ویلیام جیمز
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
ویلیام جیمز (William James، ۱۸۴۲–۱۹۱۰) فیلسوف آمریکایی و بنیانگذار
مکتب پراگماتیسم بود. وی در زمینه
روانشناسی و
فلسفه مطالعات عمیقی داشت و به عنوان پزشک نیز به فعالیت مشغول بوده است.
ویلیام جیمز William James فیلسوف و روانشناس معروف آمریکایی در
سال ۱۸۴۲ در
نیویورک زاده شد. پدرش که یک
الهیاتدان و محقق نامتعارف بود و با کسانی مانند
اولیور وندل هولمز و
رالف والدو امرسون همکاری ادبی داشت یک فضای فکری آزاد برای او فراهم کرده بود و به او و سایر فرزندانش امکان داده بود که خود درباره
شغل و زندگیشان تصمیم بگیرند.
تحصیلات اولیه جیمز در نزد پدرش صورت گرفت. جیمز از ۱۸۵۵ تا ۱۸۶۰ به همراه برادرش هنری که بعدها رماننویس پرآوازهای شد و به شهرتی برابر با او رسید. در مدارس
انگلستان،
فرانسه،
سوئیس و
آلمان تحصیل کرد. طی این دوره تحصیلی علائق جیمز بین علوم طبیعی از یک سو و هنر مخصوصا نقاشی از سوی دیگر در نوسان بود. علاقه جیمز به نقاشی چندان قوت گرفت که دورههای آموزش نقاشی را گذراند اما سرانجام به علم طبیعی روی آورد ولی همانطور که ویلیام جیمز ارل در شرح زندگیش گفته است در سراسر زندگی علمی و فلسفیش نگاه هنری خود را که از مؤلفههای آن توجه به جزئیات محسوس و تعلق خاطر به سبک است حفظ کرد. جیمز در ۱۸۶۱ وارد مدرسه علمی لارنس در دانشگاه هاروارد شد و سپس به گروه
آناتومی و فیزیولوژی تطبیقی پیوست و در ۱۸۶۴ به گروه پزشکی در دانشگاه هاروارد راه یافت. در ۱۸۶۷ تمایل به
روانشناسی تجربی او را به تحصیل در دانشگاه برلین سوق داد. بعدا به هاروارد بازگشت و تحصیلات پزشکیش را در ۱۸۶۹ به اتمام رساند.
او در همین ایام به مشکلی روحی دچار شد و ادعا کرد که اعتقادات دینیش به بهبود و رهاییش از آن مشکل کمک کرد. جیمز همچنین در این دوره تحت تاثیر کسانی از جمله فیلسوف فرانسوی
شارل رنوویه به نوعی ایدهآلیسم انتقادی در برابر
پوزیتیویسم،
ماتریالیسم و
طبیعتگرایی تحولگرا روی آورد. همچنین خداباوری را به جای لاادریگرایی و اختیار را به جای جبر اتخاذ کرد. در ۱۸۷۲ شروع به تدریس فیزیولوژی در دانشگاههاروارد کرد و سالها به تدریس آناتومی، روانشناسی و فلسفه پرداخت. در سال ۱۸۹۰ کتاب اصول روانشناسی را به چاپ رساند که نگارشش ۱۲ سال طول کشید و مدتی طولانی اثری مهم و اساسی در روانشناسی محسوب میشد. آثار مهم دیگر او عبارتند از تنوع تجربه دینی (۱۹۰۲)،
پراگماتیسم (۱۹۰۷) و جهان کثرتگرا (۱۹۰۹). جیمز شخصیتی تاثیرگذار و فعال و اجتماعی داشت و با افراد صاحب نام روزگار خود از جمله
چارلز سندرس پیرس (پرس)، شارل رنوویه، جورج سانتایانا،
جان دیویی،
هانری برگسن و
برادلی دوست بود.
از
دانش و
اندیشه همه آنان بهره میگرفت و خود نیز بر آنان تاثیر میگذاشت. گیرایی شخصیت او چنان بود که حتی
سانتایانا فیلسوف و شاعر اسپانیایی (۱۸۶۳ـ۱۹۵۲) که از لحاظ فکری با او اختلاف داشت قلم به تحسین او میراند. اگرچه ریشههای اندیشه پراگماتیسم یا فلسفه اصالت عملی را در چارلز سندرس پیرس (پرس) دانستهاند اما عموما ویلیام جیمز بانی و نماینده اصلی این مکتب و حتی به طور کلی فلسفه آمریکایی در نیمه اول
قرن بیستم محسوب میشود. جیمز در ۱۹۱۰ درگذشت.
