نخستین عزاداریها در کربلا و کوفه و شام و مدینه
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
عزاداری و سوگواری زنان اهل بیت و
امام سجاد (علیهالسّلام) در ماتم شهادت
امام حسین (علیهالسّلام) از
کربلا تا
مدینه، نقشی بیبدیل در تداوم مبارزه، پاسداشت نهضت حسینی و بیداری جامعه
اسلامی ایفا کرد. این عزاداریها که از نخستین لحظات شهادت امام حسین (علیه
السّلام) و با حضور زنان و دختران در کنار پیکرهای مطهر عزیزانشان آغاز شد، تا زمان بازگشت اسرا به مدینه ادامه یافت و در ثبت و ضبط واقعه
عاشورا و حفظ راه و هدف امام حسین (علیه
السّلام) از تحریف و وارونهسازی، نقشی اساسی ایفا کرد.
نخستین کسانی که در شهادت امام حسین (علیه
السّلام) به عزاداری پرداختند، اهل بیت آن حضرت و
بنیهاشم بودند. طبیعی است که عزاداری برای آن حضرت بیدرنگ پس از شهادت ایشان در کربلا آغاز شد و روز
عاشورا برای اهل بیت، روز عزا و اشک و آه و سوز و گداز بود. خواهران و دختران امام، که در صحنه کربلا حضور داشتند، آن حوادث تلخ و دل خراش را با چشمهای گریان و دلهای سوزان نظاره کردند. این سوگواریها که از نخستین لحظات شهادت امام حسین (علیه
السّلام) آغاز شد، تا بازگشت اسرا به مدینه ادامه یافت و نقشی بیبدیل در حفظ و نشر پیام عاشورا ایفا کرد.
در مقتلهای معتبر، گزارشی از چگونگی عزاداری اهـل بیـت و احـوال ایشان در
شب عاشورا به چشم نمیخورد؛ اما درباره
روز یازدهم محرم که به دستور
عمر بن سعد، اهـل بـیـت را از خیمهها خارج و روانه کوفه کردند، گزارشهایی از وداع مادران، همسران و دختران داغ دیده شهیدان یافت میشود؛ در ادامه به چند مورد اشاره میگردد.
بر اساس گزارش منابع تاریخی و مقاتل معتبر، پس از شهادت امام حسین (علیه
السلام) و به آتش کشیدن خیمهگاه اهل بیت، زنان سوگوار و غارتزده را با پای برهنه و گریان از کنار قتلگاه عبور دادند. مشاهده پیکرهای شهدا، منجر به شیون و نوحهسرایی و ضرب و جرح زنان بر صورت خود شد.
در این میان حضرت زینب (علیهاالسّلام) فریاد میزد:
«وا مُحَمَّداه! صَلّی عَلَیکَ مَلیکُ السَّماءِ، هذا حُسَینٌ بِالعَراءِ، مُرَمَّلٌ بِالدِّماءِ، مُقَطَّعٌ الاَعضاءِ، وا ثُکلاه! وبَناتُکَ سَبایا، الَی اللّه ِ المُشتَکی، والی محمّدٍ المُصطَفی، والی عَلِیٍّ المُرتَضی، والی فاطِمَةَ الزَّهراءِ، والی حَمزَةَ سَیِّدِ الشُّهَداءِ. وا مُحَمَّداه! وهذا حُسَینٌ بِالعَراءِ، تَسفی عَلَیهِ ریحُ الصَّبا، قَتیلُ اولادِ البَغایا، وَاحُزناه! واکَرباه عَلَیکَ یا ابا عَبدِ اللّه ِ! الیَومَ ماتَ جَدّی رَسولُ اللّه ِ صلی الله علیه و آله، یا اصحابَ مُحَمَّدٍ، هؤُلاءِ ذُرِّیَّةُ المُصطَفی یُساقونَ سَوقَ السَّبایا.»«وا محمّدا! درودهای فرشتگان آسمان، بر تو باد! این، حسین است که آغشته به خون، در صحرا افتاده و قطعه قطعه شده است. وا مصیبتا! دختران تو، اسیر شدهاند. به خدا و به محمّدِ مصطفی و به علیِ مرتضی و به فاطمه زهرا و به حمزه سیّد الشهدا، شِکوه میکنم. وا محمّدا! این، حسین است که در بیابان افتاده. باد صبا بر او میوزد و به دست زنازادگان، کشته شده است. چه غم جانکاهی و چه غصّهای بر تو، ای ابا عبد اللّه! امروز، جدّم پیامبر خدا، از دنیا رفت. ای اصحاب محمّد! اینان، نسل مصطفایند که به اسیری برده میشوند».
کتاب
مثیر الاحزان با نقل جزئیات، به شرح این واقعه غمانگیز میپردازد:
«مَرَرنَ عَلی جَسَدِ الحُسَینِ (علیهالسّلام) وهُوَ مُعَفَّرٌ بِدِمائِهِ، مَفقودٌ مِن احِبّائِهِ، فَنَدَبَت عَلَیهِ زَینَبُ علیهاالسلام بِصَوتٍ مُشجٍ، وقَلبٍ مَقروحٍ: یا مُحَمَّداه! صَلّی عَلَیکَ مَلیکُ السَّماءِ، هذا حُسَینٌ مُرَمَّلٌ بِالدِّماءِ، مُقَطَّعُ الاَعضاءِ، وبَناتُکَ سَبایا، الَی اللّه ِ المُشتَکی، والی عَلِیٍّ المُرتَضی، والی فاطِمَةَ الزَّهراءِ، والی حَمزَةَ سَیِّدِ الشُّهَداءِ، هذا حُسَینٌ بِالعَراءِ تَسفی عَلَیهِ الصَّبا، قَتیلُ اولادِ الاَدعِیاءِ، واحُزناه! واکَرباه! الیَومَ ماتَ جَدّی رَسولُ اللّه ِ، یا اصحابَ مُحَمَّداه، هذا ذُرِّیَّةُ المُصطَفی یُساقوننَ سَوقَ السَّبایا، فَاَذابَتِ القُلوبَ القاسِیَةَ، وهَدَّتِ الجِبالَ الرّاسِیَةَ.»«زنان را، از کنار جنازه حسین (علیه
السّلام) عبور دادند در حالی که در خون، غوطه ور بود... زینب (علیهاالسّلام)، با نالهای شکسته و دلی زخمی، کنار جنازه حسین (علیه
السّلام) صدا زد: «وا محمّدا! درود فرشتگانِ آسمان بر تو! این، حسینِ در خون غوطه ور و قطعه قطعه شده است و دخترانت، اسیرند. به خدا و به
علی مرتضی و به
فاطمه زهرا و به
حمزه سیّد الشهدا، شِکوه میکنیم. این، حسین است که در بیابان افتاده و باد صبا بر او میوزد و کشته شده به دست حرام زادگان است. چهاندوه جانکاهی! چه غصّهای! امروز، جدّم
پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در گذشت. ای اصحاب محمّد! اینان، فرزندان مصطفایند که به اسارت برده میشوند». این سخنان زینب (علیهاالسّلام) دلهای پُر قساوت آنان را آب کرد و کوههای استوار را به لرزه در آورد.»
