همکاری امام علی با خلفاء
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
امام علی (علیهالسّلام) در زمان خلفا، در موقعیتهای مختلف به یاری آنها رسیده و با
مشورت و راهنماییهای خود آنان را
هدایت میکرد؛ اما بهخاطر همین همکاری و کمک به خلفا،
اهلسنت ادعا میکنند که
ابوبکر و
عمر، غاصب
خلافت نبودند وگرنه آن حضرت با آنان همکاری نمیکرد. دلایل همکاری آن حضرت را بررسی خواهیم کرد تا
شبهه برطرف شود.
عبدالرحمن سلیمی مینویسد:
اگر
حضرت علی نسبت به حضرت
عمر سوء نیتی میداشت یا قلباً از او ناراضی بود و او را غاصب حق خود میدانست، همواره منتظر فرصتی برای اعاده حق خود میشد و برای غاصب حق خود از این فرصت طلایی استفاده میکرد آنجا که حضرت
عمر از سیدنا علی مشاورهای در مورد رفتن خود برای
جنگ با ایرانیان خواست او را راهنمائی میکرد که شخصاً به میدان نبرد برود و در آنجا کشته شود و زمینه برای خلافت وی فراهم آید، اما میبینیم که چگونه با دلسوزی و صمیمیت فوقالعاده در راستای خیرخواهی
عمر و سایر مسلمین میکوشد. همانا مشورت او از عمق جان برخاسته و حقا که چنین پیشنهادی جز از قلب پاک و بیغرض و از مردی بلند همّت و آیندهنگر صادر نمیشود. حقا که علی چنین بود و این عمل از آزادهای چون او شگفتآور نیست.
خداوند او را از سوی
اسلام و مسلمین شایستهترین پاداشها را که به دوستان مخلص خود میدهد عنایت فرماید.
اگر سیدنا علی مخالف حکومت خلفا میبود وزیر و همکار آنها نمیگردید. در کتاب
تاریخ ابن اثیر نقل شده که حضرت علی بهترین مشاور و خیرخواه سیدنا
عمر و قاضی توانا و حکیمی برای مسائل پیچیده بود.
حتی از سیدنا
عمر نقل شده که گفت: «لولا علی لهلک
عمر» اگر علی نبود،
عمر به هلاکت میرسید.
همکاری امام علی (علیهالسّلام) با خلفا علل مختلف داشته است.
تمام آنچه که از آن با عنوان همکاری امیرمؤمنان (علیهالسّلام) با خلفا یاد میشود به سه دسته تقسیم میشود:
۱. مشورت در امور قضائی.
۲. مشورت در امور دفاعی و جنگی.
۳. مشورت در مسائل علمی و حلّ مشکلات اعتقادی.
نقش
امیرالمؤمنین در این موارد حداکثر بهاندازه پاسخ به درخواست
ارشاد و راهنمائی طرف مقابل است که وظیفه هر مسلمانی است. حتی اگر طرف مشورت غیر مسلمان باشد، باز هم وظیفه دارد که با نهایت امانتداری وی را راهنمایی کند، چه رسد به اینکه اگر مساله حفظ اساس
اسلام و دین خدا در میان باشد.
مرحوم
سیدمرتضی در اینباره میفرماید:
فاما استدلاله علی رضاه بما ادعاه من اظهار المعاونة والمعاضدة، وانه اشار علیه بقتال اهل الردة فانه ادعاء معاونة ومعاضدة علی سبیل الجملة لا نعرفها، ولو ذکر تفصیله لتکلمنا علیه، فان اشار بذلک الی ما کان یمدهم به من الفتیا فی الاحکام، فذلک واجب علیه فی کل حال، ولکل مستفت فلا یدل اظهار الحق والتنبیه علی الصواب فی الاحکام لا علی معاونة ولا معاضدة، وان اشار الی ما کان منه (علیهالسّلام) فی وقت من الاوقات من الدفع عن المدینة فذلک ایضا واجب علی کل مسلم وکیف لا یدفع عن حریمه وحریم المسلمین، فای دلالة فی ذلک علی ما یرجع الی الامامة.
فاما المشورة علیه بقتال اهل الردة فما علمنا انها کانت منه، وقد کان یجب علیه ان یصحح ذلک، ثم لو کانت لم تدل علی ما ظنه لان قتالهم واجب علی المسلمین کافة والمشورة به صحیحة.
ادعای شما مبنی بر کمک و همکاری علی (علیهالسّلام) با خلیفه، مانند راهنمائی ابوبکر بر جنگیدن با اهل ردّه، صرف ادعا است و اگر تفصیل آن بیان میشد بهتر میتوانستیم پاسخ دهیم، و اگر مقصود ارشاد در
احکام الهی باشد این امر بر عالم به مسائل دین واجب است و باید وظیفه درست را بیان کند، از این مطلب نمیتوانید همکاری با آنان را استفاده کنید، و اگر مقصود شما مشاوره با علی (علیهالسّلام) در دفاع از مردم
مدینه و جان و ناموس مردم است این هم نیز واجب است چون علاوه بر دفاع از حریم مردم، از جان خودش نیز دفاع کرده است و این مسائل ربطی به تایید خلافت و
امامت آنان ندارد.
و اما مشورت ابوبکر با علی (علیهالسّلام) در جنگ با اهل ردّه را قبول نداریم و یا لااقل برای ما روشن نیست، و باید این موضوع روشن شود، و اگر دلالت بر مقصود شما نداشته باشد، اصل مشورت و راهنمائی درست است، چون جنگ با گروههایی مانند
اهل ردّه بر تمام
مسلمانان واجب است.
در بین وظائف و شؤونات امام و پیشوای منصوب و برگزیده از جانب خداوند، حفظ
شریعت و نگاهبانی از حوزه دین از مهمترین وظایف او است که اگر احساس کند، اصل و اساس دین در خطر است، به هر صورت ممکن باید از آن جلوگیری کند.
