پیشینه نظریه تکامل
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
تکامل یا تطور انواع، نظریهای علمی که به ویژه در زیست
شناسی مطرح شده و اهمیت یافته است.
بر طبق این نظریه، انواع یا گونههای موجودات در طول
زمان یکسان و ثابت نماندهاند، بلکه دستخوش تغییر و تحول شده و متناسب با شرایط، تطور یافتهاند.
این نظریه سابقهای کهن دارد، اما از قرن هجدهم به صورت جدّیتری در حوزه
علوم طبیعی مطرح شده است، مثلاً در اثر ژرژ لویی بوفون با عنوان تاریخ طبیعی عمومی و خصوصی و در اثر لامارک با عنوان فلسفه جانورشناختی.
نقطه عطف در طرح این نظریه، منشأ انواع
چارلز داروین است که اثری بسیار مهم در تاریخ علوم طبیعی محسوب میشود. داروین در این کتاب و سپس در منشأ انسان از این نظریه صورت بندی علمی و مبتنی بر شواهد تجربی به دست داد که در مجامع علمی با استقبال مواجه شد و سبب گردید گاه اصطلاح «داروینیسم» به عنوان مترادف نظریه تکامل یا تطور انواع به کار رود. نظریه داروین امروزه در عالم علم کهنه مینماید و با پرسشهای فراوان مواجه شده، اما نظریههای مبتنی بر تکامل یا تطور انواع همچنان مطرح است.
پیروان و صاحب نظران
ادیان در برابر این نظریه رویکردها و مواضع مختلفی داشتهاند.
در تاریخ علوم طبیعی و زیست
شناسی، واژه تکامل یا تطور، معانی چندگانهای دارد و نظریه تکامل در معنایی عام، براین نکته تکیه دارد که همه
جهان یا بخشهایی از اجزای آن دستخوش تحولات پایدار و فزاینده است و در طی این روند بر تعداد و تنوع و پیچیدگی اجزای جهان افزوده میشود.
با این تعریف، باور به نظریه تکامل یا تطور در تقابل با ثابت و یکنواخت انگاشتن جهان و اجزای آن قرار میگیرد و قائلان به آن با این اندیشه که اجزای جهان از آغاز خلقت ثابت و برقرار مانده باشند، مخالفاند.
در یک نگاه کلی، نظریههای اولیه تکامل گرا ساده و مبهم و کمتر تجربی بودند، ولی نظریههای بعدی و متأخرتر پیچیده تر و دقیقتر و تحقیق پذیرتر شدند. عمده اختلاف نظرها در باره منشأ و خصوصیت و علل روند تکاملی است.
بررسی و اطلاق نظریه تکامل در حوزه موجودات زنده و بسط آن به مسائل مرتبط موجب شد تا نظریههایی در مورد تکامل بشر، ذهن، اخلاق و فرهنگ بشری پدید آید و نیز دیدگاههایی فلسفی مطرح شود و با پیگیری روند تکامل در چیزهای غیرزنده، نظریههای مرتبط با
فیزیک ، تکامل
زمین ،
منظومه شمسی و
کیهان ظهور و بروز یافت.
نظریه تکامل، در معنای محدودتر و مشهورتر، در حیطه زیست
شناسی و ناظر به موجودات زنده و آلی مطرح میشود و بنا بر آن همه انواع جانداران روی زمین، از
گیاه و
حیوان ، در طی روندی تدریجی، طولانی و مستمر از انواع و اشکال بسیار متفاوت اولیه به صورت کنونی در آمدهاند.
پیشینه این نظریه به دوره فلاسفه پیشاسقراطی در
یونان و حتی پیش از آن در فرهنگهای
چین و
هند باز میگردد، البته در مورد اخیر این موضوع عمدتاً در قالب
اسطوره مطرح شده است.
حضور و سیرتحول این نظریه را میتوان در سدههای میانه، و دوران نوزایی و روشنگری بررسی کرد.
چارلز داروین، طبیعیدان انگلیسی، در ۱۸۵۹/۱۲۷۶ کتاب منشأ انواع را بر پایه مدارک علمی محکمی که بیش از بیست سال به گردآوری آنها پرداخته بود، منتشر ساخت. در واقع، سهم وی در این امر نه
ابداع و
ابتکار نظریه تکامل که پیشتر از جانب امثال
بوفون و
لامارک نیز مطرح شده بود،
بلکه ارائه این نظریه به صورت آزمون پذیر بود که شواهد متقنی را در اثبات آن به دست داد.