یکی از سپاهیان دشمن، ضمن بیان واکنش اهلبیت هنگام عبور از کنار بدن مطهر امام (علیه
السّلام) و دیگر شهدا میگوید: به زنان (اهلبیت) نگاه کردم که از کنار (بدن) حسین و اهل و فرزندش میگذشتند. در آنحال، آنان ناله کرده، بر صورتهایشان میزدند. هر چه را فراموش کنم، این گفته زینب دختر فاطمه (
سلاماللهعلیها) را فراموش نمیکنم که وقتی از کنار بدن بر خاک افتاده برادرش حسین میگذشت، میگفت: «آهای محمد! وایای محمد! درود فرشتگان آسمان بر تو. این حسین است که در صحرا افتاده و به خون آغشته شده و اعضایش قطعه قطعه شده است. دخترانت به اسیری میروند و فرزندانت کشته شدهاند و باد صبا، بر بدنهای آنان خاک میپراکند». به خدا سوگند زینب (با این سخنان) هر دوست و دشمنی را گریاند.
«اقبَلَ فَرَسُ الحُسَینِ (علیهالسّلام) حَتّی لَطَّخَ عُرفَهُ وناصِیَتَهُ بِدَمِ الحُسَینِ علیه السلام، وجَعَلَ یَرکُضُ ویَصهِلُ، فَسَمِعَت بَناتُ النَّبِیِّ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) صَهیلَهُ، فَخَرَجنَ فَاِذَا الفَرَسُ بِلا راکِبٍ، فَعَرَفنَ انَّ حُسَینا قَد قُتِلَ، وخَرَجَت اُمُّ کُلثومِ بِنتُ الحُسَینِ (علیهالسّلام) واضِعَةً یَدَها عَلی رَاسِها، تَندُبُ وتَقولُ: وا مُحَمَّداه! هذَا الحُسَینُ بِالعَراءِ، قَد سُلِبَ العِمامَةَ وَالرِّداءَ.»«از
امام صادق (علیهالسّلام) نقل است که: اسب حسین (علیه
السّلام) به سمت ایشان رفت تا این که یال و پیشانی اش را به خون حسین (علیه
السّلام) خون آلود کرد و پا بر زمین کوبید و شیهه سر داد. دختران پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم)، شیهه اسب را شنیدند و بیرون آمدند. ناگهان، اسبِ بی سوار را دیدند و فهمیدند که حسین (علیه
السّلام) کشته شده است.
اُمّ کلثوم، دختر حسین (علیه
السّلام) بیرون آمد، در حالی که دستش را بر روی سر گذاشته بود و صدا میزد: «وا محمّدا! این، حسین است که در بیابان افتاده و عمامه و رَدایش را بردهاند». »
خوارزمی به نقل از
حُمَید بن مسلم مینویسد:
عمر بن سعد، فرمان کوچ به کوفه را داد و دختران و خواهران حسین (علیه
السّلام) و
علی بن الحسین (علیهالسّلام) و فرزندانشان را حرکت دادند. هنگامی که آنها را از کنار جنازه حسین (علیه
السّلام) و یارانش عبور دادند، صدای شیونِ زنان، بلند شد و به صورتشان میزدند.
«اذَّنَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ بِالنّاسِ فِی الرَّحیلِ الَی الکوفَةِ، وحَمَلَ بَناتِ الحُسَینِ (علیهالسّلام) واخَواتِهِ وعَلِیَّ بنَ الحُسَینِ (علیهالسّلام) وذَرارِیَّهُم، فَلَمّا مَرّوا بِجُثَّةِ الحُسَینِ وجُثَثِ اصحابِهِ علیهم السلام، صاحَتِ النِّساءُ ولَطَمنَ وُجوهَهُنَّ...»
کوفه دومین جایی بود که اهل بیت در آن به عزاداری پرداختند و با گریه خویش، دیگران را نیز گریاندند.
شهر کوفه چندین ماه درگیر مسائل سیاسی بود و هنوز زمان چندانی از قضیه قیام
مسلم بن عقیل و اعزام لشکر برای جنگ با
امام حسین (علیهالسّلام) و یارانش نگذشته بود. در این اوضاع بود که مردم کوفه خبردار شدند که جنگ به نفع سپاه یزید تمام شده و سپاهیان به همراه اسیران در راه بازگشت به کوفهاند. از اینرو همه مردم برای استقبال از لشکریان و به ویژه اسیران، به ورودی شهر هجوم بردند. وقتی لشکریان و اسیران نزدیک کوفه رسیدند، دیدند کوفیان برای تماشای آنان اجتماع کردهاند. درست است که سپاهیان عمر سعد از مردم همین شهر بودند، ولی بسیاری از شیعیان نیز در این شهر میزیستند و این شهر از زمان خلافت علی (علیه
السّلام) مرکز
تشیع به شمار میرفت. از این رو مردم این شهر، با دیدن حال اسیران، منقلب شدند و بی اختیار اشک ریختند. راوی میگوید: (آنقدر وضعیت خاندان و رسالت دلخراش بود که) زنی از زنان کوفه (با تعجب) از بالای بام فریاد زد: شما از کدام اسیران هستید؟ گفتند: ما اسرای خاندان محمد هستیم. آن زن از بالای بام پایین آمد. مقداری پوشاک مناسبتر فراهم آورد و به آنان داد تا خود را بهتر بپوشانند.
