نظریه یادگیری واتسون
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
یادگیری اساس رفتار آدمی میباشد. اکثر رفتارهای آدمی حاصل
یادگیری میباشد. انسان از طریق یادگیری روی
محیط خود تاثیر میگذارد و از آن تاثیر میپذیرد.
فرآیند یادگیری از آغاز تولد
انسان شروع میشود و تا پایان عمر او ادامه دارد و ساحتهای فراوانی از یادگرفتن، سخن گفتن، رفتار اجتماعی و پرورش عقلانی، عاطفی و روحی و اخلاقی و... را شامل میشود.
روانشناسان همواره تلاش داشتهاند که فرایند یادگیری را تبیین کنند و در قالب نظریاتی به توضیح تئوریک این فرآیند بپردازند. البته این تلاشها نیز چون هر تولید علمی دیگری که در چرخه دانشزایی به وجود میآید، معمولاً تحت تاثیر رویشگاه نظری مورد تعلق خاطر نظریهپردازان است.
یکی از روانشناسانی که نام او در صدر منابع روانشناسی یادگیری است،
جان برادوس واتسون (John Broadus Watson: ۱۸۷۸-۱۹۵۸)، روانشناس آمریکایی و پیشرو نظریه
رفتارگرایی میباشد.
نظریه او را عمدتا شرح و بسط
نظریه پاولف میدانند ولی ابتکارات خاص وی در این زمینه، او را
پاولف متمایز میکند. یکی از ابتکارات واتسون، آزمایشهای انسانی اوست.
واتسون در سال ۱۹۰۳ از دانشگاه شیکاگو درجه دکترا گرفت. وی بالغ بر ۱۲ سال استاد روانشناسی تجربی و تطبیقی و مدیر آزمایشگاه روانشناسی جانز هاپکینز بود. از ۱۹۲۰ وارد موسسهها و شرکتهای تبلیغاتی شد، اما از تلاش و آزمایشهای روانشناسی دست نکشید و پیوسته نتیجه آزمایشهای خود را به صورت مقاله و کتاب منتشر میکرد.
رفتارگرایی در سال ۱۹۲۰ به اوج خود رسید و در سال ۱۹۴۰ رو به افول نهد، اما در مردم و مجامع علمی اثر انکارناپذیری از خود به جای گذاشت. آثار مهم واتسون عبارتاند: از رفتار (۱۹۱۴)، روانشناسی از
دیدگاه رفتارگرا (۱۹۱۹)،
رفتارگرایی (۱۹۲۵) و راههای
رفتارگرایی (۱۹۲۸).
با این حال عجیب است که واتسون هرگز نظریه کامل و رضایتبخشی درباره یادگیری تدوین نکرد و اینطور نشان میدهد که از لحاظ مفهوم به تداعیگرایان کهن پیش از
ثورندایک تعلق دارد.
ولی نفس شبههای که او در تاثیر
وراثت در
رشد ایجاد کرد و بزرگسالی را محصول یادگیری شرطی دوران
کودکی دانست (فارغ از اثبات نادرستی این تعمیم در آثار اندیشمندان پس از او) خود میتواند نقطه امتیاز او و دیگران باشد.
وی، همچون ثورندایک، پاولف،
اسکینر و
گاتری و دیگر نظریهپردازان محرک - پاسخ، از مشرب تداعیگرایان (تجربهگرایان) الهام گرفته است. تداعیگرایان محرک - پاسخ بررسیهای خود را فقط به رویدادهایی محدود میکنند که به طور مستقیم از راه مشاهده و سنجش به دست آمده باشند.
واتسون، نخستین کسی است که در مقام مخالفت با نظریه
ساختارگرایی یا دروننگری برآمد. برخی محققین، وی را پیشروترین فرد در اصرار بر
روانشناسی تجربی دانستهاند که البته ادعای گزافی نیست؛ زیرا او بیش از ثورندایک عقیده داشت که دانش روانشناسی را باید بر اصول علوم فیزیک و شیمی استوار نمود.
به نظر واتسون نهتنها
ذهن و
مفاهیم ذهنی و انتزاعی نمیتوانند در پژوهشهای علمی جای داشته باشند، بلکه هیچگونه ارتباطی هم با وظیفه اصلی
روانشناسی ندارند.
وی سرسختانه با مفاهیم ذهنی و انتزاعی (MentalisticConcepts) در تحقیقات روانشناسی مخالفت میورزید و معتقد بود که در روانشناسی، مانند علوم تجربی، رفتار باید ملاک عمل باشد و از روشهای عینی استفاده شود و هر امری که محسوس و مشهود نباشد باید از متن پژوهشهای روانشناسی خارج گردد، فقط رفتاری که جنبه عینی دارد موضوع اصلی روانشناسی واقع شود.
واتسون همانند فیزیولوژیستها تحقیقات خود را به جنبههای مشهود زندگی حیوانی اختصاص میدهد تا بتواند رفتار را به نحوی آشکار بررسی و ارزیابی کند.
تشریح نظریه یادگیری واتسون شامل توضیح درباره ارتباط نظریه واتسون با نظریه پاولف، آراء واتسون درباره آموزش حیوانات و آزمایشهای انسانی وی خواهد بود.
