واکنش ولید به نامه یزید برای بیعت
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
واکنش ولید به نامه یزید برای بیعت، از مباحث مرتبط به درخواست
بیعت از
امام حسین (علیهالسلام) و بیعت نکردن امام با یزید است. پس از
درگذشت معاویه و به قدرت رسیدن
یزید، او طی دستوری به حاکمان تمامی بلاد، از جمله
مدینه، فرمان داد تا از مردم
بیعت اخذ نمایند. در آن زمان،
ولید بن عتبة بن ابی سفیان، برادرزاده معاویه، بر مسند استانداری مدینه تکیه زده بود. بر اساس منابع و مآخذ تاریخی، یزید در این دستور اکیداً از ولید خواسته بود که از امام حسین (علیهالسّلام) بیعت بگیرد و در صورت امتناع ایشان از بیعت، سر ایشان را از تن جدا کرده و به نزد یزید بفرستد. ولید پس از دریافت نامه یزید و مشورت با
مروان بن حکم، که از جمله یاران نزدیک معاویه بود، امام حسین (علیهالسّلام) و
عبدالله بن زبیر را به کاخ دارالاماره احضار کرد.
بر اساس گزارش منابع تاریخی ولید بعد از آگاهی از خبر مرگ معاویه و دستور یزید برای اخذ بیعت از امام حسین، به مشورت با مروان می پردازد. مروان به ولید پیشنهاد میدهد که سریعاً افراد را جمع و از آنها برای یزید بیعت بگیرد و در صورت امتناع، قبل از اطلاع از مرگ معاویه آنها را سرکوب نماید.
•
«لَمّا اتاهُ ایِ الوَلیدَ بنَ عُتبَةَ نَعیُ مُعاوِیَةَ فَظِعَ بِهِ وکَبُرَ عَلَیهِ، فَبَعَثَ الی مَروانَ بنِ الحَکَمِ فَدَعاهُ الَیهِ، وکانَ الوَلیدُ یَومَ قَدِمَ المَدینَةَ قَدِمَها مَروانُ مُتتَکارِها. فَلَمّا رَای ذلِکَ الوَلیدُ مِنهُ شَتَمَهُ عِندَ جُلَسائِهِ، فَبَلَغَ ذلِکَ مَروانَ، فَجَلَسَ عَنهُ وَصَرَمَهُ، فَلَم یَزَل کَذلِکَ حَتّی جاءَ نَعیُ مُعاوِیَةَ الَی الوَلیدِ، فَلَمّا عَظُمَ عَلَی الوَلیدِ هَلاکُ مُعاوِیَةَ وما اُمِرَ بِهِ مِن اخذِ هؤُلاءِ الرَّهطِ بِالبَیعَةِ، فَزِعَ عِندَ ذلِکَ الی مَروانَ ودَعاهُ. فَلَمّا قَرَاَ عَلَیهِ کِتابَ یَزیدَ استَرجَعَ وتَرَحَّمَ عَلَیهِ، وَاستَشارَهُ الوَلیدُ فِی الاَمرِ وقالَ: کَیفَ تَری ان نَصنَعَ؟ قالَ: فَاِنّی اری ان تَبعَثَ السّاعَةَ الی هؤُلاءِ النَّفَرِ فَتَدعُوَهُم الَی البَیعَةِ وَالدُّخولِ فِی الطّاعَةِ، فَاِن فَعَلوا قَبِلتَ مِنهُم وکَفَفتَ عَنهُم، وان ابَوا قَدَّمتَهُم فَضَرَبتَ اعناقَهُم قَبلَ ان یَعلَموا بِمَوتِ مُعاوِیَةَ؛ فَاِنَّهُم ان عَلِموا بِمَوتِ مُعاوِیَةَ وَثَبَ کُلُّ امرِئٍ مِنهُم فی جانِبٍ واظهَرَ الخِلافَ وَالمُنابَذَةَ ودَعا الی نَفسِهِ.»در کتاب
تاریخ طبری به نقل از
ابومخنف آمده است: چون خبر مرگ معاویه به ولید بن عُتبه رسید، این امر برایش گران و سنگین آمد. پیکی را نزد مروان فرستاد و او را نزد خود فرا خواند. روزی که ولید وارد مدینه شد، مروان با اکراه از او استقبال کرد. ولید چون این حالت را از مروان دید، او را نزد همنشینانش سرزنش کرد. چون خبر این شماتت و سرزنش به مروان رسید، از او کنارهگیری کرد و در خانه نشست و بر همین روش بود تا خبر مرگ معاویه به ولید رسید. چون این خبر و نیز اجرای فرمان یزید نسبت به بیعت گرفتن از آن گروه بر وی سنگین و گران آمد، به مروان پناه آورد و او را نزد خود فرا خواند. وقتی ولید، نامه یزید را برای مروان قرائت کرد، مروان
استرجاع گفت و برای معاویه طلب رحمت کرد. ولید از وی مشورت خواست که چه کند. مروان گفت: به نظر من، به سرعت، آنان را فرا بخوان و آنان را به بیعت با یزید و گردن نهادن به فرامین او دعوت کن. اگر پذیرفتند، از آنان بپذیر و آنان را رها کن و اگر امتناع کردند، پیش از آن که از مرگ معاویه مطّلع گردند، آنان را گردن بزن؛ چرا که اگر آنان از مرگ معاویه مطّلع شوند، هر کدام به سمتی میروند و پرچم مخالفت و جدایی بر میدارند و مردم را به سمت خود، فرا میخوانند.
