: مدت خلافت شما بیشتر است و همانند کودکی که
با توپبازی میکند، کودکان شما
با حکومت بازی میکنند. (امام) باقر (علیهالسلام) در ادامه فرمود: مطالبی را که گفتم پدرم به من فرموده بود. زمانی که خلافت تمامی زمین به منصور رسید، از گفتار (و پیشگویی) (امام) باقر (علیهالسلام) شگفت زده شد.
از آنجایی که علمای بزرگ اهل تسنن از شاگردان امام صادق (علیهالسّلام) بودهاند، از ایشان به نیکی یاد کرده و برخی از کرامات ایشان را در کتابهایشان نقل کردهاند. نقلهای زیر شاهدی بر این مدعاست.
لالکائی کرامتی را از امام صادق (علیهالسّلام) چنین نقل میکند:
سیاق ما روی فی کرامات ابی عبدالله جعفر بن محمد بن علی بن حسین رضی الله عنه اخبرنا علی بن محمد بن عیسی بن موسی قال انا علی بن محمد بن احمد المصری قال ثنا ابو علاثة محمد بن عمر بن خالد قال ثنا عیاض ابن ابی طیبة قال ثنا ابن وهب قال سمعت اللیث بن سعد یقول حججت سنة ثلاثة عشرة ومائة فاتیت مکة فلما ان صلیت العصر رقینا ابا قبیس فاذا انا برجل جالس وهو یدعو فقال یا رب یا رب حتی انقطع نفسه ثم قال یا رباه حتی انقطع نفسه ثم قال رب رب رب حتی انقطع نفسه ثم قال یا الله یا الله حتی انقطع نفسه ثم قال یا حی حتی انقطع نفسه ثم قال یا رحیم حتی انقطع نفسه ثم قال یا ارحم الراحمین حتی انقطع نفسه سبع مرات ثم قال اللهم انی اشتهی من هذا العنب فاطعمنیه اللهم وان بردای قد خلقا قال اللیث فوالله ما استتم کلامه حتی نظرت الی سلة مملوءة عنبا وما علی الارض عنب یومئذ وبردین فاراد ان یاکل فقلت انا شریکک فقال ولم فقلت لانک کنت تدعو واؤمن انا فقال لی تقدم فکل ولا تخبیء منه شیئا فتقدمت فاکلت شیئا لم آکل مثله قط واذا عنب لا عجم له فاکلت حتی شبعت والسلة لم تنقص شیئا ثم قال لی خذ احب البردین الیک فقلت له اما البردان فانا غنی عنهما فقال لی توار عنی حتی البسهما فتواریت عنه فاتزر باحدهما وارتدی بالآخر ثم اخذ البردین اللذین کانا علیه فجعلهما عنده ونزل واتبعته حتی اذا کان بالمسعی لقیه رجل فقال له اکسنی کساک الله یا ابن رسول الله فدفعهما الیه فلحقت الرجل فقلت من هذا قال هذا جعفر بن محمد قال اللیث فطلبته لاسمع منه فلم اجده.
لیث بن سعد گفت: سال صد و سیزده برای انجام
حج به مکه رفتم پس از خواندن
نماز عصر به
کوه ابوقبیس بالا رفتم. ناگاه دیدم مردی نشسته دعا میکند. گفت: یا رب یا رب یا رب
تا نفسش قطع شد باز گفت: ای خدای او،
تا نفسش قطع شد. سپس فرمود ربّ ربّ ربّ
تا نفسش قطع شد. سپس فرمود: یا اللَّه یا اللَّه
تا نفسش قطع شد. همینطور باز گفت: یا حی
تا نفسش قطع شد باز گفت: یا رحیم
تا نفسش قطع شد. سپس گفت یا ارحم الراحمین
تا نفسش قطع شد هفت مرتبه این ذکر را تکرار کرد. سپس گفت:
خدایا من از این انگور میخواهم مرا روزی فرما بارخدایا این دو لباسم کهنه شده لیث گفت: بخدا قسم هنوز دعایش تمام نشده بود که دیدم سبدی پر از انگور
با اینکه در آن وقت انگور پیدا نمیشد و دو برد جدا جدا در مقابلش نهاده شد. همین که خواست شروع به خوردن نماید گفتم: من هم شریکم
با شما؟ پرسید برای چه گفتم: شما دعا کردی من هم آمین گفتم. فرمود بیا جلو بخور ولی نباید چیزی ذخیره کنی و نگهداری. شروع به خوردن کردم انگوری بیدانه بود که تاکنون به آن خوبی نخورده بودم، آنقدر خوردم
تا سیر شدم ولی از آن سبد چیزی کاسته نشد. فرمود یکی از دو لباس را تو بردار عرض کردم احتیاجی به لباسها ندارم. فرمود یک طرف خود را پنهان کن
تا من برد را بپوشم خود را پنهان کردم ایشان یک لباس را به عنوان شلوار پوشید و دیگری را بر شانه افکند دو برد کهنه قبلی را به دست گرفت و از کوه پائین آمد. به دنبال آن جناب رفتم
تا به مسعی رسید (
صفا و
مروه) مردی او را دید عرض کرد آن جامه را به من لطف کن
خدا ترا بپوشاند. هر دو برد را به او داد. من به دنبال آن مرد رفتم. سؤال کردم این شخص که بود؟ گفت: جعفر بن محمّد (علیهما السّلام)، به دنبال آن حضرت گشتم
تا از ایشان چیزی بیاموزم ولی دیگر آن جناب را نیافتم.
ابنحجر هیثمی نیز
با اندکی تفاوت، این کرامت را نقل کرده است.
ابنحجر هیثمی عاقبت فردی را که از امام بدگویی کرد، چنین نقل میکند:
وسعی به عند المنصور لما حج فلما حضر الساعی به یشهد قال له اتحلف قال نعم فحلف بالله العظیم الی آخره فقال احلفه یا امیرالمؤمنین بما اراه فقال له حلفه فقال له قل برئت من حول الله وقوته والتجات الی حولی وقوتی لقد فعل جعفر کذا وکذا وقال کذا وکذا فامتنع الرجل ثم حلف فما تم حتی مات مکانه.
زمانی که (امام) صادق (علیهالسلام) به حج مشرف شدند فردی نزد منصور از (امام) جعفر صادق (علیه السلام) بدگویی کرد، وقتی فرد بدگو آمد در مقابل (امام)
جعفر صادق (علیهالسلام) (به دروغ) شهادت داد که امام جرمی مرتکب شده است (همان بدگویی قبل را تکرار کرد)؛ منصور به او گفت آیا
سوگند هم میخوری؟! فرد بدگو گفت: آری، به خدای بزرگ سوگند میخورم...، (حضرت) صادق (علیهالسلام) خطاب به منصور فرمودند: به آنچه من میگویم سوگندش بده، منصور عرضه داشت: شما خود سوگندش دهید، ایشان فرمودند بگو: خودم را از حول و قوه الهی دور میکنم و به حول و قوه خودم پناه میبرم قطعا جعفر چنین کاری کاری کرده و چنین حرفی زده است. ابتدا آن فرد امتناع کرد سپس پذیرفت سوگند بخورد اما هنوز سوگندش تمام نشده بود که در همان جا به هلاکت رسید.
وی
کرامت دیگری از امام صادق (علیهالسّلام) نقل میکند که به شرح زیر است:
وقتل بعض الطغاة مولاه فلم یزل لیلته یصلی ثم دعا علیه عند السحر فسمعت الاصوات بموته.