داروین عامل اصلی تکامل و تحول انواع را انتخاب طبیعی میدانست. او، که تحت تأثیر قوانین مالتوس قرار گرفته بود، آنها را کم و بیش قابل تطبیق بر انواع جانوری و گیاهی میشمرد.
از نظر او این عامل بر موجودات زندهای تأثیر دارد که در پی تغییرات تصادفی واجد خصوصیاتی متفاوت و در عین حال قابل توارث میشوند و به تبع آن بقا و
تولیدمثل آن موجودات نیز دگرگونی مییابد. این تحول در میزان جمعیت، خود تابعی است از مساعدت یا ممانعت آن خصوصیات موجودات زنده در جدال بر سر حیات که تنازع بقا خوانده میشود. نتیجه انتخاب طبیعی این است که موجودات زنده تواناتر، با شرایط بسیار گوناگون حیات سازگاری مییابند و در مقابل، انواعی که انطباق و سازگاری کمتری دارند نابود میشوند.
به رغم خواست و قصد داروین از دادن این نظریه، عملاً اندکی پس از مطرح شدن آن، در حوزههای گوناگون دانش بشری این نظریه بسط یافت و نتایج فلسفیِ به دست آمده از آن، جهان بینی خاصی را شکل بخشید. با نفوذ مفاهیم و آموزههای داروینی در علوم اجتماعی، واژه تکامل در آثار مردم
شناسان، روان
شناسان، جامعه
شناسان و مورخان نهادهای اخلاقی و حقوقی و سیاسی نیز کاربرد بسیار یافت.
جامعه
شناسانی همچون
هربرت اسپنسر نیز داروینیسم اجتماعی را گسترش دادند و تاکنون نسبت و پیوند نظریه تکامل با فلسفه اجتماعی و اخلاق، موضوع بحث و بررسی است.
باور به تکامل در حیطههای گوناگون وجود بشری، ناظر به عالم خارج و عالم درون او از ذهن و روح و مانند اینها، به اقسام تکامل گرایی مابعدطبیعی انجامید
و شاخههای گوناگون فلسفی، از جمله تکامل گرایی مکانیکی، حیات گرا و عمل گرا ظهور کرد.
نظریه تکامل داروین در وهله نخست با مخالفت دانشمندان علوم طبیعی مواجه شد و سپس در بر خورد با آموزههای دینی
مسیحی و
یهودی ، واکنشهای گوناگونی بر انگیخت.
واکنش مسیحیان نسبت به این نظریه یکسان نبود. بعد از مرگ داروین آثاری در دفاع از آن و تبیین سازگاری آن با تعالیم مسیحی تألیف شد و پاپ هم منشأ انواع را در زمره کتابهای ممنوع قرار نداد.
داروین خود نیز پس از تألیف منشأ انواع در مصاحبهای گفت که تصور آنکه این جهان شگفت و شگرف، از جمله
انسان با تمام تواناییش، نتیجه نوعی تصادف یا ضرورت بی هدف باشد، بی نهایت دشوار بلکه محال است.
هواداران دینی نظریه تکامل (داروینیسم) به نظارت و اشراف الاهی بر روند تکامل قائل بودند و در پس گزینش طبیعی، یک وجود با تدبیر و اهل گزینش و نیز وجود یک طرح مافوق طبیعی را میپذیرفتند.
آنها خلقت الاهی را از مجاری قوانین طبیعی میدانستند، نه اینکه به صورت ناگهانی و بهطور معجزه آسا همه موجودات، کامل و تام آفریده شده باشند.
داروین نیز در یک مورد از قوانین طبیعی به عنوان «وسائط ثانویه» ای که خداوند از طریق آنها به آفرینش میپردازد، سخن گفته و اشاره کرده است که حیطه پژوهش دانشمندان همین «علل ثانویه» است، بی آنکه بتوانند بپرسند چرا
طبیعت این چنین عمل میکند.
با این اوصاف، نظریه تکامل و مبانی و لوازم آن در بر خورد با آموزههای مسیحی، چالشهایی را در حوزه
انسان شناسی ،
جهان شناسی ،
الاهیات ،
اخلاق ، و اعتبار
کتاب مقدّس ــ که به نظر میرسید سفر تکوین در آن به نحو خاص در تقابل با این نظریه است ــ بر انگیخت.