•
«عن زُریق مولی معاویة: لَمّا هَلَکَ مُعاوِیَةُ بَعَثَنی یَزیدُ بنُ مُعاوِیَةَ الَی الوَلییدِ بنِ عُتبَةَ، وهُوَ امیرُ المَدینَةِ، وکَتَبَ الَیهِ بِمَوتِ مُعاوِیَةَ، وان یَبعَثَ الی هؤُلاءِ الرَّهطِ، وان یَامُرَهُم بِالبَیعَةِ. قالَ: فَقَدِمتُ المَدینَةَ لَیلاً فَقُلتُ لِلحاجِبِ: اِستَاذِن لی، فَقالَ: قَد دَخَلَ ولا سَبیلَ لی الَیهِ، فَقُلتُ: انّی جِئتُ بِاَمرٍ، فَدَخَلَ فَاَخبَرَهُ، فَاَذِنَ لَهُ وهُوَ عَلی سَریرِهِ. فَلَمّا قَرَاَ کِتابَ یَزیدَ بِوَفاةِ مُعاوِیَةَ وَاستِخلافِهِ جَزِعَ مِن مَوتِ مُعاوِیَةَ جَزَعا شَدیدا، فَجَعَلَ یَقومُ عَلی راحِلَتِهِ، ثُمَّ یَرمی بِنَفسِهِ عَلی فِراشِهِ. ثُمَّ بَعَثَ الی مَروانَ، فَجاءَ وعَلَیهِ قَمیصٌ ابیَضُ ومُلاءَةٌ مُوَرَّدَةٌ، فَنَعی لَهُ مُعاوِیَةَ، واخبَرَهُ انَّ یَزیدَ کَتَبَ الَیهِ ان یَبعَثَ الی هؤُلاءِ الرَّهطِ فَیَدعُوَهُم الَی البَیعَةِ لِیَزیدَ، قالَ: فَتَرَحَّمَ مَروانُ عَلی مُعاوِیَةَ، ودَعا لَهُ بِخَیرٍ، وقالَ: اِبعَث الی هؤُلاءِ الرَّهطِ السّاعَةَ، فَادعُهُم الَی البَیعَةِ، فَاِن بایَعوا والّا فَاضرِب اعناقَهُم. قالَ: سُبحانَ اللّه ِ! اقتُلُ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ وَابنَ الزُّبَیرِ؟ ! قالَ: هُوَ ما اقولُ لَکَ.»در کتاب
تاریخ دمشق به نقل از زُرَیق، غلام معاویه روایت شده است: وقتی معاویه از دنیا رفت، یزید، مرا به نزد ولید بن عُتبه که فرماندار مدینه بود فرستاد و برای وی، خبر
مرگ معاویه را نوشت و به وی دستور داد آن گروه را فرا بخواند و آنان را به بیعت، فرمان دهد. شبانه وارد مدینه شدم و به دربان گفتم: برایم اجازه ملاقات بگیر. دربان گفت: ولید به اندرونی رفته و به وی دسترس ندارم. گفتم: خبر مهمّی دارم. دربان رفت و به وی خبر داد و او اجازه ورود داد و بر تختش نشست و چون نامه یزید را خواند و از مرگ معاویه و جانشینیِ یزیدْ آگاه شد، بسیار بیتابی کرد. بلند میشد و خود را بر زمین میافکند. سپس به دنبال مروان فرستاد. مروان، وارد شد و لباس سفید و ردایی رنگارنگ بر تن داشت. مرگ معاویه را به وی خبر داد و به او گفت که یزید، نامه نوشته که باید این گروه را فرا بخواند و برای یزید از آنان بیعت بگیرد. مروان بر معاویه رحمت فرستاد و برایش دعای خیر کرد و گفت: هم اینک به دنبال این گروه بفرست و آنان را به بیعت فرا بخوان. اگر بیعت کردند چه بهتر، وگرنه آنان را گردن بزن. ولید گفت: سبحان اللّه! حسین بن علی و فرزند زبیر را بکشم؟ مروان گفت: چاره، همین است که من میگویم.