جیمز فیلسوف و روانشناس آمریکایی است که شهرت وی بیش از همه مرهون فلسفه اصالت عمل یا «پراگماتیسم» (Pragmatism) است. جیمز تحت تاثیر تربیتها و حالات مذهبی پدرش هنری جیمز بود (پدرش نیز بسیار متاثر از سوئدنبرگ (Swedenbrg، E) عارف بزرگ سوئدی بوده است) و صریحا خود را فردی معتقد و دیندار معرفی میکند و
ایمان را عنصری حیاتی و اساسی در زندگی میداند: «اگرچه نمیتوانم عقیده مردم عادی مسیحی را بپذیرم یا طریقتی را که دانشمندان اسکولاستیک در قرون وسطا از آن دفاع میکردند، قبول کنم، اما خود را جزو فلاسفه مابعدالطبیعه جزمی میدانم...، پس بدون تردید، گفتههای آنان که
مذهب را پسماندههای افکار قدیمی میدانند، رد میکنم، زیرا آن گفتهها نادرست است. منشا اشتباه چیزی است که پدران ما مذهب خود را با آن مخلوط کرده بودند و به خطا از طبیعت اخذ کرده بودند. این بود که مذهب آنها با بسیاری از افکار نادرست همراه بود. بنابراین، ما نمیتوانیم دربست از هر
عقیده و ایمان مذهبی صرف نظر کنیم... چقدر "تولستوی" خوب گفته وقتی ایمان را جزء دستهای از نیروها میشمارد که آدمی با آن زندگی میکند، "فقدان ایمان" (Anhedonie) سقوط کامل زندگی است.»
مسئله چیستی و هستی
خداوند اندیشه جیمز را در طول حیاتش به خود مشغول ساخت. شخصی عمیقا مذهبی بود و در کتاب انواع تجربه دینی با حالات احترامآمیز عرفانی درباره خود میگوید: «خمیره ذاتی من تقریبا به طور کامل به
دین و التذاذات روحانی وابسته است.»
برتراند راسل نیز علایق و احساسات دینی وی را اساسی میداند: «علایق فلسفی ویلیام جیمز دو جنبه داشت: یکی علمی و دیگری دینی. در جنبه علمی تحصیلات پزشکی به او تمایلی به سمت ماتریالیسم داده بود، ولی احساسات دینیش جلوی این تمایل را میگرفت. احساسات دینی جیمز بسیار پروتستانی، دموکراتیک و سرشار از گرمی و عطوف بشری بود. بنابراین، یکی از مبانی فکری وی، علایق دینی و تجارب مذهبیش است که در جهتگیری نظریهاش بدون تاثیر نیست.»
نکته دوم مبنای فلسفی جیمز است. وی در پراگماتیسم راهی برای وحدت بخشیدن به
علم و مذهب یافت، زیرا محک
حقیقت را به طور کامل تجربه میداند و تجربه مذهبی هر فردی بدون شک، پدیدهای است که باید از سوی همه به عنوان یک واقعیت پذیرفته شود. از دیدگاه پراگماتیسم، آزمون هر عقیدهای این است که آن عقیده چه تغییری در زندگی شخصی به وجود میآورد و همین آزمون است که گذرگاه انواع جهانبینیهاست. به طور کلی، این پدیدههای انسانی، شخصی و فردی هستند که برای جیمز جاذبه دارند و او هم بر اساس طبع خود و به گونهای فلسفی، با هرچه انتزاعی، شکلگرایانه، خردگرایانه و آموزهای است، مخالفت میکند. پراگماتیسم از ریشه لغوی Pragma به معنای عمل و کار است که به اصالت عمل یا صلاح عملی ترجمه شده و عمدتا چارلز ساندرز پرس (Pierce، ch. s) آن را ابداع کرد و از طریق جیمز،
جرج هوبرت مید (Mead، G. H) و
جان دیویی (Dewey، J) بسط یافت. کتاب پراگماتیسم جیمز حاوی سخنرانیهای وی در این موضوع است.