طبق گزارش منابع تاریخی، بعد از ورود اسرای کربلا به شهر کوفه، حضرت زینب (
سلاماللهعلیها) به مردم خطاب کرده و خطبهای ایراد کردند، به گونهای که مردم انگشتانشان را از شدت ناراحتی به دندان گرفته و میگزیدند و گریه میکردند،
تا اینکه امام سجاد (علیه
السلام) امر به سکوت کرد، و حضرت زینب (
سلاماللهعلیها) نیز اجابت نمود.
«فَقالَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ (علیهالسّلام): یا عَمَّةُ! اُسکُتی فَفِی الباقی عَنِ الماضِی اعتِبارٌ، وانتِ بِحَمدِ اللّه ِ عالِمَةٌ غَیرُ مُعَلَّمَةٍ، فَهِمَةٌ غَیرُ مُفَهَّمَةٍ، انَّ البُکاءَ وَالحَنینَ لا یَرُدّانِ مَن قَد ابادَهُ الدَّهرُ. فَسَکَتَت.»«عمه جان، بس است. بازماندگان را از گذشتگان عبرت است؛ شما- خدا را شکر - دانای استاد ندیده و فهمیده مکتب نرفتهای. گریه و ناله، رفتگان را بر نمیگرداند». حضرت زینب (
سلاماللهعلیها) (با شنیدن این سخنان) ساکت شدند.
حضرت فاطمه صغری (سلاماللهعلیها) دختر امام حسین (علیه
السلام) پس از واقعه
عاشورا و در جریان اسارت اهل بیت (علیهم
السّلام) در
کوفه، خطبهای ایراد کرد.
«... امّا بَعدُ، یا اهلَ الکوفَةِ! یا اهلَ المَکرِ وَالغَدرِ وَالخُیَلاءِ! فَاِنّا اهلُ بَیتٍ ابتَلانَا اللَّهُ بِکُم وَابتَلاکُم بِنا، ... فَکَذَّبتُمونا وکَفَّرتُمونا، ورَاَیتُم قِتالَنا حَلالاً واموالَنا نَهباً! کَاَنَّنا اولادُ تُرکٍ او کابُلٍ، ...»«... اما بعدای کوفیان؛ ای اهل نیرنگ و فریب و گردنکشی! ما خاندانی هستیم که خداوند ما را با شما، و شما را با ما آزمود.... شما ما را تکذیب و تکفیر کردید، کشتن ما را
حلال دانستید، و اموال ما را به یغما بردید. گویا ما اهل ترکستان و کابل (یعنی نامسلمان و بیگانه) بودیم، ....» تاثیر خطبه ایشان بر مردم کوفه به گونهای بود که بسیاری از آنان به گریه و زاری افتادند و از کرده خود پشیمان شدند. راوی گوید: صداها به
گریه برخاست و گفتند: بس استای دختر پاکان! دلهایمان را سوزاندی و آتشمان زدی. او نیز ساکت شد.
طبق گزارش منابع تاریخی و مقاتل، حضرت
امکلثوم (سلاماللهعلیها) دختر
امام علی (علیهالسلام) پس از واقعه عاشورا و زمانی که به عنوان اسیر از کربلا به کوفه آورده شد، در بیان مظلومیت امام حسین (علیه
السلام) و یارانش و رسوا کردن یزیدیان و ظلم و ستم آنها، از پشت پرده و در حالی که با صدایی بلند میگریست؛ خطبهای ایراد کرد. ایشان در این خطبه، با لحنی رسا و کوبنده، به مردم کوفه که به یزیدیان در قتل امام حسین (علیه
السلام) یاری رسانده بودند، اعتراض کرد و آنان را به خاطر ظلم و ستمی که مرتکب شده بودند، مورد سرزنش قرار داد. تاثیر خطبه حضرت
امکلثوم (
سلاماللهعلیها) بر مردم کوفه به گونهای بود که ناله و شیون مردم بلند شد.
«یا اهلَ الکوفَةِ، سوءاً لَکُم، ما لَکُم خَذَلتُم حُسَیناً وقَتَلتُموهُ، وَانتَهَبتُم اموالَهُ ووَرِثتُموهُ، وسَبَیتُم نِساءَهُ ونَکَبتُموهُ؟! فَتَبّاً لَکُم وسُحقاً. وَیلَکُم، اتَدرونَ ایُّ دَواهٍ دَهَتکُم؟ وایَّ وِزرٍ عَلی ظُهورِکُم حَمَلتُم؟ وایَّ دِماءٍ سَفَکتُموها؟ وایَّ کَریمَةٍ اهتَضَمتُموها؟ وایَّ صِبیَةٍ سَلَبتُموها؟ وایَّ اموالٍ نَهبَتُموها؟ قَتَلتُم خَیرَ رِجالاتٍ بَعدَ النَّبِیِّ صلی اللَّه علیه وآله، ونُزِعَتِ الرَّحمَةُ مِن قُلوبِکُم، الا انَّ حِزبَ اللَّهِ هُمُ الغالِبونَ، وحِزبَ الشَّیطانِ هُمُ الخاسِرونَ.»«ای اهل کوفه، بدا به حالتان! شما را چه شد که
حسین (علیهالسّلام) را تنها گذاشتید و او را کشته، اموالش را به یغما بردید و خاندانش را به اسارت گرفتید؟ بدا بر شما! مرگتان باد! وای بر شما میدانید گرفتار چه مصیبتی شدهاید و چه بار سنگینی بر دوش خود کشیدهاید و چه خونهایی ریختهاید و چه بزرگوارانی را در هم شکسته و چه کسانی را غارت کرده و چه اموالی را بردهاید؟ بهترین مردان پس از
رسول خدا را به
شهادت رساندید. رحم از دلهایتان رخت بربسته است. آگاه باشید!