مضمون گزارش کتاب
الفتوح درباره این موضوع چنین است:
وقتی نامه یزید به دست ولید بن عتبه رسید و او آن را خواند، گفت: انا لله وانا الیه راجعون... من را با حسین، فرزند
فاطمه چه کار؟ " سپس کسی را نزد
مروان بن حکم فرستاد و نامه را به او نشان داد. او نیز بعد از خواندن نامه،
آیه استرجاع را خواند. ولید به او گفت: به نظر تو، من درباره این
قوم چه کنم؟ مروان گفت: همین
الان دنبال آنها بفرست و آنان را به
بیعت و
اطاعت از یزید
دعوت کن؛ اگر پذیرفتند از آنها قبول کن؛ ولی اگر ابا کردند. پیش از آنکه از مرگ معاویه آگاه شوند، گردن آنها را بزن؛ زیرا اگر از این موضوع باخبر شوند، هر کدام به گوشهای رفته، اظهار مخالفت میکنند و مردم را به سوی خود فرا می خوانند؛
مگر عبدالله بن عمر که او در امر
خلافت هیچ نزاعی با کسی ندارد. پس ابن عمر را رها کن و دنبال حسین بن علی و عبدالله بن زبیر بفرست و آنها را به بیعت دعوت کن؛ با اینکه میدانم حسین بن علی هرگز خواسته تو را مبنی بر بیعت با یزید نمیپذیرد... .
•
«لَمّا وَرَدَ کِتابُ یَزیدَ عَلَی الوَلیدِ بنِ عُتبَةَ وَقَرَاَهُ قالَ: «اِنَّا لِلَّهِ وَ اِنَّـآ اِلَیْهِ رَ جِعُونَ»! یا وَیحَ الوَلیدِ بنِ عُتبَةَ! مَن ادخَلَهُ فی هذِهِ الاِمارَةِ، ما لی ولِلحُسَینِ ابنِ فاطِمَةَ؟ ! قالَ: ثُمَّ بَعَثَ الی مَروانَ بنِ الحَکَمِ فَاَراهُ الکِتابَ فَقَرَاَهُ وَاستَرجَعَ، ثُمَّ قالَ: یَرحَمُ اللّه ُ امیرَ المُؤمِنینَ مُعاوِیَةَ، فَقالَ الوَلیدُ: اشِر عَلَیَّ بِرَایِکَ فی هؤُلاءِ القَومِ کَیف تَری ان اصنَعَ؟ فَقالَ مَروانُ: اِبعَث الَیهِم فی هذِهِ السّاعَةِ فَتَدعوهُم الَی البَیعَةِ وَالدُّخولِ فی طاعَةِ یَزیدَ، فَاِن فَعَلوا قَبِلتَ ذلِکَ مِنهُم، وان ابَوا قَدِّمهُم وَاضرِب اعناقَهُم قَبلَ ان یَدروا بِمَوتِ مُعاوِیَةَ؛ فَاِنَّهُم ان عَلِموا ذلِکَ وَثَبَ کُلُّ رَجُلٍ مِنهُم فَاَظهَرَ الخِلافَ ودَعاا الی نَفسِهِ، فَعِندَ ذلِکَ اخافُ ان یَاتِیَکَ مِن قِبَلِهِم ما لا قِبَلَ لَکَ بِهِ وما لا یَقومُ لَهُ الّا عَبدَ اللّه ِ بنَ عُمَرَ؛ فَاِنّی لا اراهُ یُنازِعُ فی هذَا الاَمرِ احَدا الّا ان تَاتِیَهُ الخِلافَةُ فَیَاخُذَها عَفوا، فَذَر عَنکَ ابنَ عُمَرَ، وَابعَث الَی الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ وعَبدِ الرَّحمنِ بنِ ابی بَکرٍ وعَبدِ اللّه ِ بنِ الزُّبَیرِ، فَادعُهُم الَی البَیعَةِ، مَعَ انّی اعلَمُ انَّ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ خاصَّةً لا یُجیبُکَ الی بَیعَةِ یَزیدَ ابَدا ولا یَری لَهُ عَلَیهِ طاعَةً، ووَاللّه ِ ان لَو کُنتُ فیی مَوضِعِکَ لَم اُراجِعِ الحُسَینَ بِکَلِمَةٍ واحِدَةٍ حَتّی اضرِبَ رَقَبَتَهُ کائِنا فی ذلِکَ ما کانَ. قالَ: فَاَطرَقَ الوَلیدُ بنُ عُتبَةَ الَی الاَرضِ ساعَةً، ثُمَّ رَفَعَ رَاسَهُ وقالَ: یا لَیتَ الوَلیدَ لَم یولَد ولَم یَکُن شَیئا مَذکورا. قالَ: ثُمَّ دَمَعَت عَیناهُ، فَقالَ لَهُ عَدُوُّ اللّه ِ مَروانُ: اوِّه ایُّهَا الاَمیرُ، لا تَجزَع