وضع (منطق)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
وضع، یکی از اصطلاحات
علم منطق بوده و در معانی مختلفی به کار میرود، مانند
موضوع قرار دادن، قبول کردن، یکی از مقولات عشر و ... .
وضع اصطلاحی منطقی بوده و در معانی مختلفی استعمال میگردد که عبارتند از:
۱-
موضوع قرار دادن؛
۲- قرارداد،
مواضعه، تواطی، چیزی را نشان چیز دیگر قرار دادن؛
«
واضعان لغت الفاظ به ازاء معانی
وضع کردهاند تا عقلاء به توسط آن بر معانی دلالت سازند. و این نوع دلالت را دلالت تواطی خوانند که تعلق به
وضع دارد و به مردم خاصّ است. چه در دلالت به طبع که نه به طریق تواطی باشد، مانند دلالت اصوات طیور بر احوال ایشان دیگر حیوانات با مردم مشارک باشند».
«و قومی گفتهاند حدّ قولی باشد مشتمل بر تفصیل آن معانی که اسم بالذّات بر آن دلالت کند بر اجمال بحسب
وضع واضعان و فهم مستمعان».
«پس من حیث
الوضع مباحث متعلق به قول شارح بر مباحث متعلق به حجت متقدم باید داشت. تا
وضع مناسب طبع باشد».
۳- قضیهای که در
جدل مورد قبول و التزام مجیب است. یعنی از آن دفاع میکند و در اثبات آن میکوشد؛
«و جدلی دو کس را گویند: یکی آنکس که محافظت
وضعی کند. و
وضع در این
موضع رایی بود که آن را معتقد یا ملتزم باشند، مانند مذاهب و ملل مختلف که اهل ادیان ملتزم آنند».
«و نتیجه
قیاس را که در علوم برهانی مطلوب گویند، در جدل
وضع خوانند. و معنی
وضع نزدیک بود به معنی دعوی که اثبات یا ابطالش خواهند کرد... پس بنای قیاس جدلی بر مساله بود، و جزو او مقدمه و نتیجه او
وضع».
۴- مسلّم شمردن، قبول کردن، تسلیم، فرض کردن؛
«قیاس قولی باشد مشتمل بر زیادت از یک قول جازم، چنانکه از
وضع آن قولها بالذّات قولی دیگر جازم معیّن بر سبیل اضطرار لازم آید».
«آنکه گفتهاند از
وضع آن قولها قولی لازم آید، مراد آن است که بر تقدیر تسلیم آن قولها قولی لازم آید. نه آنکه آن قولها فی نفسه صادق باشد یا مسلّم...».
«و قیاس حجتی باشد که لازم آید از تسلیم آنچه
وضع کرده باشند در آن لذاتها تسلیم قضیهای که مذکور نیست در حجت».
۵- یکی از
مقولات عشر و آن عبارت است از نسبت اجزاء جسم به یکدیگر، و نسبت آن اجزاء با اجسام دیگر. مانند ایستاده بودن و نشسته بودن و به پشت خوابیده بودن. هنگامی که کرهای به گرد محور خود بچرخد،
وضع آن تغییر مییابد و بدینجهت حرکت آن را
حرکت وضعی نامند.
«
وضع هیاتی باشد که مرکب را حاصل شود به سبب نسبتی که اجزاء او را با جهات عالم افتد. مانند قیام و قعود و استلقا و انبطاح و غیر آن».
۶- آنچه قابل اشاره حسی باشد؛
«هرچه قابل اشارت حسی بود گویند آن را
وضع است. و به این معنی گویند نقطه را
وضع باشد، و وحدت را
وضع نبود. یعنی نقطه قابل اشارت بود، و وحدت از آن روی که وحدت باشد نبود.».
۷- نسبت اجزاء
کمّ متّصل قارّالذّات به یکدیگر؛
«هرچه آن را وجودی قارّ بالفعل بود، و اتّصال و ترتیبی، چون اجزاء او را با یکدیگر نسبت دهند، آن را
وضع خوانند، مثلا گویند مربع را
وضعی است که ضلع او با زاویه او بر چه نسبت باشد، و زاویه او با ضلع بر چه نسبت».
۸- اثبات و ایجاب؛ چنانکه میگوئیم در
قیاس استثنائی متصل، از
وضع مقدم،
وضع تالی لازم میآید و از
رفع تالی،
رفع مقدم؛
«قیاس استثنائی اگر شرطیه متصله باشد دو حالت آن منتج است. زیرا
وضع مقدم،
وضع تالی را نتیجه میدهد... و رفع
تالی، منتج رفع مقدم است. اما
وضع تالی، منتج
وضع مقدم نیست. چنانکه رفع مقدم هم منتج رفع
تالی نیست».
خوانساری، محمد، فرهنگ اصطلاحات منطقی به انضمام واژه نامه فرانسه و انگلیسی، ص۳۸۶.