حزب خدا پیروز است
و حزب
شیطان زیانکار.
»
راوی گوید: مردم شیون و ناله کردند و گریستند. زنان، گیسو پریشان کردند و خاک بر سر خویش ریختند و چهره خراشیدند و بر صورتهایشان زدند و فغان سر دادند. مردان نیز گریستند و موی صورت خویش کندند. هیچ روزی چون آن روز، مردم نگریسته بودند.
پس از خطبهی تکاندهنده حضرت
امکلثوم (
سلاماللهعلیها)،
امام سجاد (علیهالسلام) نیز به ایراد خطبهای پرداختند.
«ایُّهَا النّاسُ! مَن عَرَفَنی فَقَد عَرَفَنی، ومَن لَم یَعرِفنی فَاَنَا اُعَرِّفُهُ بِنَفسی: انَا عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ بنِ عَلِیِّ بنِ ابی طالِبٍ، انَا ابنُ المَذبوحِ بِشَطِّ الفُراتِ مِن غَیرِ ذَحلٍ ولا تِراتٍ، انَا ابنُ مَنِ انتُهِکَ حَریمُهُ وسُلِبَ نَعیمُهُ وَانتُهِبَ مالُهُ وسُبِیَ عِیالُهُ، انَا ابنُ مَن قُتِلَ صَبراً وکَفی بِذلِکَ فَخراً. ایُّهَا النّاسُ! ناشَدتُکُمُ اللَّهَ، هَل تَعلَمونَ انَّکُم کَتَبتُم الی ابی وخَدَعتُموهُ، واعطَیتُموهُ مِن انفُسِکُمُ العَهدَ وَالمیثاقَ وَالبَیعَةَ وقاتَلتُموهُ وخَذَلتُموهُ فَتَبّاً لِما قَدَّمتُم لِاَنفُسِکُم وسوءاً لِرَایِکُم، بِاَیَّةِ عَینٍ تَنظُرونَ الی رَسولِ اللَّهِ اذ یَقولُ لَکُم: قَتَلتُم عِترَتی وَانتَهَکتُم حُرمَتی فَلَستُم مِن اُمَّتی.»«ای مردم! هر کس مرا میشناسد که شناخته است؛ اما هر کس مرا نمیشناسد، من علی بن حسین هستم. فرزند آن کس که سرش را در کنار
فرات بریدند، بیآنکه خونی ریخته باشد و یا قصاصی بر گردنش باشد. من پسر کسی هستم که حریمش هتک شد، داراییهایش به یغما رفت، و خاندانش به اسارت گرفته شد. من پسر کسی هستم که او را زجرش کردند و چه افتخاری بالاتر از این! ای مردم! شما را به
خدا سوگند آیا نمیدانید که به پدرم نامه نوشتید، ولی به او نیرنگ زدید؟ با او پیمان بستید و بیعت کردید، اما با او جنگیدید و بییاورش گذاشتید؟! مرگتان باد از کار زشت واندیشه ناروایی که برای خود پیش فرستادید. با چه چشمی به پیامبر خواهید نگریست آنگاه که به شما بگوید: عترتم را کشتید و حرمتم را شکستید. پس شما از امت من نیستید. راوی گوید: صدای مردم به گریه برخاست. یکدیگر را
نفرین میکردند و میگفتند: نابود شدید و خبر ندارید.»
کوفیان در پاسخ گفتند: ای پسر پیامبر، ما همه به گوش و مطیع فرمان و پایبند به پیمانیم. نه بیرغبتیم و نه از تو روی گردان. هرچه خواهی به ما امر کن. رحمت خدا بر تو باد که ما به جنگ تو در جنگیم و به صلح تو در آشتی، پس انتقام شما و خود را از کسانی که به شما و ما ستم کردهاند، خواهیم گرفت.
امام سجاد (علیه
السّلام) در پاسخ مردم فرمود:
«هَیهاتَ هَیهاتَ! ایُّهَا الغَدَرَةُ المَکَرَةُ، حیلَ بَینَکُم وبَینَ شَهَواتِ انفُسِکُم، اتُریدونَ ان تَاتوا الَیَّ کَما اتَیتُم الی ابی مِن قَبلُ؟! کَلّا ورَبِّ الرّاقِصاتِ، فَاِنَّ الجُرحَ لَمّا یَندَمِل، قُتِلَ ابی صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیهِ بِالاَمسِ واهلُ بَیتِهِ مَعَهُ، ولَم یُنسِنی ثُکلَ رَسولِ اللَّهِ صلی اللَّه علیه وآله وثُکلَ ابی وبَنی ابی، ووَجدُهُ بَینَ لَهَواتی، ومَرارَتُهُ بَینَ حَناجِری وحَلقی، وغُصَصُهُ تَجری فی فِراشِ صَدری، ومَساَلَتی ان لا تَکونوا لَنا ولا عَلَینا.»«هیهاتای نیرنگبازان دغلکار! به خواستههایتان نمیرسید. میخواهید با من هم همان کنید که با پدرانم کردید؟ هرگز! شما را به پروردگار شترهای رونده (در مسیر حج) از من دور شوید. هنوز زخممان بهبود نیافته است. دیروز پدرم و خاندانش که با او بودند، کشته شدند. هرگز داغ پیامبر و داغ پدرم و فرزندان پدرم و جدم از یادم نرفته و این جراحت حنجره مرا پاره کرده است و تلخی جان کاهش در کامم است و جرعههایاندوهش در سینه
ام باقی است. از شما میخواهم که نه با ما باشید، نه بر ضد ما.»
در پی خطبهی امام سجاد (علیه
السلام)، مردم کوفه که تحت تاثیر سخنان ایشان قرار گرفته بودند، گریستند؛ آنجا بود که امام سجاد (علیه
السّلام) فرمود: اینان بر ما میگریند؟ پس چه کسی ما را کشته است؟!
پس از واقعه عاشورا و به شهادت رسیدن امام حسین (علیه
السلام) و یارانش،
یزید بن معاویه به
عبیدالله بن زیاد دستور داد تا اسرای اهل بیت (علیهم
السّلام) را به همراه سرهای شهدا به شام منتقل کنند.
