نقد سرمایهداری
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
سرمایهداری در دنیای امروز یک پدیده نو و بیسابقهای است که دو سه
قرن از عمر آن بیشتر نمیگذرد، و یک پدیده اقتصادی و اجتماعی نوی است که محصول پیشرفت و ترقی تکنیک جدید است؛ از این رو مستقلاً به عنوان یک مسئله مستحدث باید از آن بحث شود.
فقهای عصر از مسائل
بانک و
بیمه و چک و سفته به عنوان مسائل مستحدث کم و بیش بحثهایی کرده و میکنند ولی توجه ندارند که راس و رئیس مسائل مستحدثه خود سرمایهداری است، زیرا ابتدائاً چنین تصور میرود که سرمایهداری یک موضوع کهنه و قدیمی است که شارع
اسلام برای آن حدود و موازینی مقرر کرده است؛
تجارت،
اجاره،
مستغلاّت،
مزارعه،
مضاربه،
مساقات، شرکتها، همه اینها سرمایهداری است که
در اسلام برای آنها احکام و مقرراتی تعیین شده است، اما اینکه مقدار سرمایه کمتر یا بیشتر باشد ربطی به مطلب ندارد. ولی حقیقت مطلب این طور نیست؛ سرمایه داری جدید یک پدیده جداگانه و مستقل و بی سابقهای است و جداگانه و مستقلاً باید درباره آن
اجتهاد کرد؛ همچنانکه تجارت
در دنیای جدید سرمایهداری با تجارت ساده قدیم از لحاظ ماهیت ممکن است متفاوت باشد. این موضوع از لحاظ اصول علم اقتصاد باید مورد مطالعه قرار گیرد، زیرا ادعا میشود که سرمایهداری جدید یک نوع استثمار بیّن و اکل مال به باطلِ مسلّمی است، معاملهای است که یک طرف محصول زحمت کشیدن دیگری را مفت و مسلّم میخورد و میبرد.
در سرمایهداری جدید بحث
در این نیست که سرمایهدار با انصاف است یا بیانصاف، بحث
در این است که اگر سرمایهدار بخواهد حق واقعی کارگر را بدهد باید از سود مطلقاً صرف نظر کند، و همچو سرمایهداری هرگز
در دنیا پیدا نخواهد شد، و اگر بخواهد
سود ببرد، هراندازه ببرد،
دزدی و
غصب است.
مشخِّص اصلی سرمایهداری جدید (
کاپیتالیسم) از سرمایهداری قدیم_و به طریق اولی از
سوسیالیسم_ این است که سرمایهدار نیروی کار کارگر را برای فروش میخرد نه برای آنکه شخصاً به آن احتیاج دارد؛ با این نیروی کار، اضافه ارزش ایجاد میکند. اضافه ارزش که مولود نیروی کار کارگر است و طبعاً متعلق به خود او است همان سودی است که کارفرما میبرد. این است که میگویند سرمایهداری جدید عین استثمار کارگر است.
آنچه
در قدیم به عنوان اجاره بود این بود که کارگر محصول کار یا نیروی کار خود را به دیگری که به آن احتیاج داشت میفروخت و آن دیگری نیز آن کالا را به قیمت واقعی بازاری میخرید، مثلاً او را مستخدم خانه خود یا دفتر خود قرار میداد، و یا به وسیله او دیوار خانه خود را بالا میبرد، اما با نیروی کار او تجارت نمیکرد که مستلزم این باشد که به قیمتی بخرد و به قیمت بیشتری محصول آن را بفروشد.
در مضاربه میتوان گفت هم سرمایه کار میکند و هم عامل و هر کدام به حسب
قرارداد سهم خود را میبرند.
در مزارعه نیز هم زمین عمل میکند و هم عامل و هر کدام سهم خود را میبرند؛ و بالاخره صاحب پول یا زمین نمیخواهد نیروی کارگر را بخرد و محصول کار او را به قیمت بیشتر بفروشد (هرچند مضاربه و مزارعه
در رژیمهای غیر سرمایهداری نیز بنا بر اصول حضرات مورد خدشه قرار میگیرد (بلکه قبلاً گفتیم که اگر این اصل را قبول کنیم که ارزش مساوی کار است، اشیاء یک قیمت واقعی غیرقابل تغییری پیدا میکنند و فروش خانه به زیادتر از قیمتی که تمام شده، یا اجاره بهای آن بیشتر از قیمت خود خانه، جزء ارزش اضافی خواهد بود مگر اینکه برای عامل زمان هم ارزش قائل شویم.).
در آینده ان شاء اللّه
در این جهت بحث خواهد شد).
برهانی که
در این زمینه اقامه شده است مشتمل بر دو پایه است:
۱. ارزش هرچیزی به واسطه مقدار کاری است که بر روی آن صورت گرفته است؛ یعنی اولاً مالیّت و ارزش به واسطه کار پیدا میشود؛ و ثانیاً مقدار و میزان ارزش تابع مقدار و میزان کاری است که روی یک کالا صورت میگیرد.
۲. سودی که کارفرما میبرد محصول کاری است که کارگر کرده و طبعاً به کارگر تعلق دارد. این سود، ارزش اضافی بر
مزد است و بدون دلیل، سرمایهدار آن را به خود اختصاص داده است.
مقدمه اول نظریهای است که علمای مکتب اقتصاد کلاسیک امثال
آدام اسمیت و
ریکاردو آن را ابراز داشتند و
کارل مارکس از آنها پیروی کرده است. ولی نظریه دوم یعنی نظریه ارزش اضافی ظاهراً از ابتکارات خود کارل مارکس است (هرچند میتوان گفت که نظر دوم لازمه و نتیجه روشن نظر اول است).