یکی از غلامان طغیانگر اربابش را کشت، (امام) جعفر صادق (علیهالسلام) همان شب
نماز خواند و وقت
سحر او را
نفرین کرد هنوز یک شب از
قتل نگذشته بود که ما شنیدیم که قاتل از
دنیا رفت.
ابنحجر هیثمی نتیجه جسارت
حکم بن عباس کلبی به حضرت زید را چنین روایت میکند:
ولما بلغه قول الحکم بن العباس الکلبی فی عمه زید (صلبنا لکم زیدا علی جذع نخلة ولم نر مهدیا علی الجذع یصلب) قال اللهم سلط علیه کلبا من کلابک فافترسه الاسد.
امام صادق (علیهالسّلام) شنیدند که حکم بن زید بن عباس کلبی به حضرت زید جسارت کرده و چنین سروده (زید را بر تنه نخل به دار آویختیم و هدایت گری را ندیدیم که بر تنه درختی به دار آویخته شود. (کنایه از اینکه حضرت زید (علیهالسّلام) نعوذ بالله گمراه بود)). (امام) جعفر صادق (علیهالسلام) (او را نفرین کرده و) گفتند: خداوندا سگی (کنایه از درنده) از سگانت را بر او مسلط کن، در نتیجه نفرین ایشان شیری بدن حکم بن عباس را پاره پاره کرد.
همانطور که ملاحظه نمودید
با نفرین آن حضرت فرجام بدی گریبانگیر دشمنان
خدا شد.
حضرت امام موسی کاظم (علیهالسّلام) به قدری کرامات داشتند که علاوه بر
شیعیان حتی نزد اهل سنت
عراق نیز به بابالحوائج معروف بودند. ابنحجر هیثمی در این زمینه چنین مینگارد:
موسی الکاظم وهو وارثه علما ومعرفة وکمالا وفضلا سمی الکاظم لکثرة تجاوزه وحلمه وکان معروفا عند اهل العراق بباب قضاء الحوائج عند الله وکان اعبد اهل زمانه واعلمهم واسخاهم.
(حضرت امام) موسی کاظم (علیهالسلام) وارث عم و معرفت و کمال (حضرت امام) جعفر صادق (علیهالسلام) است. ایشان «کاظم» لقب گرفت زیرا بسیار بردبار بود و (و جسارتهای دشمنان مورد عفو قرار میداد). نزد عراقیها به «باب الحوائج نزد
خدا» معروف بود. ایشان عابدترین و عالمترین و بخشندهترین فرد زمانش بود.
گفتار ابن حجر هیثمی حاکی از مقام والای ایشان در کرامات و برآوردن حاجات معنوی نزد مردم میباشد. ما در این نوشتار به نقل بخشی از کرامات آن حضرت میپردازیم.
سبط بن جوزی معجزهای را از امام موسی بن جعفر (علیهالسّلام) چنین نقل میکند:
اخبرنا ابو محمد البزاز انبانا ابو الفضل بن ناصر انبانا محمد بن عبد الملک و المبارک ابن عبد الجبار الصیرفی قالا انبانا عبد اللّه بن احمد بن عثمان انبانا محمد بن عبد الرحمان الشیبانی ان علی بن محمد بن الزبیر البجلی حدثهم قال حدثنا هشام بن حاتم الاصم عن ابیه قال حدثنی شقیق البلخی قال خرجت حاجا فی سنة تسع و اربعین و مائة فنزلت القادسیة و اذا بشاب حسن الوجه شدید السمرة علیه ثوب صوف مشتمل بشملة فی رجلیه نعلان و قد جلس منفردا عن الناس فقلت فی نفسی هذا الفتی من الصوفیة یرید ان یکون کلا علی الناس و اللّه لامضین الیه و لاوبخنه فدنوت منه فلما رآنی مقبلا قال یا شقیق اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ الآیة فقلت فی نفسی هذا عبد صالح قد نطق علی ما فی خاطری لا لحقنه و لا سالنه ان یحالنی فغاب عن عینی فلما نزلنا واقصة اذا به یصلی و اعضاؤه تضطرب و دموعه تتحادر فقلت امضی الیه و اعتذر فاوجز فی صلاته و قال یا شقیق (وَ اِنِّی لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدی) فقلت هذا من الابدال قد تکلم علی سری مرتین فلما نزلنا زبالا اذا به قائم علی البئر و بیده رکوة یرید ان یستقی الماء فسقطت الرکوة فی البئر فرفع طرفه الی السماء و قال: انت ربی اذا ظمئت الی الماء و قوتی اذا اردت الطعاما یا سیدی مالی سواها.
قال فواللّه لقد رایت البئر قد ارتفع ماؤها فاخذ الرکوة و ملاها و توصا و صلی اربع رکعات ثم مال الی کثیب رمل هناک فجعل یقبض بیده و یطرحه فی الرکوة و یشرب فقلت اطعمنی من فضل ما رزقک اللّه و ما انعم اللّه علیک؛ فقال یا شقیق لم تزل نعم اللّه علینا ظاهرة و باطنة فاحسن ظنک بربک ثم ناولنی الرکوة فشربت منها فاذا سویق و سکر ما شربت و اللّه الذ منه و لا اطیب ریحا فشبعت و رویت و اقمت ایاما لا اشتهی طعاما و لا شرابا ثم لم اره حتی دخلت مکة فرایته لیلة الی جانب قبة الشراب نصف اللیل یصلی بخشوع و انین و بکاء فلم یزل کذلک حتی ذهب اللیل فلما طلع الفجر جلس فی مصلاه یسبح ثم قام الی صلاة الفجر و طاف بالبیت اسبوعا و خرج فتبعته و اذا له غاشیة و اموال و غلمان و هو علی خلاف ما رایته فی الطریق و دار به الناس یسلمون علیه و یتبرکون به فقلت لبعضهم من هذا فقال موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب (علیهالسّلام) فقلت قد عجبت ان تکون هذه العجائب الا لمثل هذا السید. قال اهل السیر: کان مقام موسی بالمدینة لانه ولد بها فاقدمه محمد المهدی بغداد فحبسه بهاثم رده الی المدینة لمنام رآه.
از
شقیق بلخی میگوید: در سال صد و چهل و نه به سفر حج مشرف شدم در منزگاه قاسیه برای استراحت توقف کردم، ناگهان جوانی خوشسیمای گندمگون را دیدم که جامهای پشمینه بر تن و ردایی بر دوش و نعلینی بر پا تنها دور از مردم نشسته است،
با خود گفتم: لابد این جوان از صوفیان است میخواهد سربار مردم نباشد به
خدا سوگند نزد او میروم و او را سرزنش میکنم! نزدیک او رفتم وقتی دید من به طرف او میروم، خطاب به من این آیه را
قرائت فرمود: «ای کسانی که
ایمان آوردهاید! از بسیاری از گمانها بپرهیزید، چرا که بعضی از گمانها
گناه است و هرگز (در کار دیگران)
تجسّس نکنید و هیچیک از شما دیگری را
غیبت نکند، آیا کسی از شما دوست دارد که گوشت برادر مرده خود را بخورد؟! (به یقین) همه شما از این امر کراهت دارید تقوای الهی پیشه کنید که
خداوند توبهپذیر و مهربان است!».