عبیدالله بن زیاد دستور داد تا اسرا را با غل و زنجیر و بدون پوشش و سایبان بر محملهای برهنه سوار کنند و راهی شام شوند. در حالی که غل و زنجیر بر گردن
امام سجاد (علیهالسّلام)انداخته بودند
و حرم
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را به مانند اسیران
روم و
دیلم با چهرههای مکشوف،
سوار بر محملهای برهنه و بدون پوشش و سایبان کرده بودند؛ راهی شام کردند.
در مجلس یزید، سر امام حسین (علیه
السلام) را در تشتی از طلا گذاشته بودند
و یزید با قساوت تمام، با چوب دستی به دندانهای پیشین آن سر مطهر میزد
و با بیحرمتی تمام، سر و صورت آن را وارسی میکرد.
یزید در حالی که دختران، زنان و اسرای اهل بیت (علیهم
السّلام) را در پشت سر خود قرار داده بود، با قساوت تمام، سعی میکرد مانع دیدن آنها شود و سر را از دیدگان آنها پنهان میکرد. سکینه و فاطمه، دختران امام حسین (علیه
السلام) از پشت سر یزید گردن میکشیدند تا شاید بتوانند سر پدر بزرگوارشان را ببینند. هنگامی که آن دو دختر سر پدر را دیدند، فریادی جانسوز برآوردند. این فریاد، چنان غم واندوهی در مجلس یزید پدید آورد که زنان یزید و دختران معاویه نیز به شیون و زاری و گریه و ندبه پرداختند.
حضرت زینب کبری (
سلاماللهعلیها) هنگامی که چشمش به سر مطهر امام حسین (علیه
السلام) افتاد، گریبان چاک کرد و با نالهای جانسوز و غمانگیز، فریاد جانکاهی سر داد: «ای حسین من! ای حبیب
رسول خدا! ای زاده
مکه و
منا! ای پسر
فاطمه زهرا سرور زنان! ای فرزند دختر مصطفی! » راوی میگوید: به خدا قسم از گریه حضرت زینب تمام حاضران جز یزید به گریه افتادند.
آنگاه یکی از زنان
بنیهاشم که در خانه یزید زندگی میکرد برای امام حسین اینگونه به مرثیهخوانی پرداخت: «یا حُسَیناه! یا حَبیباه! یا سَیِّداه! یا سَیِّدَ اهلِ بَیتاه! یَابنَ مُحَمَّداه! یا رَبیعَ الاَرامِلِ وَالیَتامی! یا قَتیلَ اولادِ الاَدعِیاءِ!؛ آهای حسین! وایای حبیب! آخای مولا! ای سرور اهل بیت! ای پسر محمد! ای پناه و امید پیرزنان و یتیمان! ای کسی که به دست فرزندان انسانهای پست کشته شدی! »
محلّ اقامت زنان اهل بیت در
شام، خرابهای بود که
یزید به قصد زیر آوار ماندن و کشتن اهل بیت (علیهم
السّلام)، آنان را در آن، جای داده بود.
شیخ صدوق میگوید: این بازداشتگاه، زندانی بود که اسیران، در آن از نظر سرما و گرما آزار میدیدند. به طوری که صورتهایشان پوستانداخته بود.
حضرت زینب کبری (
سلاماللهعلیها) و
ام کلثوم (
سلاماللهعلیها) با تشکیل مجلس عزا در
خرابه شام، جزئیات شهادت امام (علیه
السّلام) و مصایب دیگر وارد شده بر آنها را در قالب نثر و نظم برای زنان شامی تشریح میکرد. کار مجلس عزاداری تا آنجا بالا گرفت که حتی زنان
آل ابوسفیان از جمله هند، همسر یزید (در خرابه) به پیشواز اهل بیت (علیه
السّلام) رفتند و دست و پای دختران رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) را میبوسیدند و گریه و زاری میکردند. این برنامه بنابر نقلی هفت و به نقلی سه
روز ادامه داشت.
وقتی اسـرا وارد شـام شـدند از هر جهت در مضیقه بودند، اما بعد از خطبه خوانی حضرت زینب (
سلاماللهعلیها) و امام سجاد (علیه
السّلام) اوضاع به سود اهل بیت و بر ضد یزید تغییر کرد؛ به گونهای که وقتی اهـل بیـت از او خواستند اجازه دهد تا برای امام و یارانش عزاداری کنند او نتوانست مانع شود، و قرار شد در یکی از خانههای کاخ یزید مجلس عزا برپا کنند. به گفته بعضی مورخان، اهل بیت هفت روز در شام برای امام حسین و یارانش عزاداری کردند و زنان آل معاویـه سـه روز آخر را در عزاداری با آنها همراه شدند. بر اساس برخی گزارشات به دستور یزید زنان اهل بیت را به بخش زنانه بردند و زنان خاندان
ابو سفیان، برای حسین (علیه
السّلام) سه روز سوگواری کنند.
ابن سعد در کتاب
الطبقات الکبری در خبری مینویسد:
«امَرَ یَزیدُ بِالنِّساءِ، فَاُدخِلنَ عَلی نِسائِهِ، وامَرَ نِساءَ آلِ ابی سُفیانَ، فَاَقَمنَ المَاتَمَ عَلَی الحُسَینِ (علیهالسّلام) ثَلاثَةَ ایّامٍ، فَما بَقِیَت مِنهُنَّ امرَاَةٌ الّا تَلَقَّتنا تَبکی وتَنتَحِبُ، ونُحنَ عَلی حُسَینٍ (علیهالسّلام) ثَلاثا، وبَکَت اُمُّ کُلثومٍ بِنتُ عَبدِ اللّه ِ بنِ عامِرِ بنِ کُرَیزٍ عَلی حُسَینٍ علیه السلام، وهِیَ یَومَئِذٍ عِندَ یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ. فَقالَ یَزیدُ: حُقَّ لَها ان تُعوِلَ عَلی کَبیرِ قُرَیشٍ وسَیِّدِها.»«یزید دستور داد که زنان را به بخش زنانه ببرند و به زنان خاندان ابو سفیان، فرمان داد که برای حسین (علیه
السّلام) سه روز سوگواری کنند. هیچ زنی از آنان نمانْد، مگر این که دیدم میگریست و شیون میکرد و برای حسین (علیه
السّلام) نوحه سرایی مینمود، تا سه روز.