البته این مسؤولیت با در نظر گرفتن شرائط زمانی و مکانی متفاوت است و باید متناسب با آن شرائط تصمیم نهائی را بگیرد، که گاهی اوقات این مهم با تحمل و بردباری و صبر کردن در برابر مصائب و سکوت در برابر حقوق غصب شده به دست میآید و گاهی هم نیازمند رویارویی و دخالت مستقیم و برخورد قاطع خواهد بود.
ابنحجر هیثمی به نقل از
رسول خدا مینویسد:
فی کل خلف من امتی عدول من اهل بیتی ینفون عن هذا الدین تحریف الضالین وانتحال المبطلین وتاویل الجاهلین الا وان ائمتکم وفدکم الی الله (عزّوجلّ) فانظروا من توفدون.
در هر قرنی افراد عادلی از
اهل بیت من در بین امتم خواهند بود که تحریف گمراهان و نسبتهای ناروا و باطل و تاویلهای نادانان را از دین پاک و دور میکنند، آگاه باشید! پیشوایان شما فرستادگان شما نزد خداوند میباشند، پس بنگرید که چه کسانی را میفرستید.
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) اگرچه از منصب خلافت و جانشینی به حق رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بازماند و در واقع حق مسلم ایشان را
غصب کردند، ولی این موضوع دلیل نمیشود که به دیگر وظایف خود عمل نکند، زیرا گاهی تدبیرها و تصمیمگیریهای غلط خلفا سبب میشد، اساس اسلام به خطر بیفتد، در این موارد امام وظیفه داشت که اجازه ندهد شریعت اسلامی قربانی ندانمکاریها شود، مثلاً در قضیه جنگ نهاوند، پادشاه ایرانیان لشکر عظیمی را برای نابودی اسلام فراهم کرده بود و اگر تدبیر امیرمؤمنان (علیهالسّلام) نبود، نه تنها لشکر
عمر که بهطور قطع تمام مسلمانان و اسلام از بین میرفت.
در چنین موقعیتی امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) وظیفه دارد که نظام اسلامی و دین نوپا را حفظ کند، چون وظیفه او همانند هر فرد مسلمان دیگر، حفظ دین است.
در داستان شوری میفرماید:
بَایَعَ النَّاسُ لابِی بَکْرٍ وَاَنَا وَاللَّهِ اَوْلی بِالاَمْرِ مِنْهُ، وَاَحَقُّ بِهِ مِنْهُ، فَسَمِعْتُ وَاَطَعْتُ مَخَافَةَ اَنْ یَرْجِعَ النَّاسُ کُفَّارَاً یَضْرِبُ بَعْضُهُمْ رِقَابَ بَعْضٍ بِالسَّیْفِ، ثُمَّ بَایَعَ النَّاسُ
عُمَرَ وَاَنَا وَاللَّهِ اَوْلی بِالاَمْرِ مِنْهُ وَاَحَقُّ بِهِ مِنْهُ، فَسَمِعْتُ وَاَطَعْتُ مَخَافَةَ اَنْ یَرْجِعَ النَّاسُ کُفَّارَاً یَضْرِبُ بَعْضُهُمْ رِقَابَ بَعْضٍ بِالسَّیْفِ.
مردم با ابوبکر
بیعت کردند در حالی که به خدا سوگند من از او سزاوارتر و شایستهتر بودم، ولی از ترس بازگشت و گرایش مردم به دوران
کفر و
جاهلّیت و کشیدهشدن شمشیرها برای زدن گردن یکدیگر، سکوت کردم و شنیدم و مخالفت نکردم، سپس با
عمر بیعت کردند، در حالی که از او سزاوارتر و شایستهتر بودم، ولی باز هم شنیدم و کوتاه آمدم تا به کفر و برادرکشی باز نگردند.
در حقیت امیرمؤمنان (علیهالسّلام) بین
ارتداد مردم و بازگشت به رسوم جاهلی و میان صبر و شکیبائی در برابر ظلمها و همکاری با خلفا، یکی را باید انتخاب میکرد که طبق دستور رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، گذشتن از حق غصبشده خود و همکاری با خلفا را ترجیح داد تا اصل و اساس اسلام به خطر نیفتد، ولذا در روایتی میفرماید:
اِنَّ هَؤُلَاءِ خَیَّرُونَّا اَنْ یَظْلِمُونِی حَقِّی وَ اُبَایِعَهُمْ فَارْتَدَّ النَّاسُ حَتَّی بَلَغَتِ الرِّدَّةُ اَحَداً فَاخْتَرْتُ اَنْ اُظْلَمَ حَقِّی وَ اِنْ فَعَلُوا مَا فَعَلُوا.
این قوم تصمیم گرفتند تا حقم را غصب کنند و با آنان بیعت نمایم، گروهی سرپیچی کرده و از دین دور شدند، پس
ظلم بر حق خویش را برگزیدم اگرچه آنان هر چه خواستند انجام دادند.
دخالتهای امیرمؤمنان (علیهالسّلام) در امور قضائی در مواردی بود که عدم آگاهی خلفا به پیش پا افتادهترین احکام اسلامی سبب میشد که حقی از بیچارهای ضایع و به مظلومی از مسلمانان ظلم شود. در حقیقت آنها پناهی جز امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) نداشتند و اگر امام دخالت و از حق آنان دفاع نمیکرد، به یقین راهی برای استیفای حقوقشان نمییافتند.