با خود گفتم: این بنده صالح خداست که آنچه در خاطر من گذشته بود به زبان آورد باید نزد او بروم و از او سؤالاتی بکنم
تا در من تحولی ایجاد کند! ناگهان دیدم ناپدید شد. وقتی که در منزلگاه واقصه توقف کردیم آن جوان را دیدم که نماز میخواند در حالی که بدنش میلرزد و
اشک از چشمانش جاری است
با خود گفتم نزد او میروم و از او عذرخواهی میکنم، نمازش را مختصر کرد و بعد از نماز خطاب به من این آیه را تلاوت نمود: «و من هر که را
توبه کند، و ایمان آورد، و
عمل صالح انجام دهد، سپس هدایت شود، میآمرزم! »
با خود گفتم: این فرد از ابدال است که دو بار از راز دل من سخن گفت، وقتی که به منزل
زباله رسیدیم ناگاه دیدم کنار چاه آبی ایستاده و در دستش مشک کوچکی است میخواهد آب بکشد و بیاشامد، مشک از دستش به میان چاه افتاد، چشم به طرف آسمان گشود و عرضه داشت: «تو پروردگار من هستی زمانی که تشنه میشوم (مایه سیرابی من تو هستی) و مایه قوت من هستی زمانی که اراده میکنم غذا بخورم،؛ خداوندا غیر از مشک چیزی ندارم».
شقیق میگوید: به
خدا سوگند که دیدم آب چاه بالا آمد و آن حضرت مشک آب را برداشت و پر از آب کرد، وضو گرفت و چهار رکعت نماز خواند سپس به سمت تودهای از شنهای بیابان رفت و مشت مشت آنها را برمیداشت و میان آن مشک میریخت و مینوشید، عرض کردم: از آنچه خداوند به تو مرحمت کرده است به من بخوران و از نعمتی که
خدا داده مرا برخوردار نما! فرمود: ای شقیق! نعمتهای ظاهری و باطنی
خدا همواره به ما میرسد، پس به پروردگارت
حسن ظن داشته باش! سپس مشک را به من داد و من هم از آن آشامیدم، ناگهان دیدم آرد نرم آمیخته
با شکر است و به
خدا سوگند هرگز چیزی لذیذتر از آن و خوشبوتر از آن نیاشامیده بودم، سیر و سیراب شدم و چند روزی که بودم به هیچ خوردنی و آشامیدنی میل نداشتم، سپس او را ندیدم
تا اینکه وارد
مکه شدم شبی او را کنار «
قبّة الشّراب» دیدم در نیمه شب مشغول نماز بود
با خشوع و گریه و زاری نماز میخواند و همچنان
با آن حال بود
تا سفیدی صبح برآمد و همین که
فجر صادق طلوع کرد (وقت نماز صبح شد) در محل نمازش (سجاده) نشست،
تسبیح میگفت و بعد برای نماز صبح بپاخاست و هفت بار در اطراف
کعبه طواف کرد و بیرون رفت، به دنبالش رفتم ناگهان دیدم اطرافیان و اموال و غلامانی دارد و او بر خلاف آنچه در بین راه دیده بودم (تنها نیست) مردم اطرافش را گرفتند و به او
سلام میدهند و تبرّک میجویند، از یکی از آنها پرسیدم: این آقا کیست؟ گفت: موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابیطالب (علیهمالسّلام)،
با خود گفتم: اگر چنین عجایبی جز از مثل چنین آقایی سر بزند، تعجّب میکنم.
تاریخنویسان میگویند: موسی (علیه السلام) در مدینه اقامت داشت، چون در مدینه به دنیا آمده بود ولی محمد مهدی (عبّاسی) او را به
بغداد برد و در آنجا زندانی کرد سپس به دلیل خوابی که دیده بود او را به مدینه بازگرداند.
ابنحجر نیز همین جریان را نقل کرده و در ابتداء گوید:
ومن بدیع کراماته ما حکاه ابن الجوزی والرامهرمزی وغیرهما عن شقیق البلخی انه خرج حاجا سنة تسع واربعین ومائة فرآه بالقادسیة.
از کرامات بدیعی است که
ابنجوزی و
رامهرمزی و دیگران نقل کردهاند این است...
ابنحجر هیثمی به نقل از مسعودی چنین نقل میکند:
وذکره المسعودی ان الرشید رای علیا فی النوم معه حربة وهو یقول ان لم تخل عن الکاظم والا نحرتک بهذه فاستیقظ فزعا وارسل فی الحال والی شرطته الیه باطلاقه وان یدفع له ثلاثین الف درهم وانه یخیره بین المقام فیکرمه او الذهاب الی المدینة ولما ذهب الیه قال له رایت منک عجبا واخبره انه رای النبی صلی الله علیه وسلم وعلمه کلمات قالها فما فرغ منها الا واطلق.
قیل وکان موسی الهادی حبسه اولا ثم اطلقه لانه رای علیا رضی الله عنه یقول (فهل عسیتم ان تولیتم ان تفسدوا فی الارض وتقطعوا ارحامکم) «محمد/ ۲۲» فانتبه وعرف انه المراد فاطلقه لیلا.
مسعودی نقل کرده است که
هارون الرشید (امیرالمؤمنین) علی (علیه السلام) را در خواب دید که خنجری به همراه داشت و میفرمود: اگر کاظم (علیهالسلام) را آزاد نکنی
با این خنجر سرت را از تنت جدا میکنم. هارون الرشید
با ترس از خواب بیدار شد و همان وقت به دنبال رئیس پلیسهایش فرستاد که ایشان را آزاد کند و سی هزار درهم به آن حضرت بدهد و ایشان را مخیر کند که اگر خواستند در بغداد بمانند و اکرامش کند و یا به مدینه بروند. زمانی که هارون نزد (حضرت) موسی بن جعفر (علیهالسلام) رفت، عرضه داشت: خواب عجیبی پیرامون شما دیدم. حضرت فرمودند:
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را در خواب دیدم، دعاهایی به من آموختند که (برای آزاد شدن) بگویم هنوز این دعاها تمام نشده بود که آزاد شدم.
ابنحجر در ادامه میافزاید: گفته شده که ابتدا موسی الهادی ایشان را زندانی کرد سپس آن حضرت را آزاد کرد زیرا (حضرت) علی (علیهالسلام) را در خواب دید که خطاب به وی این آیه را تلاوت میکند: «اگر (از این دستورها) روی گردان شوید، جز این انتظار میرود که در زمین فساد و قطع پیوند خویشاوندی کنید؟!» موسی الهادی از خواب بیدار شد فهمید مقصود آن حضرت آزادی (حضرت) موسی بن جعفر (علیهمالسلام) است، از اینرو شبانه ایشان را آزاد نمود.
همانطور که ملاحظه فرمودید حضرت امام موسی بن جعفر (صلواتاللهوسلامهعلیه) به قدری کرامت داشتند و حاجت میدادند که در بین شیعیان و اهل سنت عراق به بابالحوائج الیالله معروف بودند و مطالب فوق تنها بخشی از کرامات آن حضرت بود که به عنوان نمونه بیان شد.
به ذکر برخی از کرامات
امام رضا (علیهالسّلام) به نقل از کتب اهل تسنن میپردازیم.