اُمّ کلثوم، دختر
عبداللّه بن عامر بن کُرَیز ـ که در آن وقت، همسر یزید بود ـ بر حسین (علیه
السّلام) گریست. یزید گفت: حق دارد که بر بزرگ و سَرور
قریش، مویه کند.»
جالب اینکه حتی زمانی هم که یزید مجبور به بازگشت اسرا به مدینه شد و حرم
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) را فرا خواند و به آنها گفت: «چه کاری را بیشتر دوست دارید، ماندن نزد من یا رفتن به مدینه؟» آنان تشکیل مجلس عزا را پیش کشیدند و گفتند: «پیش از هر چیز دوست داریم که برای حسین (علیه
السلام) نوحهسرایی کنیم». یزید نیز دستور داد تا خانههایی را در دمشق برایشان خالی کردند و همه هاشمیان و قریشیان برای حسین (علیه
السلام) جامه سیاه پوشیدند و بنا بر نقلی هفت روز عزاداری کردند.
بر اساس گزارش
طبری یزید فرمان داد که زنان اهل بیت به خانهای جداگانه وارد شوند و هر چه لازمشان است، برایشان تهیّه کنند و برادرشان علی بن الحسین (زین العابدین) (علیه
السّلام) هم در همان خانهای که آنان هستند، همراهشان باشد. زنان، بیرون رفتند تا وارد خانه یزید شدند و هیچ زنی از خاندان معاویه نمانْد، مگر این که به استقبالشان آمد، در حالی که میگریست و بر حسین (علیه
السّلام) نوحه سرایی میکرد. آنان، سه روز، برای حسین (علیه
السّلام) به نوحه سرایی پرداختند.
«عن فاطمة بنت علیّ (علیهالسّلام) ـ فی ذِکرِ امرِ یَزیدَ بِتَجهیزِ السَّبایا ودُخول: قالَ یَزیدُ بنُ مُعاوِیَةَ: یا نُعمانَ بنَ بَشیرٍ، جَهِّزهُم بِما یُصلِحُهُم، وَابعَث مَعَهُم رَجُلاً مِن اهلِ الشّامِ امینا صالِحا، وَابعَث مَعَهُ خَیلاً واعوانا، فَیَسیرَ بِهِم الَی المَدینَةِ، ثُمَّ امَرَ بِالنِّسوَةِ ان یُنزَلنَ فی دارٍ عَلی حِدَةٍ، مَعَهُنَّ ما یُصلِحُهُنَّ، واخوهُنَّ مَعَهُنَّ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ (علیهالسّلام) فِی الدّارِ الَّتی هُنَّ فیها. قالَ: فَخَرَجنَ حَتّی دَخَلنَ دارَ یَزیدَ، فَلَم تَبقَ مِن آلِ مُعاوِیَةَ امرَاَةٌ الَا استَقبَلَتهُنَّ تَبکی وتَنوحُ عَلَی الحُسَینِ علیه السلام، فَاَقاموا عَلَیهِ المَناحَةَ ثَلاثا.» کار به جایی کشیده شد که یزید نیز از روی
ریا و به ناچار در برابر مردم برای شهادت امام (علیه
السلام) گریه میکرد و مردم نیز همصدا با او میگریستند.
شیخ مفید مینویسد: «یزید دستور داد زنان را در خانهای جداگانه در آورند و علی بن حسین (علیه
السّلام) نیز نزد ایشان باشد. پس خانهای چسبیده به خانه یزید برای ایشان خالی کردند و خاندان عصمت چند روزی در آنجا ماندند».
برخی دیگر از مورخان نوشتهاند: «یزید اهل بیت را در خانه مخصوص همسرانش منـزل داد و به هنگام صرف غذا، علی بن حسین (علیه
السّلام) را نیز دعوت میکرد».
«ثُمَّ امَرَ بِالنِّسوَةِ ان یُنزَلنَ فی دارٍ عَلی حِدَةٍ... فَاَقاموا عَلَیهِ المَناحَةَ ثَلاثاً» مدت اقامت ایشان در این منزل نیز سه روز بود و در این مدت آنها همواره مشغول عزاداری بودند.
مدینه شهر دیگری بود که بدون فاصله پس از شهادت امام حسین (علیه
السّلام)، شـاهـد عـزاداری برای آن حضرت بود؛ چراکه این شهر کانون تجمـع
بنی هاشم و خاندان پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) بود و بسیاری از اهالی آنجا دوستدار اهل بیت بودند.
نخستین کسی که در این شهر به عزاداری برای امام حسین (علیه
السّلام) پرداخت،
ام سلمه همسر گرامی
پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود. پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) در زمـان خردسالی امام حسین، مقداری از خاک
کربلا را که
جبرئیل به آن حضرت داده بود، به
ام سلمه سپرد و فرمود: «هرگاه این خاک آغشته به خون شـد، بدان که حسین شهید شده است».
ام سلمه بعد از خروج امام از مدینه، هر روز به آن خاک مینگریست، تا اینکه در روز
عاشورا آن را آغشته به خون یافت. با دیدن این صحنه،
ام سلمه صدا به گریه بلند کرد، و زنان مدینه که صدای او را شنیدند، اطرافش جمع شدند و با او گریستند. در کتاب
تاریخ یعقوبی چنین آمده است:
«کانَ اوَّلَ صارِخَةٍ صَرَخَت فِی المَدینَةِ اُمُّ سَلَمَةَ زَوجُ رَسولِ اللّه ِ، کانَ دَفَعَ الَیها قارورَةً فیها تُربَةٌ، وقالَ لَها: انَّ جِبریلَ اعلَمَنی انَّ اُمَّتی تَقتُلُ الحُسَینَ. قالَت: واعطانی هذِهِ التُّربَةَ، وقالَ لی: «اذا صارَت دَما عَبیطا فَاعلَمی انَّ الحُسَینَ قَد قُتِلَ»، وکانَت عِندَها. فَلَمّا حَضَرَ ذلِکَ الوَقتُ، جَعَلَت تَنظُرُ الَی القارورَةِ فی کُلِّ ساعَةٍ، فَلَمّا رَاَتها قَد صارَت دَما صاحَت: وا حُسَیناه! وَابنَ رَسولِ اللّه ِ! وتَصارَخَتِ النِّساءُ مِن کُلِّ ناحِیَةٍ، حَتَّی ارتَفَعَتِ المَدینَةُ بِالرَّجَّةِ الَّتی ما سُمِعَ بِمِثلِها قَطُّ.»«نخستین شیون کنندهای که صدایش در مدینه بلند شد،
امّ سلمه، همسر پیامبر خدا بود.