منشا ارزش:
در باب ارزش چند جور میتوان نظر داد:
ارزش اشیاء ذاتی آنهاست. بعضی امور ذاتاً با ارزشاند و بعضی ذاتاً بی ارزش. امور با ارزش نیز ذاتاً با یکدیگر متفاوتند. ارزش اشیاء با ذات و ماهیت آنها مرتبط است.
این نظریه بالضروره باطل است، زیرا ارزش اشیاء مربوط به اشیاء فی حدّ نفسها نیست نظیر وزن و حجم و صلابت، مربوط است به اشیاء از آن نظر که با
انسان مرتبط میباشند. اگر انسان نباشد ارزش به معنی اینکه اشیاء قابل تقویم باشند نیز نیست.
ارزش اشیاء صرفاً قراردادی و اعتباری است. ارزش اشیاء به هیچ نحو مربوط به یکی از صفات ذاتی اشیاء یا صفات عرضی و عارضی آنها_از قبیل شکل و صورتی که بالطبع یا با عمل انسان دارا میباشند_ نیست، بلکه بشر همان طوری که بسیاری از چیزهای دیگر را اعتبار میکند، مثلاً ریاست و مرئوسیت و زوجیت و ممکن است عکس آنها یا عدم آنها را نیز اعتبار کند،
در مورد ارزش نیز چنین است.
این نظر نقطه مقابل نظر سابق است.
این نظر نیز باطل است. هر چند
در مورد
پول و خصوصاً پول کاغذی شاید بتوان گفت ارزش اعتباری دارد، اما
در مورد همه اشیاء نمیتوان گفت که ارزشها اعتباری و قراردادی است.
ارزش و مالیّت و همچنین مراتب ارزش نه ذاتی اشیاء است به معنی اینکه یک صفت واقعی شی ء فی نفسه و قطع نظر از
انسان باشد، و نه اعتباری است به معنی اینکه قراردادی محض باشد و با حالت واقعی اشیاء بی ارتباط باشد؛ بلکه صفتی است که از طرفی با حالت واقعی شی ء مربوط است، یعنی با خاصیت تکوینی اشیاء به حسب جنس و
ماهیت و یا به حسب صفت عرضی یا عارضی آنها مربوط است و اشیاء به واسطه اثری که بر آنها مترتب است دارای ارزش میشوند (نه به واسطه عملی که
در ایجاد آنها صورت گرفته است)، و از طرفی دیگر با انسان مرتبط است، یعنی ارتباط با انسان است که منشا انتزاع این صفت میشود. از این نظر ارزش نظیر مفید بودن و یا ملایمت است که یک صفت اضافی است ولی
در عین حال عین مفید بودن و ملایمت نیست، زیرا مفید بودن و ملایمت با انسان، قابل کم و بیش شدن و بالا و پایین رفتن نیست اما ارزش این طور نیست، ارزش و
قیمت و مالیّت و بها_یا هرچه دیگر اسم بگذاریم_ نوساناتی پیدا میکند و مسلّماً این نوسانات مربوط به مفید بودن نیست. درجه مفید بودن نوسان پیدا نمیکند. عرضه و تقاضا
در مفید بودن اثر ندارد ولی
در ارزش و قیمت اثر دارد.
ولی از این اشکال میتوان جواب داد به اینکه ارزش یک صفت واقعی است ولی نه به اعتبار اشیاء فی نفسها بلکه به اعتبار اشیاء برای انسان؛ و البته ارزش مساوی با مفید بودن نیست بلکه ارزش مساوی است با مفید بودن و احتیاج انسان، و چون احتیاج انسان به نوع کالاست نه به شخص، به هر اندازه که وفور و عرضه زیاد شود احتیاج به شخص کالا کمتر میشود و از ارزش میافتد تا درجهای که اگر مانند هوا همه جایی شود بکلی از ارزش ساقط میشود. وفور و عرضه زیاد از قبیل توسعه سطح اتکاء جسم است که هرچه بیشتر شود قوه ثقل تقسیم میشود و هرچه کمتر شود فشار قوه ثقل متوجه به یک نقطه میشود. این قوه همان قوه توجه و خرید مردم است؛ و عبارت بهتر این است که بگوییم: ارزش ناشی از دو چیز است: مفید و مورد احتیاج بودن، و
در دسترس نبودن به معنی
در انحصار دیگران بودن؛ و هرچه که جنسی وافرتر باشد خود وفور اجباراً کالا را از دست صاحب آن کالا بیرون میآورد و به
بازار میکشد. این نظر منطبق است با نظر عرضه و تقاضا
در تعیین بها که بعداً گفته خواهد شد.
نظر سوم درباره ارزش این است که ارزش تابع مفید بودن است و هر اندازه اشیاء مفیدتر باشند قهراً ارزش بیشتری پیدا میکنند. این نظریه نیز باطل است، زیرا اولاً ما گفتیم که اگر ارزش به معنی مفید بودن_یا لااقل تابع مفید بودن_ بود و صد درصد به آن بستگی داشت نمیبایست به حسب عرضه و تقاضا نوسان پیدا کند. بعلاوه ما میبینیم بسیاری از اشیاء با اینکه بیشتر مورد احتیاج میباشند، مثل نان و
آب، قیمت کمتری دارند، اما بعضی چیزهای دیگر با اینکه از تجملات زندگی است و چندان مورد احتیاج نیست صدها برابر نان قیمت دارد، مانند عطر و لوازم تجمل زنانه.
منشا ارزش مفید و مورد احتیاج بودن است به علاوه
در دسترس نبودن. (
در دسترس نبودن همان ندرت یا قابلیت انحصار است که قبلاً درباره آنها و تفاوت میان آنها بحث کردیم)؛ به عبارت دیگر: عرضه و تقاضا. این همان است که قبلاً از آن یاد کردیم و از اصول علم اقتصاد نوشین نیز نقل و از زبان خود آنها انتقاد کردیم.