آن حضرت در
خطبه شقشقیه، یکی از دلائل قبول
حکومت را بعد از کشتهشدن
عثمان، عهد و پیمانی میداند که خداوند از علما برای دفع ظلم از بیچارگان گرفته است:
اَمَا وَالَّذِی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَبَرَاَ النَّسَمَةَ لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَقِیَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَمَا اَخَذَ اللَّهُ عَلَی الْعُلَمَاءِ اَنْ لَا یُقَارُّوا عَلَی کِظَّةِ ظَالِمٍ وَلَا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَاَلْقَیْتُ حَبْلَهَا عَلَی غَارِبِهَا وَلَسَقَیْتُ آخِرَهَا بِکَاْسِ اَوَّلِهَا وَلَاَلْفَیْتُمْ دُنْیَاکُمْ هَذِهِ اَزْهَدَ عِنْدِی مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ...
سوگند به خدایی که دانه را شکافت و جان را آفرید، اگر حضور فراوان بیعتکنندگان نبود، و یاران حجّت را بر من تمام نمیکردند، و اگر خداوند از علماء عهد و پیمان نگرفته بود که در برابر شکمبارگی ستمگران، و گرسنگی مظلومان، سکوت نکنند، مهار شتر خلافت را بر کوهان آن انداخته، رهایش میساختم، و آخر خلافت را به کاسه اوّل آن سیراب میکردم، آنگاه میدیدید که دنیای شما نزد من از آب بینی بزغالهای بیارزشتر است.
برای روشنتر شدن مطلب فقط به یک مورد از دخالتهای امام در امور قضائی اشاره میکنیم:
حدثنا عُثْمَانُ بن ابی شَیْبَةَ ثنا جَرِیرٌ عن الْاَعْمَشِ عن ابی ظَبْیَانَ عن بن عَبَّاسٍ قال اُتِیَ
عُمَرُ بِمَجْنُونَةٍ قد زَنَتْ فَاسْتَشَارَ فیها اُنَاسًا فَاَمَرَ بها
عُمَرُ اَنْ تُرْجَمَ فمر بها علی عَلِیِّ بن ابی طَالِبٍ رِضْوَانُ اللَّهِ علیه فقال ما شَاْنُ هذه قالوا مَجْنُونَةُ بَنِی فُلَانٍ زَنَتْ فَاَمَرَ بها
عُمَرُ اَنْ تُرْجَمَ قال فقال ارْجِعُوا بها ثُمَّ اَتَاهُ فقال یا اَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ اَمَا عَلِمْتَ اَنَّ الْقَلَمَ قد رُفِعَ عن ثَلَاثَةٍ عن الْمَجْنُونِ حتی یَبْرَاَ وَعَنْ النَّائِمِ حتی یَسْتَیْقِظَ وَعَنْ الصَّبِیِّ حتی یَعْقِلَ قال بَلَی قال فما بَالُ هذه تُرْجَمُ قال لَا شَیْءَ قال فَاَرْسِلْهَا قال فَاَرْسَلَهَا قال فَجَعَلَ یُکَبِّرُ.
ابنعباس میگوید: زن دیوانهای را که
زنا کرده بود نزد
عمر آوردند، با عدهای مشورت کرد و سپس دستور داد سنگسارش کنند. هنگامی که او را برای اجرای حدّ میبردند، از کنار علی (علیهالسّلام) عبور کردند، فرمود: این زن چه کار کرده است؟ گفتند: دیوانهای است از فلان قبیله که زنا کرده است و
عمر دستور به
رجم وی داده است. فرمود: او را برگردانید، سپس نزد
عمر آمد و فرمود: مگر نمیدانی از سه نفر تکلیف برداشته شده است: ۱. دیوانه تا زمانی که عاقل شود؛ ۲. انسان خوابیده تا بیدار شود؛ ۳. بچّه تا به
سن بلوغ به رسد.
عمر گفت: آری، شنیدهام، فرمود: پس این زن را رها کن،
عمر او را آزاد کرد و شروع به تکبیر گفتن نمود.
جالب است که
بخاری نیز همین روایت را نقل کرده است؛ اما همانند همیشه صدر و ذیل آن را حذف و فقط این قسمت را آورده است:
وقال عَلِیٌّ
لِعُمَرَ اَمَا عَلِمْتَ اَنَّ الْقَلَمَ رُفِعَ عن الْمَجْنُونِ حتی یُفِیقَ وَعَنْ الصَّبِیِّ حتی یُدْرِکَ وَعَنْ النَّائِمِ حتی یَسْتَیْقِظَ.
و
ابنعبدالبر با سند صحیح مینویسد:
یحیی بن سعید عن سعید بن المسیب قال کان
عمر یتعوذ بالله من معضلة لیس لها ابو الحسن وقال فی المجنونة التی امر برجمها وفی التی وضعت لستة اشهر فاراد
عمر رجمها فقال له علی ان الله تعالی یقول وحمله وفصاله ثلاثون شهرا الحدیث وقال له ان الله رفع القلم عن المجنون الحدیث فکان
عمر یقول لولا علی لهلک
عمر.
عمر بارها به خدا پناه میبرد از اینکه مشکلی علمی برایش پیش آید و علی (علیهالسّلام) نباشد، یکی از این موارد زن دیوانهای بود که دستور رجم وی را صادر کرده بود و یکی هم زنی که شش ماهه وضع حمل کرده بود و
عمر میخواست بر وی حدّ جاری کند، علی (علیهالسّلام) فرمود: خداوند فرموده است: دوران بارداری و شیردهی سی ماه است، و نیز فرمود: خدای سبحان از مجنون تکلیف را برداشته است، در چنین مواردی بود که
عمر میگفت: اگر علی نبود
عمر هلاک میشد.
مواردی از این قبیل به روشنی اثبات میکند که حضور امیرمؤمنان (علیهالسّلام) نقش تمامکنندهای در احیای احکام الهی داشته و از طرفی پشتوانهای محکم بر احقاق حقوق ستمدیدگان و جلوگیری از ظلم و ستمگری داشته است.
طبق نقل
سمعانی مشابه این قضیه در زمان عثمان نیز اتفاق افتاده بود که اگر امیرمؤمنان (علیهالسّلام) دخالت نمیکرد، زنی مؤمنه به همراه فرزندی که در شکم داشت، قربانی جهل خلیفه به احکام اسلامی میشد.