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، شیشهای پُر از خاک به وی سپرده بود... و به او فرموده بود که: «
جبرئیل به من خبر داده که امّت من، حسین را میکُشند».
امّ سلمه گفت: پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) این خاک را به من داد و فرمود: «وقتی این خاک، خون تازه شد، بدان که حسین، کشته شده است». این، پیش
امّ سلمه بود. هنگامی که زمانش فرا رسید،
امّ سلمه، هر ساعت به آن شیشه نظر میانداخت و وقتی دید که آن خاک، خون شده است، فریادش به «وا حسینا! ای پسر پیامبر خدا! » بلند شد. زنان، از هر سو شیون سر دادند، تا این که در مدینه چنان ولوِلهای شد که تا آن زمان، شنیده نشده بود.»
شیخ مفید در روایتی از
امام صادق (علیهالسّلام) چنین آورده است:
«اصبَحَت یَوما اُمُّ سَلَمَةَ تَبکی، فَقیلَ لَها: مِمَّ بُکاؤُکِ؟ فَقالَت: لَقَد قُتِلَ ابنِیَ الحُسَینُ (علیهالسّلام) اللَّیلَةَ، وذلِکَ انَّنی ما رَاَیتُ رَسولَ اللّه ِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مُنذُ قُبِضَ الَا اللَّیلَةَ، فَرَاَیتُهُ شاحِبا کَئیبا، قالَت: فَقُلتُ: ما لی اراکَ یا رَسولَ اللّه ِ شاحِبا کَئیبا؟ قالَ: ما زِلتُ اللَّیلَةَ احفِرُ قُبورا لِلحُسَینِ واصحابِهِ علیهم السلام.»«صبح روزی،
امّ سلمه، گریان برخاست. به او گفتند: گریه ات برای چیست؟ گفت: پسرم حسین (علیه
السّلام) امشب کشته شد. این از آن روست که از آن روزی که پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) در گذشته، جز امشب، او را به خواب ندیده بودم، و دیدم که رنگ پریده و دلگیر است. گفتم: ای پیامبر خدا! چه شده که تو را رنگ پریده و دلگیر میبینم؟ فرمود: «امشبی را تا صبح برای حسین و یارانش قبر میکَنْدم». »
برخی از منابع
اهل سنت مانند
سنن ترمذی نیز گزارشی به همین مضمون نقل کردهاند.
بنابر گزارشات تاریخی، با رسیدن خبر شهادت امام حسین (علیه
السّلام) و یارانش به
مدینه، دختران
عقیل بن ابیطالب و دیگر زنان بنیهاشم ماتم زده از خانههای خود خارج شده و شروع به سوگواری کردند.
شیخ مفید به نقل از
عبداللّه بن عامر مینویسد: هنگامی که خبر شهادت امام حسین (علیه
السّلام) به مدینه رسید،
اسماء دختر
عقیل بن ابیطالب با گروهی از زنان، بیرون آمد و به کنار قبر پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) پناه برد و در آن جا به گریه و زاری پرداخت.
صاحب
الارشاد چنین آورده است:
اُمّ لقمان، دختر عقیل بن ابی طالب، هنگامی که خبر شهادت امام حسین (علیه
السّلام) را شنید، سربرهنه، به همراه خواهرانش:
اُمّهانی، اسماء،
رَمْله و
زینب، دختران عقیل بن ابی طالب ـ که رحمت خدا بر آنان باد ـ بیرون آمد و در حالی که بر کشتگان کربلا میگریست، میگفت: چه میگویید، اگر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) به شما بگوید: ای آخرین امّت! پس از من، با عترت و خاندانم چه کردید؟ برخی از آنان، اسیرند و برخی شان به خون آغشتهاند. این، پاداش خیرخواهی من برایتان نبود که با خویشاوندان من، بدرفتاری کنید!
امالبنین در
کربلا حضور نداشت؛ اما فرزندانش همگی در رکاب
امام حسین (علیهالسّلام) به شهادت رسیدند.
به گزارش شماری از منابع،
امالبنین در پی آگاهی از واقعه کربلا، برای جان امام حسین (علیه
السّلام) بیش از پسرانش نگران بود. او از حال امام جویا شد و گفت: اگر حسین زنده باشد، غمی نیست که فرزندانم را از دست داده باشم.
از آن پس وی در خانهاش با حضور زنان
بنیهاشم مجلس سوگواری برپا میکرد.
او هر روز با نوهاش عبیدالله، فرزند عباس، به
بقیع میرفت و سرودههایی را که خود در رثای عباس سروده بود، میخواند و دردمندانه میگریست. وی در این سرودهها، مردم را از
امالبنین خواندن خود نهی میکرد؛ زیرا چهار پسرش را که همچون شیر بیشه بودند، از دست داده بود و دیگر پسری نداشت که به نام آنان «مادر پسران» خوانده شود. نیز در سرودههای دیگر، از شاهدان نبرد پسرانش میپرسد: چگونه گرز آهنین بر سر عباس فرود آمد؟ و خود پاسخ میدهد: اگر عباس دست داشت و شمشیرش در دستانش بود، کسی به او نزدیک نمیشد.
مردم نزد او گرد میآمدند و با وی در گریستن همنوا میشدند. گفتهاند که حتی
مروان بن حکم اموی، از دشمنان اهلبیت، نیز با شنیدن سرودههای جانسوز او میگریست.