مِمّا قُلتُ لَکَ؛ فَاِنَّ آلَ ابی تُرابٍ هُمُ الاَعداءُ فی قَدیمِ الدَّهرِ لَم یَزالوا، وهُمُ الَّذینَ قَتَلُوا الخَلیفَةَ عُثمانَ بنَ عَفّانَ ثُمَّ ساروا الی امیرِ المُؤمِنینَ فَحارَبوهُ، وبَعدُ فَاِنّی لَستُ آمَنُ ایُّهَا الاَمیرُ اَنَّکَ ان لَم تُعاجِلِ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ خاصَّةً، ان تَسقُطَ مَنزِلَتُکَ عِندَ امیرِ المُؤمِنینَ یَزیدَ. فَقالَ لَهُ الوَلیدُ بنُ عُتبَةَ: مَهلاً! وَیحَکَ یا مَروانُ عَن کَلامِکَ هذا! واحسِنِ القَولَ فِی ابنِ فاطِمَةَ، فَاِنَّهُ بَقِیَّةُ وُلدِ النَّبِیّینَ.»در کتاب الفتوح آمده است: چون نامه یزید به دست
ولید بن عُتبه رسید و آن را خواند، گفت: «اِنَّا لِلَّهِ وَ اِنَّـآ اِلَیْهِ رَ جِعُونَ». وای بر ولید بن عُتبه! چه کسی مرا به این اِمارت افکند؟ مرا با حسین پسر
فاطمه، چه کار؟! آن گاه پیکی به سوی مروان بن حکم فرستاد و نامه یزید را به وی نشان داد. مروان، نامه را خواند و استرجاع کرد (انّا للّه گفت) و سپس گفت: خدا، امیر مؤمنان، معاویه را رحمت کند! ولید گفت: به من بگو که با این گروه چه کنم. مروان گفت: هم اینک به دنبال آنان بفرست و آنان را به بیعت و فرمانبَری از یزید فرا بخوان. اگر بیعت کردند، از آنان بپذیر و اگر امتناع ورزیدند، گردن آنان را بزن، پیش از آن که از مرگ معاویه مطّلع شوند؛ زیرا اگر از مرگ معاویه خبردار شوند، هر کدام به سمتی میرود و پرچم مخالفت به پا میدارد و مردم را به سوی خود، دعوت میکند، و اگر چنین شود، میترسم از سوی آنان به تو آسیبهایی رسد که توان
مقاومت در برابر آنها را نداشته باشی، بجز
عبد اللّه بن عمر که گمان نمیکنم او در این امر با کسی مخالفت ورزد، مگر آن که خلافت به او رو آورد و آن را بر عهده گیرد. پس، از او صرف نظر کن و به سوی حسین بن علی و
عبدالرحمان بن ابی بکر و
عبداللّه بن زبیر بفرست و آنان را به بیعت فرا بخوان، گرچه میدانم تنها حسین بن علی، دعوت تو را به بیعت با یزید، هرگز اجابت نمیکند و برای یزید، حقّ حکومت و اطاعت بر خود، قائل نیست. به خدا سوگند، اگر جای تو بودم، یک کلمه هم با حسین، صحبت نمیکردم و او را گردن میزدم. هر چه بادا باد! راوی میگوید: ولید بن عُتبه، مدّتی به زمین، خیره شد و سپس سر بلند کرد و گفت: کاش ولید، زاده نشده بود و به دنیا نیامده بود! سپس اشک در چشمانش جمع شد. آن گاه دشمن خدا، مروان، به وی گفت: آه ای امیر از آنچه گفتم، بی تابی مکن! به راستی که فرزندان
علی، دشمنان همیشگیاند. آنان،
عثمان را کشتند و به جنگ با
معاویه برخاستند. از این گذشته، میترسم اگر مسئله حسین را حل نکنی، موقعیت خود را نزد یزید از دست بدهی. ولید بن عُتبه به وی گفت: بس کن مروان و در باره فرزند فاطمه، درست سخن بگو. به راستی که او یادگار فرزندان پیامبران است.
• محمدی ریشهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیهالسلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۳، ص۳۷۲-۳۷۷.
• پیشوایی، مهدی، مقتل جامع سیدالشهداء، ج۱، ص۴۵۱-۴۶۰.