عبدالله بن محمد الجمال الزوزنی قال: کنت وعلی بن موسی بن نوبا القمی وفد اهل الری فلما بلغنا نیسابور قلت لعلی بن موسی القمی: هل لک فی زیارة قبر الرضا بطوس؟ فقال: خرجنا الی هذا الملک ونخاف ان یتصل به عدو لنا الی یتحدث اهل الری انی خرجت من عندهم مرجئا وارجع الیهم رافضیا، فقلت: فتنتظرنی فی مکانک؟ فقال: افعل، وخرجت فاتیت القبر عند غروب الشمس وازمعت المبیت علی القبر، فسالت امراة حضرت من بعض سدنة القبر: هل من جدیر باللیل؟ فقالت: لا، فاستدعیت منها سراجا وامرتها باغلاق الباب ونویت ان اختم القرآن علی القبر، فلما کان فی بعض اللیل سمعت قراءة فبدرت انها قد اذنت غیری، فاتیت الباب فوجدته مغلقا فانطفا السراج، فبقیت اسمع الصوت، فوجدته من القبر وهو یقرا سورة مریم فقرا• (یوم نُحْشُرُ المتقین الی الرحمن وفدا ونسوق المجرمین الی جهنم وردا) • ( مریم: ۸۵ - ۸۶ )، وما کنت سمعت هذه القراءة، فلما قدمت الری بدات بابی القاسم بن العباس بن الفضل بن شاذان فسالته هل قرا احد بذلک؟ فقال: نعم النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وسلم واخرج له قراءته (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وسلم، فاذا هو قرا به علیه السلام.
عبدالله بن محمد جمّال زوزنی میگوید: من و علی بن موسی بن نوبا قمی
با کاروان اهل ری بودیم (میخواستیم بر پادشاه وارد شویم) به
نیشابور که که رسیدیم به
علی بن موسی قمی گفتم: میخواهی به زیارت قبر (حضرت) رضا (علیهالسلام) به
طوس برویم؟ وی گفت: ما برای دیدار این پادشاه آمدهایم و میترسیم دشمن به ما برسد و اهل ری بگویند
با عقیده
مرجئه از پیش آنها رفتم و رافضی (شیعه) برگشتم.
عبدالله بن محمد در ادامه میگوید، گفتم: پس در همینجا منتظر من میمانی؟ وی پذیرفت، من نیز حرکت کردم و غروب خورشید کنار قبر (امام) رضا (علیهالسلام) رسیدم و تصمیم گرفتم شب کنار قبر آن حضرت بمانم (پاسی از شب گذشته بود) از زنی که خادم حرم بود پرسیدم آیا در ساعات آخر شب هستیم؟ آن زن گفت: خیر، از او چراغی طلب نمودم و گفتم درب (حرم) را ببندد (و برود) و نیت کردم که در کنار قبر آن حضرت در همان شی یک
ختم قرآن انجام دهم، ساعاتی از شب گذشته بود که صدای قرائت قرآن شنیدم، به ذهنم خطور کرد که شاید آن زن به فرد دیگری غیر از من اجازه داده است که در حرم بماند، به سمت درب رفتم دیدم درب قفل است، چراغ را خاموش کردم و به صوت قرآن گوش دادم دیدم صدا از قبر (مطهر) میآید و آیات ۸۵ و ۸۶
سوره مریم را میخواند: «در آن روز که پرهیزگاران را دستهجمعی بسوی خداوند رحمان (و پاداشهای او) محشور میکنیم... و مجرمان را (همچون شتران تشنهکامی که به سوی آبگاه میروند) به
جهنّم میرانیم... من این نوع قرائت را نشنیده بودم ( «نَحْشُرُ» را کسی «نُحْشُرُ» بخواند)؛ وقتی به شهر «ری» رفتم، نزد
ابوالقاسم بن
عباس بن
فضل بن شاذان رفتم و پرسیدم آیا کسی این آیه را اینگونه قرائت نموده است؟ وی گفت: آری پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اینگونه قرائت نمودهاند و نسخه قرائت آن حضرت را به من نشان داد دیدم همانگونه که شنیده بودم حضرت قرائت کرده بودند.
ابنحجر در
الصواعق المحرقه معجزهای را درباره امام رضا (علیهالسّلام) چنین نقل میکند:
روی الحاکم عن محمد بن عیسی عن ابی حبیب قال رایت النبی صلی الله علیه وسلم فی المنام فی المنزل الذی ینزل الحجاج ببلدنا فسلمت علیه فوجدت عنده طبقا من خوص المدینة فیه تمر صیحانی فناولنی منه ثمانی عشرة فتالوت ان اعیش عدتها فلما کان بعد عشرین یوما قدم ابو الحسن علی الرضا من المدینة ونزل ذلک المسجد وهرع الناس بالسلام علیه فمضیت نحوه فاذا هو جالس فی الموضع الذی رایت النبی صلی الله علیه وسلم جالسا فیه وبین یدیه طبق من خوص المدینة فیه تمر صیحانی فسلمت علیه فاستدنانی وناولنی قبضة من ذلک التمر فاذا عدتها بعدد ما ناولنی النبی صلی الله علیه وسلم فی النوم فقلت زدنی فقال لو زادک رسول الله صلی الله علیه وسلم لزدناک.
ابیحبیب میگوید: رسول
خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را در عالم رؤیا دیدم که در منزلگاهی در شهرمان که حاجیان هر سال در آنجا استراحت میکنند، منزل گزیدهاند به ایشان سلام کردم، نزد ایشان طبقی بافته از برگ خرمای
مدینه دیدم که در آن خرمای صیحانی بود،
حضرت رسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ۱۸ عدد از آنها را به من داد و من خوابم را اینگونه تعبیر کردم که برابر هر دانه خرمائی که گرفتهام یک سال عمر خواهم کرد، بعد از بیست روز از این ماجرا، حضرت علیّ بن موسی (علیهالسّلام) از مدینه آمده و در همان مسجد (و منزلگاه برای استراحت) توقف کردند، مردم از هر سو برای عرض سلام نزد ایشان میآمدند، من نیز به محضر آن حضرت شرفیاب شدم، دیدم ایشان در همان جایگاهی نشسته که رسول
خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در خواب نشسته بودند، و در مقابلش طبقی بافته از برگ خرمای مدینه است که در آن
خرمای صیحانی بود، سلام کردم، حضرت مرا نزد خود طلبیدند و یک مشت از آن خرما به من دادند، آن را شمردم دیدم بهاندازه همان خرمایی است که رسول
خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در خواب به من داده بود، عرض کردم ای پسر رسول
خدا بیشتر مرحمت بفرمایید، فرمود: اگر رسول
خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بیش از این به تو داده بود، ما هم بیش از این سهم به تو میدادیم.
خرمای صیحانی: نوعی از خرماهای مدینه است که بر اساس روایات شهادت به وصایت امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) داده است.
ابنحبّان از علمای بزرگ و مشهور
علم رجال اهل سنّت مینویسد:
وقبره بسناباذ خارج النوقان مشهور، یزار بجنب قبر الرشید، قد زرته مرارا کثیرة، وما حلّت بی شدّة فی وقت مقامی بطوس فزرت قبر علیّ بن موسی الرضا صلوات اللّه علی جدّه وعلیه، ودعوت اللّه ازالتها عنّی الاّ استجیب لی وزالت عنّی تلک الشدّة، وهذا شیء جرّبته مرارا فوجدته کذلک، اماتنا اللّه علی محبّة المصطفی واهل بیته صلی اللّه علیه وعلیهم اجمعین.