حاصل انتقاد آنها این است (لیکن بعداً این انتقاد رد خواهد شد.) که اگر مطلب از این قرار است باید هر دو کالایی که به یکاندازه مورد
احتیاج است و تقاضا دارد و به یکاندازه
در دسترس است و به بازار عرضه شده است دارای یک قیمت باشد. مثلاً
در هر خانهای هم قیچی لازم است و هم چرخ خیاطی، پس تقاضای هر دو مساوی است، بلکه تقاضای قیچی بیشتر است، و
در بازار این هر دو به حد وفور پیدا میشود، پس باید قیمت ایندو مساوی باشد و حال آنکه این طور نیست. علت تفاوت قیمت چرخ خیاطی و قیچی تفاوت مقدار کاری است که روی آنها صورت گرفته است. پس ارزش و بها تابع عرضه و تقاضا نیست. بعلاوه ما میبینیم که ارزش و بها بر عرضه و تقاضا تاثیر دارد. اگر قیمت یک چیز زیاد باشد سبب افزایش عرضه و کاهش تقاضا میگردد و اگر به عکس، ارزش پایین باشد از عرضه میکاهد و بر تقاضا میافزاید؛ و چیزی که عرضه و تقاضا را تحت تاثیر قرار میدهد چگونه میتوان گفت معلول آن است؟.
منشا ارزش فقط کار است. میزان ارزش نیز بستگی دارد به مقدار کاری که روی اشیاء صورت میگیرد. این همان نظری است که آدام اسمیت و ریکاردو ابراز کردند و کارل مارکس نیز آن را انتخاب کرده است.
بر این نظر نیز چند ایراد وارد است:
اوّل اینکه اگر کار صددرصد منشا ارزش است و ارزش
در حقیقت عبارت است از مقدار کاری که روی یک کالا صورت میگیرد، چرا و به چه علت عرضه و تقاضا
در ارزش نوسان ایجاد میکند؟ طرفداران «ارزش کار» همین قدر میگویند:
«نوسانات عرضه و تقاضا پیرامون سطح معینی رخ میدهد ولی هرگز خود آن سطح را تعیین نمینماید؛ خود آن سطح را کار تعیین میکند.»
در اصول علم اقتصاد نوشین صفحه ۲۳ پس از آنکه تنظیم لایشعر روابط کار را
در اجتماع مبادلهای نقل و انتقاد میکند میگوید: .
...
در جریان این تنظیم که لایشعر صورت میگیرد به ندرت اتفاق میافتد که بهای یک کالا به تحقیق مساوی ارزش آن کالا باشد. بدین طریق میبینیم که
در اقتصاد مبتنی بر مبادله، تعادلی که باید
در روابط تولید برقرار باشد (تعادل مقادیر کارها)، چون این تعادل
در نتیجه مبادله کالاها با تنظیم لایشعر برقرار میگردد، پس این تعادل ابداً ثابت و تغییرناپذیر نیست...
این
در حقیقت عذری است که
در اینجا آورده شده است
در مقابل اشکالی که بر اصل «ارزش کار» وارد است. قبلاً
در خود این کتاب گفته شد که قوانین حاکم بر
اقتصاد مانند قوانین طبیعی قطعی و تخلف ناپذیر است؛ و اگر این مطلب درست باشد که کار موجد ارزش است و ارزش صد درصد بستگی دارد با مقدار کار، محال و ممتنع است که تعادل میان روابط تولید یا مقادیر کارها بهم بخورد.
دوم اینکه کار علت و ایجادکننده ارزش است نه اینکه مساوی با ارزش است (به عبارت دیگر ارزش هر شی ء ناشی از اثری است که بر آن شی ء مترتب میشود نه از علتی که آن را ایجاد کرده است، خواه آن علت کار باشد یا غیر آن. البته اثر داشتن به تنهایی علت ارزش نیست، ندرت و تحت انحصاربودن نیز، هم
در اصل ارزش هم
در درجه ارزش دخیل است.
همچنین یک اتومبیل به صرف اینکه چند ماه کار کرد و از دست اول بودن خارج شد،
در حدود ربع و یا ثلث قیمتش کاهش مییابد،
در صورتی که از مقدار کار مجسم هرگز به آناندازه کاسته نشده است، به عبارت دیگر یک صدم آن هم استهلاک نشده است، چرا؟ چون دست اول بودن و بکر بودن، برای روح متجمل و خودپرست
بشر ارزش خاصی دارد.)، آنهم یکی از علل ایجاد ارزش است نه علت منحصره؛ یعنی کار سبب میشود که شی ء، مفید و رافع احتیاج بشود و به حالتی درآید که مفید به حال بشر باشد؛ و اگر شی ء فی حدذاته چنین بود یا اینکه بشر قادر بود با خواندن یک ورد شیئی را به آن حالت درآورد، باز آن شی ء دارای ارزش میشد به شرط آنکه به شکلی باشد که
در دسترس همه نباشد و قابلیت اختصاص و انحصار داشته باشد. و اما علت اینکه چیزی که کار بیشتری روی آن صورت گرفته ارزش بیشتری دارد از چیز دیگری که کار کمتری روی آن صورت گرفته با آنکه هر دو مفید و مورد احتیاج و به یکاندازه
در دسترس میباشند این است که آن چیزی که کار بیشتری لازم دارد، مثل چرخ خیاطی، بالقوه از چیزی که کار کمتری لازم دارد، مثل قیچی، کمیابتر است، زیرا فرض این است که ایندو را کار بشر دارای ارزش میکند یعنی آنها را به حالت مفید درمی آورد، ولی از طرف دیگر بشر تابع قانون اخفّ و اسهل است، همیشه به دنبال این است که چیزی را دارای ارزش کند یعنی به صورت شیء مفید درآورد که کار کمتری بخواهد. پس آمادگی بشر برای این گونه کارها بیشتر است و
در درجه اول است و به ترتیب آسانی و سختی آماده کارهای دیگر است و تنها با بالا بودن قیمت است که میتوان جلوی نایابی آن را گرفت.