وی درباره روش پراگماتیکی میگوید قبل از هر چیز روشی است برای حل نزاعهای متافیزیکی که در غیر این صورت، پایانناپذیر باشند. آیا
جهان واحد است یا کثیر؟ مقدر است یا آزاد؟ مادی است یا روحی؟ اینها مفاهیمی هستند که هر کدام ممکن است درباره جهان صادق باشند یا نباشند، ولی نزاع بر سر چنین مفاهیمی پایانناپذیر است. روش پراگماتیکی در چنین مواردی عبارت است از کوشش برای تفسیر هر مفهومی به کمک ردگیری پیامدهای عملی مربوط به آن. پراگماتیسم چیز تازهای نیست و با بسیاری از گرایشهای فلسفی کهن هماهنگی دارد؛ مثلا با
اصالت تسمیه به دلیل توجه همیشگیش به امور خاص، با منفعتگرایی به دلیل تاکیدش بر جوانب عملی و با مثبتگرایی، به دلیل تحقیر راه حلهای لفظی، سؤالهای بیفایده و تجریدهای مابعدالطبیعی سازگار است.
روش پراگماتیستی تا اینجا به معنای یک شیوه جهتگیری است که جنبه غایتگرایانه دارد: «شیوه روگردان از اولیات، اصول و مقولات و ضروریات تصوری و روکردن به سوی چیزهای آخرین، ثمرات، نتایج و امور واقع.» واژه پراگماتیسم به معنای وسیعتر به معنای نوعی «نظریه حقیقت» است. در قبال دو نظریه معروف دیگر در باب حقیقت یا
صدق، نظریه مطابقت (Correspondence theory of trouth) که حقیقت را عبارت از مطابقت گزاره با واقعیت خارجی آن میداند که،
ارسطو و
فلاسفه اسلامی به این نظریه معتقدند؛ نظریه پیوستگی (Coherence theory of trouth) که
فلاسفه غرب از
دکارت به بعد معمولا آن را پذیرفتهاند و به معنای هماهنگی اجزای یک نظریه است. نظریه پراگماتیسم معتقد است یک عقیده در صورتی و تنها در صورتی حقیقی است که هرگاه عمل مطابق آن واقع شود، به طوری تجربی نتایج رضایتبخش و محسوس به بار آورد؛ یعنی حقیقت باید به مثابه رابطه پیامدهای رضایتبخش و محسوس با اعمالی که از عقاید معین ناشی میشود، در نظر گرفته شود.
حقیقت چیزی جز این نیست که تصورات تنها تا آنجا حقیقیند که ما را در ایجاد رابطهای رضایتبخش با دیگر بخشهای تجربهمان یاری رسانند. هر نظری که ما را کامیابانه از قسمتی از تجربهمان به قسمت دیگر آن ببرد، چیزها را به گونهای رضایتبخش به هم ربط دهد، تضمین شده باشد، امور را ساده کند و در نیروی کار صرفهجویی به عمل آورد، به همان اندازه، تا همانجا و به گونهای ابزاروار حقیقی است. این جمله اخیر به صورت کاملا روشن ملاک حقیقیبودن یک نظریه را افاده عملی آن به صورت رضایت بخش میداند که در اشکال ساده، تضمین شده و تجارب مرتبط نمودار میشود. به عبارت دیگر، افاده عملی، یعنی برای ما یک حالت رضایتبخش به ارمغان آورد. رضایتبخش بودن نیز (با توجه به مجموع سخنان جیمز) یعنی این رای مثلا با مجموع علقهها و دل بستگیهای وجودی بشر سازگار باشد. مقصود این است اگر این
رای را بپذیریم، در هیچ جا از وجود خودمان احساس تعارض و مشکل نمیکنیم.