برخاستن انسان از موجودی کمتر سازمان یافته
و بخشی از طبیعت بودن انسان و فرهنگ او و ارجاع قدرت فکری و گرایش اخلاقی و اعتقادات او به تکامل مادّی
ضربهای زیست
شناسانه، در تمایز با ضربه
کیهان شناسانه کوپرنیک و ضربه روانکاوانه
فروید ، به اشرفیت انسان نسبت به دیگر موجودات بود. به نظر برخی، این دیدگاه متضمن نفی آفرینش شکوهمند انسان، نفی شباهت انسان و
خدا ،
نفی
هبوط آدم و نفی امتیاز انسان در برخورداری از
روح و
جاودانگی بود.
نفی هدفداری جهان و نفی طرح و
تدبیر الاهی و ارتباط مداوم خداوند با و نفی نظام ثابت و سلسله مراتبی عالم و تاریخی دیدن و تاریخی شدن عالم در حوزه آموزههای جهان
شناسی، موجب پدید آمدن مباحثی شد.
آسیب پذیری برهان و فروپاشی نظام ارزشی سنّتی،
برپایی نظام اخلاقی
سکولار و مخالف با هنجارهای دینی بر پایه اندیشه ترقی، از دیگر چالشها بود.
واکنش رجال دینی و متألهان و اندیشمندان مسیحی در رویارویی با این چالشها به گونههای متفاوتی صورت گرفته است.
بنیادگرایان پروتستان با رویکردی نص محورانه و ظاهرگرایانه و با اذعان به قطعیت و خطاناپذیری نصوص دینی و بر این مبنا که
دین هم مثل
علم ، پدیدههای طبیعی را تبیین میکند، تکامل را کاملاً نفی میکردند.
بدین شیوه و بهطور کلی نسبت علم و دین در اذهان بنیادگرایان متعارض مینماید.
در مقابل، عموم رجال و متألهان مسیحی (مشتمل بر کاتولیکها، پروتستانها، نوخواهان و متجددان، و در نهایت نو ارتدوکسها) در صدد جمع و سازگاری، یا دست کم نفی ناسازگاری، میان نصوص و آموزههای مسیحی با نظریه تکامل بر آمدند. این تلاشها با نوعی تجدیدنظر در مبانی و آموزههای مسیحی (همچون خطاناپذیری نصوص و متون دینی، تلقی شخص وار از خداوند و نسبت آن با عالم) همراه بود. همچنانکه اندیشههای جدیدی چون تفکیک هسته مرکزی و جوهر تعالیم وحیانی از زوائد و عرضیاتِ (مفروضات و مسبوقات علمی و فرهنگی) مندرج در تعالیم الاهی، تأویل پذیری کتاب مقدّس، و ارتباط و نسبتهای مختلف میان علم و دین، در مدّ نظر آنان قرار گرفت.
گروههای چهارگانه یاد شده، بر خلاف بنیادگرایان، با ادعای حفظ پایبندی خود به کتاب مقدّس، البته نه به معنای ظاهری آن، شواهد و قرائن صحت نظریه تکامل را نفی نمیکنند.
کاتولیکها به سطوح و ساحتهای مختلف حقیقت و انعطاف و توسع و تنوع در تفسیر کتاب مقدّس و اجازه تأویل آیات متشابه اذعان کردند و حتی مدتها قبل از نظریه داروین، برخی مفسران کاتولیک، تعبیر شش روز آفرینش را استعارهای از دورههای زمین
شناسی قلمداد کرده بودند.
کاتولیکهای نواندیش عملاً با محدودکردن حجیت کتاب مقدّس به حوزه بیان حقایق دینی و مرتبط با
سعادت و
رستگاری ابدی انسان، مفروضات و مسبوقات علمی و تاریخی نویسندگان کتاب مقدّس را که غیر اصلی و جنبیاند، قابل نقد و ارزیابی دانستند.
علاوه بر اینها چنانکه در منشور پاپی سال ۱۹۵۰ هم آمده است، کاتولیکها تکامل را در حیطه تن انسانی پذیرفتند، اما روح مجرد را ــ که از جانب خداوند به بدنی افاضه شده که بنا به قانون تکامل، مستعد دریافت آن گردیده است ــ خارج از دایره بررسیهای علمی و دیرینه
شناسی دانستند.