غیر از اخفّ و اسهلبودن، بیخطر بودن، شریف و مطابق وجدان بودن، ایضاً مطابق ذوق یا عادت شخصی بودن نیز مؤثر است. چرا جنس
قاچاق گران است؟ چون بازی با جان است. چرا کارهای بیشرفی پول زیادتر میبرد؟ چون منفور طبع است. چرا بعضی کارها با همه سختی فراوان است؟ چون مردم عادت کردهاند و یا اینکه با ذوق عدهای سازگار است.
پس نقضی که از طرف طرفداران اصل «ارزش کار» بر نظریه «ارزش مساوی است با مفید بودن و
در دسترس نبودن» یا «قانون عرضه و تقاضا» نقل کردیم وارد نیست.
سوم اینکه اگر ارزش بستگی دارد به مقدار کار، پس علت گرانی «احجار کریمه» چیست؟ فلزات قیمتی نیز همین طور. خود
طلا که پول اصلی است ماده
نقض نظریه «ارزش کار» است.
در اصول علم اقتصاد نوشین صفحه ۴۲ میگوید: «سکه طلا کالایی است دارای ارزش معین...» آیا گوهرهای گرانبهای جهان از آن جهت گرانقیمتاند که کار بیشتری روی آنها صورت گرفته است؟ آیا ارزش دریای نور و کوه نور به علت کار زیادی است که روی آنها صورت گرفته است؟.
چهارم اینکه پس چرا یک کالا با ورود کالای جدیدِ مفیدتر و موافق سلیقهتر از لحاظ زیبایی و غیره یکمرتبه از ارزش میافتد؟ خواه آنکه کالای جدید از لحاظ جنس با کالای قدیم متفاوت باشد، مانند جوراب نخی و جوراب نایلون، و یا
در کالای جدید ابتکاری صورت گرفته که او را مفیدتر کرده است، مانند ابتکارهای گوناگونی که
در لوازم صنعتی از قبیل اتومبیل صورت میگیرد.
دو نفر با هم و بهاندازه هم کاری را صورت میدهند ولی یکی از آنها به واسطه ابتکار ذاتی آن کار را به نحو احسن صورت میدهد و کارش ارزش بیشتری پیدا میکند.
بسیاری از چیزها بدون آنکه بشر کاری روی آنها صورت بدهد
ارزش و مالیّت و قیمت دارند، مانند ماهیها و چوبهای جنگلی و میوههای جنگلی و دواهای صحرایی. قیمت آنها با زحمتی که برای تحت اختیار قرار دادن آنها کشیده میشود متناسب نیست؛ بلکه بعضی از آنها را زورمندها یا دولتها تنها کاری که کردهاند این است که مانع استفاده عموم شدهاند.
گاهی برای دو محصول طبیعی مثل جو و گندم بهاندازه هم انرژی صرف میشود و معذلک ارزش آنها با هم متفاوت است. اگر گفته شود به حکم قانون طبیعی «تلاش کمتر برای سود بیشتر» محال است که
بشر با توجه به اینکه از دو کار یکی از آنها سود بیشتری دارد انرژی خود را صرف کار کم سودتر بکند، چگونه ممکن است به تولید جو_
در مثال بالا_ بپردازد؟ جواب این است: این
در صورتی است که شرایط از هر جهت برای هر دو کار مساوی باشد. ولی گاهی به واسطه شرایط مکانی یا زمانی،
در جایی یا زمانی که میشود به تولید محصول کم سودتر پرداخت، به محصول پرسودتر نمیتوان پرداخت. مثلاً ممکن است
زمین مساعد برای گندمکاری یا چغندرکاری نباشد یا آب لازم که از کوهستان رایگان میآید برای محصول پرسود کافی نباشد و یا آنکه زمانی را که کشاورز صرف تولید محصول کم سود میکند مساعد برای تولید محصول پرسود نیست. محصول پرسود، از لحاظ زمانی و مکانی محدود میگردد به حد معین، ناچار کشاورز
در خارج از آن حدود به کار دیگر میپردازد. حتی دیده میشود که یک کشاورز
در شبهای بلند زمستان وقت خود را صرف نخریسی که از عهده یک پیرزن مفلوک نیز میآید و برای آن کشاورز ممکن است ساعتی یک
ریال مثلاً بیشتر ارزش نداشته باشد میکند
در صورتی که کار او
در روز
در صحرا اقلاً ساعتی ده
ریال ارزش دارد، چرا؟ چون
در شب و
در زیر کرسی کار تولیدی دیگری نمیتواند انجام دهد.
دلیل دیگر بر اینکه ارزش مربوط است به اثر کار، یعنی قابلیت استفاده نه مقدار صرف کار، این است که ممکن است شخصی به واسطه وضع خاص برای کار کوچکی مجبور باشد انرژی زیاد مصرف کند ولی چون اثر کارش زیاد نیست کارش ارزش کمتری دارد؛ مثل اینکه فی المثل شخص افلح مامور پف کردن، و شَل مامور نامهرسانی و ضعیف البصر مامور دیده
بانی شود.