جیمز در سخنی میفرماید: «
دین بزرگترین دلبستگی زندگی من است.» در حالی که شهرت ویلیام جیمز در میان فلاسفه بیشتر به خاطر روش و نظریه و فلسفه عملگرایانهاش درباره حقیقت است تا کارهایش درباره دین، آثار بسیاری از او وجود دارد که برخی از آنها مهمترین آثار وی هستند و او در آنها به مباحث مربوط به دین و اعتقاد دینی پرداخته است. از میان این آثار میتوان به برجستهترینشان اشاره کرد: واکنش طبیعی و خداباوری، اراده معطوف به اعتقاد، آیا زندگی ارزش زیستن دارد و جاودانگی انسان. مهمتر از اینها کتاب مشهور او به نام تنوع تجربه دینی The varieties of Religious Experience است که امروزه اثری کلاسیک در حوزه دینپژوهی شمرده میشود و حاصل سخنرانیهای او در مجموعه پر وجهه گیفورد است که در سالهای ۱۹۰۱ و ۱۹۰۲ در
ادینبورگ ایراد کرد. در واقع حتی بسیاری از آثار جیمز که مباحث اصلی آنها چیزهای دیگری است بیانگر علاقه و دلبستگی همیشگی او به مسائل دینی است. برای مثال در مقالهاش به نام «مفاهیم فلسفی و نتایج عملی» که جیمز در آن ابتدا به معرفی روش پراگماتیستی یا اصالت عمل در فلسفهاش میپردازد درباره معنای مقولات مختلف دینی و مابعدالطبیعی نیز سخن گفته است. او ۹
سال بعد در کتاب پراگماتیسم هنگام سنجش و ارزیابی مفاهیم فلسفی از دین به عنوان دلبستگی عمده و اصلی آن گفتار یاد میکند.
جیمز در کتاب پراگماتیسم که شاخصترین شرح و بیان جیمز از فلسفه اصالت عمل اوست بخش عمده توجهش را صرف مسائل مربوط به
حقیقت و
صدق، معنی و روششناسی فلسفی میکند. معالوصف به این مباحث نه صرفا به خاطر اهمیت عقلی و نظریشان بلکه همچنین بدین سبب که تشخیص میدهد نتایج آنها به حل پرسشهای مربوط به معنی و توجیه و تدلیل اعتقادات دینی یاری میرساند، میپردازد. سخنرانی هشتم پراگماتیسم به طور خاص به مساله پراگماتیسم و
دین اختصاص دارد و سخنرانیهای دوم و سوم نیز شامل مباحث مهمی راجع به مقولات دینی است. نوشتههای جیمز درباره تحقیقات روانشناختی و فرا روانشناختی هم در آرای وی در خصوص دین حائز اهمیتند. زیرا یکی از هدفهای جیمز در این آثار آن است که قلمرو دلایل و قراین مربوط به حقیقت و صدق دعاوی دینی را گسترش و بسط دهد. او معتقد است که تحلیل و ارزیابی دقیق و باریکبینانه در باب تجربههای روانشناختی چه بسا دلایل و قراین و براهینی علیه الگوهای مادهباورانه و مکانیستی راجع به علیت فراهم کند و بدین وسیله راه را برای ارزیابی گشودهتر و همدلانهتری از اعتبار تجربه دینی هموار سازد.
جهان کثرتگرا باز یکی دیگر از آثار جیمز است که برای شناخت فلسفه دین او حائز اهمیت است. او در این اثر به بیان مبنایی مابعدالطبیعی برای نگرشش راجع به
خدا پرداخته و طرحی کلی از دلالتهای دینی آرای مابعدالطبیعیش به دست داده است. در مورد جیمز یک چیز قطعی است، او عمیقا درگیر پرسشها و مسائل دینی بود و هوش و فراستش را هم در مقام یک روانشناس و هم به عنوان یک فیلسوف صرف حل آنها میکرد. اصل محوری فلسفه دین جیمز این است که مسائل مربوط به حقیقت و حقانیت دین و توجیه و تدلیل اعتقادات دینی باید از منظری مناسب مورد بررسی و توجه قرارگیرد تا بتوان پاسخهای شایستهای به آنها داد. نکته مهم در آثار جیمز راجع به دین این است که او ابتدا آن رهیافتهایی را که مانع از پیشرفت در شناخت و ارزیابی دعاوی دینی میشوند کنار بنهد و سپس مجموعه ملاکهای غنیتر و مؤثرتری برای چنین پیشرفتی به دست دهد.
جیمز در سخنرانی اول پراگماتیسم، اثری که روششناسی فلسفی خود را به طور کامل در آن تشریح میکند اعلام میدارد که هدف اصلی فلسفه عملگرایانهاش این است که بین دو گرایش عمده در فلسفه انس و تالیفی پدید آورد. او میگوید که معضل کنونی در فلسفه آنگونه که با بحث دین مرتبط است بدین شرح است: در یک سو فیلسوفانی قرار دارند که گرایش تجربی و علمی دارند و بر این رای هستند که اعتقادات دینی باید توسط شواهد و قرینههای تجربی توجیه و مستدل شوند. در سوی دیگر فلاسفه نظری به ویژه استعلاگرایان (transcendentalists) و ایدهآلیستهای مطلق جای دارند. این فلاسفه قائل به دیدگاهیند که میتوان آن را دینی نامید. اما جیمز بر این نظر است که دیدگاه آنان یکسره انتزاعی و از لحاظ تجربی تهی است و ربطی به زندگی دینداران ندارد. یکی از ایرادهای اصلی جیمز به فیلسوفان نظری این است که این اندیشهوران مسائل دینی را اساسا مسائل نظری میدانند که منحصرا به مدد
براهین عقلی حل شدنیند.
