ورورد عمر بن سعد به کربلا
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
عمر بن سعد که فرمانده لشکری چهار هزار نفره بود سوم محرم، یک روز پس از استقرار
امام حسین (علیهالسلام) در
کربلا خود و لشکرایانش را به آنجا رساند. و در آنجا
حر نیز با سپاهش به او پیوست. همچنین عمر سعد تلاش کرد اشخاصی را به سوی امام روانه سازد و از آن حضرت دلیل حضورش را جویا شود. برخی از این افراد از پذیرش ملاقات با امام حسین سر باز زدند چرا که از دعوت کنندگان امام به
کوفه بودند و یا مشمول الطاف حضرت گشته بودند و شرم حضور داشتند. در نهایت شخصی به نام
قرة بن قیس حنظلی پذیرفت که با امام (علیهالسلام) ملاقات کند و پاسخ امام را نزد عمر سعد بازگو کند.
عمر بن سعد به فرماندهی لشکری چهار هزار نفری به راه افتاد، و یک روز پس از استقرار
امام حسین (علیهالسلام) در
کربلا (روز سوم محرم) به آنجا رسید. او با سپاهی که قرار بود به دستبی برود، عازم کربلا شد، و در انجا حر نیز با سپاهش به او پیوست.
آن گاه
عزرة بن قیس احمسی (به فتح عین و سکون زاء و فتح راء)
را مامور کرد نزد امام برود و بپرسد برای چه آمده و چه میخواهد؟ عزره از کوفیانی بود که به امام نامه نوشته بودند؛ به همین جهت شرم کرد نزد وی رود. (برخی نام وی را عروة بن قیس احمسی ذکر کردهاند.
ولی در پاورقی کتاب الارشاد، محقق این کتاب یادآوری کرده است که در کتابهای رجالی، شخصی به نام عروة بن قیس» یافت نشد.
به هر رو وی از کسانی است که بر ضد
حجر بن عدی شهادت داد و
گواهی آنان سبب
شهادت این
صحابی بزرگوار شد.
از این رو برای امام حسین (علیهالسلام) نامه نوشت که از این گناه او چشم پوشی کند او برای امام حسین (علیهالسلام) نامه نوشته بود که به
کوفه بیاید.
وقتی که عمر بن سعد در کربلا به او دستور داد که نزد امام حسین (علیهالسلام) برود و به امام حسین (علیهالسلام) بگوید: چرا به سوی کوفه آمده وچه میخواهد، عزره
شرم داشت که نزد امام حسین (علیهالسلام) برود و به همین جهت از پسر سعد عذر خواست.)
عمر بن سعد به هرکدام از سران که به حسین (علیهالسّلام) نامه نوشته بودند، این کار را عرضه کرد، همه از انجام آن خودداری کردند.
کثیر بن عبدالله شعبی که مردی سوارکار و دلیر بود و از هیچ کاری روی گردان نبود (هیچ چیز مانع او نمیشد)،
(او دشمنی فراوان با اهل بیت داشت مورخان، بیش از این گزارشی دربارهٔ وی پیش از واقعه کربلا ذکر نکردهاند.) پیش آمد و گفت: من میروم، و به خدا اگر بخواهی، او را
ترور خواهم کرد. عمر بن سعد به وی گفت: نمیخواهم او را بکشی، بلکه نزد او برو و سؤال کن برای چه آمده است. کثیر به سوی امام حسین (علیهالسّلام) آمد. چون
ابوثمامه صائدی او را دید، به امام عرض کرد: اصلحک الله اباعبدالله، اینک بدترین مردم روی زمین و جسورترین آنها در خونریزی و حیلهگری، به سوی تو میآید. پس
ابوثمامه، خود به طرف او رفت و گفت: شمشیرت را زمین بگذار.کثیر گفت: نه، به خدا این کار با
شرافت من سازگار نیست؛ من یک فرستاده هستم، اگر پیامی را که من حامل آن هستم گوش میکنید، آن را ابلاغ کنم؛ و اگر ابا دارید، بازمیگردم.
ابوثمامه گفت: پس من قبضه
شمشیر تو را نگه میدارم، آنگاه خواسته ات را بیان کن. گفت: نه، به خدا دست تو به آن نخواهد رسید.
ابوثمامه گفت: پس پیغامت را به من بگو تا من به عرض آن حضرت برسانم؛ ولی نمیگذارم تو به آن جناب نزدیک شوی؛ زیرا تو مردی فاسق هستی، آن گاه به هم دشنام دادند، سپس کثیر به سوی عمر بن سعد بازگشت و تمام جریان را برای او بازگو کرد.
این بار عمر بن سعد تصمیم گرفت،
قرة بن قیس حنظلی را (ابوحنیفه دینوری وی را قرة بن سفیان حنظلی دانسته است و از اعزام قرة بن قیس سخن به میان نمیآورد.
نام قره در غیر
واقعه عاشورا نیامده است. جای دیگری که از او یاد شده، روز عاشورا و هنگامی است که حر میخواست به امام بپیوندد و به قره گفت آیا به اسبت آب دادهای و آنگاه به بهانه سیراب کردن اسب خود، به سوی خیمههای امام حسین (علیهالسلام) رفت...
ماجرای قره نشان میدهد که برخی افراد، زمینههای مناسبی برای
هدایت یافتن پیدا میکنند، و به آنان مسیر حق نیز نشان داده میشود؛ اما بهرهای نمیبرند و در راه
باطل، ادامهٔ طریق میدهند.) را مامور پرسش از امام کند. لذا او را طلبید و به او گفت: حسین را ملاقات کن و از او سؤال کن چرا آمده و چه میخواهد. قره به سوی امام آمد. آن حضرت وقتی دید او دارد میآید، از یارانش پرسید: آیا او را میشناسید؟
حبیب بن مظاهر گفت: آری، او از
قبیله بنی تمیم، از تیره حنظله و خواهرزاده ماست. من او را به حسن عقیدت میشناختم و گمان نداشتم در چنین جایی حاضر شود. قره آمد و به امام حسین (علیهالسّلام) سلام کرد و پیام عمر بن سعد را به او رساند. امام فرمود: مردم شهرتان به من نوشتند که به سوی آنان بیایم. حال اگر مرا نمیخواهند باز میگردم.
دینوری پاسخ امام را مفصل تر آورده است؛ او مینویسد: امام حسین (علیهالسّلام) که فرمود: از سوی من به او بگو که مردم این شهر برای من نامه نوشتند و متذکر شدند پیشوایی ندارند و از من خواستند پیش آنان بیایم؛ به ایشان
اعتماد کردم، و با آنکه هجده هزار نفر از ایشان با من
بیعت کردند، به من
مکر کردند، و چون نزدیک (کوفه) رسیدم و از
فریب آنان آگاه شدم، خواستم به همان جا برگردم که آمدهام، ولی
حربن یزید مرا از این کار بازداشت و در این سرزمین فرود آورد. مرا با تو
خویشاوندی نزدیک است؛ پس آزادم بگذار تا برگردم.
حبیب بن مُظاهر پیش از بازگشت پیک، به او گفت: ای قرة بن قیس، وای بر تو، چرا نزد مردم ستمگر بازمی گردی؟ بیا و این مرد را که
خداوند به وسیله پدرانش به ما و تو حرمت بخشیده است، یاری کن، قره پاسخ داد: اکنون به نزد امیر خویش بازمی گردم تا پاسخ پیغامش را به او برسانم، آن گاه دراین باره فکر خواهم کرد.
• پیشوایی، مهدی،
مقتل جامع سیدالشهداء، ج۱، ص۶۸۹.