ان امراة اتت بولد لستة اشهر من وقت النکاح، فجاء زوجها الی عثمان فی ذلک. فهم عثمان رضی الله عنه برجمها، فقال علی: لا سبیل لک علیها؛ لان الله تعالی یقول: «وحمله وفصاله ثلاثون شهرا» وقال: «والوالدات یرضعن اولادهن حولین کاملین» فاذا ذهب الفصال حولین، بقی للحمل ستة اشهر، فترکها عثمان.
زنی شش ماهه فرزندش را به دنیا آورد، همسرش نزد عثمان رفت و داستان را برای خلیفه تعریف کرد، عثمان تصمیم به اجرای حدّ گرفت، علی (علیهالسّلام) فرمود: حق نداری حد جاری کنی؛ زیرا خداوند میفرماید زمان بارداری و شیردهی سی ماه است، و نیز فرمود: مادران باید فرزندانشان را دو سال کامل شیر دهند، و چون دوران شیرخوارگی که دو سال است کم شود برای حمل شش ماه میماند، عثمان پس از شنیدن سخنان امیر (علیهالسّلام) آن زن را رها کرد.
استفاده از دانش فقهی و آگاهی از احکام دین، امیرمؤمنان (علیهالسّلام) را وادار میکند که در مواردی از این قبیل سکوت نکند و از اجرای حد باطل جلوگیری نماید، چرا که او وظیفه خویش میداند تا در برابر حقوق افراد و حفظ آبرو و شخصیت اجتماعی آنان بیتفاوت نماند، همانگونه که در قضیه بیرون آوردن خلخال از پای یک زن یهودی فریاد برمیآورد و میفرماید که اگر مردی غیرتمند از شنیدن این حادثه تلخ بمیرد، جای ملامت ندارد؟
وَ لَقَدْ بَلَغَنِی اَنَّ الرَّجُلَ مِنْهُمْ کَانَ یَدْخُلُ عَلَی الْمَرْاَةِ الْمُسْلِمَةِ وَ الْاُخْرَی الْمُعَاهِدَةِ فَیَنْتَزِعُ حِجْلَهَا وَ قُلْبَهَا وَ قَلَائِدَهَا وَ رِعَاثَهَا مَا تَمْتَنِعُ مِنْهُ اِلَّا بِالِاسْتِرْجَاعِ وَ الِاسْتِرْحَامِ ثُمَّ انْصَرَفُوا وَافِرِینَ مَا نَالَ رَجُلًا مِنْهُمْ کَلْمٌ وَ لَا اُرِیقَ لَهُمْ دَمٌ فَلَوْ اَنَّ امْرَاً مُسْلِماً مَاتَ مِنْ بَعْدِ هَذَا اَسَفاً مَا کَانَ بِهِ مَلُوماً بَلْ کَانَ بِهِ عِنْدِی جَدِیراً.
به من خبر رسیده که مردی از لشکر
شام به خانه زنی مسلمان و زنی غیرمسلمان که در پناه حکومت اسلام بوده وارد شده، و خلخال و دستبند و گردنبند و گوشوارههای آنها را به غارت برده، در حالی که هیچ وسیلهای برای دفاع، جز گریه و التماس کردن، نداشتهاند!
لشکریان شام با غنیمت فراوان رفتند، بدون اینکه حتّی یک نفر آنان، زخمی بردارد، و یا قطره خونی از او ریخته شود، اگر برای این حادثه تلخ، مسلمانی از روی تاسّف بمیرد، ملامت نخواهد شد، و از نظر من سزاوار است.
پس برای شخصیتی همانند امیرمؤمنان علی (علیهالسّلام) بسیار سخت و ناگوار است که شاهد سنگسار شدن زن مسلمانی باشد که با تهمت زنا، حیثیت و آبروی وی را زیر سؤال برده و پایههای محکم اعتقادی مردم را با اجرای غلط دستورات خداوند متزلزل میکنند.
بنابراین وظیفه خویش میداند که از حریم اجرای حدود الهی به درستی حفاظت و از تجاوز به حریم حقوقی مردم جلوگیری نماید.
امام با دانش فراگیر که حاصل عنایات خداوندی و حضور در مکتب صاحب
وحی بود مسؤولیّت پاسخگوئی و گرهگشائی از مشکلات و معضلات علمی را به دوش میکشید و مسلمان و غیرمسلمان آن حضرت را پناهگاهی مناسب برای شکوفائی ذهن و فکر خویش میدانستند و در هر موضوعی که احساس نیاز میکردند به تنها مردان میدانهای علوم و دانش مراجعه میکردند. به همین جهت بخش مهمی از همکاریهای امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) با خلفا مربوط به مسائلی میشد که در فهم و پاسخ آن دچار مشکل میشدند و مجبور میشدند که از امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) درباره آن سؤال کنند.
در چنین مواردی وظیفه امام و هر اندیشمند آگاهی است تا پاسخهای لازم و قانعکنندهای ارائه دهد و دیگران را از دانش خویش بینصیب نگذارد، زیرا از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شنیده بود که میفرمود:
فَوَاللَّهِ لَاَنْ یَهْدِیَ الله بِکَ رَجُلًا وَاحِدًا خَیْرٌ لک من اَنْ یَکُونَ لک حُمْرُ النَّعَمِ.
به خدا سوگند اگر خداوند یک نفر را به وسیله تو هدایت کند، از شتران سرخ مو برای تو بهتر است.
ابنعبدالبر قرطبی به نقل از امیرمؤمنان (علیهالسّلام) مینویسد:
وقال علی رضی الله عنه یؤخذ علی الجاهل عهد بطلب العلم حتی اخذ علی العلماء عهد ببذل العلم للجهال.