تحقیقات واتسون در زمینه یادگیری را باید بسط و تکمیل و توضیح نظریه
ایوان پتروویچ پاولف (Ivan Petrovich Pavlov: ۱۸۴۹-۱۹۳۶)، فیزیولوژیست و روانشناس روسی در یادگیری دانست و چارچوب نظری کار واتسون را باید نظریه یادگیری پاولف انگاشت؛ چنانچه گفتهاند: «واتسون نخستین دانشمندی است که پژوهشهای پاولف را در کشورهای متحد آمریکا رواج داد و از نتیجه تحقیقات او برای گسترش نظریه
رفتارگرایی خود بهره فراوان گرفت.
وی اعتقاد راسخ داشت که یادگیری بر اساس نظریه و نظام پاولف توصیف میشود. یعنی، امر یادگیری فرایند یا جریانی است از بازتابهای شرطی که از طریق جانشین ساختن محرک شرطی به جای محرک اصلی حاصل میشود.»
بنابراین، واتسون را بیشتر یک شارح باید دانست که افکار پاولف را بسط داد و پایههای آن را با ابتکار روش تجربی و تاکید بر عینیگرایی محکم نمود.
البته این سخن نه به صرف حضور مفاهیم محرک و پاسخ در نظریات یادگیری اوست، زیرا روانشناسی عنصر محرک - پاسخ، حضوری بسیار فراگیر و زیرساختی در روانشناسی یادگیری دارد و برای همین برخی اساساً مدعی شدهاند که: «اکثر نظریههای یادگیری را میتوان کوششهایی برای تعیین قوانینی که به وسیله آنها محرکها و پاسخها باهم
تداعی میشوند دانست.»
از ابتکارات واتسون در چارچوب نظری شرطیسازی پاولف، تایید آن با آزمایشاتی انسانی بود.
که همان آزمایش معروف با آلبرت کوچولو است که در ادامه توضیح داده خواهد شد.
به گفته واتسون، هر پاسخی که تحصیل آن امکانپذیر باشد نمیتواند با هر محرکی ارتباط پیدا کند. یادگیری در حیوانات با مقاصد و افکار سروکار ندارد. در واقع "مقاصد و افکار" مفاهیمی خارج از قلمرو روانشناسی علمی هستد.
این امر را میتوان با تعلیم به حیوانات به اثبات رساند. اگر بخواهیم سگی با گفتن "بنشین" از دستور اطاعت کند و بنشیند، هنگامی که حیوان این کار را انجام میدهد باید تکه گوشتی بالای سرش نگه داریم.
پس از چندینبار تکرار هر وقت به سگ چنین فرمانی داده شود به خوبی میتواند پاسخ مطلوب را بدهد. در این مثال اگر محرکهای دیگری مانند نور چراغ، زنگ، اشاره انگشت یا سوت را به کار بریم و حیوان نسبت به آنها همان حساسیتی را نشان بدهد که نسبت به گوشت میداد، ممکن است پاسخ نخستین را دریافت داریم.
وانگهی، با به کاربردن همین شیوه به احتمال زیاد سگ هر عملی را، مانند سرپا ایستادن، چرخ خوردن، بالا و پایین پریدن و جز آن را انجام میدهد. این اصل در یادگیری، که اساس
رفتارگرایی را تشکیل میدهد، به اصل
جانشینسازی (Substitution) محرک معروف است.
واتسون یکی از معروفترین آزمایشهای خود را درباره یادگیری به همراهی رینر (Rayner) (دستیار واتسون که واتسون بعد از جدایی از همسر اولش با او ازدواج میکند.
) انجام داد که باید آن را
شرطیشدن انزجاری (Aversive Conditioning) نامید.
او در این آزمایش به نحوه کسب
هیجان ترس پرداخته است.
این آزمایش هم تاییدی دیگر بر نظریه پاولف درباره تبیین چگونگی کسب هیجانات است.
طرح آزمایش به این قرار است:
به کودک ۹ ماههای به نام آلبرت چند حیوان پشمالو، مانند موش صحرایی و خرگوش که قبلاً آنها را ندیده بود نشان دادند. آلبرت کوچک نترسید، حتی دست خود را دراز کرد که آنها را بگیرد. روز دیگر که یک موش صحرایی سفیدرنگ را به او نشان دادند، آلبرت با خوشحالی کودکانه به سوی حیوان روی آورد تا با او بازی کند.
در این هنگام با ضربهای ناگهانی، صدای بلند و خشنی پشت سر او ایجاد نمودند. کودک از این صدا نخست یکه خورد و بعد به گریه افتاد. این عمل چندبار تکرار شد. بعداً هر وقت موش را به او نشان میدادند، آلبرت میترسید و روی برمیگرداند.
در این آزمایش موش محرک شرطی و ترس پاسخ شرطی آن است. کودک بر اثر این تجربه، نهتنها از موش صحرایی، بلکه از همه موجوداتی که مانند آن مودار یا پشمالو بودند میترسید و دوری میجست.
به طوری که میدانیم این رویداد را، همچنان که پاولف عنوان کرده است،
تعمیم محرک (Stimulus Generalization) مینامند. واتسون ترسی را که بدینگونه در کودک به وجود آمده بود توانست از راه
خاموشی از بین ببرد.
بدین معنی که هنگام غذا دادن به آلبرت همان موش را از دور به او نشان دادند و هربار که این کار را تکرار میکردند موش را نزدیکتر میآوردند و کودک را نوازش میکردند، بیآنکه صدای ترسناک را ایجاد نمایند. و این عمل را که در روانشناسی
شرطیزدایی (Reconditioning) مینامند سبب شد که ترس حاصل از شرطیشدن از میان برود و کودک به حال عادی باز گردد.
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «نظریه یادگیری واتسون»، تاریخ بازیابی ۹۸/۰۱/۱۴.