توجیه و اثبات اعتقاد بر پایه مبانی عقلی یا نظری سابقهای طولانی دارد و بسیار مورد توجه بوده است اما به عقیده جیمز این رهیافت از منظر شخصی، ظنی و بحثانگیز مینماید. زیرا به زعم وی افرادی که به باورهای دینی اعتقاد دارند معمولا بر پایه دلایل و
براهین فلسفی یا
نظری نیست که چنین اعتقاداتی دارند. نامحتمل است که هیچ دلیل و برهانی از این دست، به خودی خود بتواند فردی را که از قبل شخصا آمادگی پذیرفتن دیدگاه دینی را پیدا نکرده است به چنین اعتقاداتی سوق دهد. گذشته از این بعید مینماید که افراد دیندار اعتقاداتشان را بر پایه هیچ یک از دلایل ضد دینی رها کنند ولو آن دلایل نتیجه بخش به نظر آیند. جیمز معتقد است که آن دسته از فیلسوفان که به این اغوا تن در میدهند که امور دینی را صرفا امور عقلی یا نظری به شمار آورند علتش آن است که ابعاد واقعا مهم و مؤثر دین یعنی احساسات و تجربیات معتقدان دینی را چندان مورد توجه و التفات قرار ندادهاند. در واقع به نظر جیمز
استدلال عقلی به جای آنکه موجب تعالی و پیشرفت مباحث و مقولات دینی شود لطافت و سرزندگی آنها را میگیرد و آنها را به صورت اموری عادی و کم اهمیت درمیآورد.
فلسفه دین جیمز مبتنی بر این رای و عقیده اوست که احساس و تجربه سرچشمههای عمیق تر حقیقت دینی است. ویلیام جیمز هنگامی که برای سخنرانی در مجموعه گیفورد آماده میشد، در نامهای به یکی از دوستانش هدف اولیهاش را چنین معرفی میکند: «دفاع از
تجربه در برابر
فلسفه به عنوان عمود و ستون فقرات اصلی زندگی دینی
انسان. مقصود من از تجربه عبارت است از
دعا و
نیایش و
پرستش و همه آن چیزهایی که انسان بیواسطه و به طور شخصی و از نزدیک آنها را تجربه و احساس میکند، در برابر نظرات کلی والامرتبه راجع به سرنوشت انسان و معنی زندگی و وجود.»
از آنجا که جیمز
تفکر عقلی و نظریهپردازی درباره دین را به نفع یک رهیافت تجربی رد میکند، میکوشد نقش تجربه را در توجیه و تدلیل اعتقاد دینی روشن کند. جیمز در عین حال که معتقد است مبحث دین باید به طور تجربی مورد بررسی قرار بگیرد، بر این گمان است که این رهیافت مخصوصا در دستان متفکران قائل به اصالت علم به رد دعاوی دینی منجر میشود. استفاده جیمز از روش تجربی برای حمایت از (و نه رد) دین هنگامی به طور خاص شایان توجه خواهد بود که در پرتو زمینه تاریخی وی لحاظ شود.
آمپریسیسم، در معنای قرار دادن انسان و ابزار آزمایشیاش (از چشم نامسلح تا ربات) در مرکز آزمونهای علمی، از ویژگیهای زمان ماست. در پشت هر ابزار آزمایشگاهی چشمی میبیند، گوشی میشنود، و.... . مغزی یافتهها را در سیستمی فکری هر قدر سست، منظم میکند، تا از طریق تجربیات حسی، نحوهی وجود اشیا را در
جهان، یعنی حقیقت آنها را کشف کند. انسان حقیقت را امری عینی و خارج از خود میداند و در صدد مرتبط شدن با آن است. البته علیرغم بود و نبود انسان، نوعی بودن یا نوعی حقیقت بر پدیدهها عارض است و در شناخت آن، امروزه
علم به کمک انسان و حسهایش میآید اما همیشه انسان از چنینن مددی برخوردار نبوده است.