قبر علی بن موسی الرضا (علیهالسلام) در خارج از نوقان در منطقه سناباد (طوس) زیارتگاه مشهوری است و کنار قبر هارون الرشید قرار گرفته است، من بارها قبر او را زیارت کردهام، زمانی که ساکن طوس بودم هرگاه برایم مشکلی پیش میآمد، قبر علی بن موسی الرضا (که درود
خدا بر جد ایشان و بر آن حضرت باد) را زیارت کرده و از خداوند رفع آن مشکل را میخواستم، خیلی زود آن گرفتاری حل میشد، این مساله را بارها تجربه کردم و همینگونه بود، خداوند مارا بر محبّت مصطفی، و اهل بیت او (که درود خدوند نثار پیامبر و اهل بیتش باد) بمیراند.
حدیث سلسلة الذهب به معنای سخن زنجیرهای طلا است و به روایتی گفته میشود که تمام راویان آن از
امام معصوم باشند. و آن حدیثی است که از حضرت رضا (علیهالسّلام) به هنگام ورود ایشان به نیشابور نقل شده است و عده زیادی آن را نوشتهاند. این حدیث در منابع و شیعه و سنی نقل شده است. از آنجا که این روایت دارای اهمیت والایی بوده است، مورد عنایت علمای اهل سنت نیز قرار گرفته و معتقد بودند اگر این سند این حدیث را بر مریض و دیوانه بخوانی شفا میگیرد.
ابونعیم اصفهانی روایت را نقل کرده و گوید:
حدثنا ابو اسحاق ابراهیم بن عبدالله بن اسحاق المعدل ثنا ابو علی احمد بن علی الانصاری بنیسابور ثنا ابو الصلت عبدالسلام بن صالح الهرویثنا علی بن موسی الرضا حدثنی ابی موسی بن جعفر حدثنی ابی جعفر بن محمد حدثنی ابی محمد بن علی حدثنی ابی علی بن الحسین بن علی حدثنی ابی علی ابن ابی طالب رضی الله تعالی عنهم حدثنا رسول الله عن جبریل (علیهالسّلام) قال قال الله (عزّوجلّ) انی انا الله لا اله الا انا فاعبدونی من جاءنی منکم بشهادة ان لا اله الله بالاخلاص دخل فی حصنی ومن دخل فی حصنی امن من عذابی هذا حدیث ثابت مشهور بهذاالاسناد من روایة الطاهرین عن آبائهم الطیبین وکان بعض سلفنا من المحدثین اذا روی هذا الاسناد قال لو قریء هذا الاسناد علی مجنون لافاق.
امام رضا (علیهالسّلام) فرمودند از اجداد خود از پیامبر از
جبرئیل نقل میکند که خداوند فرمود من همان خدایی هستم که خدای نیست مگر من پس من را
عبادت کنید اگر کسی از شما در رویارویی
با من
با اخلاص شهادت به یکتایی من دهد، در دژ من وارد شده و کسی که در دژ من وارد شود، از عذاب من ایمن خواهد بود. این روایت
با این اسناد ثابت مشهور است که از انسانهای پاک (اهل بیت علیهمالسلام) به نقل از پدران پاکشان نقل نمودهاند؛ بعضی از علمای گذشته ما میگفتند: اگر این سند بر دیوانه قرائت شود عاقل میشود.
در نقلهای دیگر اهل سنت روایت شده که
احمد بن حنبل میگفت: «قال احمد بن حنبل لو قرئ هذا الاسناد علی مجنون لبرئ من جنونه». اگر این سند بر دیوانه قرائت شود عاقل میشود.
رافعی قزوینی نیز این سند را در کتابش میآورد و نقل میکند وقتی این سند را بر فردی که مبتلا به بیماری صرع (تشنج شدید) بود، خواندند، شفا یافت:
عن عبد الرحمن بن ابی حاتم الرازی قال کنت مع ابی بالشام فرایت رجلا مصروعا فذکرت هذا الاسناذ فقلت اجرب بهذا فقرات علیه هذا الاسناد فقام الرجل فنفض ثیابه ومر.
از عبدالرحمان نیز نقل شده است که گفت من
با پدرم در شام بودم مردی را دیدم که بیماری صرع داشت این سند را به یاد آوردم و (
با خود) گفتم این را تجربه میکنم، سند را بر آن فرد قرائت کردم، مرد از جا برخاست و لباسش را تکان داد و رفت (شفا گرفت).
در کتابهای اهل سنت برای
امام جواد (علیهالسّلام) کراماتی نقل شده است که ما به عنوان نمونه به ذکر دو مورد از آنها بسنده میکنیم:
ابنصباغ کرامتی را از امام جواد (علیهالسّلام) نقل کرده است که درختی به برکت آب وضوی امام میوهدار شد.
وی چنین نقل میکند:
حکی انه لمّا توجّه ابو جعفر منصرفاً من بغداد الی المدینة الشریفة خرج معه الناس یشیّعونه للوداع فصار الی ان وصل الی باب الکوفة عند دار المسیّب فنزل هناک مع غروب الشمس، ودخل الی مسجد قدیم مؤسّس بذلک الموضع لیصلّی فیه المغرب، وکان فی صحن المسجد شجرة نبق لم تحمل قطّ، فدعا بکوز فیه ماء فتوضّا فی اصل الشجرة (النبقة) وقام یصلّی فصلّی معه الناس المغرب، فقرا فی الاُولی الحمد واذا جاء نصر اللَّه والفتح، وقرا فی الثانیة بالحمد وقل هو اللَّه احد (وقنت قبل رکوعه فیها وصلّی الثالثه وتشهّد وسلّم) ثمّ بعد فراغه جلس هُنیئةً یذکر اللَّه تعالی وقام فتنفّل باربع رکعات وسجد بعدهنّ سجدتی الشکر، ثمّ قام فوادع الناس وانصرف فاصبحت النبقة وقد حملت من لیلتها حملاً حسناً، فرآها الناس وقد تعجّبوا فی ذلک غایة العجب ثمّ ما کان هو اغرب واعجب من ذلک انّ نبقة هذه الشجرة لم یکن لها عَجَمٌ فزاد تعجّبهم من ذلک اکثر واکثر.
للوداع فصار الی ان وصل الی باب الکوفة عند دار المسیّب فنزل هناک مع غروب الشمس، ودخل الی مسجد قدیم مؤسّس بذلک الموضع لیصلّی فیه المغرب، وکان فی صحن المسجد شجرة نبق لم تحمل قطّ، فدعا بکوز فیه ماء فتوضّا فی اصل الشجرة (النبقة) وقام یصلّی فصلّی معه الناس المغرب، فقرا فی الاُولی الحمد واذا جاء نصر اللَّه والفتح، وقرا فی الثانیة بالحمد وقل هو اللَّه احد (وقنت قبل رکوعه فیها وصلّی الثالثه وتشهّد وسلّم) ثمّ بعد فراغه جلس هُنیئةً یذکر اللَّه تعالی وقام فتنفّل باربع رکعات وسجد بعدهنّ سجدتی الشکر، ثمّ قام فوادع الناس وانصرف فاصبحت النبقة وقد حملت من لیلتها حملاً حسناً، فرآها الناس وقد تعجّبوا فی ذلک غایة العجب ثمّ ما کان هو اغرب واعجب من ذلک انّ نبقة هذه الشجرة لم یکن لها عَجَمٌ فزاد تعجّبهم من ذلک اکثر واکثر.