در نظریه «ارزش کار» به کار فقط از جنبه مادی و صرف انرژی و به عبارت دیگر از جنبه مشترک حیوانی و باربری توجه شده است (طبق این نظریه یک کشاورز که با یک گاو زراعت میکند، زمین را شخم میزند و صاف میکند و با او خرمن را میکوبد، سهم گاو از سهم
انسان که نقشه و ابتکار عمل
در دست او است بیشتر است، زیرا گاو انرژی بیشتری مجموعاً صرف کرده است.) ؛ ارزش و اهمیت کارها متناسب با مقدار انرژی که معمولاً برای ایجاد آنها لازم است
در نظر گرفته شده و به جنبههایی که انسان با یک قدرت معنوی یعنی با ابتکار و به واسطه
هوش و
استعداد و ذوق آن را بهتر و عالیتر ایجاد میکند توجه نشده است. اگر همه کارها از قبیل عملگی بود مطلب از همین قرار بود. کارهای به اصطلاح ساده همین طور است، اما کارهای عالی و انسانی این طور نیست. آیا ارزش تالیفات، نقاشیها، خطاطیها، منبّتکاریها، خاتمکاریها، کاشیسازیها بستگی به مقدار کاری دارد که صرف آنها شده است؟ آیا اگر فی المثل
حافظ و
سعدی میخواستند از حق التالیف کتابهای خود استفاده کنند و ثروت سرشاری به دست میآوردند، به واسطه کار زیادی است که کردهاند یا به واسطه ابتکار و الهامی است که دریافتهاند؟
این که طرفداران «ارزش کار» قطعی و مسلّم میگیرند که انسان همواره کوشش میکند از تلاش خود سود بیشتری ببرد پس محال است که کار پرسودتر را به خاطر کار کم سودتر ترک کند، درست نیست. این نظر مبتنی بر
ماتریالیسم تاریخی است؛ مبتنی بر این است که محرک اصلی بشر
در همه تولیدها و کارها منافع اقتصادی باشد و حال آنکه منافع اقتصادی یکی از محرکات بشری است.
در کارهای اقتصادی غالباً همین طور است که هدف اصلی تحصیل سود و منفعت مادی است، ولی سایر کارها که ارزش اقتصادی نیز دارد اکثر برخلاف است. مثلاً اکثر معلمین
شغل خود را نه به واسطه اینکه درآمد بیشتری دارد بلکه به واسطه اینکه کار شریفی است و مورد علاقه آنهاست قبول کردهاند. برخی از کشاورزان
در کنار محصولهای پرسود به ایجاد محصولهای پر زحمت و کمسود و نمونه نیز میپردازند، فقط به خاطر اینکه از این افتخار برخوردار باشند که
در مزرعه آنها همه گونه محصول وجود دارد.
در میان مؤلفین یا نقاشان آثاری یافت میشود که مورد پسند عامّه است و کار کمتری لازم دارد، و آثاری یافت میشود که مورد استفاده خاصه است ولی زحمت فوقالعادهای لازم دارد. از لحاظ اقتصادی صرفه با کار اول است ولی مؤلف یا نقاش هرگز حاضر نیست تمام وقت خود را صرف کار ساده پرسود بکند. مرحوم
قمی کتاب مفاتیح را
در چند ماه و
سفینة البحار را
در ۲۵ سال تالیف کرد.
سفینة البحار تقریباً صد برابر مفاتیح است و سود آن یک صدم مفاتیح (اگر مؤلف میخواست حق التالیف بگیرد)، ولی مؤلف هرگز حاضر نیست وقت خود را صرف کارهایی نظیر مفاتیح بکند. خود نویسنده این اوراق، با صرف وقت کم
در داستان راستان سود بهتری میبرد از صرف وقت زیاد
در تدریس اسفار یا تالیف اصول فلسفه و غیره، ولی هرگز حاضر نیست عقربه فعالیت خود را متوجه سود اقتصادی به تنهایی بکند.
یکی از ایرادهای مهم بر اصل «ارزش کار» این است که به فعالیتهای بشری بیش از حد جنبه مادی و سودجویی (سود اقتصادی) داده شده است. مثل این است که همه کارها از نوع عملگی دانسته شده است و حال آنکه
در همان عملگی نیز سرعملگی مزد بیشتر دارد، نه به واسطه صرف انرژی بیشتر، بلکه به واسطه زبر و زرنگی بیشتر سرعمله.
نظریه «ارزش هر چیز مساوی کاری است که صرف تولید آن چیز شده است» نقش فعال طبیعت را که قادر است دهها و بلکه صدها برابر کاری که صرف آن میشود تولید کند و به تعبیر
قرآن شریف: «کَمَثَلِ حَبَّةٍ اَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِی کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ
» مورد غفلت قرار داده است. حداکثر این است که نظریه «ارزش کار»
در مورد طبیعت مرده و مصنوعات جمادی مثل خانه و کارخانه و کفش و کلاه و غیره صادق باشد؛
در مورد طبیعت زنده صادق نیست. طبیعت زنده_همان طوری که فیزیوکراتها گفتهاند_ بیش از مقداری که صرف آن میشود نتیجه و بار میدهد (همان طوری که قبلاً اشاره کردیم مطابق نظر بعضی از فلاسفه الهی طبیعت مرده علت اِعدادی طبیعت زنده است نه علت ایجابی آن. لهذا مانعی ندارد که معلول بر علت افزایش داشته باشد.) خصوصاً شاهکارهای طبیعت. آیا میتوان گفت لزوماً ارزش گوشتی که
در بدن یک کرّه
اسب و یا اسب قیمتی هست معادل است با کاه و جو و علفی که حیوان خورده است؟ این درست مثل این است که بگوییم ارزش یکاندام زیبا و یک چشم و ابرو و چهره دلربا معادل است با خرجی که صرف تولید آن شده است،
در صورتی که بشر حاضر است میلیونها
ریال صرف آن کند و اگر مانند خواجه حافظ بیپول باشد بگوید:
شهری است پرکرشمه و خوبان ز شش جهت
چیزیم نیست ورنه خریدار هر ششم
شیراز معدن لب لعل است و کان حسن
من جوهری مفلس از این رو مشوّشم
و به همین دلیل_همان طوری که قبلاً گفتیم_ هرگز نمیتوان گفت ارزش نیروی کار معادل خرجی است که صرف تولید آن شده است (این برهان را به این شکل نیز میتوان بیان کرد که با مسئله ارزش اضافی نیز بستگی پیدا کند: اگر «ارزش کار» است آیا هر شیء صاحب ارزش فقط ارزش خود را میتواند پس بدهد و به غیر منتقل کند، یا قادر است اضافه ارزش بر ارزش واقعی خود ایجاد کند؟ اگر قادر نیست پس لازم میآید تکامل اقتصادی هرگز رخ ندهد و این خلاف ضرورت است. اگر قادر است ایجاد کند پس ناچار یک موجود میتواند اضافه ارزش ایجاد کند و
در این صورت نمیتوان فقط این را به نیروی بازوی
انسان اختصاص داد؛ یا تمام موجودات این طور هستند و یا خصوص طبیعت زنده این طور است و این یا از آن جهت است که طبیعت زنده قادر است بیش از مقدار مادهای که صرف آن شده است نیرو و ماده تولید کند (طبق نظر
صدرالمتالهین) و یا از آن جهت است که کار یگانه عامل ایجاد ارزش نیست، خود طبیعت نیز ایجاد ارزش میکند و ارزش کار نیست، کار یکی از علل و عوامل ایجاد ارزش است؛ ارزش عبارت است از ارج داشتن چیزی و آن تابع فایده و احتیاج است از طرفی، و تابع ندرت و قابلیت انحصار است از طرف دیگر.).