بر افراد جاهل پیمان بر یادگیری و دانشاندوزی و بر دانشمندان پیمان بر آموختن به نادانان گرفته شده است.
و در روایت دیگر میگوید:
عن ابی هریرة ان رسول الله صلی الله علیه وسلم قال مثل الذی یتعلم العلم لا یحدث به الناس کمثل الذی رزقه الله مالا لاینفق منه.
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: کسی که دانشی بیندوزد ولی به دیگران آموزش ندهد، مانند کسی است که ثروت دارد ولی انفاق نکند.
امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) به ارزش این سخنان به خوبی واقف است و میداند دانشی که خداوند به وی ارزانی داشته او را همواره ملجا مردم در امور علمی قرار داده است، پس او باید راهنمای همه گمراهان و مشکلگشای همه ناتوانان باشد چه آن فرد از رعیت باشد و یا خلیفه مسلمانان.
ابنحجر هیثمی در
الصواعق مینویسد:
ولقد قال له «انت منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی» وکان
عمر اذا اشکل علیه شیء اخذ منه... ولقد کان
عمر یساله ویاخذ عنه ولقد شهدته اذا اشکل علیه شیء قال ههنا علی.
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به علی (علیهالسّلام) فرمود: نسبت تو به من همانند نسبت
هارون به
موسی است ولی بعد از من پیامبری نخواهد بود.
عمر هرگاه برایش مشکلی پیش میآمد از علی کمک میگرفت...
عمر از علی میپرسید و از او کسب علم میکرد، و من مشاهده کردم که هرگاه امری بر
عمر مشکل میشد میگفت: علی اینجا است.
مناوی در
فیض القدیر مینویسد:
«انا مدینة العلم وعلی بابها فمن اراد العلم فلیات الباب» فان المصطفی المدینة الجامعة لمعانی الدیانات کلها او لا بد للمدینة من باب فاخبر ان بابها هو علی کرم الله وجهه فمن اخذ طریقه دخل المدینة ومن اخطاه اخطا طریق الهدی وقد شهد له بالاعلمیة الموافق والمخالف والمعادی والمحالف.
خرج الکلاباذی ان رجلا سال معاویة عن مسالة فقال: سل علیا هو اعلم منی فقال: ارید جوابک قال: ویحک کرهت رجلا کان رسول الله یعزه بالعلم عزا وقد کان اکابر الصحب یعترفون له بذلک
وکان
عمر یساله عما اشکل علیه جاءه رجل فساله فقال: ههنا علی فاساله فقال: ارید اسمع منک یا امیرالمؤمنین قال قم لا اقام الله رجلیک ومحی اسمه من الدیوان.
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: من شهر علم و علی دَرِ آن است و هر کس طالب
دانش است، باید از دَر وارد شود. رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مرکز و جامع همه مسائل و معارف دینی است که برای دسترسی به آن باید از راه مخصوصش وارد شد و خود او علی را دَرِ ورودی به این مرکز قرار داده است، و هرکس اشتباه برود راه هدایت را گم کرده است، موافق و مخالف به اعلمیّت و برتری علمی علی (علیهالسّلام) گواهی دادهاند.
کلابذی نقل کرده است: مردی از
معاویه مسالهای پرسید، گفت: از علی بپرس او علمش بیشتر از من است، گفت: میخواهم پاسخ تو را بشنوم، گفت: ساکت باش، از مردی خوشت نمیآید که رسول خدا دانش او را قوی و محکم کرد، بزرگان از اصحاب به این موضوع اعتراف داشتند، هرگاه کسی از
عمر مسالهای میپرسید، میگفت: علی اینجا است از او بپرس، آن شخص میگفت: دوست دارم پاسخ خلیفه را بشنوم،
عمر میگفت: بلند شو برو، خدا پاهایت را ناتوان گرداند، سپس اسم آن شخص را از دیوان
بیت المال حذف میکرد.
بنابراین نمیتوان پاسخ به سؤالات آن حضرت را به حساب همکاری با خلفا گذاشت و رضایت آن حضرت را از حکومت آنها استنباط کرد.
مشورتها و همکاریهای امیرمؤمنان با خلفا در زمینههای دفاعی و جنگی نیز منحصر میشود به مواردی که بحرانهای سیاسی و نظامی ـ به خاطر سوء تدبیر حاکمان ـ اصل و اساس جامعه اسلامی را به خطر میانداخته است، بنابراین نباید اینگونه راهنمائیها و همکاریها را به حساب دفاع از خلفا و اعلام رضایت از آنها گذاشت، زیرا آن حضرت در حقیقت از ثمره بیست و سه سال زحمت طاقتفرسای رسول خدا و جانفشانیهای خودش در گسترش اسلام حفاظت و نگاهبانی میکرد، نه از حکومت خلفا یا تایید لشکر کشیها و جنگهای خلفا.
برای روشن شدن مطلب به یک مورد از این بحرانها اشاره میکنیم که امیرمؤمنان با تدبیر معجزهآسای خود اسلام را از خطر نابودی کامل نجات داد.
جنگ نهاوند از خطرناکترین جنگهای
صدر اسلام بود، زیرا لشکر شکست خورده ایرانیان برای جبران آنچه در جنگهای گذشته از دست داده بود، لشکر عظیمی را از سراسر
ایران متشکل از ۱۵۰ هزار نفر تشکیل داد تا اینبار نه تنها لشکر مسلمانان را در
کوفه شکست دهد، بلکه تمام کشور اسلامی را تصرف و اسلام را نابود کند.
ابناثیر جزری درباره تعداد لشکر ایرانیان در این جنگ مینویسد:
واما الوقعة (ای واقعة النهاوند) فهی زمن عبدالله فنفرت الاعاجم بکتاب یزدجرد فاجتمعوا بنهاوند علی الفیرزان فی خمسین الفا ومائة الف مقاتل...