اما پروتستانها با تأکید بر وحدت شخصی انسان و اینکه خداوند کل انسانها را طی عملکرد تدریجی علل ثانوی و تمهیدی طولانی پرورده است، خداوند را طراح اولیه کل جریان تکامل و عامل کارساز و مدبر پارهای موارد، که داروین اتفاقی میدانست، قلمداد میکردند.
اینان روایت کتاب مقدّس در سفر تکوین و موارد دیگرِ مرتبط با نظریه تکامل را شاعرانه و کنایی یا اسطورهای معرفی میکردند.
تجددخواهان از این هم فراتر رفتند و کتاب مقدّس را مکتوبی معرف یک مرحله خاص از بینش دینیِ تکامل یابنده انسان دانستند. از نظر آنها مبنای الاهیات را نه در
عقل و نه در نقل که در احوال قلبی دینی و اخلاقی باید جستجو کرد. بر این اساس، تعارضات علم و دین رنگ میبازد. از همه مهمتر تلقی حلولی و غیرشخص وارِ این گروه از خداوند است. اخص
صفات خداوند نه تنزه و تعالی، که سریان در طبیعت است. به این ترتیب خلقت الاهی امری خارجی و یک بار برای همیشه نیست بلکه درونی و جاری و ساری و مستمر در زمان است.
در قرن بیستم دیدگاه دیگری با عنوان نو ارتدوکسی به ارائه راه حلی دیگر در مواجهه با تکامل پرداخت. از نظر اینان روایت کتاب مقدّس از دو رویداد آغاز جهان و پیدایش انسان، علت اصلی متعارض انگاشتن اعتقاد دینی با نظریه تکامل است، حال آنکه این روایت کاملاً نمادین میباشد و اشاره به حقایقی دارد که سطح و ساحت آنها به کلی متمایز از تاریخ تکامل است. در اینجا خلقت به معنای وجود، منشأ زمانی برای جهان نیست بلکه ناظر بر رابطه بنیادین بین خداوند و جهان است.
علاوه بر این، نو ارتدوکسی همراه با
اگزیستانسیالیسم و فلسفه تحلیل زبانی، روایت دینی خلقت و نظریه تکامل را دو بیان بیارتباط، که تماسی با یکدیگر ندارند، میداند.
در باب چگونگی رویارویی
یهودیان با نظریه تکامل، و اساساً در مورد مواجهه یهودیت با اندیشه علمی، هنوز گزارش جامعی وجود ندارد. در عین حال در یک داوری کلی، واکنشهای یهودیان هم به چالشهای علمی هم تجدد، از مقاومت و مخالفت نسبی تا قبول کامل در نوسان است. یهودیان اصلاح گرا و نو ارتدوکسها کم وبیش بر اساس دیدگاهی تحصلی و علم گرا، نسبت به نظریات علمی و نتایج و محصولات آنها پذیرش و همراهی نشان میدهند. در مقابل، برخی یهودیان و خصوصاً ارتدوکسها در دفاع از ظواهر متون و تعالیم مقدّس، با علم مخالفت میکنند، هرچند این مخالفتها در قرن بیستم، بجز واکنشهای گروهی از ارتدوکسها، خارج از حوزه علوم طبیعی و تنها در حوزه
علوم انسانی و
اجتماعی است.
در کنار مخالفتهای شدید برخی یهودیان، نو ارتدوکسها و اصلاح گرایان و دیگر حامیان یهودی نظریه تکامل، با دو قید آن را پذیرفتند: امتیاز و برتری انسان نسبت به دیگر جانداران حفظ شود و دیگر آنکه تکامل، حاصلِ هدایت و نظارت حکیمانه و قانونمند الاهی دانسته شود
و حتی برخی، گذشته از اذعان به سازگاری و توافق، مدعی فضلِ تقدم تعالیم یهودی در تأیید نظریه تکامل شدند.
البته نوعی مواجهه سنّتی یهودیت با نظریه تکامل را باید با همان مبنای
ابن میمون در باره
قدم عالم مشخص کرد. به نظر ابن میمون، اگر ادله و قرائن کافی برای یک نظریه علمی اقامه شد، ناگزیر باید راهی برای تفسیر و بازخوانی عبارات و ظواهر ناسازگار و معارض با آن در کتاب مقدّس یافت، چون به اعتقاد آنها هیچ چیزی در
تورات نیست که با علم و معرفت حاصل از تحقیق در باب جهان در تعارض باشد.