نقل شده است وقتی که امام جواد (علیهالسّلام) از
بغداد به سوی مدینه میرفت، عده برای وداع
با حضرت ایشان را بدرقه میکردند
تا اینکه امام هنگام غروب در راه
کوفه به منزلگاه مسیب رسید و در آنجا داخل مسجد قدیمی شد
تا نماز مغرب را بخواند. در صحن مسجد درخت سدری بود که همواره خشک و بیثمر بود. امام مقداری آب خواست و کنار آن درخت وضو گرفت (امام (علیهالسّلام) پای درخت وضو گرفتند و آب وضوی آن حضرت به ریشه درخت رسید) و نماز مغرب را در آن مسجد به جماعت برگزار نمود. حضرت در رکعت اول پس از
سوره حمد،
سوره نصر را قرائت کرد، در رکعت دوم پس از سوره حمد،
سوره توحید را خواند و قبل از رکوع، قنوت گرفته و رکعت سوم را نیز خوانده و تشهد و سلام گفت. حضرت پس از نماز اندکی نشستند و به ذکر
خدا مشغول شدند، پس از آن چهار رکعت نماز مستحبی (دو نماز دو رکعتی) به جا آورد، بعد از نماز، دو
سجده شکر به جا آوردند و برخاسته
با مردم خداحافظی کردند و رفتند. صبح هنگام درخت صدر ثمر داده بود و در طول شب میوههای نیکو و قابل توجهی به بار نشسته بود. مردم
با شگفتی تمام آن را مشاهده میکردند عجیبتر اینکه درخت آن میوه بیدانه بود لذا تعجبشان از این بیشتر و بیشتر شد.
ابنصباغ در ادامه گوید:
وهذا من بعض کراماته الجلیلة ومناقبه الجمیلة.
این برخی از کرامات جلیله و مناقب زیبای ایشان است.
وعن ابی خالد قال: کنت بالعسکر فبلغنی انّ هناک رجلاً محبوساً اُتی به منالشام مکبولاًبالحدید وقالوا انّه تنبّا، فاتیت باب السجن ودفعت شیئاً للبوّابین حتّی دخلت علیه، فاذا برجل ذا فَهْم وعقل وادب فقلت: یا هذا ما قصّتک؟ قال: انّی کنت رجلاً بالشام اعبدالله تعالی فی الموضع الّذی یقال انّه نصب فیه راس الحسین (علیهالسّلام)، فبینما انا ذات لیلة فی موضعی مقبل علی المحراب اذکر الله اذ رایت شخصاً بین یدیَّ فنظرت الیه فقال: قُمْ، فقمت معه فمشی ( بی ) قلیلاً فاذا انا فی مسجد الکوفة، فقال لی: اتعرف هذا المسجد؟ قلت: نعم هذا مسجد الکوفة، قال: فَصلّی فصلّیت معه، ثمّ انصرف فانصرفت معه فمشی قلیلاً فاذا ( نحن بمسجد الرسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فسلّم علی رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وصلّی وصلّیت معه، ثمّ خرج وخرجت معه فمشی قلیلاً واذا ) نحن بمکة المشرّفة فطاف بالبیت فطفت معه، ثمّ خرج فخرجت معه فمشی قلیلاً فاذا انا بموضعی الّذی کنت فیه بالشام، ثمّ غاب عنّی فبقیت متعجّباً ممّا رایت. فلمّا کان فی العام المقبل واذا بذلک الشخص قد اقبل علیَّ فاستبشرت به فدعانی فاجبته ففعل بی کما فعل فیَّ العام الماضی، فلمّا اراد مفارقتی قلت له: سالتک بحقّ الّذی اقدرک علی ما رایت منک الاّ ما اخبرتنی مَن انت؟ فقال: انا محمّد بن علیّ بن موسی بن جعفر بن محمّد بن علیّ بن الحسین بن علیّ بن ابی طالب، فحدّثت بعض مَن کان یجتمع لی بذلک فرفع ذلک الی محمّد بن عبد الملک الزیّات فبعث الیَّ مَن اخذنی من موضعی وکبّلنی فی الحدید وحملنی الی العراق وحبسنی کما تری وادّعی علیَّ بالمحال، قلت له، فارفَعُ عنک قصّةً الی محمّد بن عبد الملک الزیّات؟ قال: افعل، فکتبت عنه قصّةً وشرحت فیها امره ورفعتها الی محمّد بن عبد الملک فوقّع فی ظهرها: قل للّذی اخرجک من الشام الی هذه المواضع الّتی ذکرتها یخرجک من السجن الّذی انت فیه، فقال ابنخالد فاغتممت لذلک وسقط فی یدی وقلت: الی غد آتیه وآمره بالصبر واعده من الله بالفرج واُخبره بمقالة هذا الرجل المتجبّر. قال: فلمّا کان من الغد باکرت السجن فاذا انا بالحرس والجند واصحاب السجنوخلق کثیر یهرعون فسالت: ما الخبر؟ فقیل لی: انّ الرجل المتنبئ المحمول منالشام فُقد البارحة من الحبس وحده بمفرده واصبحت قیوده والاغلال الّتی کانتفی عنقه مرمی بها فی السجن لا ندری کیف خلص منها، وطلب فلم یوجد له اثرولا خبر ولا یدرون اخسفت به الارض او اختطفته الطیر. فتعجّبت من ذلک وقلت: استخفاف ابن الزیات بامره واستهزاؤه بما وقع به علی قصّة خلّصه من السجن.
ابوخالد روایت میکند: زمانی که در
سامرا بودم خبر آوردند که مردی را که مدعی
نبوت است در غل و زنجیر از شام آورده و زندانی کردهاند. به درب زندان رفتم و تصمیم گرفتم به زندانبانان پول بدهم (
تا به من اجازه ورود به زندان بدهند). وارد زندان شدم دیدم چون به نزد او رفتم او را فردی عاقل و فرهیخته و
با ادب یافتم. به او گفتم: داستان تو چیست؟ وی گفت: من در موضع معروف به راس الحسین شام، جایی که (در زمان یزید ملعون) سر مبارک امام حسین (علیهالسّلام) را در آنجا قرار کردهاند،
خدا را عبادت میکردم، یکی از شبها که در محرابم
خدا را عبادت میکردم ناگهان شخصی نزد من آمد و گفت بر خیز برویم. بلند شدم و مقدار کمی
با حرکت کرد ناگهان خودم را در
مسجد کوفه دیدم، فرمود: این مسجد را میشناسی؟ گفتم: بله مسجد کوفه است. او در آنجا نماز خواند من هم نماز خواندم. سپس از آنجا بیرون آمدیم. کمی راه رفت، ناگهان خود را در مسجد مدینه مشاهده کردم. ایشان به رسول
خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) سلام کرد و نماز خواند، من نیز
با او نماز خواندم. سپس از آنجا خارج شدیم. مقداری
با هم قدم زدیم که ناگاه خود را در مکه دیدم، او کعبه را طواف کرد، من نیز طواف کردم. سپس از آنجا خارج شدیم، چند قدمی راه نرفته بودیم، که خود را در جای نخست، در شام مشاهده کردم. سپس از دیدهگانم پنهان شد و من از آنچه دیدم در شگفتی بودم.