حادثه و جنگ نهاوند پس از شکست ایرانیان بود که در نهاوند تعداد یکصد و پنجاه هزار نفر به فرماندهی فیروز گرد آمدند.
برای روشن شدن حساسیت این جنگ و نقش شکست و یا پیروزی مسلمانان در سرنوشت مسلمانان، اصل نامه
عمار یاسر را از کتاب
الفتوح ابناعثم نقل میکنیم.
عمار یاسر اینگونه مینویسد:
اما بعد... ان اهل الری وسمنان وساوه وهمذان ونهاوند واصفهان وقم وقاشان وراوند واسفندهان وفارس وکرمان وضواحی اذربیجان قد اجتمعوا بارض نهاوند فی خمسین ومائة الف من فارس وراجل من الکفار، وقد کانوا امروا علیهم اربعة من ملوک الاعاجم منهم ذو الحاجب خرزاد بن هرمز وسنفاد بن حشروا وخهانیل بن فیروز وشرومیان بن اسفندیار، وانهم قد تعاهدوا وتعاقدوا وتحالفوا وتکاتبوا وتواصوا وتواثقوا علی انهم یخرجوننا من ارضنا ویاتونکم من بعدنا، وهم جمع عتید وباس شدید ودواب فره وسلاح شاک وید الله فوق ایدیهم، فانی اخبرک یا امیرالمؤمنین انهم قد قتلوا کل من کان منا فی مدنهم، وقد تقاربوا مما کنا فتحناه من ارضهم، وقد عزموا ان یقصدوا المدائن ویصیروا منها الی الکوفة، وقد واللههالنا ذلک وما اتانا من امرهم وخبرهم، وکتبت هذا الکتاب الی امیرالمؤمنین لیکون هو الذی یرشدنا وعلی الامور یدلنا، والله الموفق الصانع بحول وقوته، وهو حسبنا ونعم الوکیل، فرای امیرالمؤمنین اسعده الله فیما کتبته والسلام.
مردم
ری،
سمنان،
ساوه،
همدان،
اصفهان،
قم،
کاشان،
راوند،
فارس،
کرمان و اطراف آذربایجان در سرزمین نهاوند با یکصد و پنجاه هزار سوارهنظام و پیادهنظام تحت فرماندهی چهار نفر از پادشاهان، با مردانی مصمم و تجهیزات کامل و مرکبهایی نیرومند و سلاحهایی مجهّز جمع شده و پیمان بسته و همقسم شدهاند، تا ما را از سرزمینمان بیرون کنند، اما دست خدا بالای همه دستها است.
بدان که تمام یاران و دوستان ما را در شهرهایشان کشتهاند و به سرزمینهایی که آزاد کردهایم نزدیک شدهاند و تصمیم دارند شهرهای ما را یکی پس از دیگری تا کوفه تصرف نمایند، به خدا سوگند ما از آنچه خبر از آنان میرسد در هراسیم، این نامه را نوشتم تا خودت تصمیم بگیری و ما را راهنمائی کنی.
پس از دریافت نامه توسط
عمر، چنان ارتعاشی بر بدنش افتاد که مسلمانان صدای برهم خوردن دندانهای وی را میشنیدند.
ابناعثم این چنین ادامه میدهد:
فلما ورد الکتاب علی
عمر بن الخطاب رضی الله عنه وقراه وفهم ما فیه وقعت علیه الرعدة والنفضة حتی سمع المسلمون اطیط اضراسه، ثم قام عن موضعه حتی دخل المسجد وجعل ینادی: این المهاجرون والانصار؟ الا! فاجتمعوا رحمکم الله واعینونی اعانکم الله.
ثم قال: ایها الناس! هذا یوم غم وحزن فاستمعوا ما ورد علی من العراق، فقالوا: وما ذاک یا امیر المؤمنین؟ فقال: ان الفرس امم مختلفة اسماؤها وملوکها واهواؤها وقد نفخهم الشیطان نفخة فتحزبوا علینا وقتلوا من فی ارضهم من رجالنا، وهذا کتاب
عمار بن یاسر من الکوفة یخبرنی بانهم قد اجتمعوا بارض نهاوند فی خمسین ومائة الف وقد سربوا عسکرهم الی حلوان وخانقین وجلولاء، ولیست لهم همة الا المدائن والکوفة، ولئن وصلوا الی ذلکفانها بلیة علی الاسلام وثلمة لا تسد ابدا، وهذا یوم له ما بعده من الایام، فالله الله یا معشر المسلمین! اشیروا علی رحمکم الله.
وقتی که نامه به دست
عمر رسید و آن را خواند و از مضمون آن آگاه شد، لرزه بر اندامش افتاد که از شدت ناراحتی، مسلمانان صدای بر هم خوردن دندانهایش را میشنیدند، از جایش حرکت کرد و داخل
مسجد شد و فریاد زد:
مهاجران و
انصار کجایند؟ همه جمع شوید، خدا شما را رحمت کند، کمکم کنید، خدا شما را کمک کند.
سپس گفت: ای مردم! امروز روز غم و اندوه است، بشنوید که از
عراق چه خبری رسیده است، گفتند: چه اتفاق افتاده است؟ گفت: مردم ایران همه از هم جدا و متفرق بودند؛ ولی با دمیدن شیطان گرد هم جمع شدهاند و دوستان ما را در شهرها کشتهاند، این نامه
عمار یاسر است که از کوفه نوشته است: یکصد و پنجاه هزار نفر در سرزمین نهاوند گرد آمده و عدهای از آنان تا شهرهای حلوان و خانقین و جلولاء پیشروی کردهاند، قصد آنان تصرف
مدائن و کوفه است، اگر به این دو شهر برسند مصیبت و صدمهای بر اسلام وارد خواهد شد که جبران نخواهد داشت، شما را به خدا نظرتان را برای من بازگو کنید.