به نظر ایشان نظریه تکامل در عین اینکه مورد اتفاق و اجماع گستردهای قرار گرفته، هنوز در حکم فرضیهای غیرقطعی است.
دیگر اینکه با فرض پذیرش نظریه تکامل از یک دیدگاه توحیدی، آن را نباید مولود نیروهای شیمیایی و فیزیکی کور و فاقد
شعور ، بلکه باید حاصل دخالت الاهی دانست. مثلاً در آگاده که بخش غیرمرتبط با قواعد و احکام شرعی تعالیم ربانی است
و در مدراش که بخش گزیده موعظهها و خطبهها و تفسیرهای کتاب مقدّس از تعالیم ربانی
است، بازتابی از اندیشههای تکاملی یونان باستان قابل مشاهده است،
از جمله اینکه حیات در ادواری متقدمتر از محاسبات رایج یهودی جریان داشته است.
همچنین طبق یک روایت آگاده، خداوند «هر هفت سال یک بار عالم خود را تغییر میدهد»
که میتواند منظور، هفت سالی باشد که هر روزش بنا به مزامیر داود معادل هزار سال است
برای آگاهی بیشتر در باره این ادعاها رجوع کنید به؛.
نظریه تکامل از آغاز مطرح شدن آن، دستخوش اشکالات و اعتراضات بود. پیشینه این مخالفتها را در
یونان باستان میتوان جستجو کرد، از جمله
افلاطون و
ارسطو در زمره مخالفان آن بودند.
به دنبال مخالفتهای ارسطو و نیز مخالفتهای دانشمندان سدههای میانه، نظریه تکامل به مدت دو هزاره به حاشیه رانده شد
تا اینکه در صورت بندی و تقریر جدید و علمی آن توسط داروین، مجالی گسترده برای مطرح شدن یافت، اما در این مقطع نیز صرف نظر از نقدها و واکنشهای اصحاب
کلیسا و اهل دیانت، نظریه تکامل و به ویژه تعمیم آن به حیطه اجتماع و اخلاق و جهان
شناسی، در معرض نقدهای علمی و فلسفی بسیاری قرار گرفت.
برخی اشکالات علمی را در واقع باید ناظر به کاستیها، نارساییها و پرسشهای بی پاسخ مانده مرتبط با نظریه داروین و در جهت تکمیل آن دانست تا بیان خطاها و شواهد نقض این نظریه.
پرسشهایی در باره سرعت و کیفیت و نحوه تغییر تکاملی از قبیل زمان تحول تکاملی، سطح و ساحتی که در آن تغییر تکاملی صورت میگیرد (داخل انواع یا در سطحی کلان تر و فراتر از انواع) از این دست اشکالات میباشد.
از اشکالات نظریه داروین نشناختن ماهیت سازوکار
وراثت و ضعف در تبیین آن است.
وی چگونگی انتقال صفات از والدین به فرزند را فرع بر نحوه شکل گیری بدن
جنین از مواد بدن والدین میدانست.
نقد دیگر این است که حذف یک نوع اشراف حکیمانه و به تبع آن، توجیه و تبیین تکامل بر مبنای بخت و اتفاق به نامحتمل بودن آن میانجامد، به ویژه آنکه بسیاری از موارد انطباق و سازگاری در جانداران، بر ظهور خود به خودیِ چندین تعدیل و سازگاری یکجا و متقارن متوقف است، به گونهای که وقوع انفرادی هر یک از آن موارد سازگاری (مثلاً دستگاه بینایی) در سازگاری و بقای موجود تأثیر نخواهد داشت.
توجیه ناپذیری تحولات غیرسازگار مانند شاخهای عظیم
گوزن ایرلندی و
دندان نیش
پلنگ شمشیرْ دندان،
وجود مثالهای نقضی مانند انگلها که برای سازگار شدن با شیوه زندگی آسانتر، مسیر قهقرایی طی میکنند،
از دیگر اشکالات علمی مطرح شده میباشد.