مطابق نظر «ارزش کار» ناچار باید ارزش واقعی نیروی کارگر را معادل حداقل زندگی او دانست و الا قاعده کلی «ارزش کار»
در مورد این کالای بالخصوص یعنی نیروی کار بهم میخورد. پس ناچار باید
قانون مفرغ را که مالتوس و دیگران ابداع و تایید کردهاند
آقایان یک قانون عادلانه بدانند؛ چیزی که هست، مدعی هستند که
در این میان یک اضافه ارزش میجوشد که محصول عمل کارفرما نیست و کارفرما آن را میبرد. جرم کارفرما به عقیده آقایان این نیست که مزد کارگر را کمتر از میزان واقعی میپردازد، جرمش این است که اضافه ارزش را مجّاناً میبرد؛
در صورتی که اضافه ارزش محصولِ چیزی است که به عقیده آقایان، کارفرما به نرخ عادلانه آن را خریده است؛ چرا باید کارفرما را ظالم و استثمارگر دانست؟ اگر شخصی فی المثل گاو و یا گوسفندی را به قیمت عادله بخرد و از نیروی تولید بچه و شیر اینها بیش از مقدار کاری که صرف تولید اینها کرده است سود ببرد، باید او را مفتخوار و ظالم دانست؟!.
نظریه مارکس
در باب اضافه ارزش بیش از آناندازه که اثبات کند کارفرما استثمارگر است، اثبات میکند که استثمارگر نیست. آن وقت میتوان کارفرما را استثمارگر دانست که مزد کارگر را با مقیاس اثر کارش بسنجیم نه با مقیاس علل ایجاد نیروی کار وی. اگر با مقیاس اثر کار وی بسنجیم آن وقت میتوانیم ادعا کنیم که قیمت واقعی مزد کارگر باید به تناسب اضافه تولید بالا برود و حق طبیعت زنده
در مقابل حق طبیعت مرده باید محفوظ بماند.
میتوان بیان بالا را دلیل دوازدهم بر رد نظریه «ارزش کار» دانست، به این بیان که اگر ارزش هر چیز مساوی کاری باشد که صرف ایجاد آن شده است لازم میآید که ارزش نیروی کار معادل مخارج کارگر باشد نه بیشتر. پس لازم میآید که قانون مفرغ عادلانه باشد و کارفرما اضافه ارزش را بحق ببرد و کار ظالمانهای صورت نداده باشد.
به طور کلی نظریه «ارزش مقدار مصرف انرژی از نظر تعادل مقادیر واقعی کارها و استحقاقها برای بهرهها» یک نظریه ضد کارگری است.
در کتاب تاریخ عقاید اقتصادی تالیف لوئی بدن، ترجمه دکتر
هوشنگ نهاوندی نظریه ارزش مارکس را انتقاد میکند به کمتر از انتقاداتی که ما کردیم. اضافاتی که
در آنجا هست یکی این است که میگوید:
عصاره نظریه
مارکس این است که اساس ارزش تنها بر کارِ دستی نهاده شده و تنها بازوی انسان ممکن است خلاق ارزش باشد؛ نه
اختراع تولید ارزش میکند نه سازمانگذاری و نه مدیریت
این بیان از نظر مولّد ارزش بودن سازمان و مدیریت، بیان تازهای است، از آن نظر که با اینکه قبول کنیم که منشا ارزش کار است، باید قبول کنیم که سازمان و همچنین مدیریت
در ایجاد کار مؤثر است.
در صفحه ۱۴۳ آن کتاب میگوید:
کار به خودی خود به وجود آورنده ارزش نیست. یک تابلوی نقاشی زننده نازیبای نامانوس ارزشی ندارد ولو آنکه ساعتهای طولانی برای ساختن و پرداختن آن به هدر رفته باشد.
این بیان چندان تازه نیست، فقط مؤید نظری است که قبلاً گفتیم که کار مساوی ارزش نیست، موجد ارزش است، همچنانکه جنس و فرم و ابتکار نیز موجد ارزش است. حقیقت ارزش عبارت است از مفید و مطلوب بودن
در زمینه عدم عمومیت و رایگانی، و به عبارت دیگر
در زمینه ندرت، و یا به عبارت دیگر
در زمینه قابلیت تخصیص و انحصار.
ایضاً
در همان صفحه میگوید:
نتیجه منطقی نظریه مارکس این است که ارزش
در زمان تغییر نمیکند، ولی همه میدانیم که این طور نیست؛ شراب خوب با گذشت زمان ارزش بیشتری مییابد، حال آنکه...