وقتی کاروان اهل بیت در بازگشت از شام به نزدیکی مدینه رسید، امام سجاد دستور داد کاروان توقف کند. آن گاه
بشیر بن خذلم را، که بهرهای از شاعری داشت، به حضور طلبید و به او فرمود: «با سرودن شعری، اهل مدینه را از آمدن ما آگاه کن». بشیر به مدینه رفت و این شعر را با صدای بلند خواند:
یا اهلَ یَثرِبَ لا مُقامَ لَکُم بِها | | قُتِلَ الحُسَینُ فَاَدمعی مِدرارُ |
الجِسمُ مِنهُ بِکَربَلاءَ مُضَرَّجٌ | | وَالرَّاسُ مِنهُ عَلَی القَناةِ یُدارُ |
| | |
«ای مردم مدینه!! دیگر اینجا جای اقامت شما نیست، چرا که حسین کشته شد و اشکهای من در سوگ او جاری است••• پیکر او در کربلا به خاک و خون آغشته است و سر منورش بر روی نیزهها در شهرها چرخانیده شده از یک محل به محل دیگر حمل میشود.»
بشیر سپس به مردم مدینه اعلام کرد که امام سجاده همراه زنان اهل بیت به نزدیکی مدینه رسیده است. در این هنگام بود که مردم مدینه به استقبال کاروان امام رفتنـد؛ در حالی که زنان به سروصورت خود میزدند و ناله و شیون میکردند. جمعیت به حدی بود که بشیر نمیتوانست خود را به امام سجاد (علیه
السّلام) برساند. پس از اجتماع مردم، امام سجاده به سخنرانی برخاست و مردم را از مصائب کربلا آگاه کرد. مدینه یک بار دیگر در سوگ امام حسین و یارانش، عزادار و ماتم زده شـد.
امام سجاد (علیه
السّلام)، که در دوران خفقان اموی میزیست، برای حفظ پیام عاشورا و انتقال آن به نسلهای بعد، با گریه و عزاداری، یاد و خاطره شهیدان کربلا را زنده نگاه میداشت. ایشان هرگاه به یاد امام حسین (علیه
السّلام) میافتاد، میگریست، تا این که اشک، چشمان و محاسنش را خیس میکرد، تا جایی که هر کس ایشان را میدید، به گریه او میگریست.
در
امالی شیخ صدوق آمده است که
امام صادق (علیهالسلام) فرمودند: بکائین (زیاد گریهکنندگان) پنج نفر هستند:
حضرت آدم،
حضرت یعقوب و
حضرت یوسف و
فاطمه دختر محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و علی بن حسین (علیه
السلام)، بعد تک تک را توضیح میدهند و در آخر میفرمایند: و اما علی بن حسین (علیه
السلام) پس بر امام حسین (علیه
السلام) به مدت بیست سال یا چهل سال گریست.
در روایت آمده است که هرگاه ظرف آبی را برای نوشیدن میگرفتند، یا هر وقت غذایی جلوی ایشان میگذاشتند، به یاد مصیبتهای پدر بزرگوارشان و یاران شهیدشان میافتادند و شروع به گریه میکردند، تا جایی که اشک از چشمانشان جاری میشد.
با ورود اهلبیت به مدینه، شهر یکپارچه صورت ماتم و عزا و شیون به خود گرفت و همه به سوی قبر حضرت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) روانه شدند.
سید بن طاووس در کتاب
اللهوف مینویسد:
حضرت سجاد (صلواتاللهعلیه) با اهل و عیال خود به شهر مدینه وارد شدند و نگاهی به خانههای فامیل و مردان خاندانشانداختند، دیدند آن خانهها همه با زبان حال نوحهگرند و اشک میریزند که کجایند صاحبان ما و فریاد وا مصیبتاه در آنها بلند است...
زینب کبری (علیهاالسّلام) به محض ورود به مدینه به همراه دیگر زنان و دختران امام حسین وارد در
مسجد النبی شدند و سخنان جانسوزی را با جد خویش ایراد نمودند:
«یا جَدّاه اِنّی ناعِیهٌ اِلَیْکَ اخِی الْحُسَیْنَ»؛ «ای جدّا! من خبر مرگ برادرم حسین را برای تو آورده
ام.»
همچنین در برخی اخبار آمده است که: زمانی که خبر شهادت امام حسین (علیه
السّلام) به
ام سلمه رسید، چادری در مسجد پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) بر پا کرد و در آن نشست و لباسی مشکی بر تن کرد.
حضرت زینب (
سلاماللهعلیها) در عزای برادر و اهل بیت و فرزندان و اصحاب او مداوم گریه میکرد و هیچگاه اشک چشمانش خشک نشد و زمانی که به فرزند برادرش، حضرت زینالعابدین (علیه
السلام) مینگریست حزن او تجدید واندوهش زیاد میشد و این وضعیت برای ایشان بود تا پس از دو سال به ملکوت اعلی پیوست.
به نقل از منابع متقدم، برخی از زنان اهل بیت تا پایان عمر سوگواری خود را ادامه دادند. گفته شده
رباب پس از بازگشت اسرا به مدینه، در سوگ
اباعبدالله الحسین (علیهالسلام) پیوسته گریان و عزادار بود.
از امام صادق (علیه
السّلام) روایت کردهاند که بعد از واقعه کربلا، رباب همسر امام حسین (علیه
السّلام) برای آن حضرت ماتم به پا کرد و گریست و زنان و خادمان نیز آنقدر گریه کردند که اشکهایشان تمام شد.
همچنین نقل کردهاند که وقتی پس از شهادت امام حسین (علیه
السّلام)، اهـل بیـت بـه مدینه بازگشتند، بعضی از اشراف
قریش، به
خواستگاری ربـاب مـادر
سکینه، همسر آن حضرت آمدند؛ اما او گفت: بعد از
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) کس دیگری را به عنوان
پدرشوهر نمیپذیرم. او پس از واقعه کربلا هرگز زیر سقفی ننشست و بعد از یک سال، از شدت حـزن واندوه در گذشت.
• پیشوایی، مهدی، مقتل جامع سیدالشهداء، ج۲، ص۳۳۷-۳۴۱.