نکته دیگری که در نظریه داروین مورد توجه خاص قرار گرفته، اصل و نسب حیوانیای است که برای انسان قائل شده است. بسیاری از زیست
شناسان اخیر، و از جمله برخی از نو داروینیستها، به تمایز انسان از دیگر حیوانات توجه بیشتری کردهاند و پدیدههای بشری همچون قوای عقلانی و ذهنی، استعداد تفهیم و تفاهم نمادین، آزادی انتخاب و تکامل فرهنگی او را با انتخاب طبیعی قابل تبیین نمیدانند.
در کنار اشکالات پیشگفته، نقدهای روش شناختی و فلسفی نیز مطرح شده است. نظریه تکامل بر یک همانگویی استوار است. توضیح آنکه نظریه انتخاب طبیعی مبتنی بر بقای اصلح است اما در پاسخ به اینکه کدامیک از جانداران اصلح هستند، پاسخ داده میشود آن جاندارانی که باقیماندهاند و این همانگویی منطقی، هسته مرکزی نظریه تکاملی قلمداد میشود.
بعلاوه، این نظریه فاقد قدرت پیش بینی سمت و سوی روند تکاملی یک جمعیت است، همچنانکه در باب تاریخ گذشته حیات نمیتواند روند تکامل را ترسیم کند.
این نارسایی، به سبب اتکا و ابتنای این نظریه بر عوامل مهار نشدنی و پیش بینی ناپذیر (مانند تغییرات محیطی، جهش اتفاقی و تعامل پیچیده افراد یک نوع) میباشد. به نظر تامس هاکسلی، از پیروان سرسخت داروین، مفهوم انسب و اصلح بار ارزشی و اخلاقی دارد در حالی که در عالم طبیعت امور کاملاً تحت تأثیراسباب و احوال عینی حرکت میکنند و تحت شرایطی، همچون سرد شدن دوباره
زمین ، انتخاب انسب ممکن است به چیزی جز
گلسنگ و
جلبک اجازه بقا ندهد. نادرست دانستن گذر از «است» و واقعیات به «باید» و حیطه ارزشها و هنجارها و پاس نداشتن مرز علم و
فلسفه ، از دیگر اشکالات قابل طرح بر تعمیمهای نظریه تکامل در جهان
شناسی و اخلاق و اجتماع بوده است (سروش، ۱۳۵۸ش، ص ۱۴۷ـ ۱۴۹؛ سروش، ۱۳۵۸ش، ص ۲۰۵ـ۲۲۴؛.
(۱) کتاب مقدّس عهد عتیق.
(۲) ابن میمون، دلالة الحائرین، چاپ حسین اتای، آنکارا ۱۹۷۴.
(۳) ایان باربور، علم و دین، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، تهران ۱۳۶۲ ش.
(۴) پیتر باولر، چارلز داروین و میراث او، ترجمه حسن افشار، تهران ۱۳۸۰ ش.
(۵) فرانکلین لوفان بومر، جریانهای بزرگ در تاریخ اندیشه غربی: گزیده آثار بزرگ در تاریخ اندیشه اروپای غربی از سدههای میانه تا امروز، ترجمه حسین بشیریه، تهران ۱۳۸۰ ش.
(۶) محمود بهزاد، داروینیسم و تکامل، تهران ۱۳۵۳ ش.
(۷) عبدالکریم سروش، دانش و ارزش، (تهران) ۱۳۵۸ ش.
(۸) عبدالکریم سروش، علم چیست، فلسفه چیست ؟، تهران ۱۳۶۸ ش.
(۹) فرهنگ آثار: معرفی آثار مکتوب ملل جهان از آغاز تا امروز، به سرپرستی رضا سیدحسینی، تهران: سروش، ۱۳۷۸ ش ـ.
(۱۰) نورالدین فرهیخته، داروینیسم و مذهب: نبرد اندیشهها در زیست
شناسی، تهران ۱۳۵۷ ش.
(۱۱) دان کیوپیت، دریای ایمان، ترجمة حسن کامشاد، تهران ۱۳۸۰ ش.
(۱۲) فریدریش ویلهم نیچه، تبارشناسی اخلاق، ترجمة داریوش آشوری، تهران ۱۳۷۷ ش.
(۱۳) دایرة المعارف فلسفه راتلیج.
(۱۴) د. جودائیکا.
(۱۵) فرهنگ تاریخ عقاید.
(۱۶) د. دین و اخلاق.
(۱۷) داروین.
(۱۸) دایرة المعارف دین.
دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «تکامل یا تطور انواع»، شماره۳۷۸۴.