این ایراد باید به دو ایراد تجزیه شود: یکی اینکه عامل زمان بما هو هو ایجاد ارزش میکند به عنوان قدمت، مثل عتیقهها، سکههای قدیم، خطوط قدیم، بناهای قدیمی، امثال اینها. دیگر اینکه خود طبیعت
در طول زمان تاثیراتی میکند که ارزش را بالا میبرد. ترشی کهنه، سیر هفت ساله و غیره از این قبیل است.
معلوم میشود که طبیعت مرده (البته طبیعت نه صنعت) نیز احیاناً مانند طبیعت زنده مولّد ارزش میشود از راه اینکه عمل میکند، با این تفاوت که طبیعت زنده مولّد مثل است و افزایشدهنده است ولی طبیعت جامد فقط تغییرات کیفی میدهد.
از مجموع آنچه گذشت معلوم شد که ارزش نه ذاتی اشیاء است که از قبیل صفات فی نفسه اشیاء باشد، و نه اعتباری و قراردادی است. اصل ارزش ناشی از مفید بودن است_که منشا و مبدا تقاضاست_ به علاوه ندرت وجود، ولی البته ندرت وجودی که مبداش قابلیت تملک و انحصار باشد. و اما درجه ارزش، یعنی بها و قیمت خاص، بستگی دارد به مقدار تقاضا و مقدار ندرت و عدم ندرت، یعنی
در دسترس بودن و نبودن. کار،
در طول عرضه و
در دسترس قرار دادن از یک طرف، و مفید کردن و مورد تقاضا قرار دادن از طرف دیگر است، نه
در عرض آنها؛ چنانکه قبلاً گذشت.
در گذشته گفتیم که اگر ثابت شود
سرمایهداری مستلزم این است که کارفرما سودی را که صد درصد به کارگر تعلق دارد میبرد، نمیتواند مشروع باشد.
سوسیالیستها این مطلب را با برهان خاصی خواستهاند اثبات کنند. (ما خود راه خاصی
در آینده ذکر خواهیم کرد برای نامشروع بودن سرمایهداری.) مطابق فرضیه سوسیالیستها اثبات این مطلب متوقف بر اثبات دو مطلب دیگر است: اول اینکه ارزش هر چیزی مساوی کاری است که
در آن چیز صورت گرفته است. دوم اینکه ارزش اضافی که
در سرمایهداری پدید میآید فقط و فقط ناشی از نیروی کارگر است، افزار تولید دخالتی
در اضافه ارزش ندارد.
ما اصل اول را باطل شناختیم، علیهذا احتیاجی به ابطال نظر مارکس
در باب ارزش اضافی نداریم؛ ولی فعلاً بنا میگذاریم بر قبول اصل اول که
آدام اسمیت و
ریکاردو آن را ابداع کردند و مارکس از آنها پیروی کرد؛ یعنی قبول میکنیم که ارزش هر چیز ناشی از کاری است که
در آن صورت گرفته است و به مقدار کاری است که
در آن صورت گرفته است.
اکنون ببینیم تکلیف اضافه ارزش چه میشود؟
در اینجا به نظر ما
در چند مطلب باید بحث شود:
الف. آیا استفاده از نیروی کار به منظور فروش و استفاده از حاصل آن، و به عبارت دیگر استفاده از اضافه ارزش، از مشخصات
کاپیتالیسم جدید است یا آنکه حتی
در نظام اقتصاد ساده قدیم نیز بوده است؛ و اگر
در قدیم هم بوده است پس مشخص اصلی
سرمایهداری جدید چیست؟ و به عبارت دیگر فصل ممیز رژیم اقتصادی جدید چیست؟.
ب. آیا همان طور که ارزش هر چیزی ناشی از کاری است که
در آن صورت گرفته است و به مقدار کاری است که
در آن صورت گرفته است، قدرت ایجاد ارزش هر چیز نیز بهاندازه ارزش خود آن چیز است؟ یا ممکن است چیزی بیش از اندازه ارزشی که دارد ارزش ایجاد کند، و به عبارت دیگر بیش از اندازه کاری که
در ایجاد آن صورت گرفته کار تحویل دهد؟ به عبارت دیگر آیا مقدار کاری که از اشیاء ساخته است حداکثر مساوی است با مقدار کاری که
در آنها تراکم یافته، و هر چیزی فقط قادر است مقدار کار متراکم شده
در خود را به دیگری منتقل کند، یا قادر است بیش از آن مقدار کاری که صرف خودش شده است به دیگری منتقل نماید؟ به عبارت دیگر، مطابق اصطلاح مارکسیستها، آیا ارزش اشیاء، ثابت است یا متغیر؟ یا شقّ سومی
در کار است و باید قائل به تفصیل شد و آن اینکه بعضی اشیاء قادر نیستند و بعضی اشیاء دیگر قادرند. اگر اینچنین است رمز این تفاوت
در کجاست؟.
ج. آیا نظریه ارزش اضافی کارل مارکس سرمایهداری را ظالمانه جلوه داده است یا برعکس، آن را عادلانه جلوه داده است؟ به عبارت دیگر آیا مارکس سرمایهداری را از جنبه اخلاقی و حقوقی تبرئه و تطهیر کرده و قانون مفرغ را تصحیح کرده است، یا ظالمانه بودن آنها را به ثبوت رسانده است؟.
د. ارزش اضافی از نظر ما مربوط به عادلانه نبودن مزد است از طرفی، و به استثمار مصرفکننده است از طرف دیگر، و مربوط به ماشین است از جانب سوم.
هـ. آیا سودی که بازرگان میبرد سهمی از اضافه ارزش تولیدکننده است، آنچنانکه سوسیالیستها میگویند، و
در نتیجه بازرگان تولیدکننده را استثمار میکند، یا سودی که میبرد اگر زائد بر مقدار کار و ابتکاری است که به خرج میدهد استثمار مصرف کننده است نه شرکت
در ارزش اضافی تولیدکننده (و یا هر دو)؟.