سقراط در آگورا
در تجمعات مردم شرکت کرده و عاجزانه از آنها میخواست تا وی را در یافتن معنی بهتری برای
عدالت، زیبایی و.... یاری دهند. وقتی کسی نظرش را با وی در میان میگذاشت، سقراط، با روش معروف خود، برای آشکار کردن عدم اطلاع کامل طرف از عدالت و یا.... و نیاز به مباحثات بیشتر، فهرستی از موارد مستثنی از تعریف وی را برایش ردیف میکرد. سقراط نه تنها مردم عامی بلکه فلاسفه را نیزبه این بازی میگرفت. هدف وی تاکید بر این موضوع بود که بدون درک همه جانبهی مفهومی، نمیتوان دربارهی آن نظریهپردازی کرد. از ورای این مباحثات و پردازش مفاهیم بود که وی امید رسیدن به معنای عینی و حقیقت فلان یا بهمان مفعوم داشت. و اما چنین باوری به معنای آن است معنای کاملی مثلا از زیبایی وجود ندارد و آنچه تا به حال پیش نهاده شده است، صوری عادی از علم بیان، ضربالمثلها، و یا تعاریفی ساخته شده از ابیات اشعار است: «آنچه تجربهای ادراکی از رضایت و لذت ایجاد میکند زیباست»، «چشمتون قشنگ میبینه (که زیبایی را مفهومی کاملا ذهنی میداند)»، و یا به عقیدهی
ویلی دورانت: «زیبایی آن است میخواهیم ولی نداریم و پس از کسبش فاقد زیبایی میشود»؛ ادیان هر آن چه
الهی است را زیباست میدانند و برخی نیز به نسبیبودن آن با توجه به فرهنگهای مختلف معتدند: برای برخی قبایل آفریقا گردن بلند زن زیباست و.... .
نسبیبودن مفاهیمی همچون خوبی و زیبایی، آنها را نه در گروه دستوری نام بلکه در میان صفتها میگنجاند. در این صورت مثلا زیبایی و خوبی و بسیاری مفاهیم دیگر، نه قابل کسب بلکه عارضیاند یعنی از جنس صفتاند. بنا بر این روش پژوهش سقراطی برای رسیدن به مفهومی کامل از زیبایی در عصر
نسبیت معنا ندارد. زیبایی احساس ناشی از تجربهی دیدن و و یا شنیدن و.... است. احساسی است خاص به یک فرد. مفهومی کیهانی نیست که از ورای
تفکر و
مراقبه دربارهی مفهوم زیبایی کسب شود. مثلا صدای بنان از صدای شجریان، ذاتا زیباتر نیست. رای نهایی را داوری ذهنی هر فرد بر اساس تجربیات قبلیش صادر میکند. آیا میتوان حقیقت را نیز از همین زاویه بررسی کرد؟ اگر حقیقت نیز نه نام بلکه صفتی باشد که در توصیف نتیجهی تجربهای انسانی به کار رود، چه؟
ویلیام جیمز، روانشناس و فیلسوف (۱۹۱۰-۱۸۴۲) معتقد بود که مردم را بر اساس اعتقادشان به حقیقت، میتوان به دو گروه تقسیم کرد:
خردگرایان و تجربهگرایان. برای باور به حقیقتی، تجربهگرایان محتاج به آزمون و اثبات و دادهاند، اینان اغلب جبرگرا بوده و احتمال بیخدا بودنشان بیشتر است، ترجیح میدهند از طریق تجربه کسب
دانش کنند تا
منطق و
جدل. و البته خردگرایان بر عکساند. آنها قبل از تجربه، سعی در آموختن دربارهی شیئ دارند، فکر را بر تجربه ترجیح میدهند و اغلب جزمیاند، احتیاج به اثبات برای باور به حقیقت نداشته و اغلب مذهبیاند و.... روشن است نمیتوان توقع داشت افرادی چنین متفاوت بتوانند مباحثهای مثمر ثمر دربارهی چیستی حقیقت را به پیش برند. ویلیام جیمز معتقد بود که پراگماتیسم، با متحدکردن این دو گروه، این مساله را حل کرده است. اما پراگماتیسم چیست؟ (نوشتن در مورد پراگماتیسم، به معنای اعتقادم به این دید نیست) پیرس با پیش نهادن سؤالی، سعی در توضیح پراگماتیسم کرد: «اشکال این ادعا چیست؟ که: الماس در واقع نرم است و فقط بعد از لمس شدن، تبدیل به مادهای سخت میشود.» آیا واقعا میتوان ثابت کرد چنین ادعایی نادرست است؟ پاسخ به سؤال وی این است که: ادعای وی نه درست است و نه نادرست. زیرا که قبول یا عدم قبول این ادعا هیچگونه تغییری در تجربهی ما از الماس و استفاده از آن ایجاد نمیکند. و این همان اصل پراگماتیسم است: معنای یک مفهموم، عبارت است از تاثیرات احساسی آن بر دریافتکنندگانش. واقعیت یک پدیده، امری واحد است لیکن افراد معناهای گوناگون به آن میدهند. در استدلالها، امر عدم آشنایی با معناهای مورد استفادهی طرفین میتواند به عدم توافق منجر شود. اما عدم توافق بیشتر در مورد واژههای خاص مورد استفاده است تا واقعیت امر.