یک سال از این واقعه گذشت که باز همان مرد آمد. از دیدن او خوشحال شدم. از من خواست که
با وی همراه شوم و چون سال گذشته مرا به کوفه، مدینه و مکه برد و به شام بازگرداند. وقتی خواست برود به او گفتم: تو را به کسی که چنین قدرتی را به تو عطا کرده است سوگند میدهم که بگویی کیستی؟ فرمود من محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب هستم. من این ماجرا را برای دوستان و اطرافیان بازگو کردم، خبر به گوش
محمد بن عبدالملک زیات رسید او نیز عدهای را فرستاد مرا در غل و زنجیر کردند و به عراق آوردند و همانگونه که میبینی در اینجا زندانی کردند و مرا متهم به حلول کردند (گفتند تو اعتقاد داری پیامبر در تو حلول کرده و ادعای نبوت داری). گفتم: ماجرای تو را
با محمد بن عبدالملک زیات مطرح کنم؟ گفت: انجام بده.
ابوخالد میگوید: از طرف این مرد نامهای به محمد بن عبدالملک زیات (وزیر
معتصم عباسی) نوشتم و ماجرای وی را شرح دادم و برایش فرستادم، محمد بن عبدالملک زیات در زیر نامه نوشت: به کسی که در یک شب تو را به این جاهایی که گفتی، برد (از شام به کوفه و مدینه و مکه برد و سپس به شام بازگرداند)، بگو
تا از زندانی که در آن هستی آزادت کند!، ابنخالد میگوید: از پاسخ محمد بن عبدالملک زیات غمگین شدم و از آزادی آن مرد نامید شدم؛ (
با خود) گفتم: فردا نزد او میروم و او را سفارش به صبر میکنم و به او وعده میدهم که به لطف
خدا در امور گشایشی صورت میگیرد و سخن این ستمگر را به میگویم. فردا صبح به زندان رفتم، دیدم نگهبانان زندان و ماموران حکومتی و زندانیان، پریشان و سرگردان از این سو به آن سو میروند! پرسیدم چه اتفاقی افتاده؟ گفتند زندانی که مدعی نبوت و او را از شام به اینجا آورده بودند، او به تنهایی امروز صبح گم شده و غل و زنجیری که در گردنش بود در زندان افتاده، ما نمیدانیم چگونه از غل و زنجیر خلاص شده (و آن را باز کرده). هرچه گشتند اثری و یا خبری از او نبود و نمیدانستند آیا زمین او را بلعیده و یا پرندگان او را شکار کردهاند.
ابوخالد میگوید: من از این داستان متعجب شدم و (پیش خود) گفتم: به خاطر خوارکردن محمد بن عبدالملک زیات و مسخره کردن آن کرامت بود (که امام جواد علیهالسلام) آن مرد را از
زندان رهایی بخشید.
معجزات
امام هادی (علیهالسّلام) در کتابهای شیعه و اهل سنت روایت شده است ما در اینجا به عنوان اختصار یک مورد را ذکر میکنیم:
در نقلی از
شبلنجی شافعی آمده است:
نقل بعض الحفاظ ان امراة زعمت انها شریفة بحضرة المتوکل فسال عمن یخبره بذلک فدل علی محمد الجواد فارسل الیه فجاء فاجلسه معه علی سریره و ساله فقال ان اللّه حرم لحم اولاد الحسین علی السباع فتلقی للسباع فعرض علیها ذلک فاعترفت المراة بکذبها ثم قیل للمتوکل الا تجرب ذلک فیه فامر بثلاثة من السباع فجیء بها فی صحن قصره ثم دعا به فلما دخل من الباب اغلقه و السباع قد اصمت الاسماع من زئیرها فلما مشی فی الصحن یرید الدرجة مشت الیه و قد سکنت فتمسحت به و دارت حوله و هو یمسحها بکمه ثم ربضت فصعد للمتوکل فتحدث معه ساعة ثم نزل ففعلت معه کفعلها الاول حتی خرج فاتبعه المتوکل بجائزة عظیمة و قیل للمتوکل افعل کما فعل ابن عمک فلم یجسر علیه و قال تریدون قتلی ثم امرهم ان لا یفشوا ذلک انتهی.
برخی از حافظان حدیث نقل کردهاند زنی در حضور متوکل ادعا کرد که از خاندان
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است، متوکل خواست که در این خصوص کسی حقیقت مطلب را برایش روشن کند، امام جواد (علیهالسّلام) را معرفی کردند، به دنبال حضرت فرستادند، ایشان تشریف آوردند و متوکل آن امام را بر روی تخت در کنار خودش نشاند و پیرامون این مساله از امام (علیهالسّلام) پرسش کرد، امام جواد (علیهالسلام) در جواب آن سؤال فرمود: خداوند متعال گوشت فرزندان حسین (علیهالسّلام) را بر درندگان حرام فرموده، او را در قفس درندگان بیندازید. چون خواستند آن زن را در قفس درندگان بیندازند، آن زن اعتراف کرد که دروغ گفته است.
برخی به متوکل گفتند: آیا همین کار را در مورد خود امام (علیهالسّلام) تجربه نمیکنی؟
متوکل دستور داد سه
تا از درندگان را در صحن قصر بیاورند، آنگاه به امام گفت از دربی وارد صحن شوند، به محض وارد شدن امام، آن درب را قفل کردند، در حالی که گوشها از صدای درندگان کر میشد (درندهها نعره میزدند)، زمانی که حضرت در حیاط قصر به راه افتاد و خواست از
پلهها پایین برود درندگان به سمت ایشان آمدند و آرام شدند، و گرد وجودش میگشتند و خود را به دست و پای آن حضرت میمالیند، حضرت آنها
با آستین خود نوازش میکرد و میخواباند.
آنگاه حضرت بالا آمد و ساعتی
با متوکل حرف زد، باز پایین رفت باز مثل دفعه نخست
تا اینکه از آنجا بیرون آمد، سپس متوکل برای حضرت جایزه مهمی فرستاد. به متوکل گفتند: تو نیز مانند پسر عمویت چنان کن. اما متوکل جرات نکرد و گفت: میخواهید مرا بکشید؟ آنگاه دستور داد این قضیه را فاش نکنند.
نکتهای اول این است که در برخی از نقلها آمده است که این قضیه برای امام رضا (علیهالسّلام) و در برخی از نقلها نقل شده (همچنانکه در متن ذکر شد) که برای امام جواد (علیهالسّلام) و در طبق نقلی که بیشتر به واقعیت نزدیکتر است، گفته شده است که مراد امام هادی (علیهالسّلام) است.
ابنحجر هیثمی در ابتدای نقل این جریان، اشاره میکند که این قضیه برای امام رضا (علیهالسّلام) اتفاق افتاده است، اما در آخر اعتراف میکند که این قضیه برای امام هادی (علیهالسّلام) بوده است:
ونقل السعودی (المسعودی) ان صاحب هذه القصة هو ابن ابن علی الرضی هو علی العسکری وصوب لان الرضی توفی فی خلافة المامون اتفاقا ولم یدرک المتوکل.
مسعودی نقل میکند که این اتفاق برای امام هادی (علیهالسّلام) (بوده است و این نقل را صحیح و واقعی دانسته است چون امام رضا (علیهالسّلام) (در زمان خلافت
مامون از دنیا رفته و متوکل را درک نکرده است.
در نقل مسعودی نیز این جریان به امام هادی (علیهالسّلام) نسبت داده شده است:
قال المسعودی: وقد ذکرنا خبر علی بن محمد بن موسی رضی اللّه عنه مع زینب الکذابة بحضرة المتوکل، ونزوله رضی اللّه عنه الی برکة السباع، وتذللها له، ورجوع زینب عما ادعته من انها ابنة الحسین بن علی بن ابی طالب (علیهالسّلام) وان اللّه تعالی اطال عمرها الی ذلک الوقت، فی کتابنا اخبار الزمان وقیل: انه مات مسموماً، علیه السلام.