سوسیالیستها روی قاعدهای که دارند
مبنی بر اینکه هر چیزی جبراً
در حدود قیمت واقعی خود به فروش میرسد و بازار تعیین کننده ارزش واقعی است، ناچارند که سودهای ناروای بازرگانی را تعدی به حقوق تولیدکنندگان بدانند و بس. اما به نظر ما که این مطلب را قبول نداریم سود ناروای بازرگان ممکن است تعدی به حقوق تولیدکننده باشد، و ممکن است تعدی به حقوق مصرف کننده بوده باشد.
ریشه اضافه ارزش را
در کاپیتالیسم جدید باید
در خود تکنیک و صنعت دانست. این مخترعین هستند که توانستند ابزارهایی بسازند که بتوانند صدها و بلکه میلیونها برابر کاری که صرف ایجاد آنها شده است کار تولید کنند و طبیعت را استخدام کنند. سرمایهدار محصول علم را که اثر نبوغ دانشمند و پیشرفت اجتماع است و به اجتماع تعلق دارد نه به فرد (زیرا حتی خود دانشمند نمیتواند اختراع را
در انحصار خود قرار دهد.)، با خریدن
استخدام میکند و از طرف دیگر نیروی کارگر را استخدام میکند و سود سرشار میبرد. ریشه خلافکاری سرمایهداری جدید و همچنین
تجارت را تا آنجا که با کارخانهداری مربوط است باید
در تحت اختیار قرار دادن وسائلی که به عموم مردم تعلق دارد و قابل خرید و فروش نیست جستجو کرد.
سوسیالیسم تنها از این راه است که قابل توجیه است (اختراع و صنعت نظیر تالیف کتاب است. امتیاز کتاب تعلق دارد به مؤلف. مالک کاغذ و قلم حق دارد از روی نسخه ملکی خود برای مطالعه خود نسخهای استنساخ کند، اما حق ندارد با کاغذ و مرکّب و حروف چاپی و ماشین خود هزار نسخه از روی نسخه خود چاپ کند و به فروش برساند.
در قدیم که چاپ نبود حق تالیف نبود، ولی ماشین این حق را ایجاد کرده است. این حق را اجتماع اعتبار میکند. ولی چرا این حق
در مورد صنایع و اختراعات اعتبار نمیشود؟ چه فرق است میان کتابی که تالیف میشود و هزاران نسخه از آن به منظور تجارت چاپ میشود، و ماشینی که اختراع میشود و هزارها ماشین نظیر آن بعداً ساخته میشود؟ آیا استفاده دیگران از ابتکار او نظیر استنساخ کتاب با قلم است یا نظیر چاپ برای فروش است؟ به عقیده ما شقّ سوم است که مشابه شقّ دوم است؛ برای استفاده شخصی نیست، برای تکثیر مثل و فروش آنها هم نیست، بلکه برای استفاده مادی از محصول کار آن ماشین است، و بالاخره برای تجارت با محصول زحمت دیگری است. بلی، کسی که کارخانه ساختن آن ماشین را دایر میکند، عیناً نظیر کسی است که کتاب دیگری را چاپ میکند و دنیا از آن نظر تا حدی مالکیت و امتیاز قائل است. و اما کسی که یک ماشین تولید کننده میخرد، مانند کسی است که یک کتاب میخرد، با این تفاوت که کتاب مولّد نیست ولی ماشین مولّد است و کار ایجاد میکند و خود به خود مبدا ثروت است و مشابه طبیعت است؛ قدرت ایجاد ارزش او آن قدر با کاری که صرف آن شده است تفاوت دارد که شبیه طبیعت است.
در اجتماع چیزی به وجود آمده است که مثل طبیعت قادر است با کار کم که صرف آن میشود، و احیاناً بدون کار، ایجاد ارزش کند. علیهذا مخترع ماشین، تنها محصول کار نمیفروشد، او خالق چیزی است که آن چیز خالق کار است و خالق ارزش است؛ به دست او چنین چیزی جاری شده است؛ لهذا نمیتواند آن چیز مملوک شخصی باشد و مبادله شود،
در عین اینکه به مخترع باید پاداش داده شود. میتوان گفت حق التالیف نیز پاداش است نه مال که مثل مالهای دیگر مبادله شود.) .
این وسائل بر دو قسم است: وسائل و منابع طبیعی، و وسائل و منابع صناعی. به همین دلیل سوسیالیسم، هم
در قدیم میتوانسته است وجود پیدا کند (به واسطه منابع طبیعی) و هم
در جدید (که منابع صناعی نیز به آن افزوده شده است).
اما قسمت اول: هرچند سوسیالیستها مدعی هستند که اضافه ارزش به واسطه خرید و فروش نیروی کارگر، از مشخصات سرمایهداری جدید است، چنانکه قبلاً گذشت، ولی به عقیده ما
در قدیم نیز وجود داشته است. کارخانههای قالیبافی و پارچهبافی و دستگاههای زرگری و قلم زنی و حتی خیاطیهای وسیع و کفاشیهای وسیع و غیره، همه اینها یک عده کارگر میگیرند و میگرفتهاند و مزد معین به آنها میدادهاند و با کار آنها تجارت و معامله میکردهاند؛ چیزی که هست، همین معنی
در عصر جدید و عصر ماشین توسعه پیدا کرده است. صرف توسعه و تغییر کمّی، ماهیت شیء را عوض نمیکند مادامی که منجر به تغییر کیفی نشود.
پایگاه جامع استاد شهید مرتضی مطهری، برگرفته از مقاله «سرمایهداری و سوسیالیسم در اسلام»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۶/۰۳/۳۱.