حال پرسش آن است که واقعیت چیست؟ حقیقت عینی چیست؟
حتی خردگراترین افراد که فقط بر شواهد و ادله تکیه میکند، این امر را قبول دارد که ممکن است
علم روزی آنچه را که وی امروزه قبول دارد رد کند. نگاهی به تاریخ علم، روند تغییر آنچه ثابت پنداشته میشد را آشکار میکند. بنابراین میتوانیم بگوییم که اتخاذ عقیدهای نه بر اساس قبول داشتنش به عنوان حقیقتی عینی دربارهی وجود است، بلکه بر اساس نسخهای از حقیقت است که در درازنای زندگیمان در اختیار داریم، و نیز مفیدتر بدون فان یا بهمان عقیده است؛ و همانطور که گفتیم میتوانند توسط یافتههای جدیدی که امیدواریم به حقیقت کمی نزدیکتر باشند، جایگزین شوند. به این علت ویلیام جیمز میزان حقیقیبودن یک نظر را با میزان مفیدبودن آن منطبق میداند.
جیمز میگوید اگر اعتقادات ما با دانش قبلیمان تضادی نداشته باشد و در توضیح و پیشبینی اوضاع کارآ باشد، دلیلی برای حقیقت ندانستنش نیست. البته حقیقت را به عنوان صفتی توصیفکنندهی تجربیات انسانی و نه به مثابه نام (که سقراط میپنداشت و در پیاش بود)، در نظر میگیرد.
با این استدلال، حقیقت نه ذاتیِ مفاهیم بلکه امری عارضی بر آنهاست. یک نظر و یا فکر، از ورای وقایع و روند حقیقت آزمایی، حقیقت «میشود». مشروعیتش همان روند مشروع شدنش است. جیمز حقیقیبودن یک نظر را، همانند زیبا بودن اثری هنری، در مفید بودن آنها در تجربهای خاص انسانی برآورد میکند. پرسشی که مطرح میشود دربارهی اصول است: چنین روند حقیقت آزمایی را مثلا دربارهی دایره چگونه به کار میبندیم؟ در درازنای تاریخ، پیشرفت علوم این حقیقت را تغییر نداده است که مجموع درجات یک دایره ۳۶۰ است و یا این که مثلا مزهی لیمو عمانی ترش است. جیمز به این گزارهها نه حقیقت بلکه «وجه/ حالت پدیده» (case) نام میدهد.
جیمز معقتد است که صحبت از
حقیقت به غیر از روایت کردن تجربیات انسانی نیست. وی حقیقت را همان تجربیات بشر در یافتن راه زندگیاش میداند. در یکی از کتابهایش (The Varieties of Religious Experience) جیمز به بررسی مذاهب پرداخته و آنها را محدود به
مسیحیت،
اسلام،
بودایی و غیره ندانسته بلکه هر تفسیربنیادی حیات را مذهب مینامد، تفاسییری که در نهایت به منظور یافتن راه زندگی است. جیمز، با دعوت خوانندگانش به بازتعریف معنای «
الهی» و گسترش آن به هر مفهوم و پدیدهی «خداواره»، ملیگرایی افسارگسیخته، جنسیت گرایی، نژادپرستی و
مذهب را از یک دید توصیف میکند: «واکنش کلی انسان به زندگی.»