اطرفیان خلیفه؛ از جمله
طلحة بن عبیدالله،
زبیر بن عوام،
عبدالرحمن بن عوف، چیزی جز دلداری دادن، چیزی نداشتند که با عنوان راهکار به خلیفه پیشنهاد کنند.
عمر پس از شنیدن سخن هر یک، ارتعاش بدنش بیشتر شد و میگفت:
ارید غیر هذا الرای.
تا این که
عثمان بن عفان پیشنهاد کرد تا شخص
عمر با همه مهاجران و انصار برای نابودی لشکریان ایران پیش قدم شود.
وانا اشیر علیک ان تسیر انت بنفسک الی هؤلاء الفجار بجمیع من معک من المهاجرین والانصار فتحصد شوکتهم وتستاصل جرثومتهم... تکتب الی اهل الشام فیقبلوا علیک من شامهم، والی اهل الیمن فیقبلوا الیک من یمنهم، ثم تسیر باهل الحرمین مکة والمدینة الی اهل المصرین البصرة والکوفة، فتکون فی جمع کثیر
وجیش کبیر، فتلقی عدوک بالحد والحدید والخیل والجنود...
عثمان به
عمر گفت: خودت همراه مهاجران و انصار برای درهم کوبیدن شوکت گردنکشان حرکت کن... به مردم
شام نامه بنویس تا از شام حرکت کنند و تو را یاری کنند، به مردم
یمن نامه بنویس تا از یمن حرکت کنند، سپس مردم مدینه و
مکه با تو همراه میشوند تا به کوفه و
بصره برسی، لشکری بزرگ برای رویاروئی با دشمنان فراهم خواهد آمد.
عمر که از پیشنهاد عثمان دلش آرام نگرفته بود، ناگزیر دست به دامن «پناه امت» و مشکلگشای زمانش شد و گفت:
یا ابا الحسن! لم لا تشیر بشیء کما اشار غیرک؟
ای ابو الحسن! چرا مانند دیگران راهنمائی و نظر نمیدهی؟
علی (علیهالسّلام) مهر سکوت را شکست و مانند همیشه دلسوزانه برای عزّت و نجات امت اسلامی هر آنچه لازم دانست به
عمر پیشنهاد نمود:
ان کتبت الی الشام ان یقبلوا الیک من شامهم لم تامن من ان یاتی هرقل فی جمیع النصرانیة فیغیر علی بلادهم ویهدم مساجدهم ویقتل رجالهم ویاخذ اموالهم ویسبی نساءهم وذریتهم، وان کتبت الی اهل الیمن ان یقبلوا من یمنهم اغارت الحبشة ایضا علی دیارهم ونسائهم واموالهم واولادهم.
وان سرت بنفسک مع اهل مکة والمدینة الی اهل البصرة والکوفة ثم قصدت بهم قصد عدوک انتقضت علیک الارض من اقطارها واطرافها، حتی انک ترید بان یکون من خلفته وراءک اهم الیک مما ترید ان تقصده، ولا یکون للمسلمین کانفة تکنفهم ولا کهف یلجؤون الیه، ولیس بعدک مرجع ولا موئل اذ کنت انت الغایة والمفزع والملجا، فاقم بالمدینة ولا تبرحها فانه اهیب لک فی عدوک وارعب لقلوبهم، فانک متی غزوت الاعاجم بنفسک یقول بعضهم لبعض: ان ملک العرب قد غزانا بنفسه لقلة اتباعه وانصاره، فیکون ذلک اشد لکلبهم علیک وعلی المسلمین، فاقم بمکانک الذی انت فیه وابعث من یکفیک هذا الامر والسلام.
اگر به مردم شام نامه بنویسی و آنان برای کمک، شام را ترک کنند، ترس از آن است که نصرانیان تحت فرماندهی هرقل سرزمین آنان را هدف قرار دهد، مساجد را ویران و مردان را بکشد، اموال را غارت و زنان را به
اسارت گیرد. و اگر به مردم یمن نامه بنویسی تا به کمک بشتابند، ایمن از مردم
حبشه نخواهند بود که بر سرزمین آنان بتازند و اموالشان را غارت و زنانشان را به اسارت گیرند و فرزندانشان را بکشند.
و اگر خودت با مردم مکه و مدینه به طرف بصره و کوفه حرکت کنی و زمین را دور بزنی تا به دشمن برسی، مسلمانان پشتیبان و پناهگاهی نخواهند داشت تا به او تکیه کنند، پس در مدینه بمان که برای دشمن سختتر و وحشت را در دل آنان بیشتر میکند، چون اگر خودت به جنگ ایرانیان بروی خواهند گفت رهبر عربها تنها مانده و نفراتش کم است و با دلگرمی بیشتری خواهند جنگید، پس سربازان را روانه کن و خودت بمان.
اگر امیر مؤمنان در چنین مساله مهمی دخالت و راهنمائی نمیکرد، چه سرنوشتی در انتظار اسلام و مسلمین بود؟
آیا میتوان ادعا کرد که امیرمؤمنان از خلیفه دفاع و برای او خیرخواهی کرده است؟!
آیا اینگونه مشورتدادن و راهنماییکردن میتواند رضایت و تایید آن حضرت را از حکومت خلفا ثابت کند؟!
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) که به سبب شجاعتها و فداکاریهای فراوان در نبردهای دوران پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و مهارتهای بسیار در امور جنگی، کارنامه درخشانی از خویش به یادگار گذاشته بود، نقش تعیینکننده امیرمؤمنان در نبردهای عصر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) همچون پیکارهای
بدر،
احد،
خندق،
خیبر و... از او یک جنگاور تمام عیار و بلامنازع ساخته بود؛ چنانکه خود میفرماید:
وَ هَلْ اَحَدٌ مِنْهُمْ اَشَدُّ لَهَا مِرَاساً، وَاَقْدَمُ فِیهَا مَقَاماً مِنِّی! لَقَدْ نَهَضْتُ فِیهَا وَمَا بَلَغْتُ الْعِشْرِینَ.