مسعودی میگوید: در کتاب
اخبار الزمان جریان علی بن محمد (علیهالسّلام) را
با زینب کذابه (همان زنی که به دروغ میگفت من از سادات هستم) در حضور متوکل نقل کردیم و اینکه آن حضرت به قفس حیوانات درنده رفتند و آن زن خوار و کوچک شد و از ادعای خود در خصوص اینکه او از دختران (امام) حسین بن علی بن ابیطالب (علیه السلام) است، برگشت (اعتراف کرد که دروغ گفته). خداوند عمر آن حضرت را
تا آن زمان طولانی کرد. گفته شده که به ایشان زهر دادند و (در اثر همان زهر) به شهادت رسید.
قندوزی نیز وقتی این جریان را از مسعودی نقل میکند، میگوید: مراد امام هادی (علیهالسّلام) بوده است:
ونقل المسعودی: ان المتوکل امر بثلاثة من السباع فجئ بها فی صحن قصره، ثم دعا الامام علی النقی، فلما دخل اغلق...
شبلنجی نیز این چنین از مسعودی نقل میکند:
لکن نقل المسعودی ان صاحب هذه القصة علی ابو الحسن العسکری ولده و هو وجیه لان المتوکل لم یکن معاصرا لمحمد الجواد بل لولده.
مسعودی نقل کرده که این ماجرا مربوط به (امام) هادی فرزند امام جواد است و این قول درستی است زیرا متوکل
با امام جواد (علیهالسّلام) هم عصر نبود بلکه
با فرزند ایشان معاصر بود.
محققین
شیعه نیز وقتی این قضیه را از کتب اهل سنت نقل کردهاند، اشاره کردهاند که در قسمت متن «فدُلّ علی محمد الجواد» بعد از حرف جر «علی»، (علی بن) افتاده است:
الظاهر سقوط: (علیّ بن) بعد حرف الجر.
بنابراین این قضیه برای امام هادی (علیهالسّلام) اتفاق افتاده است به ویژه اینکه این جریان در زمان متوکل (لعنةاللهعلیه) اتفاق افتاده است که او معاصر امام رضا و امام جواد (علیهماالسّلام) نبوده است بلکه معاصر امام هادی (علیهالسّلام) بود.
ابنحجر هیثمی کرامتی را از
امام عسکری (علیهالسّلام) نقل میکند که به رسوایی
راهب مسیحی انجامید:
ولما حبس قحط الناس بسر من رای قحطا شدیدا فامر الخلیفة المعتمد ابن المتوکل بالخروج للاستسقاء ثلاثة ایام فلم یسقوا فخرج النصاری ومعهم راهب کلما مد یده الی السماء هطلت ثم فی الیوم الثانی کذلک فشک بعض الجهلة وارتد بعضهم فشق ذلک علی الخلیفة فامر باحضار الحسن الخالص وقال له ادرک امة جدک رسول الله صلی الله علیه وسلم قبل ان یهلکوا فقال الحسن یخرجون غدا وانا ازیل الشک ان شاء الله وکلم الخلیفة فی اطلاق اصحابه من السجن فاطلقهم فلما خرج الناس للاستسقاء ورفع الراهب یده مع النصاری غیمت السماء فامر الحسن بالقبض علی یده فاذا فیها عظم آدمی فاخذه من یده وقال استسق فرفع یده فزال الغیم وطلعت الشمس فعجب الناس من ذلک فقال الخلیفة للحسن ما هذا یا ابا محمد فقال هذا عظم نبی ظفر به هذا الراهب من بعض القبور وما کشف من عظم نبی تحت السماء الا هطلت بالمطر فامتحنوا ذلک العظم فکان کما قال وزالت الشبهة عن الناس ورجع الحسن الی داره.
در زمان حکومت
معتمد عبّاسی به جهت نیامدن
باران، خشکسالی شد و همهجا را قحطی فرا گرفت، از اینرو خلیفه عباسی دستور داد مردم سه روز برای طلب باران بیرون بیایند (
تا رحمت الهی نازل گردد، مردم سه روز از خداوند باران درخواست کردند) اما بارانی نیامد. پس از
مسلمانان، مسیحیان به همراه یکی از راهبان خود (برای طلب باران) بیرون آمدند، همینکه راهب دستش را به سوی آسمان دراز میکرد، باران دانه درشت میبارید، روز دوم نیز به همین منوال گذشت؛ در نتیجه این کار راهب، بعضی از مسلمانهای (ظاهر بین و) جاهل (نسبت به حقانیت دین اسلام) به
شک افتادند و بعضی از دین برگشتند، این مساله برای خلیفه گران تمام شد از اینرو فورا دستور داد
تا امام حسن عسکری (علیهالسّلام) را احضار نمایند، هنگامی که حضرت نزد خلیفه آمد، معتمد گفت: امّت جدّت را قبل از اینکه هلاک شوند، دریاب. امام حسن عسکری (علیهالسّلام)، فرمود: فردا مسیحیان برای آمدن باران بیرون میآیند، و به حول و قوّه الهی،
شکّ و
تردید را از دل مردم بیرون خواهم کرد و
با خلیفه عباسی پیرامون آزاد نمودن اصحابش (شیعیان در بند) صحبت کرد، خلیفه نیز آنان را آزاد کرد. بار دیگر مسیحیان برای طلب باران بیرون آمدند، راهب به همراه مسیحیان دستش را به سمت آسمان بلند کرد، آسمان ابری شد، در این هنگام امام (علیهالسّلام) فرمود: آنچه که در دست راهب است از او بگیرید، ناگهان همه دیدند در دست او قطعه استخوان انسانی است، امام آن را از دست او گرفتند و به راهب دستور دادند اکنون طلب باران کن، راهب دستش را بالا برد، ابرها کنار رفت و خورشید تابید. مردم از این ماجرا تعجب کردند، خلیفه عباسی از امام (علیهالسّلام) پرسیدای ابا محمد! ماجرای این استخوان چیست؟ امام حسن عسکری (علیهالسّلام) فرمود: این استخوان یکی از پیغمبران الهی است که این راهب از بعضی از قبرها به دست آورده بود، و هر وقت استخوان پیامبری را در زیر آسمان آشکار کنند حتما باران میبارد. آن قطعه استخوان را آزمایش کردند، دیدند همانگونه است که امام فرموده است و شک و تردید از مردم برداشته شد و حضرت به منزل خود بازگشتند.
الف: اعتقاد به کرامت غیر انبیاء از اصول مسلم
اهلسنت است و حتی
وهابیت نیز به این مسئله اعتراف دارند.
ب: وجود کرامت
ائمه (علیهمالسّلام) در منابع اهلسنت، نشان از این دارد که اهل سنت به وقوع کرامت توسط ائمه (علیهمالسّلام) اعتقاد دارند.
در پایان لازم به ذکر است که وجود نمونههای
کرامت در منابع اهل سنت در خصوص ائمه و حتی
صحابه و بزرگان اهل سنت فراوان است اما به جهت اختصار از ذکر آنها خودداری کردیم.
موسسه ولیعصر، برگرفته از مقاله «آیا کرامات و معجزات ائمه (علیهمالسّلام) در کتب اهل سنت نقل شده است؟»