با این همه جیمز معیارهایی برای مشروعیت آنچه حقیقت میدانیم قائل است. یکم آن که باید شواهدی بر مشروعیت حقیقت وجود باشد. دوم آن که شواهد باید از آزمون مباحثات بگذرند. سوم این که آنچه مفید میدانید باید مفید بماند و در غیر این صورت باید به دنبال حقیقتی تازه بود که کمی مفیدتر باشد. این سه معیار را هم خردگرایان و هم تجربهگرایان باور دارند، به علاوه محدویت زمانی نیز ندارد. مثلا در قرون وسطی، صافبودن
زمین حقیقت بود (علیرغم مغایرتش با واقعیت) همانطور که کرویبودن آن امروز برای ما حقیقت است. میتوان این ادعا را با سه معیار ذکر شده سنجید:
۱. نیاز به شاهد بر مشروعیت حقیقت: امروزه تصاویر ماهواره شاهدی بر مشروعیت حقیقت کرویبودن زمیناند؛ و در قرون وسطی نیز شاهدی گزارش میکرد که به چشم خود افتادن کشتی را از لبهی زمین دیده است.
۲. این نظریه باید مورد آزمون انتقادات قرار گیرد: امروز شاید کسی بپرسد اگر زمین گرد است چرا از فراز، افق صاف به نظر میاید؟ حالا دیگر علم پاسخ این انتقاد را داده است؛ و در
قرن پانزدهم هم نیوتونی نبود که صافبودن زمین را رد کند.
۳. نظریه باید مفید بماند و به پیشبینی آینده کمک کند: در قرن پانزدهم، تعداد کشتیهایی که از مسافرتهای دور بازنگشتند در تصمیمگیری سایردریانوردان مؤثر بود (زیرا فکر میکردند کشتیها از لبهی دنیا فرو افتند) و امروز کرویبودن زمین در برنامهریزی پروازهای هوایی مفیداست.
به نظر جیمز هر دوی این نظریات از آزمون حقیقت گذشته و
مصداق حقیقتاند. حقیقت به عنوان صفتی که بر آنها عارض شده است. البته بسیاری در این مورد با جیمز مخالفت میکنند و استدلال میکنند که صاف بودن زمین را نباید حقیقت خواند، ولی در نظر داشته باشیم که در قرون وسطی دادهای دربارهی کروی بودن زمین هنوز وجود نداشت.
حقیقت چیست و کدامست؟
این مفهوم که در درازنای تاریخ بهانهی نسلکشیها بوده است بیشک شایستهی مداقه است. آیا امری است مستقل از انسان و ذاتی و در آن صورت ذاتیِ چه؟ ویا یکی از نسخههای بیشماری از واقعیت است که طی تاریخ، انسانترین و سبع ترینمان چراغ راه «خود» میسازد؟
۱. ایلخانی، محمد، مقاله دین و فلسفه در غرب مسیحی، فصلنامه هفت آسمان، ش ۱۵، پاییز ۱۳۸۱.
۲. آذربایجانی، مسعود، مقاله توجیه ایمان از دیدگاه ویلیام جیمز، مجله پژوهشهای فلسفی کلامی، شماره ۱۹.
۳. آذربایجانی، مسعود، مفهوم ایمان در قرآن کریم، پایان نامه کارشناسی
ارشد الهیات و معارف اسلامی، مؤسسه امام خمینی، قم ۱۳۷۹.
۴. ملکیان، مصطفی، کلام جدید: ایمان، جهاد دانشگاهی تهران، جزوه (تکثیر محدود).
۵. شفلر، ایزرائیل، چهار پراگماتیست، ترجمه محسن حکیمی، نشر مرکز، تهران ۱۳۶۶.
۶. جیمز، ویلیام، پراگماتیست، ترجمه عبدالکریم
رشیدیان، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی تهران.
۷. پرادفوت، وین، تجربه دینی، ترجمه عباس یزدانی، مؤسسه فرهنگی طه، قم ۱۳۷۷.
۸. سایت موسسه گفتگوی ادیان، مقاله ویلیام جیمز.
۹. لین، تونی، تاریخ تفکر مسیحی، ترجمه روبرت آسریان، تهران، نشر و پژوهش فرزان روز، چاپ اول، ۱۳۸۰ ش.
دائرةالمعارف طهور، برگرفته از مقاله «ویلیام جیمز»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۶/۰۵/۰۹. مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله«حقیقت از دیدگاه ویلیام جیمز»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۶/۰۵/۰۹.