آیا یکی از
قریش تجربههای جنگی سخت و دشوار مرا دارد؟ و آیا کسی در پیکار توانست از من پیشی بگیرد؟ هنوز بیست ساله نشده بودم که در میدان نبرد حضور فعال داشتم.
خلیفه دوم،
عمر بن خطّاب اعتراف میکند:
واللّه لولا سیفه لما قام عمود الاسلام.
اگر شمشیر علی (علیهالسّلام) نبود، عمود خیمه اسلام استوار نمیشد.
با توجه به این ویژگیها، خلفا نمیتوانستند در برابر دوری علی (علیهالسّلام) از میادین نبرد بیتفاوت باشند، چراکه شرکت نکردن امیرمؤمنان در فتوحات و انزوای حضرت میتوانست این سؤال را در اذهان مسلمانان برانگیزاند که چرا
علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) با آن همه سوابق درخشان در نبردهای گذشته، اکنون که زمان انتشار اسلام در سرزمینهای
کفر و
شرک رسیده است، بیتفاوت و یا منزوی است؟
مگر چه اتّفاقی افتاده و چه تغییری حاصل شده که امیرمؤمنان در هیچ یک از جنگها شرکت نمیکند؟
آیا
جهاد با
مشرکان را واجب نمیداند؟ ! و یا خلافت خلفا را مشروع نمیداند و این جنگها را
بدعت میداند؟ یا اینکه نشر اسلام را در سایه به اصطلاح فتوحات (شما بخوانید در سایه شمشیر) معقول نمیداند؟ و نمیخواهد آیندگان به آیین سراسر مهر و عطوفت اسلام، به صورت یک دین خشونت محور نگاه کنند، و عملکرد خلاف دین و
عقل فرماندهان را به حساب اسلام بگذارند؟
توجه به تعداد نظرخواهیها و مشورت و در خواست کمک فکری از امیرمؤمنان (علیهالسلام)، از یک طرف نشاندهنده درماندگی خلفا در حلّ مشکلات و نیازمندی آنان به دانش و تجربه امیرمؤمنان است، و از طرفی محدود بودن موارد مراجعه و نظرخواهی است که گویای ارتباط اندک و دور بودن از مسائل حکومتی است.
محقق معاصر شیخ
نجمالدین عسکری در کتاب «
علی و الخلفاء» مینویسد:
ابوبکر در ۲ سال و ۳ ماه (۲۷ ماه) دوران خلافت خویش ۱۴ مورد به حضرت مراجعه داشته است.
از مجموع ۱۴ مورد: ۹ مورد پرسشهای علمی؛ ۴ مورد احکام شرعی و قضاوت؛ ۱ مورد نظامی بوده است.
گفتنی است که از ۱۴ مورد فقط ۴ مورد (۳ مورد علمی و ۱ مورد شرعی) مراجعه مستقیم ابوبکر به امام بوده است. در ۹ مورد باقیمانده: در ۲ مورد پس از مشاوره خلیفه با
صحابه، امام نظر خود را اظهار نموده، در ۲ مورد به علت حضور در صحنه اظهار نظر کرده؛ در ۳ مورد به امام خبر رسیده اقدام نموده است. در ۲۲ مورد شخصی واسطه بین امام و خلیفه بوده است.
آیا صحیح است که بگوییم: ابوبکر در مدت خلافت خود در همه کارهای مهم با علی (علیهالسّلام) مشورت میکرده و هیچ عملی بدون نظرخواهی انجام نداده است؟.
عمر بن خطاب در ۱۰ سال و ۵ ماه (۱۲۵ ماه) دوران خلافت، ۸۵ مورد به حضرت امیر (علیهالسّلام) مراجعه داشته است.
از مجموع ۸۵ مورد مشورت خواهی
عمر از امام علی (علیهالسّلام)، ۵۹ مورد امور قضایی؛ ۲۱ مورد پرسشهای علمی؛ ۳ مورد امور مالی؛ ۲ مورد امور نظامی بوده است.
جالب توجه اینجا است که از مجموع ۸۵ مورد: ۲۷ مورد به امام (علیهالسّلام) مراجعه ابتدایی و مستقیم داشته است؛ ۱۳ مورد مسائل شرعی و قضایی، ۲ مورد امور مالی و ۱ مورد پرسش علمی، خلیفه ابتدا به صحابه مراجعه کرده سپس نظر امام را پرسیده است.
در باقیمانده موارد نیز حضرت در صحنه حضور داشته و اظهار نظر فرموده است؛ یعنی در ۴۲ مورد با این که دسترسی به امام امکان پذیر بوده وجود حضرت نادیده انگاشته شده است.
با توجه به نکات یادشده آیا صحیح است به دروغ ادعا شود که حضرت
عمر پیوسته در مشکلات و گرفتاریها به امیرمؤمنان مراجعه میکرد؟
عثمان در ۱۲ سال (۱۴۴ ماه) دوران خلافت ۸ مورد به حضرت مراجعه داشته است.
از مجموع ۸ مورد دخالت امام در امور زمان عثمان:
اوّلاً: تمام این امور در حوزه بیان مسائل شرعی و نحوه اجرای حدود و قضاوت بوده است.
ثانیاً: ۳ مورد رجوع مستقیم خلیفه به امام بوده و ۴ مورد امام در صحنه حاضر بوده و اظهار نظر فرموده است.
جالب این در یکی از موارد عثمان به امام گفت: «انّک لکثیر الخلاف علینا».
معاویه هفت مورد به
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) مراجعه داشته است.
موسسه ولیعصر، برگرفته از مقاله «اگر ابوبکر و عمر، غاصب خلافت بودند، چرا امام علی (علیهالسّلام) با خلفا همکاری میکرد؟».